تاریخ انتشار : ۰۶ آبان ۱۳۸۹ - ۱۱:۳۲  ، 
کد خبر : ۱۸۰۱۸۱
نخستین انقلاب دوران تجدد

انقلاب فرانسه


حمیدرضا صداقت‌جم – بنفشه بابایی
انقلاب فرانسه نشانگر عطفی در تجدد بود. ناظران از این قدرتی که اینچنین همه چیز را می‌روبید و نظمی نو پی می‌افکند بهت‌زده شده بودند. بدین ترتیب، به قول رنه‌دکارت انقلاب انتظار فیلسوف سیاسی جدید را دایر بر اینکه از بین بردن بناهای گذشته و پی افکندن بناهای تازه شدنی است برآورده می‌کرد. در حقیقت این انقلاب سراسر انقلاب فلاسفه بود و نسل سیاسی جدیدی با آن پا به عرصه وجود نهاد: روشنفکرانی که از طریق ایدئولوژی، میانجی میان قدرت و فلسفه بودند. میرابو و سیئیس خود را کامل‌کننده کار فلسفی ولتر و روسو می‌دانند. انقلاب فرانسه الگویی برای همه انقلاب‌های بعدی شد. نخستین انقلابی بود که بر اصل بازسازی کامل بنا گردید، یعنی نه تنها به بازبینی نهادهای سیاسی و حقوقی و پرداخت بلکه ریزترین زوایای حیات اجتماعی و فردی را نیز تحت نظارت خود قرار داد و نیز نخستین انقلابی بود که زنان هم در آن شجاعانه شرکت کردند. انقلاب فرانسه آن دوره از شورش سال‌های 1787 تا 1799 است که باعث سرنگونی نظم کهن اشرافیت و کلیسا در فرانسه به نیابت از طرف «مردم» و «ملت» شد. این جنبش انقلابی با تکیه بر اصول آزادیخواهانه و دموکراتیک به استقرار قانون اساسی سال 1791 و «اعلامیه حقوق انسان و شهروندان» انجامید. پس از طی مرحله‌ای از اصلاحات وارد دورانی شد که به «دوره وحشت» معروف است. این انقلاب سرانجام در سال 1799 با سرنگونی جمهوری اول توسط ناپلئون بنا‌پارت به پایان رسید.
مبادی انقلاب
انقلاب فرانسه با مطالبات ناچیز آغاز شد. در فوریه 1787 رئیس کل خزانه‌داری «مجمع بزرگان» را برای نشستی فوری فراخواند تا از بروز بحران مالی جلوگیری کند. این مجمع لوایح اصلاحی مربوط به اخذ مالیات بیشتری از طبقات ممتاز را رد کرد و خواستار فراخوانی «مجلس عمومی طبقات» یعنی مجمع مشورتی نمایندگان طبقات سه‌گانه (روحانیون، نجبا و مردم عادی) گردید؛ این مجلس آخرین بار در سال 1614 برگزار شده بود. به رغم تلاش‌های وزیر وقت برای تنفیذ اصلاحات و کاهش قدرت اشراف که در مقابل آن مقاومت می‌کردند، لویی شانزدهم با تشکیل «مجلس عمومی طبقات» موافقت کرد و همچنین مجوز انتشار رساله‌هایی درباره بازسازی جامعه صادر کرد. جزوه امانوئل ژوزف سیئیس با عنوان «طبقه سوم چیست؟» (1789) مظهر وحدت ملت فرانسه جدید شد. اعلامیه‌هایی که در مورد انتخابات «مجلس عمومی طبقات» صادر شد موجب ابتکار عمل جدیدی گردید. هر ناحیه فرانسه فهرستی از شکوائیه‌های خود تنظیم کرد. عمده‌ترین این ناخرسندی‌ها از جمله عبارت بودند از: خودکامگی وزرا، نفوذ کلیسا، مناصب موروثی، مفهوم حق الهی پادشاهان و مشقت‌هایی که دهقانان تحمل کردند. این شکوائیه‌ها با شور هر چه بیشتر و انتظارات فراوانی که از اصلاحات می‌رفت تنظیم می‌شدند. این گام سرآغاز جنبش دموکراتیک انقلابی را به نیابت از طرف «ملت» فرانسه رقم زد، جنبشی که اندکی بعد سراسر اروپا را به انقلاب می‌کشاند. «مجلس عمومی طبقات» روز پنجم ماه مه 1789 با 600 نماینده منتخب برای طبقه سوم و 300 نماینده برای هر یک از دو طبقه روحانیون و نجبا افتتاح شد. طبقه سوم در 17 ژوئن مجلس خود را به عنوان «مجلس ملی» یعنی نماینده شناخته شده ملت فرانسه و صاحب قدرت بی‌چون‌و‌چرا برای تصمیم‌گیری در مورد اینکه چه مالیات‌هایی قانونی و مشروعند اعلام کرد. اگرچه لویی شانزدهم نمایندگان طبقه سوم را پراکنده ساخت، ولی مجدداً تشکیل جلسه دادند و از اجرای دستورات بعدی برای انحلال سر باز زدند. اعضای آزادیخواه اشراف و روحانیون نیز به صفوف این مجلس پیوستند. پادشاه با کمک سربازان بیگانه پاریس را محاصره کرد، اما سرانجام در 27 ژوئن مجلس را قانونی شناخت. شرایط دیگری نیز موجب افزایش نارضایتی و توقع مردم شدند. محصول کم سال‌های 1787 و 1788 که موجب افزایش بهای نان غیرقابل خوردن شد، ورشکستگی قریب‌الوقوع سلطنت و شایعاتی پیرامون توطئه اشراف برای سرنگونی طبقه سوم به نارضایتی عمومی دامن زد. درد و رنج ناشی از گرسنگی بی‌امان همراه داستان‌هایی در مورد راهزنان غارتگر موجب تشویش و نگرانی عمومی شد. زمانی که سپاهیان آلمانی سعی در برقراری نظم تویلری کردند، قیام مردمی آغاز شد.
اصلاحات انقلابی
زندان باستیل نماد حکومت استبدادی بود. در آن زندان و همچنین در سایر زندان‌ها در سراسر فرانسه مردم بدون هیچ تشریفات قانونی زندانی می‌شدند. در 14 ژوئیه 1789 مردم به باستیل هجوم بردند. رئیس آنجا را اعدام و تعداد کمی از زندانیان را آزاد کردند. ارتش کار چندانی برای متوقف کردن قیام نکرد. تصرف توپخانه از ساختمان شهرداری به دست «ملت فرانسه» نیز با همین نوع اکراه نیروی انتظامی از تیراندازی به سمت مردم مواجه شد. لویی شانزدهم وارد «مجمع» شد و خود را تسلیم آنان کرد. مقاومت در مقابل اشراف گسترش یافت و مورد تائید روشنفکران نیز قرار گرفت. کنت میرابو به این اصل ژان ژاک‌روسو استناد کرد که «اراده جمعی» مردم خود حق و دلیل است. «مجلس موسس ملی» که حائز چنین قدرتی شده بود، اقدام به لغو امتیاز فئودالی، معافیت‌های ویژه مالیاتی و مالیات‌های سالیانه پرداختی به کلیسا کرد. زمانی که مجلس با مخالفت پادشاه و حامیانش مواجه شد، انقلابیون به سوی کاخ ورسای راهپیمایی کردند و تحت فرمان مارکی دولافیت خانواده سلطنتی را مجبور به بازگشت به پاریس و استماع شکوائیه‌های مردم از بدبختی‌های خود کردند. «مجلس» شروع به بازسازی کلی فرانسه کرد و نظم‌های فئودالی شوالیه‌گری، اصناف پیشه‌وری و مقامات موروثی را ملغی ساخت. نواحی تاریخی از نو نامگذاری شدند. انجمن‌های شهروندان و شهرها به تشکیل فدراسیون اقدام کردند، براساس طرحی که آبه سیئیس تنظیم کرده بود، فرانسه به چندین بخش تقسیم می‌شد که هر کدام را یک مجلس منتخب اداره می‌کرد. «گارد ملی» که اشراف بدان راه نداشتند، جانشین «گارد فرانسوی» شد. ازدواج عرفی معمول گردید. «مجلس» در اقدامی برای اعمال نظارت بر کلیسا، تعداد قلمرو اسقف‌ها و اراضی وابسته به کلیساها را کاهش داد. مواجب ثابت مربوط به کلیساهای ثروتمند را میان کلیساهای روستایی توزیع کرده مناصب کلیسایی را در اختیار منتخبان مردم قرار داد و آن را از دخالت یک صنف بسته خارج ساخت. شارل موریس دوتالیران و میرابو مبتکر مصادره زمین‌های کلیسا بودند. (بدین معنی که اعلام کردند که این زمین‌ها از آن ملتند.) نظامی که املاک کلیسا را در قبال اسکناس‌های جدیدی که «مجلس» چاپ می‌کرد به رهن می‌گذاشت در مردم انگیزه پایبندی به انقلاب را ایجاد کرد.
تفرقه میان انقلابیون
«مجلس» در مورد اقداماتی که به نیابت از طرف انقلاب انجام می‌داد یک دل نبود. زمانی که به منظور مقاصد انتخاباتی میان شهروندان فعال (کسانی که حائز شرایط مالکیت خاصی بودند) و شهروندان منفعل تفکیک قائل شد، ماکسیمیلیان روبسپیر و ژان پل مارا با آن مخالفت کردند. افراد دیگری نیز با تحدید مطبوعات مخالف، مجالس مذهبی و اتحادیه‌های کارگری اعلام مخالفت کردند. روحانیونی که با قانون اساسی عرفی مخالف بودند وادار می‌شدند که یا در مورد وفاداری نسبت به آن سوگند یاد کنند یا استعفا دهند. نمایندگان در مورد حق وتوی شاه در مورد قانون‌گذاری مرددبودند. میانه‌روها در جناح راست کرسی رئیس مجلس نشستند و «پیشروها» در جناح چپ آن. بعدها مناقشه میان چپ و راست جنبه‌های خشونت‌بارتری به خود گرفت. باشگاه‌های سیاسی مشخصاً «ژاکوبن‌ها»، «فویان‌ها» و «کوردلیه‌ها» تشکیل شدند تا نماینده انواع و اقسام عقاید موجود باشند. این باشگاه‌ها از طریق شبکه وسیع ارتباطات در سطح ولایات حکم ابزار‌های نظارت و بسیج عمومی را داشتند. اکثر مجادلاتی که میان باشگاه‌ها در می‌گرفت حول این مسئله بود که آیا شاه باید از سلطنت خلع شود یا نه، موضوعی که با فرار ناکام شاه از پاریس در ژوئن 1791 و گریز موفقیت‌آمیز برادرش به خارج از فرانسه داغ‌تر شد. هیجانات مردم، زمانی که نسخه‌هایی از دفتر یادداشت شاه در معرض دید عموم قرار گرفت، افزایش یافت. پرداخت‌های غیرقانونی به مهاجران یعنی اشرافی که از کشور گریخته بودند، این شایعه را ظاهراً تائید می‌کرد که خانواده سلطنتی مشغول توطئه با بیگانگان بر شد ملت فرانسه است. پس از برگزاری تظاهرات، جمع‌آوری تومار و کشت و کشتار، بالاخره شاه در سپتامبر 1791 قانون اساسی را پذیرفت. براساس این قانون، پادشاه قدرت را تفویض کرد. او به عنوان رئیس قوه مجریه، از اختیارات محدودی برخوردار بود، اما قوه مجریه عملاً تابع قوه مقننه بود. سرلوحه قانون اساسی فرانسه «اعلامیه حقوق انسان و شهروندان» بود، که تمام اصول مشخصاً دموکراتیک و جدید را عرضه می‌داشت: همه مردم با حقوق برابر شده‌اند، تصدی امور دولتی در دسترس همگان است؛ آزادی اندیشه، بیان و مطبوعات و آزادی کار و مالکیت جزء حقوق لاینفک انسان هستند، حاکمیت از آن ملت است، قانون مبین اراده عمومی است؛ شهروندان یا نمایندگانشان در مورد وضع مالیات تصمیم می‌گیرند، قوای مجریه، مقننه و قضائیه از یکدیگر جدا هستند. قصد انقلابیون این نبود که اقدامات خود را به تعریف و تحقق سیاسی تنها برای ملت فرانسه محدود کنند. در 1790 «مجلس موسس ملی» انزجار خود را از شرکت در هر جنگی که هدفش تسخیر یا اضمحلال آزادی ملل دیگر است، اعلام کرد. علاوه بر آن «مجلس» ملیت فرانسه را در اختیار تمام کسانی قرار می‌داد که می‌خواستند آزاد باشند. مخالفان فرانسوی این آرمان تندروانه درصدد برآمدند که قدرت‌های اروپایی را برای مقابله با گسترش انقلاب بسیج کنند. بسیاری از حامیان انقلاب در این کشورها به عنوان ژاکوبن شناسایی شدند که تندروترین باشگاه سیاسی فرانسه به شمار می‌آمد و در نتیجه آزار و شکنجه شدند. در آغاز پادشاهان اروپایی واکنش ضعیفی در مقابل تهدید انقلاب از خود بروز دادند. اما در 1792، زمانی که فرانسه مخالفت خود را با سلسله‌های سلطنتی باقی مانده در اروپا اعلام کرد، ائتلافاتی برای مقابله با این جمهوری جدید شکل گرفت.
دوره ترور و وحشت
موفقیت ناکامل انقلابیون در درگیری‌های بین‌المللی، تنش‌هایی در جبهه داخلی آنها ایجاد کرد. انقلابیون با این عقیده که شاه و اشراف مشغول تبانی با بیگانگانند، خاندان سلطنتی را زندانی کردند. شکافی میان «ژیروندن‌ها» که از یک جمهوری بورژوایی در فرانسه به مثابه الگوی اروپای جدید حمایت می‌کرد و «مونتانیارها» که به رهبری روبسپیر واکنش مطلوب‌تری نسبت به خواسته‌ها و آرمان‌های سیاسی طبقات فرودست نشان می‌دادند اما مایل بودند که انقلاب را به همان فرانسه محدود کنند، به وجود آمد. صدور چنین وتوی غیرمنتظره از جانب شاه و افزایش حمایت اشراف مهاجر فراری از خاندان سلطنتی، ژرژ – ژاک دانتون را به کوشش برای سرنگون کردن نظام سلطنتی واداشت. در ماه اوت «کمون پاریس» تشکیل شد. هدف آن عبارت بود از تعلیق اختیارات شاه، فراخوانی کنوانسیون ملی و اصلاح قانون اساسی. دانتون و میرابو که معتقد بودند کارایی کمون بسته به سرکوب طرفداران شاه است «نخستین دوره وحشت» را تشکیل دادند. هدف آنها نابود کردن بازمانده سلطنت‌طلبان از راه سازماندهی شبکه وسیعی از دستگیری‌ها، مصادره‌ها و اعدام‌ها بود. در نتیجه پادشاهان اروپا روابط دیپلماتیک خود را با فرانسه قطع کردند. انقلابیون با اعطای شهروندی افتخاری به آن روشنفکرانی که طرفدار آرمان فرانسه بودند، تلاش کردند که از جای دیگری مورد تائید قرار گیرند. «کنوانسیون ملی» 20 سپتامبر 1792 انعقاد یافت. طی چند روز بعد از رهبری دانتون، روبسپیر، مارا ولویی – آنتوان – لئون سن‌ژوست نظام سلطنتی را ملغی کرد. در تقویم جدید این «کنوانسیون» سال 1792 مبداء تاریخ جمهوری جدید قرار گرفت. تحت فشار «مونتانیارها» و «کمون» لویی شانزدهم به اتهام خیانت محاکمه شد. روبسپیر پس از آنکه «مجلس» شواهدی علیه شاه استماع کرد و در آنجا به سخنرانی پرداخت. او چنین استدلال کرد که وظیفه مجمع صدور حکم له یا علیه یک فرد نیست بلکه باید اقداماتی را در جهت تامین امنیت عمومی و حراست از خود ملت تصویب کند. شاه به رغم مخالفت «ژیروندن‌ها» در 21 ژانویه 1793 به جرم خیانت اعدام شد. در همان سال فرانسه، بلژیک، راینلند و ساوآ را به خود الحاق یا اشغال کرد. فرانسه که بنابر «حکم برادری» عمل می‌کرد یعنی حکمی که ضامن یاری‌رسانی به تمام کسانی بود که مشتاق آزادی بودند و سیاستش رساندن جمهوری فرانسه به مرزهای «طبیعی» خود بود بر ضد انگلستان، هلند و اسپانیا اعلام جنگ داد. ولی فرانسویان سرانجام در این جنگ شکست خوردند و در اثر تحریم تجاری فلج‌کننده‌ای که انگلستان بر این کشور تحمیل کرد متحمل مشقات بیشتری نیز گردیدند.
فشارهای رو به تزاید بین‌المللی دور جدیدی از کشمکش‌های داخلی ایجاد کرد. موضع افراط‌گرایان در فرانسه تقویت شد. «ژیروندن‌ها» از «کنوانسیون ملی» اخراج شدند. «مونتانیارها» به رهبری دانتون، روبسپیر و مارا با طبقه کارگر هم‌پیمان شدند و قدرت را به دست گرفتند. «کنوانسیون» نیز تحت هدایت آنها یک سلسله اصلاحات اساسی در امور اقتصادی و اجتماعی به عمل آورد. اعمال محدودیت‌های دولتی بر قیمت‌ها، اعطای کمک ملی به بینوایان، وضع مالیات سنگین‌ بر ثروتمندان، مصادره اموال اشراف فراری و آموزش و پرورش همگانی و اجباری. «کنوانسیون» قانون اساسی جدیدی تنظیم کرد که به تائید همه‌پرسی ملت رسید و در آن حق رای همگانی نظام تک‌مجلسی و حقوق ملت اعلام شد. 22 هزار کمیته انقلابی، با استفاده مالی از بودجه ملی، ضامن اجرای اصلاحات اجتماعی شدند. «کنوانسیون ملی» بیانیه‌ای در پاسخ به مقاومت سازمان یافته محلی در اکتبر 1793 صادر کرد که در آن کاربرد هر نوع وسیله‌ای که برای تداوم بخشیدن به انقلاب مناسب باشد مشروع شناخته می‌شد. قدرت در «کمیته امنیت عمومی» که با «کمیته امنیت همگانی» و «دادگاه انقلاب» همکاری داشت، متمرکز شده بود تا دشمنان خلق را منکوب یا اعدام کند. ترس انقلابیون از توطئه موجب اقدام سیاسی جدیدی شد که عبارت بود از ادای سوگند علنی به داشتن خلوص نیت ]نسبت به انقلاب[. محاکمات مربوط به جرایم خیانت روز به روز افزایش می‌یافت. حتی توسل به سعادت «ملت»، که زمانی برای حصول حمایت مردم ابزار بسیار نیرومندی بود، نمی‌توانست بر امتناع آنها از پرداخت عوارض و اجاره بهاهایشان فائق آید. مقاومت‌های خشونت‌آمیز – از قیام دروانده در غرب فرانسه گرفته تا ناآرامی در نورماندی، پرووانس، لیون، بوردو و برتانی – گسترش یافت. بیشتر مخالفان مورد حمایت روحانیون کاتولیک بودند که از این موقعیت برای ایذا و اذیت پروتستان‌ها بهره‌برداری می‌کردند. هزاران تن زیر گیوتین جان باختند و کشور در آستانه جنگ داخلی قرار گرفت.
پایان جمهوری اول
روبسپیر که به «فسادناپذیر» معروف بود در 27 ژوئیه 1794 سرنگون و اعدام شد. قدرت به میانه‌روهایی منتقل شد که سردمداران «وحشت» را از حکومت بیرون راندند، محدودیت قیمت‌ها را لغو کردند و اجرای بسیاری از قوانین کمیته‌ها را متوقف ساختند. «کنوانسیون ملی» قانون اساسی جدیدی وضع کرد. سلطنت‌طلبان که موقع را مناسب یافتند، کوشیدند که خود قدرت را در دست گیرند و شیوه خاص خود برای ایجاد آشوب، یعنی «وحشت سفید» را به وجود آوردند. «کنوانسیون» به رغم ناآرامی‌ها، در چند ماه آخر موفقیت‌های چشمگیری به دست آورد: نظام مدارس ابتدایی و متوسطه را پی‌ریزی کرد، هنرستان‌های حرفه‌ای و مدارس کارآموزی بنیان نهاد، نهادهای گوناگون فرهنگی دایر ساخت و «انجمن ملی علوم و هنرها» را ایجاد کرد. «کنوانسیون ملی» که اکنون دیگر در مورد کاربرد نادرست نظام‌های تک‌مجلسی محتاطانه برخورد می‌کرد، در اوت 1795 قانون اساسی جدیدی به تصویب رساند که قوه مجریه را در اختیار «دیرکتوار» با «هیات مدیره پنج نفره» قرار داد و قوه مقننه را نیز به «شورای معمرین» و «شورای پانصد نفره» سپرد. بیانیه‌ای هم در مورد وظایف به اعلامیه حقوق مندرج در قانون اساسی سال 1791 افزود. اما این «هیات مدیره» با مشکلات فلج‌کننده‌ای روبه رو شد: بار سنگین جنگ‌های اروپا، بحران دیونی که با وام‌های تحمیلی از مالداران باقی مانده تشدید شده بود، ناآرامی ضدانقلابیون «ژاکوبن» سلطنت‌طلب و آوازه روزافزون فساد و تباهی خود این هیات. ناپلئون بناپارت قیامی را که به دست سلطنت‌طلبان و مرتجعان سازماندهی شده بود در اکتبر 1795 سرکوب کرد. در میان کسانی که از ولخرجی‌های «هیات مدیره» خشمگین بودند پیروان «فرانسوا – نوئل بابوف» کمونیست نیز به چشم می‌خوردند، که در ماه مه 1796 دست به توطئه‌ای ناکام برای سرنگونی حکومت زد. دیرکتوار یا «هیات مدیره» در اثر اتحاد نیروهای شورشی طرفداران سلطنت و طرفداران ژاکوبن‌ها فرسوده شد. در این اثنا کشمکش و نزاع میان انقلابیون و ضدانقلابیون در سراسر اروپا افزایش یافت و باعث وخیم‌تر شدن نزاع درونی میان «هیات مدیره» و شوراهای قانونگذاری شد. اعضای «هیات مدیره» سیاست‌های ژیروندن‌ها را در مورد گسترش دادن انقلاب بر سراسر اروپا دنبال می‌کردند و در 1797 سپاهیان فرانسه قسمت‌های وسیعی از اتریش، یوئیس و ایالات تحت اقتدار پاپ را به تصرف خود درآوردند و نظام جمهوری را در آنجا مستقر ساختند. نبردی که به منظور فتح امپراتوری عثمانی طراحی شده بود با مقاومت انگلستان، خصوصاً با پیروزی هوریشو نسون بر ناوگان بناپارت در «جنگ نیل»، ناکام ماند. ارتش فرانسه در همان سال از اتریش، روسیه و ترکیه شکست خورد. بناپارت به فرانسه بازگشت و در نوامبر 1799 دست به کودتایی می‌زد که سلطنت‌طلبان را از «هیات مدیره» و شوراها بیرون راند. «هیات مدیره» منحل شد و بناپارت پایان انقلاب را اعلام کرد. ولی امپراتوری خود وی بر آن بود که مهمترین اصولش را به سرتاسر اروپا ابلاغ کند.
نتایج انقلاب
دستاورد انقلاب فرانسه این اصل دموکراتیک بود که قانون اساسی اراده مردم است و به قول توماس پین هر حکومتی که از این اصل تخطی کند «قدرتی بدون حق» اعمال کرده است و در نتیجه حکومتی جبار محسوب می‌شود. در اعلامیه حقوق بشر این تشخیص که انسان‌ها دارای چنان قدرت قانونی هستند که چنین حقی را اعمال کنند، جنبه مرکزی دارد. تصوری که انقلابیون فرانسه از دموکراسی داشتند جدید بود. این تصور مبتنی بر الگوی انگلیسی تفکیک و تعادل قوا نبود، بر حکومت نمایندگی هم متکی نبود و تجربه ملل گوناگون در جنگ‌های اروپا، آگهی ملی پدید آمد، یعنی تشخیص ملت به مثابه حاکم بر قانون. موفقیت انقلاب فرانسه ناسازگاری میان حق موروثی و امتیاز شهروندی را اعلام کرد. پس از انقلاب فرانسه دموکراسی واقعی دیگر ممکن نبود به چیزی کمتر از پذیرش برابر تمام افراد یک کشور در مشکلات کامل سیاسی رضایت دهد. انقلاب فرانسه کارایی راهبردی سازمان‌دهی توده‌ها را نشان داد. این انقلاب، احتمالاً اولین انقلابی بود که برای پاکسازی تمام آثار بازمانده از رژیم موجود دست به خشونتی نظام‌یافته زد. موفقیتش ناشی از احساسات قوی ولی در عین حال بی‌ثباتی بود که از آن تراوش می‌کرد: دلسوزی، اشتیاق، بیزاری و ترس و نیز فضایلی که به کار می‌گرفت: خلوص نیت، خیر طبیعی و همدردی. انقلابیون فرانسه که خود را همچون بنیانگذاران امپراتوری روم می‌دانستند، به شور و شوقی که داعیه فضیلت‌خواهی برمی‌انگیخت واقف بودند، اما این نکته را نیز می‌دانستند که چگونه آن شور و شوق را به سوی مقاصدی سبعانه هدایت کنند. چیزی که این جمهوری را چنان شرارت باز می‌کرد، این بود که به راحتی از مفهوم «مردم و ملت» در تهییج و و بسیج توده‌ها استفاده می‌کرد، در حالی که سبعانه به انهدام زندگی انسان‌ها می‌پرداخت. انقلابیون فرانسه معتقد بودند که انقلابی عقلانی را بر ضد مسیحیت به پا کرده‌اند اگرچه خود آنها نیز «معید ابدیت» خویش را برافراشتند و آئین قداست خاص خود را بنا نهادند. اندیشمندان و دست‌اندرکاران عرصه سیاسی نسل‌های بعد از این تعویض دین با ایدئولوژی را از آنها به ارث بردند. این تغییر، این پرسش را برای برخی مطرح ساخت که آیا ایدئولوژی حقیقتاً می‌تواند آرزوهای بشری را برآورده سازد یا خیر، در حالی که در نظر دیگران معرف از بین بردن استبداد و خرافات برای همیشه بودند. بدون شک هر انقلابی متاثر از رهبران و نظریه‌پردازانی است که در مقاطع مهم تاریخی آن اثرگذارند و البته انقلاب فرانسه نیز حضور شخصیت‌ها و انقلابیونی را تجربه کرد که در به اوج رسانیدن انقلاب یا در به انحراف کشیدن آن نقش بزرگی داشته‌اند. در میان رهبران و تاثیرگذاران انقلاب فرانسه، سه تن از شخصیت‌های برجسته انقلاب در مراحل مختلف انقلاب در تثبیت انقلاب، برکناری لوئی شانزدهم از سلطنت و الغای حکومت سلطنتی، برقراری حکومت جمهوری و در نهایت به انحراف کشیده شدن انقلاب نقش مهمی را ایفا کرده‌اند. بزرگترین و قوی‌ترین ناطق دوره موسسان، کنت‌دو میرابو بود که مشروطه‌خواه محسوب می‌شود و از جانب اهالی اکس نمایندگی یافت. ابتدای امر، میرابو طرفدار ملت بود و با نطق‌های آتشین دربار شاهی را مورد اعتراض قرار می‌داد و به این جهت مقبولیت عامه یافت اما در اوایل 1790 عقیده او تغییر کرد و افراط مجلس را محدود ساختن قدرت پادشاه مضر دانست. او در نهان به لوئی شانزدهم نزدیک شد و از خزانه مقرری دریافت می‌کرد. یکی از باشگاه‌هایی که در زمان مجلس موسسان بعد از باشگاه ژاکوبن‌ها تاسیس شد، کوردلیه نامیده شد. گرچه باشگاه ژاکوبن‌ها از ابتدای امر مرکز توانگران بود، باشگاه کوردلیه از ابتدا جنبه ملی و دموکراسی داشت. سبب ایجاد این گروه آن بود که یکی از وکلای دعاوی به نام ژرژ – ژاگ دانتون برای الغای امتیازی که میان افراد مردم از حیث فعال و منفعل بودن (در قانون انتخابات) وجود داشت، این گروه را تشکیل داد که جمهوری‌خواه نیز بودند. در زمان مجلس کنوانسیون بین دو گروه «مونتانیارها» و «ژیروندن‌ها» اختلاف افتاد. دانتون جزء گروه «مونتانیارها» بود که با روبسپیر و ما را در راس گروه بودند. در 1793 جمعی از مونتانیارها به رهبری دانتون حزب «اعتدالیون» را تاسیس کردند که همزمان با آن نیز حزب ضدمذهب آنراژه شکل گرفت که روبسپیر درصدد اضمحلال هر دو برآمد. پس از سرکوب آنراژه، روبسپیر اعتدالیون را متهم به سعی در تجدید سلطنت کرد و در نهایت دانتون و یارانش را در ماه آوریل اعدام کرد. یکی از انقلابیون تندرو در مجلس موسسان، ماکسیمیلیان دو روبسپیر وکیل آراس بود. وی جزء چند نفر خطبای افراطی فرقه دست‌چپ در مجلس موسسان بود که جزء افراد دموکرات و مورد سوءظن پادشاه بود. وی مهمترین خطیب گروه ژاکوبن در مجلس موسسان و بعد از آن بود. بعد از مرگ دانتون روبسپیر عملاً فرمانفرمای مطلق فرانسه شد و مشهور به «فساد ناپذیر». ابتدا طرفدار سلطنت بود ولی بعد از آن به صف جمهوریخواهان پیوست. او برای ترویج عدالت، خونریزی و کشتار سابق را مجدداً معمول کرد. در ماه ژوئن ترور و خونریزی به درجه اعلای خود رسید و حتی به دلیل برگزاری «عید توجه به خالق» هم خونریزی‌های عظیمی در پاریس اتفاق افتاد.
در نهایت و با مشخص شدن علت خونریزی‌ها در اذهان مردم، مجلس روبسپیر را متهم و وی را زندانی کرد. البته تلاش‌های کمون پاریس – در حالی که روبسپیر را از زندان خارج کردند و خواهان حمله به مجلس بودند – بی‌نتیجه ماند و به دستور مجلس روبسپیر و یارانش را دستگیر و او را اعدام کردند.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات