1. ذهنیتهاى غربى و شرقى و تاثیر آن در تحلیل گفتمان تجدد
تعریف و تبیین مفاهیم وادبیات حاکم بر یک جریان، به ویژه در پدیدههاى پیچیده و ذوالاضلاع، همواره متأثر از ذهنیتى است که افراد در مواجهه با آن پدیدهها دارا هستند. ذهنیتها نیز، ناشى از برداشتها و تصویرى است که از امور وپدیدهها در ذهن افراد نقش بسته است. از این رو، ذهنیت، نوعى ارتباط و برقرارى نسبت و ربط میان پدیدارهایى است که در سطح ظاهرى ذهن نقش بسته است.
و لذا تا زمانى که عقل تصویر روشن و برداشتى واضح از آن ارائه نکند، ذهنیت شکل نمىگیرد؛ پس از ذهنیت دقیق و روشن هر نوع گفتار و بیانى که در وصف پدیدههاى پیرامون ارائه مىشود، تعریف و تحلیل ما را از پدیدهها شکل و قوام مىبخشد. به همین جهت، اگر انسان در محیطى زندگى مىکند که بىواسطه با پدیدههاى حادث شده پیرامون خود، در ارتباط است، نمىتواند تلقى و تصویرش همانند فردى باشدکه در حوزه تمدنى ، جغرافیاى دیگر، آن پدیده را با واسطه و غیرمستقیم مىشناسد. لذاحوزه جغرافیایى یکى از مؤلفههاى مؤثر در برداشتهاى متفاوت از پدیدهها است.چنانچه اندیشهها و چارچوبهاى فکرى نیز در تأثیرگذارى طرز تلقى افراد، قابل کتمان نیست. بر این اساس مىتوان تجدد را با توجه به تاثیر مؤلفههاى متعدد؛ از جمله، جغرافیا، چارچوب فکرى و تعلقات، به دو ذهنیت غربى و شرقى تفکیک کرد و معتقد شد، که ذهنیت غربى و شرقى پدیده تجدد را به دو گونه متفاوت برداشت و تعریف مىکند.
1-1. تجدد در ذهنیت غربىها
1-1-1. تجدد در ذهنیت مدافعان
نگرش و ذهنیت غربى نیز یا موافق و مدافع سرسخت تجدد است یا مخالف و منتقد جدى و سرسخت آن.
1-1-1-1. ذهنیت مدافعان محافظه کار
در نگرش مدافعان نیز ما شاهد هستیم که عدهاى، مدافع محافظهکار غرب مدرن هستند و تجدد را آرمان و ایده بىنقص و عیب و آن را قبله آمال بشریت مىدانند، که نمىتوان گزینه و طرح دیگرى فراتر از آن براى آینده بشر درانداخت.
بر این اساس نیز دنبال تحقق ایدههاى روشنگرى و تکامل جهانى تجدد مىباشند. به گفته »مارشال برمن« این گونه جریانها که بیش از همه مربوط به قرن نوزدهم است، هوادار پرشور و شوق و غیرانتقادى تجدد بودند. براى این گونه جریانها مىتوان از فوتوریستهاى(1) ایتالیایى یاد کرد، که به سرعت، تکنولوژى و ماشینیسم و دیگر مشخصات زندگى مدرن را مورد تأکید قرار مىدهند. این مدافعان پرشور، سنت را معادل بندگى، خوارى و مدرنیته را معادل آزادى مىدانستند.(2)
فوتوریستها ستایش از تکنولوژى مدرن را تا حد شیفتگى افراطى عجیب و خود ویرانگر جلو بردند و همین امر تضمینى به عدم تکرار افراط کارى آنان و نیز مرگ و فروکش کردن آن بود. این جریان طرفدارى از تجدد بعد از جنگ جهانى اول در شکل پالایش یافتهاش، در قالب »زیبا شناسى ماشین«، »پاستورال تکنولوژیک«(3) و... ظهور کرد و تصویر و برداشتىمثبت از تکنیک، تکنولوژى و بهرهگیرى از آن براى ایجاد فضایى دلپذیر و باصفا ارائه کرد.(4) پس از جنگ جهانى دوم، همین نگرش را مىتوان در آثار شاخص »مک لوهان« و »شوک آینده«، »آلوین تافلر« و نیز آثارى؛ همچون 1984 »جورج اورول« جستجو کرد.(5) این تلقى و تصویر مثبت از رهاوردها و تکنولوژىهایى که بخشى از زندگى اجتماعى غربى را فرا گرفته بود با ایجاد رفاه، آسایش و ... به برداشت مثبت و مدافعانه ازتجدد منجر مىشود. تعریف و تبیینى هم که از تجدد ارائه مىکنند بر این تلقى خوشبینانه استوار است. از این رو، تجدد عین آزادى و رهایى تلقىمى شود و سنت عین بردگى و بندگى. چنین ذهنیتى به معناى فاعلیت محورى کارخانه و تکنیک در نظام زندگىمدرن وخلع ید کردن انسان از ایفاى نقش اصلى است.
در این ارتباط مارشال برمن مىنویسد:
»مساله تمامى انواع مدرنیسم در سنت فوتوریستى،آن است که با ایفاى همه نقشهاى مهم توسط ماشینهاى براق و سیستمهاى مکانیکى... براى انسان مدرن کار چندانى نمىماند، مگر زدن دو شاخه به پریز«.(6)
و این به معناى نقش محورى کارخانه در زندگى مدرن وخلع ید کردن انسان است.
2-1-1-1. تجدد در ذهنیت مدافعان منتقد
در نقطه مقابل برداشت و تلقى شیفتگى و دفاع پرشور از تجدد، بعضى ازاندیشمندان و فیلسوفان غرب، علىرغم تعلق و تعصبى که به تجدد داشتند، نگرش منتقدانهاى به تجدد ارائه کردهاند، اما در ملاحظه انتقادى خود تجدد را داراى ظرفیت و توانى مىدانستندکه مىتواند با ترمیم و اصلاح خود، به روند تکاملى خود استمرار دهد. این نگرش در واقع هنوز پروژه مدرنیته را بهترین ایده و آرمان براى حیات زندگى اجتماعى بشر مىداند و از آن دفاع مىکند. لذا معتقد است که ضعفها و نارسایى، بحرانهاى موجود در تجدد، به ماهیت و ذات تجدد باز نمىگردد، بلکه تجدد هنوز تمام منطق و ظرفیتهاى بالقوه خود را ارائه نکرده است. از این رو، به گفته هابرماس، مدرنیته پروژه ناتمامى است که بایستى تکمیل گردد.
مارشال برمن، هابرماس، گیدنز و ...از جمله افرادى هستند که در عین ملاحظه انتقادى، به پایان خوشفرجام تجدّد دل بستهاند. و تعریفهایى که از تجدد توسط آنها ارائه شده هم مشعر به نگاه نقادانه بوده و هم نگرش مثبت و آمیخته با امیدوارى را تداعى مىکند. در اینجا به بعضى از تعریفها و تبیینهاى متعدد که با توجه به این ذهنیت از تجدد ارائه شده، اشاره مىکنم.
الف. آنتونى گیدنز و تبیین تجدد
وى معتقد است که: »نوعى نظم و نظام جدید پس از جامعه سنتى است که احساس امنیت و قطعیت ناشى از عادات و سنن، جاى خود را به یقین حاصل از دانش عقلانى سپرده است. در تجدد با نهادینه کردن شک بنیادین به واسطه عقل انتقادى مدرن، در عمق زندگى روزمره و در عمق وجدان فلسفى و در ساحت وجودى عالم جامعه مدرن رسوخ کرده است«.(7)
- »مدرنیت به شیوههایى از زندگى یا سازمان اجتماعى مربوط مىشود، که از سده هفدهم به بعد در اروپا پیدا شد و به تدریج نفوذى کم و بیش جهانى پیدا کرد. این تعریف ابتدایى، مدرنیت را به یک دوره زمانى و یک جایگاه جغرافیایى اولیه مربوط مىسازد، ولى در ضمن ویژگىهاى عمدهاش را در جعبه سیاه سربسته باقى مىگذارد«.(8)
- »مدرنیت در سادهترین صورت، شکل مختصر شده تعبیر جامعه مدرن یا تمدن صنعتى است. اگر به دقت نگاه کنیم، مدرنیته مربوط مىشود اولا، به مجموعه معینى از طرز تلقىها نسبت به جهان و نسبت به ایدههاى جهان، به عنوان جهان آزاد براى تغییر با دست و با دخالت انسان. ثانیاً، نهادهاى پیچیده، به ویژه تولید صنعتى و اقتصاد مبتنى بر بازار و دموکراسى تودهاى (mass democracy) در نتیجه این ویژگىهاست که مدرنیت به طور کلى از نظم اجتماعى و پویایى بیشترى برخوردار است«.(9)
ب. مارشال برمن و تبیین تجدد :
وى نیز مىگوید: »امروزه وجه خاصى از تجربه میانى تجربه زمان و مکان، نقش دیگران، تجربه امکانات و خطرات زندگى وجود دارد که مردان و زنان سراسر جهان در آن شریکاند. من این مجموعه یا بدنه از تجارب را «مدرنیته» مىنامم. براى ما مدرن بودن؛ یعنى تعلق داشتن به محیطى که ماجرا، قدرت، شادى، رشد و دگرگونى خود و جهان را به ما وعده مىدهد و در عین حال ما را با تهدید نابودى و تخریب همه آنچه داریم، همه آنچه مىدانیم و همه آنچه هستیم، روبرو مىسازد. محیطها و تجارت مدرن، تمامى مرزهاى جغرافیایى و قومى، طبقاتى و ملى، دینى و ایدئولوژیکى را در مىنوردند. در این معنا مىتوان گفت که مدرنیته کل نوع بشر را وحدت مىبخشد، اما این وحدت معما وار و تناقضآمیز است؛ وحدتى مبتنى بر تفرقه...«.(10)
ج. هابرماس و تبیین تجدد:
رابرت هولاب در رابطه با نگرش هابرماس به مدرنیته مىنویسد:
»نخستین گرایشى که در آثار هابرماس و اخلاف نظریه انتقادهاى مکتب فرانکفورت در آلمان (مانند ولمرواپل) تجلى مىیابد، همچنان به خرد، ترقى، فلسفه، روشنگرى و طرح تجدد ایمان دارد. این گرایش البته نسبت به غرب کاملاً خوشبین نیست و به ویژه سرشت استثمارگرانه سرمایه دارى را مورد نقد قرار مىدهد، اما دلیلى نیم بند که همه ناروایىهاى جهان را به پدیدههاى خیالى نامشخص چون متافیزیک، ذهنیت و اصالت عقل نسبت دهد«.(11)
د. دورکیم (1917-1858) و تبیین تجدد:
دورکیم مىگوید: »مدرنیته عبارت است از حرکت همبستگى مکانیکى یا ماشینواره به همبستگى ارگانیکى، یا اندامواره که پیامد تقسیم کار فزایندهاى که در واقع کلید جامعهشناختى زندگى مدرن است به شمار مىرود«.(12)
2. تجدد در ذهنیت منتقدان:
ذهنیت و نگرش انتقادى که در اینجا مستقلاً به آن اشاره مىکنیم، متفاوت از ملاحظه انتقادى است که در بالا از آن تحت عنوان مدافعان منتقد یاد کردیم؛ زیرا ملاحظه انتقادى فوق همراه با امیدوارى به پروژه تجدد و ادامه آن بود و با نوعى خوشبینى در امکان حل چالشها و بحرانها از درون پارادایم مدرن همراه بود. لذا اندیشه و تأملات آنها در بحث مدرنیته، معطوف به گشودن راه و بستر براى حرکت نظام تجدد است. اما به نظر مىرسد که در اندیشمندان غربى بعضى از ملاحظات انتقادى توأم با امیدوارى به آینده تجدد و ارائه راهکارهاى گذر از بحرانهاى درونى تجدد نبوده است. هر چند ممکن است که خود آنها اساساً افقى و آینده دیگرى براى برونرفت از این وضعیت ترسیم نکرده باشند ولو بعضى خبر از ورود به دوره عصر جدید مىدهند. لذا این نگرش انتقادى را نیز مىتوان باتوجه به دوره کلاسیک و معاصر به منتقدان مدرن کلاسیک و منتقدان پستمدرن معاصر تقسیم کرد.
2-1. منتقدان مدرن کلاسیک:
طرفداران این رویکرد، عموماً جامعهشناسان و منتقدانى هستند که در دوره مدرن زندگى مىکنند و با دیدن آسیبها و بحرانهاى درونى غرب، آنها را ناشى از ماهیت و ذات تجدد مىدانند، که تجدد نمىتواند ازآن فرار کند و این پارادوکس درونى تجدد، مانع از ادامه راه و ارائه راهکارى منطقى براى خروج از بحرانها و آسیبهاست.
از منتقدان کلاسیک مىتوان به 1. مارکس؛ 2. ماکس وبر؛ 3. هورکهایمر؛ 4. آدورنو اشاره کرد. مارکس با وجود نگرش انتقادى خود که با نقدهاى ساختارشکنانه تعارض و تناقض ذاتى تجدد، سرمایهدارى را نشان مىداد با روایت تجدد مبتنى بر سرمایهدارى (که قرائت حاکم بر جهان مدرن بود) مخالف بود، لذا در فکر، ارائه یک الگوىسوسیالیسى براى آینده تمدن مادى جهان بود.
ماکس وبر نیز با این تلقى که مدرنیته غرب با عقلانیت ابزارى و ایجاد بروکراسى سنگین، به افسونزدگى و دینزدایى از زندگى بشر پرداخته، اینک زندگى انسان، به یک حیات صرفاً حسابگرایانه و خالى از روح و لطافت بدل شده و در قفس آهنین تجدد، زندگى بشر رو به تهدید و اضمحلال است. ذهنیت و تلقى که با توجه به این نگرش از تجدد ارائه شد از این قرار است.
2-1-1. کارل مارکس و نگاه انتقادى به مدرنیته سرمایه دارى
مارکس در مانیفست کمونیست درباره وضعیت تجدد چنین مىنویسد: »هر آنچه سخت و استوار است دود مىشود و به هوا مىرود، هر آنچه مقدس است دنیوى مىشود ودست آخر آدمیان ناچار مىشوند با صبر و عقل با وضعیت واقعىزندگى و روابطشان با همنوعان خویش روبرو گردند«.(13)
به اعتقاد وى، انسانها در عصر جدید، نه فقط فاعل، بلکه موضوع (ایژه) جریان نافذ و گسترده هستند؛ جریانى که هر آنچه را سخت و استوار است، دود مىکند و به هوا مىفرستد. لذا مانیفست مارکس از یک سو مبین برخى ازبصیرتهاى عمیق فرهنگ مدرنیستى و در عین حال، حکایت گر برخى ژرف ترین تضادهاى درونى آن است.(14)
مارشال برمن با توجه به این تفاوتها مارکس را مدافع جریان مدرنیزاسیون قرار مىدهد. اما مارکس با این وجود منتقد سرسخت مدرنیته سرمایه دارى است. نقدهاى وى به نظام سرمایهدارى نافذترین و عمیق ترین نقدها محسوب مىگردد، لذا نگاه وى براى عبور ازسرمایه دارى به یک نظام سوسیالیستى، مىتواند وى را جزء منتقدین غیرمحافظهکار مدرنیته قرار دهد.
2-1-2. ماکس وبر ونگاه انتقادى به مدرنیته
»مدرنیته فرایند تعمیمیافته و همگانى عقلانى شدن و حصول عقلانیت (rationalization) و فرایند افسونزدایى (disenchantment) و رهایى از توهمات است«.(15)
به باور ماکس وبر، پدیده مدرنیزاسیون که دنیاى کشاورزان، خان و دینوران را به کندوى پرهیاهویى از سازمان، تشکیلات و جنبش مبدل ساخت، دگرگونى عظیم تاریخ بود. وبر همانند مارکس، محور این دگرگونى را در اقتصاد نوین صنعتى یافت. به همین جهت تبیین پیدایش سرمایه دارى نوین، در واقع تبیین تجدد است.
که در فرایند فوق، سپهر روحانى از زمین کنده مىشود. سپهر طبیعت و سپهر جامعه، ثبات مىیابند و زمینه براى پیشبینىها مهیا مىگردد. نخست، با امحاى ارواح، اشباح و جادوزدایى، جهان جاى تبیینهاى خرد ورزانه گردید و درها به روى بررسى و تبیین علمى گشوده شد. لذا کل دنیاى نظام اقتصادى نوین؛ همانند قفس آهنین همه روابط اجتماعى را در چارچوب این مکانیسم انعطاف ناپذیر کاپیتالیستى، بروکراتیک و قانونگرا مشکل مىیابد.(16)
2-2. منتقدان پستمدرن معاصر
در ذهنیت منتقدان پستمدرن، تجدد باتوجه به بحرانها و مشکلات آن، وارد مرحله پایانى خود شده است. از این رو، بعضى از اندیشمندان، شکست آرمان و اهداف دوره روشنگرى و عدم تحقق آن را نشانهاى براى ورود به دورهاى جدید؛ یعنى پسامدرن، مىدانند و یابه تعبیرى، نشانهاى از وجود بیمارىهاى درونى تجدد مىدانند. در این ذهنیت اساساً مدرنیته شکست خورده است و بایستى اهداف و غایات خود تجدید نظر کند. بعضى از ذهنیتهاى پست مدرن بسیار ناامیدانه و پر از یأس است و آینده بشریت را تاریک مىبیند، که امروزه در قالب جریانهاى نیهلیستى ظهور پیدا کرده است.
نیچه را مىتوان از جمله منتقدان پست مدرن معاصر تلقى کرد، که طلیعهاى براى ایجاد ذهنیتهاى منتقدانه نسبت به تجدد را مهیا کرد، که به دنبال وى هایدگر و فوکو نیز از جمله این منتقدان ساختارشکن محسوب مىگردند. با توجه به این ذهنیت پستمدرن، طبعاً تعریفها و تبیین متفاوتى از تجدد ارائه خواهد شد. هر چند بعضىاندیشمند پستمدرن، همانند فوکو اساساً تجدد را قابل تعریف نمى دانند.
2-1. تجدد در ذهنیت شرقى
ذهنیت و برداشتى که شرقیان و به عبارتى، کشورهاى پیرامون از تجدد غرب دارند با توجه به انعکاس مغشوش آن در این جوامع و نیز فاصله زمانى و مکانى که از غرب دارند، طبعاً یک ذهنیت بىواسطه و مستقیم از حقیقت تجدد نخواهد بود. از این رو، تجدد غربى با توجه به بازتاب مشوش آن و اینکه بعضى از شناختها از تجدد، و تصورى از آن در ذهن ما نقش بسته، بیش از همه مربوط به صدر تاریخ غرب مدرن است تا ذیل تاریخ. از سوى دیگر، ذهنیتها و چارچوب مفهومى که از نظام سنتى به جا مانده، مواجهه و برخورد ذهنیت شرقى را با تجدد، با یک تلقى و برداشتهایى خاصى توام مىکند، به گونهاى که اولاً: نمىتواند فاصلهاى که بین واقعیتها و آرمانهاى تجدد وجود دارد را بشناسند؛ ثانیاً: با اولین آشنایى و مواجههاى که صورت مىگیرد، ادبیات و نظام مفاهیم حاکم بر دنیاى تجدد را به درستى و به دقت مفهومى آن تحلیل نمىکند، بلکه معادل و یا به ازاءهاى آن را در نظام مفاهیم و ادبیات خود جستجو مىکند. این خود مانع از فهم دقیق ذهنیت شرقى نسبت به تجدد است؛ و ثالثاً: ذهنیت شرقى، دنیاى مدرن را پیش از هر چیزى و بیشتر از امرى با ابزار، تکنولوژى، کارکردهاى اجتماعى و دنیوى که در سطح عمومى زندگى حضور دارد و وضعیت زندگى را متحول کرده است، مىشناسد. از این زاویه، نگاه غرب مدرن،یک غرب پیشرفته، داراى رفاه، آسایش و ... است که بایستى آن را طلبید و به آن رسید.
رابعاً: چون آشنایى جوامع پیرامون با غرب، پیش از همه به واسطه دولتمردان و کارگزاران حکومتى صورت گرفته، و دولتها و کارگزاران، نیز چون در رویارویى با نظام مدرن غرب دچار انفعال شدهاند، به دنبال سیاست مدرنسازى و غربىسازى جوامع خود بودهاند، لذا بواسطه این سیاستها و آمریتهاى در ذهنیت شرقى، برداشتها و ذهنیتها، منفعلانهاى از غرب ایجاد شده، که به دنبال آن این جوامع را به یک خودباختگى فرهنگى و علمى دچار کرده است.
روشن است که یک شرقى وقتى با چارچوبهاى مفهومى خود و با توجه به عدم تفکیک واقعیتها، تجربهها، آرمانهاى تجدد و نیز، خودباختگى فرهنگى و علمىناشى از آمریت دولتمردان در مدرنیزاسیون کشور خود، با تجدد غرب مواجه مىشود، طبعا یک ذهنیت متفاوت و متغایر از ذهنیت غربى به گفتمان تجدد است، که خود را عالى و دیگران را دانى مىداند. هر چند ذهنیت نخبگان و روشنفکران شرقى مىتواند متفاوت و دقیقتر از برداشت و تصور عموم جامعه باشد، اما باز بعضى از موانع فوق، دامنگیر نخبگان و اصحاب فکر نیز مىشود و ناخودآگاه القائات و مشهورات زمانه بر ضمیرشان مؤثر واقع مىشود. به هر حال، بار سنگین سنت و اعتقادات دینى و بومى، بسادگى اجازه نمىدهد که فهم غرب و آموزههاى آن، آنچنان که هست، صورت گیرد.بر این اساس، ذهنیت شرقى نیز به یک سیاق و نمود نبوده است، بلکه عدهاى در زمره مدافعان و شیفتگان تجدد، تلقى مثبت و جانبدارانه از آن دارند و در مقابل، عدهاى دیگر با نگرش انتقادى و در مواردى غرب ستیزانه با آن مواجه مىشوند.
2-1-1. ذهنیت شرقى وذهنیت مدافعان آن
2-1-1-1. تصویر مبتنى برشیفتگى و دلدادگى
موافقان تجدد غرب، عموماً اشخاصى هستند که با تلقى مثبت و نگرش خوشبینانه، طالب غرب و دستاوردهاى آن هستند، این افراد با این تلقى که تجدد غربى و آرمانهاى آن مخالفتى با سنتها و آموزههاى دینى ندارد معتقدند که مىتوان هم از دستاوردهاى مثبت غرب بهرهگیرى کرد و همچنان نیز دینى و سنتى ماند. بعضى موافقان نیز بر اینکه تمام تمدن و تجدد غربى مثبت و خوب است و بایستى آن را گرفت، اصرار مىکنند و عدهاى دیگر با اذعان به بحران و ضعفهاى آن معتقدند که تمدن غرب ترکیبى از خوبىها، بدىها، کاستىها و زیبایىهاست، لذا بایستى خوبىها و زیبایىها آن را گرفت و به کار بست و بقیه را رها کرد.
این تصور به دو تعریف و تبیین متفاوت از تجدد غرب مىانجامد: در یک سو، تجدد، معادل پیشرفتها و تکنولوژىهاى جدید و حتى رفاه آسایش دنیوى است، لذا متجدد؛ یعنى کسى که بامدل و مد غربى هماهنگ است. جامعه متجدد؛ یعنى جامعهاى که صنعت و تکنولوژى در آن حاکم است. در واقع، در این تلقى، از واقعیت و ماهیت تجدد سؤالى نمىشود، بلکه با تبعیت از تجددگرایى، اداى تجدد درآوردن را متجدد مىنامند. این نوع ذهنیت، به هر میزان که در زندگى فردى و اجتماعى، الگوها و مدلهاى غربى و مدرن حاکم باشد، به آن فرد و جامعه متجدد اطلاق مىشود. این نگرش نه تنها در وضعیت عینى و عمومى رفتارش، تجدد مآب است، بلکه در ذهنیتش نیز تجدد مآب است، چرا که اساسا در بعضى از این تلقىها توصیه روشنفکرمآبانه به تقلید از غرب، از فرق سر تا ناخن مىشود.ویا زمزمه وتصریح براین دارند که دین اسلام و متولیان آن عامل عقب ماندگى و مانع پیشرفت هستند. در سطح روشنفکران سکولار مىتوان، امثال تقىزاده، آخوندزاده، میرزا ملکم خان و... را نام برد.
2-1-1-2. تصویر ابزار انگارانه از تجدد
تصور تلقى دوم هر چند به شکل فوق، غربزده نیست، اما تعریف و تبیینى که از حقیقت تجدد ارائه مىکند، این است که غرب متجدد، تمدنى پیشرفته است که مىتوان خوبىها و دستآوردهاى آن را گرفت؛ زیرا عقلانیت بشرى و میراث بشرى متعلق به هیچ قوم و ملیتى نیست و همه تمدنها در این پیشرفتهاى حاصله سهم دارند. به همین روى، بعضى معتقدند که این راه طى شده و لذا حکم به تجزیه و وارد کردن فن و تکنولوژى غرب و حتى مدلهاى مهندسى اجتماعى و اداره جامعه دینى براى حل مشکلات اجتماعى و اداره را توصیه و تجویز مىکنند.بلکه با نگرش ابزار انگارانه اساساً جهتمندى سکولاریستى تمدن غرب را نفى کرده، حکم به بهرهبردارى در راستاى اهداف تمدنى خود مىکنند که این تلقى را مىتوان هم در میان روشنفکران دینى و سکولاردوره مشروطه و معاصر؛ همچون سید جمال الدین اسد آبادى، بازرگان، سروش و... و برخى از علماى گذشته و معاصر شاهد بود. ادامه دارد...