بخش قابل توجهی از مخالفان شریعتی را روشنفکران غیرمذهبی ایران تشکیل میدادند و هنوز هم این گونه مخالفت کردنها تداوم دارد. در زمان شریعتی، ما با چند طیف از روشنفکران غیرمذهبی مواجه بودیم. نخست، روشنفکران غربگرا که در چارچوب فرهنگ و تفکر و تمدن غربی میاندیشیدند. دوم، روشنفکران ملیگرای ضدمذهبی و سوم، روشنفکران مارکسیست و چپ که ضمن مخالفت با سرمایهداری و امپریالیسم، در فضای فلسفی و فکری غرب تنفس میکردند و مذهب را بر اساس آموزههای بانیان کمونیسم و مارکسیسم، افیون تودهها میدانستند و دستکم از بعد فلسفی، مبلغ جهانبینی مادی و غیرالهی بودند. در این نوشته برخی از وجود مخالفت روشنفکران غیرمذهبی با شریعتی را مورد توجه قرار میدهیم.
الف – روشنفکر غربگرا: به دنبال ظهور تمدن غرب و ورودش به شرق و کشورهای اسلامی، قشری تحصیلکرده مرعوب در این جوامع پدید آمدند که به همه اعتقادات و ارزشهای بومی و ملی خود پشتپا زده و خواستار الگوبرداری همه جانبه از غرب بودند. این طیف هرگز نمیتوانستند با نوع تفکر و اندیشه مرحوم شریعتی موافق باشند و شریعتی هم به صورت جدی به مبارزه فکری با این گونه مقلدان میپرداخت و آنان را ثمره استعمار فرهنگی غرب میدانست. شریعتی معتقد بود که غرب، همه انسانها را از پایگاه ذاتی و فرهنگی و خودجوشی درآورده و آنها را به صورت بردههایی نیازمند و زبون و ذلیل و چسبیده و مقلد ساخته است و به همین دلیل وی در مقابله با تهاجم همه جانبه غرب استعمارگر و استعمار فرهنگیاش، نهضت گسترده روشنفکران ضداستعمار آسیا و آفریقا مبنی بر «بازگشت به خویش» را مورد حمایت قرار میداد و تنها راه رهایی ملتهای استعمارزده را همین تجربه فرهنگی میدانست و این البته از منظر یک روشنفکر غربزده، پذیرفتنی نبود. روشنفکر متجدد شبه اروپایی از نظر شریعتی «راه بلد استعمار» بود و به دست استعمار هم ساخته شد. وی در اینباره میگوید: «اما روشنفکر چگونه در شرق و جوامع اسلامی بوجود آمد؟ ژانپلسارتر در مقدمه «مغضوبین زمین» فرانتس فانون (Les Damnes dela terre) طرز تهیه و موارد استعمال روشنفکرسازی غرب را برای شرق (در قرن 17 و 18 و 19) نشان میدهد و میگوید: ما روسای قبایل خانزادهها، پولدارها، گردنکلفتهای آفریقا و آسیا را میآوردیم، چند روزی در آمستردام، لندن، نروژ، بلژیک و پاریس میچرخاندیم، لباسهایشان عوض میشد، روابط اجتماعی تازه یاد میگرفتند، کت و شلوار میپوشیدند، رفت و آمد تازه و پذیرایی تازه، اتومبیل سوار شدن، رقص و زبان ما را یاد میگرفتند، گاه یک ازدواج اروپایی میکردند یا به شکل اروپایی ازدواج میکردند و زندگی مبلمانی تازه، آرایش تازه، مصرف اروپایی تازه، غذای اروپایی یادشان میدادیم و آرزوی اروپایی شدن کشور خودشان را در دلهایشان بوجود میآوردیم، بعد اینها را به کشورهای خودشان پس میفرستادیم، کدام کشورها؟ کشورهایی که ما در آنها برای همیشه روی ما بسته بود، ما در آنها راه نداشتیم، ما نجس بودیم، ما جن بودیم، ما دشمن بودیم، از ما میهراسیدند، آدم ندیده بودند، روشنفکرهایی را که درست کرده بودیم فرستادیم به کشورهاشان، بعد ما از آمستردام (این عین ترجمه جمله ژان پل سارتر است)، از برلن، از بلژیک و از پاریس فریاد میزدیم: «برادری انسانی»، بعد میدیدیم انعکاس صوت ما از اقصای آفریقا، از گوشهای از خاور نزدیک، خاورمیانه، خاور دور و شمال آفریقا، از دهان همین روشنفکرها – عین سوراخ آب حوض – پس میآید. میگفتیم: «برادری انسانی»، یک مرتبه میدیدیم که «...ی انسانی» از آنطرف برمیگردد. ما میگفتیم: «مذهب بشریت بجای مذهبهای مختلف». اینها میگفتند: «... مختلف»، و این صدای ماست از دهان اینها. هر وقت ساکت میشدیم، آن سوراخهای حوض هم ساکت بودند، هر وقت حرف میزدیم، انعکاس وفادارانه و درست صوت خودمان را از حلقومهایی که ساخته بودیم میشنیدیم و بعد مطمئن شده بودیم که نه تنها این روشنفکران (درست به این جمله دقت کنید که مایه همه بدبختیهای ما همین است) هرگز کوچکترین حرفی برای زدن – جز آنچه ما در دهانشان بگذاریم – ندارند، بلکه حتی حق حرفزدن را از مردم خودشان هم گرفتهاند، این نقش روشنفکر بود که به شکل روشنفکر اروپایی در کشورهای اسلامی و شرقی بازی میکرده است: «راه بلد» استعمار در سرزمینهایی که نمیشناخته و با زبانش آشنا نبوده و موریانهای بوده که به نفع رسوخ و نفوذ مایه مسموم فرهنگی و اقتصادی و اخلاقی و فلسفی و فکری استعمار غربی، در درون این درختهای تناور شاداب و اصیل شرقی، عمل کرده است. این موریانههایی که به نام روشنفکر درست کرده بودیم و با زبان ما آشنا بودند و آرزوی آنها، شدن مثل ما بوده (این آسیمیلهها، شبیهماها، نه مثل ماها)، از درون، مذهب نیرومند و تمدنساز، اندیشههای زیبا، اصالتهای اخلاقی و انسانی و آدمهایی را که خودشان هستند، خوردند. چه چیز را؟ فرهنگ و معنویت، مذهب، افکار، خصوصیات اخلاقی و احساسات و... به چه اسم؟ به اسم مبارزه با خرافات، مبارزه با ارتجاع، مبارزه با کهنهپرستی و به عنوان و بنام همان روشنفکران اروپایی که در قرون 17 و 18 با ارتجاع و کلیسا مبارزه میکردند.»
(مجموعه آثار – شماره 20 – صفحات 206 و 207)
مرحوم شریعتی در ذکر نمونههای تاریخی این گونه روشنفکران وابسته، به سراغ پیشگامان نهضت شبهروشنفکری و فرنگی مآبی در ایران میرود و تصریح میکند که امثال میرزا ملکم و تقیزاده در صحنه سیاسی آن روز کشور، خواستار حضور اروپاییان در ایران و تقلید ایرانیان از اروپاییان بودند. میرزا ملکمخان کسی بود که از ورود کمپانیها و بانکهای اروپایی به کشور استقبال کرد: «تقیزاده بود که فریاد زد: تنها راه پیشرفت ما این است که از فرق سر تا ناخن پا یکسره فرنگی شویم. من بودم که اولین بار بمب تسلیم به اروپایی را در جامعه آن روز ایران منفجر کردم. (همین را هم دروغ میفرمود. نشان میدهد که آن مرحوم حتی در ننگ هم اصالت نداشت و بمب تقلید! و رجز تسلیم، حق میرزاملکم خان ارمنی لاتاری دزد است.)»
(مجموعه آثار – شماره 20 – ص 338)
روشنفکران غربزده، عموما ضدمذهبند و مستقیما به نفی و انکار دین میپردازند و برخلاف کسانی که دست به تحریف دین میزنند. روشنفکران غربگرا یا به تعبیر شریعتی «شبه روشنفکران» بازیگر اصلی عرصه نفی مذهب در جامعه ما محسوب میشدند و با همان منطقی به نفی اسلام حکم میدادند که روشنفکران غربی درباره مسیحیت قضاوت کرده بودند. شریعتی در اینباره میگوید: «تجربه تاریخ روشن است، مسیحیت نبود، تمدن بود، مسیحیت آمد، تمدن رفت. مسیحیت رفت، تمدن بازآمد. پس، این مسیحیت است که مدنیت را میکشد. روشنفکر ما دیگر نیازی به چنین قضاوتی ندارد. او غربی نشده، غربزده شده است. غربی شدن، خود نوعی متمدن شدن است، غربیزده شدن، نوعی مرض است. میمون آدمنما، غیر از میمون آدم شده است.
روشنفکر ما برای دست یافتن به حقیقت و داشتن یک قضاوت درباره خودش، نه نیازی به آن همه تحقیق در شناخت تاریخ و تحلیل علمی تاریخ خویش دارد و نه به بررسی مستقیم و کامل و دقیق و آشنایی مستقیم با مذهب و تمدن خویش. وی، به جای تمامی این کارها که غربی کرده است، در حکم علمی و فلسفی و تاریخی عمیقی که وی راجع به تاریخ و مسیحیت و تمدن و رابطههای علت و معلولی مستقیم و معکوس میان اینها صادر کرده و در حقیقت پس از چند قرن کار و آن همه کاوشها و رنجهای حیرتآور و دقتهای شگفتانگیز کشف کرده است، تنها کافی است به جای کلمه «مسیحیت» چشمبسته و اتوماتیک، بگذارد «اسلام» و به همین سادگی با حیله سحرآمیز و چشمبندی جادویی، یکپا روشنفکر نواندیش مترقی میشود که علمی فکر میکند، مسایل تاریخی را تحلیل فلسفی و منطقی میکند، رابطههای پیچیده و عمیق میان تمدن و مذهب و تاریخ و پیشرفت و انحطاط و..... را که اساسیترین مسایلی است که برای بشریت مطرح است، کشف نموده است. میبینیم که با تبدیل یک اسم، یعنی مسیحیت به اسلام، در جامعه ما، یک عدد «روشنفکر» از نوع ماتریالیست علمی لیبرال و سازنده دمکرات تجددخواه و.... غیره به دست میآید که میتواند تا آخر عمر با کمال آبرومندی زندگی کند و خود را وارث فرهنگی و فکری رنسانس و انقلاب کبیر فرانسه بداند و شریک در همه پیشرفتهای علمی که در خارج میشود و سهیم در افتخاراتی که اصحاب دائرةالمعارف و دیدهرو و ولتر و کلودبرنارد و گالیله و ژورهانو ..... در مبارزه با کلیسا و زمینهساز برای بیداری و نهضت و پیشرفت تمدن جدید کسب کردهاند!»
(مجموعه آثار، شماره 5، ص 231)
شبه روشنفکران وطنی با چنین نگاهی به دین و مذهب، هرگز نمیتوانستند با دکترشریعتی موافق باشند و به همین دلیل به اشکال مختلف به طرح آرای ضدمذهبی خود و مخالفت با شریعتی میپرداختند.
فر بدون آدمیت در ابتدای پیروزی انقلاب در میزگردی درباره «روشنفکران و انقلاب»، به یکی از شرکتکنندگان اعتراض میکند که چرا نام شریعتی را در ردیف روشنفکران جامعه ما آورده است زیرا شریعتی با داشتن تفکر دینی و مخالفت با فرهنگ استعماری غرب نمیتواند یک روشنفکر تلقی شود. از نظر این دست از شبه روشنفکران، کسانی که علیه غرب مبارزه میکردند و غربزدگی را یک بیماری میدانستند، به سنت ارتجاعی جامعه تعلق داشتند و «روشنفکر» تلقی نمیشدند و به همین دلیل، شریعتی نیز مورد نقد و انکار قرار میگرفت. هنوز هم شریعتی به خاطر آنکه با طرح شعار «بازگشت به خویش» و نفی فرهنگ غرب در مقابل یکسانسازی فرهنگی ایستاد و نسل جوان جامعه را در مقطعی از تاریخ، رو در روی نقشهها و طرحهای استعماری قرارداد و در مقابل فرهنگ غربی، جامعه را به سوی خویشتن دینی و هویت مذهبی هدایت کرد، مورد انتقاد واقع میشود. داریوش آشوری در مصاحبه با یکی از مجلات داخلی، شریعتی را به نشناختن غرب متهم میکند و با بیاعتبار کردن اندیشه شریعتی در باب غرب، سعی در اعتبار بخشیدن به غرب دارد. همو که در سالهای قبل از 50 با سفر به اسرائیل غاصب و با نگارش مقالهای به تمجید از کیان صهیونیستی پرداخته و با نقادی تند و کوبنده شریعتی مواجه شده بود.
ب – ملیگرایان افراطی
طیفی از روشنفکران ضدمذهبی و در عین حال غیروابسته و ملیگرا نیز با شریعتی موافق نبودند زیرا آنان با احیای فرهنگ و تاریخ و سنن پیش از اسلام، به مبارزه با اسلامخواهی مردم میپرداختند و حتی جسورانه مدعی بودند که اسلام، عامل رکود و پیافتادگی ملت ایران است و به همین دلیل بازگشت به فرهنگ ایرانی پیش از اسلام را ترویج میکردند. شریعتی بیآن که بخواهد به انکار فرهنگ ملی بپردازد و آن را در مقابل فرهنگ دینی قراردهد، رسالت خود را دعوت مردم به خویشتن فرهنگی اسلام میدانست. وی در این باره میگوید:
«اگر به خویشتن نژادیام برگردم، به راسیسم و فاشیسم و جاهلیت قومی نژادی دچار شدهام و این یک بازگشت ارتجاعی است. من نمیخواهم بگویم که هنر نزد ایرانیان است و بس، بلکه میخواهم بگویم که تاریخ نشان داده که هنرمندم و هنر هم ساختهام. میخواهم بگویم انسانم و در تاریخ نشان هم دادهام که انسانم و خلق کننده فرهنگم، خلق کننده نبوغم. پس اگر بازگشت به نژاد بشود، راشیسم است، فاشیسم است، نازیسم است، یک نوع شوینیسم احمقانه جاهلی است و بازگشت به یک نوع ناسیونالیسم بومی و بازگشت به جمود حصارهای تنگنظرانه سنتپرستی است، بازگشت به جمود قومی و قبیلهای است. به نژاد نمیخواهیم برگردیم، به حصارهای بومی کلاسیک نمیخواهیم برگردیم و انسان را به پرستش خاک و خون نمیخواهیم برانیم. 124 هزار پیغمبر آمدهاند که این بشر سرافراز و بددماغ را به پرستش خدا که مظهر زیبایی مطلق است بخوانند، گوش نمیدهد و حالا دو مرتبه به عنوان روشنفکر او را پرستش خاک بخوانیم.»
(مجموعه آثار، شماره 4، صفحات 30 – 28)
شریعتی پس از نفی بازگشت به ناسیونالیسم و کلاسیسم مرده باستانشناسی میگوید:
«تکیه ما به همین خویشتن فرهنگی اسلامیمان است و بازگشت به همین خویشتن را باید شعار خود کنیم، به خاطر این که این تنها خویشتنی است که از همه ما به ما نزدیکتر است و تنها فرهنگ و تمدنی است که الان زنده است و تنها روح حیات و ایمانی است که در متن جامعه الان که روشنفکر در آن جامعه باید کار کند، زندگی دارد و تپش دارد. اما اسلام را باید از صورت تکراری و سنتهای ناآگاهانه که بزرگترین عامل انحطاط است به صورت یک اسلام آگاهیبخش مترقی معترض و به عنوان یک ایدئولوژی آگاهی دهنده و روشنفکر، مطرح کرد تا این آگاهی که مسئولیت روشنفکر، مذهبی یا غیرمذهبی، برای بازگشت به خویش و آغاز کردن از خویش، از آنجا شروع میشود بر پایه عمیقترین واقعیت معنوی و شخصیت حقیقی انسانی خودمان که زنده است و موجود در متن جامعه است، استوار بماند و از این سرمایه تغذیه کند و بر روی پای خویش بایستد....»
(مجموعه آثار، شماره 4، صفحه 32 و 31)
مدافعان اینگونهای از فرهنگ ملی – که اینک نیز بار دیگر از حوزه تمدن ایرانی سخن میگویند و با اصالت دادن به این حوزه تمدنی، همه ارزشهای انسانی متعالی را که دین مروج آنها است، در پای ملیگرایی مفرط قربانی میکنند – هنوز هم با تفکر و آرای شریعتی مخالفند. کافی است به اظهار نظرهای امثال «چنگیز پهلوان» درباره شریعتی توجه کنیم تا دریابیم که چگونه از شریعتی به خاطر دفاع جانانهاش از دین در مقابل اصالتهای قومی و نژادی در خشماند و هرگاه مجالی حاصل شود به مخالفت با او بر میخیزند.
ج – روشنفکران مارکسیست:
ارائه چهره جذاب و پذیرفتنی از دین، بوسیله شریعتی از جمله موجب رنجش روشنفکران مارکسیست جامعه میشد. آنها در مبارزه علیه امپریالیسم و رژیم شاه، خود را اصلیترین قهرمان عرصه تصور میکردند و رویکرد تحصیلکردهها و جوانان مارکسیسم، موجی فراگیر و بلند بود که اکثر جوامع جهان سومی از جمله ایران را فراگرفته بود. آنها دوست داشتند تنها آرمان پذیرفته شده نیروهای ضداستبداد و ضدامپریالیسم، ایدئولوژی کمونیستی باشد و طبعا ظهور امثال شریعتی و غنابخشی به اندیشه دینی و افزایش توجه جوانان به مذهب، به زیان تفکر و جنبش مارکسیستی کشورمان و حتی منطقه و جهان تمام میشد. این یک واقعیت است که توان فکری و سیاسی نیروهای مذهبی در محافل دانشگاهی با ظهور شریعتی، چندین برابر شد و همین امر، مارکسیستها را به مقابله با شریعتی و اندیشههای وی کشانید. بسیاری از آنها معتقد بودند که با ظهور شریعتی در حوزه تبلیغ دین، انقلاب کمونیستی در ایران سالها به تاخیر افتاد و بعدها، افرادی منصفانه پذیرفتند که وقوع چنین انقلابی در ایران، منتفی شده است. یکی از منتقدین مارکسیست شریعتی در سالهای پیش از انقلاب (علیاکبر اکبری در کتاب بررسی چند مسئله اجتماعی) درباره شریعتی چنین مینویسد: «تقریبا تمامی نقطهنظرها و عقاید آقای شریعتی، عقاید و تئوریهایی است که قبل از ایشان از طرف ایدهآلیستها و علمای مرتجع بیان شده است. با توجه به اینکه آقای شریعتی سعی کردهاست مانند بسیاری از معاصران، این گونه افکار و عقاید کهنه و ضدعلمی را در پوششی از الفاظ و واژههای علمی بپوشاند تا به این وسیله به این گونه عقاید کهنه و غیرعلمی، جنبه علمی بدهد... نحوه تفکر آقای شریعتی، ایدهآلیستی و شیوه بررسیاش متافیزیکی است..... آقای شریعتی با عقاید ارتجاعی و تحریف تاریخ و مسخ علوم و تحریف تئوریها و عقاید دیگران، ذهن دانشجویان و خواننده را از ادراک صحیح و شناخت علمی جامعه منحرف نموده و بیش از پیش به ارتجاع و عقبماندگی کمک مینماید.»
(بررسی چند مسئله اجتماعی – صفحات 9 و 10)
چنین برخوردی با شریعتی، نشان میدهد که کمونیستهای وطنی از تاثیر شریعتی بر نسل جوان و دانشجوی کشور مطلع بودند و دستکم در سطح محافل دانشگاهی، مبارزه با اندیشههای وی را ضروری میدانستند. با ظهور شریعتی و رشد اسلامخواهی در میان جوانان و دانشجویان، نیروهای مذهبی دانشگاهی نیز جانی دوباره گرفتند و به رقبای جدی دانشجویان چپ و بعدها به پیروز این رقابت تبدیل شدند و این واقعیتی بود که در انتخابات صنفی دانشجویان در سطح اکثر دانشگاهها، نمود پیدا کرده بود.