دکتر امیرحسین طاهری / عضو هیات علمی دانشگاه
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، یکی از ایدهآلهای ایالات متحده آمریکا این بوده است که همچون یک قدرت هژمون استراتژیها، سیاستها و خواستههای خود را در سطح جهانی دنبال نماید.
قبل از بررسی این مطلب که آیا آمریکا در این زمینه موفق بوده یا خیر ابتدا به توضیح مختصری پیرامون مفهوم قدرت هژمون و رهبری هژمونیک و شرایط آن اشاره مینماییم.
در واقع دولت هژمون آن دولتی است که بتواند خواستهها و سیاستهایش را بدون هیچگونه مانعی در سطح بینالمللی دیکته و القا نماید.
حالت هژمونی زمانی صورت میپذیرد که یک قدرت مرکزی برای رهبری نظام جهانی و ایجاد نظم و امکان پیشبینیهای لازم در سیاست جهانی، توان و آمادگی کافی را داشته باشد.
در شرایط حاکمیت هژمونی، قدرتی که در نظام جهانی ظاهر میشود قادر است در جهت ایجاد نظم جهانی، رهبری پرتوان و نیرومند را در اختیار بگیرد، قوانین سیستمیک ضروری را تثبیت کرده و توان نظامی و اقتصادی کافی در اختیار داشته باشد تا بتواند مانع اقدامهای قدرتهای دیگر که به صورت بالقوه میتوانند رهبری هژمونیک را مختل سازند بشود.
قدرت هژمون، ترکیبی منحصر به فرد از توان اقتصادی و نظامی را در اختیار داشته و میتواند در راستای شکل دادن به نظم جهانی، رهبری را به دست بگیرد.
در واقع جهتگیریهای سیاست خارجی آمریکا در شرایط کنونی در قبال کشورهای مختلف منجمله جمهوری اسلامی ایران نشأت گرفته از توهم رهبری هژمونیک بر جهان بوده است. سیاستهای آمریکا در زمینه تحریم اقتصادی ایران در قالب مهار دوگانه، طرح داماتور و... براساس این بینش و توهم بوده [ که آمریکا به عنوان یک قدرت هژمون، توانایی تحمیل اراده خود را در زمینههای مختلف در جهان داشته و در این زمینه بهرهجویی از ابزار و امکانات نظامی و اقتصادی آمریکا را کمک خواهد کرد]. شرایط نظام بینالمللی پس از جنگ سرد، مؤید این واقعیت است که اگرچه ممکن است آمریکا در بعد نظامی، برتری داشته باشد اما در بعد اقتصادی، براساس نظر محققان، امروزه قطبهای دیگری در کنار ایالات متحده مطرح است که در این بین ژاپن، آلمان و اروپا مطرح میباشند. مضافاً اینکه امروزه شرایط بینالمللی مؤید این واقعیت نیز است که مسائلی که از طریق راهحلهای نظامی و بهرهگیری از قدرت نظامی قابل حل باشد، بسیار نادر است. لذا با توجه به بیاثر بودن و ناتوانی قدرت و اقدامات صرف نظامی در جهت تحقق اهداف و از طرفی اهمیت اقتصاد به عنوان ابزاری مناسب این خلأ و آن توهم، این مطلب را ثابت میکند که رهبری هژمونیک آمریکا، امروزه در صحنه جهانی توهمی بیش نبوده است. حتی باید گفت برتری نظامی، آمریکا را به این توهم رسانده است که کماکان میتواند رهبر مسلط جهان باشد و از اقتدار کافی برای قیمومیت نظامی جهان برخوردار است. این در حالی است که سایر کشورها، مشروعیت رهبری جهانی او را مورد تردید قرار دادهاند و هماوردطلبیهای اقتصادی و گاه سیاسی این کشورها چهبسا در آینده، هماوردهای نظامی را نیز به دنبال داشته باشد.
در واقع بررسی سیاستهای تحریم جمهوری اسلامی ایران از سوی آمریکا (مهار دوگانه، طرح داماتو و...) نمایانگر افول قدرت هژمونی ایالات متحده آمریکا در جهان خواهد بود.
در این راستا، ذکر این نکته ضروری است که در جهت برآورد قدرت هژمون در نظام بینالمللی، میتوان این نکته را دنبال نمود که در رابطه با طیف وسیعی از مسائل بینالمللی، کشورهای دیگر تا چه حد با رهبری هژمون موافق هستند. از اینرو میتوان گفت: مطالعه مسائل بینالمللی در شرایط کنونی، گویای افول قدرت هژمون آمریکا خواهد بود. در واقع با کاهش کنترل رهبری هژمونیک بر منابع و هنجارهای بینالمللی، از توانایی قدرت هژمون در رهبری امور بینالمللی کاسته خواهد شد. طبیعی است که تضعیف هژمونی افزایش بحرانها و رویدادهای سیاست خارجی را در کشورها به دنبال خواهد داشت. آنچه پس از بررسی مفهوم دولت هژمون و دیدگاه رهبری هژمونیک در نظم کنونی جهان مطرح میگردد این است که:
آیا ایالات متحده آمریکا در شرایط کنونی، از تواناییهای شایسته یک قدرت هژمونیک در جهان برخوردار است؟!
آنچه مسلم است، خود آمریکا چنین نقشی را برای خویش قایل است و سیاستگذاران آن، همواره از نقش و توانمندی مستمر آمریکا بر امور بینالمللی سخن رانده و میرانند.
در اینجا ما در جهت نشان دادن افول رهبری هژمونیک آمریکا در صحنه بینالمللی (با توجه به مفهوم قدرت هژمون که اشاره گردید) و ارایه پاسخ منفی به سؤال مطرح شده (آیا آمریکا در شرایط فعلی، از تواناییهای لازم یک قدرت هژمونیک در جهان برخوردار است؟) به استراتژی مهار دوجانبه و طرح داماتو که همگی در راستای تحریم اقتصادی جمهوری اسلامی بوده است، اشاره مینماییم.
در واقع در این مقطع، آمریکا ضمن بهرهجویی از ابزار اقتصادی، اهداف سیاسی و اقتصادی خود را در جمهوری اسلامی ایران دنبال میکند و خواهان آن است که قدرتهای دیگر را وادار به عقبنشینی و پیروی بیچون و چرا نموده و در نهایت، حاکمیت هژمونی خود را تثبیت نموده و مشروعیت بخشد.
امروزه عامل اقتصادی به عاملی مسلط در روابط بینالمللی تبدیل گردیده است و بسیاری از مفسران جهان را عقیده بر این است که در این شرایط، مفهوم امنیت بینالمللی و ملی گسترش یافته و از بخش نظامی فراتر رفته و بخشهای فرهنگی، اقتصادی و جمعیتشناختی مرتبط با اقتصاد، زیستمحیطی و... را دربر گرفته است و مسأله امنیت اقتصادی، از جایگاه ویژه برخوردار بوده و مبین نقش کشورها در دیپلماسی بینالمللی گردیده است. لذا مشاهده مینماییم که پیمانهای اقتصادی منطقهیی، در راستای سرعت بخشیدن به رشد اقتصادی و توسعه قدرت اقتصادی، همواره از سوی کشورها مورد توجه قرار گرفته است.
در واقع در چنین شرایطی است که میتوان گفت: ایالات متحده آمریکا میرود که نقش هژمونیک خود را در اقتصاد و سیاست و ابزارهای قدرت بینالمللی، از دست بدهد. ما نیز در اینجا به سیاست آمریکا در قبال جمهوری اسلامی ایران تحت عناوین مهار دوجانبه، طرح داماتو به عنوان نشانههایی از افول قدرت رهبری هژمونیک آمریکا در صحنه بینالمللی، اشاره مینماییم.
بنابر ادعای آمریکا، آنچه این کشور را در راستای اتخاذ چنین سیاستی هدایت نمود، مسائلی از قبیل:
1) تلاش ایران برای دستیابی به سلاح اتمی
2) نقض حقوق بشر
3) حمایت از تروریسم
4) مخالفت ایران با روند صلح اعراب و اسراییل
5) تهدید همسایگان از سوی ایران بوده است
انتقادهای آمریکا از جمهوری اسلامی در پنج زمینه فوق، از اهمیت یکسانی برخوردار نیستند. مقامهای آمریکایی، بارها بر اهمیت توفیق خود در پیشبرد جریان صلح خاورمیانه به عنوان اولویت مهم در سیاست منطقهیی آمریکا تأکید کردهاند.
[طرح سیاست مهار دوگانه توسط مارتین ایندیک، مؤید این موضوع خواهد بود. چرا که این شخص، متولد و بزرگ شده استرالیا و مدتی مشاور نخستوزیر استرالیا در امور خاورمیانه و پس از آن به اسراییل رفته و مشاور مطبوعاتی اسحاق شامیر، نخستوزیر سابق اسراییل و رهبر وقت حزب لیکود میشود. سپس به آمریکا مهاجرت نموده و به استخدام کمیته امور عمومی آمریکا _ اسراییل (ایپاک)* درمیآید.
ایپاک، گروه فشار (لابی) عمده و اصلی حامی اسراییل در واشنگتن است.
بطور طبیعی، زمینه کاری و فکری مارتین ایندیک تاحدودی انگیزههای شخصی طراحان سیاست مهار دوجانبه را روشن مینماید. علاوه بر مارتین ایندیک، وارن کریستوفر از طراحان سیاست مهار دوجانبه محسوب میگردد.
ایندیک از طرفداران اسراییل و سفیر فعلی آمریکا در آن کشور است و کریستوفر نماینده سابق دولت کارتر در مذاکرات الجزایر بوده که به داشتن خصومت شخصی نسبت به ایران معروف است. علاوه بر این، افراد سازمانهای یهودی نیز، در شکلگیری سیاستهای آمریکا در قبال ایران، نقش مهمی را ایفا میکنند].
قابل ذکر است که کلینتون شیوهنامه مربوط به تحریم همهجانبه جمهوری اسلامی ایران را در گردهمایی سالیانه کنگره جهانی یهودیان و در حالی که کلاه ویژه یهودیان را بر سر داشت، اعلام کرد. در واقع حرکت کلینتون، پاسخی بود به خواست یهودیان آمریکا.
در واقع آنچه که آمریکا در قالب مهار دوگانه و طرح داماتو دنبال مینماید، اعمال فشار بر ایران برای تغییر رفتار سیاسی با بهرهگیری از ابزار اقتصادی است.
این مسأله، اینگونه بایستی مطرح گردد که امروزه، مسائل و منافع اقتصادی در منافع ملی کشورها، از جایگاه ویژهیی برخوردار است و آمریکا با بهرهگیری از این عامل مهم درصدد دستیابی به اهداف خود در جمهوری اسلامی میباشد.
در حقیقت، هدف پنهانی آمریکا، تغییر رفتار ایران و تلاش جهت عقبنشینی ایران از مواضع اسلامی و ایدئولوژیک است.
لذا طرح مسائل دیگر از قبیل نقض حقوق بشر در ایران، نه بخاطر دفاع از حقوق بشر واقعی بلکه بخاطر داشتن دستاویزی برای در تنگنا قرار دادن جمهوری اسلامی ایران است. چرا که نقض حقوق بشر توسط آمریکا در سطح بینالمللی از جمله عراق، ویتنام، سومالی و... بر کسی پوشیده نیست.
با توجه به این هدف شوم آمریکا، مسئولان دلسوز نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران نیز، با درایت کامل و با اتخاذ تصمیمات منطقی در عرصه اقتصادی در قالب تثبیت نرخ ارز، مهار تورم روزافزون نرخ برابری دلار در مقابل ریال و ایجاد راهحلهای مناسب برای حل مشکلات اقتصادی توانستند اثرات این تحریم را از صحنه اقتصاد داخلی کشور دور نمایند.
شروع مذاکرات با شرکتهای نفتی دیگر کشورها و حضور یافتن جمهوری اسلامی ایران به صورت یک سیستم با ثبات و مقتدر در منطقه و برقراری اتحادهای استراتژیک با کشورهای بزرگ مثل روسیه از جمله اقدامات مثبت جمهوری اسلامی ایران در خنثیسازی هدف شوم آمریکا بوده است. از طرفی دیگر، عدم همسویی کشورهای دیگر از قبیل: اروپا، ژاپن، چین و آلمان با آمریکا، در زمینه شکست طرح تحریم اقتصادی ایران مؤثر بوده است. چرا که یکی از شرایط مهم در تحریمهای اقتصادی و موفقیت آنها همکاری همهجانبه کشورهای دیگر است.
نکته قابل توجه این است که آمریکا با مطرح نمودن اینگونه طرحهای تحریم اقتصادی، مشکلات متعددی را در عرصه اقتصادی داخلی برای خود به وجود آورد که از آن جمله میتوان به ضربه شدید به شرکتهای تجاری و بخش خصوصی آمریکا، از دست رفتن شش هزار شغل و سالانه معادل 300 میلیون دلار ضرر در معاملات تمامی کالاها توسط کمپانیهای آمریکایی اشاره کرد.
همانطور که در ابتدای بحث اشاره نمودیم، پس از فروپاشی شوروی ایالات متحده به گمان این که تنها ابرقدرت حاضر در نظام بینالمللی میباشد، سعی در اشاعه تفکری تحت عنوان نظام نوین جهانی همراه با حاکمیت هژمونی خود بر جهان نمود. در مورد سیاستهای تحریم ایران نیز آمریکا با این بینش و فرض نادرست اقدام به این عمل نموده است و با تصور اینکه از حمایت و پیروی دیگر کشورها برخوردار خواهد بود دست به این کار زده است. اما مخالفت کشورهای دیگر از همکاری با آمریکا در اجرای تحریم ایران عملاً خط بطلانی است بر حاکمیت هژمونیک آمریکا در نظم نوین جهانی. واقعیت این امر تا به آنجاست که جرج کلاینفلد، وکیل دعاوی بینالمللی در واشنگتن تصریح مینماید که «اگر ایالات متحده آمریکا دارای یک قدرت اقتصادی و نظامی بیرقیب در جهان بود و اگر یک رهبریت مصمم و محترم را میداشت و اگر مجوزهای اخلاقی آن زیر سؤال نمیرفت ممکن بود در جلب اطاعت خارجیها نسبت به سیاست خود در قبال ایران موفق باشد.»
بنابراین باید گفته شود شکست سیاستهای آمریکا در جهت اجرای تحریم اقتصادی علیه جمهوری اسلامی ایران در قالب طرحهای گوناگون مهار دوجانبه، طرح داماتو و... میتواند به عنوان یکی از واقعیتهایی باشد که در صحنه بینالمللی کنونی نشانگر افول رهبری هژمونیک آمریکا در نظم نوین جهانی است.