به علت حجم زیاد بولتن و لزوم مناسب نمودن آن برای مطالعه در فضای مجازی، این متن در پایگاه بصیرت در سه بخش منتشر میشود. (بخش سوم)
نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
«عقیده دولت آمریکا این بود اگر به او (مصدق) کمک نکنند وضعیت ایران متزلزل خواهد شد، من مخالف این نظریه بودم و میگفتم غیر از دولت مصدق و کمونیسم شق ثالثی هم هست و چنانچه دولت دیگری روی کار بیاید ما میتوانیم قراردادهایی با آن منعقد کنیم که موجب ارضای ما بشود. ایرانیان همیشه خوب بودهاند و باز هم باید همانطور خوب بشوند«. (خاطرات انتونی ایدن وزیر خارجه انگلیس در دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت، صفحات 4-223)
عاقبت با کودتای مشترک انگلیس و آمریکا این نهضت استقلالطلبانه پس از تضعیف جبهه داخلی، درهم شکسته شد و «باید» مد نظر وزیر امور خارجه لندن برای ربع قرن دیگر تحقق یافت. اما در دور جدید، انگلیسیها بر سر این خوان نعمت تنها نبودند، بلکه سهمی چهل درصدی از کنسرسیوم به واشنگتن نیز اعطا گشت. دکتر مصدق شمهای از چپاول ثروت ایران توسط انگلیس قبل از کودتا را اینگونه ترسیم میکند: «شرکت نفت انگلیس و ایران در تمام مدت امتیاز پنج میلیارد دلار علناً استفاده نمود و به ملت ایران فقط یکصد و ده میلیون لیره پرداخت که آن هم به مصارف سوقالجیشی رسید و استفادات سری و نامشروع هم از معادن نفت بسیار کرد که چون مدارکی بدست نداده نمیتوانم چیزی اظهار کنم و فقط بذکر این نکته قناعت میکنم که ما هر قدر خواستیم نفتی که در تمام مدت امتیاز انگلیس از آبادان برده، صورت بدهند شرکت امتناع نمود و گفت این صورت را باید از بحریة انگلیس مطالبه کرد.» (ص235)
با علم بر بخشی از غارت منابع ایران توسط بیگانه، مصدق پای در مسیر تحقق خواسته عمومی ملت ایران یعنی ملی شدن صنعت نفت و پایان دادن به یک تحقیر تاریخی نهاد، اما برخی ضعفها و غفلتها و درس نگرفتن از تاریخ موجب ناکامی این نهضت شد. نخستوزیر دوران ملی شدن صنعت نفت، بعد از سلطه مجدد بیگانگان بر میهنمان تاسف و تأثر خود را در واکنش به نطق پیروزمندانه ایدن ابراز میدارد: «من هر وقت این جمله از پیام آقای سرآنتونی ایدن وزیر خارجه آن روز و نخستوزیر امروز انگلستان را به مردم ایران داده میخوانم «هیچ چیز از این مناقشه جاهلانهتر و بیهودهتر نبوده است» بیاختیار میگریم که چرا عمال بیگانه بتوانند شکست ملت ایران را به «رستاخیز ملی» تعبیر کنند و برای آن جشن برپا نمایند و این عمل سبب شود که وزیر خارجه انگلیس، مبارزه و فداکاری یک ملتی را برای بدست آوردن آزادی و استقلال «مناقشه جاهلانه» تعبیر کند.» (ص297)
قطعاً بسیاری از اقشار ملت ایران، به ویژه نسل جوان امروز، علت میزان تأثر مصدق را درک نمیکنند؛ زیرا اطلاعات جامعی از حجم غارت ثروت ملی خویش ندارند. به همین دلیل ترجیح میدهیم تا در چارچوب این نقد کمتر متعرض موضوع چرایی تضعیف شدن جبهه داخلی نهضت ملی صنعت نفت شویم و عمدتاً به واکاوی ابعاد مختلف رخدادهای آن دوران از زبان یکی از شخصیتهای کلیدی و مؤثر در این فراز تاریخی بپردازیم. البته در این مسیر ناگزیر از اشاره به برخی تعارضات در عملکردهای روایت شده، خواهیم بود، اما این اشارات هرگز نگاهی کلان به نهضت ملی شدن صنعت نفت را دنبال نمیکند؛ زیرا معتقدیم پرداختن به آن از یک سو بحث مبسوطی را میطلبد و از دیگر سو مانع بهرهمندی بهتر و بیشتر خوانندگان از تجربیات و مشاهدات شخصیتی میشود که تحولات دوران قاجار و پهلوی را از نزدیک دنبال کرده و به مقایسه آنها با یکدیگر نشسته است.
قبل از پرداختن به مباحث مطرح شده در این کتاب جا دارد دکتر مصدق را آن گونه که خود معرفی کرده بشناسیم تا با الگوهای ذهنی از سایر شخصیتهای تاریخ معاصر در مقام ارزیابی عملکرد وی برنیاییم. نخستوزیر دوران ملی شدن صنعت نفت همان گونه که به صراحت ابراز میدارد فردی است با خلق و خوی شخصیتی طبقه متمول جامعه که از ابتدای ورود به عرصه فعالیتهای اجتماعی برای نظرات کارشناسانه خویش شأن و منزلت قائل است و حاضر نمیشود برای کسب مناصب سیاسی این شأنیت را زیر پا گذارد، اما همین شخصیت هرگز مدعی مبارز بودن و آشتی ناپذیری با بیگانگان یا ایادی آنها نیست، بلکه صرفاً با این عوامل در صورتی که مخاطرات جدی متوجه وی نکنند به مقابله پارلمانی و اداری پرداخته است.
برای نمونه، در دورانی که دکتر مصدق والی ایالت فارس است نه تنها مبارزات مردم را علیه اشغالگران تائید نمیکند، بلکه با کنسول انگلیس و مسئولان پلیس جنوب رابطهای رسمی، البته با حفظ شأن و منزلت خاص خویش، دارد: «بعد از انتصابم به ایالت فارس ماژور «وویر» قونسول انگلیس بدیدنم آمد و ضمن صحبت اظهار کرد مردم فارس از پلیس جنوب متنفرند... و گفت پلیس جنوب را مامور کردهایم آن عده از خوانین تنگستانی را که موجب عدم نظم و امنیت میشوند تنبیه کنند که بیاختیار حالم تغییر نمود... (مصدق) گفتید مردم فارس از پلیس جنوب متنفرند و باید کاری کنیم از این تنفر بکاهیم. اکنون میخواهید آن را مأمور تنبیه عدهای از هموطنان خود(؟!) بکنید و بر انزجار مردم بیفزائید هنوز فراموش نشده که قتل شیخ حسینخان چاهکوتاهی را که نسبت به یکی از عمال انگلیس دادند مردم طهران در نقاط عدیده مجلس ختم گذاشتند و او را مثل یکی از شهدای وطن شناختند؟ از این بیانات مقصودم این نیست که بخواهم تنگستانیها را از نسبتی که به آنها میدهند مبرا کنم»(ص124) در این فراز نه تنها دکتر مصدق را مؤید مبارزات تنگستانیها علیه اشغالگران انگلیسی نمییابیم، بلکه حتی پلیس جنوب به نوعی جزء ملت ایران به حساب آورده میشود. البته در فراز دیگری ایشان فراتر از این رفته و به رابطه بسیار صمیمیاش با نیروهای مسلح اشغالگران و به رسمیت شناختن آنها، اشاره دارد: «اینطور صلاح دیدم که سلامهای رسمی را که آنوقت در هر یک از اعیاد مذهبی منعقد میشد موقوف کنم و روزهای عید بطور غیررسمی در طالار بزرگ ایالتی از واردین پذیرایی نمایم و صاحبمنصبان پلیس جنوب هم مثل سایرین میآمدند و من از آنها پذیرایی میکردم... کلنل فریزر هم که فرماندهی پلیس جنوب بود از همه بیشتر بزبان ما آشنا و روابطش با من بسیار صمیمانه بود». (صفحات 6-125)
البته آقای مصدق اشاراتی نیز به مخالفتهای خویش با دخالتهای فریزر در امور داخلی کشور در این مقطع زمانی دارد؛ زیرا این ژنرال انگلیسی کسی بود که رضاخان را هنگامی که مدارج پایینی در نیروی قزاق داشت زیر نظر گرفته و زمینههای رشد سریع وی را فراهم نموده بود: «کلنل فریزر با من داخل مذاکره شد و بعنوان هواخواهی از شاه گفت چرا دستخط شاه را در این ایالت اجرا ننمودید؟ که در جواب گفتم بشما مربوط نیست که چنین سئوالی بکنید... نظر اصلی فریزر این بود که ما با دولتی که روی منافع خارجی تشکیل شده بود بسازم (دولت سیدضیاء و رضاخان) و مخالفتم سبب نشود که دیگران بمن تأسی کنند و نقشه سیاست خارجی را خنثی نمایند. این سلیقه انگلیسیهاست که اول حداکثری میخواهند، چنانچه طرف با دلیل و برهان مخالف نمود باز از خود او بهر حداقلی که ممکن باشد استفاده مینمایند.»(صفحات 9-128)
در این دو روایت نوع تعامل دکتر مصدق با نیروهای اشغالگر برای خواننده خاطرات به خوبی مشخص میشود؛ مصدق نه مبارزی است که زندگیاش را در راه آرمانهایش به مخاطره بیفکند و نه فردی که حاضر باشد استقلال شخصیت خویش را زیر پای بیگانگان نهد. حتی در شرایطی که نفوذ بیگانه را تحقیرآمیز مییابد ترجیح میدهد در خارج کشور اقامت جوید: «من همیشه در این فکر بودم اگر روزی نتوانم در ایران بوطن خود خدمت کنم محل اقامت خود را در سوئیس قرار بدهم... در آنجا بودم که قرارداد 9 اوت 1919 معروف به قرارداد وثوقالدوله بین ایران و انگلیس منعقد گردید که باز تصمیم گرفتم در سوئیس اقامت کنم و به کار تجارت پردازم.» (ص118)
البته باید اذعان داشت که نوع نگرش مصدق به بیگانه پس از آگاهی او از میزان چپاول ملت ایران توسط انگلیسیها از طریق حاکم ساختن دیکتاتوری رضاخانی بر کشور، تغییر میکند و با آمادگی بیشتری به عرصه مسائل سیاسی پای میگذارد: «تشکیل دولت دیکتاتوری هم که بیست سال به معرض آزمایش قرار گرفت ثابت نمود که بهترین وسیله برای پیشرفت سیاست بیگانگان در این قبیل ممالک حکومت فردی است چونکه با یک نفر همه چیز را میتوانند در میان بگذارند و او را هم طوری اداره نمایند که هر وقت خواست کمترین تمردی بکند به یکی از جزایر اقیانوس تبعیدش کنند. بطور خلاصه هر کس را بخواهند وارد مجلس کنند و هر کس را بخواهند متصدی کار نمایند و هر چه بخواهند از چنین مجلس و دولت بگیرند. اگر دولت دیکتاتوری تشکیل نشده بود قرارداد دارسی تمدید نمیشد» (ص261) اما در این مقطع نیز ترجیح میدهد خود را از مخاطرات مخالفت با دیکتاتور به دور دارد و حتی در مورد تمدید قرارداد دارسی سکوت نماید. دعوت به سکوت از سوی مصدق موجب دلگیری دوستان وی همچون آقای حسن پیرنیا میشود: «یکی از روزهای دوره دیکتاتوری که شادروان حسن پیرنیا مشیرالدوله به دیدنم آمده بود و صحبت ما به کار نفت کشید گفتند دیدید که همکار ما در مجلس پنجم چه کرد. گفتم چه کرد؟ گفتند قرارداد «دارسی» را الغا نمود... گفتم ما که به مخالفت با دولت مشتهریم خوب است در این باب صحبتی نکنیم و به انتظار نتیجه بمانیم. تا کار به جامعه ملل کشید و امتیاز نفت برای مدت سی و دو سال تمدید گردید. من در آن سالها در ده زندگی میکردم و برای آن که گرفتا نشوم با کسی معاشرت نمیکردم. با این حال یکی از روزها که به شهر آمده بودم دل به دریا زدم و خدمت ایشان رسیدم. گفتند اگر حرفی بزنم خواهید گفت که چون به مخالفت با دولت مشهوریم حرفی نزنیم، که من از بیانات خود در جلسهی قبل معذرت طلبیدم. سپس شروع به مذاکرات شد و نظریات خود را بدین طریق بیان نمودند (1) از نظر سیاسی- تمدید مدت سبب شد که باز تا شصت سال دیگر یعنی از 1933 تا 1992 ایران نتواند قدمی در راه آزادی و استقلال خود بردارد. (2)
از نظر اقتصادی سال 1960 که قرارداد منقضی میشد تاسیسات نفت به دولت ایران تعلق میگرفت و سپس تمام عواید نفت متعلق به ایران بود نه 16% که شرکت نفت میپرداخت و اکنون باز همین مبلغ را بصورت دیگر خواهد پرداخت، بنابراین 84% از عایدات ما برای مدت سی و دو سال به جیب خارجی رفته است. گفتم اینها همه صحیح پس چرا برای چنین قراردادی جشن گرفتند و چراغان کردند؟ گفتند از بیاطلاعی و اختناق مردم سؤاستفاده نمودند و آن عدهای هم که میدانستند در سایه امنیت و تسلط دولت بر اوضاع نتوانستند حرفی بزنند و اعتراضی کنند و این بزرگترین استفادهای بود که دولت انگلیس از تشکیل دولت دیکتاتوری و امنیت سطحی کرد. از آن ببعد من همیشه در این صدد بودم که مضرات تمدید را گوشزد کنم. ولی اوضاع و احوال اجازه نمیداد و کسی قادر نبود حتی یک کلام در صلاح مملکت اظهار کند... تا وقتی که کافتارادزه به ایران نیامده بود و پیشنهاد امتیاز نفت شمال را نداده بود نتوانستم در مجلس حتی یک کلام از قرارداد 1933 صحبت کنم و بعنوان مخالفت با پیشنهاد او بود که پرده از روی آن برداشتم.» (صص3-292)
به این ترتیب مصدق معترف است که در دوران دیکتاتوری رضاخانی حتی در محافل بسیار خصوصی حاضر به بیان نظرات و دیدگاههای خویش در مورد نوع عملکرد انگلیسیها نبوده است و با وجود تغییر شرایط سیاسی بعد از شهریور 20 وی همچنان این سکوت را نمیشکند. فقط زمانی مصدق به خود اجازه میدهد در مخالفت با قراردادهای نفتی سخن بگوید که اتحاد جماهیر شوروی نیز سهم مشابهی از نفت ایران را در شمال کشور مطالبه میکند؛ از این رو برخی کارشناسان تاریخ بر این اعتقادند که بحثهای نمایندگان مجلس در ارتباط با نفت که طی آن البته برخی عملکردهای گذشته انگلیسیها مورد نکوهش قرار میگرفت، بیارتباط با سفر کافتارادزه به تهران نبوده است. به ویژه اینکه در نهایت مجلس مصوبهای را میگذراند که سدی در برابر همسایه شمالی میشود. مصدق واکنش سفارت لندن به نطق خود را اینگونه توصیف میکند: «بعد از 24 سال یعنی سال 1323 که دوره دیکتاتوری خاتمه یافت و انتخابات طهران نسبت بسایر نقاط آزاد شد و من مجدداً بنمایندگی از مردم طهران وارد مجلس چهاردهم شدم، خاطره دیگری از او (فریزر) دارم که بد نیست آن را هم در این جا نقل کنم... روز 13 اسفند ماه 1323 که بین من با بعضی از وکلاء در مجلس سخنانی در گرفت که از جلسه خارج شدم و تصمیم گرفتم دیگر به مجلس نروم روز بعد اول وقت مصطفی فاتح معاون شرکت نفت ایران و انگلیس بمن تلفن نمود و گفت فردا (15 اسفند) عدهای شما را بمجلس خواهند برد که من چیزی نگفتم و مذاکرات خاتمه یافت و بعد بخود میگفتم که با شرکت نفت ارتباطی ندارم که بمن این تلفن را کردهاند و بهواخواهی من قیام نمودهاند... عصر همان روز ادیب فرزند ادیبالممالک فراهانی شاعر معروف از طرف کلنل فریزر نزد من آمد و همینطور پیام آورد که باز مزید تعجب گردید... چون مخالفتم با پیشنهاد کافتارادزه سبب شده بود که مخالفینم آن را از نظر هواخواهی سیاست انگلیس تعبیر کنند این است که لازم میدانم در این باره نیز توضیحاتی بدهم... چنانچه کافتارادزه موفق شده بود امتیاز معادن نفت شمال را دست آورد نفع مشترک دو همسایه شمال و جنوب در معادن نفت ایران سبب میشد که ملت ایران نتواند هیچوقت دم از آزادی و استقلال بزند و این یکی از مواردی بود که ما با سیاست انگلیس وجه اشتراک و وجه افتراق داشتیم» (صص3-131)
به این ترتیب میتوان استنباط کرد که برخی اظهارات ضدانگلیسی برای مقابله با درخواست روسها لازم بوده است و افرادی چون کلنل فریزر که این چنین در مقام تجلیل از مصدق برمیآیند اتخاذ مواضع دو سویه را برای گذشتن مصوبهای در مجلس که راه را بر رقیب سد کند ضروری میدانستهاند.
البته جامعه ایران بعد از شهریور 20 بشدت کنجکاو است تا بیاطلاعی خود را از دوران اختناق رضاخانی جبران کند. احزاب سیاسی و رسانههای مکتوب میکوشند تاحدودی به این خواست عمومی پاسخ گویند؛ لذا به موازات اطلاع تودههای مردم از واقعیتهای پنهان، جو ضد انگلیسی بار دیگر در جامعه شدت میگیرد. حضور نیروهای شوروی در شمال کشور و ناکامی نماینده آنها برای اخذ امتیاز نفت شمال فعالیت بیشتر نیروهای چپگرا را در افشای عملکرد انگلیس به دنبال دارد و فضای سیاسی ایجاد شده در کشور موجب میشود که حتی نمایندگان همراه با سیاستهای انگلیسی نتوانند منویات خود را آشکارا ابراز دارند. تنفر عمومی از رضاخان و قدرت بیگانهای که وی را به قدرت رسانده بود به شدت اوج میگیرد. یک عنصر بلند پایه ساواک (رئیس اداره هشتم) در خاطرات خود در این زمینه میگوید: «شاید رضاشاه در تاریخ همه کشورها و در بین همه رهبران و سلاطین، تنها شاهی بوده باشد که هم از سوی عوامل ارتجاع در مظان اتهام بوده، هم از سوی روشنفکران و چپگرایان. تبلیغات علیه او و به تعبیر امروز ترور شخصیت او چنان دامنه پیدا کرده و مورد قبول هم افتاده بود که در سالهای بعد از سقوط او، اهل قلم و سیاست، احمدشاه زنباره و بی اطلاع از امور مملکتداری را شاه دموکرات و مدرس طرفدار سلسله قاجار را، با تز حکومت اسلامی، قهرمان آزادی معرفی میکردند و رضاشاه را دست نشانده و عامل بیگانه، و عجبا که نوشتههائی این چنین در بین اصحاب کتاب مثل ورقزر دست به دست میگشت.»(داوری، سخنی در کارنامه ساواک، سرتیپ منوچهر هاشمی، انتشارات ارس، لندن، سال 73، ص 85)
ملت ایران بعد از شهریور 1320 پس از آگاهی از این که چرا انگلیس زمینه کودتا علیه قاجار را فراهم آورد و چگونه توانست از طریق رضاخان به اهدافش نائل آید، طبیعی بود که احمدشاه خوشگذران را بر عامل مستقیم بیگانه ترجیح دهد: «آیا کسی تصور میکرد وقتی به اعلیحضرت فقید بگویند از مملکت بروید با داشتن ارتشی درتحت امر راه جزیره «موریس» را که تا آنوقت اسمی از آن نشنیده بودند در بیش بگیرند. این اطاعت صرف و تمکین محض برای این بود که در قلب مردم جایی ذخیره نکرده بود و بهمین جهت هم نفرمود من پادشاه ملتی هستم و تکیف مرا باید ملت تعیین کند. من از خانه و وطن خود چرا دور شوم و کجا بروم. مرحوم احمدشاه که با قرارداد مخالفت نمود با اینکه نظامی نبود و آرتشی تحت امر نداشت نتوانستند بدون تمهید و مقدمه او را خلع کنند. مقدمات خلعش چند سال طول کشید که یکی از آن دخالت دولت در انتخابات دوره پنجم تقنینیه بود که وکلائی به مجلس بروند و به مادهی واحدهای که برخلاف قانون اساسی تنظیم شده بود رای بدهند.»(ص257)
دکتر مصدق در فراز دیگری احمدشاه را که زیر بار فشار انگلیسیها برای امضای قرارداد 1919 - که ایران را به تحتالحمایگی انگلیس درمیآورد- نرفت مورد تجلیل قرار میدهد: «این مقاومت منفی سبب شد که مردم وطنپرست در مملکت به شاه (احمدشاه) تأسی کنند و آن قدر با قرارداد مخالفت کنند تا دولت انگلیس از اجرای آن مایوس شود و برای اجرای سیاست خود در ایران فکر دیگری بنماید. خلاصه اینکه شاه بواسطهی مخالفتی که نمود از بین رفت و خوشنام آن پادشاهی که در خیر مملکت از سلطنت گذشت.» (ص113)
غرض از تأکید ما بر این نکته که «هر چه از شهریور 20 فاصله میگیریم بر آگاهی مردم از عملکرد دست نشانده انگلیسیها افزوده میشود و به تبع آن تنفر عمومی از لندن شدت مییابد»، آن است که بتوانیم تا حدودی جو سیاسی جامعه آن روز را ترسیم نماییم. در این فضای سیاسی، مصدق خود اذعان دارد تا سه سال بعد از پایان دیکتاتوری رضاخان در مورد قرارداد نفتی انگلیس با ایران اصولاً سخنی نگفته است و در سال 1323 نیز که در مجلس به منظور مقابله با سهمخواهی روسها اظهارتی دارد و به تجدید قرارداد دارسی در سال 1312 اشاراتی میکند مورد تشویق انگلیسیها قرار میگیرد که شرح آن را از روایات کتاب در اختیار داریم.
نکته حائز اهمیت در زمینه ملی شدن صنعت نفت این که حتی ابتکار و پیشنهاد این موضوع متعلق به مصدق نیست. برخی صاحبنظران تاریخ معاصر براساس اسناد موجود از مشروح مذاکرات کمیسیون نفت مجلس شورای ملی معتقدند حتی تا اواسط سال 29 مصدق موضع موافقی با ملی شدن صنعت نفت نداشته است. البته ما در این بحث مبنا را بر روایات خود دکتر مصدق به عنوان نخستوزیر دوران ملی شدن صنعت نفت قرار میدهیم. وی در زمینه چگونگی مطرح شدن طرح اجرایی بعد از تصویب ماده واحده ملی شدن صنعت نفت در 29 اسفند سال 29 به صراحت میگوید: «شنبه 8 اردیبهشت 1330 که روز جلسهی مجلس نبود به مجلس شورای ملی احضار شدم. اکثریت نمایندگان هم آمده بودند و میخواستند در جلسهی خصوصی به شور و مشورت پردازند و تمایل خود را برای تعیین نخستوزیر بعرض شاهنشاه برسانند. از اینکه گفته میشد آقای حسینعلاء استعفا داده است تعجب کردم چونکه روز ششم اردیبهشت شب که بخانه من آمده بودند و میخواستند در یک موضوعی با من مشورت کنند هیچ از این بابت صحبتی نکردند و چون قبل از این ملاقات من در کمیسیون نفت مجلس شورای ملی بودم که طرح نُه مادهای جمعی از نمایندگان که برای ملی شدن صنعت نفت تنظیم شده بود از تصویب کمیسیون گذشت نخستوزیر را از جریان مطلع کردم و تقاضا نمودم که روز یکشنبه نهم اردیبهشت در جلسه رسمی مجلس حضور یابند...»(ص177)
در فراز دیگری دکتر مصدق چگونگی شکلگیری اندیشه کلی ملی شدن صنعت نفت را روایت و مطرح میکند که نمایندگان عضو کمیسیون نفت مجلس- که خود ریاست آن را به عهده داشت- نتوانسته بودند بعد از چند ماه بحث به فرمولی برای استیفای حقوق ملت برسند: «ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور ابتکار شادروان دکتر حسین فاطمی است که چون کمیسیون نفت مجلس شورای ملی پس از چند ماه مذاکره و مباحثه نتوانست راجع باستیفای حق ملت از شرکت نفت انگلیس و ایران تصمیمی اتخاذ کنند دکتر فاطمی با من که رئیس کمیسیون بودم مذاکره نمود و گفت با وضعی که در این مملکت وجود دارد استیفای حق ملت کاری است بسیار مشکل، خصوصاً که دولت انگلیس مالک اکثریت سهام شرکت است و بعنوان مالیات بر درآمد هم هر سال مبلغ مهمی از شرکت استفاده میکند و منباب مثال در سال 1948 از شصتویک میلیون لیره عوائد خالص شرکت نفت بدولت ایران که مالک معادن نفت است از بابت حقالامتیاز فقط نُه ملیون لیره رسیده در صورتیکه دولت انگلیس به عنوان مالیات بر درآمد بیستوهشت ملیون لیره استفاده کرده است.»(ص229)
البته توجه دادن خوانندگان به این فرازها از خاطرات دکتر مصدق بدین معنی نیست که وی بعد از انتخاب شدن به عنوان نخستوزیر نقش اساسی در پیگیری موضوع ملی شدن نفت ایفا نمیکند، بلکه هدف صرفاً مشخص شدن معادلات قبل از 29 اسفند 1329 است. آقای دکتر کریم سنجابی فضای سیاسی آن ایام را بدین گونه توصیف میکند: «رزمآرا ظاهراً موفق شده بود که یک قراردادی به دست بیاورد که بر مبنای 50-50 باشد. ولی هنوز جرأت اینکه آن را به مجلس بیاورد در مقابل افکار عمومی و در مقابل اقلیت مجلس و جبهه ملی نداشت گویا منتظر بود پایگاه محکمتر و قدرت بیشتری به دست بیاورد... شاه در عین اینکه علاقمند بود که این قرارداد مورد تصویب مجلس قرار بگیرد اما از اینکه رزمآرا آن را انجام بدهد برای سلطنت خودش خوف داشت... رزمآرا در تابستان 1329 به حکومت رسید و قتل او در اسفند 1329 بود. بعد از کشته شدن او اصل ملی شدن صنعت نفت به صورت یک ماده واحدهای در آخر اسفند 1329 به تصویب مجلس رسید... در اردیبهشت بالاخره با جریاناتی که در مجلس پیش آمد بعضی از نمایندگان اکثریت مجلس به تصور اینکه دکتر مصدق آدمی منفی است و هیچوقت حاضر به قبول مسئولیت نیست با این تصور و توهم پیشنهاد کردند که حل این مسئله و نخستوزیری را به دکتر مصدق واگذار کنیم و طراح این فکر حتی خود جمال امامی بود که دشمنی دیرین با مصدق و ملیون داشت. مصدق هم که برای فداکاری نسبت به این امر حاضر بود از این فرصت استفاده کرد و گفت: من به این شرط قبول مسئولیت میکنم که قانون ملی شدن صنعت نفت قبلاً به تصویب برسد.» (خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، انتشارات صدای معاصر، سال 81، صص5-113)
در گفتههای آقای سنجابی دو نکته، قابل تأمل است؛ اول آن که دکتر مصدق تا توافق همگان را در مورد ملی شدن صنعت نفت دریافت نمیکند بطور جدی پای در میدان نمیگذارد. توافق شاه و توشیح طرح توسط وی برای نخستوزیر این دوران معنای خاصی دارد، به ویژه این که مصدق وی را همچون پدرش در این زمینه بیاراده میداند.
نکته دوم آن که جمال امامی که سردمدار طیف وابسته مجلس به حساب میآمد علیالقاعده مستقلاً چنین پیشنهادی را مطرح نمیسازد. با مرور فرازی از خاطرات آقای دکتر مصدق میتوان به این نکته پی برد: «یکی از نمایندگان که چند روز قبل از کشته شدن رزمآرا نخستوزیر بخانهی من آمده بود و مرا از طرف شاهنشاه برای تصدی این مقام دعوت کرده بود و هیچ تصور نمیکرد برای قبول کار حاضر شوم اسمی از من برد که بلاتامل موافقت کردم و این پیش آمد سبب شد که نمایندگان از محظور درآیند و همه بالاتفاق کف بزنند و بمن تبریک بگویند.» (ص178)
بنابراین آقای جمال امامی فیالبداهه نخستوزیری مصدق را پیشنهاد نمیکند، و قبل از نخستوزیری حسین علاء نیز این مسئله عنوان شده بود. این بدان معنی است که نخستوزیری دکتر مصدق قبلاً در برخی محافل سیاسی مورد بررسی و مطالعه قرار گرفته بود. هدف از این سخن آن نیست که مصدق را به سبب ضعفی مورد توجه کانونهای قدرت آن دوران بدانیم، بلکه برعکس، وی دارای شخصیت مستقلی بود که میتوانست در چارچوب تعیین شدهای عمل کند. کما این که در دوران قدرتگیری رضاخان نیز این خصوصیت مثبت مصدق موجب ارجاع مأموریتهای مهمی به وی شد: «روز بعد سردار سپه وزیر جنگ بخانه من آمد و اظهار نمود از مذاکرات شما با وزیر پست و تلگراف مسبوق شدم و من مخصوصاً برای این آمدهام که بشما بگویم اگر این ماموریت را قبول کنید در این ایالت هم قوای انتظامی تا آنجا که مربوط به انتظامات است در اختیار شما قرار خواهد گرفت و برای اینکه شما مطمئن شوید مینویسم مادام که شما در راس آن ایالتید فرمانده لشکر خود را مطیع نظریات شما بداند و دستور شما را در اموری که مربوط به امنیت است اجراء نماید... از مذاکرات جم اینطور دستگیرم شد با اینکه در وزارت مالیه با من مخالفت کردند میخواهند در آذربایجان مامور عالیرتبه دولت کسی باشد که صرفاً آلت فعل نبوده و صاحب رائی از خود باشد که تبلیغات افراد چپ در مردم تأثیر نکند و امنیتی را که در آنجا مختل شده بود با وسایل عادی و توجه بافکار عمومی برقرار نماید.» (صص5-143)
میتوان به این نتیجهگیری نزدیک شد که دکتر مصدق از یک سو شخصیتی مستقل و ملی دارد که از اعتباری در جامعه برخوردار است و از سوی دیگر به دلیل اشرافزاده بودن و مرفه زندگی کردن، خود را حتی بر سر مسائلی که به آن اعتقاد دارد نیز به مخاطره نمیاندازد؛ لذا در چارچوبهای تعریف شدهای حرکت میکند. طبعاً مجموعهای از این خصوصیات، وی را برای حل برخی بحرانها، در نگاه کانونهای قدرت مفید جلوهگر ساخته است، اما اینکه دکتر مصدق بعد از پذیرش نخستوزیری در چه مسیری قرار گرفت که برای بیگانگان راهی جز اقدام به کودتا به منظور برکناریاش وجود نداشت، بحث دیگری است که در این نقد ما متعرض آن نمیشویم، چرا که تلاش این نوشتار شناخت آقای مصدق از زبان خود اوست. خوشبختانه ایشان در این کتاب دربارة مقاطعی تاریخی که به صورت گزینشی به آن پرداخته، جز موارد اندکی، صادقانه روایتهای خود را بیان داشته است. این ویژگی خاطرات امکان روشن ساختن این بخش از تاریخ پرمناقشه ایران را فراهم میآورد.
محور بسیار مفید دیگر در این خاطرات شناخت پهلویهاست. متاسفانه دکتر مصدق به دلایلی از جمله نگارش خاطرات در زندان پهلوی دوم دچار تعارضاتی در این زمینه شده که البته برای محققان با توجه به شناخت خصوصیات نویسنده قابل فهم و درک است و قاعدتاً چیزی از اعتبار نوشتهها نمیکاهد: «همه میدانند که سلسله پهلوی مخلوق سیاست انگلیس است، چونکه تا سوم اسفند 1299 غیر از عدهای محدود کسی حتی نام رضاخان را هم نشنیده بود و بعد از سوم اسفند که تلگرافی از او بشیراز رسید هرکس از دیگری سؤال میکرد و میپرسید این کی است، کجا بوده و حالا اینطور تلگراف میکند. بدیهی است شخصی که با وسایل غیرملی وارد کار شود نمیتواند از ملت انتظار پشتیبانی داشته باشد. بهمین جهات هم اعلیحضرت شاه فقید و سپس اعلیحضرت محمدرضا شاه هر کدام بین دو محظور قرار گرفتند. چنانچه میخواستند با یک عده وطنپرست مدارا کنند از انجام وظیفه در مقابل استثمار باز میماندند و چنانچه با این عده بسختی و خشونت عمل میکردند دیگر برای سلسله حیثیتی باقی نمیماند تا بتوانند بکار ادامه دهند. این بود که هرکس ابراز احساساتی میکرد و یا انتقادی از اعمال شاه مینمود وصلهی عضویت حزب توده را باو میچسبانیدند و او را به اشد مجازات محکوم میکردند. تبعید و قتل مدرس و فرخی در زندان که نتوانستند آنان را متهم بمرام کمونیستی بکنند یک دلیل بارز و مسلمی است بر صدق این مقال و تا صفحات تاریخ باقی است خواهند گفت آنها را برای چه در زندان از بین بردند.»(صص4-343)
اگر مصدق این پدر و پسر را عامل بیگانه میداند - که به درستی نیز چنین است - چرا زمانی که میتوانست در این زمینه تمهیدی بیندیشد نه تنها اقدامی ننمود بلکه هرگز متعرض این شجره وابسته نشد: «هموطنان عزیز بخوبی واقفند اگر اینجانب تصدی نخستوزیری را با کبر سن و ضعف مزاج بعهده گرفتم برای این بود که قانون ملی شدن صنعت نفت را سرانجام دهم... از اینرو تا سرحد امکان کوشیدم که در امور داخلی وضع موجود را حفظ کنم... بدین جهت برای اینکه خاطر شاهانه نگران نباشد در چهارم خرداد 1330 شرحی بدین مضمون: «پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی چون مدت خدمت چاکر به محض خاتمه کار نفت بسر خواهد رسید برای ریاست شهربانی کل کشور به هیچوجه نظری نمیتواند بعرض برساند و تعیین آن فقط منوط باراده ملوکانه است» عرض نموده فرستادم» (ص209) در حالی که همگان میدانستند که دکتر مصدق برای این جوان خوشگذران هیچ گونه شأنی قائل نیست و وی را فردی فاقد صلاحیت میداند چرا میبایست ضمن حفظ دستگاه و پایگاه بومی بیگانه در صدد این گونه تملقگویی برمیآید؟ به طور قطع این پسر از پدرش بیصلاحیتتر بود. برای نمونه، دکتر محمدعلی مجتهدی که با پهلویها از نزدیک محشور بوده است، میگوید: «انگلیسیها هم میخواستند از شر بختیاریها و قشقاییها و کسان دیگر که نمیگذاشتند نفت ببرند، از دست آنها خلاص بشوند. از دست خزعل خلاص بشوند. لازم بود کسی را داشته باشند. ولی آیا رضاشاه به مملکت خدمت نکرد؟ بله؟ شخص بیسواد یک شخصی که مهتر (تمیزکننده اصطبل اسب) بود مغزش درست کار میکرد. محمدرضا شاه، نه. این مهتر نبود، این عزیز دردانه پدر و مادر بود، مغزش درست کار نمیکرد. در درجه اول علم جاسوس را وزیر دربار و همه کاره خود کرده بود. بله؟ نخستوزیرش شریفامامی. ایشان چه لیاقی داشتند.»(خاطرات محمدعلی مجتهدی، رئیس دبیرستان البرز، بنیانگذار دانشگاه صنعتی شریف، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، نشر کتاب نادر، سال80،ص190)
این باور و قضاوت، منحصر به آقای دکتر مجتهدی نیست بلکه همه وابستگان به رژیم پهلوی همچون ابوالحسن ابتهاج در خاطرات خویش محمدرضا را بسیار زبونترو ذلیلتر از پدرش در برابر بیگانه ارزیابی کردهاند، با این حال، چگونه است که دکتر مصدق ضمن بیان مواضع صریح خود در مورد رضاخان درباره فرزند وی این گونه تملقآمیز سخن میگوید؟ بویژه اینکه این خاطرات بعد از کودتای 28 مرداد نگاشته شده است و بیاعتباری شاهی که از طریق کودتا بر مسند قدرت نشانده شد بر درباریان نیز کاملاً آشکار بود. برای نمونه، عبدالمجید مجیدی - یکی از وابستگان به دربار و رئیس سازمان برنامه و بودجه در سالهای 56-51 - در این زمینه در خاطراتش میگوید: «جریان 28 مرداد واقعاً یک تغییر و تحولی بود که هنوز [که هنوز] است برای من [این مسئله] حل نشده که چرا چنین جریانی باید اتفاق میافتاد که پایههای سیستم سیاسی- اجتماعی مملکت این طور لق بشود و زیرش خالی بشود.»(خاطرات عبدالمجید مجیدی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، انتشارات گام نو، سال 81، ص42)
در حالیکه افرادی چون مجیدی اذعان دارند که بعد از کودتا، محمدرضا پهلوی مشروعیت خود را از دست داده بود آقای مصدق در این خاطرات صرفاً از خیانتها و خدمات رضاخان به بیگانه سخن میگوید و ترجیح میدهد حتی در اواخر عمر نیز خود را از خطر درگیر شدن با پهلوی دوم دور دارد. امام خمینی(ره) ضعف دکتر مصدق را در مقابله با این عوامل دست نشانده این گونه بیان میدارند: «این غفلت بزرگ از رجال سیاسی و علما و- عرض میکنم که- سایر اقشار مملکت ما واقع شد، و این آدم را تحمیل کردند بر ما و دنبالهاش را هم گرفتند که قدرتمندش کنند. از آن وقت تا حالا هم غفلتها شده است. «قوامالسلطنه» میتوانست این کار را بکند لکن با غفلتها، با ضعف نفسها نکرد. از او بالاتر «دکتر مصدق» بود. قدرت دست دکتر مصدق آمد لکن اشتباهات هم داشت. او برای مملکت میخواست خدمت بکند لکن اشتباه هم داشت. یکی از اشتباهات این بود که آن وقتی که قدرت دستش آمد این را خفهاش نکرد که تمام کند قضیه را. این کاری برای او نداشت آن وقت، هیچ کاری برای او نداشت، برای اینکه ارتش دست او بود، همه قدرتها دست او بود و هم این ارزش نداشت آن وقت. آن وقت اینطور نبود که این یک آدم قدرتمندی باشد... مثل بعد که شد. آن وقت ضعیف بود و زیر چنگال او بود لکن غفلتی شد.»(صحیفه امام، مجموعه آثار امام خمینی، جلد چهارم، ص371، پاریس، از سخنرانی 16 آبان 57 در جمع دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج)
متأسفانه در این خاطرات دکتر مصدق نه تنها در این وادی گام برنمیدارد که ملت خویش را از خیانتهای پهلوی دوم مطلع سازد، بلکه به منظور اثبات پایبندی به پادشاهی محمدرضا پهلوی حتی مسائلی را مطرح میسازد که با روایت دیگر اعضای جبهه ملی در تعارض است. برای نمونه، مصدق بعد از واقف شدن بر مشارکت محمدرضا پهلوی با بیگانگان در کودتا دستور میدهد تا مجسمههای این پسر و پدر را پائین بیاورند: «روز پیشش من نزد ایشان بودم و ایشان دستوری به من دادند که بروید و با احزاب صحبت بکنید و مجسمهها را پائین بیاورید. بنده به حزب ایران رفتم. به آقای خلیل ملکی تلفن کردم که او آمد. به حزب مردم و پانایرانیستها و بعضی از بازاریها تلفن کردم که آنها هم آمدند و عدهای را برای اجرای آن امر فرستادیم... ولی باید انصاف بدهم که خلیل ملکی گفت: این کار درستی نیست. خود من هم شب به مصدق گفتم که این کار درستی نبود.»(خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، انتشارات صدای معاصر، سال 81 صص 9-158) روایت دکتر مصدق در این زمینه ضمن اینکه با واقعیت تطبیق ندارد، به نوعی ابراز برائت از برخی مواضع و تصمیمات بحق اتخاذ شده بعد از 25 مرداد تلقی میشود و این البته در شأن چنین فردی نیست: «در تمام مدت تصدی کار آنچه لازم بود در حفظ مجسمههای هر دو شاهنشاه بکار بردم و آنها را از عملیات تخریب کننده افراد چپ حفظ نمودم ولی آن روز که درست خاطرم نیست کدام یک از روزهای آخر مرداد بود که وضعیت شهر صورت عادی نداشت و این خبر رسید دستور دادم قبل از هر اقدامی از طرف افراد چپ مجسمههای اعلیحضرت شاهنشاه فقید را دستجات و احزاب ملی خود بردارند تا چنانچه بعد خودمان آنها را بجای خود نگذاریم عمال بیگانه ما را با افراد چپ همکار قلمداد نکنند و علت اینکه ما نمیتوانستیم مجسمهی اعلیحضرت شاهنشاه فقید را بجای خود نصب کنیم در سلطنتآباد موقع بازجویی اظهار نمودهام و بهمین جهت هم بود که دادستان در کیفر خواست خود مرا بعنوان مجسمههای اعلیحضرت فقید تعقیب ننمود. نسبت بمجسمههای اعلیحضرت همایون شاهنشاهی همیشه احترام داشتم. چنانچه دولت سقوط نمیکرد جبران عملیات ناگوار افراد چپ میشد و آنها را بجای خود میگذاشتم.» (ص290)
محدود کردن تنفر عمومی جامعه از پهلویها به عناصر چپگرا، صرفاً نوعی ضعف مصدق را به ذهن خواننده متبادر میسازد.آیا نخستوزیر دوران ملی شدن صنعت نفت اگر بر مواضع خود پایدار میماند خطری جدی متوجه وی میشد؟ به ویژه اینکه در فراز دیگری از این خاطرات به تنفر عمومی جامعه از پهلویها اشاره دارد و تخریب مجسمهها را کار مردمی میداند که سالها تحت ظلم و تعدی واقع شدهاند: «وقایع روزهای اخیر مرداد مبتنی بر دو علت بود: که یکی جنبه سیاسی داشت و دیگری جنبه حقوقی: جنبه سیاسی از این نظر که آن اعلیحضرت در تمام مدت سلطنت خود از افراد سلب آزادی نمود و حق انتخاب نمایندگان مجلس را که در مملکت مشروطه حق طبیعی و مسلم مردم است از آنان سلب کرد و قرارداد نفت را سی و دو سال تمدید نمود و ملیونها از این کار سؤاستفاده فرمود و چه خوب بود که آن پادشاه حیات داشت و قانون از کجا آوردهای را جلوی ایشان میگذاشتند تا معلوم شود آن ثروت هنگفت را از چه ممرّی تحصیل نمود. جنبه حقوقی از این نظر که ملکی را بزور در یکی از نقاط و با ثمن بخس مالک میشد و بعد بجان و مال دیگر مالکین مجاور ابقاء نمیفرمود و بدین طریق در ظرف بیست سال پنج هزار رقبه تملیک نمود و کسی ندید آن پادشاه که خود بانی ثبت اسناد بود راجع بیکی از این املاک اعلان ثبت دهند و حق اعتراض را از مردم سلب نکنند تا هرکس سخنی داشت بگوید و حقانیت خود را به اثبات رساند. خلاصه اینکه از دولت دیکتاتوری مردم تنفر داشتند ولی از ترس جرأت نمیکردند اظهار بکنند و بعد که نسیم آزادی دمید چون دست مردم بشاه نمیرسید غیظ و غضب خود را نسبت بمجسمهها ابراز میکردند.» (ص196)
دکتر مصدق که پهلویها را هم عامل بیگانه و متعدی به حقوق مردم میداند چگونه حتی به مجسمههای آنها نیز احترام میگذاشته است و اگر مردم به خاطر ظلمی که به آنها روا داشته شده بود حق داشتند به چنین امری مبادرت کنند، چرا کلیه اقدام کنندگان در این زمینه یکسره چپگرا و احتمالاً وابسته به همسایه شمالی معرفی میشوند؟ در این وادی همچنین دکتر مصدق علت اطاعت نکردن از فرمان عزل خویش را در 25 مرداد به گونهای توجیه میکند که گویی پهلویها اصولاً وابسته به بیگانه نیستند و هر فرمانشان میبایست از سوی کسانی که وابستگی را برنمیتابند مورد اطاعت واقع شود. به ویژه اینکه مصدق از نقش انگلیس در کودتا به تفصیل سخن میگوید؛ بنابراین چرا نمیبایست در این خاطرات اعلام شود که به دلیل پیروی محض محمدرضا پهلوی از برنامههای بیگانه، فرمان او قابل اعتنا نبود: «نظر باینکه دستخط طوری تنظیم شده بود که اصالت آن مورد تردید بود و علت تردید هم این بود که در سطر آخر کلمات طوری بهم نزدیک و فشرده شده بود که هر کس دستخط را میدید یقین میکرد که ورقه قبل از نوشتن دستخط توشیح شده است (سفید مهر) و نزدیک شدن کلمات از این نظر بود که دستخط خاتمه پیدا کند و از محل توشیح تجاوز نکند و ابلاغ آن هم که ساعت یک روز 25 مرداد 32 بوسیله کودتا صورت گرفت سبب شد که من از دو طریق یکی را انتخاب کنم». (ص226)
این توجیهات به هیچوجه متناسب با وزن و منزلت یک رهبر سیاسی نیست. مردم انتظار دارند فردی چون مصدق در خاطرات خویش از تصمیمات و عملکردش با قوت دفاع کند و دستکم، خود بر صحت و اصالت مواضع اتخاذ شده پای فشارد و از پرداخت هر هزینهای در این راه هراسی به دل راه ندهد، به ویژه این که این توجیهات با روایات سایر اعضای برجسته جبهه ملی در تعارض قرار دارد: «گفت: فردا صبح زود اول وقت بیائید... تنها خدمت ایشان رسیدم و گفتم: جناب دکتر... هر حکومت را معمولاً سه قدرت حفظ میکند. اول قدرت زور که نیروی نظامی باشد متاسفانه شما ندارید و ارتش با شما نیست. اینها اکثراً با شاه هستند... این افکار عمومی زیاد مورد استفاده قرار گرفته و خیلی خسارت و آسیب بر آن وارد آمده است... میماند قدرت قانونی. قدرت قانونی برای آوردن حکومت و حفظ آن در نظام مشروطیت از دو عنصر مرکب است. یکی مجلس و دیگری شاه. اما شاه با شما مخالف است. بنابراین تنها مجلس میماند، شما در این مجلس اکنون اکثریت دارید... گفت نخیر، آقا! این مجلس ما را خواهد زد... بعد گفتم: آقا! من یک عرض اضافی دارم. اگر شما مجلس را ببندید در غیاب آن ممکن است با دو وضع مواجه بشوید. یکی اینکه فرمان عزل شما از طرف شاه صادر بشود دیگر اینکه با یک کودتا مواجه بشوید آن وقت چه میکنید؟ گفت: شاه فرمان عزل را نمیتواند بدهد و بر فرض هم بدهد ما به او گوش نمیدهیم.» (خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، انتشارات صدای معاصر، سال 81، صص1-150)
به طور مشخص موضع آقای مصدق از قبل در قبال چنین فرمان عزلی مشخص بوده است، به ویژه اینکه فرمان عزل در چارچوب کودتای بیگانه صادر میشود. آیا شخصیتی چون مصدق نباید به جای چنین توجیهاتی، علت تن ندادن به این فرمان را آلت فعل بودن محمدرضا اعلام نماید و نه زمان ابلاغ فرمان؟: «اگر اعلیحضرت همایون شاهنشاهی حق عزل نخستوزیر را داشتند چرا دستخط مبارک را آنوقت شب آنهم با افراد مسلح و تانک بصورت کودتا ابلاغ نمودند. چنانچه روز روشن ابلاغ مینمودند اگر اطاعت نمیکردم متمرد بودم.» (ص294) به طور کلی خواننده بعد از تأمل در این گونه اظهارات، مشکل آقای مصدق را در این مییابد که پهلویها را به درستی عامل بیگانه میداند، امّا حاضر نیست هزینه مقابله با عوامل اصلی بیگانه در کشور را متقبل شود. چگونه میتوان کشور را از یوغ بیگانه خارج ساخت در حالی که خود را گوش به فرمان دست نشانده آنان میدانیم و اجرای اوامر چنین عاملی را ولو اینکه همراه با کودتای طراحی شده توسط بیگانه باشد بر خود فرض میپنداریم؟! البته یک محقق این وفاداری به سلطنت را نه از روی اعتقاد، بلکه به دلایل دیگری مربوط خواهد دانست. همان گونه که پیش از این نیز اشاره شد این شخصیت سیاسی برجسته نهضت ملی شدن صنعت نفت در فرازها و مقاطع حساس، همچون سیاستمداری ظاهر نمیشود که حاضر باشد برای مواضع درست خویش بهای لازم را بپردازد.
دقت خواننده خاطرات در دلایل پناه بردن دکتر مصدق به مجلس و خارج نشدن از خانه ملت به دلیل نداشتن امنیت جانی، این واقعیت تلخ را کاملاً روشن میسازد: «یکی از روزهای اول نخستوزیری خود که صبح بکاخ ابیض رفتم وقتی که از آنجا خارج میشدم ناگهان دو نفر زن که یکی از آنها بچهای در بغل داشت جلوی اتومبیل من که در حال حرکت بود آمدند و آن را متوقف ساختند و معلوم شد که دو نفر مرد نیز از دور متوجه من هستند. ولی بلافاصله مامورین نخستوزیری رسیدند و آن دو نفر ناپدید شدند و زنها نیز در موقع بازجویی نتوانستند دلیل موجهی برای متوقف ساختن اتومبیل بیان کنند و این سبب شد که این جانب برای چندی مجلس شورای ملی را محل توقف خود قرار دهم و از عبور و مرور در خارج اجتناب نمایم.» (ص217) واکنش نخستوزیر نهضت ملی شدن صنعت نفت که باید خود و ملت را برای مبارزه با انگلیس و دربار وابسته پهلوی آماده کند در مواجهه با مسائلی چون ماجرای فوقالذکر، پناه بردن به محلس است که مقوله قابل هضمی نیست. چنین روحیهای آیا میتواند سرمشق مناسبی برای ملت باشد؟ وقتی مردم در مبارزه با بیگانه، رهبران خود را مقاوم مییابند علیالقاعده با قوت در میدان میمانند. این نوع عملکردها- که بر اثر مسائلی بسیار جزئی پیشتازان شرایط ویژهای در مورد خودشان به وجود آورند- نمیتواند دعوت کننده مردم به ایستادگی باشد. این روحیه مصدق را عمدتاً باید نشئت گرفته از نوع زندگی اشرافی وی دانست که با وجود تشکیل گارد نخستوزیری با بروز کمترین مسئله باز هم شرایط اضطراری برای خود اعلام میکند. آیتالله خامنهای نیز در تحلیلی از نهضت ملی شدن نفت خلق و خوی اشرافی مصدق را در نحوه مبارزاتش دخیل میداند: «دکتر مصدق اینجوری نبود، یک شخصیتی از خانواده اشراف، جزء طبقه اشراف، در اشرافیت متولد شده، در اشرافیت بزرگ شده، در اشرافیت هم از دنیا رفت و در همان وضعیتی که بود البته انسان آزادهای بود. این نظر خوشبینانه بنده است. ممکن است بعضیها این نظر را نداشته باشند من در این باره بحثی ندارم. ایشان یک آدمی بود یک سیاستمدار آزادیخواه بود و دنبال این بود که کشور را از یوغ انگلیسها نجات بدهد.»(خطبههای نماز جمعه تهران، آیتالله خامنهای،24/12/63)
هرچند در این نوشتار بنا بر نقد عملکرد دکتر مصدق در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت نیست، اما تناقضاتی در این خاطرات رخ مینماید که ناگزیر از اشاره به برخی از آنها هستیم. ازجمله این تناقضات در توجیه نوع تعامل جناب نخستوزیر با حزب توده بروز مییابد: «راجع باظهارات بعضی از نمایندگان که در زمان دولت این جانب حزب توده آزادی عمل داشته است و چنانچه دولت سقوط نمیکرد بر اوضاع مسلط میشد باید عرض کنم که حزب تودهای وجود نداشت، افراد همان حزب بنام احزاب و دستجات دیگر مثل سایر احزاب از اصول دموکراسی برخوردار بودند. دولت نه میتوانست این آزادی را از مردم سلب کند چونکه در سایهی این آزادی بود که مملکت به آزادی و استقلال رسید و نه میتوانست یک عده نامعلومی را از این اصول محروم نماید»(ص288) البته جناب آقای دکتر مصدق معترف است که این آزادی! را به صورت بسیار دیر هنگام از این حزب نفی کرده است: «و اما اینکه این جانب و همکارانم تصور کنیم که دوره کاملاً دست ما افتاده است چنین تصوری بهیچوجه نشد و عصر 27 مرداد بود که دستور داده شد هرکس حرف از هر رقم جمهوری بزند مورد تعقیب واقع شود.»(ص277) اما مسئله آزادی توده نفتیها برای توهین به مقدسات مردم و ایجاد نگرانی در جامعه مقولهای نبوده است که از سوی دوستان مصدق به وی گوشزد نشده باشد: «روز سالگرد 30 تیر بود که آن تظاهرات صورت گرفت و مرحوم خلیل ملکی آمد و نگرانی خودش را به من اظهار کرد. آقا! دیگر چه برای ما باقی مانده، تودهایها امروز آبروی ما را بردند، این آقای دکتر مصدق میخواهد با ما چه کار کند... بنده هم آمدم خلیل ملکی و داریوش فروهر و مرحوم شمشیری و یک نفر از حزب ایران و یکی دو نفر از بازاریها جمعاً هفت هشت نفر را با خودم نزد دکتر مصدق بردم خلیل ملکی آنجا تند صحبت کرد... چه دلیلی دارد که شما قدرت توده را این همه به رخ ملت میکشید و این مردم را متوحش میکنید...».(خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی، ص154) و در فرازی دیگر از همین کتاب، سنجابی به صراحت به نقل از مصدق مسئله استفاده از حزب توده را مطرح میکند: «مصدق تودهایها را خوب میشناخت. یک وقتی خود او به من گفت: من سه بار سوار تودهایها شدهام»(همان، ص213)
بنابراین باز گذاشتن دست تودهایها و حتی فرصت دادن به توده نفتیها برای هجمه به مقدسات مردم و نگران کردن جامعه، مسئله اعتقاد به دموکراسی و آزادی نبوده است زیرا دستکم بسیار دیرهنگام دکتر مصدق این آزادی را از آنان سلب میکند ضمن اینکه آزادیهایی که به این گروه میدهند برای جریان فداییان اسلام قائل نیست و به شدت جلوی میتینگ آنها را میگیرد.
صرفنظر از اینگونه تعارضات در این خاطرات که دکتر مصدق عمدتاً به منظور توجیه عملکردهای خود مانند تصویب قانون امنیت اجتماعی، تعطیلی مجلس و ... دچار آن میشود، کتاب «خاطرات و تألمات دکتر محمد مصدق» مطالب بسیار مفیدی درباره مسائل گوناگون از جمله عملکرد فراماسونهای برجستهای چون محمدعلی فروغی دارد. فروغی در مقام نخستوزیر تمام هزینههایی را که انگلیس برای آلوده کردن نیروهای سیاسی و جهتدهی به امور فرهنگی کشور مصروف میداشته از خزانه ملت پرداخت میکرده است: «در جریان جنگ اول جهانی که بعضی از دول از نظر تبلیغات و مصالح خودشان وجوهی در ایران بمصرف رسانیدند دولت انگلیس هم برای حفظ منافع خود پولهائی خرج نمود و یک عده نفعپرست دور مامورین و مبلغین آنها را گرفتند و سوءاستفاده نمودند. فرمانفرما و قوامالملک هم در شیراز از قونسول انگلیس برای مخارجی که قلمداد مینمودند یکصد لک روپیه که آنوقت با سه میلیون تومان برابر بود دریافت نمودند و یک ورق سفید هم به قونسولگری ندادند و یکی از اقلام این مخارج را هم که ماژر مید قونسول انگلیس بمن گفت وجهی معادل شش هزار تومان بود که برای تعزیهداری حضرت سیدالشهداء گرفته و تا دینار آخر آن را خرج کرده بودند. دولت انگلیس تمام پولهایی را که در آن جنگ برای پیشرفت سیاست خود در ایران خرج کرده بود از دولت مطالبه مینمود و دولت انکار میکرد تا این که موضوع تغییر سلطنت پیش آمد. محمد علی فروغی نخست وزیر شد و ضمن نامهای به سفارت انگلیس مطالبات آن دولت را تصدیق کرد.»(ص164)
همچنین خاطرات آقای دکتر مصدق ترفند رضاخان را برای فریب افکار عمومی در جریان تمدید قرارداد دارسی به طور مستند بیان میکند و نیز ماهیت طرحهای عمرانی صورت پذیرفته توسط وی را که در چارچوب سیاستهای سوقالجیشی انگلیس دنبال شده است برای محققان و تاریخپژوهان روشن میسازد.
به هر حال نباید فراموش کرد که دکتر مصدق با قصد و هدف خدمت به مردم و میهن خویش، گام در مسیر ملی شدن صنعت نفت نهاد و در حد وسع و توان خویش در این راه کوشید. بنابراین اینک مروری بر عملکردها و موضعگیریهای نخستوزیر دوران نهضت ملی، نه از باب تخطئه و یا نادیده گرفتن تلاشهای او به عنوان یکی از شخصیتهای برجسته تاریخ معاصر کشورمان بلکه از زاویه عبرتآموزی از تاریخ پر فراز و نشیب این سرزمین است تا مبادا در چرخه تکرار گرفتار آییم.
با تشکر
دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
آذر 1385