دوران کودکی و محیط خانواده
استاد شهید عبدالعلی مزاری فرزند حاج خداداد در سال 1326 هـ.ش در قریۀ نانوائی چهار کنت از توابع ولایت بلخ متولد شد و دوران کودکی را در محیط گرم خانوادۀ متدین و مذهبی بسر برد و از آنجا که پیشۀ پدر و برادر استاد، زراعت و مالداری بود، از کودکی با مشکلات جامعه آشنا شده و شرایط سخت زندگی مردم را با تمام وجود خود لمس کرد.
حاج خداداد غیر از استاد مزاری، دو پس دیگر نیز داشت که یکی به نام حاج غلام نبی بزرگتر از استاد و دیگری به نام سلطانعلی کوچکتر از ایشان بود. برادر کوچک ایشان در دورۀ جهاد در جنگ با سربازان رژیم منفور خلقی به شهادت رسید ولی خود حاج خداداد که از موسفیدان و بزرگان و متنفذین منطقه به حساب میرفت در سال 1361 ش توسط عوامل ضد انقلاب دستگیر شده همراه با فرزندش حاج غلامنبی و خواهرزادۀ خود محمداسحق ایلاقی تیرباران و به فیض عظیم شهادت نائل شدند.
دوران کودکی استاد همزمان است با اوج حاکمیت استبداد و فاشیزم محمدزائی در افغانستان که از یکسو مردم هزارهجات به رهبری ابراهیمخان شهرستانی معروف به گاوسوار، قیام بزرگی را علیه سرسپردگان رژیم در هزارهجات پشت سر گذاشته بودند و از سوی دیگر علامه شهید بلخی با یارانش قیام مسلحانۀ خود را آغاز کرده و متأسفانه در اثر خیانت، نقشه ایشان افشا شد و به زندان افتادند، این شور و شوق انقلابی در اوج دورۀ خفقان و اختناق صدراعظمی داوودخان بدون شک در پرورش روحیۀ انقلابی و مبارزهجویی استاد بدون تاثیر نبوده است.
استاد تحصیلات اولیۀ خود را در مدرسۀ «نانوائی» آغاز کرده و از همان آغازین لحظات تحصیل، با پشتکاری و مناعت و قناعت در راه نیل به هدف گام برمیدارد و در بیشتر سالها، ماههای رجب، شعبان و رمضان را بدون فاصله روزه میگیرد آن هم با استفاده از حداقل وسائل معیشتی و غذائی و غالباً بدون غذای سحری که تا همین دورۀ اخیر این عادت همچنان در ایشان دیده میشد و در ماه مبارک رمضان کمتر از غذای سحری استفاده میکرد.
این روحیۀ بلند مذهبی توأم با تقدس و تهجدّ بطور عمده معلول محیط خانواده و منطقه و مدرسۀ محل تحصیل ایشان بوده است مخصوصاً سختگیریهای پدر ایشان شهید حاج خداداد که هم خودش شخص متدین و مذهبی بود و هم در محیط منطقه تسلط کامل داشته و از بروز انحرافات و مفاسد اخلاقی به شدت جلوگیری میکرد، کاملاً در روحیۀ استاد نیز تاثیر شگرف خود را داشته است و از همین رو استاد شهید از همان دوران کودکی به تکالیف دینی و مقررات و مراسم مذهبی، تقید کامل داشته و مخصوصاً در مراسم عزاداری سالار شهیدان حضرت امام حسین(ع) بطور مستمر در سینهزنی و نوحهخوانی و مجالس روضه و سخنرانی فعالانه شرکت میکرد.
علاوه بر این روحیۀ بلند معنوی که شرایط محیط و خانواده به استاد شهید هدیه کرده بود، جسارت و شجاعت و جرأت نیز از ویژگیهای دیگر شخصیت او بود که از همان دوران آغاز تحصیل در وجود ایشان محسوس بود و لذا یکبار در همان مدرسه نانوائی که امکاناتی در اختیار مسئولین مدرسه بوده و طلاب از آن محروم بودهاند استاد با تحریک نمودن طلاب فقیر دیگر، قفل انبار را شکسته و آذوقه را در بین طلاب تقسیم میکند و موارد دیگری از این قبیل زیاد است که شاهدان عینی و آشنایان ایشان حکایت میکنند.
گویا استاد شهید در اوایل دوره جوانی خود، اولین الهامها را از علامه سترگ شهید سیداسماعیل بلخی گرفته است زیرا این مطلب را بارها تکرار میکرد که در اولین ملاقات با بلخی تحت تاثیر او قرار گرفته و دیدار با او سرنوشت ایشان را تغییر داده است به طور نمونه استاد میفرمود:
«چند روز که بلخی در قریه ما و در مهمانخانه ما بود از صحبتهای او خیلی چیزها یاد گرفتم بلخی مرا به درس خواندن و عسکری رفتن تشویق میکرد.»
و همچنین میفرمود:
«من به دستور و تشویق بلخی به عسکری رفتم و او برای من میگفت: اگر ملا میشوی باید مجتهد شوی و اگر روضهخوان میشوی باید واعظ و خطیب شوی و اگر سیاستمدار میشوی باید رئیس و وزیر شوی نه مأمور و ...»
این اندرزها به گونهای بر روح استاد تاثیر میکند که همه را مو به مو به اجرا میگذارد، یعنی وقتی درس میخواند با تمام وجود و تمام وقت به تحصیل میپردازد و وقتی که به مبارزه دست میزند، خط مقدم را بر میگزیند و رهبری و فرماندهی تودههای مردم را به دست میگیرد.
دیدارهای استاد شهید با علامه شهید بلخی بین سالهای 44 تا 47 به طور مکرر انجام میشود و گاه در مزار و گاه در کابل این دو روح بزرگ با هم به گفتگو و مذاکره مینشینند و طبیعی است که اندیشههای مواج و انقلابی با آن بیان سحرآمیز شهید بلخی، از همان سالها، روح استاد شهید را متلاطم ساخته و در مسیر مقدس مبارزه و مقاومت و خدمت به تودهها رهنمونش میسازد.
نظام وظیفه، تجربه، تحول فکری و ادامه تحصیل در خارج کشور
استاد شهید مزاری برخلاف نظر اعضای خانواده و دوستان خود که وی را از رفتن به عسکری (نظام وظیفه) منع میکردند تصمیم گرفت که به صورت داوطلبانه هم برای خدمت به کشور و میهن و هم برای بررسی اوضاع و دستیابی به تجربیات جدید در زندگی عازم خدمت سربازی شود و بدون شک در این قسمت هم، نصایح و ارشادات شهید بلخی برای او بیتاثیر نبوده است.
استاد شهید، خود در این مورد چنین میگفت:
«در سال 1348 جلب شدم و جایم در ژاندارمری شبرغان تعیین شده بود ولی به خاطر رشوهستانی که در مکلفیت مزار پیش آمد و ما در وقت اعزام دعوا کردیم، مرا به کابل فرستادند. البته رسم بر این بود که مردم کوشش میکردند که فرزندانشان در همان ولایت و ولسوالی خودشان عسکری کنند، از اینرو رشوه میدادند تا از اعزام به سایر ولایات جلوگیری کنند، ولی وقتی مرا به کابل فرستادند آنجا به قسمت فراشوت افتادم ولی آنجا هم مرا اضافه بست کشیده به خوست فرستادند که در آن زمان یکی از بدترین جاهایی بود که عساکر سرشوخ از باقی جاها را جهت تنبیه به آنجا میفرستادند چون هوا خیلی گرم بود لذا با در نظر داشت عدم امکانات زندگی در خوست خیلی دشوار به نظر میرسید مدت یک سال در خوست عسکری کردم و بعد از آن به گردیز و سرانجام در سال 1350 از عسکری ترخیص شدم و راهی منطقه شدم.»
دوره سربازی، با همه مشکلات طاقتفرسای آن، منشأ تحول بزرگی در اندیشۀ استاد شهید میشود که خود از آن به عنوان یک محل درس و مکتب و عبرتآموزی یاد میکند زیرا برای اولین بار با وضعیت رژیم حاکم و برخورد مامورین با مردم و زندگی سراسر رنج و حرمان آحاد ملت در اقصی نقاط کشور آشنا میشود و از همانجا عشق و علاقهاش به تحصیل بیشتر شده و تصمیم میگیرد که به هر شکل ممکن به فراگیری علم و دانش بپردازد و لذا در حین دوره عسکری هم در حد ممکن در نزدیک مولوی درس میخواند و بعد از بازگشت به منطقه باز هم فوراً در مدرسه شیخ سلطان در مزار شریف که در آن زمان رونق خاصی داشت، به ادامه تحصیل مشغول میشود ولی این مقدار هرگز نمیتواند عطش روح تشنه استاد را فرونشاند و لذا در اوائل بهار سال 1351 با اخذ پاسپورت، برای ادامۀ تحصیل عازم خارج کشور شد و از آنجا که علاقه خاصی به حوزه علمیه قم پیدا کرده بود، پس از مسافرت به عراق و زیارت عتبات مقدسه در نجف و کربلا به ایران برگشته و تا سال 1355 بدون وقفه به تحصیل دروس حوزوی ادامه میدهد.
علت انتخاب قم از سوی استاد آنطور که همیشه یادآوری میکرد این بود که قم تنها محل تحصیل درسهای رایج حوزهای نبود، بلکه علاوه بر آن، قم و محیط تحصیلی آن کانون مهم مبارزات مخفی نیز به حساب میآمد و این جنبه، جذبه خاصی را برای استاد شهید در آن زمان به وجود آورده بود.
استاد شهید عبدالعلی مزاری پس از استقرار در قم با عشق و علاقه و پشتکاری که در شخصیت ایشان وجود داشت، با جدیت تمام تحصیل را آغاز کرده و بدون هدر دادن یک لحظه از وقت خود، درس سطح حوزه را در کمترین مدت ممکن یعنی پنج سال به پایان رساند در حالیکه حد متوسط اتمام سطح در حوزه ده سال است و این خود حاکی از این است که چگونه استاد شهید از تمام لحظات زندگی خود، بهترین استفاده و بهرهبرداری را کرده است.
در سالهای تحصیل با همکاری جمعی دیگر از طلاب «کتابخانه جوادیه بلخ» را تاسیس کردندکه استاد از مبتکران این کار بود. این کتابخانه در دوره اشغال و جهاد تا سال 68 تقریباً تعطیل بود و در سالهای اخیر مجدداً فعال گردید.
استاد در حین تحصیل، بین طلاب جوان کتابهای اسلامی انقلابی و آثار متفکرین مسلمان را توزیع کرده و آنها را وادار به مطالعه میکرد و همچنین طلاب را برای انجام امور تبلیغی و رفتن در میان مردم و سخنرانی و بیان احکام و افکار اسلامی تشویق میکرد و میفرمود که این کارها سبب میشود که با روحیات اقشار مختلف آشنا شده و روشهای مؤثر برخورد و ارتباط با مردم را تجربه کرد و در ضمن در فن تبلیغ نیز تخصص و مهارت کسب نمود.
استاد شهید در مورد تحصیل خود میگوید:
«تا سال 1355 بدون وقفه درس میخواندم، هیچگونه مزاحمتی را شامل درس نمیساختم، ولی با آن هم در همان سال پدرم از داخل برایم پول فرستاد که همراه برادرم به مکه بروم، با این کار مخالف بودم چون به درسهایم لطمه میزد و مدتی از درس میماندم زیرا علاقه وافری به درس یافته بودم اما وقتی مساله را پرسیدم معلوم شد که بر کسی که پول برای او فرستاده شده، حج واجب میگردد، به ناچار درس را ترک کردم و راهی مکه شدم ولی در سوریه ویزای عربستان سعودی برایم داده نشد همانجا ماندم و برادرم به مکه رفت. از آنجا به عراق رفتم و بعد از چند روزی که معطل ماندم با مقدار کتبی که تهیه کرده بودم عازم ایران شدم. کتابهایم گیر رفت و خودم دستگیر شدم، بیشتر از چهار ماه زندان شدم و بعد مرا رد مرز کردند وقتی از ایران خارج شدم رفتم افغانستان در منطقه شمال و در مدارس مزار شریف و چهار کنت یک سلسله برنامههای تربیتی با طلاب ریختیم.»
زندان و بازگشت به وطن
پس از اتمام تحصیل در حوزۀ علمیه قم آن هم در سالهایی که مبارزه اسلامی در ایران به رهبری بتشکن زمان رهبر فقید جهان اسلام حضرت امامخمینی(ره) با شدت تمام ادامه داشت، شخصیت سیاسی و فکری استاد مزاری، نضج و پختگی بیشتر پیدا کرده و با روحیه سرشار از امید و اطمینان و اراده جدی و استوار، تصمیم گرفت که با الهام از خط مبارزاتی حضرت امام خمینی(ره) برای نجات مردم افغانستان وارد صحنه سیاسی شده و مبارزه جدی را آغاز نماید و از اینرو با سفر به عراق با امام خمینی(ره) و برخی از شخصیتهای دیگر مبارز ایرانی دیدار میکند و درباره اوضاع سیاسی و وظایف مبارزاتی به گفتگو میپردازد و سپس به ایران میآید و در مرز ایران دستگیر و زندانی میشود و در زندان با شهید رجایی از نزدیک آشنا میشود که در برخی از مصاحبهها خاطرات خود را از این آشنایی نقل کردهاند. استاد در زندان به دست ساواک شاه به شدت شکنجه میشود، به اندازهای که داغهای سوختگی آن تا مدتها در بدن ایشان هویدا بوده است. خود استاد میگفت:
«روزی سیگار روشنی را روی صورتم خاموش کردند به امید اینکه یک آخ بگویم ولی تا آخر چشم در چشم آنها دوخته و ساکت و صبور ماندم تا شخصیت یک طلبه افغانی را خرد نتوانند.»
استاد پس از زندان، از ایران اخراج گردیده و با بدن مجروح و لباسهای پاره پاره به کابل میرود و پس از چند روز استراحت تصمیم میگیرد که با ژنرال میراحمدشاه که به جرم نقشه کودتا علیه رژیم در زندان بسر میبرد ملاقات کند تا عواملی اصلی دستگیری وی را از زبان خودش بشنود ولی به خاطر وجود شرایط امنیتی نمیتواند این کار را انجام دهد، به ناچار کسی دیگر را به نیابت از خود میفرستد تا با ژنرال مذکور ملاقات کند.
استاد شهید پس از مدتی اقامت در کابل و دیدار با شخصیتهای مبارز کابل به مزار شریف میرود و در آنجا کتابخانهای را تشکیل میدهد تا طلاب و دانشجویان را به مطالعه کتابهای اسلامی و انقلابی وادار سازد اما با کمال تاسف به خاطر شرایط نابسامان فرهنگی، این برنامه چندان مورد استقبال قرار نمیگیرد که خود استاد در این زمینه میگفت:
«حتی برای مطالعه کتاب پول در نظر گرفته بودیم و اعلان کردیم که هر کس مطالعه کتابی را تمام کند بیاید پول بگیرد.»
علیرغم مشکلات و موانع، باز هم تلاشهای روشنگرانه استاد شهید در مزار شریف مؤثر واقع شده و تعداد زیادی را در خط سیاست و مبارزه کشاند.
استاد شهید مزاری با اشاره به فعالیتهای فرهنگی خود در این مقطع میگوید:
«در مدارس مزار شریف و چهارکنت یک سلسله برنامههای تربیتی با طلاب ریختیم، مشغول اینگونه مسائل بودم که کودتای روسی 7 ثور به وقوع پیوست، گذشته از اینکه زمینه کار باقی نماند، تحت تعقیب هم قرار گرفتم، مجبوراً افغانستان را ترک گفته به نجف (عراق) رفتم. امام خمینی(ره) هنوز به فرانسه نرفته بود، مدتی به نجف ماندم و بعداً به سوریه و از آنجا به پاکستان رفته، وارد افغانستان شدم. وقتی وارد کابل شدم اوضاع خیلی اختناقآلود بود، تعقیب شدید وجود داشت، بسیاری از روحانیون دستگیر شده بودند و برخی هم متواری و فراری بودند از آنجا دوباره به پاکستان برگشتم و ایران آمدم و پس از آن انقلاب افغانستان شدت گرفت، از آن زمان تاکنون (1365 زمان مصاحبه) گاهی به داخل و گاهی هم به خارج بسر میبرم.»
مبارزه سیاسی سازمان یافته
همانطور که اشاره شد فعالیتهای سیاسی استاد شهید از آغاز دهه پنجاه شروع میشود. دههای که آبستن حوادث بیشماری به حساب میآید استاد شهید در این مقطع از بنیانگذاران اولیه «سازمان نصر افغانستان» محسوب میشود که خود در این باره میگوید:
«سازمان نصر در سال 1351 تشکیل شده و این مطلب در نشریه سازمان درج شده و اعلامیهای که در آن زمان بدون اسم و رسم از سوی سازمان منتشر شده در اول مرامنامه اشاره شده است. اولینبار هسته سازمان نصر در داخل در سال 1351 به نام «روحانیت نوین» به وجود آمد و بعد به «حزب حسینی» تغییر نام داد و همچنین همزمان با تشکیل هستههای اولیه سازمان در داخل، در خارج از کشور هم هستهای به وجود آمد به نام «روحانیت مبارز» در سال 57 وقتی انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید و مبارزه هم در سراسر افغانستان تشدید گردید این مجموعهها گردهم آمدند و سازمان نصر را تشکیل دادند که در سال 1358 رسماً اعلام موجودیت کرد.»
پس از کودتای روسی 7 ثور و آغاز مبارزات مسلحانه مردم افغانستان برضد عوامل بیگانه، استاد مزاری در اوایل سال 1358 برای رهبری قیام مسلحانه مردم به داخل کشور میشتابد و در تابستان 58 در جبهه قدرتمند چهارکنت، به حیث یک روحانی مجاهد در کنار دهها رزمنده جوان دیگر به انجام وظیفه میپردازد تا جایی که در یکی از جنگها، شانه خود را دیوار سنگر مجاهدان قرار میدهد که در اثر فیرمداوم ماشیندار، به شنوایی ایشان آسیب میرسد و از این جهت در شنوایی مشکلاتی داشتند استاد شهید حضور خود را در جبهه چنین تشریح میکند:
«در تابستان 1358 که نه هزار نفر بالای چهارکنت حمله کرد، من هم در آن جنگ حضور داشتم با اینکه سه منطقه استراتژیک را دشمن گرفته بود و هاوان و توپهای خود را در آن نصب نموده بودند، تانکها هم سر تپه بالا آمده بود و گمان نمیرفت که این بار بتوان آنها را از کوه پایین آورد ولی با یک شهامت وصف ناشدنی همین مردم که نه دوره آموزش چریکی دیده و نه درس نظامی خوانده بودند، دو ساعت تمام سینهخیز طرف قرارگاه دشمن پیشروی کردند و بدون اینکه دشمن خبر شود و در شب بالای آنها حمله کردند. از اینکه قرارگاهها از هم فاصله داشتند، مردم تقسیمات شده بودند که همزمان هر سه پایگاه را تصرف کنند ولی به نسبت دوری راه پایگاه سوم از واقعه خبر شد با اینکه هاوان و توپ هم داشت ولی پس از تصرف دو پایگاه، پایگاه سوم هم به تصرف مجاهدین درآمد.
تعداد دوصد تن از این مزدوران در آن شبیخون و درگیری تن به تن به هلاکت رسیدند و تعدادی هم موفق به فرار شدند و به این طریق تعداد اسلحه و مهمات به دست مردم افتاد. یک شب در میان باز هم مردم حمله کردند و این بار حمله به کوه «تختخان» صورت گرفت باز هم مردم سینهخیز پیش رفتند، ساعت یک بعد از نیمه شب آنجا رسیدند و از میل تفنگ دشمن گرفتن و با چوب و دیگر وسائل آنها را کشتند و تعداد زیادشان را از کوه پرت کردند و تعدادی هم در وقت فرار از کوه افتادند. در مجموع 2000 قبضه سلاح مختلفالنوع در این جنگ به غنیمت مجاهدین درآمد این جنگ مقارن با کشته شدن ترهکی و قدرتگیری امین (25 سنبله 58) بود.»
استاد شهید بعد از جنگ مزبور به منظور تامین امکانات و تسلیحات بیشتر و ایجاد هماهنگی و ارتباط با نیروها و عناصر دیگر از چهار کنت خارج شد و سپس مسافرتی به ایران انجام داد و در اواخر سال 1359 دوباره به داخل کشور بازگشت و در «تنگی شادیان» مستقر گردید و از آنجا طرحهای متعدد فرهنگی، نظامی، سیاسی و عمرانی و اقتصادی را در دست گرفت و که برای ایجاد تحول در آن زمان بسیار موثر واقع شد و کانونهای فرهنگی و تربیت ایجاد شدند اما با کمال تاسف در سنبله 1360 سربازان دولتی و روسی حملات شدیدی را برای تصرف منطقه آغاز کردند و نظر به تنش و اختلافی که در میان مجاهدین ایجاد شده بود، قوای دولتی به آسانی از تنگی شادیان عبور کردند و پس از آن پایگاه فرهنگی «نانوایی» (مقر استاد) در محاصره قرار میگیرد و ایشان طبق گفته خودش گوسفندی را نذر کرده و به همه بچههای فرهنگی اعلام میکند که فقط 12 نفر بمانید و بقیه بروید پناهتان به خدا، ولی همه سر را پایین انداخته میروند و تنها 6 نفر در کنار استاد مزاری که از آن سالها به بعد ایشان بین بچهها بنام «بابه مزاری» یاد میشد باقی میمانند که هفت نفری یک روز در مدرسه مقاومت میکنند و شب هنگام از طریق کوه، جان به سلامت میبرند.
استاد تا سال 1360 سرگرم فعالیتهای گوناگون سیاسی، اجتماعی و نظامی در منطقه بود و در آن سال به خاطر پارهای از ضرورتها و مشکلات، استاد شهید در اوایل زمستان به طور ناشناس به منظور مسافرت به خارج از منطقه بیرون شد. یکی از همراهان استاد در آن سفر میگوید:
«روزی که میخواستیم از طریق فرودگاه کابل به هرات پرواز کنیم در صف تلاشی (بازرسی) قلب ما به شدت میزد که نشود استاد را بشناسند. در همان هنگام بود که یک سوداگر یک بسته از اثاثیه خود را به دست استاد داده گفت: کاکا! بگیر شما بار ندارید تا پول اضافه بار من کمتر شود. استاد که لباسهای خود را بین یک دستمال بسته و محکم زیر بغل گرفته بود، فقط لبخندی زد و آن بسته را با خود گرفت.»
استاد شهید سپس وارد ایران گردید و دور تازهای فعالیتهای سیاسی ایشان در خارج از کشور، در میان مهاجرین و گروههای سیاسی و محافل فرهنگی آغاز گردید و کنشها و واکنشهای گوناگونی را پدید آورد و برای اولینبار نام استاد در مطبوعات و رسانههای جهانی مطرح گردید که شرح حوادث این مقطع از حوصله این مقال بیرون است.
سفر به داخل کشور و تشکیل حزب وحدت اسلامی افغانستان
در اوایل سال 1365 استاد شهید تصمیم گرفت که به منظور بازدید از جبهههای داخل کشور و بازنگری از اوضاع سیاسی نظامی و موقعیت انقلاب اسلامی افغانستان به داخل کشور برود و لذا با جمعی از شخصیتهای دیگر راهی میهن اسلامی شدند. استاد شهید پس از بررسی اوضاع جبههها و تغییرات وارده بر روحیه مجاهدان و موقعیت قوای اشغالگر روسی و رژیم خلقی و وضعیت برتریطلبی و انحصارگرایانه گروههای سیاسی مقیم پیشاور به این نتیجه رسید که گروههای شیعی، جز اتحاد کامل سیاسی تشکیلاتی هیچ راه دیگری برای ادامه حیات و حفظ موقعیت مردم خود ندارند و از این رو تلاش وسیعی را برای تحقق این هدف آغاز کرد که سرانجام پس از تشکیل کنگرهها، سمینارها و نشستهای متعدد در پنجاب، لعل، بهسود و جاغوری و بررسی دیدگاهها و نظرات مسئولین، فرماندهان، مجاهدین و مردم، به تاریخ 25/4/1368 رهبران و مسئولان جهاد از سرتاسر مناطق شیعهنشین و از کلیه احزاب و گروهها، در مرکز بامیان جلسات تاریخی و سرنوشتساز خودشان را آغاز کردند.
این جلسات 9 روز ادامه پیدا کرد و اعضای شرکتکننده پس از 16 دور جلسه، تصمیم نهایی را مبنی بر اتحاد کامل گروهها اتخاذ نموده و کمیسیونی را مأمور کردند که قطعنامهای تحت عنوان «میثاق وحدت» آماده کنند. این میثاقنامه در 20 ماده تهیه شد و در طی مراسم باشکوهی، همگی میثاق را امضا نموده و دست روی قرآن گذاشته و به نام خداوند سوگند یاد کردند که گروههای قبلی را منحل و در راه تشکیلات جدید یعنی حزب وحدت اسلامی افغانستان بذل مساعی نمایند. در همه این گردهماییهای سنگین و خستهکننده، این شخصیت سردار رشید ما، استاد مزاری بود که با منطق قوی و استدلال متین و شکیبایی و خویشتنداری خود، حرکت جدید را به سوی مقصد اصلی یعنی اتحاد واقعی شیعیان همیشه مظلوم افغانستان هدایت کرد و حیات جدیدی به کالبد جامعه رنجور زخمدیده ما بخشید.
در این راستا بود که در اواخر سال 1368 هیات بلندپایه و تامالاختیاری از طرف مرکز حزب وحدت اسلامی افغانستان در بامیان، عازم جمهوری اسلامی شدند این هیات را نیز رهبر فقید ما حضرت استاد مزاری سرپرستی میکردند و در کنار او شخصیت دوم هیات سردار رشید دیگر استاد شهید صادقی نیلی قرار داشت و این برای اولین بار بود که رهبران شیعیان افغانستان شخصیت واقعی خود را به نمایش گذاشتند و از مزاری، صادقی که با ارادههای استوار و چهرههای صادق و صریح و با چپنهای بَرَک هزارهگی خود، به حیث سمبل ملت هزاره و شیعه، هویت واقعی مردم ما را نشان میدادند، توسط مهاجرین و طلاب افغانی مقیم ایران، در کنار مرقد مطهر حضرت امام خمینی(ره) در بهشت زهرا استقبال بینظیر و تاریخی به عمل آمد و از آن لحظه همگی فهمیدند که جامعه شیعۀ افغانستان در حال بیدار شدن است.
البته سنگاندازیها و موانع زیادی در راه وحدت وجود داشت اما مقاومت و سرسختی هیات بخصوص استاد شهید مزاری و استاد شهید صادقی نیلی رضوانالله تعالی علیهما و همچنین بیداری و هوشیاری طلاب جوان و مهاجرین دلسوخته، تمامی ترفندها را خنثی ساخت.
شهید سعید ما استاد مزاری به تاریخ 20/12/68 به عنوان سخنگوی هیات در اولین مصاحبه خود اهداف هیات را در این سفر چنین بیان داشت:
«1- ادغام کلیۀ دفاتر احزاب منحله و تعیین نمایندگی واحد برای رسیدگی به امور مهاجرین و حزب وحدت اسلامی در خارج.
2- اعلام مواضع حزب وحدت اسلامی افغانستان.
3- به وجود آوردن نشریۀ حزب وحدت اسلامی افغانستان.
4- در جریان قرار دادن مهاجرین دربارۀ حوادث و رویدادهای داخل کشور.
5- دعوت از اعضای کادر مرکزی حزب برای رفتن به داخل.
6- دیدار با مقام رهبری جهان اسلام حضرت آیةالله خامنهای جهت تشریح برنامههای حزب وحدت اسلامی و حوادث و رویدادهای جاری.
7- جذب کمکهای مهاجرین و طرفداران انقلاب اسلامی افغانستان و ارسال آن به جبهات داخل کشور.»
استاد شهید با حوصله و بردباری و با سعۀصدر و پایداری کمنظیر خود به همۀ اهداف فوق جامه عمل پوشانده تشکیلات حزب وحدت را در ایران و پاکستان و چندین کشور دیگر به طور رسمی فعال ساخت و این برای اولین بار بود که اقشار گوناگون مردم ما در داخل و خارج کشور، با چهره استاد مزاری آشنایی یافته و در وجود او نشانههای کسی را یافتند که با تمام وجود و با کمال صداقت و پایمردی و شهامت و قاطعیت بینظیر، داعیۀ نجات و عزت و آزادگی ملتی را مطرح کرده و سخن از احقاق حق و تحقق عدالت اجتماعی و احیای هویت اصیل اسلامی و ملی میزند و از همین رو بود که با وجود تعیین رئیس و سخنگو برای حزب، مردم هر چند بطور غیر رسمی، در عمق قلبهای خود او را رهبر ایدهآل خود میدانستند و به او امید بسته بودند.
استاد شهید تصمیم گرفت که در راس یک کاروان کوچک و با مجموعهای از امکانات و وسائل فرهنگی از طریق جنوبغرب کشور، به بامیان باستان مقر شورای مرکزی حزب بازگردد که متاسفانه این کاروان کوچک توسط حرامیان مجاهدنما کمین زده شد و در اینجا بود که شایعۀ گم شدن و اسارت استاد بر سر زبانها افتاد و این وضع یک حالت سردرگمی آمیخته با وحشت و امیدواری را به وجود آورد و در حالیکه حریفان سیاسی و دشمنان وحدت از این شایعه خوشحال به نظر میرسیدند، مردم مظلوم و مهاجرین ما را هالهای از نگرانی و اندوه فرا گرفته بود و دوستان و دلباختگان وحدت برای سلامتی استاد روزۀ نذری گرفتند و مادر پیر و داغدارش در دیار غربت و در گوشهای از شهر مقدس قم، شب و روز در سجادۀ نماز برای فرزند برومندش که همیشه در اصطلاح خانواده او را «شیخ» صدا میزدند، مشغول دعا و نیایش بود و نذر کرده بود که اگر «شیخ» سالم باشد یک گوسفند را قربانی کند.
سرانجام این دعاها مستجاب شد و پس از تلاش و جستجو، استاد را در کنار رودخانهای در نوار مرزی یافتند که در گوشه انزوا و به دور از هیاهوی جهانی، با دستان خود از رودخانه ماهی گرفته و برای همراهانش میپزد، دوستان پیشنهاد کردند که ایشان به ایران بازگردد چون مسیر راهها خطرناک و ناامن است اما او تصمیم گرفته بود که به هر ترتیب ممکن خود را به بامیان برساند. هنوز استاد در دشتهای سوخته و توفانزای جنوبغربی در جستجوی یافتن راه به قلب کشور (هزارهجات) بود که کنگره سراسری حزب در بامیان دایر شده و استاد را در غیاب با اتفاق آرا به دبیرکلی حزب وحدت اسلامی افغانستان انتخاب کردند و این انتخاب هم مسیر زندگی استاد مزاری و هم سیر تاریخی حزب وحدت را تغییر داد.
زمانی که استاد از برهوت نجات یافته، پا به خاک هزارهجات گذاشت مردم هم نفس راحتی کشیدند چون رهبرشان از کام مرگ نجات یافته بود از این زمان به بعد بامیان سر زبانها افتاد و مرکز تصمیمگیریهای مهم سیاسی نظامی گردید، بامیانی که چون مجسمهای در تاریخ وطن ساکت و آرام بود، به یکباره روی آنتن رادیوها قرار گرفت و خبرساز شد تا جایی که زمینه تفاهم ژنرالهای ناراضی رژیم نجیب از بامیان تدارک دیده شد زیرا بدون تصویب شورای مرکزی در بامیان مسئولین شمال نمیتوانستند با ژنرالهای مذکور وارد مذاکره شوند.
استاد در مدت اقامت در بامیان، تشکیلات حزب را فعال ساخت برای آینده کشور و تصمیمات بعدی برنامهریزی کرد و حزب را از حالت رکود بیرون آورد و تمام نیروها را به کار سازنده واداشت.
پیروزی مجاهدین و اقامت استاد شهید در کابل
با پیروزی مجاهدین در کابل، استاد مزاری نیز بامیان را ترک گفته از طریق مزار شریف عازم کابل گردید. در این میان استقبالی که مردم در مزار شریف و هم در کابل از استاد به عمل آوردند به گفته شاهدان عینی در تاریخ این شهرها بیسابقه بوده است. حضور استاد در پایتخت کشور و نظارت بر اعمال مجاهدین حزب وحدت به زودی وزنه سیاسی نظامی شیعیان را در مقابل آنهایی که تحمل حضور قدرتمند آنان را در کابل نداشتند به نمایش گذاشت
برای هیچ کسی پوشیده نیست که برخورد قاطع و تسلیمناپذیری استاد مزاری در برابر سیاست انحصارگرایانۀ (دولت) برای هیچ یک از طرفداران رژیم کابل قابل تحمل نبود بخصوص برای آنهایی که به بیگانگان قول حذف جامعه شیعه از افغانستان را داده بودند! از این رو وقتی نتوانستند از حضور شیعیان در کابل جلوگیری کنند، دست به طرح خطرناکی زدند تا از طریق جنگ این هدف را تحقق ببخشند و از این رو در حالیکه حزب وحدت اسلامی برای بزرگداشت سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی(ره) خود را آماده میساخت در شب 12/3/71 اولین جنگ توسط نیروهای متعصب و جنگطلب سیاف بر حزب وحدت تحمیل گردید و پس از آن هر چند مدت یکبار جنگ خونینی بر مردم غرب کابل تحمیل میشد و سرانجام در 22 دلو 71 همزمان با سالروز پیروزی انقلاب اسلامی ایران، توطئه عمیقی که از طرف باند مسعود، سیاف چیده شده بود به منظور براندازی مرکزیت حزب و به شهادت رساندن استاد مزاری به اجرا گذاشته شد و فاجعۀ خونین «افشار» پیش آمد تا ابد به عنوان یک لکه ننگ بر پیشانی سیافیها باقی خواهد ماند.
در این فاجعه هر چند آنها به هدف خود که به شهادت رساندن استاد بود نرسیدند ولی از یک جهت، این فاجعهای بزرگ بود: از آن جهت که مردم مسلمان و مظلوم ما را در محلۀ افشار قتلعام کردند که انعکاس جهانی آن با اسناد و مدارک در حدی است که هیچ کسی نمیتواند آن را انکار کند.
استاد مزاری در طول عمر در تنها موردی که زار زار با صدای بلند گریست همین فاجعه افشار بود که در یک گردهمایی عمومی در کابل به مردم قول داد که تا عاملین این فاجعه را به چوبۀ دار نکشد و انتقام مردم مظلوم را نگیرد آرام نخواهد نشست.
این حادثه تاسفبار، گذشته از خسارات و تلفاتی که لازمۀ هر جنگ است، برای شیعیان افغانستان این نتیجهگیری را نیز در پی داشت که بدون رهبر واحد، قاطع و خردمند و دلسوز نمیتواند به حیات سیاسی، مذهبی و اجتماعی خود ادامه دهند و از آنجا که دبیرکل حزب در بدترین شرایط سیاسی، نظامی صحنه را ترک نکرده و در کنار مردم باقیمانده بود، محبوب دلها شده و به رهبر ایدهآل مردم افغانستان مبدل شد و شعار «مزاری رهبر» برای اولین بار در فضای قلبهای مردم کابل طنینانداز شد.
همین مقاومت و پایداری و دفاع جدی و صادقانه از حریم شیعیان کابل باعث شد که علیرغم بیش از 20 جنگ تحمیلی و تبلیغات زهرآگین دشمن، بر محبوبیت استاد در بین مردم و نیروهای مسلح و شورای مرکزی و همه ارکان و تشکیلات حزب بیش از پیش افزوده شود و به همین دلیل در اجلاس عمومی شورای مرکزی حزب در تابستان گذشته بازهم ایشان با اکثریت قاطع آرا به دبیرکلی مجدد حزب برگزیده شدند.
استاد زاهدی در سخنرانی تاریخی خود در کابل در این رابطه چنین گفت:
«وقتی فریاد «مزاری رهبر» را شنیدم با خود آرام گریستم ... این مساله مزاری رهبر یعنی چه؟ یعنی هزارهها به این نقطه رسیدهاند که روی یک نفر آگاهانه، عالمانه، فهمیده و بدون فشار دیگران توافق مینمایند که این برای من یک جهان ارزش دارد. اگر بمیرم دیگر غمی ندارم... این برای من یک افتخار است نه به این دلیل که حضرت استاد مزاری رهبر میشود، به این دلیل که اراده ملی و آزاد برای مردم مقاوم ما به وجود آمده است. من به این موضوع افتخار میکنم و اگر بمیرم دیگر آرزویی ندارم کور شود چشم من که من «مزاری رهبر» را قبول نکنم ... به استاد من اخلاص و ارادت دارم و اگر ایشان دستور بدهند که من کاتبی کنم مخالفت نمیکنم و به دید باز میپذیرم...»
خلاصه کلام کارنامه جاودانۀ شهید سعید ما آنقدر گسترده و وسیع است که در این مختصر نمیگنجد. شرح بیوگرافی ایشان در واقع شرح حداقل تاریخ متلاطم 20 سال اخیر و تحلیل حوادث پر نشیب و فراز دورۀ جهاد و دو سال خونین اخیر کابل را میطلبد که انشاءالله در فرصت مناسب باید تدوین شود.
شهادت آرزویش بود
مدتی پیش که وضعیت کابل هر روز بحرانیتر میشد، شورای مرکزی حزب وحدت اسلامی و فرماندهان تصویب کرده بودند که باید حضرت استاد مزاری محل اقامت خود را تغییر داده و به نقطه دیگری در خارج کابل نقل مکان کند و امور کابل را جمعی از مسئولین و فرماندهان اداره نمایند اما پاسخ استاد در برابر این تصویب این بود که:
«من تا آخرین لحظه در کنار مردم مظلوم غرب کابل خواهم بود و در آخر سرنوشتم یا اسارت است یا شهادت.»
استاد واقعاً هم به این وعده وفا کرد و تا آخرین لحظه در کنار مردم باقی ماند اما پس از آنکه منطقه غرب کابل در محاصره شدید اتحاد سیاف از یک طرف و قوای غدّار و خیانتکار گروه مهاجم و عهدشکن موسوم به طالبان از طرف دیگر قرار گرفت، استاد تا آخرین نفس، مقاومت مردم را رهبری کرد و در مقابل قوای عهدشکن طالبان تا آخرین فشنگ خود نبرد بیامان را ادامه داد اما بالاخره به تاریخ 22/12/1373 همراه با سایر همراهانش به طرز فجیع و مظلومانه و با دست و پای بسته زیر رگبار مسلسل قرار گرفتند و به فیض بزرگ شهادت نائل آمدند و پیکرهای خونین و پاره پارۀ آنان در غزنی تحویل مردم داده شد.
مردم غزنی به مجرد اطلاع از این حادثه، از سراسر مناطق، اشکریزان و نالهکنان برای تشییع جنازهها گردهم آمدند و سرانجام تصمیم گرفتند که جنازههای هر یک از شهید ابوذر و شهید اخلاصی و شهید جعفری و شهید ابراهیمی و شهید جانمحمد ترکمنی را در منطقه خودشان دفن نمایند؛ اما جنازۀ مطهر استاد مزاری و سیدعلی علوی را پس از انجام مراسم تشییع و راهپیمایی در طول مسیر هزارهجات، از غزنی تا بهسود و بامیان و یکه و لنگ، به مزار شریف حمل نمایند و بدین ترتیب یکی از کمنظیرترین مراسم تشییع در هزارهجات برگزار شد و بالاخره بتاریخ 5/1/1374 نعش مطهر استاد شهید و شهید علوی به مزارشریف رسید و در آنجا پزشکان رسمی با معاینه دقیق نعشها، نظر دادند که برخلاف اعلام قبلی طالبان، شهید مزاری بر اثر درگیری در داخل هواپیما کشته نشده بلکه با شکنجه و اسلحه سرد به شهادت رسیده و بعد از دو ساعت از شهادت، دو گلوله هم بر بدن ایشان شلیک شده است.
سرانجام بتاریخ 7/1/1374 پس از وداع رسمی با جنازه استاد شهید از طرف میلیونها انسان عزادار که از سراسر مناطق شمال افغانستان و هزارهجات و نمایندگان مهاجرین خارج از کشور، در مزارشریف گرد آمده بودند، نعش خونین بزرگمرد تاریخ معاصر افغانستان شهید عبدالعلی مزاری و پاسدار فداکارش شهید سیدعلی علوی، به خاک سپرده شدند.
به هر حال دشمن نابکار بهترین شخصیتهای مجاهد و مقاوم و موثر را از دست ما گرفت همچون حجج اسلام: استاد عیدمحمد ابراهیمی، استاد ابوذر غزنوی، استاد اخلاصی جاغوری، حاج جانمحمد ترکمنی، شهید عباس جعفری و برادر مجاهد و فداکار و پرتلاش سیدعلی علوی که در طول سالهای جهاد و انقلاب در سفر و حضور در جبههها و در مهاجرت و در همه جا در کنار استاد مزاری بود، هم محافظ او بود، هم یار و همکارش و هم دوست و برادرش که لحظهای از استاد جدا نشده و سرانجام در حین شهادت نیز روح آنان با هم به سوی ملکوت اعلی عروج کرد.
استاد شهید!
مزاری قهرمان!
ای قافلهسالار جهاد و شهادت!
هر چند از میان ما رفتی و ملتی را عزادار ساختی اما بدان خون مطهر تو بیش از پیش درخت تنومند «وحدت» را در میان ملت به ثمر خواهد نشاند و عشق به تو و آرمان تو تا عمق جانها جاویدانه خواهد شد و از همینرو است که ملت وفادار تو تصمیم گرفتهاند پیکر پاک و مطهر تو و یارانت را بر روی دستهایشان در طول صدها کیلومتر در مناطق هزارهجات تشییع کنند و این چنین تشییع و قدردانی در طول تاریخ هزارهجات بیسابقه و بینظیر است.
مزاری قهرمان!
سردار رشید اسلام!
گرچه بسان ستارهای بودی که در آسمان تاریک مردم ما بسیار دیر طلوع کردی و خوش درخشیدی اما زود غروب کردی، ولی بدان پرتوی را که در عمق دلها و جانها افکندی برای همیشه روشنگر راه ما و هدایتگر کاروان نهضت ما خواهد بود.
امروز فرزندان تو در کابل و هزارهجات و شمال افغانستان و در دیارهای غربت در ایران، پاکستان، هندوستان، آمریکا، استرالیا، انگلستان، فرانسه، آلمان، لبنان و سوریه و هر جای دیگر با روح بزرگ تو عهد میبندند که تا تحقق آرمانهای بلند تو و تا فتح قلههای شرف و عزت و آزادگی و تا ریشهکن ساختن جرثومههای فساد و خیانت و عهدشکنی از سرزمین خود، هرگز آرام نگیرند و علم سرخ خونین تو را به زمین نگذارند.
پس سلام بر تو آن روز که آزاده زاده شدی و آن روز که مردانه قیام کردی و ملتی را سرافراز ساختی و آن روز که باز هم مردانه به پیشواز شهادت شتافتی و آن روز که سرخرو و خونین جامه برانگیخته شوی و در محضر اقدس الهی بر مظلومیت مردم خود و بر قساوت و نامردی و نامردمی دشمنان خود به شهادت بایستی و جنایتکاران را رسوا سازی.
والسلام