فرهنگی >>  دین >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۰۱ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۲:۰۵  ، 
شناسه خبر : ۳۵۹۹۳۹
اگر از سیل رحمت حرم رضوی و زنگ نقاره‌های گاه و بیگاه صحن و سرای مهربانی بگذریم به کراماتی می‌رسیم که حضرت خودش به مهمانی دلشکستگان و آرزومندان می‌رود و ناز دل می‌خرد.
آسمان سربی سپیده‌دم و من و خیال مثلث عاشقانه‌ای شدند و از این ور ایران تا آن ور پل زدند؛ تا بال و پر بگیرم و نفس به نفس کبوترهای حرم بر فراز ایوان طلا زیارتنامه نوبرانه بخوانم، چشم به شبکه‌های مشبک پنجره فولاد بدوزم و از این صحن تا صحن نقاره بشنوم و وضو از نو بسازم به رسم اجابت، رواق به رواق گل‌های قالی را نظاره کنم و پریشان نظم و نظام لچک و ترنج لاکی‌های حرم شوم.زیر طاق‌ ضربی پرنور نجواکنان؛ چشم‌‎های خسته از هیاهوی ملال‌آور امروز را به ضریح طلایی ضامن گرفتارها نوازش کنم، بعد ساعتی چند بر لب حوض پرفواره بنشینم و حال دل زائران امام رضا را با رنگ قلمم به تصویر بکشم.همه‌تن دل شدم و خیره به نگاه مادری میانسال و چمباتمه زده در صحن «انقلاب» ماندم، رد سُرمه ریخته زیر چشمانش در چین و چروک‌ سال‌ها صبوری نفوذ کرده و طوماری شده از نشدن‌ها و نداشتن‌ها، پیشکش با خود آورده به امید اینکه دست پر بازگردد.چند سنگفرش آن طرف‌تر جوانی چارقد بر سر، تکیه بر در چوبی پرنقش و نگار؛ گره به ابرو انداخته و دست به دل آسمان کشیده، یکی دو رشته اشک هم بر رخسارش خزیده تا شاید آرزویش را بخرند و اجابت شده راه خانه پیش گیرد.باز هم جوان، دوباره پیر و مسن و میانسال * و شرط ساعت زیارت کوک کردند و با پای دل آمدند؛ سر به هر سو می‌چرخانم و نگاه در نگاه زائران قفل می‌کنم، تمنای دل‌ است و حکایت کرامت و معجزه؛ گویی اینجا باران چشم‌ها، رنگین‌کمان آرزوها می‌شود و رنگ واقعیت می‌گیرد. گاهی خوابی اسباب اجابت می‌شود، گهگداری هم دل‌ شکسته و قدم‌های مستاصل اما بعضی حاجات از جنس دیگری است و با قدوم مبارک امام هشتم برآورده خواهد شد.
اگر از سیل رحمت حرم رضوی و زنگ نقاره‌های گاه و بیگاه صحن و سرای مهربانی بگذریم به کراماتی می‌رسیم که حضرت خودش به مهمانی دلشکستگان و آرزومندان می‌رود و ناز دل می‌خرد، اینجا باید گفت: «خوشا آن دل که دلدارش تو باشی / خوشا جانی که جانانش تو باشی»
 

اپیزود اول: نفس‌های معطر به شفا

نبض به شماره افتاده و نخاع از هم گسسته محمدمهدی با پیوند اشک و بیرق آقا به شفا و حیات دوباره ختم می‌شود، درست عین معجزه‌هایی که با گره کردن دلت به پنجره فولاد صحن «آزادی» اتفاق می‌افتد؛ اما این بار ضامن آهو خودش مهمان دل ریش خواهری از پا افتاده می‌شود و اعجاز هدیه می‌آورد.معجزه زندگی این جوان از تصادفی که او را به کام «ای‌سی‌یو» و نخاع قطع شده می‌کشاند، آغاز می‌شود و به جدال سه ماهه با مرگ می‌رسد و بعد هم قطع امید پزشکان و ثانیه‌های جدا کردن دستگاه از آشیانه تن.انگار عقربه‌ها کند و کندتر پیاله ساعت را دور می‌زنند و درست همان حین کاروانی از خدام و بیرق متبرک امام رئوف از پی معصومه 6 ساله و آرزومند زیارت، وارد بیمارستان می‌شوند و اشتباها به جای «ای‌سی‌یو» کودکان به اتاق «ای‌سی‌یو» بزرگسالان و بر بالین محمدمهدی می‌رسند.بالین ‌بارانی شده و اشک‌های آویز و نگاه ملتمسانه خواهر خواهشی می‌شود تا رواق دل برادر نوسفر را به پرچم سبز امام رضا و عطر رضوی آذین ببندند؛ اما طره بیرق رضوی بس بود تا نفس‌های محمدمهدی معطر به شفا شود و معجزه رقم بخورد.ترکیبی از دم خاصه حضرت و تحفه‌ای از حرم و نفسی که حالا عطر صحن و سرای رضوی گرفته، بعد از آن هم نقاره در دل خواهر نواختن می‌گیرد.کار به دکتر و متخصص و اذعان به اعجاز می‌کشد، بیمار و خلاصه پرونده پزشکی و وداع خانواده گواه می‌دهند که ضامن آهو مرواری مرواری‌های غلتان بر گونه خواهر را تاب نیاورده و ضامن عمر دوباره‌ محمدمهدی جوان شده است.
ریه‌های عفونی و نخاع قطع شده محمدمهدی و میسر نبودن عمل یک طرف، نسخه حضرتی و ورود به اذن آقا و شفا در لحظه هم یک طرف؛ گویی قرار و مدار ورای تاریخ و دستگاه و علائم حیاتی و تشخیص پزشک بود و به محض کشیدن پرچم سبز رضوی بر سر و صورت محمدمهدی چشمانش منور به بیرق آقا شد.
 
اپیزود دوم: الوعده وفا، امام آمد
منقل کوچک مسی غُر شده و چند لیوان شربت آخر بضاعت بی‌بی بود همه را در سینی رنگ و رو رفته چید و به انتظار ایستاد؛ یکی دو دوری عقربه‌ بزرگه، پیاله ساعت را پیمود اما کماکان بی‌بی چشم به جاده داشت و با هر ماشین دفرمه شده که از تیررس چشمان اشکیش می‌گذشت، می‌گفت این هم نبود.انتظار توام با دلواپسی و امید چنگ می‌ا‌نداخت به رخت‌شورخانه‌ دلش و دمادم پنجه در پنجه اضطراب این پا و آن پا می‌کرد، کمر و زانوی ورقلمبیده‌اش یارای این همه دور زدن عقربه‌ها را نداشت اما به گوش دل که حرف نمی‌رود.بی‌بی کهنه‌کار بود و خوب می‌دانست نوید آمدن حضرت در عالم رویا باور ساده یا خیالی از سر دلتنگی نیست؛ دم‌دمای صبح پیش از ندای اذان و پس از گله و گله‌گزاری، امام مهربانی به خوابش می‌آید و می‌گوید «من می‌آیم، فردا صبح به دیدارت می‌آیم.»بی‌بی نه اسباب زیارت داشت و نه پای رفتن، ولی عمری موی سپید کرده بود در تمنای روضه منوره و ایوان طلا؛ مشتی هم گندم پر شالش بود، توشه برای کبوترها تا اینکه حضرت قول دیدار می‌دهد. چطور و چگونه‌اش خلاصه می‌شود در سفر کاروان «زیر سایه خورشید» و پرچم بارگاه ملکوتی آقا به شهرستان ملایر و توقف یکباره میان راه درست چند قدم جلوتر از پای بی‌بی.او از روستا تا سر جاده را گز و اسفند به دست واژه انتظار را معنا کرده بود، تا اینکه خدام توقف می‌کنند و بی‌بی را می‌بینند و به سراغش می‌روند از چند و چون ایستادن لب جاده سوال می‌کنند؛ بی‌بی هم خوابش را تعریف می‌کند و می‌گوید آمدم استقبال و مطمئنم که آقا می‌آید.خدام همگی پیاده می‌شوند و پرچم متبرک حرم قدسی را به سوی پیرزن می‌آورند، یکی از ناب‌ترین صحنه‌های روزگار رقم می‌خورد و بی‌بی سیراب از زیارت حضرت می‌شود و خوابش تعبیر.
 
اپیزود سوم: بخشش به حرمت تبرکی آسمان هشتم
اوج جوانی‌اش کنجی بی‌فروغ همجوار زنجیر و زندانبان می‌گذشت، نه مهتاب می‌دید و نه تلألو خورشید را به نظاره می‌نشست؛ شب و روز دلش می‌ریخت و در تب و تاب انتظار بود تا روز قصاص فرا برسد و پای چوبه‌دار این دلواپسی غریب تمام شود. کار از کار گذشته و حکم آخر بی‌فرصت اعتراض و چک و چانه آمده بود، نه راهی و نه چاهی تنها چوبه‌دار بود و قصاص که حالا گریبانش را گرفته، بارها و بارها خانواده‌اش برای جلب رضایت اقدام کرده بودند و هر بار با جواب منفی امیدشان ناامید شده بود. سِر دلش را درست نمی‌دانم، از قول و قرارش هم باخبر نیستم اما کورسوی امید و رهایی در دلش جوانه داشت و زورق خیالش از ساحل زندگی دوباره سر در می‌آورد تا اینکه روز اجرای حکم رسید، علاوه بر مسئولان زندان و خانواده مقتول خبر ورود پرچم متبرک حریم امام رئوف هم آمد.اغلب کاروان «زیر سایه خورشید» همراه با پرچم متبرک بارگاه ملکوتی امام مهربانی برای زیارت نیابتی مددجویان در زندان همدان حضور پیدا می‌کند و این بار به یمن بیرق حریم قدسی اجرای حکم این جوان به روز بعد موکول شد. حضور خدام و شمیم پرچم سبز رضوی آبی بر آتش دلتنگی مددجویان شد و دلی سبک کردند، اما از آنجا که بخشش و ضمانت مرام آقاست به برکت این بیرق روضه منوره و تحولی که در زندان ایجاد شد خانواده مقتول که خواهان قصاص این جوان بودند از او گذشتند و زندگی دوباره هدیه کردند.یعنی اجرای حکم و چوبه‌دار یک طرف، شفاعت و پا در میانی حضرت یک طرف؛ زندگی‌ها بخشیده می‌شود به میمنت نام و یاد آقا وقتی خودش مهمان دلباختگان است و گره باز می‌کند به طرفه‌العینی.
از شور و شوق این جوان به بهانه تولد دوباره و صد شبنم شوق در چشمان مادرش که بگذریم، زندگی امام رضایی از آن روز به بعدش تماشایی شده است.نمی‌دانم با خواندن این سطوح اشک چشمانتان جاری شده یا هنوز بغضی خفته در گلوست؛ اما روایت محمدمهدی، بی‌بی و جوان آزاد شماری از هزاران کراماتی است که از آسمان هشتم شامل حال ما بندگان می‌شود، معجزاتی بی‌حد و حصر که زبان قاصر و قلم عاجز است از بیان عظمت آن.