صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

دیدگاه

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

صدای انقلاب

صفحات داخلی

حماسه و جهاد >>  دفاع مقدس >> گزارش حماسه و جهاد
تاریخ انتشار : ۱۶ آذر ۱۳۹۶ - ۲۱:۳۶  ، 
شناسه خبر : ۳۰۷۰۷۰
شهدای دانشجو از ما چه خواستند؟
برادر و پدر مسلمان جبهه ها را پر کنیم که تنها راه سعادت ما در همین جبهه هاست اگر امروز روبه انقلاب نکنیم فردای قیامت در محضر پیامبر(ص) شرمنده هستیم این انقلاب احتیاج به خون دارد
پایگاه بصیرت / حماسه و جهاد/حمیدرضا حیدری

دانشجویان از ابتدا همواره پرچم مبارزه با استعمار و استبداد را برافراشته اند و در مسیر مبارزه از خون خویش مایه گذاشته و جان را فدا کرده اند. حرکتی که از 16 آذر 1332 آغاز شد و با خون سه شهید عزیز پیش رفت. اما این پایان ماجرا نبود، دانشجویان همواره در مبارزه علیه رژیم ستم‌شاهی جلودار بوده و برای رسیدن به اهداف مورد نظر انقلاب اسلامی از پای ننشستند. در روزهای اوج انقلاب اسلامی این دانشجویان بودند که تلاش می کردند تنور تظاهرات ها را گرم نگاه دارند. آمار بالای شهدای دانشجو در روزهای منتهی به انقلاب اسلامی موید این ادعاست. در دفاع از کشور اسلامی در مقابل تجاوزات رژیم بعث نیز دانشجویان خود را مکلف به دفاع از مملکتشان دیدند و تمام توانشان را در این راه به کار بستند. دانشجویانی که به موقعیت های خوب خود در دانشگاهها پشت کردند و با حضور در جبهه ره صدساله را یک شبه پیمودند. و تبدیل به عارفانی شدند که خداوند به قیمت بهشت جانهایشان را خرید.

هر چند بازهم این پایان ماجرا نبود و دانشجویان همواره در صحنه فتنه هایی که توسط دشمنان داخلی و خارجی بر نظام اسلامی تحمیل شد و حتی در دفاع از حرم باز هم این دانشجویان بودند که جان خود را بر طبق اخلاص نهادند و فتح و الفتوحی دیگر رقم زدند. در این نوشتار تلاش داریم به معرفی برخی از دانشجویان شهید بپردازیم.

1-شهید احمدرضا احدی:

احمدرضا احدی در آبان ماه سال 1343 در اهواز به دنیا آمد. همزمان با آغاز جنگ تحمیلی، به عنوان مهاجر جنگی همراه خانواده به ملایر رفت. او که در حال تحصیل در رشته علوم تجربی بود در سال 63 موفق به کسب دیپلم شد و در کنکور سراسری تجربی 1364 رتبه اول را کسب کرده و توانست در رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی تهران پذیرفته شود و تحصیل در این رشته را آغاز کند.

او برای اولین بار در سال 61 به جبهه رفته و در عملیات رمضان شرکت کرد و در همین عملیات مجروح شد.

از اين پس احمدرضا تا هنگام شهادتش پياپي در جبهه هاي جنگ حضور يافت و در تمامي نبردها از نفرات ويژه و فعال گردان ها و دسته ها بود و در مواقع سخت و پيچيده در ميادين نبرد، ديگران را نيز هدايت و مساعدت مي کرد و گاه اتفاق مي افتاد تا يک شبانه روز در ميان سپاه دشمن پنهان مي شد و جز خدا کسي از او خبر نداشت.

در مدت چهار سال حضور در جبهه جنگ بارها مجروح شد و در عين حال در بسياري از اين موارد کمتر اتفاق مي افتاد که دوستان و حتي خانواده اش از اين موضوع آگاهي يابند.

احمدرضا در استعداد و يادگيري، کم نظير بود و بدين جهت در طول مدت تحصيل در مدرسه و در دبيرستان و دانشگاه برجسته و سرآمد بود و نمره هاي عالي مي گرفت.

کسی که می‌توانست با ادامه تحصیلش در آینده به یک پزشک حاذق تبدیل شود اما از آن چشم پوشید و در عمليات کربلاي 5، در شب دوازدهم اسفند ماه سال 65 همراه تني چند از همرزمانش از جمله مجيد اکبري در درگيري با کمين‌هاي دشمن بعثي به شهادت رسيد و به لقاءالله پيوست و پس از 15 روز که پيکر خونينش ميهمان آفتاب بود بازگردانيده و درآرامگاه عاشوراي ملاير به آغوش خاک سپرده شد.

شهید احمد رضا احدی، نفر اول کنکور رشته تجربی 1364، آخرین وصیت خود را در چند جمله کوتاه خلاصه کرده است.

«بسم الله الرحمن الرحیم

فقط نگذارید حرف امام بر زمین بماند همین

حدود یک ماه روزه قرض دارم تا برایم بگیرید و برایم از همگی حلالیت بخواهید

والسلام

کوچکترین سرباز امام زمان(عج)

احمد رضا احدی»

2- شهید علیرضا سلطانی که سال ۱۳۴۲در شهرستان بروجن از توابع چهارمحال و بختیاری متولد شد.

علیرضا در سال ۱۳۴۲در شهرستان بروجن از توابع چهارمحال و بختیاری متولد شد. او در اوج جوانی به آرزوی بزرگانی رسید که سالها در راز و نیازشان توفیق جهاد و شهادت را از خدا طلب می کنند و جوان هایی امثال او کم نبودند که از سر اخلاص و با یقین کامل و باور قلبی عمیق در اطاعت از رهبرشان در جهاد علیه باطل گام نهادند و البته چشم‌داشتی از هیچ کس و هیچ چیز نداشتند جز از خدای یکتا و به جزایی جز شهادت و بهشت راضی نبودند.

علیرضا به نقل از دوستان و همرزمانش شخصی بسیار سختکوش و فعال بود تا زمانی که در خط بود از انجام هیچ کاری مضایغه نمی کرد و بسیار شجاع بود او جز معدود کسانی بود که در طول ۸ سال جنگ در واحد دیده بانی تیپ شبانه روی دکل می رفت و گرا می گرفت.

زمانی هم که به مرخصی می رفت از پا نمی نشست و در کار کشاورزی به پدر کمک می کرد در حالی که از درس خواندن هم غافل نبود علی دانشجوی تربیت مدرس دانشگاه فارس بود.

«بارخدایا تو می دانی که به من به خاطر شهرت و مقام به اینجا نیامده ام فقط هدفم رضای تو بوده و امیدوارم این بنده عاصی را به درگاهت بپذیری، تو می دانی که من می خواهم هرچه دارم در راهت بدهم ولی هرچه فکر می کنم هرچه دارم از توست و من امانت داری بیش نیستم و من رضایم به رضای توست و چه شهید شوم و یا مجروح و معلول که سال ها روی تخت بیمارستان بخوابم بازهم رضای تو را می خواهم و از تو می خواهم که آتش دوزخ را بر من حرام کنی.

برادر و پدر مسلمان جبهه ها را پر کنیم که تنها راه سعادت ما در همین جبهه هاست اگر امروز روبه انقلاب نکنیم فردای قیامت در محضر پیامبر(ص) شرمنده هستیم این انقلاب احتیاج به خون دارد و اگر تمام دنیا علیه ما شورش کند در طول تاریخ ثابت کرده ایم که ما زیر بار نخواهیم رفت.»

3- شهید عباس‌علی مددی

عباس‌علی در روز 20 بهمن ماه سال 46 متولد شد. بعد از گذراندن تحصیلات ابتدایی و راهنمایی، دبیرستان خود را در مدرسه میرداماد گذراند. در سال سوم دبیرستان بود که بعد از امتحانات خرداد به جبهه های کردستان شتافت. بعد از شروع سال تحصیلی به سنگر مدرسه باز گشت و خود را برای کنکور سال 1365 آماده کرد. بعد از کنکور عازم جبهه ی جنوب گردید و عضو لشگر 27 محمدرسول الله ، واحد تخریب گشت. وی در رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی قبول شد. با اصرار خانواده اش به شهر برای ادامه تحصیل بازگشت و در اولین جلسات دانشگاه هم شرکت کرد اما از آنجا که روحش در جبهه بود که در منطقه شلمچه به شهادت رسید. متن زیر بخشی از وصیت نامه ایشان است که یک روز قبل از شهادت نوشته شده است: «حسین عزیز! اگر در روز عاشورا نبودم یاریت کنم ولی هم اکنون نیک می بینی که لباس رزم بر تن کرده ام و راهی عملیات می باشم و آرزو دارم که با همین لباس رزم نیز سربلند نزد تو آیم و خدمتگذار تو گردم.

و ای امام عزیز! ای پدر بزرگوار بسیجی ها و ای حبیب ابن مظاهر در این لحظات عزیز و در این مکان مقدس خالصانه ترین و گرمترین سلام ها را ازاعماق قلبم سر چشمه میگیرد، برایت می فرستم.اماما! جانم به قربانت که تو به لطف خداوند مرا از منجلابی که میرفت تا در آن غرق شوم، خاتمه دادی در برابر این لطف به تو چه میتوانم بگویم که زبانم قاصر است، خدایت جزا بدهد.

.... و در آخر سخنی چند با خانواده عزیزم: پدر عزیزم، مادر گرامیم! خداوند خیرتان بدهد که جوانی را پرورش دادید و او را برای رضای خدا و پایداری دین خدا به قربانگاه معشوق فرستادید تا فردا و فردا ها همچنان زنده بماند؛ خداوند اجر و پاداش نیکو به شما عنایت بکند. من خوب می دانم که فرزند خوبی برای شما نبودم؛ شما می خواستید که من عصای دست پیری شما با شم ولی خدا بزرگ است. خوش بحالتان که فرزندتان در چنین راهی شهید شد.

پدر عزیزم! از شما می خواهم که راه مرا ادامه بدهی و اسلحه مرا به زمین نگذار، خدا بزرگ است فکر زن و بچه را نکن، خدا بزرگ است همچوحبیب ابن مظاهر باش و ای مادر عزیزتر از جان که صابر باش و مادر وهب را الگوی خود قرار بده؛ کفن بر تن فرزندش کرد و او را به میدان رزم فرستاد سپس سرش را برایش آوردند. سر را پرت کرد و گفت: سری را که در راه خدا دادم پس نمی گیرم. دوست دارم چنین مادری باشی شجاع و صبور.»

نام:
ایمیل:
نظر: