صبح صادق >>  فرهنگ >> یادداشت
تاریخ انتشار : ۲۸ مهر ۱۴۰۴ - ۱۴:۳۵  ، 
شناسه خبر : ۳۸۲۹۳۲
به یاد مرحوم محمد کاسبی هنرمندی که آرمانش انسانیت بود، نه بازیگری
پایگاه بصیرت / آرش فهیم

شعارش این بود «به دنیا نیامده‌ام که بازیگری کنم، آمده‌ام که بروم دنبال انسانیت» و به این شعار هم عمل کرد و تا انتها به آن پایبند بود. «مرحوم محمد کاسبی» که برخلاف نام خانوادگی‌اش به هیچ رو اهل کسب و کاسبی نبود، با وجودی که یک چهره مشهور به شمار می‌آمد، اما از خودنمایی و تفاخر و تظاهر و تجملات به دور بود و مرامی مردمی داشت. بازیگری که صداقت و رفاقت و اصالت برایش اصل بود.

در این سال‌ها به دلیل بیماری و زمین‌گیر شدن، از کار دور بود و قبل از آن هم در دهه ۹۰ کمتر کار می‌کرد، اما حتی یک قدم از حقایقی که به آنها ایمان آورده و زندگی و فعالیت هنری‌اش را هم بر همان مبنا پیش می‌برد، خسته نشد و عقب ننشست؛ چون ایمانش عاشقانه بود. کاسبی همان طور کار می‌کرد که زندگی می‌کرد و همان طور زندگی می‌کرد که عشق و باور داشت.

نسل جدید، کاسبی را کمتر می‌شناسند؛ اما او در دهه ۶۰ یک بازیگر خارق‌العاده در سینمای ایران بود؛ بازیگری که حسی و با عمق عاطفه بازی می‌کرد؛ یعنی نقش را فقط بازی نمی‌کرد، بلکه به نقشی که ایفا می‌کرد، جان می‌بخشید و آن را زندگی می‌کرد.

یکی از اولین کار‌های محمد کاسبی در سینما، بازی در فیلم «مرگ دیگری» بود که سال ۱۳۶۱ ساخته شد. او در همان فیلم اول، استعداد ناب بازیگری خود را نشان داد، آنقدر که پویا و محکم نقش را اجرا کرد. او درباره اولین تجربه‌اش در بازیگری سینما می‌گفت: «فیلم حسی داشت که موقع بازی اگر کارگردان کات می‌داد، پیدا کردن دنباله آن حس مشکل می‌شد. به همین دلیل هم شش دانگ مواظب بودم که کات نخورد.»
همان طور که در فیلم «پدر» با تعمیق احساس، نقش مردی را جان بخشید که ناپدری بود، اما می‌خواست پدرانه رفتار کند. این بازی گرم و درونی، در آثار طنزی هم که کاسبی در دهه ۸۰ با آنها به محبوبیت رسید هم اتفاق افتاد؛ به خصوص در سریال‌های «خوش رکاب» و «خوش غیرت» که به تصویر کشیدن مرد به اصطلاح داش‌مشتی جوانمرد و بامرام بود.

متأسفانه محمد کاسبی در سال‌هایی که بستری بود و کار نمی‌کرد، با بی‌مهری‌های زیادی روبه‌رو شد. افزون بر اینکه توان قرار گرفتن جلوی دوربین را نداشت و به نوعی منزوی شده بود، نهاد‌هایی مثل خانه سینما که کارکردشان حمایت صنفی و معیشتی از سینماگران است، هیچ گاه سراغش نرفتند و حالی هم از او نپرسیدند. برخی مسئولان هم که به او قول حمایت داده بودند، به قول‌شان عمل نکردند. اما او حتی در آخرین لحظات حیاتش و در اوج بیماری نیز پرحرارت و صادقانه و مؤمنانه از باورهایش سخن می‌گفت. آنچنان که در گفت‌وگویی که در آخرین روز‌های حیاتش، یک هفته قبل از وداعش با دنیا با او داشتم و منتشر هم شد، خاطرات روز‌های انقلاب اسلامی را این چنین می‌گفت: «وقتی ۲۷ سال داشتم، یعنی سال ۱۳۵۷، سال آخر دانشگاه، یک دانشجوی پرحرارت و خواهان دگرگونی و انقلاب بودم، من هم قطره‌ای در سیل خروشان مردمی بودم که در خیابان‌ها فریاد می‌زدند مرگ بر شاه! و همان فریاد‌ها منجر شد به قدم نهادن امام خمینی (ره) به این سرزمین، که آمدند و با آمدن‌شان این انقلاب به پیروزی رسید. یادم هست آن روز‌ها در حسینیه جماران که یک حسینیه کوچک بود، مردم جمع می‌شدند و شعار می‌دادند «مرگ بر آمریکا»، «مرگ بر شوروی»، «مرگ بر انگلیس»، «مرگ بر اسرائیل» و...، چون خاطرات زمان پهلوی را در ذهن داشتیم. رضاشاه سردار سپه بود، اما شمال کشورش را روس‌ها اشغال کرده بودند و جنوب کشورش را انگلیس‌ها؛ من نمی‌دانم او شاه کدام قسمت از ایران بود! همین «نخجوان» را هم رضاشاه پیشکش کرد به روس‌ها. بحرین را هم پسرش به انگلیس‌ها پیشکش کرد. امام آمده بود با جوان‌هایی مملکت را به دست گرفته بود؛ این پیرمرد مرتب به مسئولین می‌گفت ما خدمتگزار این مردم هستیم و مردم ولی نعمت ما هستند. وقتی امام این‌گونه صحبت می‌کرد، علاقه‌مندانش ضجه می‌زدند. وقتی امام به بچه‌هایی که به جبهه می‌رفتند، می‌گفتند من به حال شما غبطه می‌خورم، تعارف نمی‌کرد، چون امام جوانی را می‌دید که با سن پایین به جایی رسیده که فهمیده بود باید با خدا معامله کند. بنابراین، امام وقتی حال درونی این جوان را می‌دید غبطه می‌خورد.»
در همین مصاحبه صحبت به روز‌های جنگ ۱۲ روزه امسال رسید، گفت: «واقعاً دم بچه‌های سپاه پاسداران گرم که آن روز‌ها از جان خودشان گذشتند و مظلوم واقع شدند؛ باید اسم‌شان را گرامی بداریم. متأسفم برای آنهایی که قبلاً قدرت موشکی ما را زیر سؤال می‌بردند و برخورداری از این قدرت را نفی می‌کردند. چون اگر این موشک‌ها و بزرگانی، چون «شهید طهرانی مقدم» و سایر شهدا نبودند، خاک این مملکت توسط دشمنان به توبره کشیده می‌شد. ۱۲ ساعت اول جنگ، لحظات بسیار سختی بود؛ در عرض چند ساعت آن فرماندهان و نیرو‌ها را از دست دادیم. چند روز قبل یکی از فرماندهان می‌گفت که در آن لحظات همه ما دچار حیرت شده بودیم. فقط حضرت آقا بود که ما را بیدار کرد و باعث شد تا به خط شویم و در نتیجه به چند روز نکشید که آن دشمن گفت آتش‌بس!»

مرحوم محمد کاسبی فیلم‌ها و سریال‌های بزرگ و مطرح و پرمخاطبی بازی کرده و جوایز زیادی هم گرفته است؛ ازجمله دوبار از جشنواره فیلم فجر، سیمرغ گرفته است. اما جالب این است که به‌جایی اینکه به این فعالیت‌ها و جوایز افتخار کند، چفیه رهبر معظم انقلاب و یادگاری شهیدقاسم سلیمانی و انگشتر سیدحسن نصرالله را مایه عزت و افتخار خودش می‌دانست. این به دلیل رابطه عاشقانه این هنرمند با شهدا بود. همان طور که یک بار وقتی مهمان برنامه «چهل تیکه» تلویزیون بود، وقتی مجری از نافذ بودن چشمانش صحبت کرد، کاسبی هم بغض کرد و گفت: «من خودم عاشق چشم خمار سردار سلیمانی‌ام.»

محمد کاسبی حالا از میان ما رفته است، اما یادگار‌های زیادی از خود بجا گذاشته است؛ از مرکز هنر‌های نمایشی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و بخش نمایش‌های رادیویی که خودش بنیانگذار آنها بود تا حوزه هنری و بنیاد فارابی و... که ازجمله بنیانگذاران‌شان به شمار می‌آید؛ از نقش آقاتقی در «خوش رکاب» و آقارحمان در «سه در چهار»، تنها فیلم سینمایی که کارگردانی کرد، یعنی «شنا در زمستان» و خیلی چیز‌های دیگر. اما قطعاً مهم‌ترین یادگار محمد کاسبی، مرام و فرهنگی بود که می‌تواند الگو و سرمشق خیلی دیگر از هنرمندان باشد، مرامی که برخاسته از اصالت و زیست متدینانه بود.