صبح صادق >>  صفحه آخر >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۲۲ آبان ۱۴۰۳ - ۲۱:۳۷  ، 
شناسه خبر : ۳۶۸۳۵۳
پایگاه بصیرت / مریم علیپور

زل زدم به دست‌های علی... دست‌های کوچیکش. همون دست‌هایی که همراه شیطنت‌هاشه و دونه دونه آشغال‌ها رو از هرجای فرش که باشه، پیدا می‌کنه و صاف می‌چپونه تو دهنش! تا من برسم زده زیر خنده و الفراررررر... می‌خواد بدووئه.
انقدر کوچیکه که نمی‌تونه و چند قدم نرفته رو زمین می‌افته... تازه به تاتی، تاتی افتاده کودک نوپای من...!
این بار زل می‌زنم به خودکارِ توی دستم! تصمیم گرفتم تو چالشِ جدید شرکت کنم و به حمایت از کودکانِ غزه، اسم علی رو کفِ دستای کوچیکش بنویسم. به یاد همون بچه‌هایی که خودشون تو صف می‌ایستند تا مادر اسم و فامیل و شجره‌شون رو توی دست‎شون بنویسه؛ که اگه... که اگه زبونم لال شهید شدن و قابل شناسایی نبود، اون جسم نحیف و ظریفِ بچه‌گونه‌شون، از روی اسم‌هاشون بشه خانواده‌هاشون رو پیدا کرد...! اگه خانواده‌ای زنده باشه و اگه شجره‌ای باقی مونده باشه! خودکار رو پرت کردم یه گوشه و زدم زیر گریه....
نتونستم، نتونستم...! شهر در امنیت کامله؛ بعدازظهر پاییزی، علی کوچولوی من، در آرامش کامل، با شکم سیر و رخت و لباس مرتب، رو تخت خوابیده! بی‌خبَرِه که کلی علی دیگه، الان دارن تو خرابه‌های غزه از زیر راکت و بمب‌های دشمن فرار می‌کنن...! می‌ترسن! می‌لرزن! نمی‌دونن مامان کجاست...! نمی‌دونن باباشون زنده است یا نه؟ غذا نیست، آب نیست، رختخواب گرم و نرم هم یه عمره که نیست! 
نه علیهای غزه آرامش و امنیت رو یادشونه، نه باباهاشون، نه بابابزرگ‎شون، نه بابای بابابزرگ‎شون... تنها چیزی که یادشونه، محاصره‌ست و محاصره...!
و من و امثال من، که زیر پتو درازکش دارم توئیت می‌زنم و پست می‌زارم، حال‎شون رو نمی‌فهمیم! 
من فقط حالِ علی خودم رو می‌فهمم؛ که طفلک معصوم زبون‌بسته من گرسنه باشه گریه می‌کنه، می‌ترسه از صدای بلند، می‌لرزه اگه حس کنه کنارش نیستم و تنها و بی‌کس رها شده...! 
خودکار گوشه اتاق افتاده و من چالش رو باختم، نتونستم حتی یه لحظه علی رو شهید تصور کنم و خجالت می‌کشم از خودم، از بچه‌های غزه...، از مادرایی که خیلی خوب تونستن، مثل رباب و لیلا و حضرت زینب (س) ایستادگی کنن! بله، من شرمسارم که قول دادم، قول دادم علی خودم رو نذر امام زمان (عج) بکنم، اما نتونستم روی دست‌های کوچیکش بنویسم:
 شهید راه امام زمان ...!