صبح صادق >>  جبهه >> گفتگو
تاریخ انتشار : ۲۵ مهر ۱۴۰۳ - ۰۰:۴۱  ، 
کد خبر : ۳۶۶۸۶۹
در گفت‌و‎گوی صبح صادق با مادر شهید امیر اربابی

شاگرد اول کلاس قرآن

پایگاه بصیرت / فاطمه ساداتی

اهالی پایتخت «حاج آقا اربابی» را به عالِم قرآن بودن می‎شناسند؛ مردی که یک عمر در خدمت قرآن بود و استادان و قاریان بسیاری را پرورش داد. حاج آقای اربابی یک ویژگی درخشان دیگر هم داشت؛ او با صبر در مصیبت شهادت فرزندش «امیر» در جبهه‌ها، نه تنها در علوم قرآنی احاطه داشت؛ بلکه در عمل به معارف قرآنی نیز سرآمد بود!

ساکنان قدیمی محله «حسین‌آباد» و «لویزان» به ویژه آنهایی که موی سفید کرده‎ زندگی در این گوشه از تهران بزرگ هستند و دهه‌های ۴۰ و‌۵۰ و ۶۰ را خوب به یاد دارند، نام حاج آقا علی اربابی را حتماً شنیده‌اند. چه اهل قرآن بوده باشند و چه نباشند، چه اهل مسجد باشند و چه نباشند و چه به «امامزاده پنج تن» لویزان رفت و آمد کرده باشند و نه، حاج آقا اربابی آنقدر سرشناس بود که سراغش را از هر کدام از اهالی که بگیریم، یک راست ما را به خانه‌اش می‎رسانند.

او از معتمدان محله لویزان و حسین‌آباد و به نوعی جزئی از شناسنامه این محل به شمار می‌آمد و به گفته قدیمی‌تر‌ها اعتبار این محله و منطقه بود.
امیر، پسر حاج آقا در همین محله قد کشید و جوان شد. پای ثابت کلاس‌های قرآن پدر بود و کل فامیل و اهالی محل و ... به وجودش افتخار می‌کردند. به قول مادرش، امیر را همه دوست داشتند و برای‎شان قابل احترام بود، حتی آن دسته از فامیل که مواضع‌شان با او فرق داشت، به دلیل خوبی‌های امیر مشتاق دیدارش بودند.
در یکی از روز‌های نیمه گرم مهرماه، به واسطه دوستانی در «فرهنگسرای صدف محله هروی»، مهمان خانه شهید امیر اربابی و پدرش، حاج آقا علی اربابی شدیم تا با حاجیه خانم «ام لیلا رضاییان» مادر شهید امیر اربابی گفت‎و‎گویی داشته باشیم. از پدر و پسر قاب عکسی در گوشه خانه می‎درخشید. مادر حرف‌هایش را با تعریف از نحوه جبهه رفتن امیر شروع کرد: «دیپلم که گرفت راهی جبهه شد، امیر هفت هشت ماه در جبهه ماند، اما بعد گفتند باید بروی سربازی، چون به سن سربازی رسیده بود. دنبال کسی می‎گشت که بتواند او را با سربازی به جبهه ببرد، خیلی این ور و آن ور کرد، آخر عمویش یکی را در کمیته معرفی کرد. رفت کمیته، شش ماه تهران ماند و بعدش دوباره به جبهه اعزام شد.»
از اخلاق و شخصیت شهدا که صحبت می‎شود، تازه حرف‌های جذاب گل می‎اندازند. با اینکه خیلی از آنها ویژگی‎های اخلاقی مشابهی داشتند و اتفاقاً همین ویژگی‎ها بود که آنها را لایق شهادت کرد؛ اما تفاوت‎های‌شان هم شنیدنی‎ است. به قول معروف هر گلی بویی دارد که جز مادر، یعنی نزدیک‎ترین فرد به آنها نمی‎تواند درباره‎اش صحبت کند. 
حاج خانم چای را می‎گذارد جلوی مهمان‎ها و همراه با تعارف به نوشیدنش می‎گوید: «من خودم از امیر یاد می‎گرفتم» و ادامه می‌دهد: «واقعاً این بچه‌هایی که شهید شدند از هر نظر در اخلاق و مکتب و ایمان‌شان نمونه بودند. امیر وقتی تکلیف شد که باید روزه را در چله تابستان می‎گرفت. آن زمان در وسط حیاط خانه حوضی داشتیم ک غروب‎ها امیر و برادرش برای اینکه بتوانند گرما و روزه‌داری را تحمل کنند، داخلش می‎رفتند، هر چقدر می‎گفتم خب روزه نگیرید، گوش نمی‌کردند. قبل از اینکه نماز به‎شان واجب شود هم نماز خواندن را شروع کردند.»

 مادر ادامه می‌دهد: «اخلاقش با بچه‌ها مانند خودشان بود و با بزرگ‌تر‌ها مانند خودشان برخورد می‎کرد. یک سری دوست غیر‎ معتقد پیدا کرده بود که پدرش نگران بود در رفت و آمد با اینها تأثیر بگیرد، اما خودش می‎گفت اگر بتوانم اینها را درست کنم، هنر است. کاری کرده بود که وقتی رفت جبهه، همان دوستانش کتاب‌هایی را که امیر به آنها داده بود، برای من آوردند و می‎‌‎گفتند ما هرچه داریم از امیر داریم.

تلاش امیر برای رفتن به جبهه به همان یکی دو بار اول حضورش در جنگ ختم نشد. او در جریان یکی از عملیات‎ها به شدت شیمیایی شد، اما سوختگی ریه و گلو هم مانع رفتن او به جبهه نشد. امیر اگر در جبهه هم شهید نمی‎شد، در نتیجه جراحت شیمیایی‎ شهید می‌شد.» مادر شهید امیر اربابی در این باره می‎گوید: «در فاو شیمیایی شد و چند روزی را در خوزستان بستری بود. بعد با من تماس گرفت، صدایش در نمی‎آمد، گفتم چرا صدایت گرفته، گفت سرما خوردم، گفتم مطمئنم این صدای سرماخوردگی نیست، گفت نگران نباش مادر. چند شب بعد بود که صدای انداختن کلید به قفل خانه مرا از خواب بیدار کرد. فکر کردم محمد، پسرم است که از بسیج برگشته، پدرشان هم نبود و جلسه قرآن رفته بود، آن زمان جلسات قرآن هفتگی را در منزل شهدا برگزار می‌کرد. صدا زدم محمد تویی؟ گفت نه، امیر هستم. بلند شدم و آمدم به استقبال، خواستم چراغ را روشن کنم، دستش را روی کلید برق گذاشت و گفت مادر صبح همدیگر را می‎بینیم. صبح که بیدار شدم، دیدیم صورتش سیاه شده است، آنجا فهمیدم حنجره و گلویش شیمیایی شده‌اند. قبل از این هم امیر مجروح شده بود، بدنش پر از ترکش‎های ریز بود، نمی‎‎خواست قبول کند که شیمیایی شده؛ اما من فهمیدم.»

مادر شهید می‎گوید: «خودم آن ایام داوطلب شده بودم تا به جانبازان شیمیایی در بیمارستان لبافی‎نژاد خدمت کنم. حال و روز شیمیایی‎ها را دیده بودم. همان صبح راضی‎اش کردیم و او را پیش دکتری که از آشناهای‎مان بود، بردیم. دکتر به پدرش گفته بود این بچه تمام حلقش سوخته و تاول زده، بعد هم گفت شما نگذارید به جبهه برود، من تا جایی که بتوانم معالجه‌اش می‎کنم. خلاصه چندی روزی را در خانه ماند تا اینکه یک روز من را صدا زد، تلویزیون را نشانم داد و گفت ببین امام (ره) چه می‎گوید؛ اینکه کسانی که زن و بچه ندارند، باید بروند جبهه. گفتم من حرفی ندارم، ولی کمی بمان معالجه بشوی بعد برو. گفت به مرور زمان خوب می‎‎شود، خلاصه حریفش نشدیم، شنبه آمد و دوشنبه دوباره برگشت جبهه.»

مادر شهید اربابی درباره روز‌هایی که امیر با جراحت شیمیایی در جبهه بود، می‎گوید: «روزی بود که از او خبر نداشتیم. از نامه و تلفن هم خبری نبود، می‎ترسیدیم که به خاطر شیمیایی شدن حالش بد بشود، بعد از ۲۰ روز نامه آمد که من حالم خوب است، نگران نباشید؛ اما این همه قضیه نبود. آن شب حاج علی رفته بود جلسه قرآن، مردی آمد و زیر گوش حاجی گفت امیر شهید شده. حاج آقا حتی بلند نشد، اجازه داد جلسه قرآن ادامه پیدا کند. ساعت ۲ شب بود که آمد خانه، گفت امیر مجروح شده و در بیمارستان است، شروع کردم بی‎تابی کردن. گفتم برویم بیمارستان، گفت بیمارستان اینجا نه، بیمارستان اهواز است. نفهمیدم شب را چطور صبح کردیم، با طلوع خورشید دیدم یکی یکی آقایان به منزل‎مان می‎آیند. آن وقت فهمیدم امیر شهید شده است.»

حرف‎های‎مان درباره کمک‎های داوطلبانه حاج خانم در دوران دفاع مقدس به اینجا رسید که فهمیدیم، مادر شهید این روز‌ها هم خیریه راه انداخته است: «قبل از کرونا ما در خانه خیریه داشتیم و جهیزیه و سیسمونی تهییه می‎کردیم. هر هفته چهارشنبه‎ها خانم‎ها در خانه ما جمع می‎شدند و خیریه برقرار بود، انقدر کار رونق گرفته بود که در یکی از چهارشنبه‌ها ۱۴ جهیزیه جور کردیم و فرستادیم برای صاحبانش. آن شب چه غوغایی بود، همه زیرزمین و حیاط را پر از وسیله کرده بودیم و تا نیمه های شب مشغول بار زدن این جهیزیه ها بودیم.»

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات