تاریخ انتشار : ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۰ - ۱۳:۳۸  ، 
کد خبر : ۲۱۹۲۶۶

اسرائیل نقش ویژه را در نیروهای واکنش سریع (فرماندهی مرکزی) عهده‌دار می‌شود؟!


دیدارهای متعدد مقام‌های نظامی آمریکا و اسرائیل و از جمله دیدار اخیر «فرانک کارلوچی» وزیر دفاع آمریکا و «جیمس ابراهامسون» رئیس هیات «ابتکار دفاع استراتژیک» از اسرائیل، حکایت از همکاری مستمر و گسترده دو کشور در زمینه‌های دفاعی و امنیتی دارد. این همکاری بدون توجه به نتایج انتخابات پارلمان اسرائیل و ریاست جمهوری آمریکا، تداوم و گسترش خواهد یافت.
سال‌های اخیر شاهد همکاری گسترده میان مؤسسات نظامی دو کشور بوده است. برای مثال خانم «الینور سبکتور» معاون وزارت دفاع آمریکا که به همراه ابراهامسون از تل‌آویو دیدار کرد، فاش ساخت: «میزان فروش سیستم‌های تسلیحاتی آمریکا به اسرائیل از 51 میلیون دلار در سال 1984 به 253 میلیون دلار در سال 1987 رسید که بالاترین رقم فروش در میان کشورهائی که با آنها یادداشت تفاهم نظامی امضا کرده‌ایم است.»
«سبکتور» افزود: انتظار می‌رود که در سال جاری میزان فروش تسلیحات اسرائیل به آمریکا از مبلغ مذکور نیز بالاتر برود، با علم به اینکه اسرائیل ششمین کشور خارجی تامین‌کننده ابزار نظامی نیروهای آمریکائی است.
اسرائیل و فرماندهی مرکزی:
همکاری نظامی آمریکا و اسرائیل به برنامه‌های تسلیحاتی مشترک از قبیل طرح ضد موشک‌های «ارو - هیتز» با طرح گسترش نیروی دریائی اسرائیل و یا تکنولوژی جدید مربوط به طرح «جنگ ستارگان» محدود نمی‌شود. (لازم به یادآوری است که اسرائیل تنها طرف خارجی در طرح جنگ ستارگان که توانسته بیشترین قراردادها را که تاکنون به 165 میلیون دلار بالغ شده با آمریکا منعقد کند). موافقتنامه‌هائی که میان مؤسسات دو کشور در چارچوب یادداشت تفاهم حاصل شده تا حد زیادی به ایجاد شبکه‌ای از منافع، برنامه‌ها و روابط مستحکم متقابل کم کرده که نادیده گرفتن آن از سوی دو کشور کار آسانی نخواهد بود.
تماس‌ها و روابط مذکور حول محور برنامه‌ریزی و آموزش مشترک برای رویاروئی با حالت‌های «فوق العاده» در منطقه عربی و خاورمیانه دور می‌زند که از هدف‌های آن تقویت قدرت نظامی آمریکا در منطقه، افزایش همبستگی نظامی آمریکا - اسرائیل و مشروعیت دادن به قدرت بازدارندگی اسرائیل در رویاروئی با نیروهای عربی است.
شاید بارزترین جنبه‌های این روابط نقش اسرائیل در حمایت از نیروهای واکنش سریع آمریکا به هنگام بروز عملیات باشد، همچنین ایرادهای سیاسی و نظامی که این نقش با توجه به خطری که منافع منطقه‌ای آمریکا را تهدید می‌کند، می‌تواند درپی داشته باشد.
در واقع از زمانیکه آمریکا به فکر دخالت نظامی در منطقه عربی افتاد، دو اندیشه، اولی برای جلوگیری از «توسعه‌طلبی» نظامی مستقیم یا غیر مستقیم شوروی در منطقه و دومی ضرورت «حمایت» از اسرائیل و تامین امنیت آن بروز کرد.
منابع اسرائیلی و غربی یادآوری می‌شوند که از دهه پنجاه این نظریه مطرح بود که می‌توان اسرائیل را به صورت بخشی از سیستم استراتژیک غرب با همکاری ترکیه و بریتانیا در خاورمیانه درآورد، در حالیکه نظریه دیگری عقیده داشت که نباید اولویت گسترش روابط نظامی با اسرائیل به زیان روابط با کشورهای عربی متحد غرب تمام شود.
با توجه به این ظاهرا فرماندهی آمریکا جدا ساختن روابط با اسرائیل بر طرح‌های همکاری وسیع‌تر منطقه‌ای تا زمانیکه راه‌حلی برای مناقشه اعراب و اسرائیل پیدا نشده، ترجیح داده است.
هنگامی که آمریکا در اواخر دهه هفتاد و هشتاد شرایط دخالت نظامی در منطقه را مورد ارزیابی مجدد قرار داد، به نظر می‌رسد به تئوری‌های مطرح شده در دهه پنجاه استناد کرد، علی‌رغم اینکه هدف‌های آمریکا در دو مقطع زمانی یاد شده به کلی تفاوت دارد، در مقطع نخست هدف برپایی پیمانی منطقه‌ای بر ضد شوروی و در مقطع دوم، هدف تامین توانایی نظامی آمریکا در انجام عملیات مستقیم در خاورمیانه بوده است. منابع اسرائیلی یادآور شده‌اند که آمریکا در آغاز تشکیل نیروهای واکنش سریع استفاده از تسهیلات و پایگاه‌های نظامی اسرائیل را جزء برنامه‌های این نیروها در نظر نگرفته بود از همین‌رو به هنگامی که این نیروها شروع به انجام مانورها و تمرینات نظامی در منطقه کرده‌اند، علی‌رغم شرکت پاره‌ای از نیروهای عربی در مانورهای مذکور، اسرائیل از این مانورها کنار گذاشته شد.
در سال1983 که فرماندهی نیروهای واکنش سریع «RDTJF» به فرماندهی نیروهای مرکزی «CENTCOM» تغییر یافت، اسرائیل به فرماندهی اروپا «EUCOm» و نه به فرماندهی آمریکا در منطقه وابسته ماند.
به اعتقاد منابع آمریکائی، کنار گذاشتن اسرائیل از زیر بنای نظامی منطقه‌ای آمریکا می‌تواند به علل زیر باشد:
پیوستن اسرائیل به طرح نیروهای واکنش سریع آمریکا در منطقه حساسیت کشورهای عربی را برمی‌انگیزد و مانع دستیابی آمریکا به تسهیلات نظامی کشورهای عربی می‌شود. بر حسب اعتقاد آمریکا، قانع ساختن طرف‌های عربی به دادن این قبیل تسهیلات در صورت مشارکت اسرائیل دشوار خواهد بود. اسرائیل روابط ویژه‌ای با فرماندهی نیروهای آمریکایی مستقر در اروپا دارد. این فرماندهی در جریان جنگ 1973 نقش عمده‌ای در کمک‌رسانی به اسرائیل داشته است، و انتظار می‌رود در صورت بروز جنگ دیگری باز هم آن نقش را بر عهده بگیرد.
طراحان نظامی آمریکا مناطق عملیات را بر حسب توانائی رسیدن به آن از راه دریا تقسیم می‌کنند. اسرائیل با توجه به اینکه بر دریای مدیترانه واقع است، در دایره عمل فرماندهی اروپا قرار می‌گیرد، در حالیکه منطقه خلیج فارس و جنوب غرب آسیا در امتداد منطقه اقیانوس هند به شمار می‌آید و نیاز به فرماندهی نظامی مستقل دارد.
با وجود اینکه مصر نیز بر دریای مدیترانه واقع است، اما با توجه به جایگاه آن در دریای سرخ بخشی از منطقه عملیاتی اقیانوس هند به شمار می‌آید. الحاق اسرائیل به منطقه فعالیت فرماندهی مرکزی (واکنش سریع) مشکلات فراوان در برابر مشارکت نیروهای عربی دوست در مانورهای مشترک با نیروهای آمریکا بوجود می‌آورد، زیرا طرف عربی از شرکت در مانوری که از خاک اسرائیل شروع شود، خودداری خواهند کرد.
«بحث و جدل آمریکائی»
می‌توان گفت، عوامل تاثیرگذار بر ارزیابی فرماندهی آمریکا پرسش‌هائی را پیرامون دو موضوع اساسی از نقطه نظر آمریکا برمی‌انگیزد: نخست آیا عوامل استراتژیک وجود دارد که مشارکت اسرائیل در دفاع از منافع غرب در خلیج فارس را ضروری می‌سازد؟
دوم، تا چه حد می‌توان طرف‌های عربی را به دادن نقش استراتژیک به اسرائیل در برنامه‌ریزی نظامی منطقه‌ای آمریکا قانع ساخت. آیا این مساله به پیشرفت در روند صلح میان اعراب و اسرائیل بستگی دارد؟
در واقع بحث پیرامون این امور در دهه هشتاد جنبه‌های متعدد به خود گرفت. از جهتی این نظریه مطرح می‌شود که روابط آمریکا و اسرائیل روابط آمریکا و کشورهای خلیجی را تهدید می‌کند و مانع گسترش آن می‌شود.
«آنتونی کوردسمان» استراتژیست معروف آمریکائی عقیده دارد که روابط آمریکا با اسرائیل، هر کشور عرب حوزه خلیج فارس را که بخواهد با آمریکا متحد شود، مورد تهدید قرار می‌دهد»
به اعتقاد کوردسمان سیاست اسرائیل مانع بازدارنده‌ای در برپائی یک سیستم امنیتی یکپارچه در منطقه خلیج فارس است، زیرا آمریکا تا زمانیکه به اسرائیل تمایل دارد، قادر به وحدت بخشیدن به مواضع کشورهای عربی حوزه خلیج فارس پیرامون روابط سیاسی، نظامی و اقتصادی ثابت با غرب و یا قانع ساختن آنان بر ضرورت رویاروئی با خطر تهدید شوروی نیست.
کوردسمان می‌افزاید: آمریکا نمی‌تواند «روابط آزاد» با کشورهای عربی حوزه خلیج فارس داشته باشد، مادام که صلحی میان اعراب و اسرائیل که برای طرف‌های عربی از جمله فلسطینیان مورد قبول باشد، برقرار نشده است. به دیگر سخن، ایجاد راه‌حل برای مناقشه اعراب و اسرائیل پیش شرط گسترش استراتژی فعال آمریکا در منطقه خلیج فارس خواهد بود، و بدون آن امکان دستیابی به یک استراتژی همه‌جانبه برای آمریکا در منطقه وجود نخواهد داشت.
اما دیدگاه مخالفی که محافل و گروه‌های فشار طرفدار اسرائیل در آمریکا و دقیقا «هیات ایباک» که سعی دارد بر افکار عمومی و روند تصمیم‌گیری این کشور تاثیر بگذارد ارائه می‌دهند، حکایت از آن دارد که به دلایل زیر برتری اساسی غیر قابل انکاری در اعتماد بر نقش اسرائیل در صورت رویارویی با شوروی در منطقه وجود دارد:
ذخیره‌سازی سازوبرگ سنگین نظامی آمریکا (سلاح مورد نیاز لشگرهای زرهی مکانیکی ارتش آمریکا) در اسرائیل می‌تواند تا حد زیادی هزینه انتقال این سازوبرگ از طریق هوا از آمریکا به منطقه خلیج فارس را کاهش دهد. در حال حاضر تنها راه موجود برای آمریکا است، مگر اینکه پایگاه «راس بناس» مصر و یا «مصیره» عمان مورد استفاده قرار گیرد.
اعتماد آمریکا به اسرائیل در نگه‌داری یک نیروی ضربتی، عملیات واکنش سریع آمریکا در دو عرصه اروپا و خاورمیانه را تا حدی زیادی آسان می‌کند و مزایائی بر تسهیلات مصری و عمانی دارد.
اما به طور کلی محافل طرفدار اسرائیل بر مشکلاتی که ممکن است در روابط آمریکا و اعراب در صورت ذخیره کردن سازوبرگ آمریکائی در اسرائیل پیش‌آید اعتراف دارند و معتقدند که این مشکلات را می‌تواند با استفاده از «درایت و شکیبائی» آمریکائی برطرف ساخت.
آنچه مسلم است دیدگاه مذکور مقوله پیش شرط قائل شدن که همان ایجاد راه‌حل برای مناقشه اعراب و اسرائیل به عنوان اساس تحکیم همکاری استراتژی با اسرائیل را نفی می‌کند، بلکه عقیده دارد که «سرمایه‌گذاری» آمریکا روی اسرائیل با توجه به ثبات رژیم طرفدار غرب در آن کشور، در مقایسه با نوسانات احتمالی در سیاست کشورهای عربی متحد غرب به صرفه‌تر است.
علاوه بر دو نظریه فوق، دیدگاه سومی موسوم به اجماع استراتژیک» که برای نخستین بار «الکساندر هیگ» وزیر خارجه سابق آمریکا آن را مطرح ساخت وجود دارد. گرچه هیگ خواستار ادغام قدرت نظامی اسرائیل در نیروهای واکنش سریع نبود، اما عقیده داشت که خطرهای مشترکی دوستان آمریکا در جهان و عرب و اسرائیل را تهدید می‌کند و این امر مستلزم تحکیم همکاری نظامی و امنیتی آمریکا با دو طرف یاد شده است، به موجب نظریه هیگ پایان دادن به مناقشه اعراب و اسرائیل پیش شرط الحاق اسرائیل به این «اجماع» که علاوه بر اسرائیل شامل عربستان سعودی، اردن و مصر می‌شود نیست، بلکه به گفته خود هیگ «تاکید بر مساله فلسطین غرب را از توجه به بسیاری از کانون‌های بحران به ویژه منطقه خلیج فارس که ربطی به امتیاز دادن اسرائیل ندارد، بازداشته است».
به نظر هیگ روابط آمریکا با کشورهای عربی حوزه خلیج فارس در درجه نخست به میزان مدرنیزه ساختن سیستم دفاعی آن کشورها بستگی دارد.
از همین رو برای گسترش و تحکیم این روابط، آمریکا می‌بایست سلاح و تجهیزات نظامی به کشورهای یاد شده می‌فروخت. بدون اینکه این کار به زیان روابط تسلیحاتی و دفاعی آمریکا و اسرائیل تمام شود. نظریه مذکور بر این اساس مبتنی است که تعمیق روابط امنیتی آمریکا و کشورهای حوزه خلیج فارس، تا حدی به اتخاذ مواضع میانه‌روتری از سوی کشورهای مذکور در رابطه با مناقشه اعراب و اسرائیل کمک می‌کند.
گسترش همکاری ایالات متحده آمریکا:
بی‌شک اسرائیل از اوائل دهه هشتاد گام‌های سریعی به سوی هماهنگ شدن با منظومه دفاعی استراتژیک جهانی آمریکا برداشته است. با وجود اینکه این امر پیوسته توام با برخی تنش‌های آشکار میان دو طرف بوده، اما ظاهرا رهبری دو کشور از میزان پیشرفت همکاری مذکور رضایت داشته و قصد گسترش آن را در مراحل آینده دارند.
از بارزترین نشانه‌های همکاری احتمالی میان دو طرف، برنامه‌هایی است که جرج بوش در جریان حملات تبلیغات انتخاباتی خود مطرح ساخت، که گویای طرز تلقی هیات حاکمه آمریکا نسبت به ضرورت تعمیق روابط امنیتی و دفاعی با اسرائیل بدون توجه به مواضع حزبی و انتخاباتی زودگذر بوده است. از دیدگاه بوش:
«اسرائیل عملا بخشی از مسئولیت‌های دفاعی آمریکا را بر عهده دارد.» و ضروری است که روابط دفاعی موجود میان دو کشور گسترش یابد. (لازم به یادآوری است که اشاره بوش به «مشارکت» اسرائیل در مسئولیت‌های دفاعی اشاره به نقش «مثبت» اسرائیل در مساله مشارکت آمریکا و متحدان آن در «Burdenshaning» (تشریک مساعی در تامین هزینه‌ها) که شکل مناقشه حاد در درون پیمان «ناتو» به خود گرفته است.»
به اعتقاد بوش «همکاری مذکور از خلال کمک‌های امنیتی و اقتصادی به اسرائیل، و تقویت عناصر همکاری استراتژیک میان دو کشور و از جمله تمرینات مشترک و ذخیره‌سازی سلاح با استفاده مضاعف شامل جنگ‌افزار، وسایل یدکی و مبادله اطلاعات امنیتی و برنامه‌ریزی برای حالت‌های فوق‌العاده ادامه خواهد یافت.
بارزترین جنبه برنامه‌های مذکور تاکید بوش بر نگه‌داری جنگ‌افزار با استفاده مضاعف (یعنی دو طرف بتوانند از آن استفاده کنند) در اسرائیل به منظور حمایت از نیروهای آمریکائی در حالت‌های فوق‌العاده است.
به دیگر سخن، بدون توجه به مفهوم گفته‌های بوش و امکان عملی ساختن آن، باید گفت که پایان منطقی همکاری استراتژیک جاری میان آمریکا و اسرائیل چیزی شبیه به مسائلی که بوش مطرح ساخت خواهد بود، و شاید در درازمدت و میان‌مدت از آن فراتر رود.
بی‌شک روند همکاری امنیتی و نظامی دو کشور با دادن اولویت به حل مناقشه اعراب و اسرائیل به عنوان مدخلی برای توسعه نفوذ آمریکا در کشورهای عربی میانه‌رو به ویژه (کشورهای حوزه خلیج فارس) رو به کندی نهاده است.
ظاهرا دیدگاه «انتونی کوردسمان» در درون هیات حاکمه سیاسی و نظامی آمریکا چندان مورد قبول و مؤثر نیست.
می‌توان گفت که رویدادهای چند ماه اخیر و به ویژه در پی دخالت مستقیم نظامی آمریکا در خلیج فارس تا حدی در «تفکیک» میان آزادی عمل آمریکا در منطقه عربی از یک سو و برقراری یک رابطه مستحکم امنیتی و نظامی با اسرائیل از سوی دیگر کمک کرده است.
در تابستان گذشته گام‌های عملی در راه اجرای بندهای یادداشت تفاهم جدید که از سوی اسحاق شامیر نخست‌وزیر اسرائیل و رونالد ریگان رئیس‌جمهوری آمریکا به امضاء رسید، برداشته شد.
به گفته یکی از منابع اسرائیلی، گردهمائی کمیته سیاسی - نظامی که در ماه ژوئن گذشته در تل‌آویو انجام شد. به این نتیجه دست یافت که «روند همکاری میان دو کشور را نمی‌توان متوقف کرد، زیرا علاوه بر کارهای اداری که در این راه انجام شده، تفاهم عمیقی بر سر اهمیت آن و کانال‌های ارتباطی که میان دو کشور گشوده وجود دارد».
از این زاویه، نگرانی اسرائیل از احتمال کاهش کمک‌های آمریکا در نتیجه کاهش بودجه آمریکا و فشارهائی که بر پنتاگون وارد می‌شود، با تفاهم و گفت‌وشنود میان پنتاگون و موسسه دفاعی اسرائیل قابل حل است.
منابع اسرائیل موضوع مدرنیزه ساختن نیروی دریائی اسرائیل بدنبال لغو طرح جنگنده لافی به عنوان نمونه خوبی از تداخل عمیق در منافع مشترک میان وزارت دفاع آمریکا و اسرائیل می‌دانند.
البته تفاهم جدید مانع اعتراض و موضع‌گیری‌های مخالف اسرائیل (یا تحریک شده از سوی آن کشور) علیه سیاست دفاعی آمریکا نمی‌شود: برای مثال انتقادهای تند اخیر فرانک کارلوچی از طرفداران اسرائیل در کنگره که پیوسته مخالف فروش سلاح و تجهیزات آمریکایی به کشورهای عربی می‌شوند، به ویژه سازمان «ایباک» که حتی مخالف فروش این تجهیزات به کشورهای عربی «میانه‌رو» و دوست آمریکا نیز می‌شود، از این قبیل می‌باشد.
به نظر می‌رسد که مواضع گروه‌های مذکور در رابطه با عقد قرارداد جنگنده‌های «اف - 18 هورنت» به کویت و گرایش عربستان سعودی به سوی بریتانیا جهت دستیابی به سلاح‌های پیشرفته و از جمله عقد قرارداد «یمامه - 2» تاثیر منفی بر محافل دفاعی آمریکا و فرانک کارلوچی وزیر دفاع آن کشور داشته است.
البته کارلوچی انتقاد خود از گروه‌های طرفدار اسرائیل در کنگره را «تصحیح» کرده و متعهد شد که از کمک‌های نظامی و اقتصادی آمریکا به کشور اسرائیل که بالغ بر سه میلیارد دلار در سال است، حمایت کند.
اما جنبه‌های تشنج میان دو طرف - یا حداقل میان محافلی از دو موسسه سیاسی و نظامی دو کشور - در جریان دیدار واحدهائی از ناوگان ششم آمریکا از اسرائیل به وضوح بروز کرد.
دریادار «کیندال مورویل» فرمانده ناوگان آمریکائی توضیح داد، تمرین‌های «دوره‌ای» میان ناوگان‌های آمریکائی و اسرائیلی در دریای مدیترانه با توجه به موافقتنامه‌های همکاری استراتژیک دو کشور اجرا می‌شود. اما منابع اسرائیلی یادآور شدند که نیروی دریائی آمریکا از سوی وزارت خارجه آن کشور به علت اینکه بیش از حد لازم به اسرائیل نزدیک می‌شود، با انتقاد روبرو شده است.
وزارت خارجه آمریکا در یک اقدام بی‌سابقه از نیروی دریائی خواسته است که در جریان مراسم پایان مانورهای مشترک به خبرنگاران اسرائیلی اجازه ورود به عرشه ناوگان‌های آمریکائی را ندهد.
منابع اسرائیلی متذکر شدند که مانورهای مذکور که به مدت سه هفته ادامه داشت و علاوه بر شرکت 7 هزار ناو و خلبان آمریکائی، ناو هواپیمابر اتمی «آیزنهاور» آمریکا نیز در آن شرکت کرد. دریادار «مورویل» در جریان مانورهای مذکور گفت که به زودی مانورهای زمینی با شرکت تفنگداران آمریکائی انجام خواهد شد، که قرار است واحدهای رزمی از این نیروها برای اولین بار در خاک اسرائیل پیاده شده و تمریناتی با نیروهای اسرائیلی برای رویاروئی با «تهدید خارجی» انجام دهند.
اسرائیل میان فرماندهی مرکزی و فرماندهی اروپائی:
گذشته از پاره‌ای انتقادها که از طرفداران اسرائیل در قوه مقننه آمریکا می‌شود (لازم به یادآوری است که خود اسرائیل بر قرارداد فروش جنگنده‌های آمریکائی به کویت اعتراض نکرد، بلکه این کار را به موسسه «ایباک» واگذار کرد) امکان متوقف ساختن روند همکاری میان دو کشور وجود ندارد.
با وجود این ظاهرا جایگاه اسرائیل در برنامه‌های عملیاتی آمریکا در منطقه عربی هنوز به درستی روشن نشده است. بر حسب ترتیبات جاری که فرماندهی آمریکائی و «اروپا» و «مرکزی» را از هم جدا می‌سازد، امکان اجرای عملیات مشترک آمریکائی - اسرائیلی در منطقه از طریق تشکیل فرماندهی نظامی موقت یا کنترل این عملیات از راه «نیروی فرماندهی ملی» آمریکا NALIONAL COMMAD AUTHORITY (یعنی رئیس‌جمهور همان وزیر دفاع است) موجود نیست. از همین‌رو تمام اقدام‌هایی که از سال 1983 در چارچوب همکاری استراتژیک دو کشور صورت گرفت از جمله دیدار ناوگان ششم از بندر حیفا - تمرین‌های مشترک، عملیات ضد زیر دریائی، آموزش خلبانان آمریکائی در صحرای نقب و استفاده از تاسیسات اسرائیل و ذخیره کردن ادوات پزشکی در اسرائیل با نظارت فرماندهی اروپا انجام شده است.
اما اگر در آینده خطری متوجه اردن یا عربستان سعودی شود که آمریکا آن را نیز تهدیدی برای اسرائیل می‌داند، برای دفع این خطر هماهنگی نظامی مشترک میان آمریکا و اسرائیل با توجه به اینکه اسرائیل تابع حوزه عملیاتی فرماندهی (اروپائی) است و دو کشور عربی یاد شده در حوزه عملیاتی فرماندهی «مرکزی» قرار دارند دشوار خواهد بود.
در این صورت امکان بسیج نیروهای اسرائیلی، یا «عرض اندام» نیروی هوائی اسرائیل و یا استفاده از خاک اسرائیل در رساندن کمک یا وسائل یدکی و ذخیره به طرف عربی مورد تهدید وجود ندارد. به دیگر سخن امکان واکنش سریع بدون دخالت قبلی مقام‌های سیاسی بلندپایه آمریکا امکان‌پذیر نیست. پاره‌ای از محافل اسرائیلی عقیده دارند که به منظور گسترش چارچوب همکاری نظامی میان دو کشور و رویاروئی با تحولات احتمالی در مشرق عربی (برای مثال بروز تشنج در مرزهای اردن و سوریه شبیه به آنچه در سال 1970 اتفاق افتاد) یا در منطقه خلیج فارس لازم است این مانع سیاسی نیز برداشته شود.
اگر طرف‌های ذیربط به احیای دوباره همکاری استراتژیک میان اردن - اسرائیل و آمریکا آنگولا که در سال 1970 برای مقابله با سوریه اتفاق افتاد اهتمام ورزند، این امر تنها باید از کانال «شورای امنیت ملی» آمریکا و بدون دخالت مستقیم وزارت دفاع (به استثنای رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا که عضو شورا است) صورت گیرد.
پاره‌ای بر این عقیده‌اند که موانع موجود در راه همکاری نظامی میان دو کشور به هنگام صلح اهمیت ویژه‌ای پیدا می‌کند و مانعی بازدارنده در راه انجام عملیات نظامی در منطقه است. زیرا در هنگام جنگ می‌توان قدرت نظامی فرماندهی «مرکزی» و «فرماندهی» «اروپائی» را به آسانی هماهنگ ساخت. برای مثال اگر دولت ترکیه اجازه استفاده از پایگاه‌های خود را به نیروی هوائی آمریکا بدهد، به هنگام یورش نیروهای شوروی به یکی از کشورهای منطقه، می‌توان از اسکادران‌های هوائی فرماندهی اروپائی به عنوان «نیروهای پشتیبان» برای فرماندهی مرکزی استفاده کرد. آمریکا برای استفاده مشابه از پایگاه‌های اسرائیل می‌تواند به یک ترفند اداری متوسل شود.
با وجود این هیچکدام از موانع یاد شده نمی‌تواند در عمل عامل بازدارنده عمده‌ای در راه همکاری نظامی آمریکا و اسرائیل باشد، به اعتقاد برنامه‌ریزان اسرائیلی و آمریکائی این امر ناشی از علل زیر است:
نخست: برای دفاع از منافع حیاتی غرب در مشرق عربی به ویژه در رابطه با جنگ‌های حاشیه‌ای، اسرائیل نمی‌تواند نقش عمده‌ای بر عهده گیرد. پاره‌ای منابع به گزارشی که در سال 1983 بوسیله دانشکده دفاع ملی آمریکا منتشر شد اشاره می‌کنند که در آن آمده است «نباید انتظار کمک از نیروهای اسرائیلی را در عمق شرق داشت. بلکه کمک آنها در منطقه مدیترانه محدود می‌شود».
«ریچارد ارمیرتاج» معاون وزارت دفاع آمریکا گفته بود: «همکاری استراتژیک با اسرائیل شرایط خاص خود را دارد، ولی به هر حال این همکاری در اساس علیه توسعه‌طلبی شوروی در خاورمیانه برنامه‌ریزی شده است» البته این مانع نمی‌شود که اسرائیل برای رویاروئی با نیروهای «تندرو» که منافع غرب را در منطقه به خطر می‌اندازند، برای خود نقشی قائل نباشد. برای مثال منابع اسرائیلی و آمریکائی یادآور می‌شوند که «سوریه و لیبی» تابع حوزه عملیات فرماندهی اروپا که اسرائیل نیز جزء آن است می‌باشند، اما این دو کشور (لیبی و سوریه) بیشتر کشورهایی نظیر (مصر و اردن) که در حوزه عملیاتی فرماندهی مرکزی است را تهدید می‌کنند. این امر بدین معنی است که دادن نقشی برای اسرائیل در منطقه عملیات فرماندهی مرکزی دامنه همکاری استراتژی موجود میان دو کشور را توسعه می‌دهد.
دوم: به استثنای دفع خطر احتمالی لیبی و سوریه، ماموریت اصلی فرماندهی اروپا دفاع از سرزمین و منافع کشورهای عضو پیمان «ناتو» در عرصه اروپاست.
اسرائیل که باید در چارچوب فعالیت مربوط به فرماندهی اروپائی عمل کند، در واقع خود را در اختیار فرماندهی آمریکائی که هدف اساسی آن مبارزه با خطر شوروی است، قرار داده است. در حالی که هدف اساسی از تشکیل فرماندهی مرکزی جلوگیری از خطر تهاجم شوروی به کشورهای منطقه و رسیدن به منطقه خلیج فارس بوده است. بنابراین مسئولیت این فرماندهی رویاروئی با کانون‌های بحران (چه از سوی شوروی و یا غیر شوروی) در منطقه است.
ماندن اسرائیل در دایره عملیات فرماندهی نیروهای آمریکائی مستقر در اروپا همکاری استراتژیک اسرائیل و آمریکا را به سوی رویاروئی مستقیم با اتحاد شوروی سوق می‌دهد. البته این به سود منافع آمریکا است که همکاری مذکور شکل «ضد عربی» به خود نگیرد. می‌توان گفت، درصورتی که هماهنگی کاملی میان دو کشور پیرامون تشخیص اولویت خطرها موجود باشد، بهره‌برداری وسیع از همکاری استراتژیک دو کشور امکان‌پذیر است. البته این به معنی اینکه توسعه‌طلبی احتمالی شوروی در شرق مدیترانه به اسرائیل مربوط نمی‌شود نیست، بلکه آمادگی اسرائیل در توسعه دامنه همکاری خود با آمریکا در جبهه جنوبی «ناتو» موید موضع مذکور از سوی اسرائیل است. جز اینکه از دیدگاه اسرائیل مشکلات دیگری وجود دارد که می‌توان اهمیت بیشتری به آن بخشید. محافل اسرائیلی عقیده دارند، به سود آمریکا است که اتحادهای محلی خود را گسترش دهد، به ویژه که کانون‌های بحران مذکور از درون منطقه خاورمیانه سرچشمه می‌گیرد که از نقطه نظر آمریکا این بحران‌ها را نمی‌توان با دخالت مستقیم نظامی فیصله داد. به ویژه که گرفتن مجوز از کنگره برای انجام دخالت‌هائی علیه نیروهای غیر از شوروی مشکل است. در ارتقای سطح همکاری استراتژیک با اسرائیل می‌توان بسیاری از موانع و قید و بندهای موثر در آزادی عمل آمریکا در این زمینه‌ها را از بین ببرد.
بنابراین می توان پیش‌بینی کرد که در مرحله آینده دو کشور به ساختاری دست یابند که با دادن نقشی آشکار به اسرائیل در دو فرماندهی آمریکائی (اروپائی - و مرکزی) امکانات اسرائیل در دفاع از منافع آمریکا و یا بالعکس مورد استفاده قرار گیرد.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات