تاریخ انتشار : ۱۰ مهر ۱۳۹۰ - ۰۹:۰۱  ، 
کد خبر : ۲۲۶۹۱۲

جغرافیای سیاسی اقوام ایرانی


نویسنده: دکتر مسعود مطلبی
جغرافیای سیاسی قومیت‌های ایرانی مانند مرزنشینی اکثر اقلیت‌های نژادی و مذهبی، و شکاف‌های فرهنگی میان آنها می‌تواند سبب طمع‌ورزی و تحریک کشورهای استعمارگر و حضور فتنه‌انگیز بیگانگان در آشوب‌های قومی و اختلافات مذهبی و... شود.

هرچند تنوع قومی و فرهنگی برای کشوری مانند ایران می‌تواند فرصت‌های مناسبی برای توسعۀ کشور فراهم کند، درعین‌حال می‌تواند یکی از بسترهای مهم ناامنی و تهدیدات امنیتی به‌شمار رود؛ به‌ویژه اینکه جغرافیای سیاسی قومیت‌های ایرانی مانند مرزنشینی اکثر اقلیت‌های نژادی و مذهبی، و شکاف‌های فرهنگی میان آنها می‌تواند سبب طمع‌ورزی و تحریک کشورهای استعمارگر و حضور فتنه‌انگیز بیگانگان در آشوب‌های قومی و اختلافات مذهبی و... شود.
در مقالۀ زیر، ضمن آشنایی دقیق با ژئوپلیتیک اقوام ایرانی، فرصت‌ها و تهدیدهای موجود در این زمینه برای کشور نیز بررسی شده است.
ایران، کشوری چندفرهنگی است و تنوع قومی و زبانی، یکی از ویژگی‌های شاخص آن است. الگوی ملّت در این کشور ترکیبی و نامتوازن است؛ بدین‌صورت‌که بخش بزرگی از ملّت، که در یک یا چند ویژگی و خصیصۀ ترکیبی مشترک اکثریت دارند، هیئت کلی ملّت ایران را تشکیل میدهد و بخش کوچکتری از ملّت نیز به علت دارا بودن یک یا چند ویژگی با بخش اکثریت ملّت تجانس کامل ندارند و در جایگاه اقلیت، اجزا و پاره‌های کوچکتر ملّت ایران قلمداد می‌شوند.
تحولات تاریخی و سیاسی جغرافیای سیاسی ایران همواره با توجه به کارکرد چند وجهی اقوام در سیر معادلات قدرت تحلیل و ارزیابی میگردد، به‌طوریکه تصویر موزاییکی اقوام در این جغرافیای سیاسی طی تاریخ چرخه‌ای از فرصت ــ تهدید را در مقابل منافع ملّی ایران نمایش می‌دهد.
از سوی دیگر در عصر موسوم به جهانی شدن، که جهان به تعبیر مارشال مک لوهان به سبک دهکدۀ جهانی نمایش داده می‌شود، کشورهایی با مختصات نظام سیاسی ایران، به دلیل تنوع قومی، با مشکل‌ها و بحران‌های قومیتی روبه‌رو می‌شوند.
حال با توجه به آنچه مطرح شد و در کنار پرسش‌های جانبی همچون چگونگی الگوی ترکیبی ملّت در ایران و نیز جایگاه اقوام در ساختار اجتماعی ــ فضایی این ملّت، اصلیترین پرسشی که این پژوهش در پی پاسخ به آن است عبارت است از اینکه با استفاده از کدام راهکارها میتوان تهدیدات ناشی از تنوع قومیت‌ها را در ایران به فرصت تبدیل نمود؟
در پاسخ به این پرسش، فرضیۀ پژوهش بر این نکته تأکید می‌کند که سوای تلاش دولت مرکزی در احقاق حقوق همۀ اقوام ایرانی، آن‌چنان‌که در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران بر آن صحه گذاشته شده است، اقوام متنوع در جامعۀ ایرانی نیز باید با حذف ناسیونالیسم قومی و نهادسازی سازمانی، بستری برای مشارکت نظام‌مند در متن نظام سیاسی فراهم سازند. قطعاً با عملیاتی‌سازی این مهم از جانب نخبگان ابزاری و فکری در سطوح ملّی و قومی، ضریب امنیت ملّی، از یکسو، افزایش و تهدیدات ناشی از آن، از سوی دیگر، کاهش می‌یابد.
جایگاه اقوام در ساختار اجتماعی ــ فضایی ملّت ایران
به اعتقاد صاحب‌نظرانِ بحث جغرافیای سیاسی، جایگاه اقوام در الگوی ترکیبی ملّت در ایران را می‌توان از دو بعد جامعه‌شناختی و فضایی ــ جغرافیایی مطالعه و بررسی کرد:[1]
1ــ الگوی ترکیبی ملّت از منظر جامعه‌شناختی:
از این منظر کلیت ترکیبی ملّت ایران را میتوان براساس شاخصه‌هایی چون قومیت، دین، مذهب، ملّیت و طبقۀ اجتماعی بررسی کرد:
الف) قومیت: بخش اعظم ملّت ایران فارس هستند. از نتایج سرشماری سال 1375 دربارۀ ترکیب قومی ملّت ایران این برآوردها حاصل میشود: جمعیت فارس‌ها حدود 73 الی 75 درصد جمعیت ایران است. آمار سرشماری سال 1375 نشان میدهد که 82 الی83 درصد مردم فارسی صحبت میکنند و 86/2 درصد از آنها فقط فارسی را میفهمند، همچنین 32/14 درصد از ملّت ایران فارسی نمیدانند که بخش عمده‌ای از آنها در مناطق عشایری و روستایی اقوام غیر فارس زندگی میکنند. بدیهی است که چون زبان رسمی کشور فارسی است، بخشی از فارسیزبانان از اقوام و دارندگان لهجه‌های دیگر باشند.[2] پس از فارس‌ها، قوم آذری فراوانی بیشتری دارد.
جمعیت آذریها حدود 15 الی17 درصد و جمعیت ترکمن‌ها حدود 2/1 درصد جمعیت ایران است. حدود 5/3 الی 5 درصد از جمعیت به سومین گروه قومی، یعنی کردهای سنی و شیعۀ غرب کشور اختصاص دارد. پس از آنها به ترتیب قوم عرب در جنوب غربی کشور با حدود 3 درصد و قوم بلوچ در جنوب شرقی کشور با حدود 2 درصد از کل جمعیت قرار دارند. دربارۀ کمیّت و نسبت اقوام ایرانی آمار مشخصی وجود ندارد و مرکز آمار ایران نیز که مسئول تهیۀ آمارهای صحیح و رسمی است، به دلایل نامعلوم، آمارهای واضحی دراین‌باره ارائه نمیکند، بنابراین آمار و ارقام بیان شده در منابع مختلف عمدتاً جنبۀ تخمین و برآورد دارند و نمیتوان به طور قاطع آنها را پذیرفت.[3]
ب) دین و مذهب: براساس سرشماریهای انجام‌شده، بخش اعظم ملّت ایران ــ بیش از 99 درصد ــ مسلمان هستند، پس از مسلمانان، پیروان مسیحیت با 13/0 درصد بیشترین فراوانی را دارند و در مرتبه‌های بعدی، به ترتیب: زرتشتیان، یهودیان و پیروان دیگر ادیان با نسبت‌های بسیار ناچیز ــ کمتر از 05/0 درصد ــ قرار دارند.[4] همچنین حدود 95 درصد از مسلمانان، شیعۀ اثناعشری و بقیه اهل سنّت هستند. اهل سنّت نیز خود به دو شاخۀ حنفی، که عمدتاً در شرق و جنوب شرقی ایران استقرار دارند، و شافعی، که در غرب و منطقۀ کردستان ساکن هستند، تقسیم میشوند.
ج) طبقۀ اجتماعی: اگر ما نیز همچون ماکس وبر، جامعه‌شناس شهیر آلمانی، نوع فعالیت و پایگاه شغلی را شاخصی برای طبقه‌بندی اجتماعی افراد در نظر بگیریم،[5] مطابق آمار سال 1375 کشور، حدود 2/2 درصد از افراد ملّت در طبقۀ بالا و ممتاز جامعه، شامل مقامات بلندپایه، قانون‌گذاران و مدیران، جای میگیرند که قدرت سیاسی، تکنولوژیک و اقتصادی را در اختیار دارند و سرنوشت کشور را رقم میزنند. طبقۀ میانی یا متوسط جامعه، اعم از قدیم و جدید، صاحبان سرمایه در بازار سنتی و بازار جدید، صنعت، تجارت و خدمات، و بوروکرات‌ها، تکنسین‌ها و متخصصان در بخش دولتی را شامل می‌شود و حدود 2/46 درصد جمعیت جامعه است.[6]
طبقۀ سوم یا پایین جامعه به کارگران و مزدبگیران شاغل در بخش‌های کشاورزی، صنعت، خدمات و کارگران ساده اطلاق میشود و حدود 2/43 درصد جمعیت را به خود اختصاص میدهد.[7] بدین‌ترتیب، طبقۀ متوسط جامعۀ ایران، سهم بیشتری در ترکیب طبقاتی ملّت دارد.
2ــ الگوی ترکیبی ملّت از منظر فضایی و جغرافیایی:
ساختار فضایی ــ جغرافیایی ملّت ایران از دو بخش به‌هم‌پیوستۀ مرکزی و حاشیه‌ای پدید آمده است. بخش مرکزی، که نسبت به حاشیه و پیرامون خود، فضای گسترده‌تری از جغرافیای ایران را اشغال میکند و میان اجزای آن پیوند و تجانس نسبی برقرار است، بر کاسۀ فلات ایران و ارتفاعات حاشیه‌ای آن، یعنی زاگرس و البرز، منطبق است. همچنین میان تجانس کالبدی و توپوگرافیک فضا در بخش مرکزی ایران با تجانس انسانی آن ارتباط وجود دارد.
مردم این بخش از حیث ویژگی‌ها و خصلت‌های قومی، زبانی، فرهنگی، مذهبی و فضایی منسجم و همسان‌اند و در پیکرۀ ملّت بدنۀ اصلی و عمده به شمار میروند؛ بدین‌معناکه با وجود خرده‌فرهنگ‌های محلی در این بخش، افراد آن همگی از نظر دینی مسلمان، از نظر مذهبی شیعۀ اثناعشری، از نظر زبانی فارسی، و از نظر فرهنگ عمومی ایرانیاند و درعین‌حال در فضایی به‌هم‌پیوسته در داخل فلات و ارتفاعات مجاور آن ساکن هستند. نوع ترکیب این لایه‌ها و خصلت‌های چندگانه و اساسی در بخش مرکزی، همه سبب تراکم و یکدستی مردم ساکن در این ناحیه شده است.[8]
برخلاف بخش متراکم و متجانس مرکزی، بخش حاشیه‌ای که مردمان آن در دشت‌ها و نواحی مرتفع حاشیۀ جغرافیای ایران ساکن هستند، به گسیختگی و غیرمتجانس بودن دچار است و مجموعه‌ای متنوع از گروه‌های فرهنگی و قومی را در بر میگیرد. مردمان بخش حاشیه‌ای یا پیرامونی کشور، در بعضی از شاخصه‌ها و به طور مشخص زبان و لهجه، قومیّت، مذهب و خرده‌فرهنگ محلی، با بخش مرکزی و با یکدیگر تفاوت دارند. درعین‌حال، هر یک از این گروه‌‌ها در برخی از این صفات با بخش مرکزی همسان‌اند، و این همسانی سبب همبستگی و پیوند موزاییکی گروه‌های حاشیه‌ای با بخش مرکزی ملّت شده و در تعامل بخش مرکزی و حاشیه‌ای، به جز در دوره‌های فترت، نهایتاً همبستگی ملّی بر گسیختگی ملّی غلبه کرده؛ هرچند دولت مرکزی گاهی برای حفظ پیوستگی مرکز و پیرامون به تدابیر خاص متوسل شده است.
در بخش حاشیه، گروه‌های قومی آذری، کرد، عرب، بلوچ و ترکمن، به ترتیب در شمال غربی، غرب و جنوب غربی، جنوب شرقی و شمال شرقی ساکن‌اند. نواحی استقرار این اقوام، به جز ناحیۀ آذرینشین و کردنشین، فاقد پیوستگی فضایی ــ جغرافیایی است، به‌طوریکه موزائیک گسیخته با فضاهای امتدادیافتۀ بخش مرکزی، به هم میپیوندند، بدین‌معنا که بازوها و زبانه‌های بخش مرکزی، به‌ویژه در ضلع شرقی، شمالی، جنوبی و غربی کشور تا مرزهای سیاسی و حتی در بعضی جهات تا ماورای مرزها گسترش مییابد و فضاهای میان‌گروه‌های قومی را پر میکند.[9]
اقلیّت مذهبی اهل سنّت، با دو شاخۀ حنفی و شافعی، در فضاهای حاشیه‌ای کشور پراکنده‌اند. منطقۀ حنفینشین، از نوار باریکی از شرق خراسان (حوالی تربت جام) آغاز میشود و همراه انقباض و انبساط جغرافیایی در کنار مرز شرقی، به سمت جنوب تا بلوچستان امتداد مییابد. ادامۀ آن در جنوب کشور، مناطقی از استان هرمزگان و بعضی از جزایر و قسمت‌هایی از سواحل خلیج فارس را تا بندر لنگه در بر میگیرد. در حاشیۀ شمالی ایران، از شرق دریای مازندران نوار سنّینشین حنفیمذهب ترکمن آغاز میشود و امتداد آن همراه انقباض و انبساط جغرافیایی، در گوشۀ شمال غربی خراسان (جرگلان بجنورد) پایان میپذیرد.[10]
در حاشیۀ غربی ایران، قملرو اهل سنّت شافعیمذهب در استان کردستان و بخش جنوبی استان آذربایجان غربی قرار دارد و به ناحیۀ کردنشین شیعه‌مذهب در ضلع جنوبی آن (استان کرمانشاه) و ناحیۀ شیعه‌نشین آذربایجان در غرب و شمال آن محدود میشود. مناطق حاشیه‌ای سنّینشین کشور نیز فاقد پیوستگی فضایی است و فواصل جغرافیایی میان آنها، با بازوها و زبانه‌های جغرافیایی بخش شیعه‌نشین مرکزی پر میشود.[11]
مسیحیان ارمنی یکی از اقلیت‌های دینی به شمار میآیند که جمعیت بسیار اندکی دارند. این اقلیت در مناطقی چون اصفهان، تهران و آذربایجان غربی به صورت اجتماعات منفرد در میان گروه‌های اکثریت پراکنده‌اند و فاقد فضای جغرافیایی پیوستۀ اختصاصی هستند. اقلیت دینی زردشتی نیز در تهران و منطقۀ یزد به صورت اجتماعات منفرد پراکنده‌اند. این دو اقلیت دارای مکان مذهبی و زیارتگاه عمومی در ایران هستند و پیروان آن دو، از سراسر جهان برای زیارت این اماکن به ایران میآیند. کلیسای ارمنیان در بخش شمالی آذربایجان غربی و معبد زردشتیان در یزد قرار دارد. سایر اقلیت‌های دینی نظیر کلیمیان، که جمعیت بسیار اندکی دارند، به صورت انفرادی در بین جمعیت ایران پراکنده‌اند.
شایان ذکر است که این اقلیت‌ها در ماورای مرزهای سیاسی ایران نیز گسترش جغرافیایی دارند. بخش سنّیمذهب شرق ایران با ناحیۀ سنّینشین پاکستان و افغانستان، و بخش سنّینشین شمال شرقی ایران با ناحیۀ سنّیمذهب آسیای مرکزی پیوستگی دارند. در جنوب کشور، اهل سنّت ساکن در جزایر و سواحل خلیج فارس، با اهل سنّت شبه‌جزیرۀ عربستان، که در آن سوی آب‌های خلیج فارس واقع است، تجانس دارند. در غرب ایران نیز بخش سنّینشین کردستان با ناحیۀ سنّیمذهب شمال عراق دارای پیوند جغرافیاییاند.
از نظر الگوی استقرار گروه‌های قومی نیز، گروه قومی بلوچ در جنوب شرقی ایران با نیمۀ دیگر هستۀ بلوچ‌نشین در پاکستان پیوستگی فضایی پیدا میکند. هرچند این قوم در آن سوی مرز فاقد دولت ملّی مستقل است، بلوچستانِ پاکستان در چهارچوب ساختار سیاسی فدرال آن کشور تا سطح یک ایالت ارتقا یافته است. گروه ترکمن در شمال شرقی ایران با ترکمنستان در آسیای مرکزی، که دولت مستقل ملّی آن را اداره میکند، پیوند جغرافیایی دارد. قرار گرفتن زادگاه و آرامگاه مختومقلی، شاعر معروف ترکمن، که الهام‌بخش قوم ترکمن بوده است، در ناحیۀ ترکمن‌نشین ایران، این دو بخش را بیشتر به هم نزدیک میکند. ناحیۀ آذرینشین شمال غربی ایران نیز با آذربایجان در شمال غربی پیوند جغرافیایی دارد.
قلمرو کردنشین ایران نیز با نواحی کردنشین دو کشور عراق و ترکیه ارتباط جغرافیایی دارد. قوم کرد در منطقه، دولت مستقل ملّی ندارد و همین امر ناآرامی مستمر واحدهای جدا از هم سیاسی در ناحیۀ پیوستۀ کردنشین را پدید آورده و بحرانی شناور را در سراسر منطقه، به ویژه برای سه کشور ایران، ترکیه و عراق، در پی داشته است. قلمرو عرب‌نشین ایران در جنوب غربی کشور نیز با منطقۀ وسیع عربی که سرتاسر غرب آسیا، شبه‌جزیرۀ عربستان و شمال افریقا را فرا میگیرد، ارتباط فضایی ــ جغرافیایی دارد و گاهی رقبای ژئوپلیتیک ایران در منطقۀ عربی از این مسئله بهره‌برداری سیاسی و تبلیغاتی میکنند.
جایگاه امنیت در ساختار فضایی ــ جغرافیایی ملّت
همان‌طورکه بیان شد، ساختار فضایی ملّت ایران از حیث جغرافیایی دو بخش دارد: بخش مرکزی که متراکم‌تر و متجانس‌تر است و اکثریت ملّت به آن تعلق دارند و واحدهای حاشیه‌ای و پیرامونی که از حیث جغرافیایی نسبت به هم گسسته و ناهمگون‌اند. این دو بخش به لحاظ امنیتی الگوی خاصی برای روابط دو سویه دارند. طی تاریخ اغلب هر بخش نسبت به بخش دیگر رفتاری خاص خود پیشه کرده است، ولی درعین حال هر دو بخش، در قالب یک کلیت بزرگ‌تر در صحنۀ سیاسی ظاهر شده‌اند، به‌طوریکه واقعیت و هیئت کلی دولت حاکم بر سرزمین ایران استمرار یافته است.
با انقلاب مشروطه، که ملّت در آن سهم سیاسی داشت، دولت ایران از شکل دولت سرزمینی به دولتی با پشتوانۀ ملّی تغییر ماهیت داد؛ در واقع میتوان نهاد دولت در ایران پس از مشروطه را ترکیبی از دو وجه «دولت سرزمینی» (Territorial) و «دولت ملّی» (National state) دانست.[12]
بخش مرکزی، که قرارگاه حاکمیت دولت ایران بوده، به دلیل ساختار فضایی و موقعیت ژئوپلیتیکی، همیشه قدرت برتر را داشته و به‌جز دوره‌های فترت یا مراحل گذار از نظمی به نظمی دیگر در توالی حکومت‌ها، همواره توانسته است واحدهای پیرامونی را با خود همراه، و از جدایی آنها جلوگیری کند. تداوم این وضع در تاریخ، قاعده‌ای را در ذهنیت مردم مرکز و حاشیه پدید آورده مبنی بر اینکه امنیت، تمامیت ارضی و همبستگی ملّی ایران تابعی از تدابیر و میزان قدرت حکومت مرکزی آن است؛ بدین‌معناکه هرگاه حکومت مرکزی مقتدر بوده، بر نیروهای مرکزگریز و واگرا در حاشیه غلبه کرده و بالعکس، هرگاه حکومت مرکزی دچار ضعف شده و اقتدار خود را از دست داده است، نیروهای مرکز گریز و واگرا در پیرامون فعال شده‌اند و برای مدتی کوتاه، که عموماً با گذار از یک سلسله به سلسلۀ دیگر هم‌زمان بوده است، کنترل مناطقی را در دست گرفته و با ایجاد تشکیلات سیاسی، اداری محلی و منطقه‌ای، نوعی حکومت خودگردان محلی را موقتاً تأسیس کرده‌اند.
این وضعیت، به‌ویژه در قرن اخیر و در مقاطع تاریخی چون انقلاب مشروطه، جنگ جهانی اول و دوم، اخراج رضاشاه و روی کار آمدن پهلوی دوم و نیز پیروزی انقلاب اسلامی، در بعضی از مناطق حاشیه‌ای ایران پدید آمده است، ولی با قدرتیابی و احیای نفوذ بخش مرکزی، دوباره نیروهای مرکزی کنترل را در دست گرفته‌اند، به‌طوریکه میتوان گفت عمر تشکیلات سیاسی ــ اداری محلی خودگردان کوتاه بوده است. وقوع این حوادث سیاسی بر نگاه و نگرش دولت مرکزی در مسئلۀ امنیت تأثیر گذاشته است، به‌طوریکه دولت مرکزی نسبت به بخش حاشیۀ دولت مرکزی، به دلیل این رفتارهای جداییطلبانه، تدابیر نظارتی شدیدتری را به کار بسته و با پایه‌گذاری سیستم سیاسی ــ اداری کاملاً متمرکز، از واگذاری اختیارات محلی و منطقه‌ای به واحدهای حاشیه‌ای و پیرامونی اجتناب کرده است. در چهارچوب این نگرش، مناطق حاشیه‌ای همواره در فهرست مناطق بحران‌زا و عوامل تهدیدکنندۀ امنیت ملّی قرار گرفته‌اند؛ هرچند خواسته‌های بعضی از این مناطق به کسب خودگردانی و اختیارات منطقه‌ای محدود بوده است و این واحدها اصولاً خود را پاره‌ای از کشور و ملّت ایران دانسته‌اند.
احساس وابستگی تاریخی به یک واقعیت و هویت کلان‌تر به نام ایران، یا تعلق خاطری که از سابقۀ مشترک تاریخی و فرهنگی با دیگر اقوام ایرانی و پیوند ریشه‌دار با سرزمین ایران ناشی می‌شود، واقعیتی است که نمیتوان به راحتی از آن چشم پوشید؛ به طور مثال در قضیۀ بحران کردستان (1357 ــ 1358) پس از پیروزی انقلاب اسلامی، نقش و اهمیت این احساس تعلق به ایران و هویت کلان‌تر ایرانی حتی در میان گروه‌های سیاسی محلی یا سرشاخه‌های محلی گروه‌های ملّی، که بعضی از آنها معارض دولت مرکزی و جمهوری اسلامی بودند، ملموس بود و موضوع تعلق به ملّت ایران در بیانیه‌های این گروه‌ها مطرح می‌شد.[13]
به همین ترتیب تهاجم عراق به منطقۀ خوزستان در سال 1359، که با شعار امت عربی و تبلیغات تفرقه‌افکنانۀ قومی نیز همراه بود، با وجود عرب‌نشین بودن بخش غربی استان خوزستان و نیز زمینۀ مساعد محلی به خاطر حضور نیروهای سیاسی خلق عرب، با مقاومت منطقه‌ای و محلی روبه‌رو شد، حتی آوارگان و مهاجران عرب به جای پیوستن به عراق، به آن پشت کردند و به هم‌وطنان ایرانی خود در بخش مرکزی پناه آوردند.
در مجموع به نظر میرسد که واحدهای حاشیه‌ای در عین تمایل به نوعی آزادی نسبی و اختیارات خودگردانی محلی، به‌ویژه در حوزۀ فرهنگی، به حضور در ترکیب ملّت و دولت ملّی ایران علاقه‌مند هستند و خود را جزئی از ایران و ملّت ایران میدانند. حتی آن دسته از واحدهای پیرامونی که امروزه قسمتی از آنها بر اثر تجزیۀ سرزمین ایران در خارج از مرزها قرار دارند، در نتیجۀ میل طبیعی و ارادۀ خودجوش خود، از ایران جدا نشده‌اند، بلکه سیاست‌های بین‌المللی و رقابت‌های سیاسی روسیه و انگلستان این مناطق را از پیکرۀ ایران جدا کرده است. چنین وضعی را در قضایای تجزیۀ آذربایجان، کردستان، ترکمنستان، بلوچستان و خوزستان میتوان به روشنی مشاهده کرد. هر یک از این ولایات طی قراردادی تحمیلی یا با وساطت قدرت‌های روسیه و انگلستان، هماهنگ با سیاست کوچکسازی ایران در دورۀ افول قدرت مرکزی و برخلاف میل مردم آن مناطق، تجزیه شدند.
قبل از تحلیل و بررسی تهدیدات امنیتی ناشی از تنوع قومی، ضرورت دارد روابط میان مرکز و واحدهای حاشیه بر پایۀ نسبت‌های تجانس بین آنها بررسی شود. نسبت‌های تجانس با سه متغیر و شاخص اساسی، یعنی زبان، مذهب و قومیت ارزیابی میشوند؛ زیرا این سه متغیر نیرومند بر الگوی هم‌گرایی و واگرایی و روابط متقابل بخش مرکزی و حاشیه تأثیر میگذارد و زیرساخت گرایش‌های عاطفی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی گروه‌های پیرامونی را نمایش میدهد.
1ــ قوم آذری:
این گروه، که پس از فارس‌ها، بزرگ‌ترین قوم در ترکیب ملّی ایران است، عمدتاً در بخش شمال غربی ایران، در استان‌های آذربایجان غربی، آذربایجان شرقی، اردبیل، زنجان و قزوین استقرار دارد و ادامۀ آن به استان همدان و غرب گیلان گسترش یافته است. علاوه بر این، در شهرهای تهران، قم و اراک نیز به صورت ادغام اجتماعی جمعیت بسیاری را شامل میشود. آذریها موقعیت اجتماعی بالایی در میان ملّت ایران دارند و نخبگان سیاسی، فکری، مذهبی، علمی و فرهنگی آنها از جایگاه اجتماعی شاخصی در سطوح ملّی و محلی برخوردارند.[14]
آذریها در متغیرهای لهجه و احساس قومیت با اکثریت ملّت ایران، یعنی فارس‌ها، تفاوت دارند، اما در متغیر دین و مذهب (شیعه) و نیز تکلم به زبان رسمی کشور، یعنی فارسی، با اکثریت ملت مشترکاند و عده‌ای از نخبگان آنها رهبری فکری و مذهبی شیعیان را در ایران و خارج از کشور، بر عهده داشته‌اند. منطقۀ آذرینشین ایران، با آذریهای قفقاز در سه متغیر زبان، قومیت و مذهب همسان‌اند؛ زیرا قبل از معاهدات گلستان و ترکمنچای، آنها به صورت یکپارچه بخشی از ایران تاریخی و باستانی بودند. نکته اینجاست که هرچند آذریهای ایران کنونی وجوه مشترک بیشتری با آذریهای قفقاز و ساکن در آن سوی مرزها دارند، گرایش شدیدی به ملّت ایران نشان میدهند و خود را جزء لاینفک آن میدانند.
شاخص‌های اتحاد و پیوند آذریها با ملّت ایران را میتوان در موارد ذیل جستجو کرد:
1ــ وجود نظریه‌های ایرانی بودن قوم آذری در ادوار گذشته و انتساب آنها به قلمرو جغرافیایی کنونی موسوم به اران؛ 2ــ تضاد تاریخی آذریها با عثمانیها و ترکهای آسیای صغیر، 3ــ مهم‌ترین اقدام سیاسی آذریها را باید تأسیس دولت صفویه دانست که پس از دوره‌ای طولانی هرج و مرج در کشور توانستند دولتی فراگیر و یکپارچه و به تعبیر امروزی «دولت ملّی» در ایران به‌وجود آورند. همچنین در دورۀ قاجار، تبریز مقر ولیعهد ایران بود و شاه جدید از تبریز رهسپار پایتخت میشد؛[15] 4ــ حضور فعال و مؤثر در تبدیل مذهب رسمی کشور به تشیع در دورۀ صفویه که از مهم‌ترین اجزای سازندۀ هویت دینی و ملّی ایرانیان به شمار میآید؛ 5ــ انتشار جغرافیایی آذریها از کانون اصلی به سوی بخش مرکزی و قلمرو فارس‌نشین ایران؛ 6ــ پرچم‌داری جنبش‌های سیاسی ــ ملّی ایران، به‌ویژه در انقلاب مشروطیت (1285.ش). آذریها مهم‌ترین اقدام سیاسی خود را در اوایل قرن بیستم در سازماندهی نهضت مشروطه و تداوم مقاومت مسلحانه به رهبری سرداران معروف، ستارخان و باقرخان، که به تصرف تهران انجامید، انجام دادند. این اقدام ملّی، به دنبال سوابق سیاسی پیشین، بر گرایش وطن‌خواهانه و ملّیگرایی آنها دلالت دارد. این جنبش را میتوان سرآغاز تأسیس دولت ملّی در ایران دانست؛ به عبارت دیگر انقلاب مشروطه، دولت ایران را، که تا آن زمان «دولت سرزمینی» بود، به «دولت ملّی» تبدیل کرد؛ 7ــ مشارکت در مبارزات سیاسی منتهی به انقلاب اسلامی (1357)؛ 8ــ ایثارگری و فداکاری به خاطر منافع ملّی و دفاع از سرزمین به‌ویژه در جنگ ایران و عراق؛ 9ــ مشارکت فعال و جدی آذریها در امور سیاسی، اجتماعی، علمی، اقتصادی و نظامی کشور.
با بررسی رفتارهای سیاسی قوم آذری این نتیجه حاصل میشود که این ناحیۀ جغرافیایی عملکرد سیاسی پویایی از خود نشان داده و با اقدامات سیاسی سرنوشت‌ساز خود، عملاً وفاداری دولت ملّی ایران و عضویت خود را در آن اعلام کرده است.
2ـ قوم کرد:
کردها، پس از فارس‌ها و آذری‌ها، سومین گروه از ملّت ایران به‌شمار میآیند. عقیدۀ عمومی این است که کردها از اقوام ایرانی و نژاد هندواروپایی هستند که از حدود چهارهزار سال پیش در منطقۀ کردستان استقرار یافته‌اند.[16] این قوم دسته‌ای از قوم آریایی هستند که ابتدا در اطراف دریاچۀ وان، منطقۀ قفقاز و رود دجله پراکنده بودند و به‌تدریج که انسجام قومی و فضایی پیدا کردند، در منطقۀ کردستان کنونی مستقر شدند.
این قوم درحال‌حاضر در غرب کشور در استان‌های کردستان، جنوب آذربایجان غربی و بخش‌هایی از استان‌های کرمانشاهان و ایلام مستقر هستند. این ناحیه بخشی از منطقۀ کردنشین، مشتمل بر نواحی شمالی عراق، جنوب شرقی ترکیه و شمال شرقی سوریه است. دستجاتی از این قوم در شمال خراسان و گروهی نیز در کشور ارمنستان به صورت اقلیت قومی به‌سر میبرند.[17]
زبان کردی در قالب لهجه‌های خاصی چون «کرمانجی»، «سورانی»، «زرزا»، «گورانی» و «کلهر»، از حیث ساختار و ریشه، از شاخه‌های ایرانی زبان‌های هندواروپایی است که در عین داشتن زیرساخت مشترک با زبان‌های ایرانی، نظیر بلوچی، پشتو و فارسی، گونۀ خاصی از زبان است که اقوام و گروه‌های کرد را به هم پیوند میدهد و از عوامل یکپارچگی و تجانس این قوم به شمار میآید.[18]
از حیث مذهبی، کردها به دو گروه سنّی شافعی و شیعه تقسیم میشوند. برخلاف کردهای کردستان، که اغلب اهل سنّت و شافعیمذهب‌اند، کردهای منطقۀ کرمانشاهان و ایلام عمدتاً شیعه‌اند.
در مجموع اگرچه کردها در ریشه‌های نژادی، زبانی، تاریخی و بعضی خصلت‌های فرهنگی با بخش مرکزی (ایران) دارای مشترکاتی هستند و همانندیهایی دارند، از جهات مذهبی، قومی و زبان محاوره با بخش مرکزی ایران متفاوت‌اند و در عوض با نواحی کردنشین خارج از مرزها، به‌ویژه کشور عراق، همگونی دارند. اجتماع این سه خصلت، که فصل ممیز کردها از بخش مرکزی ایران و در مقابل پدیدآورندۀ نیروی جاذبه میان پاره‌های فضایی کردنشین خاورمیانه شده، زمینۀ بحرانی مداوم را در منطقه فراهم آورده است، به طوری که اجزای جداافتادۀ قوم کرد، هر یک در جهت کسب خودمختاری از دولت‌های مرکزی متبوع خود برآمده‌اند. کردهای ایران نیز، در عین تمایل پنهان به خودمختاری، سودای باقی ماندن در ترکیب جغرافیای سیاسی ایران را دارند.
با این وصف، رفتار سیاسی کردها، جمعیتی ناآرام و در تکاپو برای یافتن هویت مستقل فرهنگی و سیاسی را به تصویر میکشد که همۀ پاره‌های فضایی آن، چه در قالب حرکتی عمومی و چه در قالب حرکات انفرادی، برای کسب خودمختاری طی یک قرن اخیر تلاشی مستمر داشته و از پای نشسته‌اند و فقط زمانی آرامش ظاهری در منطقه حاکم شده است که دولت‌های ایران، عراق و ترکیه توانایی کنترل آنها را یافته‌اند.
رفتار سیاسی کردها در اوایل قرن بیستم تجلی دیگری یافت و جنبش‌هایی سیاسی را در مراحل گذار تاریخ سیاسی معاصر ایران (مقاطع پایانی دو جنگ جهانی اول و دوم و نیز مقطع پیروزی انقلاب اسلامی و سقوط رژیم پهلوی دوم) شکل داد. پس از جنگ جهانی اول، یعنی در سال‌های 1920 ــ 1925، اسماعیل آقا سمیتقو علیه مناطق ترکنشین آذربایجان به تهاجم دست زد و با استفاده از اوضاع حاکم بر ایران پس از جنگ، به منظور اتحاد قبایل و تأسیس کشور کردستان مستقل، اقدامات و تعرضات خود را آغاز کرد. این شورش بعدها از نیروهای اعزامی دولت مرکزی در زمان رضاشاه شکست خود و طرح کردستان مستقل عقیم ماند.[19]
این تلاش‌ها با شعار «جمهوری خودمختار مهاباد»، پس از جنگ جهانی دوم، طی سال‌های 1945ــ 1946، هماهنگ با تلاش منطقۀ آذربایجان برای کسب خودمختاری، تکرار شد. این بار تحرکات سیاسی و نظامی کردها را جنبش حزب دموکرات به جای جنبش مخفی کومله و به رهبری قاضی محمد در مهاباد سروسامان میداد. سرانجام دولت خودمختار کرد، تحت سیطره و حمایت نیروهای نظامی متفقین، به‌ویژه روس‌ها، در کردستان تشکیل شد (1964.م). قاضی محمد، پس از تأسیس جمهوری خودمختار کردستان به مرکزیت مهاباد، برای تحقق رویای کردستان بزرگ از خلیج اسکندرون تا خلیج فارس همچنان تلاش میکرد، اما در کمتر از یک سال و در پی عقب‌نشینی نیروهای شوروی و پیشروی نیروهای دولت مرکزی ایران، جمهوری دموکرات خودمختار کردستان همانند جمهوری خودمختار پیشه‌وری در آذربایجان فرو ریخت (17 دسامبر1946) و قاضی محمد محاکمه و در 31 مارس 1947 در مهاباد به دار آویخته شد.[20]
آخرین تلاش سیاسی کردها برای کسب خودمختاری، پس از فروپاشی رژیم پهلوی دوم و پیروزی انقلاب اسلامی که خود در قالب اقدامی ملّی و ایرانی، در تحقق آن مشارکت داشتند، در سال 1358/1979، با همان آرمان‌ها، اهداف و شعارهای سیاسی گذشته به‌وقوع پیوست. در نهضت مردمی کردها و مشارکت ملّی آنها برای سرنگونی رژیم شاه و تأسیس جمهوری اسلامی ایران، نیروهای سیاسی کهنه‌کار و شکست‌خورده و عمدتاً چپ‌گرای کردستان، فوری به بازسازی تشکیلات خود دست زدند. احزاب دموکرات، کومله و فدائیان خلق به سرعت سازمان یافتند و شعارها و آرمان‌های گذشته را از نو احیا کردند و فرایند تقابل فزایندۀ کردستان با دولت مرکزی ایران را به‌وجود آوردند.
این بحران، با وجود گستردگی و جلب حمایت‌های خارجی، به‌ویژه از طرف عراق در جنگ تحمیلی، با مجموعه‌ای از تدابیر سیاسی، اجتماعی، نظامی، امنیتی، عمرانی و اقتصادی دولت مرکزی فرو نشانده شد و پس از مدت زمانی نسبتاً طولانی، اوضاع پایدار سیاسی و امنیتی در پرتو اقتدار دولت مرکزی پدید آمد. همچنین موفقیت دولت مرکزی در عملیات مرصاد، حس واگرایی را در کردستان تضعیف کرد و به دنبال آن، مشارکت دادن کردها در تصمیم‌گیریهای ملّی، طی سه دهۀ پس از انقلاب، هم‌گرایی آنان را با دولت مرکزی قوت بخشید.[21] البته این وضعیت و آرامش را نمیتوان به معنای حل اساسی و اصولی بحران کردستان دانست.
در مجموع فعالیت جنبش‌های سیاسی انفرادی یا عمومی قوم کرد در منطقۀ کردنشین غرب کشور تابعی از درجۀ اعتبار و اقتدار سیاسی ــ نظامی دولت مرکزی بوده است؛ یعنی با کاهش اقتدار دولت، به‌ویژه در دوره‌های گسل و گذار سیاسی ــ اجتماعی، این جنبش‌ها قوت گرفته و فعال شده‌اند. این جنبش‌ها گاهی اوقات متأثر از نیروهای سیاسی مداخله‌گر و قدرت‌های روسیه، انگلیس، امریکا و عثمانی بوده و در مواردی نیز وجه المصالحۀ سیاسی نیروهای پشتیبانیکننده قرار گرفته‌اند و بیحامی رها شده‌اند.
3ـ قوم عرب:
عرب‌های ایران در بخش مرکزی و جنوب غربی استان خوزستان استقرار دارند. خوزستان به لحاظ توپوگرافی (ترسیم مکانی اعم از پستی و بلندی‌ها بر روی نقشه‌های جغرافیایی) و ساختار قومی و فرهنگی به دو بخش خوزستان مرتفع و خوزستان کم‌ارتفاع تقسیم می‌شود:
خوزستان مرتفع بین دشت کم‌ارتفاع خوزستان و دامنه‌های غربی رشته کوه زاگرس واقع است؛ این بخش از نظر انسانی و فرهنگی، در واقع امتداد گسترۀ جغرافیایی بخش مرکزی است و اساساً قشلاق عشایر و ایلات لر و بختیاری ناحیۀ زاگرس به شمار می‌رود. به دلیل غلبۀ فرهنگ ایرانی، باید این منطقه را دنبالۀ بخش مرکزی ایران دانست که در شرق و شمال جلگۀ خوزستان گسترش دارد و بر خوزستان کم‌ارتفاع مشرف است.
خوزستان کم‌ارتفاع بخش‌های غربی و جنوبی جلگۀ خوزستان را شامل می‌شود. مردم این خرده‌ناحیه، که عمدتاً عرب و دارای فرهنگ خاص هستند، از بافت انسانی و فرهنگی خوزستان مرتفع متمایزند. ساکنان منطقۀ عرب‌نشین خوزستان، از حیث زبان و قومیت، اصالتاً عرب هستند.[22]
مردم این منطقه عمدتاً شیعه‌مذهب‌اند و همچون آذری‌ها، با بخش مرکزی ایران همگونی دارند. قلمرو ناحیۀ عرب‌نشین شیعه‌مذهب به مناطق جنوبی عراق نیز گسترش پیدا می‌کند. تجانس مذهبی منطقۀ عرب‌نشین خوزستان و دنبالۀ برون‌مرزی آن، نوعی گرایش رفتاری در مردم این منطقه نسبت به بخش مرکزی ایران به‌وجود آورده و سبب شده است که این اقلیت نیز همچون آذری‌ها خود را وابسته به هویت ملّی ایرانی بدانند؛ لذا این اقلیت، حیات و بقای خود را در سایۀ اتصال و همراهی با ملّت ایران ممکن می‌داند.[23]
این ویژگی رفتاری در کردار سیاسی این قوم در قرن اخیر جلوه‌گر شده است، به‌طوری‌‌که جنبش‌های سیاسی واگرایی که در پناه حمایت‌های بین‌المللی و فرامنطقه‌ای و با منشأ خارجی در منطقه پدید آمدند با استقبال مردم بومی روبه‌رو نشدند و به سرعت از میان رفتند.
بررسی رفتار سیاسی نیروهای مرکزگرا و مرکزگریز طی یکصد سال گذشته و مجادلۀ بین آنها، که سرانجام به غلبۀ نیروهای مرکزگرا انجامیده است، به‌خوبی این حقیقت را نشان می‌دهد؛ چنان‌که غائلۀ شیخ خزعل طی سال‌های 1920 ــ 1925.م، که با تحریک انگلیسی‌ها و مقارن پایان جنگ جهانی اول و دورۀ گذار بود، به دلیل پشتیبانی نکردن توده‌های مردم منطقه، با مقاومت محدود دولت مرکزی، شکست خورد و از پای درآمد.[24] نکتۀ جالب این‌ است که خوزستان در دورۀ گذار سیاسی پس از جنگ جهانی دوم، نظیر مناطق کردستان و آذربایجان دچار بحران نیروهای مرکزگزیر نشد، ولی در دورۀ گذار سیاسی از رژیم شاه به جمهوری اسلامی، گروه‌های قومیت‌گرا در این منطقه تحرکات و فعالیت‌هایی انجام دادند. فعالیت این گروه‌ها بعد از انقلاب را میتوان در دو مقطع زمانی از ابتدای انقلاب تا جنگ تحمیلی و دوران بعد از جنگ تقسیم نمود.[25]
با آغاز جنگ تحمیلی در سال 1359، مسائل قومی خوزستان تحت‌الشعاع وضعیت جنگی منطقه و حضور رزمندگان اسلام قرار گرفت و میزان فعالیت آنها کاهش یافت و به صورت پنهانی و مخفی درآمد.
بعد از پایان یافتن جنگ تحمیلی در نتیجۀ پذیرش قطعنامۀ 598 و عادی شدن وضعیت استان خوزستان، بازگشت جنگ‌زدگان از سراسر کشور به مناطق خود و احیای احساسات و هیجان‌های قومی عشیره‌ای در بعضی حوزه‌ها، زمینۀ فعالیت‌ گروه‌های قومیت‌گرا میان توده‌های محروم استان در شرایط خاص دورۀ بازسازی و سازندگی مناطق جنگی و توقعات فزایندۀ مردم مهاجری که به استان برگشته بودند فراهم گردید؛ لذا دو گروه «عرب‌گرای تجزیه‌طلب» و «عرب‌گرای هوادار فدرالیسم» (کشور چندملیتی) فعال شدند.
گروه عرب‌گرای هوادار فدرالیسم فرقی بین عملکرد نظام سیاسی انقلابی با نظام سیاسی پهلوی قائل نیست، ولی برخلاف گروه «عرب‌گرای تجزیه‌طلب» مخالف جداییطلبی است و راه احقاق حقوق خود را خودمختاری منطقه‌ای تحت حاکمیت کشور واحد ایران میداند. این گروه در دو بعد بین‌المللی و داخلی فعالیت‌هایی را انجام داده‌ است.[26]
بنابراین می‌توان گفت که خوزستان دارای نیروهای سیاسی مرکزگرا و مرکزگریز است، ولی نیروهای مرکزگرا، به دلیل تجانس مذهبی و تاریخی خوزستان با بخش مرکزی و گسترش زبانه‌های بخش مرکزی در آن، همچنین تداوم تاریخی اتصال جغرافیایی آن به ایران، از قدرت بسیاری برخوردارند؛ به‌طوری‌که می‌توانند بر نیروهای مرکزگریز غلبه کنند.
4ـ قوم بلوچ:
قوم بلوچ در ناحیه‌ای جغرافیایی مشتمل بر جنوب شرقی ایران، جنوب غربی افغانستان و شرق پاکستان مستقر است. بلوچستان ایران، منطقه‌ای از کشور است که با ایالت بلوچستان در جمهوری فدرال پاکستان و ناحیۀ بلوچ‌نشین افغانستان پیوند فضایی و جغرافیایی دارد. سرزمین بلوچستان با مساحتی حدود 175000 کیلومتر مربع در جنوب شرقی ایران واقع است. برای بیان ملموس‌‌تر وسعت بلوچستان، باید گفت که فاصلۀ شهر زاهدان، در شمال آن، تا چابهار، در جنوب آن، 705 کیلومتر و عرض آن از کوهک تا افق‌های شرقی جازموریان 590 کیلومتر است.[27]
از نظر قومیت و نژاد، دربارۀ بلوچ‌ها مطالعات عمیقی نشده است؛ عده‌ای آنها را حبشی و گروهی عرب یا از نژاد دراویدی و عده‌ای دیگر نیز آنها را قومی مرکب از نژادهای مختلف می‌دانند.[28] دربارۀ ریشۀ بلوچ‌ها اجماع نظر وجود ندارد. بیشتر بحث‌ها در این زمینه بر دو نظریه استوار است؛ یکی داشتن ریشۀ ایرانی (آریایی) و دیگری داشتن ریشۀ عربی.
نظریۀ دوم معتقد است که ریشۀ بلوچ‌ها از اعراب و اعقاب حمزه، عموی پیامبر اسلام(ص) است، ولی نظریۀ اول برای قوم بلوچ ریشۀ ایرانی قائل است و نظریۀ دوم را فاقد مستندات تاریخی می‌داند. آنچه اکثر نویسندگان و جامعه‌شناسان بر آن توافق دارند، نژاد آریایی مردم بلوچ است. به سبب موقعیت جغرافیایی منطقه، قوم بلوچ نژاد خود را به خوبی حفظ کرده است. کمسیون ملّی یونسکو دربارۀ نژاد بلوچ گفته است: «بدون‌شک قوم بلوچ از همین اقوام آریایی جدا شده و پس از گذشتن از مناطق شمالی به جنوب آمده‌اند و قرابت زبان بلوچی با زبان باستانی مؤید این تصور است».[29]
از نظر مذهبی اقلیت بلوچ ایران، اهل سنت هستند و از این جهت نیز، با بلوچ‌ها و قلمرو اهل سنت پاکستان و شبه‌قارۀ هند مجانست دارند، ولی با بخش مرکزی ایران متفاوت‌اند. از نظر ریشۀ زبان و لهجه، زبان بلوچی را همانند پشتو، تاجیکی و کردی عضو خانوادۀ زبان‌های ایرانی می‌دانند، اما لهجه‌های بلوچی در مناطق بلوچ‌نشین ایران و پاکستان به‌مراتب به هم نزدیک‌ترند تا به زبان فارسی. بنابراین بلوچستان ایران و پاکستان در سه متغیر مذهب، زبان و قومیت با یکدیگر تجانس دارند.
ترکیب این سه متغیر همسو بر هم‌گرایی دو بخش بلوچ‌نشین پاکستان و ایران تأثیر گذاشته و آرمان سیاسی بلوچستان بزرگ را در قالب تلاش عده‌ای از نخبگان بلوچ برای کسب هویت مستقل سیاسی «بلوچستان آزاد» پدید آورده است.[30]
جنبش سیاسی ناسیونالیسم بلوچ در پرتو رقابت‌های دوران جنگ سرد شکل گرفت و مدتی دچار فراز و نشیب بود. این حرکت پس از پایان جنگ سرد با تظاهرات درون‌منطقه‌ای، به‌ویژه در پاکستان، همراه بود. روزنامه‌ها و مطبوعات، جریانات فرهنگی و نخبگان سیاسی ــ اجتماعی بلوچستان پاکستان نیز در دامن زدن به این امر دست داشته و دارند.[31]
از دیگر عوامل عمده‌ای که بلوچستان را از بخش مرکزی ایران جدا نگاه می‌دارد، وضعیت جغرافیایی است. دو عامل جغرافیاییِ دوری از مرکز و فضای کویری عاری از حیات فعال، تأثیر عمده‌ای در جدایی این منطقه داشته‌اند.
در قرن اخیر، منطقۀ بلوچستان همانند دیگر مناطق حاشیه‌ای بحران‌خیز ایران، گاهی عرصۀ فعالیت‌های سیاسی برای کسب خودمختاری بوده است و بعضی از نخبگان بلوچ برای نیل به مقصود از قدرت‌های مخالف دولت مرکزی، طی دوره‌های گذار بهره‌برداری کرده‌اند.
یکی از تحرکاتی که به دست نخبگان این منطقه هدایت و رهبری شد، قیام دوست محمدخان در سال‌های 1906 ــ 1928.م بود. این جنبش جدایی‌طلب و خودمختار، که درست مقارن انقلاب مشروطه و تحولات ناشی از جنگ جهانی اول پای گرفت، برای مدتی، در سایۀ حمایت بریتانیا، دولت محلی مستقل تشکیل داد.[32] اما با اقتدار یافتن دولت مرکزی ایران از پای درآمد. همچنین در زمان پیروزی انقلاب اسلامی و فقدان قدرت مرکزی در ایران، حرکت‌های سیاسی ضعیفی در جهت کسب خودمختاری و بازسازی اندیشه‌های ناسیونالیستی بلوچ شکل گرفت که به دلیل حمایت نشدن از جانب تودۀ مردم، به موفقیتی دست نیافت.
هرچند در سال‌های اخیر افرادی چون عبدالمالک ریگی مشکلاتی در این منطقه برای دولت مرکزی به وجود آورده‌اند، نکتۀ مهم این است که این منطقه، نسبت به دیگر مناطق حاشیه‌ای، درد سر کمتری برای دولت مرکزی به‌وجود آورده و جنبش‌های فراگیر سیاسی استقلال‌طلب در آن شکل نگرفته است.
علت عمدۀ این وضعیت را باید در عوامل مختلفی چون: جمعیت نسبتاً کم و شدیداً متفرق و پراکنده و دشواری گردآوری جمعیت لازم برای ایجاد تحرکات مؤثر سیاسی؛ پایین بودن سطح سواد و گرفتاری‌های زیست‌محیطی، دغدغه‌های معیشتی، توانایی دولت مرکزی در کنترل فضا به دلیل ویژگی‌های توپوگرافی و کالبدی سرزمین، تعامل و همکاری مشترک دولت‌های ایران و پاکستان و داشتن اتفاق نظر دربارۀ کنترل چنین تحرکات منطقه‌گرایی جستجو کرد.
5 ـ قوم ترکمن:
ترکمن‌ها در قلمروهای متعددی پراکنده‌اند. آنها غیر از کشور ترکمنستان، که زیستگاه اصلیشان به شمار میآید، در کشورهای ایران، چین، افغانستان، ترکیه و عراق ساکن‌اند.
ترکمن‌های ایران در استان گلستان، در سرزمینی واقع بین دو رود اترک و قره‌سو، و در استان خراسان شمالی، در بخش‌های قوچان، بجنورد، و سرخس زندگی میکنند. قلمرو فضایی قوم ترکمن از این منطقه واقع در شرق دریای مازندران آغاز می‌شود و به سمت آسیای مرکزی گسترش و امتداد پیدا می‌کند. اکثر ترکمن‌های ایران در استان گلستان، یعنی شهرهای گنبد، بندرترکمن، و مراوه‌تپه ساکن‌اند.[33]
نواحی ترکمن‌نشین آسیای مرکزی، پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، در قالب دولت مستقل ترکمنستان، هویت ملّی جدیدی یافت و قوم ترکمن صاحب دولت ملّی خاص شد. ترکمن‌ها، که نسبت به دیگر اقوام حاشیه‌ای ایرانی، قلمرو فضایی محدودتری دارند، همانند اقوام کرد و بلوچ در سه خصیصه و متغیر زبان، قومیت و مذهب از بخش مرکزی ایران متمایزند وبالعکس با کشور ترکمنستان در این سه ویژگی اشتراک و تجانس دارند. ترکمن‌ها مسلمان اهل سنت و حنفی مذهب‌اند. تأثیر اسلام بر این قوم چنان بود که حتی در مورد پیدایش کلمۀ ترکمن گفته شده که این واژه به دنبال مسلمان شدن آنها در اواخر قرن دهم میلادی ظاهر شده است. [34]
از لحاظ قومی، ترکمن‌ها خود را از نیای مشترک «آغوز» می‌دانند و احتمالاً یکی از مبانی هم‌گرایی میان ترکمنستان و ترکیه در روابط خارجی، همین انگارۀ مشترک نژادی ــ قومی است. ترکمن‌ها خود به طوایف و گروه‌های مختلفی (یموت، گوگلان و...) تقسیم می‌شوند.[35]
به دنبال تعرضات اقوام ترکمن به شهرهای خراسان و ناکامی دولت قاجار در رفع این معضل، طی قرارداد آخال، که در سال 1881.م میان ایران و روس منعقد گردید، منطقۀ آسیای مرکزی به روس‌ها واگذار شد و مرزهای شمال شرقی کشور در حدود کنونی تعیین و تثبیت شد.[36]
با جابه‌جایی خطوط مرزی، قلمرو قوم ترکمن نیز به دو قطعۀ فضایی تقسیم شد و مرزهای سیاسی، میان قبایل و عشایر ترکمن جدایی انداخت و ییلاق و قشلاق آنها را با بحران مواجه ساخت.
از سوی دیگر، عملیات تخته‌‌قاپو کردن (اسکان اجباری) عشایر ترکمن توسط رضاشاه و تصرف تدریجی اراضی منطقه و تبدیل آنها به خالصه‌های دولتی، عرصه را بر ترکمن‌ها تنگ کرد و ساختار اقتصادی و اجتماعی عشایری آنها را با آسیب کلی مواجه ساخت.
تقسیم فضایی ترکمن‌ها و حایل شدن مرزهای آهنین میان آنها، که سبب قطع ارتباط اقوام دو سوی مرز می‌شد، نیروی بالقوۀ اعتراض و عصیان ترکمن‌ها را خنثی ساخت. با پدید آمدن دورۀ گذار سیاسی در سال 1979.م (پیروزی انقلاب اسلامی) زخم‌های کهنه و خشم‌های فروخورده دوباره سرباز کرد و در پرتو القائات قدرت‌های سیاسی فرامنطقه‌ای، جنبش سیاسی خلق ترکمن در سال‌های 1979 ــ 1980.م شکل گرفت.
این جنبش تقاضای خودمختاری نداشت و فقط بر اصلاحات ارضی و کسب برخی خودگردانی‌ها و اعادۀ حقوق ازدست‌رفته تأکید می‌کرد، ولی تبدل آن به خشونت مسلحانه به رهبری گروه‌های چپ سبب شد پس از مدت کوتاهی، با مداخلۀ دولت مرکزی بحران پایان پذیرد.[37]
تجربۀ جدید طرح خواسته‌ها، که به روش ناصحیحی پایه‌گذاری شد، بار دیگر قوم ترکمن را با مشکل جدیدی روبه‌رو کرد؛ آنها همچنان در کمین فرصت دیگری بودند. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، پیدایش دولت مستقل ملّی ترکمنستان را در پی داشت که این خود سبب شد بخشی از آرزوهای دیرینۀ ترکمن‌ها تحقق یابد.
از سوی دیگر، موقعیت ضعیف ژئوپولیتیک ترکمنستان نسبت به ایران، سبب شد این کشور سیاست مسالمت‌جویانه و محتاطانه‌ای در قبال ایران در پیش بگیرد؛ از سویی دیگر دولت جمهوری اسلامی ایران، با درک این مسئله و نیز احساسات و عواطف مردم ترکمن و بر پایۀ احترام متقابل، بر گسترش روابط مسالمت‌آمیز خود با دولت تازه‌تأسیس ترکمنستان اهتمام ورزید. همین امر به افت نیروی بالقوۀ نارضایتی در ترکمن‌ها و تحلیل رفتن انرژی متراکم‌شدۀ انتقام‌جویی انجامید، به‌طوری‌که نه تنها بحران جدیدی پیش نیامد، بلکه موجبات رضایت خاطر آنها نیز فراهم شد.
بیان این نکته در اینجا ضروری است که چنانچه اوضاع و مناسبات کنونی در روابط دو کشور پایدار بماند، اثری مثبت بر نگرش اقلیت ترکمن‌های ایران به دولت ایران و بخش مرکزی خواهد داشت؛ مشروط‌به‌اینکه به طور هم‌زمان، زمینۀ همکاری و مشارکت جامعۀ ترکمن در امور ملّی و منطقه‌ای فراهم شود؛ روابط و مراودات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی میان منطقۀ ترکمن‌نشین و بخش مرکزی کشور، به‌ویژه تهران گسترش یابد و شرایط اقتصادی، اجتماعی و جغرافیایی آنها نسبت به ترکمنستان برتری داشته باشد و شرایطی مهیا شود که اقلیت ترکمن احساس کنند پیوند بیشتری با بدنۀ ملّت ایران دارند و خود را شهروندان ایرانی بدانند.
6 ـ قوم لر:
لُر نام قومی ایرانی است که‌ در غرب و جنوب غربی کشور ایران زندگی می‌کنند. این قوم دارای تقسیم‌بندی‌های زیادی است که در مهم‌ترین و کلی‌ترین تقسیم‌بندی به دو شاخۀ لر بزرگ و لر کوچک تقسیم می‌شود. لر بزرگ بیشتر در استان کهگیلویه و بویراحمد و فارس، بوشهر، چهارمحال و بختیاری، قسمتی از اصفهان، قسمتی از خوزستان، و قسمت کوچکی از لرستان زندگی می‌کنند، اما لر کوچک در لرستان و پشت‌کوه (ایلام)، بخشی از جنوب کرمانشاه و نیز استان همدان و شهرستان اندیمشک استان خوزستان مستقرند.
لرستان کوچک به دو منطقۀ پیشکوه (استان لرستان) امروزی و پشت‌کوه (استان ایلام) امروزی تقسیم می‌شود. لر بزرگ به دو شاخۀ «بختیاری و لرهای کهگیلویه و بویراحمد» یا به‌طور کلی لرهای «سربند» و «لرستان جنوبی» یا لرهای «زیربند» تقسیم می‌شود. لر بزرگ که بخش عمدۀ قوم لر هستند تقسیم‌بندی‌های گوناگونی دارند، ولی مهم‌ترین و کلی‌ترین تقسیم‌بندی این قوم به نام ایل‌های آن است؛ از جمله ایل‌های بختیاری، بویراحمد، ممسنی، طیبی، چرام و لیراوی.[38]
زبان این قوم لری است. زبان لری مانند فارسی از شاخۀ زبان‌های ایرانی جنوب غربی است و از نزدیک‌ترین زبان‌ها به فارسی به شمار می‌آید. برخلاف کردها، ترک‌ها، عرب‌ها و بلوچ‌ها، قوم لر کاملاً با دولت مرکزی تجانس مذهبی، زبانی و فرهنگی دارد. به لحاظ سیاسی و تاریخی این قوم، به‌رغم سرکوب ایلات و عشایر و نیز خوانین آن در دولت مطلقۀ پهلوی اول هماهنگ با سیاست تخته‌قاپو و اسکان عشایر، هیچ‌گاه برای دولت مرکزی خطرساز نبوده است و به‌نظر نمیرسد چنین چیزی اتفاق بیفتاد.
تنوع قومی و تهدیدات امنیتی
موضوع تنوع در متن ژئوپلیتیک ایران، درعین‌حال‌که فرصت‌های توسعۀ کشور را فراهم میسازد، میتواند منبعی برای تهدید امنیت ملّی کشور باشد. در این بخش منابع تهدید از سوی اقوام علیه امنیت ملّی کشور در سه حوزه بررسی شده است:
1ــ مرزنشینی:
جایگاه جغرافیایی اقوام، معادلۀ امنیت ملّی را پیچیده‌تر کرده است. اقوام گوناگون و اقلیت‌های مذهبی در مهم‌ترین حوزه‌های راهبردی کشور و جداره‌های مرزی اسکان شده‌اند که عقبۀ آنها در ورای مرزها و خارج از حوزۀ نفوذ و اثرگذاری حاکمیت ملّی قرار دارد. از این منظر، به لحاظ ارتباط و پیوند این حوزه‌ها با خارج از مرزها، هرگونه بحران بیرونی به‌سادگی به داخل مرزها گسترش می‌یابد و امکان نظارت حاکمیت ملّی بر حوزه‌ها به‌شدت کاهش پیدا می‌کند. از طرفی، تحولات مربوط به به جهانی شدن (Globalism)، با طرح موضوعات فشردگی زمان و مکان، مرزهای جغرافیای را در نوردیده است.
در وضع جدید، بخشی از اقوام کرد، ترک، بلوچ و عرب در ایران و بخشی از آنها در مناطق همجوار دیگر کشورها اسکان یافته‌اند. وجود این اقوام در همسایگی ایران، هرچند میتواند سبب نفوذ فرهنگی ایران شود، در چرخه‌ای معیوب میتواند به مداخلۀ بیگانگان در حوزۀ داخلی ایران منجر شود. معمولاً افکار و رفتار ناسیونالیستی و تجزیه‌طلبی از همین مناطق وارد میشود. برای نمونه میتوان به محل استقرار گروه‌های تجزیه‌طلب، مثل حزب منحله دموکرات در مناطق کردنشین شمال عراق، جنبش ملّی بلوچستان ایران معروف به جمبا در بلوچستان پاکستان، جنبش خلق عرب در عراق و پان‌ترکیست‌ها در جمهوری آذربایجان و ترکیه اشاره کرد. از سوی دیگر وجود گسل‌های فعال منازعۀ قومی و مذهبی در جداره‌های همسایگان ایران، نظیر هندوستان، گرجستان، روسیه، لبنان، فلسطین اشغالی و دیگر نقاط خاورمیانه، امکان بروز تهدیدات قومی را فعال میسازد.
2ــ مداخلۀ بیگانگان:
مسئلۀ تنوع و تکثر قومی و مذهبی کشور زمانی که با اهداف استعماری بیگانگان همراه میشود به منبعی برای تهدید امنیت ملّی کشور تبدیل میگردد. ورود عوامل بیگانه به ساخت سیاسی کشور با ابزار ناهمگونی اقوام و اقلیت‌های قومی و مذهبی به سادگی انجام می‌شود. در تاریخ معاصر ایران، نمونه‌هایی از ردپای حضور فتنه‌انگیزانۀ بیگانگان را در آشوب‌های قومی نظیر بحران آذربایجان، کردستان، غائلۀ شیخ خزعل و... به خوبی می‌توان مشاهده نمود.
3ــ تراکم شکاف قومی ــ مذهبی و زبانی:
تعارضات متنوع موجود میان گروه‌های قومی یا موازی شدن شکاف‌های قومی با شکاف‌های مذهبی و زبانی تأثیر بسزایی در میزان ثبات یا بیثباتی کشور دارد. این تراکم شکاف‌های قومی ــ مذهبی ممکن است متقاطع یا متوازی باشند[39] و به بازتولید ناامنی و تهدیدزایی اقوام علیه امنیت ملّی کشور منجر گردند، ضمن اینکه نیروی بالقوۀ تهدیدات ناشی از شکاف تراکم قومی در اکثر مناطق قومینشین کشور با ترکیبی از تضادهای قومی، نژادی، زبانی و مذهبی همراه است که در صورت فعال شدن این تضادها و تراکم شکاف‌ها، ناامنی و بیثباتی وسیعی امنیت کشور را تهدید خواهد کرد.
نتیجه‌گیری و راهکارها:
گروه‌های جمعیتی و قومی مناطق پیرامونی و حاشیه‌ای ایران از حیث تجانس با بخش مرکزی ایران، وضعیت‌های متفاوتی دارند و رفتار سیاسی آنها نیز تا اندازه‌ای تابع نسبت تجانس آنها با بخش مرکزی و میزان مداخلۀ نیروهای تحریک‌کنندۀ خارجی بوده است.
اقلیت‌هایی که در هر سه متغیر قومیت، زبان و مذهب فاقد تجانس لازم با بخش مرکزی‌اند، بیشترین درجۀ تفاوت نسبت به بخش مرکزی را دارند. سه قوم کرد، بلوچ و ترکمن از این لحاظ وضع مشابهی دارند، ولی تجلی رفتار آنها نسبت به بخش مرکزی بسته به اقتدار دولت مرکزی، میزان احساس مشارکت در امور جاری کشور، انسجام درونی و شرایط و مقتضیات منطقه‌ای است.
در این میان، قوم کرد با جمعیت بیشتر، نمود و قوت بیشتری در رفتار سیاسی با بخش مرکزی دارد، پس از کردها به ترتیب قوم بلوچ و قوم ترکمن قرار دارند؛ رفتارهای سیاسی این دو با مرکز، به دلیل جمعیت کمترشان، نمود کمتری دارد.
رفتار سیاسی و خودمختاری‌طلبی اقوام مناطق پیرامونی در یک قرن اخیر، عمدتاً بر دوره‌های گذار و گسل‌های سیاسی و انتقال از نظمی به نظمی دیگر در ساختار سیاسی کشور منطبق است؛ یعنی هر زمان که اقتدار دولت مرکزی، تحت تأثیر عوامل داخلی یا منطقه‌ای و جهانی ضعیف شده، به شکلی که توان ادارۀ امور را از دست داده است، نیروهای سیاسی گریز از مرکز فعال شده و نوعی خودگردانی محلی ــ منطقه‌ای را در دورۀ خلأ قدرت برقرار ساخته‌اند. بالعکس باثبات و قدرتمند شدن دولت مرکزی و نیز مساعد شدن فضای سیاسی منطقه و جهان، دوباره کنترل این مناطق به دست دولت مرکزی افتاده است و جنبش‌های فعال واگرا جایگاه خود را از دست داده‌اند.
همچنین بخش پیرامونی، به‌رغم تمایل پنهان به مرکزگریزی و کسب خودمختاری، خود را جزئی از جغرافیای سیاسی ایران دانسته و کمتر در اندیشۀ جداییطلبی و تأسیس دولت مستقل ملّی بوده است. بنابراین درک احساسات قومی، هویت‌بخشی و تشخص‌بخشی اقوام و احترام به حقوق اقلیت‌ها در قانون اساسی کشور، تغییر نگرش بخش مرکزی نسبت به پیرامون، فرصت‌سازی و تعبیۀ سازوکارهای مشارکت ملّی برای آنها، اجتناب از وحدت مکانیکی اقوام و تمرکز بر وحدت استراتژیک، پرهیز از راهبرد امنیتی نسبت به اقوام و قرار دادن استراتژی مذاکره و گفت‌وگو با اقوام به جای آن با هدف تأمین امنیت ملّی کشور، آزادسازی نیروی بالقوۀ ناحیه‌گرایی از طریق توزیع قدرت سیاسی ــ اداری ملّی در تمامی مناطق جغرافیایی کشور در چهارچوب الگویی متعادل و متوازن و بالاخره برقراری عدالت جغرافیایی و توزیع عادلانۀ نتایج توسعۀ ملّی در بین بخش مرکزی و مناطق پیرامونی، تا اندازۀ بسیاری میتواند به ایجاد تفاهم ملّی، یکپارچگی، اطمینان اجزای ملّت نسبت به یکدیگر و گسترش روحیۀ صمیمیت ملّی کمک کند و پایه‌های اقتدار و امنیت ملّی کشور را محکم سازد که البته تحقق این امر، عزم نخبگان ابزاری (مدیران و مسئولان اجرایی) و فکری (روشنفکران، روزنامه‌نگاران، دانشجویان و...) را در دو سطح ملّی و منطقه‌ای ــ محلی می‌طلبد.  

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات