صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

دیدگاه

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

صدای انقلاب

صفحات داخلی

صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۰۳ خرداد ۱۳۹۵ - ۰۷:۱۳  ، 
شناسه خبر : ۲۹۱۱۹۵
در کتب قدیم چنان آمده است که:‌ گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود و تلاش فراوان او برای بیرون آوردن آن فایده ای به حال او نمی کرد. به ناچار به سراغ دیگر حیوانات رفت تا این استخوان را از گلوی او خارج کنند. پس از اینکه چند حیوان از حیوانات جنگل نیز کاری از دستشان بر نیامد،‌ به گرگ آدرس لک لک را دادند و گفتند تنها او می تواند این استخوان را از گلوی تو بیرون آورد. گرگ خود را به خانه لک لک رسانید و از او درخواست کرد تا استخوان را از گلوی او بیرون آورد و گرگ را نجات دهد و در مقابل او نیز مزدی به لک لک بدهد. لک لک منقار خود را در دهان گرگ فرو برد و استخوان را از آن خارج کرد و طلب پاداش نمود. گرگ که نجات یافته بود رو به لک لک کرد و گفت: همین که سرت را سالم از دهانم خارج کردی بزرگترین پاداش من برای توست .

چنین می توان برداشت کرد که؛‌ وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی تنها انتظارت این باشد که گزندی به تو نرساند و از سوی او آسیبی به تو نرسد.

نام:
ایمیل:
نظر: