* خود زنان تا چه اندازه در شکل گیری وضعیت کنونی و ضعف تولید اندیشه مقصر هستند؟ به ویژه نقش دانشگاه و نهادهای آموزشی در این مورد چیست؟
** به بحث مهمی اشاره کردید. به نظر من زنان در پدید آمدن این وضعیت سهم زیادی دارند. بگذارید با آوردن مثالی به این پرسش پاسخ بدهم. چندی پیش داور یک رساله دانشجویی بودم. در جلسه دفاع یکی از اساتید با اشاره به مطلبی در رساله به دانشجوی خانم گفت: «به نظر می رسد شما دارای تمایلات فمینیستی هستید»، دانشجوی خانم در پاسخ با تاکید گفت: «اشتباه نکنید، من فمینیست نیستم.» البته این اولین باری نبود که با این پدیده مواجه می شدم. بارها خودم مورد نقد قرار گرفته ام که چرا این همه به مسائل زنان می پردازم. منظور از بیشتر این نقدها این است که این حوزه «نازل» است و بهتر است که به حوزه های «جدیتر» پرداخت.
این ماجرا به ویژه در سطح آکادمیک نشان از آن دارد که عوامل روانشناختی در شکل گیری رویکرد زنان نسبت به مسائل خودشان موثر است و نباید همه چیز را به ساختارهای مسلط و هژمونی گفتاری نسبت داد. طبعا غرضم آن نیست که بگویم همه زنان باید فمینیست باشند، منظورم این است که وقتی پای حقوق زنان و مسائل زنان به میان می آید، تاکید بر اینکه من فمینیست نیستم، بیمارگونه است. دختری که به مدارج بالای علمی می رسد یعنی برای مطالعه و خلوت باخود دارای فرصت نسبی بوده اما در عین حال با محدودیت های زیادی هم مواجه بوده است. نکته جالب این است که بسیاری شان وقتی به مدارج بالای آکادمیک می رسند، انگار بیشتر اصرار می کنند که هیچ حساسیتی نسبت به مسائل خودشان ندارند که ممکن است دلایل زیادی داشته باشد. اما در راس آنها به نظر من این مکانیسم روانشناختی وجود دارد که بسیاری از زنان دقیقا به دلیل محدودیت های بیشتری که با آن مواجه بوده اند، دوست دارند به هسته قدرت نزدیک تر باشند و فاصله خود را با ضعفا و هم جنسان خودشان بیشتر کنند تا از این رهگذر بیشتر به رسمیت شناخته شوند و جدی تر گرفته شوند. این خانم و بسیاری مثل او از اینکه دیگران فکر کنند به عنوان یک زن دارای حساسیت ویژه ای نسبت به خودش است، واهمه دارد و از این رو فورا در صدد برمی آید تا از خود رفع اتهام کند تا مبادا جایش در سلسله مراتب قدرت پدرسالار در نظام آکادمیک ایران خدشه دار شود.
می خواهم یک نتیجه بگیرم: این استدلال وجود دارد که زنان هر چه آگاه تر باشند، بیشتر به حقوق خود واقف می شوند و تبعیض جنسیتی را بیشتر به پرسش می گیرند. اما به نظر من فقط بخش نخست این گزاره درست است اما نه ضرورتا بخش دوم آن. اگرچنین باشد باید نتیجه بگیریم که با وجود این همه زن تحصیلکرده، دیگر مانعی برای رسیدن به برابری وجود ندارد و باید انتظار داشت که از این همه زنی که هر ساله وارد دانشگاه می شوند، دست کم تعدادی روشنفکر بیرون بیایند. می بینیم که چنین نیست در واقع ضرورتا درس خواندن بیشتر و کسب مدارج علمی بالاتر نمی تواند روشنفکر، یعنی آدم هایی که به مناسبات قدرت حساس اند و آنها را نقد می کنند به وجود آورد. بر عکس حتی می تواند شما را در برابر دیگران از قدرتی برخوردار کند که به جای انتقاد از وضع موجود، خود به آنها دامن بزنی و در آنها شریک باشی.
وضع آموزش زنان در ایران قطعا از انگلستان در قرن 18 و 19 و حتی اوایل قرن 20 بالاتر است و در مقایسه با قبل از آگاهی ها و اطلاعات به مراتب بیشتری برخوردارند اما تحصیلات به تنهایی قدرت نقد سیاست، اجتماع و فرهنگ را پدید نمی آورد. لازمه این کار نوعی جسارت فکری و روحی است که با مجاهده و داشتن آرمان به دست می آید. بر عکس بسیاری از زنانی که در محیط های آکادمیک پرورش پیدا می کنند و به مدارج بالامی رسند، بسیار قدرت خواه می شوند و خود به بخشی از مناسبات هژمونیک در آکادمی ها و مراکز علمی و دانشگاهی بدل می شوند که به شدت نسبت به موضوع حقوق زنان حساسیت دارند و از آن بیزاری می جویند. در بعضی موارد حتی با پسرها رفتار بهتری را در پیش می گیرند و دخترهای دانشجو را آشکارا تحقیر می کنند. بنابراین مراکز آکادمیک و دانشگاهی قادر به پرورش روشنفکر و خاصه روشنفکر زن نیستند. برعکس در اکثر موارد بسیار دلسرد کننده اند و حتی روحیه انتقادی را نابود می کنند. دانشگاه در ایران نهادی کاملاپدرسالار و هژمونیک است که وقتی آدم ها در آن قرار می گیرند بیش از جسارت در اندیشه و خلاقیت، روش های رقابت کردن و بالارفتن از نردبان ترقی مالی و اجتماعی را می آموزند.
این وضعیت به ویژه بعد از انقلاب پررنگ تر شد: اگر قبل از انقلاب دانشگاه نهادی مستقل تر بود، بعد از انقلاب تحت تاثیر ساخت قدرت سیاسی ایدئولوژیک استقلال خود را تا حدود زیادی از دست داد. در چنین جوی اعمال محدودیت های شدید برای زنان از همه نوع در واقع هدفی جز این نداشت که آن اندک استقلال را هم در زنان از بین ببرد و آنها را به موجوداتی درس خوانده اما مطیع بدل کند که در بهترین حالت خیلی چیزها می دانند اما فکر کردن، استقلال شخصیت، خلاقیت، جسارت و آرمانخواهی در آنها به کلی نابود شده است.
* با این توصیف، در کدام حوزه می توان ظهور روشنفکری زنان را انتظار داشت؟
** به نظر من تنها حوزه ای که در آن می توان تا حدودی پدیده روشنفکری زنانه را با اما و اگرهای بسیار انتظار کشید، حوزه مدنی به ویژه حیطه روزنامه نگاری و هنر است. به نظر می رسد به ویژه پس از انقلاب و با بسته شدن هر چه بیشتر فضاهای آکادمیک، تنها در عرصه های مدنی نسبتا مستقل باید ظهور زنانی را انتظار داشت که از قابلیت اندیشیدن و نقد فکری برخوردارند. البته مشروط به آنکه به قدر کافی بخوانند و زحمت بکشند و از مهارت های لازم برخوردار شوند و به قدر کافی آرمانگرا هم باشند. به نظر می رسد دست کم دو مانع مهم در این عرصه وجود دارد. نخست موانع اقتصادی و ناامنی اقتصادی روزنامه نگاران است که همیشه امنیت شغلی آنها را به ویژه در کشوری مانند ایران تهدید می کند. مساله دیگر این است که بسیاری از زنان روزنامه نگار مستعد سر از اکتیویسم در می آورند که به نظر من اگر به وجه غالب بدل شود، مانع از فعالیت فکری مستقل خواهد شد. متاسفانه در حال حاضر وضع بیشتر همین است. حتی عرصه های هنری هم روز به روز دارد به حوزه های اکتیویستی بدل می شود. این روند به ویژه در سال های اخیر از شدت بیشتری برخوردار شده و بر اثر آن روز به روز این تمایل دارد شدت بیشتری می گیرد که تعهد داشتن برای زنان را فقط از رهگذر اکتیویسم می توان اثبات کرد و کار کردن برای زنان هم تنها از همین طریق ممکن است.
اگر این موانع اولیه برطرف شوند و از این رویه های غالب فاصله گرفته شود، شاید بتوان نسلی از روزنامه نگاران زن را انتظار کشید که نه تنها نسبت به حقوق زنان بلکه به دیگر عرصه ها هم علاقه و توجه نشان دهند و نسلی از زنان روشنفکر را پدید آورند.
* در مورد نواندیشی دینی چه؟ فکر می کنید از میان دو حوزه نواندیشی دینی و مدنی که به توضیح آن پرداختید در کدامیک بیشتر می توان به تولید و ظهور زن اندیشمند و روشنفکر امیدوار بود؟
** به نظر من در حوزه نواندیشی دینی به چند دلیل نمی توان ظهور زنان خلاق و متفکر را انتظار کشید. نخست آنکه این حوزه همچنانکه گفتم، اصلادر ارتباط با دغدغه های سیاسی شکل گرفت و هرچند آثار بسیار خلاق در آن به وجود آمد اما اصولاعلاقه زیادی برای ورود به بحث زنان از خود نشان نمی دهد. سیطره سیاست و غلبه گفتار مذهبی بر گفتار نواندیشی دینی از یک سو و غلبه هژمونی پدرسالار بر این گفتار از سوی دیگر مانع ورود زنان به آن است یا اگر هم وارد می شوند صرفا به تکرار همان کلیشه هایی می پردازند که با تفکر خلاق و نوآوری فرق دارد. بگذارید بیشتر باز کنم، در ایران پیدایش نواندیشی دینی ریشه در نارضایتی از سیاست های ایدئولوژیکی داشت که پس از انقلاب در میان طیفی از انقلابیون و اسلامگرایان پدید آمد. طبیعی است زنانی که می خواستند در آن وارد بشوند، باید از هر دو ویژگی فوق یعنی از یک سو وفاداری نسبی به ایدئولوژی و مذهب غالب و از سوی دیگر وفاداری به ساخت سیاسی برخوردار می بودند. اما سوای آن می بایست آن مسائلی را هم در نظر بگیرند که به واسطه زن بودن بر آنها تحمیل می شد و می شود، یعنی وفاداری به نظام خانواده و کلیشه های خانوادگی و در نظر گرفتن آنچه جامعه به عنوان زن از آنها انتظار دارد. این محدودیت ها باعث می شود که دستشان بسته باشد. در واقع اگر قرار بود حرف جدیدی زده شود، باید سوای دیگر مسائل دستکم تخطی ای نسبت به این سه ساخت هژمونیک صورت می گرفت که به مراتب کار را بر زنان در مقایسه با مردان دشوار می کرد. به همین دلیل می بینیم که زنان در این عرصه تقریبا واجد هیچ نوع نوآوری نبودند و حرف هایی هم که زده شده یا از جانب مردان بوده یا از جانب زنان سکولار که با قید و بندهای کمتری در این سه مورد مواجه بودند. من تصور نمی کنم که در آینده هم بتوان انتظار داشت در این حوزه نوآوری ای از سوی زنان صورت بگیرد یا نوعی نواندیشی زنان را بتوان انتظار کشید.
* خب حالابا این توصیفات می توانید تعریفی از زن روشنفکر و ویژگی های او ارائه دهید؟
** به نظر من همان تعریفی که برای روشنفکری در ابتدای بحث ارائه کردم در مورد زنان هم صدق می کند. در حقیقت اگر ما مفهمومی با عنوان زن روشنفکر را مطرح می کنیم به این خاطر است که در مقوله زن روشنفکر بتوانیم بیشتر به موانع و مشکلات پیش روی زنانی بپردازیم که قصد ورود به حوزه اندیشه و فکر و نقد اجتماعی را دارند و عامل جنسیت برای آنها بازدارنده است، وگرنه به نظر من روشنفکری زن و مرد نمی شناسد.