تاریخ انتشار : ۰۴ مهر ۱۳۸۸ - ۱۱:۴۸  ، 
کد خبر : ۱۱۹۹۳۰
نگاهی به نظریه فلسفی ذات

هویّت ملّی؛ عناصر و چالش‌ها (بخش اول)

چکیده هویّت یک ملت، میراث هزاران سال تلاش نسل های گذشته یک ملت است. هر نسلی اندوخته های فرهنگی، ملّی و تجارب زندگی خود را به شیوه های گوناگون به نسل بعد منتقل می سازد، نسل بعد نیز اندوخته های خود را بر آن می افزاید و آن را به نسل پس از خویش انتقال می دهد. این فرایند همواره در طول تاریخ ادامه داشته است. همان گونه که شخصیت یک فرد حاصل تجربیات فردی اوست و موجب امتیازش از دیگر افراد می گردد، هویّت یک جامعه و ملت نیز حاصل هزاران سال تجربه تلخ و شیرین آن ملت است. همواره در اجزا و عناصر تشکیل دهنده هویّت یک جامعه، که در طول نسل های گذشته شکل گرفته و آن را از سایر جوامع متمایز می سازد، میان اندیشمندان و متفکران اختلاف بوده است. آیا یک ملت می تواند هویّت واقعی داشته باشد و یا اینکه آیا می توان برای ملتی هویّت تصنّعی و غیرواقعی ساخت و به اصطلاح، برای او هویّت سازی کرد؟ فرایند شکل گیری هویّت یک ملت چگونه است؟ به عنوان یک نمونه، چه هویّت و عناصر هویتی مناسب ملت ایران است؟ قوام و دوام هویّت ها به چیست؟ نظریه هویّت ذات بر چه عناصری تأکید دارد؟ و سرانجام، عواملّی که موجب بحران هویّت در یک جامعه می شوند، کدامند؟ سؤالاتی از این دست، حاصل مقالی است که پیش رو دارید. کلید واژه‌ها: هویّت، ثبات فرهنگ، بحران هویّت، ذات و هسته، هویّت تاریخی، نظریه فلسفی ذات، هویّت سازی، روح ملّی.

مفهوم شناسی هویّت

واژه «Identity» به معنای هویّت از «Identitas» مشتق شده و همواره با دو مفهوم متضاد تعریف می شود: همسانی و تفاوت. بنابراین، وقتی گفته می شود: هر ملت و یا فردی هویّت ویژه ای دارد، به این معناست که این فرد مانند دیگر وجودها دارای آن هویّت است (همسانی) و در عین حال، چنین ملت و فردی هویّت متمایز و ویژگی های منحصر به فردی دارد (تفاوت). به بیان دیگر، هویّت داشتن یعنی یگانه بودن ولی از دو جنبه متفاوت: مانند دیگران بودن در جامعه و طبقه خود و همانند خود بودن در گذر زمان. هویّت از یک منظر، نگرشی به خود است; خودی که به جنبه هایی از شخص اشاره دارد1 و معمولا مشتمل بر ادراکات و احساسات فرد در مورد بدن، کفایت های شخصی و داشتن تصویر روشن از خود و مقام و منزلت خویشتن است. از منظری دیگر، نگرش به برون است که رابطه بین خود و دیگران در آن مشخص می شود.

هویّت نشانگر نیازی است همگانی به درک خود به عنوان فردی که به رغم داشتن چیزهای مشترک با دیگران، از آنها جداست. بنابراین، هویّت نوعی خودشناسی فرد و یا یک ملت در ارتباط با دیگران است. این فرایند مشخص می کند که شخص، فرد و یا یک ملت از لحاظ فردی و اجتماعی کیست و چه جایگاهی دارد.2 در واقع، هویّت مجموعه نگرش ها، ویژگی ها و روحیات است که یک خود را از دیگران متمایز می کند.

از این رو، بحث هویّت، از دو بعد و جنبه قابل بررسی است:

1. بُعد فردی، در جهت پرورش شخصیت تک تک افراد یک ملت و آماده نمودن آنان برای زندگی آینده شان;

2. بُعد اجتماعی و تأثیری که هویّت افراد یک ملت در سوق دادن جامعه به سوی وحدت ملّی و وفاق اجتماعی دارد.

البته، این دو بُعد از یکدیگر جدا نیستند; بدین معنا که به لحاظ فردی و از منظر روان شناختی، هر فرد، با گذر از دوران بلوغ، باید به چنان درجه ای از خودشناسی و ثبات شخصیت برسد که بتواند نقش مثبت خود را در جامعه ایفا کند و به کسب هویّت اجتماعی نیز نایل شود. در غیر این صورت، در عرصه زندگی موفق نخواهد شد. بنابراین، در مورد جوانان و نوجوانان این موضوع در ارتباط با پذیرش و عدم پذیرش فرهنگ غیرخودی و بیگانه اهمیت دارد. اگر جوانان و نوجوانان هویّت فردی، اجتماعی، تاریخی، ملّی و مذهبی خود را به خوبی درک کنند، به راحتی در مقابل هجوم فرهنگ بیگانه سر تسلیم فرود نمی آورند و به عنوان الگو از آنها تبعیت نمی کنند.

از سوی دیگر، یک ملت نیز برخوردار از هویّتی مستقل است. این هویّت به او شخصیت مستقل می بخشد که کاملا از دیگران متمایز است. افراد این ملت همواره به هویّت ملّی خویش افتخار و به عناصر ممیزه ملّی خویش پایبندند. تعلّق خاطر به یک نژاد، زبان، جغرافیا، مذهب، تاریخ و فرهنگ مشترک و... از عناصر تشکیل دهنده هویّت یک ملت است. این هویّت در مواقع خطر و بحران موجب وحدت، اتحاد، انسجام، و هماهنگی افراد آن ملت است. افراد و جامعه دارای هویّت ملّی واحد همچون یک تن واحد و یک ملت واحد، احساس تعلّق و پیوند به هم دارند. احساس تعلّق به سرزمینی به نام کشور و زبانی واحد از دیگر وجوه هویّت ملّی است.

هویّت یابی برای یک فرد و یا ملت چنان حیاتی است که اگر نتواند این نیاز را به طریقی تأمین کند، سلامت روانی، فردی و یا ملّی او آسیب جدی خواهد دید. در بحث هویّت فرد و جامعه، باید خودپنداره با معنایی تشکیل شود که علاوه بر پیوستگی و ارتباط با گذشته، جهت گیری نسبت به آینده را نیز دربر گیرد.

عوامل و زمینه های پیدایش هویّت

در خصوص عوامل زمینه ساز پیدایش هویّت ملّی، می توان عواملّی چند را برشمرد:

1. تعلّق خاطر به فرهنگ، تمدّن و ملیت

یکی از عوامل پیدایش هویّت، تعلّق خاطر به یک فرهنگ، تمدّن و ملیت خاص می باشد. این بدان معناست که جامعه نیز بسان فرد، در رشد و تکامل خود، باید به فرهنگ و عناصر فرهنگی، هنجارها، ارزش ها، آداب، رسوم، سنن، رفتارها و منش های خاص جامعه، ملیت، نژاد و آثار تمدّنی خود، که از سایر جوامع متمایز است، پایبند باشد و نسبت به آنها احساس وابستگی و تعلّق کند. داشتن هویّت اجتماعی به انسان ها این احساس را القا می کند که خود را متعلّق به یک فرهنگ، تمدّن و ملیت خاص بدانند. با شناخت دقیق فرهنگ و تمدّن و ملیتی، که فرد بدان تعلّق دارد، می توان به شناخت هویّت اجتماعی و فرهنگی او پی برد و اینکه یک فرد به چه جامعه، فرهنگ و تمدّنی تعلّق دارد. همین امر، زمینه ساز پیدایش هویّت ملّی برای افراد یک جامعه است.

2. ثبات فرهنگ

از دیگر عوامل مهم و مؤثر در شکل گیری هویّت یک ملّت، برخورداری ملتی از فرهنگی با ثبات نسبی، و پیشینه غنی تاریخی است; زیرا هر ملّتی به تاریخ و فرهنگ خود دل بستگی خاصی دارد و تاریخ و فرهنگ یک ملت، خواه ناخواه به آن ملت پیام می دهد و این پیام ها در ساخت و بافت هویّت مخاطبانش نقش خاص خود را دارد. طبعاً نحوه نگرش به فرهنگ و تاریخ یک ملت و زاویه ای که از آن به گذشته نگریسته شود نیز در این فرایند تأثیر بسزایی دارد. طبیعی است که باید از تاریخ عبرت آموخت و به تاریخ گذشته خویش با نگاه نقادانه نگریست و نمی توان تاریخ را مطلقاً به عنوان الگو و سرمشق زندگی پذیرفت، بلکه منظور این است که هر ملتی سعی بر آن دارد تا دست کم همزمان با نگاه به بیرون و در کنار آنچه از خارج اقتباس می کند، تاریخ خود را نیز به عنوان تجلّی گاه هوش و استعداد و توانمندی های خویش بشناسد و از لابه لای تجاربی که پشت سر نهاده است، نقاط قوت، مثبت و منفی آن را باز شناخته، در پرتو آن به ارزیابی وضع موجود خود بپردازد، بر نقاط قوّت آن پای فشارد و از تکرار نقاط ضعف اجتناب ورزد و در همان حال، با اشراف بر شناسنامه ملّی خویش، از خودباختگی و خودکم بینی و بی هویّتی برحذر باشد. تنها در پرتو چنین نگرشی به تاریخ و فرهنگ است که شاهد ثبات نسبی فرهنگ و شکل گیری هویّت ملّی خواهیم بود که مردم بدان علاقه مند، دلبسته و تعلّق خاطر دارند.

بنابراین، تعلّق خاطر به فرهنگ، عمل و پایبندی به فرهنگ ملّی، بومی و حفظ عناصر فرهنگ از جمله زبان، آداب، رسوم، سنن، قومیت، ملیت، نژاد و... از عوامل پیدایش هویّت پایدار در یک جامعه است. مردمی که در یک جامعه نسبت به فرهنگ خویش حساس بوده، بر بهره گیری از ظرفیت ها و ظرافت های فرهنگی تأکید دارند، بر آداب و رسوم و اخلاق اجتماعی، ملّی و یا بومی خویش پایبند و به زبان محلی، و یا سبک و نحوه پوشش ملّی و قومی خویش تأکید مضاعف دارند، مقیّد به آداب، رسوم، سنن ملّی و یا قومی و دینی خود هستند، هرگز در برابر عوامل تغییر فرهنگ کوتاه نخواهند آمد. چنین مردمی در بلندمدت برخوردار از فرهنگی پایدار خواهند بود و بدین سان، همواره در پرتو ثبات فرهنگ، شاهد هویّتی ثابت، پویا و کارآمد هستیم.

3. جغرافیا

از دیگر مؤلفه های تشکیل دهنده هویّت، تعلّق خاطر یک فرد و یا ملّتی به یک جغرافیا و محیط جغرافیایی است. امروزه، به ویژه جغرافیا در مرزبندی و تمایز هویّت ها نقش دارد; زیرا مرجعی ثابت و پایدار برای تأمین نیازهای هویّتی افراد است. بی گمان، هویّت در شرایطی بهتر و آسان تر تأمین می شود که بتوان مرزهای دقیق تر، روشن تر و نفوذناپذیرتری ترسیم کرد. جغرافیای سیاسی موجب انسجام، و همبستگی گروهی را افزایش می دهد. همین همبستگی و انسجام ملّی و گروهی، زمینه پیدایش هویّت ملّی را فراهم می سازد.

4. دین و باورهای دینی

دین، مذهب و رابطه آدمی با نوع دین و نسبتی که با آن پیدا می کند، بخشی دیگر از هویّت او را می سازد. نقش دین در ساخت هویّت انسان همواره مورد تأکید بوده است. کارن هورنای (Horny, C) در این باره می گوید:

فردی که فاقد یک شخصیت متشکل است و قادر به یافتن ارزش های مثبت پایدار در فرهنگ، مذهب یا ایدئولوژی خود نیست، ایده آل هایش به هم می ریزد. چنین فردی که از آشفتگی هویّت رنج می برد، نه می تواند ارزش های گذشته خود را ارزیابی نماید و نه صاحب ارزش هایی می شود که به کمک آنها بتواند آزادانه برای آینده برنامه ریزی نماید.3

فردی که به دین خاصی تعلّق خاطر ندارد، معمولا فاقد آرمان و ایده آل می باشد و معیاری برای درستی و یا نادرستی رفتار خویش ندارد. از نظر فکری مذبذب، آشفته، فاقد هویّت و ثبات شخصیت است. ملت و جامعه فاقد دین نیز به همین سان فاقد هویّت، آرمان و شخصیت خواهد بود.

بنابراین، تعلّق خاطر به دین و باورهای دینی به افراد جامعه آرمان و ایده آل، روح ملّی، انسجام دینی و هویّت ملّی مشترک می بخشد.

رهیافت نظری به هویّت ملّی

همان گونه که گذشت، بحث هویّت در رابطه با غیر و بیگانه مطرح می شود. برای فهم یا تحصیل معرفت هویّت شناسانه، باید بر مبنای قواعد حاکم بر هویّت یا حقیقت چیزها رفتار کرد: برخی هویّت ایرانی را در پذیرش مطلق و بدون قید و شرط غرب پنداشته، برخی دیگر، بر طبل طرد مطلق غرب کوبیده اند و سرانجام برخی دیگر، هویّت ایرانی را در تعامل با غرب و اخذ نقاط قوت آن برشمرده اند. به بیانی دیگر، گاه برای هویّت ایرانی، هویّت استبدادی یا استبدادزده را وصف آورده اند; گاه از جامعه ایران خواسته شده تا از فرق سر تا بن ناخن غربی شوند!; گاه گذر از سنّت به مدرنیته را سرنوشت محتوم جامعه ایران دانسته اند؟! و سرانجام، برخی خصلت دینداری ایرانیان را مانع از شکل گیری هویّت واقعی ایرانی دانسته اند؟!

اینها برخی پاسخ ها به پرسش های مطرح شده در باب هویّت ملّی ایرانی است که اساساً هویّت ایرانی چیست؟ اگر این پاسخ ها معطوف به حقیقت و ذات جامعه ایرانی (هویّت ملّی) نباشد، پاسخ ها قطعی نخواهد بود.4

نظریه های تکوین هویّت ملّی

در باب نظریه های هویّت ملّی در ایران، نظریه های گوناگونی ابراز شده است که پس از مروری گذرا به برخی از آنها، به نظریه ذات فلسفی می پردازیم. اما پیش از هرچیز لازم به یادآوری است که، هویّت همواره در مقابل غیریت مطرح است. غیر و بیگانه از آغازین روزهای ورود تجدّد در ایران معنا و مفهوم پیدا کرد. عصر قاجار و پهلوی، آغاز ورود تجدّد در ایران به شمار می رود. به بیانی دیگر، باید گفت پروژه هویّت ملّی در ایران، پس از صفویه و آغاز تدریجی عصر قاجار، که زمینه آشنایی ایرانیان با فرهنگ و تمدّن غرب فراهم شد، بخصوص ایران عصر مشروطه، که وارد دوره تأسیس دولت ـ ملت شد، لاجرم نشانه های رسمی شکل گیری هویّت ملّی آغاز گردید. هویّت ملّی ایرانی از طریق مهندسی اجتماعی در دوره تاریخی مشروطیت و سپس پهلوی اول ساخته شد. ظهور ناسیونالیسم ایرانی، نشانه هایی از شکل گیری هویّت جدید ایرانی است. در شکل گیری هویّت ایرانی، روشن فکران این عصر بیش ترین نقش را ایفا کردند.

در واقع، اولین پیام آوران تمدّن غرب، صاحب منصبان دیوانی اعزامی به روسیه و اروپا و دانشجویان فرنگ رفته بودند. میرزا ابوالحسن خان ایلچی (دیوانی اعزامی به عنوان سفیر) و میرزا صالح شیرازی دانشجوی اعزامی بودند. آنان مرعوب تمدّن غرب شدند. به گونه ای که ابوالحسن خان سفرنامه خود را «حیرت نامه» سفرا نوشته است!5 از این دوره به بعد، چند نوع هویّت با عناصر گوناگون آن شکل گرفت. در اینجا قصد بررسی تفصیلی همه نظریات در باب هویّت را نداریم. اشاره ای به برخی نظریات نموده، در پایان نیز نظریه ذات فلسفی هویّت را به تفصیل بررسی خواهیم کرد:

1. گفتمان ایرانیت دین‌گرا

طالبوف یکی از منوّرالفکران دوره قاجار و مبلّغ هویّت ایرانیت دین گراست. وی در زمینه تجدید بنای ملّیت به معنای مدرن و طرح عنصر دیانت در عصر نوسازی به روشنگری می پردازد. واژگانی همچون ملّیت، ملّت خواهی، ترقّی ملّی، جسم ملّی، بسیج ملّی و حب وطن در ادبیات وی شیوع دارد و از نظر وی، برای دست یابی به همبستگی ملّی و بسط معارف، آشنایی مردم با حقوق خودشان ضروری است. وی با الگوی نوسازی فرنگی همبسته می شود. از نظر وی، هر جا آزادی نیست، حب وطن نیست. وی از تجدید بنای ملّیت بر دو عنصر ایران و اسلام، به عنوان دو جزء اساسی خودیت جمعی پافشاری و آن دو را با دستاوردهای مدنی و صنعتی علمی فرهنگی همسو می یابد. گفتار مسلّط ایرانیت جدید در این زمان، ایرانیت جدید دین گراست.6

2. گفتمان ایرانیت قومیت‌گرا

جلال الدین میرزای قاجار ـ مؤلف نامه خسروان ـ بر دو عنصر زبان و تاریخ ملّی تأکید و به دنبال نوسازی مفهومی ملّت است. باید در بازسازی مفهوم ملت، به زبان پارسی به عنوان زبان ملّی و تاریخ یکپارچه به نام ایران توجه کرد. آخوندزاده، کار جلال الدوله را تلاش برای ایجاد حس وطن پرستی و بازگشت به زبان فارسی سره، و بر انداختن کلمات بیگانگان در کشور تلقّی می کند. «خود» آن است که به زبان پارسی، زبان ملّت ایران سخن می گویند و «غیر» و بیگانه آن است که به لسان عرب یا کلام ترکان سخن گوید. ترکان و اعراب بیگانه اند.7

3. گفتمان ایرانیت سکولار و باستان گرا

میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی نیز از جمله روشن فکران عصر ناصری است که در گفتار هویّت سازی ملّی، زبان، خط، تاریخ، دین و ترقّی را عناصر اساس هویّت ملّی برمی شمارد. آخوندزاده از طریق غیریت سازی پروژه، تعریف خود یا ایرانی را پی جویی می کند. در بازیابی هویّت، باید از غیر آغاز کرد و با زدودن خود از غیر هویّت خود را یافت. این زدودن غیر شامل خط، زبان، دین و فرهنگ و میراث نظام حکومتی است. وی، اسلام و دین را غیرفرهنگی، دین را عامل بدبختی ایرانیان می داند. از دین زرتشتی به عنوان دین ایرانی یاد می کند و گاهی هم مدنیّت جدید غربی را دین ایرانی می داند!

جالب اینکه، در کلام آخوندزاده، غیر دیگر یعنی فرهنگ و فرنگیانی وجود دارند که دشمن نیستند و بیگانه محسوب نمی شوند، بلکه در تجدید بقای هویّت جدید ایران، غرب جزیی از هویّت ایرانی است!! پذیرش فرهنگ غربی در راستای بازیابی و خود ارزیابی است، ولی پذیرش اسلام نوعی خیانت است!8

در ادامه و پس از عصر مشروطه، و در زمان پهلوی اول نیز همین پروژه آریاگرایی و یا باستان گرایی تداوم و ترویج یافت. با شکست مشروطه، امکان ایجاد نهضت تجدّدخواهی به پایان رسید. گفتمان ناسیونالیسم ایرانی یا آریایی، همان گفتمان هویتی منوّرالفکری عصر ناصری است. طرح رضا شاه، برای مدرن سازی ایران، همان طرح منوّرالفکرها بود. رضا شاه به دنبال هدم دین یا طرد کامل آن از عرضه اجتماع، حذف علمای دینی از صحنه اجتماعی و سیاسی و تغییر نظام آموزشی سنّتی (دینی)، ممانعت از انجام مناسک و شعائر دینی، کشف حجاب، نظام حقوقی و غربی بدون نفوذ علمای دین، احیای هویّت آریایی و دیانت زرتشتی بود.

این گفتمان، ایرانیان را از هویّت بومی خود می گسست، نسبت به اسلام خصمانه، دستاوردهای دوره اسلامی را مربوط به نژاد و تمدّن ایرانی و در امتداد هویّت باستانی تلقّی و مذهب شیعه را ساخته ایرانیان معرفی می کرد; بر ایدئولوژی ناسیونالیستی تأکید می کند و نژاد، خون، تاریخ واحد، فرهنگ واحد، دین، جغرافیا و سرزمین و حکومت واحد را عوامل سازنده و انسجام بخش ملیّت می داند. بر نژاد آریایی به عنوان عنصر وحدت بخش و سازنده ملیّت ایرانی تأکید داشت.9

4. پروژه دولت ـ ملّت و هویّت ملّی ایرانی

در کنار گفتمان های مزبور، پروژه هویّت سازی ملّی، افراد یک جامعه، یک ملّت بودند و احساس تعلّق و پیوند با هم داشتند. احساس تعلّق به سرزمینی به نام کشور از دیگر وجوه پروژه هویّت ساز ملّی بود. ملت، احساس تعلّق به هم، به علاوه، تعلّق به سرزمین و جغرافیای سیاسی. در ادبیات سیاسی این عصر وطن همچون مادری است که همه افراد ملت بدون هیچ تمایزی فرزندان او هستند. پرداختن به مقوله وطن به عنوان جزئی از پروژه مشروطیت و تأسیس دولت ملّی در خور اهمیت است.

پیدایش مشروطیت و ادبیات سیاسی جدید اروپایی به طور گسترده از سوی نیروهای اجتماعی، جریان ها و انجمن ها صورت گرفت. مشروطیت و روی کار آمدن دولت جدید، گفتمان سیاسی مبتنی بر قانون گرایی و دولت ـ ملت مدرن را رونق بخشید. نخبگان با استفاده از ابزارهای نو همچون مطبوعات، مجلس و سخنرانی نسخه فرنگی گفتمان را تنها راه درمان درد ملت می دانستند و با تأسیس دولت ـ ملت و دولت ملّی و از طریق همبستگی ملّی مبتنی بر علایق ملّی و نیل به سعادت گفتمان جدید را ابعاد تازه بخشیدند.10

5. نظریه فلسفی ذات، و هویّت ایرانی

مهم ترین نظریه در باب شکل گیری هویّت ملّی ایرانی، نظریه فلسفی هسته و ذات می باشد.11 نظریه (ذات) رهیافتی برای فهم هویّت های ملّی و مسائل پیرامونی آن است. مدعای نظریه آن است که برای فهم هویّت ملّی می بایست به لایه های بنیادین و اصیل توجه کرد و از آن منظر به تحلیل پدیده های ذهنی و عینی هویّت ملّی پرداخت.

پرسش از هویّت ملّی، از اساس فلسفی است. تنها فلسفه از چیستی چیزها بحث می کند; زیرا در پرسش از چیستی چیزها، به سراغ مقومات و عناصر ذاتی آنها می رویم و فلسفه دانش تحقیق در کنه و ذات چیزهاست، دانشی است که اشیا را عاری از هرگونه تشخص و امتیاز مورد بحث قرار می دهد. پس، از منظر فلسفی، پرسش از هویّت ملّی، تحقیق در باب مقومات و ذاتیات ملت است. ... بنابراین، از نگاه فلسفی هرگز نمی توان برای فهم هویّت ملّی بر عناصری مانند نژاد، زبان و تاریخ توقف کرد; زیرا، وقتی این عناصر به زیر تیغ فلسفه بروند، تجزیه شده و استحکام خود را از دست می دهند. از نگاه فلسفی، این موارد جلوه ای از حقیقت ملیّت است، نه خود ذاتیات آنها. پس راه دست یابی به پاسخ حقیقی ملیّت در پرتو پرسش های فلسفی میسر است و سایر فهم ها مبتنی بر آن خواهد بود.12

حقیقت بنیادین یا جوهره هویّت ملّی همان روح ملّی است. چنین تعبیری، در مورد موجودات جاندار ذی شعور، امری طبیعی و رساست. تعابیر دیگری نظیر ذات ملّی، حقیقت ملّی و خویشتن ملّی و غیره بر روح ملّی دلالت دارد. بسیاری از صاحب نظران در مبحث هویّت ملّی، و نیز در سایر مباحث، به نحوی از روح ملّی سخن می گویند.

بنابراین، مطالعه هویّت ملّی عبارت از تحقیق درباره «روح ملّی» است. در چنین تحقیقی، ما به آن دسته از احکام و مسائلی می پردازیم که با روح ملّی سنخیت داشته باشد. از این رو، هرگونه مطالعات هویّت ملّی که عاری از احکام و مسائل روح ملّی باشد، با موضوع مطالعه بیگانه بوده، نتیجه ای دربر نخواهد داشت. برای نمونه، در بحث توسعه به الگوهای نظری و عملی پیشرفت و ترقّی جامعه توجه می شود. پس مبحث توسعه با روح ملّی و حرکت آن در مسیر رشد و ترقّی سروکار دارد. حال اگر محقق با روح ملّی بیگانه باشد یا در بحث توسعه از الگویی تبعیت کند که ارتباطی با روح ملّی جامعه موردنظر نداشته باشد، مطالعات او عقیم خواهد بود... .13

هویّت یک ملت و به عبارت دیگر، لازمه ایجاد یک ملت، رسیدن به درد مشترک، طلب مشترک، آرمان مشترک و احساس جمعی، توانایی یک ملت در داشتن احساس، طلب، درک و آرمانی مشترک در خویشتن و رسیدن به حالت آرمانی و تعالی می باشد. این امر موجبات تکامل دسته جمعی و فرهنگ سازی و سنّت آفرینی یک ملت خواهد بود.

از این رو، باید همواره در پاسخ به چیستی و هویّت یک شیئی پاسخ ها، معطوف به حقیقت و ذات جامعه ایرانی (هویّت ملّی) باشد، در این صورت پاسخ ها قطعی خواهد بود. آرامش خاطر از پاسخ و قطعیت پاسخ، تنها با استناد و تکیه بر حقیقت موضوع دست یافتنی است.14

بنابراین، در پاسخ به چیستی هویّت، باید پاسخ را در مواردی که ملائم با ذات است جستوجو کرد; زیرا هویّت، در مقابل غیریت است که مناسب عالم کثرت است و مراد از ذات هم امری ثابت است; چیزی که معمولا ثابت است. هر ایرانی، ایرانی است و در وجود او چیزی است که معرف ایرانی بودن او است که او را از غیر ایرانی متمایز می کند. رفتار، کردار و خانه سازی و کار و کسب او ربطی به ایرانی بودن او ندارد. آنچه منشأ اثر است، فرهنگ است. رفتار و کردار و... غیر از ایرانیت است. همین ایرانیان در بسیاری از کشورهای خارجی سال ها اقامت دارند، با این وجود کاملا از دیگران متمایزند. برای مثال، ایرانیان مقیم آمریکا دارای آداب و رسوم ایرانی و به زبان فارسی تکلّم می کنند و هویّت خویش را حفظ می کنند. تاریخ ایران نباید ظهور و سقوط سلسله های ساسانی، سلجوقی، هخامنشی و... باشد. هویّت ایرانی در میان همه این سلسله مشترک است. ما جامعه ای ایرانی هستیم که در یک مکان جغرافیایی خاص زندگی می کنیم، به زبان فارسی تکلّم می کنیم، آداب و رسوم خاصی داریم، دارای باورها، ارزش ها، اخلاق و مذهب خاصی هستیم.15 این یعنی ذاتیات یک ملت که در طول تاریخ همواره با او بوده و ایرانی را از غیر ایرانی متمایز می کرده است.

از آنجایی که یکی از پایه های مهم و اصلی این نظریه، مبتنی بر نظریه ذات است، باید نظریه ذات و قواعد فلسفی آن در فهم هویّت ملّی تبیین شود. اجمالا نکاتی در این باب لازم به توضیح است:

1. هرگاه پرسش از هویّت چیزی به میان می آید، مسئله حقیقت یابی پیش کشیده می شود. وقتی گفته می شود: «حقیقت مطلب چیست؟» یا «حقیقت موضوع چیست؟»، منظور آن است که به بنیاد و گوهر آن مطلب یا موضوع دست یابیم; به گونه ای که ورای آن، بنیادی نباشد تا درک آن لازم باشد. این نوع فهم بنیادکاوانه یا هویّت شناسی اختصاص به دانش فلسفی دارد; زیرا تنها فلسفه است که داعیه درک حقیقت دارد.

2. امروزه، به دلیل استیلای معرفت های غیرفلسفی، نه تنها تصور شده که نیازی به پاسخ های فلسفی نیست و معلومات دانشی در تداوم زیست بشری کفایت می کند، بلکه اساساً منکر وجود حقیقت و ذات شیء شده اند. ... منکران ذات ناخواسته عرضیات و متعلقات شیء را نفی کرده اند نه ذات و حقیقت شیء را; زیرا آنان با این انکار خواسته اند بگویند مباحث مربوط به یک شیء، چیزی غیر از همین مباحث پیرامونی نیست.

3. معرفت فلسفی برخلاف دانش های غیرفلسفی، عام و کلی است. یعنی معرفت فلسفی به موضوعات جزئی تعلّق نمی گیرد و پدیده های جزئی متعلق شناسایی فلسفی واقع نمی شود... . معرفت فلسفی به حقیقت اشیا تعلّق می گیرد; چون حقیقت اشیاء ذهنی و اعتباری نیست. بنابراین، مطالعه فلسفی (ذات گرایانه) هویّت ملّی، اعتباری و ذهنی نیست. بحث از هویّت ملّی، گفتوگو درباره حقیقت یک ملت است. این حقیقت در تمام افراد آن ملت ساری و جاری است. از آنجا که بحث از هویّت ملّی، مطالعه ای تمثیلی نیست، مطالعه فلسفی هویّت ملّی نیز در قالب تمثیلی «هسته» و «پیرامون» صورت نمی گیرد. هویّت ملّی، حقیقت و ذاتی دارد که پیرامون خود مجموعه ای از امور مختلف را گرد آورده است. پس، تعبیر از «هسته و پیرامون»، همان بحث از حقیقت هویّت ملّی است.

4. معرفت فلسفی از نوع معرفت های اکتشافی است، برخلاف معرفت هنری که ابداعی است نه اکتشافی... . بنابراین، نظریه های فلسفی نه «هویّت سازی» بلکه «هویّت کاوی» می کنند. چنین نیست که وقتی «هویّت ملّی» موضوع مطالعه فلسفی قرار گیرد، به عمل هویّت سازی مشغول شده ایم. البته، منکر این عمل نیستیم; زیرا انسان همان گونه که می تواند فیلسوف باشد، استعداد هنری هم دارد. آن گاه که فیلسوف به هنگام کار فلسفی در مسیر هویّت سازی قرار گیرد، باید بداند که سرگرم خلق یک اثر هنری است، نه مطالعه فلسفی. او حقیقتی را کشف نکرده بلکه حقیقتی را ابداع کرده است.

5. برای درک فلسفی هویّت ملّی چاره ای جز فهم قواعد فلسفی نیست. قواعد فلسفی، اصولی کلی هستند که با به کارگیری آنها به درک روشنی از حقایق اشیا می رسیم. این قواعد، مبانی تحلیل فلسفی از اشیا هستند.16

بدین روی، لازم است در اینجا پاره ای قواعد فلسفه اسلامی در قالب «نظریه ذات» بیان شود تا بتوان از این قواعد در فهم هویّت ملّی بهره برد:

قاعده اول: هر ذاتی چیزی جز خودش نیست; به گونه ای که با نفی خودش، نفی ذات لازم می آید. برای مثال، اگر تجدّد جزء ذات نباشد، با نفی آن از هویّت ایرانی، نفی ذات ایرانی لازم نمی آید، از این رو، نمی توان گفت: تجدّد جزء ذات هویّت ایرانی است.

قاعده دوم: ذوات و یا حقیقت اشیا دارای قوّه دافعه و جاذبه هستند. هر ذاتی هم نفی غیر می کند و هم اثبات ذات. غیریت ها عبارتند از: هر آنچه از ذات نباشند، یعنی بتوان آنها را از ذات نفی کرد. مثلا، اگر عنصر دینداری را نتوان از ذات ایرانی نفی کرد، ذاتی هویّت ملّی ایرانیان خواهد بود. در نتیجه، ذات ایرانی هر امری را که متعلق به دینداری باشد، در خود جذب می کند و هر آنچه را که دینی نباشد، از خود دور می کند.

قاعده سوم: حقیقت چیزها در مقام ذات، تنافر و تضاد درونی ندارند. بنابراین، هیچ حقیقتی در مقام ذات، جامع اضداد و امور متنافی نیست و نمی توان گفت: هویّت ایرانی مجموعه ای از فرهنگ استبدادی و ضداستبدادی است.

قاعده چهارم: هر ذاتی مقتضی سلسله اموری مخصوص به خود است و نمی توان اقتضای هر امری را از آن باز داشت. حقایق اشیا مقتضی امور ملایم با خود می باشند نه امور متنافر. هویّت ایرانی مقتضی تمدّن معنوی است، چنان که هویّت اروپایی مقتضی تمدّن دنیوی است.

قاعده پنجم: هر عرضی که مقتضای ذات نباشد، غیر لازم ذات است. عرض لازم ذات در اثر تغییر وضعیت و شرایط، از ذات تفکیک نمی شود. اگر «برهنگی» از اقتضائات هویّت ایرانی نباشد، «فرهنگ برهنگی» از عوارض غیر لازم ایرانیان خواهد بود.

قاعده ششم: عرضیات گاهی لازم ذات اند و گاه خارج و غیر لازم ذات. عرضی لازم ذات، جزء امور اعتباری نیستند. عرض لازم، قائم به ذات و مستقل از فاعل شناسایی است. نژاد و محدوده جغرافیایی «مرزها» از امور اعتباری و غیر لازم ذات اند; زیرا وابسته به اعتبار فاعل شناسایی هستند، نه قائم به ذات هویّت ملّی. اما تاریخ، زبان، فرهنگ و آداب و سنن اجتماعی را باید مقتضای ذات هویّت ملّی دانست. از این رو، نمی توان این گونه عرضیات لازم ذات را از ذات یک ملت جدا کرد.

قاعده هفتم: شناخت لوازم و مقتضیات هر حقیقتی لزوما شناخت آن حقیقت نیست. در واقع همه امور معبری، برای فهم حقیقت هستند. بنابراین، برای فهم هویّت ملّی باید از سطح زبان شناسی، فرهنگ و تاریخ (امور عرضی) گذر کرد.

قاعده هشتم: هر حقیقت این جهانی در مقام ذات، تکاپوی شدن دارند; مشارکت هویّت های ملّی در ساخت تمدّن، نشانه حرکت متکاملی آنهاست. تمدّن، نقطه عطف در تکاپوی هویّت ملّی است.

قاعده نهم: هر حقیقت این جهانی در مقام ذات به امری بیرونی محتاج است. از این رو، هر هویتی برای فعلیت و تکاپوی شدن به آواز خوش همسو با حقیقت خود نیاز دارد; زیرا عامل غیر همسو در جهت فعلیت یافتن ذات عمل نمی کند. باید موافق و همسوی با آن ذات موعظه کند. ندای اسلام با هویّت ایرانی هم آواز بود و موعظه اش بر دل نشست و از این رو، در تکاپوی شدن ایرانیان مؤثر واقع گردید; همان گونه که ماکیاولی و توماس هابز و دکارت نیز همسو با حقیقت هویّت غربی موعظه کردند و تأثیرگذار شدند.

قاعده دهم: هر هویّتی آن گاه که از تکاپوی شدن بازماند، دوره افول و انحطاط آن آغاز خواهد گردید. جامعه ایستا برای فعلیت بخشیدن به هویّت و حقیقت خود تلاش نمی کند.

قاعده یازدهم: هرگاه هویّتی سیر قهقرایی تکاپوی شدن خود را طی کند، رو به فساد خواهد بود. فساد به معنای تحلیل رفتن ذاتیات هویّت است. بنابراین، میان انحطاط هویّت و فساد ذات، تفاوت اساسی وجود دارد. انحطاط دوره ایستایی است و فساد دوره پس روی هویّت هاست. هویّت های ایستا، هنگامی احساس خطر می کنند که خود را در دوره فساد ذات ببینند; زیرا دوره فساد، مرحله نفی ذاتی است.

قاعده دوازدهم: در دوره انحطاط آنچه از ذات باقی می ماند، همان ذاتیاتش است. پدیده های تمدّنی در این مرحله از میان می روند; زیرا ذات تکاپوی شدن ندارد تا مقتضی عرضیات خود باشد.

قاعده سیزدهم: هویّت ها از یکدیگر تأثرپذیرند; زیرا این جهان، عالم تزاحم و تکافو میان حقایق اشیاء است. اگر هویتی ملّی در دوره تکاپوی شدن باشد، بر دیگر هویّت ها تأثیرگذار و اگر در دوره انحطاط باشد، تأثیرپذیر خواهد بود; زیرا ذات در دوره انحطاط، در موقعیت انفعال به سر می برد; هویّت های ایستا تنها در صورت همسو بودن هویّت های فعال می توانند مجدداً از دوره انحطاط خارج شوند. هویّت های فعال غیرهمسو مانع گذار هویّت ملّی از دوره انحطاط هستند. بنابراین، اگر تجدّد متنافر با هویّت ایرانی باشد، مرحله گذار برای ایرانیان، به کمک هویّت غربی اتفاق نخواهد افتاد.

قاعده چهاردهم: حرکت طبیعی هر ذاتی بنیادگرایانه است و حرکت قسری غیر طبیعی و غیر زنده; زیرا هر ذاتی در حرکت طبیعی تکاپوی شدن خود را دارد و ذات در حرکت قسری بالاجبار معطوف به غیر می شود و از تکاپوی شدن باز می ماند... بر این اساس، می توان گفت: حاکمیت کلیسا در قرون وسطا نوعی حرکت قسری و غیرطبیعی بر اروپاییان بود، همان گونه که حاکمیت فرهنگ غربی در دوره پهلوی نشانه حرکت قسری ذات ایرانی محسوب می شد و این گونه حرکت های جبری و قسری آنان را از پویایی و حرکت باز داشت17 و از هویّت واقعی خویش دور کرد.          ادامه دارد...

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات