صبح صادق >>  جبهه >> یادداشت
تاریخ انتشار : ۱۵ آبان ۱۴۰۳ - ۲۳:۵۱  ، 
شناسه خبر : ۳۶۷۹۹۲
روایتی از زندگی شهید محمد افتخاریان که در عملیات بیت‌المقدس شهید شد
پایگاه بصیرت / فاطمه ساداتی

آن زمان که «حاج آقا مبارکه» مسجد محله‌شان را خشت به خشت و آجر به آجر بنا کرد، نه تهران چنین بزرگ و وسیع شده بود و نه مانند امروز همسایه، همسایه خود را نمی‎شناخت. «محله حسین‌آباد» و «میدان هروی» شبیه باغ محله‎ای کوچک در اطراف تهران بود که ساکنان، همه یکدیگر را خوب می‎شناختند. رودخانه بزرگی از میان محله عبور می‎کرد که دیگر امروزه خبری از آن نیست و هر طرف که چشم می‎چرخاندی، باغ و درخت بود که روح را نوازش می‎داد.

پدر «شهید محمد افتخاریان» از اهالی قدیمی و از معتمدان همین محله بود. به قول دخترش، «آنقدر این محله سرسبز و باصفا بود که هر سال سیزده بدر ۷۰، ۸۰ نفر از فامیل در خانه ما جمع می‎شدند و از روی پلی که روی رودخانه نصب شده بود (امروز دیگر، نه پل هست و نه رودخانه!) می‎گذشتیم و در باغ‎های اطراف خانه سیزدهمین روز عید را به در می‎کردیم. حتی تا همین چند سال پیش هم بخشی از خیابان‎های این منطقه خاکی بود و آسفالت نشده بود.»

«محمد افتخاریان» اصالتاً اهل «دامغان» است و بعد‌ها خانواده‎اش به بهشهر نقل مکان کردند. هنوز انقلاب نشده بود که به خدمت سربازی رفت. حضرت امام (ره) که پیام فرار از سربازی را به سربازان داد، محمد هم در پادگان نماند. بعد از انقلاب به تهران رفت و ادامه سربازی‎اش را در پادگان ۰۶ پاسداران گذراند، مدتی هم به عنوان سرباز به طبس رفت، درست زمانی که آمریکایی‎ها برای انجام عملیاتی با هدف شکستن انقلاب اسلامی به طبس آمده بودند، اما گرفتار طوفان شن شدند. محمد پس از پایان سربازی در تهران ماند و در کمیته منطقه ۴ مشغول به کار شد. همانجا با یکی از دوستانش موضوع ازدواج را مطرح کرد.

 برای رزمنده‌ها دعا کنید
«خانم مبارکه» ادامه ماجرای زندگی محمد افتخاریان را اینگونه تعریف می‎کند: «پسرخاله من با آقا محمد در کمیته آشنا شد و وقتی خواسته محمد برای ازدواج را فهمید و احساس کرد پسر خوبی‎ است، من را که از اقوام همسرش بودم، به محمد معرفی کرد، در واقع واسطه آشنایی ما شد.» 
ثمره یک سال ونیم زندگی محمد افتخاریان و خانم مبارکه فرزندی بود که اسمش را «مهدی» گذاشتند. مهدی تازه به دنیا آمده بود که جنگ شروع شد، اما همزمانی تولد فرزند و شروع جنگ برای مردی که دلش در گرو اسلام و انقلاب بود، مانعی برای رفتنش به جبهه نشد. همسرش در این‎باره می‎گوید: «حرفش این بود که امام دستور داده مردم سنگر‌ها را پر کنند و اگر من نروم، پس چه کسی برود؟ او از اولین عملیات‌های دفاع مقدس نیز در جبهه حضور داشت. همیشه به پدرم که اهل مسجد بود، می‎گفت در مسجد برای رزمنده‎ها دعا کنید، دعا کنید خرمشهر را پس بگیریم، حتی اگر شده برای وجب به وجب آن خون بدهیم. پدرم هم همین کار را می‎کرد و هر بار که به مسجد می‌رفت، چون از بانیان تأسیس مسجد و از بزرگان محله بود، از مردم می‌خواست برای رزمنده ‎‌ها دعا کنند.»

 من حسینی‎وار به جبهه می‌روم، تو زینبی‎وار راهم را ادامه بده!
مانند همه شهدا، محمد افتخاریان هم ویژگی‎های خوبی داشت که هم او را شبیه دیگر شهدا می‎کرد و هم متمایز از دیگرانی که در پی شهادت سال‎ها دویدند، اما قسمت‌شان شهادت نبود. 
پاسخ سؤال مدیر «فرهنگسرای صدف» درباره ویژگی‎های شهید که دیدار با همسر شهید محمد افتخاریان با هماهنگی او انجام شد، از زبان همسر شهید اینگونه است: «محمد انسان مردم‎داری بود و هرجا که فرصتش پیش می‎آمد، سعی می‎کرد دست‎گیر باشد و البته تلاشش این بود که شناخته هم نشود. خیلی متواضع و قانع بود، زندگی را سخت نمی‎گرفت، اگر روزی غذا نمی‎پختم، می‎گفت مهم سیر شدن است، یک قابلمه آب داغ و نان تیلیت می‎کنیم و می‎خوریم. خیلی به پدر و مادرش احترام می‎گذاشت، تا زمانی که دامغان بودند مدام به آنها سر می‎زدیم و وقتی هم که به بهشهر رفتند، به آنجا رفت و آمد داشتیم، در عین حال به اقوامش هم سر می‎زد. همیشه می‎گفت اگر من حسینی‌وار رفتم جنگ، تو هم زینبی‎وار باش. خیلی هم به ورزش علاقه داشت و ورزش باستانی را در خانه کار می‌کرد.»

 هر کس سهمی دارد!
«عملیات بیت‌المقدس» پس از گذشت حدود دو سال از جنگ با هدف بازپس‎گیری خرمشهر در اردیبهشت سال ۱۳۶۱ آغاز شد. محمد افتخاریان هم که دیگر به عنوان یک نیروی پاسدار مدت‎ها بود به خدمت اسلام و انقلاب درآمده بود، برای رفتن به عملیات سر از پا نمی‎شناخت. با اینکه دوستانش به محمد گفته بودند با وجود فرزند کوچکت بمان و ما به جای تو به عملیات می‎رویم، محمد قبول نکرده بود؛ چون معتقد بود هر کس در این کارزار باید سهم خودش را بدهد. محمد به عنوان آرپی‌جی زن مشغول جنگیدن با صدامیان بود که به شهادت رسید. 
فردای شهادت محمد، شهر آزاد شد تا آرزوی او برای بازگردندان شهر به خاک کشور برآورده شود. چند روز بعد خانواده‎اش خبر شهادت را برای همسر و فرزند یک ساله‎و‎نیمه‎اش بردند تا او اولین شهید محله لویزان و هروی باشد.
خانم مبارکه یادی هم از دیگر شهید خانواده افتخاریان می‎کند، «حبیب‌الله». حبیب‌الله از نخبه‎های پزشکی و تحصیلکرده دانشگاه بن آلمان بود و مسئولیت‎های فراوانی را در سپاه استان‎های گیلان و مازندران و گلستان برعهده داشت و مدتی نیز عهده‎دار فرماندهی سپاه شهر مریوان شد. «شهید حبیب‌الله افتخاریان» برادر بزرگ‌تر آقا محمد سه سال بعد از او در مریوان شهید شد. دو پسر داشت و دختر کوچکش را هنوز ندیده بود و جالب اینکه به همسرش گفته بود اگر من شهید شدم و فرزندم را ندیدم، قنداقه او را روی تابوت من بگذارید، که همانطور هم شد.»

 دیدار شیرین 
دیدار با رهبر معظم انقلاب برای خانواده شهدا مایه آرامش است، این را هر کدام از خانواده‎هایی که حضرت آقا به دیدارشان آمده یا خود به دیدار ایشان رفتند، لابه‌لای حرف‎های‌شان اشاره می‎کنند. این لطف شهید و جایگاه والای اوست که رهبر یک ملت، متواضعانه در مقابل خانواده شهدا حضور می‎یابد و مورد تکریم‎شان قرار می‎دهد. خانم مبارکه خاطره حضور حضرت آقا در منزل‌شان را اینگونه تعریف می‎کند: «سال ۷۵ ـ ۷۶ بود که حضرت آقا به منزل ما آمد، آنقدر این دیدار شیرین بود که واقعا اشک شوق می‎ریختیم، صبحی بود که تماس گرفتند و خبر دادند که از صدا و سیما قرار است بیایند منزل ما و هر مدارکی که از شهید داریم را دم دست داشته باشیم. نیم ساعت به اذان مغرب بود که گفتند رهبر معظم انقلاب هم قرار است بیاید، چه حالی داشتیم و انگار خودمان را گم کرده بودیم. سه شب قبلش تلویزیون جانبازان را نشان می‌داد که توی دلم گفتم خوش به سعادت‌شان که به دیدن آقا آمدند، یعنی قسمت ما هم می‎شود؟! درست سه روز بعد، ایشان خودشان به منزل ما تشریف آوردند.
دخترم فاطمه که از دیدن آقا شوکه شده بود، داخل اتاق رفته بود و بیرون نمی‌آمد، حضرت آقا که متوجه این موضوع شد، گفت من تا فاطمه را نبینم نمی‌روم. همین شد که فاطمه از اتاق آمد و ایشان هم دستی به سرش کشید. به آقا گفتم من از خدا خواسته بودم شما را از نزدیک ببینم، ایشان گفت، چرا من حقیر را خواستید، چیز‌های بزرگ‌تری از خدا بخواهید.»