نگاهی به یکی از زمینههای نظری تولید علم ایرانی - اسلامی
چکیده:
چندی است بومیسازی علوم انسانی به یکی از رویکردها و دغدغههای اندیشمندان جوامع غیرغربی در حوزه آکادمیک تبدیل شده است. مطالعات پسااستعماری، یکی از حوزههای مطالعاتی جدید درباره مسائل کشورهای غیرغربی و فرهنگ آنهاست. این نگرش انتقادی در تعریفی اجمالی به مجموعهای از رهیافتهای نظری اشاره دارد که با تاکید بر پیامدهای استعمارگران به تحلیل گفتمان استعماری میپردازد. از طرف دیگر از جمله تأکیدات مطالعات پسااستعماری، تأکید بر علم بومی در برابر علم استعماری است که به مثابه ابزار مهمی در جهت سیاستهای استعماری در طول تاریخ استعمارگری به حساب میآمده است؛ علمی که ساختارشکنی و واسازی از علم غربی، یکی از ابزارهای توسعه و گسترش آن محسوب میشود. لذا با توجه به این امر میتوان بر مطالعات پسااستعماری به منزله یکی از زمینههای تئوریک علم بومی- اسلامی در جمهوری اسلامی ایران تکیه کرد.
مقدمه:
مطالعات پسااستعماری، یکی از حوزههای مطالعات فرهنگی است که به فرهنگهای جوامع غیرغربی میپردازد و با نگرشی واسازانه سعی در شالودهشکنی از نگاه «غربی» به این کشورها و جوامع دارد. جلوه مقدماتی این موضعگیری آکادمیک بود. موضعگیری آکادمیک مقابل گفتمان علمی غرب در موضوع مطالعه شرق و نقد گفتمان «شرقشناسی» بود. گسترش نقادی شرقشناسی و تأثیرگذاری عام در محافل آکادمیک و حتی حوزههای عمومی (ترنر، 1384)، همراه با وضعیتهای معروف به پساساختارگرایی و پستمدرنیسم، ترکیببندی متمایزی از نقد فرهنگی، شامل رهیافت فوکویی به قدرت، رهیافت دریدایی به تفاوت، تأکید بر بیمرکزی، فقدان سلسله مراتب و ناهمگونی، مناسبترین شیوه مطالعه تاریخها و فرهنگهای غیراروپایی تلقی شدند (وهنلن و واشبروک، 2002: 156). این ترکیببندی ریزومی بویژه در مطالعات مربوط به کشورهای استعمارشده عملاً به پارادایمی برای نسل جدید اندیشمندان جامعهشناسی، علوم سیاسی، تاریخ و مطالعات فرهنگی و انسانشناختی بدل شد که از آن به عنوان مطالعات پسااستعماری یاد میشود.
پسااستعمارگرایی از سویی اندیشیدن به رابطه میان واقعیتمندی جغرافیایی و تاریخ جهان در مدت زمان برقراری استعمار اروپایی و در دوره پس از اضمحلال آن را در اولویت مطالعه قرار میدهد و از طرف دیگر، لزوم تأمل بر دانش نوینی را گوشزد میکند که آفریده ایستادگی خلاقانه در برابر گفتمانهای استعماری و اعتراض بخردانه نسبت به همه آنهاست تا بدین سان جهان و روایتهای آن را در سطحی گسترده و از دریچهای متفاوت و انتقادی بنگرد. (اشکرافت، 2007: 54)
نظریه و نقد پسااستعماری در قالب مطالعات پسااستعماری بیش از هر چیز به تحلیل گفتمان استعماری و به چالش کشیدن سوژه امپریالیستی و هژمونی انسان غربی مربوط میشود. نقد پسااستعماری درصدد آشکار کردن این نکته است که «سلطه اقتصادی و سیاسی که عناصر کلیدی امپریالیسم و استعمار در قرون هجدهم و نوزدهم را تشکیل میداد، همواره با صورتبندی و تکوین گفتمانهایی همراه بود که در آنها «غیریت» مردمان آسیا و آفریقا به عنوان هویتی مستقل نفی میشد و از نظر فرهنگی نیز استعمار میشدند و در این ضمن، برتری فرهنگی و اخلاقی قدرتهای اروپایی نیز همواره بدون کمترین تردید یا پردهپوشی مورد تأیید و تأکید قرار میگرفت.» (بوین و رطانسی، 1380: 419)
به این ترتیب نقد پسااستعماری در صدد به چالش کشیدن نژادپرستی و قوممحوری و غیریتسازی سرکوبگرانه غربی است که با تولیدات فرهنگی، ادبیات و تفکر غربی پیش میرود. نوشتار و نظریه پسااستعماری در پی آن است که در برابر دریافتی ثابت، یکه و پذیرفتهشده مقاومت کند، تفسیری ویژه و مرکزی از تاریخ را مورد بازاندیشی قرار دهد و با بینشی فراگیر و قدرتمند، حیات سیاسی را به چالش بخواند. براساس این شرح مختصر میتوان گفت مطالعات پسااستعماری، هم حوزه بسیار گستردهای دارد و هم رشتهها و گونههای متنوع را در بر میگیرد. با این حال، بهرغم تفاوتهای موجود در میان متفکران این حوزه، آنچه مورد توافق نظریهپردازان و منتقدان پسااستعماری است، ارزشیابی مجدد رابطه سنتی بین کلانشهرها و ساکنان مستعمرات و نیز واسازی روشهای امپریالیستی مطالعه و تحقیق است.
فضای معنایی حاکم بر این مفاهیم، حاکی از وضعیت و موقعیت نامتعین جهان ذهنی و اجتماعی است. این سیالیت و عدم قطعیت در مضامین از فضاها و گفتمانهایی بینابینی سخن میگوید که جای دادن آنها در چارچوبهای کلاسیک دانش و تقسیمبندیهای مختلف آن بسیار دشوار است. این سرحدیت و فاقد مرزهای روشن بودن شاید مبنایی مستحکم برای صفبندی مبارزهطلبانه در قبال دانش پوزیتیویستی تعمیمگرا و نظامهای اجتماعی مبتنی بر آن است. حال با توجه به این مقدمه، بنا به تقسیمبندی سارا میلز(میلز، 1388: 135)، مطالعات پسااستعماری، در کل در 2 دسته عام جای میگیرند:
1- مطالعاتی که به بررسی الگوهای گفتمانی شرقشناسانه میپردازند. به عبارت دیگر، بخشی از مطالعات پسااستعماری اختصاص به مطالعه الگوهای گفتاری دارد که نویسندگان و متفکران غربی درباره شرق تولید کردهاند. ادوارد سعید و بعضی منتقدان و پیروان وی همچون ماری لوئیس پرات، نیل وایتهد، پیتر هولم، یوهان فابین و ضیاءالدین سردار از مهمترین محققان این حوزه از مطالعات پسااستعماری هستند.
2- مطالعاتی که به مطالعه ویژگیها و مشخصات الگوهای گفتمانی نویسندگان و متفکران جهان سوم در دوران پسااستعماری (دورانی که مهمترین ویژگی آن دوگانه یا چندگانه شدن نظام فرهنگی جوامع جهان سوم است) میپردازند و میکوشند عوامل فرهنگی – اجتماعی موثر بر فرآیند تولید گفتمان در این جوامع را شناسایی کنند. (درودی،1390: 39) همچنین این دسته از مطالعات پسااستعماری، به معایب و مشکلات مطالعاتی و پژوهش غربی در جوامع غیرغربی و کوشش برای کشف و عرضه روشها و نظریههایی که بتوانند در تبیین و توضیح معضلات و مسائل غیرغربی به کار آیند نیز میپردازد. این دسته از مطالعات پسااستعماری-که به طور مشخص و مخصوص در این مقاله و حوزه بومیسازی به طور اعم به کار میآید- این موضوع را مدنظر دارد که در واقع یکی از مشکلات بومیسازی در کشورهای غیرغربی و بویژه جهان سوم، فقط ناشی و منبعث از مطالعات غربیان و نظریههای محصول فعالیت «علمی» آنان نیست، بلکه عموم تحصیلکردگان و علمای غیرغربی هم برای تبیین حوادث و واقعیات جهانهای غیرغربی به نظریهها و ایدهها و آرای غربیان و متفکران اروپایی و غربی متوسل میشوند. (قاسمی، 1388: 224)
کاربست نظریههای غربی در مناطق و نقاط غیرغربی غیر از آنکه در کار توضیح و تبیین و فهم واقعیات این سرزمینها، مفید و موثر نیست، امکان تفکر منتقدانه و سازنده را نیز از متفکران و اهلنظر در مناطق مزبور سلب میکند. در مجموع، 2 رشته مطالعاتی فوق به طور کامل قابل تفکیک از یکدیگر نیستند و در واقع مکمل هم به حساب میآیند. در این مقاله به طور مشخص در چارچوب بخش دوم از مطالعات پسااستعماری (مطالعات فرودستان) نخست به وضعیت علوم انسانی در جوامع غیرغربی میپردازیم و در قالب توضیح دغدغههای این حوزه از مطالعات غیرغربی، به بررسی بومیسازی علوم انسانی و امکان ایجاد آن در ایران خواهیم پرداخت.
کد خبر: ۳۰۵۰۹۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۱۷