محمدرضا سعادتی فرزند علی به سال 1323 در شیراز و در خانوادهای روحانی و کم بضاعت به دنیا آمد. پس از طی تحصیلات ابتدایی و متوسطه در سال 1341 با رتبه دوم و بورسیه دولتی در دانشکده فنی دانشگاه تهران پذیرفته شد و در سال 1345 در رشته مهندسی برق فارغالتحصیل شد و به سربازی رفت و به عنوان سپاه ترویج آبادانی و مسکن در ایلام مشغول کار گردید.
پس از پایان خدمت وظیفه در سال 1347 وارد کارخانه ذوب آهن اصفهان شد و سال بعد به دایره مهندسی ستاد نیروی هوایی منتقل شد و دو سال و نیم در آن مرکز به کار پرداخت. همزمان با کمک برادران جلالزاده، شرکتی تحت عنوان نولکو را به ثبت رساندند و از طریق جلالزاده با مهدی رضایی آشنا شد و به عنوان سمپات به همکاری با سازمان مجاهدین خلق پرداخت.
هر چند که او پیش از آن در دوره دانشجویی با ناصر صادق آشنا شد و مدتی هم در برق منطقهای شیراز همکارش بود اما سعادتی در بازجویی عضویت خود را در تشکیلات مجاهدین مرتبط به مهدی رضایی (با نام مستعار بهروز همایونفر) میداند. سعادتی همچنین در بازجویی علت گرایش خود به مبارزه علیه رژیم پهلوی را، اعدام 2 تن از دوستان مارکسیستاش به نامهای اسماعیل معین عراقی و محمدهادی فاضلی میداند که در گروه سیاهکل فعالیت داشتهاند.
بر اساس نظریه موجود در پرونده سعادتی، حضور وی در ذوب آهن اصفهان زمینهای برای ارتباط وی با کارشناسان شوروی گردیده بود و از آن تاریخ توسط سرویس اطلاعاتی نشان شده بود.
سعادتی از جمله کسانی است که از ضربه شهریور 1350 ساواک به سازمان مجاهدین در امان ماند اما در اردیبهشت 1351 در پی دستگیری مهدی رضایی، سعادتی به همراه همسرش ناهید جلالزاده دستگیر شدند. سعادتی به حبس ابد محکوم شد و در زندان به کمون مسعود رجوی پیوست و به سید سیکو مشهور شد.
هنگامی که در پی نقل فتوا و نجس دانستن کمونیستها و ممنوعیت تماس با آنها در اثر تز جدید سازمان مبنی بر تغییر ایدئولوژی و مارکسیست شدن در میان زندانیان وفادار به آن شکاف ایجاد شد، وی با همکاری ساواک از اوین به قصر منتقل شد تا در اجرای سیاستها و منویات رجوی، آنها را مهار کند. حسین شریعتمداری در خاطرات خود درباره مأموریت وی میگوید: «سعادتی که آمد (بنابر مأموریتی که داشت) گفت جمع ما جمع مشترک با مارکسیستهاست، خودش هم رفت داخل کمون مارکسیستها و این دستور سازمانی بود.»
سعادتی در زندان، تاریخ معاصر تدریس مینمود که از جمله شاگردان او میتوان به بهزاد نبوی اشاره کرد. هر چند بهزاد نبوی بیشتر شاگردی شعاعیان، دیگر چهره مشهور به روسگرایی را نموده است.
سعادتی در 22 آبان 1357 از زندان آزاد شد و 23 بهمن، زمانی که سازمان طی اطلاعیهای علنی اعلام وجود کرد، در جمع کادر مرکزی 15 نفره آن قرار گرفت. همچنین به عضویت هیأت مدیره شرکت نولکو بازگشت که شرکتی برای پوشش فعالیتهای سازمان بود. وی در کنار این امور، طبق اقدامی برنامهریزی شده به فعالیت در دادستانی انقلاب تهران نیز پرداخت.
در این دوره بود که با مأموران شوروی ارتباط گرفت اما خیلی زود لو رفت و هنگام در اختیار گذاشتن پرونده سرلشکر مقربی به ولادیمیر فیسنکو (دبیر اول سفارت شوروی) در شرکت نولکو در 6/2/1358 دستگیر شد. مقربی یکی از نظامیان عالیرتبه ارتش شاهنشاهی بود که مدت 25 سال برای شورویها جاسوسی میکرد و در پائیز سال 1355 توسط اداره کل ضد جاسوسی (اداره کل هشتم) ساواک دستگیر شد و به سرعت محاکمه و اعدام گردید. دستگیری و اعدام سریع او در طی این سالها برای مأموران شوروی سؤال برانگیز بود که چطور مقربی لو رفت و چه اطلاعاتی در اختیار اداره کل ضد جاسوسی قرار داد.
سعادتی پس از دستگیری و محاکمه توسط موسوی تبریزی با اثبات قطعی جاسوسی وی و اقرار خود بر این موضوع، بر اثر فشار تبلیغاتی سازمان به دستگاه قضایی به 10 سال زندان محکوم شد.
وی در جریان شورش مسلحانهای که در زندان کرد، مجدداً محاکمه و در مرداد 1360 به اعدام محکوم گردید.
کشف ارتباط سیکو و فیسنکو
عباس امیر انتظام در خاطرات خود گفته است: «...در یکی از روزهای اسفند 1357 منشی من اطلاع داد که شخصی میخواهد به ملاقات من بیاید و یک مسئله امنیتی را در میان بگذارد. پس از توافق من، مردی درحدود 50 سال با قدی متوسط با لباس رسمی و کراوات به اتاقم آمد. من صندلی طرف راست خودم را به او تعارف کردم. پس از نشستن به من گفت که کارمند و عضو اداره ضدجاسوسی ساواک است. طبق خبر او قرار است در ساعت 5 بعد از ظهر امروز یکی از دیپلماتهای سفارت شوروی به دیدن یک ایرانی در ساختمانی در میدان 25 شهریور برود و چیزهایی را در اختیار فرد ایرانی قرار دهد؛ ضمناً گفت که طرف ایرانی عبدالعلی نامیده میشود. این فرد آمده بود تا کسب تکلیف کند.
مطالب را بلافاصله به اطلاع نخست وزیر رساندم. ایشان دستور داد که آن شـخص مسـئله را تعقیب کند ولی آقای بازرگان از شنیدن نام عبدالعلی که نام یکی از فرزندانش بود ناراحت شده بود. کارمند اداره ضدجاسوسی ساواک به کارش ادامه داد و روز بعد گزارش کارش را به من داد که به اطلاع نخست وزیر رساندم... [بعدها] وی گفت که عبدالعـلی را دسـتگیر کـردهانـد و نام واقعی این فرد محمدرضا سعادتی است که با دستگاههای عکاسی مخصوص جاسوسی که از دیپلمات روسی دریافت کرده، دستگیر شـده است. من تا آن روز نمیدانستم که محمدرضا سعادتی کیست و به چه گروهی وابسته است!»
البته ابراهیم یزدی عامل گزارش اولیه را دکتر چمران معرفی نموده است. از سوی دیگر نیز جواد منصوری اولین فرمانده سپاه که خود سرتیم دستگیری سعادتی بود، اظهار میدارد که مأموران امنیتی سپاه که چند روز از راهاندازیاش گذشته بود، به دلیل ارتباطات قبلی با سعادتی در زندان، او را تحت نظر داشته و ارتباطش را کشف کردهاند.
چگونگی دستگیری این جاسوس بلندپایه، همچون مقربی همچنان برای شوروی به صورت یک معما باقی مانده بود تا به جای حل معمای قبلی معمای دیگری نیز بر آن افزوده شود. این خلأ اطلاعاتی باقی بود تا آن که سازمان مجاهدین انقلاب در تاریخ 23 خرداد 1358 برخی اسناد و خلاصه گزارش مأموریت سعادتی و بخشی از اظهارات وی در بازجویی را منتشر کرد. در اسنادی که انتشار یافت، نوع ارتباطات سعادتی با واسطه اطلاعاتی سازمان جاسوسی شوروی و اسناد تحویل شده و درخواستهای سعادتی از وی فاش گردید.
فیسنکو کیست؟
پس از پیروزی انقلاب، به دستور مستقیم کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی، ایستگاه K.G.B در تهران موفق شد در روز 14 فوریه 1979 مطابق با 25 بهمن 1357 مستقیماً با مرکز رهبری دو سازمان مجاهدین خلق و فدائیان خلق تماس بگیرد. مسئولیت این ارتباط به عهده ولادیمیر فیسنکو، افسر شاخه اطلاعات سیاسی ایستگاه (مستقر در سفارت شوروی در تهران)، گذارده شد. وی به زبان فارسی تسلط کامل داشت و با موهای مشکی و چشمان قهوهای، شباهت فراوانی به ایرانیها داشت.
ولادیمیر کیتوویچ فیسنکو، دبیر اول سفارت شوروی و عضو K.G.B در رستف روسیه به دنیا آمد. او دانشجوی انستیتوی زبانهای شرقی یک دانشگاه ایالتی مسکو بود که به فراگیری زبان فارسی و انگلیسی پرداخت. سـپس بورسیه دانشگاه تهران را دریافت کرد. فیسنکو به تاریخ نیز علاقهمند بود و یک مقاله در مورد نفت ایران نوشت. در سال 1964 با نینا نیکولا پونا پکلانیک که دانشجوی گروه عربی در همان انستیتو بود، ازدواج کرد. همسرش که دختر یک مقام نظامی عضو هیأت مدیره K.G.B بـود، بـه هـمراه فـیسنکو بـه ایـران آمـد و مـنشی سفارت شوروی در تهران شد.
در کتاب «کا.گ.ب در ایران» که به قلم کوزیچکین، یکی از مأموران این سازمان در ایران نوشته شده است، در این خصوص آمده است: «برقراری روابط ما با سازمان مجاهدین خلق، علیرغم توهماتی که آنها داشتند، به خوبی پیش میرفت و گسترش مییافت. مجاهدین در جریان حمله به سازمانهای رژیم شاه، سفارتخانههای ایالات متحده و بریتانیا، توانسته بودند آرشیو اسناد ساواک را به دست آورند. وقتی این خبر را به مسکو منتقل نمودیم، بلادرنگ خطاب به ما چنین نوشتند: بلافاصله با مجاهدین تماس بگیرید و از آنها اسناد مربوط به دخالت و هدایت مزدوران اطلاعاتی شوروی در ارتش و سایر دستگاهها و بخصوص پرونده سرلشکر مقربی را در ساواک بخواهید... وی 30 سال عامل K.G.B بود؛ از زمانی که افسری جوان بود، در سال 1945 به خدمت این سازمان درآمد. او بهترین عامل رزیدنسی به حساب میآمد و اطلاعات محرمانهای را که واقعاً برای اتحاد شوروی حائز اهمیت بود، در اختیار ما میگذاشت. در طی سالها، ترقی بسیار کرد و مسئول خرید اسلحه از امریکا و دیگر کشورهای غربی شد... دیگر جانشینی برای او یافت نمیشد؛ به این علت بدیهی است که مقربی تنها عامل رزیدنسی بـود... با از دست رفتن مقربی، در رزیـدنسی یک خـلأ اطـلاعاتی پـیدا شـد. اضـافه بـر ایـنها، او عـملاً هـمه افسـران PI]،Political Intelligence] را که در زمانهای مختلف و در آن دوران طولانی همکاری با او کـار کرده بودند، میشناخت...»
این کتاب در ادامه به احضار فیسنکو توسط «گنادی کازنکین»، رئیس شعبه جاسوسی سیاسی در ایران اشاره میکند که با ابلاغ تلگرام مسکو، از او خواست فوراً با رابط خود در سازمان تماس بگیرد و با ذکر این که نیازی به رعایت مسائل امنیتی نیست، گفت: هیچ خطری ندارد؛ ساواک از بین رفته؛ هیچ کس به تلفنهای ما گوش نخواهد داد. همین الآن از سفارتخانه به رابطت تلفن کن.
گزارش دستگیری سعادتی
قسمتهایی از گزارش چگونگی دستگیری و بازپرسی انقلاب اسلامی و دادستانی انقلاب به شرح ذیل است:
ضمن مراقبت از اتومبیل سیاسی شوروی، در مورخه 5/2/58 مشاهده گردید که یک نفر مرد روسی از اتومبیل پیاده [شد] و در خیابان دیبا منشعب از خیابان روزولت، وارد شرکت نولکو -که یک مؤسسه صنعتی است- گردید. در بررسی بعدی مشخص شد که مرد روسـی بـه نـام ولادیمیر فیسنکو، دبیر اول سفارت شوروی میباشد و مرد تماس گیرنده، یکی از رهبران سازمان مجاهدین خلق است... چون معلوم بود که رهبر مجاهدین در ساعت 17 مورخه 6/2/58 و یا 7/2/58 (در قـرار ملاقات یدکی) با افسر اطلاعاتی شوروی -جهت مبادله اسناد و مدارک- ملاقات مینماید، لذا بررسیهای لازم به عمل آمد و طی طرحی، مأموران سپاه پاسداران انقلاب هدایت شدند که 5 دقیقه قبل از شروع ملاقات، مأموران به شرکت وارد [شوند] و مرد تماس گیرنده مدارک را ضبط نمایند... پس ازدستگیری مرد تماس گیرنده، فیسنکو جهت ورود به شرکت نولکو مراجعه نمود ولی توسط مأموران به او تکلیف شد که از شرکت خارج شود و فیسنکو بعد از خروج از شرکت، سوار اتومبیلی که توسط سه نفر مأمور شوروی هدایت میشد، گردید و منطقه را ترک نمود. در بازرسی بدنی از مرد تماس گیرنده، مشخص شد که مسلح به اسلحه کمری میباشد و نیز در جستوجوی مقدماتی از وسایل شرکت، یادداشتی که حاکی از همکاری ایـن شـخص بـا سرویس اطلاعات شوروی میباشد، به دست آمد...
در گزارشهای منتشره از بازجوییها آمده است که وی ضمن اعتراف به همکاری با سازمان جاسوسی شوروی در ایران و تحویل اسناد محرمانه، به اخـذ وسـایل و امکـانات فـنی، آموزشی و الکترونیک و عملیاتی از سازمان جاسوسی شوروی اذعان نموده بود. او در آخرین ملاقات نیز فهرستی از مایحتاج سازمان را تهیه نموده بود که در زمان دستگیری به دست مأموران افتاد.
نکته جالب در بازجوییهای او این است که در عین اعترافات اینچنینی، بدیهیات را منکر میشده است. به عنوان نمونه، وی در جلسه اول از بازجوییها در 6 اردیبهشت 1358 ادعا نمود سران سازمان را نمیشناخته و گفت: دبیر شوروی میگفت به افرادی به نام رجوی و خیابانی سلام برسان. این در حالی است که او در زندان حامل پیام رجوی بوده است و حتی اگر میتوانست عضویت خود در کادر مرکزی سازمان را انکار نماید، انکار آشنایی با رجوی در حالی که بسیاری از مبارزین که در دادستانی حضور داشتند، آن دو را با هم دیده بودند، امری است که نشان از عدم وجود هرگونه شکنجه و یا اعمال فشاری در بازجوییها (که از سوی او و اعضای سازمانش ادعا میشد)، دارد. به عبارت دیگر وقتی سعادتی خود را در برابر اسنادی غیر قابل انکار میبیند، ناگزیر لب به اعتراف میگشاید.
محمدرضا سعادتی در اقاریر خود به طرح مسائلی همچون مسئله کردستان، حزب توده، موقعیت چریکهای فدایی خلق، افسران اطلاعاتی سیا، اسناد و مدارک طبقهبندی شده سازمان منحله امنیت، امام خمینی؛ وضع و موقعیت ایشان در ایران، در ملاقاتهای خود با فیسنکو اشاره کرد. وی همچنین به سرقت نزدیک به 50 صفحه مهم از پرونده مقربی از اسناد دادستانی انقلاب در زندان قصر و تحویل آن به K.G.B اعتراف نموده بود.
در پی کشانده شدن این پرونده از ابعاد حقوقی به رسانهای توسط سازمان مجاهدین انقلاب که کلید کشمکشهای بعدی را زد، انتقادهای فراوانی به این سازمان وارد شد. مجاهدین انقلاب در کنفرانسی مطبوعاتی در 11/4/1358 در پاسخ به دلایل این امر، علم مردم را پشتوانهای برای رسیدگی عادلانه در برابر فشارهای حامیان سعادتی عنوان نمود.
واکنشها به دستگیری
سران سازمان در اولین واکنش به دستگیری سعادتی، به محضر امام(ره) رفتند. از آن دیدار که در همان روز دستگیری اتفاق افتاد، در
صحیفهنور تنها چند جمله مختصر منعکس گردیده است. امام خمینی (ره) در بخشی از سخنان خود ضمن تأکید بر اهمیت تلاشهای سازنده به خاطر نجات کشور از بازگشت به اوضاع سابق، فرمودند: اسلام بیش از هر چیزی به آزادی عنایت دارد و در اسلام خلاف آزادی نیست؛ الا در چیزهایی که مخالف با عفت عمومی است.
در این دیدار که در قم انجام شد، مسعود رجوی، موسی خیابانی و تنی چند از اعضای سازمان حضور داشتند. کیهان که آن روزها در سیطره سازمان بود، تیتر بزرگی از صفحه اول شنبه 8 اردیبهشت را به این دیدار اختصاص داد و با ذکر جملهای از مسعود رجوی از ملاقات یک ساعته اعضای سازمان با امام خبر داد و نوشت کلیه ملاقاتهای امام 6 روز متوقف شد.
با این حال، امام (ره) نه تنها ملاقاتها را متوقف نکردند بلکه فردای دیدار با مجاهدین، بیش از هر روز دیگری ملاقات داشتند و در دیدار کارکنان صنعت نفت فرمودند: «عزیزان من! ...توطئهها را، توطئههای بزرگ را، در همه اقشار، در همه موارد، خنثی کنید. من قبلاً گفته بودم که غائله ایجاد میکنند شیاطین؛ هر روزی به اسمی. ما باید از این غائلهها جلوگیری کنیم، هوشمند باشیم، غائلهها را با هوشیاری توجه کنید و خنثی کنید. ممکن است پس از چند روز دیگر یک غائله دیگر بلند بشود. از اولاد من یکی ترور بشود یا خودم. اینها باید بدانند که نهضت ما قائم به شخص نیست؛ نهضت ما همگانی است؛ همه ملت رهبرند؛ همه بیدار شدهاند. گمان نکنند که با ترور کاری انجام میدهند. ملت ما راه خود را یافته است. ما از این دسیسهها نمیترسیم.»
از این جملات به نظر میرسد در آن تاریخ گفتوگوهایی در میان امام و آنها رد و بدل شده که امام آینده آنها را به آنها تذکر دادهاند که با ترور نمیتوانند کاری از پیش ببرند.
با افشای دستگیری سعادتی توسط سازمان مجاهدین انقلاب و به نتیجه نرسیدن لابیهای محرمانه، سازمان مجاهدین خلق از 25 خرداد 58 تا 9 تیرماه آن سال بیش از 7 اطلاعیه در حمایت از وی صادر نمود که به توجیه عمل او در برقراری ارتباط با شوروی و ادعای شکنجه وی میپرداخت. برای اثبات شکنجه به سخنان عزتالله سحابی استناد شده بود.
اگر چه نهضت آزادی به تحریف سخنان سحابی واکنش نشان داد اما این اعتراض مورد توجه قرار نگرفت؛ نهضت آزادی در تکذیبیه خود پیشنهاد نمود لازم است خود مجاهدین از نظر سازمانی وارد در تحقیقات شوند. این پیشنهاد در حالی مطرح شد که در اطلاعیههای سازمان، آن بخش از بازجوییهای سعادتی که وی در همان روز اول گفته بود این عمل وی عملی سازمانی بوده است، تأیید شده بود.
سعادتی در دادگاه
در ادامه جوسازیها در مسیر رسیدگی به این پرونده، در تیرماه 58 اطلاعیهای با امضای 42 تن از شاعران و نویسندگان چپگرا از جمله احمد شاملو، سیمین بهبهانی، گلی ترقی و... منتشر شد و در حالی که خود سعادتی و سازمان ارتباط با شوروی را پذیرفته بودند، او را «گروگان آزادی در چنبر تهمتها و افتراهای مرموز» خواندند و از این «عضو سازمان مترقی! مجاهدین خلق» به سالک طریق عشق یاد کرده و خواهان آزادی او شدند.
همزمان جمعیت حقوقدانان نیز که در کنترل نیروهای مارکسیست بود، با ارسال نامهای به وزیر دادگستری، نسبت به شکنجه سعادتی گلایه کرده و در سناریوی جدیدی او را نه خائن بلکه نگهدارنده اسرار و اسنادی از روابط پشت پرده سازمانهای جاسوسی غرب برای سازمان معرفی نمودند. سعادتی خود نیز در نامهای به دادستان کل، خواستار حضور نمایندهای از سازمانش شد اما بهرغم اشتراک این پیشنهاد از سوی گروههای مختلف، سازمان نماینده خود را به دادگاه وی نفرستاد تا از پیگیری قضایی و بررسی ماهوی موضوع امتناع نماید. در پی اعتراض مردم به مواضع سازمان در 17 تیرماه در مشهد، اولین تیراندازی اعضای سازمان به سوی مردم انجام شد که اگرچه تلفاتی نداشت اما نشان از آغاز رو در رو قرار گرفتن سازمان با نظام و ملت داشت؛ امری که در 30 خرداد 60 به اوج خود رسید.
یکی از نکات عجیب در این پرونده آن است که سعادتی بهرغم آن که به اتهام جاسوسی دستگیر شده بود و طبیعتاً نباید از امکان تبادل اطلاعات با بیرون برخوردار میبود، به راحتی با خارج از زندان در ارتباط بود و به عنوان نمونه میتوان به نامه وی در پی درگیری سازمان با مردم در 16 آذرماه 58 اشاره کرد که در شماره 16 نشریه مجاهد به چاپ رسید و در آن، مخالفان سازمان را «چماقدار» توصیف نمود. او همچنین در همین دوره با همسر خویش که از اعضای اصلی منافقین بود نیز ملاقات داشته است.
آشوبطلبی سازمان
سازمان بهرغم تمام تلاشهای قانونی برای خلع سلاح اعضایش، به این امر تن نداد و در ادامه درگیریها بعد از دستگیری سعادتی و اختلافات بعدی همچون درگیریهای ناشی از حمایت از بنی صدر با مردم، در 30 خردادماه 60 اعلام جنگ مسلحانه نمود و گمان میکرد که با استقبال عمومی روبهرو خواهد گردید.
رفتار نابخردانه آنها در نماز جمعه آن هفته تهران توسط حضرت آیتالله خامنهای موشکافی شد و معظم له در 6 تیر مورد سوء قصد قرار گرفت. برنامهریزی سازمان با انفجار هفت تیر تکمیل شد که در آن، آیتالله دکتر بهشتی و 72 تن از یاران نظام و انقلاب به خاک و خون کشیده شدند. همزمان با این اقدام که توسط رابطین سازمان پیشتر به اطلاع اعضای زندانی آن رسیده بود، برنامهریزی شورش در داخل زندان توسط سعادتی صورت گرفت و پس از اعلام خبر انفجار حزب جمهوری اسلامی، تعدادی از هواداران و اعضای مجاهدین در زندان با شنیدن این خبر شروع به خواندن سرود و پایکوبی کردند و جو زندان را ملتهب کرده و به هم ریختند.
آیتالله گیلانی و شهید لاجوردی آنها را به محوطه زندان اوین آوردند و به صحبت و نصیحت آنها پرداختند که در این مرحله «افجهای» طبق برنامهریزی قبلی و با هدایت سعادتی از موقعیت خود در میان نگهبانان زندان سوء استفاده کرده و اسلحهای را از نگهبانی گرفته و به سوی محوطه خیز بر میدارد تا آقایان گیلانی و لاجوردی را ترور کند.
کاظم افجهای به دلیل فعالیت در سازمان مجاهدین خلق و ضدیت با جمهوری اسلامی دستگیر و در زندان به سر میبرد که شهید کچویی با او به بحث نشسته بود و او نیز وانمود میکرد که معقول شده است و توانسته بود تا حدی اعتماد مسئولان و نگهبانان زندان را جلب نماید. به دنبال خیز افجهای برای ترور، شهید کچویی متوجه رفتار وی میگردد و به سوی او میرود که با شلیک افجهای به شهادت میرسد و او فرار کرده و از آنجا که به ورودیها و خروجیهای زندان آشنا بوده است، خود را به پشت بام ساختمان اداره زندانها (دادستانی) رسانده و از آنجا خودش را پرتاب میکند که در اثر سقوط کشته میشود. همزمان با ترور شهید کچویی در هشتم تیرماه، برخلاف تحلیل سازمان که گمان میکردند با انفجار حزب جمهوری اسلامی، نیروهای حزباللهی مرعوب میشوند و عناصر آنها فرصت کودتا مییابند و عناصر زندانی نیز با این شورش آزاد میگردند، فضا علیه منافقین تشدید شد و مردم در خیابانها به راهپیمایی و عزاداری پرداختند. در همین روز بود که همزمان با شورش سعادتی از داخل زندان چندین ماشین اسلحه غیرمجاز که توسط اعضای سازمان در خیابانهای تهران تردد مینمودند، شناسایی شد. با شکست این طرح و کشته شدن کاظم افجهای، مهدی آسمان تاب به برنامهریزی قبلی برای ترور مسئولان دادستانی و طرح آشوب در زندان اقرار میکند و با توجه به اقاریر سعادتی و دیگر اسناد به دست آمده، نقش سعادتی در این ترور از سوی دادگاه قطعیت مییابد و در مردادماه 60 به اعدام محکوم میشود.
حاشیههای پرونده در سالهای بعد
در سالهای بعد از اعدام سعادتی، کمتر کسی در پرونده جاسوسی او تردید کرد، زیرا از نهضت آزادی تا سازمان مجاهدین انقلاب و همچنین یاران امام در جریان این پرونده بودند و به تبع آن، از وقوع این جرم تردیدناپذیر دفاع کرده بودند؛ اما آنچه مورد خدشه برخی قرار گرفت، چرایی اعدام وی بود که بیشتر از سوی دوستان بهزاد نبوی مطرح میشد.
مصطفی تاجزاده در مصاحبه با روزنامه شرق گفته بود: همان طور که مىدانید سعادتى به جرم جاسوسى دستگیر شد و به چند سال زندان محکوم شد اما پس از شهادت کچویى در زندان، مشخص شد که فردى که کچویى را ترور کرده، از طریق سعادتى جذب سازمان شده و این ترور را صورت داده بود... منتها نکته مهم این بود که سعادتى بعد از رجوى و خیابانى نفر سوم سازمان و مخالف مشى مسلحانه بود و معتقد بود این مشى ضربهاش به سازمان از ضربه دستگیرى حنیف نژاد در سال ۵۰ و یا مارکسیست شدن سازمان در سال ۵۴ بیشتر است و نباید وارد فاز مسلحانه شد...
او سپس تز بهزاد نبوی را به نام شهید رجایی چنین بیان میکند: با زنده ماندن سعادتى مىتوان در سازمان خط فعالیت سیاسى را به جاى فاز نظامى تقویت کرد و یا باعث ایجاد انشعابى در سازمان شد که بعدها به سوى فعالیت مسلحانه سوق داده نشوند و معتقد بود اگر چنین اتفاقى بیفتد، براى ما مقابله سیاسى با مجاهدین خلق در درازمدت بهتر از وارد شدن به فاز مسلحانه و فعالیت غیرقانونى سازمان است. وقتى رجایى شنید که مىخواهند سعادتى را اعدام کنند، تلاش زیادى کرد که جلوى اعدام را بگیرد یا به تأخیر بیندازند تا مسئله را در سطح بالاتر بررسى کنند. ظاهراً مسئول مربوطه مىدانست که در موضع بالاتر ممکن است مانع اعدام شوند، تا وقتى سعادتى اعدام نشد، جواب تلفن رجایى را نداد... او در مصاحبه با مجله چشمانداز ایران نیز گفته است: در صورت عدم اعدام سعادتی، ممکن بود برخی انفجارها و ترورها که متقابلاً خشونتهایی را از طرف مقابل در پی داشت، ایجاد نشود.
البته عدهای از صاحبنظران معتقدند به علت هژمونی رهبری، انسجام تشکیلاتی و اندیشه و مشی رجوی، انشعاب در مجاهدین خلق منتفی بود. ولی چون این مسیر طی نشد، هیچ یک از دو ادعا قابل اثبات نیست. سعید حجاریان و بهزاد نبوی نیز در مصاحبههایی این فرضیه را مطرح کردهاند که سعادتی در پی مخالفت با مشی مسلحانه سازمان بود و با حفظ او میشد از خشونتهای بعد جلوگیری کرد.
این سخنان در شرایطی مطرح میشود که سعادتی در پروژه نظامی همچون ترور مسئولین دادستانی و شورش داخل زندان نقش آمر را داشت و به صورت عملی اعتقادش به برخورد مسلحانه را اثبات نموده بود. همچنین، امروز خاطرات طرفهای روس نیز چاپ شده است که در آنها تأکید شده در اولین ملاقات با سعادتی در 25 بهمن 57 در دانشگاه تهران، وی پیش از هر چیز، تقاضای اسلحه مینماید و در پاسخ طرف روس که شما اسلحههای زیادی در اختیار دارید، میگوید اینها که ما داریم چیزی نیست و بیش از چند روز دوام نخواهد یافت و ما نیاز داریم جریان اسلحه برایمان حالت مستمر داشته باشد... این درخواست سعادتی کاملاً بیانگر نگاه او از همان اولین روزهای پیروزی انقلاب به درگیری برای «به دست آوردن قدرت حاکمیت پیش از آن که دیر شود» است. نکته قابل بحث دیگر به شخص پیشنهاد دهنده باز میگردد. درباره بهزاد نبوی گزارشهایی وجود داشت که در پشتبام مدرسه رفاه به نیروهای سازمان، آموزش تیراندازی میداده و سابقه رابطه استاد و شاگردی او با سعادتی نیز قابل تأمل است. بهزاد نبوی در مصاحبه سال 59 خود با نشریه شاهد نیز علناً از همسویی با سعادتی در زندان و نادرست شمردن نقل فتوا در نجس شمردن مارکسیستها سخن میگوید.
از سوی دیگر، برخلاف ادعای تاجزاده، سعادتی خود مارکسیست شدن سازمان را تبلیغ نموده بود و در این راستا با زندانیان پیرو خط امام(ره) در زندان قصر درگیر شده بود و نمیتوان چنین گمانی را درباره او داشت که آن را ضربه 54 بداند. اما روایت نیروهای دادستانی از واقعه نیز به شکل متفاوتی است. بهزاد نبوی برای امکان مباحثه با سعادتی، تقاضای انتقال او از قصر به اوین را مینماید که با این تقاضا موافقت میشود. او چندین جلسه با سعادتی برگزار مینماید که با شورش 8 تیر در زندان اوین این نشستها متوقف میگردد و عملاً نیز نشستهای بهزاد نبوی با سعادتی هیچ دستاوردی نداشته است.
پس از محاکمه مجدد سعادتی و محکوم شدن به اعدام، بهزاد نبوی از شهید رجایی میخواهد تا با شهید لاجوردی تماس گرفته و خواهان ملاقات او با سعادتی شود. رجایی نیز با لاجوردی تماس گرفته و میگوید شخصی که فعلاً مجاز به گفتن نام او نیستم، میخواهد سعادتی را قبل از اعدام ببیند؛ لاجوردی میگوید او را برای اعدام بردهاند، اجازه دهید بپرسم آیا انجام شده که خبر انجام اعدام را به او میدهند و او نیز برخلاف ادعای تاجزاده و حجاریان هم با رجایی صحبت کرده بود و هم در این راستا اقدام کرده بود اما تماس رجایی دیرهنگام بوده است، علاوه بر آن که یک بار نیز زمان اعدام به تعویق افتاده بود.
نکته قابل توجه در این روایت آن است که بهزاد نبوی تنها تقاضای ملاقات قبل از اعدام را کرده بود و نه توقف اعدام! حال این سؤال مطرح میشود که بهزاد نبوی در این دیدار انتظار تبادل چه سخنانی بوده است. حجاریان در ادعایی دیگر نیز در گفتوگو با نشریه نگاه نو، اعدام سعادتی را در ادامه پرونده جاسوسی وی میداند که لاجوردی خود بدون تشکیل دادگاه، او را اعدام نموده است. این ادعا نیز با توجه به محاکمه مجدد سعادتی در دادگاه عمومی به جای دادگاه انقلاب که به اصرار خود وی بوده است و صدور حکم اعدام خالی از وجه است.