صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

دیدگاه

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

محرومیت زدایی

صفحات داخلی

صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۰۲ تير ۱۳۹۵ - ۰۹:۳۰  ، 
شناسه خبر : ۲۹۲۴۱۶
چنین و چنان صفحه ای است که در آن داستان ها و حکایت های کوتاه با موضوعات اخلاقی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و... برای استفاده مخاطبین به صورت روزانه بارگذاری می شود.
در مراسم توديع پدر پابلو، كشيشي كه ۳۰ سال در كليساي شهر كوچكي خدمت كرده و بازنشسته شده بود، از يكي‌ از سياستمداران اهل محل براي سخنراني دعوت شده بود. در روز موعود، مهمان سياستمدار تأخير داشت و بنابر اين كشيش تصميم گرفت كمي‌ براي مستمعين صحبت كند.

پشت ميكروفن قرار گرفته و گفت: «۳۰ سال قبل وارد اين شهر شدم. انگار همين ديروز بود. راستش را بخواهيد، اولين كسي‌ كه براي اعتراف وارد كليسا شد، مرا به وحشت انداخت. به دزدي هايش، باج گيري، رشوه خواري، هوس راني‌، زنا با محارم و هر گناه ديگري كه تصور كنيد اعتراف كرد. آن روز فكر كردم كه جناب اسقف اعظم مرا به بدترين نقطه زمين فرستاده است ولي‌ با گذشت زمان و آشنايي با بقيه اهل محل دريافتم كه در اشتباه بوده‌ام و اين شهر مردمي نيك دارد.»

در اين لحظه سياستمدار وارد كليسا شده و از او خواستند كه پشت ميكروفن قرار گيرد. در ابتدا از اينكه تاخير داشت عذر خواهي‌ كرد و سپس گفت: «به ياد دارم زماني كه پدر پابلو وارد شهر شد، من اولين كسي‌ بودم كه براي اعتراف مراجعه كردم.»

چنان آمده است که همیشه و در همه حال وقت شناس باشید و از خلف وعده بپرهیزید.

نام:
ایمیل:
نظر: