صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

دیدگاه

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

صدای انقلاب

صفحات داخلی

حماسه و جهاد >>  دفاع مقدس >> گزارش حماسه و جهاد
تاریخ انتشار : ۰۳ مهر ۱۳۹۶ - ۲۱:۴۸  ، 
شناسه خبر : ۳۰۴۷۶۶
معرفی کتاب دفاع مقدس4
خانم حسینی، پس از کلاس پنجم ترک تحصیل کرد، او فرزند دوم از شش فرزند خانواده بود، خانواده او بویژه پدرش سخت پایبند مذهب بود و او با چنان اعتقاداتی پرورش یافت و همراه برادر بزرگ‌ترش، علی، در فعالیت دوران انقلاب و پس از آن شرکت کرد، او برای کمک و خدمت، قبرستان را انتخاب می‌‏کند، غسل و کفن و دفن شهدای جنگ … روز اول دچار ضعف و غش می‌شود اما …
پایگاه بصیرت / گروه حماسه و جهاد/ ایمان سیدی

کتاب دا، خاطرات سیده زهرا حسینی از جنگ تحمیلی و اوضاع خرمشهر در روزهای آغازین جنگ است، دختری هفده ساله که با شروع جنگ در روز اول مهر سال ۵۹ زندگیش دگرگون می‏‌شود. روایتی باورپذیر، با فضاسازی بی‏نظیر، به گونه‌ای که خواننده خودش را در خیابان‌های شهر خرمشهر می‌بیند و البته حافظه فوق‌العاده خانم حسینی! آن چیزی که احترام و تحسین خواننده را برمی‌‏انگیزد این است که روایت داستان کارهایی را انجام می‌‏دهد که دیگران از انجامش سر باز می‌‏زنند و شاید آن کارها را کوچک و خوار می‌شمارند.
کتاب دا، در گویش محلی به معنی مادر است و خانم حسینی با انتخاب این عنوان خواسته رنج، اندوه، تلاش و مقاومت مادران ایرانی را یادآور شود. سیده زهرا حسینی، یک کرد ایرانی است که پدر و مادرش پیش از ولادت او در عراق زندگی می‌کردند و او در سال ۱۳۴۲ در آنجا به دنیا آمد، در کودکی همراه خانواده‌اش به ایران بازگشت و پدرش در خرمشهر ساکن شد و پس از مدت‌ها سرگردانی به عنوان رفتگر به استخدام شهرداری درآمد!

خانم حسینی، پس از کلاس پنجم ترک تحصیل کرد، او فرزند دوم از شش فرزند خانواده بود، خانواده او بویژه پدرش سخت پایبند مذهب بود و او با چنان اعتقاداتی پرورش یافت و همراه برادر بزرگ‌ترش، علی، در فعالیت دوران انقلاب و پس از آن شرکت کرد، او برای کمک و خدمت، قبرستان را انتخاب می‌‏کند، غسل و کفن و دفن شهدای جنگ روز اول دچار ضعف و غش می‌شود اما...

یکی از اوج های داستان زندگیش زمانی است که پدر شهیدش را خود در قبر می گذارد و با او وداعمی کند. ۷ روز بعد برادر بزرگتر خود را که او نیز به شهادت رسیده است در قبر می گذارد و با او نیز وداع می کند. شاید لحظه های وداع او با برادر غمبارترین قسمت های کتاب باشد.

برادری که توانایی های بالقوهو بالفعل زیادی داشته و محبوب خانواده بوده است. او مرگ برادر را از مادر یا همان دامخفی می کند تا مادر از شهر خارج شود. او امدادگر می شود و با دو پسر هم سن و سالش به جنگ با دشمن بعثی می پردازد.

این قسمت زندگی لحظه های ناب و هیجان انگیزی است که او با خود به همراه دارد. تا آنکه در خط مقدم زخمی می شود و به بیمارستا ن اعزام می شود. ازآن پس مشکل جنگ زدگان و خیانتهای جنگ را باز گو می کند.

این کتاب ساده زیستی سپاهیان را نشان می دهد( حدود سالهای ۶۱ تا ۶۵) که چگونه در راه وطن از خود گذشتگی کردند.از خود، از زندگی ، از فرزندانشان گذشتند.

یکی از تاثیر گذارترین لحظه های کتاب که بغض را تبدیل به اشک می کند. لحطه خبر کردندااز شهادت علی، محبوب ترین پسرش بعد از ۴ ماه توسط پاپا یا همان پدر بزگ زهرا است.

اذان نماز صبح را می دهد و شروع به خواندن مرثیه عاشورا می کند (به زبان عربی، چرا که آنان کرد ایلام و ساکن بصره بوده اند). تک تک یاران مولا حسین را مقتل خوانی می کند و با صدای بلند شیون می کند. از مولا حسین می خواند و هنگامی که به علی اکبر می رسد به دخترش می گوید سید علی تو هم به علی اکبر حسین پیوست...

آنچه این کتاب را بی‌همتا می‌‏کند بیان گوشه‏ هایی از جنگ از زاویه‌ای است که تا به حال به آن پرداخته نشده است! کتابی که اوج فجایع جنگ و در ضمن گوشه‌‏ای از تاریخ کشور ما را بیان می‌کند. نتیجه گفتگویی هزار ساعته، ارزش این همه هزینه کردن را دارد.

کتاب، شرح کلی از طول مدت جنگ و وضعیت جنگ زدگان در شهر های مختلف نیز ارائه می دهد.

افتخارات:

ـبرگزیده نهمین جشنواره انتخاب کتاب سال شهید حبیب غنی‌پور
-برگزیده دومین دوره جایزه جلال آل احمد
-برگزیده بخش تاریخ و جغرافیای سی‌امین دوره جایزه کتاب سال 1388

این کتاب جهانی است

گزارشی از حواشی جلسه رهبر انقلاب
با دست‌اندرکاران انتشارات سوره مهر و مرتبطان کتاب «دا»

مهدی قزلی: «به لطف ناهماهنگی‌های همیشگی، کمی طول کشید تا برسیم به محل دیدار و همه آنهایی که قرار بود، آمده‌بودند و در صف‌های نماز نشسته بودند. وقتی نشستیم صدای اذان می‌آمد. چند دقیقه بعد رهبر هم آمد و ایستاد به نماز. جلسه کمی غیر منتظره بود. بهمن ماه سال گذشته رهبر با دست‌اندرکاران کتاب «دا» دیدار داشتند. الان هم موقع نمایشگاه کتاب، و جلسه با مسوولین و کارکنان فقط یک انتشارات (حتی اگر سوره مهر باشد و وابسته به حوزه هنری)‌ جالب بود. نماز خواندیم و منتظر پایان تعقیبات رهبر ایستادیم تا هرچه می‌توانیم نزدیکتر به ایشان بنشینیم. رهبر مثل همیشه نشست زیر عکس امام و ما هم نشستیم اطرافش. فرصت شد تا باز هم از نزدیک ببینمش، دیگر مدت‌هاست در صورتش موی سیاهی نیست و چهره‌اش خبر از سال‌های زیاد عمر می‌دهد. هرچند وقتی صحبت یا سوال می‌کند، خبری از آن کهولت نیست و شادابی جایش را می‌گیرد. عبای قهوه‌ای رنگ تابستانی پوشیده بود و قبای زیتونی رنگ و چفیه‌ای که حتما توسط کسی درخواست می‌شد تا آخر جلسه. مثل همیشه سر گرداند و همه جمعیت را از نظر گذراند و به چشم‌های حاضران نگاه کرد و آرام سر تکان داد و گفت: من آماده شنیدن هستم.


آقای خاموشی که رییس سازمان تبلیغات اسلامی است، اول شروع کرد و کوتاه گزارش داد و گفت: جوانان دنبال نقطه نظرات حضرت عالی در حوزه فرهنگ هستند.

بعد از خاموشی، محسن مومنی صحبت کرد، او هم کوتاه. چند روزی بیشتر از صدور حکم ریاستش بر حوزه هنری نمی‌گذشت و تازه ساعت 9 صبح از سفر کربلا رسیده بود و خودش را رسانده بود به جلسه. یک بار این آقای مومنی را همراه رضا امیرخانی و سیدعلی کاشفی خوانساری در یکی از خیابان‌های کربلا دیدم، آن موقع که بازار زیارت‌های قاچاقی داغ بود. شاید به همین خاطر هر وقت میبینمش برایم کسوت زائر کربلا را دارد.

رهبر در طول صحبت‌های خاموشی و مومنی آرام نشسته بود؛ گاهی به آن‌ها نگاه می‌کرد و گاهی چشم می‌دوخت به موکت‌های اتاق.

کنار مومنی، بنیانیان نشسته بود ولی میکروفون را هل دادند جلوی حمزه‌زاده که رییس انتشارات سوره مهر است. حمزه‌زاده از رهبر تشکر کرد که این فرصت را برای کارکنان سوره مهر به وجود آورده است. رهبر پرسیدند: یعنی همه حاضران از سوره هستند؟ حمزه‌زاده اول گفت: تقریبا و بعد با رندی ادامه داد: همه جوان‌های جلسه از سوره هستند. دروغ هم نبود همه فروشندگان غرفه سوره در جلسه بودند، منشیها و کارمندان و بعضی نویسنده‌ها مثل حبیب احمدزاده و بهبودی و سرهنگی و...

حمزه‌زاده ادامه داد و نکاتی درباره مشکلات نشر به طور عمومی و مسائلی درباره سوره مهر به طور اختصاصی گفت. از جمله گفت: ما مشکل فروشگاه در خیابان انقلاب داریم که یک ملک را شناسایی کردیم تا در صورت موافقت شما...

رهبر که دستش به ریش‌های سفیدش بود گفت: خوب بساط کنید!

چند نفری خندیدند ولی من حس نکردم ایشان شوخی کرده باشد. روحیه دوران جوانی ایشان را هرکه بشناسد می‌داند که برای حل مشکلات، منتظر رفع همه موانع نمی‌نشیند.

حمزه‌زاده ادامه داد که 95 درصد محصولات را مردم خریده‌اند و فقط 5 درصد را نهادها و ارگان‌ها.
معلوم بود قرار است صحبت مفصل‌تری از دو رییسش داشته باشد، به مثلث تولید، ترویج و توزیع برای توفیق نشر اشاره کرد و با ارائه آماری از فراهم نبودن زمینه‌ها، مخصوصا در امر ترویج و توزیع گله کرد.

رهبر باز هم وسط حرف‌های حمزه‌زاده آمد و پرسید: چه کسی باید این کارها را انجام بدهد؟ حمزه‌زاده با هوشمندی استفهام سوال رهبر را فهمید و گفت که خودشان چه کارهایی انجام داده‌اند.

اشاره به 80 چاپ کتاب «دا» در سال 88، قسمت دیگری از صحبت‌های حمزه‌زاده بود. اگر تعداد روزهای سال را بر این 80 نوبت چاپ تقسیم کنیم (بدون درنظر گرفتن تعطیلات) کتاب «دا» تقریبا هر چهار و نیم روز یک بار چاپ شده و این یعنی بخش عمده‌ای از توان و انرژی مجموعه صرف این شده‌است که یک کتاب را تجدید چاپ کنند، آن هم در تیراژ 2500 نسخه. همیشه برایم این سوال وجود داشته است که چرا وقتی مدیر نشری می‌داند کتابش اقبال دارد، به جای چاپ متعدد، تیراژش را زیاد نمیکند! همین کار را می‌کنند که در آن مثلث تولید، ترویج و توزیع، مجبورند بیشتر انرژیشان را بگذارند برای تولید و «بابانظر»شان می‌ماند زمین در ضلع‌های ترویج و توزیع.

به نمایشگاه کتاب اشاره کرد و اینکه برگزاری آن چرخه‌ی فروشِ فروش‌گاهی کتاب را دچار مشکل می‌کند. (این حرف را قبلا از رضا امیرخانی شنیده یا خوانده بودم) و نبود فروش‌گاه‌های زنجیره‌ای که کتاب را معقول توزیع کنند. گفت «دا» با 110 بار چاپ، هنوز همه‌جا توزیع نشده و فقط در شهرهای بزرگ فروخته شده‌است. بعد، از آقای سرهنگی خاطره‌ای گفت که با برنامه‌ای زنده و طولانی در سیمای کرمان همراه خانم زهرا حسینی درباره «دا» صحبت کرده‌اند و بعد تماس گرفته‌اند که کرمان آماده توزیع «دا»ست. اما حمزه‌زاده به سرهنگی گفته‌بود که هیچ اتفاقی نخواهد افتاد چون کرمان هیچ زمینه توزیع و فروش مناسبی ندارد. رهبر باز هم بین حرف‌های حمزه‌زاده آمد و پرسید: بالاخره رفتید کرمان یا نه؟
باز هم چند نفری خندیدند و باز من فکر میکنم آقا مزاح نکرد.
وقتی بالاخره حمزه‌زاده کوتاه آمد، رهبر گفت: شما مسائل زیادی گفتید. باید این صحبت‌ها را منسجم کنید، با دلیل و منطق. خلاصه حرف این نشود که نمایشگاه کتاب باید تعطیل شود یا فقط باید فروشگاه زنجیره‌ای کتاب راه بیفتد. حالا که علاقه دارید به این موضوع، این صحبت‌هایی که کردید را متین و منطقی مکتوب کنید.
رهبر به آقای بنیانیان توجهی کرد و گفت: شما حرفی نمیزنید آقای بنیانیان؟ بنیانیان هم خودش میکروفن را کشید جلو و تشکر کرد از همه کسانی که در دوران ریاستش بر حوزه هنری، به او کمک کرده‌بودند.

آن‌طرف‌تر آقای بهبودی نشسته بود. رهبر گفت: آقای بهبودی شما بفرمایید. بهبودی جواب داد: من مهمانم! رهبر به آقای سرهنگی که کنار بهبودی نشسته بود نگاه کرد و گفت: آقای سرهنگی شما بفرمایید. سرهنگی با اشاره سر جواب داد که حرفی ندارد. رهبر با لحن دوستانه‌ای گفت: حالا 2 کلمه بفرمایید. سرهنگی اما با تجربه‌تر از آن بود که در چنین جلسه‌ای با وقت کم، صحبتی از سر تعارف بکند.

رهبر که دید دیگر کسی قرار نیست صحبت کند، صحبتش را شروع کرد: خیلی متشکرم از زحمات دوستان و تلاشی که برای مساله کتاب دارید... مساله کتاب هم‌چنان یکی از مسائل اصلی و درجه یک در مقوله فرهنگ است...

رهبر انقلاب صحبت‌های خوبی درباره فرهنگ، کتاب، ادبیات و ... کردند که بخش‌هایی از آن منتشر شد.

آخرهای صحبت رهبر خطاب به آقای حمزه‌زاده گفت: البته خوب است که 110 بار این کتاب چاپ شده ولی سرجمع میشود حدود 300,000 نسخه، این علامت خیلی خوبی نیست. خوب بود که تیراژ چاپ برود بالا؛ چند میلیون؛ با همین تعداد چاپ.

به خانم حسینی هم رو کردند و گفتند: والده شما خوب هستند خانم حسینی؟
گفتگوی رهبر با خانم حسینی ادامه پیدا کرد. خانم حسینی گفت: من عهد کرده‌ام هرجا دستم به مسئولی رسید...
رهبر ادامه داد که: بله میدانم... راجع به مشکلات خرمشهر پیگیر باشید...

معلوم شد قبلا هم حسینی به رهبر گله و شکایت وضع خرمشهر را کرده‌است. حسینی تند تند راجع به مشکلات فرهنگی و نفوذ وهابیت و مسوولانِ کم‌کار صحبت‌هایی کرد و رهبر با آرامش گوش داد و جایی گفت: البته بگویم برای خرمشهر کارهای خوبی هم انجام شده که من با خبرم؛ هرچند شما یادِ دوران بچگی خودتان هستید و خاطرات قدم‌زدن کنار شط؛ که بله شاید آن‌طور نشده خرمشهر.

حسینی گفت: شما دفعه قبل گفتید مشکلات خرمشهر را بنویسم و بدهم به یکی از مسئولان. ولی با اینکه شماره من را گرفتند ولی تماسی گرفته نشد. چندبار دیگر هم نوشتم ولی...

گله‌گذاری مفصل حسینی باعث شد یکی از مدیران اجرایی که آن‌جا بود، وارد معرکه بشود و همان‌جور دم‌دستی گزارشی از فعالیت‌های در حال انجام در خرمشهر را بدهد.

رهبر حرف‌های آن مدیر اجرایی را هم گوش کرد و گفت: این‌ها را که خودم میدانم، مساله الان این است که با ایشان تماس گرفته نشده.

بعدتر البته حسینی به رهبر گفت: ببخشید که جسارت کردم و رهبر جواب داد: عیبی ندارد، چه جسارتی!

صحبت در این مورد تا آخر جلسه ادامه داشت و موقع رفتن رهبر یکی از خانم‌ها چفیه را گرفت و رهبر خداحافظی کرد و تازه آدم‌های جلسه همدیگر را پیدا کردند. حسینی با آن آقای مسئول صحبتش ادامه داشت: بله می‌دانم بودجه زیادی میرود خرمشهر... و مسئول اجرایی بالاخره قضیه را ختم کرد که: کلی که نمی‌شود، مصداقی بنویسید ما پیگیری میکنیم.

وقتی میرفتم از آنجا شنیدم خانم زهرا حسینی به کسی میگفت: من مخاطب 8 ساله‌ای داشتم که کتاب را میخواند. گفتم نخوان برای تو زود است و او جواب داد مطالب تلخ هست ولی ناامیدکننده نیست.

دلم برای چندمین بار برای سیده اعظم حسینی که هفت سال زحمت مصاحبه و تدوین کتاب را کشیده بود، سوخت که در این میانه مورد توجه قرار نمیگیرد و زهرا حسینی فکر می‌کند خوانندگان، مخاطب او هستند. خواننده کتاب، مخاطب خاطرات او است که با تلاش و تنظیم خیلی خوب اعظم حسینی به عنوان مطلبی خواندنی تلطیف شده است. حتی شنیده‌ام جایزه کتاب جلال آل احمد را هم به اعظم حسینی نداده‌اند (یا همه‌اش را نداده‌اند). تنها کسی که از قلم نینداخت سیده اعظم حسینی را، خود رهبر بود: «این خانم (سیده اعظم حسینی) با مهارت و استادی آن (کتاب دا) را تنظیم کرده، حقا در یک حد نصاب است، کتاب قابل طرح جهانی است»

و من به عنوان کسی که کمی (واقعا کمی) نویسنده است می‌دانم این جمله خستگی را از تن سیده اعظم حسینی درآورده‌است.»

متن کامل فرمایش رهبر انقلاب درباره کتاب «دا»‌ به این شرح است:‌

"کتاب «دا» که حقاً و انصافاً کتاب بسیار خوب و قابل طرح در سطح جهانی است، مربوط به بخش کوچکی از وقایع جنگ تحمیلی است و این نشان می‌دهد که هشت سال دفاع مقدس دارای ظرفیت تولید هزاران کتاب به‌منظور انتقال فرهنگ و ارزش‌های اسلامی و انقلابی به جامعه و جهان است ... این کتاب در گستره کشور هنوز شناخته نشده است؛ در حالی که چند صد هزار تا حالا چاپ کردید. اگر «دا» شناخته شود، میلیون‌ها نسخه از این کتاب فروش خواهد رفت و میلیون‌ها نفر از محتوای این کتاب بهره خواهند برد... شما هزار کتاب «دا» می‌توانید تولید کنید. «دا» یک رگه ارزشمند است که در معدن پیدا کردید، این راه را ادامه دهید".

نام:
ایمیل:
نظر: