تاریخ انتشار : ۰۹ آبان ۱۳۹۱ - ۱۱:۲۹  ، 
کد خبر : ۲۱۸۰۳۷

چارچوب نظری مسائل اقتصادی ایران (بخش اول)

اشاره: بحث در مورد «مسائل اقتصادی ایران»، بحثی پردامنه و مناقشه‌آمیز است بگونه‌ای که صاحب‌نظران و اندیشمندان از دیدگاه‌ها و زوایای متفاوتی به آن پرداخته و می‌پردازند و طبعاً برای گذر از این مسائل نیز راه‌حل‌های متفاوتی را پیشنهاد می‌کنند. بنظر می‌رسد که پیگیری تمام این مباحث و تلاش برای دستیابی به نقاط اشتراک برای تدوین یک برنامه نظری و عملی راه مناسبی برای گذار از وضعیت موجود باشد، هرچند ممکن است که انجام چنین کاری سختی‌ها و مشکلات خاص خود را بهمراه داشته باشد، اما ظاهراً جز پیمودن این راه چاره دیگری نیست. آنچه در پیش‌رو دارید ارائه یک «چارچوب نظری برای تحلیل مسائل اقتصادی ایران» است که از طرف آقای دکتر حسین عظیمی از اساتید بنام کشور در پنجمین سمینار «بررسی مسائل اقتصادی ایران» در دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران بیان شده است و «صفحه اقتصاد» در جهت تحقق هدف فوق‌الذکر به انتشار همگانی آن اقدام کرده است. امیدواریم دیگر صاحب‌نظران و علاقمندان نیز با ارائه دیدگاه‌های خود در این مورد ما را یاری نموده و جامعه را برای دستیابی به یک رهیافت مناسب برای گذار از مشکلات اقتصادی یاری رسانند. باید بپذیریم که طرح دیدگاه‌های مختلف و تضارب آراء با تکیه بر معیارهای علمی و در فضائی سالم و مساعد اولین شرط حرکت در این مسیر می‌باشد.

چارچوب اولیه نظریه اقتصادی، مربوط به مکتب اقتصاد کلاسیک است. در این مکتب که با کتاب آدام اسمیت بنام «ثروت ملل» شروع می‌شود یک مجموعه نظری برای تجزیه و تحلیل مسائل اقتصادی به طور سیستماتیک پیدا شده است اما در اینجا باید اشاره کنیم که علم اقتصاد در حقیقت علم شریفی است چون وقتی که انسان به آن نقطه شروع و به آن نطفه علم اقتصاد توجه می‌کند و به تحولات بعدی می‌نگرد به زیبایی و اهمیت این علم پی می‌برد. گاهی تصور می‌شود که علم اقتصاد علمی است که انسان براساس آن، قانون‌مندی‌ها و راه‌ها و عواملی را درمی‌یابد تا ثروتمند شود و از فلان گروه اجتماعی حمایت کند و... اما باید دقت کرد که علم اقتصاد به واقع اینگونه نیست. آدام اسمیت که مکتب کلاسیک اقتصاد را پایه‌گذاری کرد و اولین چارچوب منسجم برای تجزیه و تحلیل یک جامعه را در اختیار ما گذاشت معلم فلسفه اخلاق بود و کتاب قبل از ثروت ملل خود را «درس‌هایی در فلسفه اخلاق» نام نهاده بود. اسمیت بعنوان یک فیلسوف به جامعه خودش یعنی جامعه انگلیس قرن 18 نگاه می‌کرد تا اینکه حادثه‌ای را در آنجا مشاهده کرد.
حادثه این بود که جامعه انگلیس اواخر قرن 18 نشان می‌داد که تولید جامعه یا ثروت جامعه شروع به رشد کرده و این رشد به نحوی اتفاق افتاده است که با رشدهای قبلی در تولید و در تاریخ بشر متفاوت است در کنارش هم جامعه فقیر و واقعاً ذلیل عمومی آن موقع انگلیس مطرح بود جامعه‌ای که همراه با فقر وسیع بود. پس یک محیط اجتماعی بوده که مردم در فقر و بیچارگی بوده‌اند و یک مشاهده‌ای بوده که ظاهراً تولید شروع به افزایش کرده بود و ظرفیت‌های تازه‌ای در حال ایجاد بوده است و بنظر می‌رسد این ظرفیت‌ها، ظرفیت‌های تصادفی نیست و بنظر می‌رسد که روش‌های تازه‌ای پیدا شده است. در نتیجه برای جامعه آنروز یک دریچه امید باز می‌شود و لااقل برای متفکر جامعه آنروز یک دریچه امید باز می‌شود که اگر واقعاً تولید جامعه با روش‌های تازه قدرت افزایش دارد پس راهی پیدا شده که می‌تواند فقر جامعه را حل کند. اسمیت بر این اساس کار خود را شروع می‌کند و نام کتاب خود را «ثروت ملل» یا قانون‌مندی‌های مربوط به ثروتمند شدن یک ملت می‌نامد. و از ثروت در کتاب خود به معنای ظرفیت‌های تولیدی استفاده می‌کند و راجع به آن بحث می‌کند. این بحث‌ها برای خود، یک چارچوب نظری فراهم می‌کند و چارچوب اولیه علم اقتصاد را می‌سازد.
همانطور که در نمودار مشاهده می‌شود ما یک مارپیچ توسعه یا بنده‌ای داریم و دو محور داریم که حالت محورهای عادی را ندارد. در قسمت بالا تقاضا وجود دارد و در قسمت پایین تولید وجود دارد و تصمیمات سرمایه‌گذاری و درآمد نیز وجود دارد. یعنی چارچوب نظری که کلاسیک‌ها برای ما فراهم می‌کنند به این صورت است که همه چیز از تقاضا با فرض حاکمیت مصرف‌کنندگان شروع می‌شود و این تقاضا از «دنیای رقابت» و «پی‌گیری نفع شخصی» عبور می‌کند. به عبارت دیگر دو تا آکسیوم یا رفتار داریم. یک آکسیوم، شخصی و رفتاری است به این معنا که افراد بدنبال منفعت اقتصادی خودشان در معاملات هستند و در معاملات بدنبال این هستند که ارزان بخرند و گران بفروشند. آکسیوم دیگر یا آکسیوم محیطی ما، «دنیای رقابت» است یعنی افراد رفتار را در دنیای رقابت انجام می‌دهند و دولت موظف است که رقابت ایجاد کند. در این شرایط تقاضایی که ایجاد می‌شود از دنیای پی‌گیری نفع شخصی به دنیای رقابت عبور می‌کند و به «تصمیمات سرمایه‌گذاری» می‌انجامد. این تصمیمات سرمایه‌گذاری از دنیای «ابداع و پیشرفت‌های فنی» عبور می‌کند که بعلت رقابت بین سرمایه‌گذاران بحث ابداع و نوع‌آوری و تکنولوژی مدیریت در همه زمینه‌ها مطرح می‌شود. این سرمایه‌گذاری و تصمیمات سرمایه‌گذاری با پیشرفت‌های فنی همراه می‌شود و به «سرمایه‌گذاری واقعی و تولید» می‌انجامد.
این تولید از دنیای مربوط به «روابط حقوقی مالکیت» که شامل گروه‌های اجتماعی و صاحبان کار و صاحبان تخصص و صاحبان سرمایه و روابط حقوقی و... است عبور می‌کند و به یک «الگوی توزیع درآمد» می‌انجامد. این الگوی توزیع درآمد مجدداً از دنیای رقابت و نفع شخصی عبور می‌کند و «تقاضای تازه‌ای را در جامعه ایجاد می‌کند. بنابراین ما یک چارچوب نظری پیدا می‌کنیم که در این چارچوب نظری رقابت و پی‌گیری نفع شخصی، سرمایه‌گذاری، ابداع، پیشرفت فنی، تولید و توزیع درآمد عواملی می‌شوند که برای ساخت یک جامعه باید مورد مطالعه قرار گیرند. در الگوی کلاسیک، مهم این است که تقاضا از یک نقطه‌ای که شروع می‌شود در دوری که می‌زند به نقطه بالاتر ختم می‌شود. باز این دور به نقطه بالاتر می‌رود و به همین شکل یک «مارپیچ بازشونده توسعه» در جامعه ایجاد می‌شود. ظرفیت‌های تولیدی مدام در حال افزایش است و به تصور کلاسیک‌ها عموم جامعه می‌تواند از این ظرفیت‌های افزایش‌یابنده استفاده بکند. فقر را از جامعه حذف بکند و... علم اقتصاد بدین لحاظ علم شریفی است که یکی از علوم تجربی اجتماعی است که هدفش در نهایت این است که چگونه می‌توان تولید را افزایش داد؟ و چه قانون‌مندی‌هایی وجود دارد تا بتوان با توجه به آن افزایش تولید، به یک رفاه بالاتر اجتماعی اقتصادی در جامعه دست پیدا کرد و فقر و محرومیت را حذف کرد و... اشاره کردیم که بحث ما چارچوب نظری تجزیه و تحلیل اقتصادی است و شروع علم اقتصاد با این مکتب اقتصاد کلاسیک است که البته فقط با اسمیت تکمیل نمی‌شود بلکه افراد متعددی پشت سرهم می‌آیند و بیش از 100 سال بحث می‌شود و بطرق مختلفی تجزیه و تحلیل کلاسیک‌ها خلاصه می‌شود که نمونه‌ای از آن را می‌توان این «مارپیچ افزایش یابنده ظرفیت تولیدی در جامعه» دانست.
نتیجه‌ای که می‌توان گرفت این است که اگر براساس مکتب کلاسیک فکر بکنیم و بخواهیم اوضاع اقتصادی کشوری را تجزیه و تحلیل بکنیم و بخواهیم ببینیم که در نهایت آیا تولید این جامعه زیاد می‌شود یا نه؟ آیا تکنولوژی در این جامعه متحول می‌شود یا نه؟ آیا قیمت‌ها و هزینه تولید پایین می‌آید یا نه؟ آیا کارایی بالا می‌رود یا نه؟ آیا تخصیص منابع بهینه می‌شود یا نه و... تنها باید به دو متغیر فکر بکنیم اول: رقابت و دوم: نفع شخصی. اگر دنیای کلاسیک مورد نظر ما باشد همه اقتصاد را باید با این دو متغیر تفسیر کرد و توضیح داد. در نتیجه در چارچوب مکتب کلاسیک اگر سرمایه‌گذاری کم انجام شود، تولید کم انجام شود،‌اگر اشتغال ناقص باشد، سرمایه‌گذاری کم انجام شود، تولید کم انجام شود، اگر اشتغال ناقص باشد اگر قیمت‌ها در حال افزایش باشد و اگر ابداعات صورت نگیرد و... مشکل در یکی از این دو آکسیوم نفع شخصی و رقابت و یا هر دو دانسته می‌شود و گفته می‌شود که رقابت در جامعه وجود ندارد یا نهادهایی را که براساس آن افراد بتوانند به دنبال نفع شخصی خودشان باشند، وجود ندارد و یا اینکه هر دو آکسیوم مشکل دارند و افراد نمی‌توانند بدنبال نفع شخصی خودشان باشند و جامعه هم رقابت را فراهم نمی‌کند. پس در چارچوب این تجزیه و تحلیل به این دو عامل برمی‌گردیم.
در اینجا سوال اساسی این است که چگونه تبدیل نفع شخصی به نفع اجتماعی تبدیل می‌شود یعنی همان مسئله‌ای که علم اقتصاد امروز دنبال می‌کند که همان چگونگی تبدیل نفع شخصی به نفع اجتماعی است، به عبارت دیگر کسی که بدنبال نفع شخصی خودش است تنها نفع شخصی خود را دنبال می‌کند. علم اقتصاد دست‌آورد اولیه‌اش این بود که اگر دنیای رقابت درست باشد نفع شخصی را که اشخاص دنبال می‌کنند نهایتاً به نفع اجتماعی منجر می‌شود. در تحلیل‌های اقتصاد کلاسیک، دنبال کردن نفع شخصی در دنیای رقابت به هیچ وجه الزاماً باعث این نمی‌شود که شخص ثروتمند شود و ممکن است عده‌ای را ثروتمند کند و عده‌ای را ثروتمند نکند ولی حتماً به افزایش ظرفیت تولیدی جامعه می‌انجامد یعنی در علم اقتصاد مسئله از همان ابتدا این مسئله مورد نظر بود که چگونه راهی پیدا بکنیم که شخص آزادانه بتواند دنبال فعالیت‌های خودش باشد و در حد ممکن کمتر در کار و فعالیت اشخاص دخالت شود و ضمنا شرایطی را ایجاد کنیم که افراد با دنبال کردن نفع شخصی خود نفع جامعه را دنبال کنند که افراد با دنبال کردن نفع شخصی خود نفع جامعه را دنبال کنند و اینها به عنوان موضوع علم اقتصاد در چارچوب مکتب اقتصاد کلاسیک مطرح شده است.
وقتی در کشورهای اروپایی مکتب فکری اقتصاد کلاسیک بصورت منسجم ارائه شد تحولات تاریخی نیز دنبال می‌شد و نظام جدیدی در جامعه انگلیس بعنوان «نظام سرمایه‌داری محض یا خالص» پایه‌گذاری شد و بشدت پیش آمد. انتظار می‌رفت که این نظام سرمایه‌داری بتواند فقر را از جامعه برطرف کند و... اما در عمل وقتی که مکتب اقتصاد کلاسیک بکار گرفته شد نشان داد که همانطور که پیش‌بینی کرده بود سرمایه‌گذاری مدام افزایش پیدا می‌کرد و ابداع پیشرفت‌های فنی مدام صورت گرفت و تولید بالا رفت و تقاضا زیاد شد و... اما دو اتفاق پیش آمد که توسط این تئوری پیش‌بینی نشده بود و بتدریج این دو اتفاق بر چارچوب نظری اثر گذاشت و موجب تکمیل شدن نظریه گردید این دو اتفاق این بود که جامعه اروپایی دید که علی‌رغم پیش‌بینی این تئوری که یک مسیر هموار رشد را پیش‌بینی می‌کرد در عمل مسیر «رشد اقتصادی با نوسان» روبرو بود. به عبارت دیگر بحث «دورهای تجاری» بوجود آمد که به نظر می‌رسید در این چارچوب تجزیه و تحلیلش ممکن نیست و آن این بود که «سیکل‌های تجاری» به جای «مسیر هموار رشد» اتفاق می‌افتاد.
یعنی ما یک مسیر مارپیچ بازشونده را داشتیم و یک مسیر هموار رشد را تصور می‌کردیم اما در عمل این مسیر هموار شکسته شد و نشان داد که همانطور که مسیر رشد هموار ادامه پیدا می‌کند در یک مراحلی با افول روبرو است و فقری هم که در جامعه وجود دارد در چنین مراحلی تشدید می‌شود و... نکته دومی که اتفاق افتاد و براساس این تئوری پیش‌بینی نمی‌شد این بود که برای سال‌ها و سال‌ها این تئوری عمل شد ولی متاسفانه نه تنها فقر از جامعه اروپایی رخت برنبست بلکه گسترش هم پیدا کرد. به عبارت دیگر قرن 19 اروپا قرن آشوب اجتماعی شد. قرنی شد که ضمن اینکه اقتصاد بشدت به سمت «ظرفیت سازی» پیش می‌رفت، مردم در نهایت «فقر» زندگی می‌کردند و فقر و جهل و... همراه با مسائل سیاسی تبدیل به «تحولات انقلابی» شد. طبیعی است که در چنین شرایطی علم اقتصاد و اقتصاددانان بیکار ننشستند و شروع به مطالعات بیشتری کردند و نهایتاً بحث‌های مکتب اقتصاد کینزی و بعد از کینز و... مطرح شد. آنچه که امروز در اقتصاد مرسوم به عنوان چارچوب‌های تجزیه و تحلیل وجود دارد، اساسش را از مکتب اقتصاد کلاسیک می‌گیرد و به عبارت دیگر هنوز بحث پی‌گیری نفع شخصی و دنیای رقابت در بطن مکاتب اقتصادی و در دنیای رقابت در بطن مکاتب اقتصادی و در دنیای غرب وجود دارد اما در دو زمینه تعدیل شده، یکی در زمینه «دخالت دولت در اداره کلی جامعه» چه در بحث «کینزی» و چه در بحث «غیرکینزی» مثلاً اگر بخواهیم سیاست مالی و پولی به نحوه نظریه کینزی را استفاده بکنیم متغیرهایی مثل حجم پول و میزان اشتغال دولت و... را وارد تجزیه و تحلیل‌ها می‌کنیم یا اینکه از بحث‌های «فریدمن» استفاده می‌کنیم و یا از نظریات دیگران استفاده می‌کنیم.
به هر حال تعدادی متغیر کلی به دو آکسیوم نفع شخصی و رقابت اضافه شد و علم اقتصاد همراه با این متغیرهای کلی، شاخه «حسابداری ملی» را درست کرد و برای اندازه‌گیری این متغیرها و مدل‌سازی و تاثیر این متغیرها روی ظرفیت تولید و... شاخه «اقتصاد سنجی» را درست کرد. در نتیجه غیر از این دو پایه دنیای رقابت و پی‌گیری نفع شخصی متغیرهایی مثل «حجم پول، عرضه و تقاضای پول، حجم تولید، اشتغال و...» هم به آن چارچوب نظری اضافه شد و در قالب مکتب کینزی و پس از کینز شکل گرفت و به تجزیه و تحلیل مسائل پرداخت. از یک طرف دیگر هم مجموعه مقررات و سازمان‌های مربوط به «تامین اجتماعی و بیمه‌های اجتماعی» متغیرهای دیگری را در برخورد با مسائل «فقر و محرومیت» برای سطوح پایین جامعه مطرح کرد. لذا اگر قرار باشد که جامعه صنعتی امروز را بشناسیم، صرفاً به دنیای رقابت و نفع شخصی فکر نمی‌کنیم بلکه در کنار آن، مقولات دیگر را هم مطرح می‌کنیم. سوالی که مطرح است این است که «آیا همین چارچوب نظری در تجزیه و تحلیل مسائل کشوری مثل ایران قابل استفاده است یا نه؟» و جواب این است که «نه»!؟! این چارچوب به هیچ‌وجه مناسب تجزیه و تحلیل مسائل کشوری مثل ایران نیست. البته منظور از «نه» به این معنی نیست که این‌ چارچوب از دید علمی بی‌معناست بلکه باید اضافه کرد که علم اقتصاد یک علم تجربی اجتماعی است و در نتیجه زمان و مکان در علم اقتصاد دخیل است و مثل همه شاخه‌های علوم تجربی و علوم اجتماعی است. لذا دانشمندان جهان صنعتی امروز همراه با جامعه خودشان به مسائل روز خودشان و به مسائل مکان خودشان فکر کرده‌اند و راه‌حل‌هایی یافته‌اند و چارچوب‌هایی پیدا کرده‌اند. اگر مسائل روز ما و مسائل مکانی ما مثل همان مسائل باشد.
این چارچوب بدرد ما خواهد خورد، اما اگر مسائل روز ما و مسائل مکان ما ماهیتاً با مسائل زمانی که آن تئوری‌ها بوده است متفاوت باشد در نتیجه مثل هر بحث علمی دیگر، این چارچوب تنها در زمان و مکان خودش معتبر است و در دنیای صنعتی امروز بدرد حل‌وفصل مسائل ما نمی‌خورد. لذا این بحث مطرح است که آیا زمان ما و مکان ما همان زمان و مکان است یا اینکه شرایط تغییر کرده است؟ از نظر زمان برای کشورهایی مثل ما متفاوت است به این دلیل که امروز کشورهایی مثل ما جوامعی هستند که تحت عنوان «جوامع ناپایدار» نام‌گذاری شده‌اند. یکی از مختصات این جوامع این است که در زمانی زندگی می‌کنند که با «سلطه فنی» مواجه‌اند یعنی سلطه فنی وجود دارد و توجه داشته باشیم که با «سلطه سیاسی و سلطه فرهنگی» فرق می‌کند. باید توجه داشت که مسئله «سلطه فنی» در انگلیس قرن 18 و 19 وجود نداشت و در دنیای صنعتی امروز وجود ندارد اما در جوامع ناپایداری مثل ما وجود دارد. به عبارت دیگر ما در حال حاضر با شرایطی مواجه هستیم که در آن شرایط جوامع دیگری در جهان و در روبروی ما وجود دارند که بر ما «سلطه فنی» دارند. شخصی از کره برگشته بود و تحولات صنعتی کره را توضیح می‌داد و من در این مورد گفتم که مسئله ما هنوز این است که در تهرانی زندگی می‌کنیم که شهرداری که خیلی خوب کار می‌کند هنوز در این مسئله مانده که درخت‌های وسط خیابان را چگونه آب دهد؟ یعنی دائماً تجربه و آزمون می‌کنیم.
یک روز شیب زمین را چند درصد می‌دهیم یک روز با کامیون آب می‌دهیم و... یعنی به لحاظ تکنولوژی و فن هنوز در دنیایی زندگی می‌کنیم که راه‌حل آب دادن یکسری درخت وسط خیابان را نداریم. اگر وارد مسائل مختلف بشویم بهتر می‌توان «سلطه فنی» مورد اشاره را فهمید. در دنیایی که ما زندگی می‌کنیم این مسائل سال‌هاست که حل شده اما ما همچنان با آن دست به گریبان هستیم. یعنی سلطه فنی وجود دارد و به این معنی است که در تمام ایران یک کالایی وجود ندارد که ایران در آن دارای «مزیت مطلق یا نسبی» تولید باشد و به این مسئله با قاطعیت می‌توان اشاره کرد. کشورهای مثل ما تنها در چهار زمینه مزیت نسبی یا مطلق دارند.
یکی: کالاهای سنتی است یعنی کالاهایی که ما در آنها «مزیت استیصال» یا «مزیت بیچارگی» داریم. به این معنی که نیروی انسانی وسیعی را بکار می‌گیریم و با بدبختی مثلاً قالی تولید می‌کنیم.
دوم: کالاهای اقلیمی با آب و هوایی است به این معنی که آب و هوای یک منطقه باعث می‌شود که خاک آن منطقه ویژگی خاصی داشته باشد و مثلاً قهوه ویژه‌ای تولید شود و یا چای یا برنج ویژه‌ای تولید شود یا یکجا به دلیل ویژگی‌های طبیعی و... مورد توجه توریست باشد اما در جای دیگری چنین ویژگی وجود نداشته باشد.
سوم: کالاهای مربوط به مواد معدنی است که باز مربوط به ویژگی‌های جغرافیایی است و شامل نفت و مس و معادن مختلف و مواد اولیه مختلف می‌شود.
چهارم: کالاهای مربوط به حاشیه دنیای صنعتی است یعنی کالاهای صنعتی وجود دارد که دنیای صنعتی به دلیل «ملاحظات زیست محیطی» و یا به دلایل دیگر مایل نیست که در چارچوب جغرافیایی خودش حفظ و تولید شود. غیر از این چهار دسته کالا، در کشورهایی مثل ما هیچ نوع کالای صنعتی را نمی‌توان یافت که در آن دارای مزیت نسبی یا مطلق در تولید اقتصادی باشیم چون ما مواجه با «سلطه فنی» هستیم. در حالیکه در قرن 18 و 19 انگلیس با این شرایط روبرو نبوده است البته انگلیس در آن تاریخ نسبت به اقتصاد امروز عقب‌مانده بود اما قدرت مسلط اقتصادی محسوب می‌شد.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات