تاریخ انتشار : ۰۹ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۱:۰۳  ، 
کد خبر : ۲۹۸۸۸۱
گفت‌‌وگو با پروفسور گارنیک آساطوریان

نگاهی به مسئله «زبان و قومیت» در ایران

مقدمه: کشور ایران از لحاظ گوناگونی زبانی و فرهنگی پدیده کم‌نظیری است. البته این تنوع فرهنگی، به سبب برخی سوءبرداشت‌ها به اختلافات و مشکلاتی نیز دامن زده است. برای مثال، مسئله «آموزش زبان مادری» یا حتی «آموزش به زبان مادری» در سال‌های اخیر، محل بحث و مناقشه بسیار بوده است. در سال ١٣٩٢ عده‌ای از اعضای «فرهنگستان زبان و ادب فارسی» دیدگاه خود را درباره مسائل مزبور بیان کردند که بعضا با واکنش تند برخی از فعالان سیاسی و فرهنگی و اصحاب رسانه روبه‌رو شد. نظراتی مانند «آنچه اهمیت دارد پژوهش و کار علمی روی این زبان‌هاست» یا «اگر بخواهیم زبان‌های مادری‌مان را به عنوان زبان علمی و آموزشی به‌ کار ببندیم به‌طور حتم به گذشته برخواهیم گشت»، که از سوی اعضای فرهنگستان اظهار شده، قطعا قابل‌تأمل است و نباید سرسری از آنها گذشت، زيرا این سخنان، دیدگاه کسانی است که در این زمینه صاحب‌نظرند و فارغ از هرگونه غرض‌ورزی به مسائل می‌نگرند. به‌راستی اگر فرهنگستان زبان و ادب فارسی صلاحیت اظهارنظر درباره این موضوع را نداشته باشد، کدام مرجع دیگری صاحب صلاحیت است؟ نظرات برخی از منتقدان درباره دیدگاه‌های مزبور، نشان‌دهنده این بود که از فعالیت‌های علمی- پژوهشی فرهنگستان زبان و ادب فارسی اطلاع کافی ندارند و گویا نمی‌دانند در بطن این نهاد، گروهی به نام «زبان‌ها و گویش‌های ایرانی» وجود دارد که به‌طور روشمند به جمع‌آوری مواد زبان‌ها و گویش‌های ایرانی و پژوهش درباره آنها می‌پردازد. گویا عده‌ای گمان می‌کنند تنها کاری که در این نهاد انجام می‌شود، «واژه‌گزینی و معادل‌یابی» است. بگذریم از اینکه برخی نیز بسیاری از واژه‌هایی را که از باب طنز بین مردم رواج دارد به فرهنگستان نسبت می‌دهند و حتی بر این باورند فرهنگستان، بودجه مملکتی را با ساختن چنین واژه‌هایی به‌ هدر می‌دهد. دراین‌میان، برخی دیگر از صاحب‌نظران و استادان بنام نیز دیدگاه خویش را در موافقت یا مخالفت با آموزش زبان مادری بیان کرده‌اند که هر یک در جای خود ارزشمند است و اصولا نیل به حقیقت، از رهگذر همین اصطکاک افکار دست‌یافتنی است. ولی نقیصه‌ای که در اینجا به چشم می‌خورد این است که افراد مزبور که فیلسوف، جامعه‌شناس، روان‌شناس، انسان‌شناس یا استاد علوم سیاسی هستند، هر یک از منظر تخصصی خود به موضوع نگریسته‌اند که کاملا طبیعی و اتفاقا بجاست، ولی نگاه زبان‌شناختی و قوم‌شناختی به این مسئله نیز نه‌تنها لازم، بلکه واجب است. به‌همین‌دلیل، نگارنده این سطور صلاح دید این موضوع را با یک زبان‌شناس و قوم‌شناس نیز در میان بگذارد و نظر وی را دراین‌باره جویا شود. گفت‌وگویی که در ادامه می‌آید، دیدگاه پروفسور گارنیک آساطوریان، استاد دانشگاه روسی- ارمنی (اسلاونی) کشور ارمنستان و سردبیر مجله بین‌المللی Iran and the Caucasus (انتشارات «بریل»: لیدن- بوستون)، درباره «زبان، قومیت و حق آموزش به زبان مادری» است. ایشان چند سال پیش کتابی نیز در این زمینه با عنوان «ترکیب قومی ایران: از پهنه آریایی تا اسطوره آذربایجان» به زبان روسی تألیف کرده‌اند که متأسفانه هنوز به فارسی ترجمه نشده‌ است. البته چکیده این کتاب، در مقاله‌ای با عنوان «بافت نژادی مردم ایران: گوناگونی قومی یا گوناگونی زبانی؟ » در مجله فرهنگ مردم (سال دهم، شماره‌های ٣٧ و ٣٨، بهار و تابستان ٩٠) به چاپ رسیده است.
پایگاه بصیرت / امیر ضیغمی
(روزنامه شرق - 1395/11/05 - شماره 2785 - صفحه 6)

* ابتدا می‌خواهم بپرسم تلقی، تعریف و برداشت شما از قومیت چیست؟ زیرا همان‌طور که می‌دانید، قومیت از آن دست مفاهیمی است که در تعریف آن بین صاحب‌نظران اجماع وجود ندارد.

** قومیت یک مفهوم چندوجهی (multifaceted) است، یعنی جنبه‌های مختلف دارد. نمی‌توان قومیت را در یک جمله یا در چند سطر تعریف کرد، این پدیده در هر حیطه جغرافیایی و در هر برهه از زمان، تعریف خاص خود را دارد و نمی‌توان یک تعریف را به زمان‌ها و مکان‌های مختلف تعمیم داد. به‌همین‌دلیل ما اکنون، فقط درباره مفهوم قومیت در ایران معاصر صحبت خواهیم کرد.

در رابطه با ایران، قومیت یک اصطلاح شرطی است، چون به نظر بنده، در این کشور قومیت به مفهوم عام وجود ندارد، هرچند می‌دانم غالبا ایران را کشوری کثیرالاقوام (multiethnic) می‌پندارند و این گفته بنده ممکن است با انتقاد برخی محافل روبه‌رو شود. من اصلا معتقدم در ایران تنوع قومی وجود ندارد، بلکه ما با گوناگونی زبانی (در بیشتر موارد گویشی) و خرده‌فرهنگ‌های بومی مواجه هستیم.

قومیت بر چند اصل بنیادین استوار است: نخست، خاستگاه نژادی و حافظه تاریخی مشترک؛ دوم، گستره جغرافیایی ویژه، یعنی اینکه یک قوم از کجا به وجود آمده و از نظر تاریخی متعلق به چه سرزمینی است؛ سوم، زبان مشترک؛ چهارم، فرهنگ مشترک و پنجمین فاکتور که از همه مهم‌تر است، خودآگاهی و هویت قومی است که با وجود اهمیتی که دارد، پدیده‌ای بسیار نوسان‌پذیر است و بسته به یکی از عوامل گفته‌شده ممکن است شدت و ضعف پیدا کند و حتی اشکال مختلف، از جمله کاذب به خود بگیرد. بااین‌همه، اعلان وجود یک قومیت وابسته به مؤلفه خودآگاهی قومی است و به طور مستقیم تحت‌تأثیر آن قرار دارد البته این فاکتور در برهه‌های زمانی مختلف می‌تواند حتی حالت مجازی نیز داشته باشد.

اگر برای تشریح این پدیده از اصطلاحات مارکسیستی استفاده کنیم، می‌توانیم بگوییم خاستگاه نژادی و حافظه تاریخی، سرزمین (ethnic territory)، زبان و فرهنگ، جنبه «زیربنایی» دارند و هویت، جنبه «روبنایی». اگر قومیت را به یک ساختمان تشبیه کنیم، چهار مؤلفه اول، خودِ ساختمان را می‌سازند و خودآگاهی، نمای آن را. البته جوامع قومی- مذهبی یا قومی- دینی (ethno-religious communities)، یعنی گروه‌هایی که هویت قومی آنان بر پایه یک دین معین بنا شده است، پدیده‌ای علی‌حده هستند و آنها را باید به گونه دیگری تشریح کرد. در جوامع مذکور، هویت بر عکس جنبه زیربنایی دارد و بقیه مؤلفه‌ها، روبنایی. درضمن در تشریح قومیت، گاهی ویژگی‌های روحی و خلق‌وخوی بومی نیز به مثابه شاخص قومیت به شمار می‌روند، ولی به نظر من، این مورد اخیر اکتسابی است و جنبه ثانوی دارد، هرچند در بعضی از موارد می‌تواند یک فاکتور جداگانه در تعریف قومیت محسوب شود.

قومیت در ایران پیش از اسلام به شکل فعلی آن وجود نداشته است؛ یعنی در آن برهه از تاریخ، لر، کرد، بلوچ، کلهر، لک، گوران و هر قومی دیگری که اکنون وجود دارد، نداشته‌ایم. در ایران آن زمان از دو قوم شرطی بزرگ می‌توان نام برد: یکی «فارس» در جنوب ایران؛ یعنی مردمی که به گویش‌های جنوب‌ غربی صحبت می‌کردند و دیگری «ماد»؛ یعنی کسانی که به گویش‌های شمال غربی تکلم می‌کردند. در شرق ایران؛ یعنی در گستره آسیای مرکزی و ماوراءالنهر وضعیت به گونه دیگری بوده است که خود موضوع جداگانه‌ای و از حوصله بحث ما خارج است. قوم بزرگ «فارس» بعدا تمام اقوام و خرده‌فرهنگ‌هایی را به وجود آورد که اکنون به گویش‌های جنوب ‌غربی صحبت می‌کنند و قوم «ماد»، نخست مادهای میانه، پارت‌ها، آذری‌ها و سپس خرده‌فرهنگ‌هایی را تشکیل داد که به زبان‌ها و گویش‌های شمال‌ غربی صحبت می‌کنند؛ مثلا بلوچ‌ها، کردها، سیوندی‌ها، کاشی‌ها، سمنانی‌ها، گیلک‌ها، مازندرانی‌ها، تالش‌ها، مردم اطراف اصفهان و... .

درواقع در ایران پیش از اسلام، فقط این دو پدیده قومی وجود داشته‌اند و این دو نیز در بیشتر موارد با یکدیگر همگون شده و از نظر زبانی نیز قادر به درک یکدیگر بوده‌اند. قوم‌نام‌هایی (ethnonym) که امروز در ایران می‌بینید همه در دوران پس از اسلام به وجود آمده‌اند. بنابراین هیچ‌یک از ‌- به‌اصطلاح - اقوام یا خرده‌فرهنگ‌ها یا ساکنان یکی از مناطق ایران نمی‌توانند ادعا ‌کنند این سرزمین از بدو تاریخ متعلق به ماست. نام‌های نادر قومی هم که در متون باستان در رابطه با سرزمین «ایران امروزی» به چشم می‌خورد- مانند akaufachiya که برخی قوم بلوچ را به آن نسبت می‌دهند- تا به حال به‌درستی توجیه نشده‌اند.

درباره اقوامی که در متون یونانی و لاتین از آنان نام برده شده است، مانند کاسپی‌ها، تپورها، امردها، کردوخ‌ها، کادوسان یا خوری‌ها، کاسیت‌ها، لولوبی‌ها و... که در نوشتارهای باستانی میانرودان ذکر شده‌اند نیز باید گفت این اقوام، ساکنان فلات ایران قبل از مهاجرت آریایی‌ها بودند و بعدها در ایرانیان ادغام شدند و در این مقطع از تاریخ که ما درباره آنها صحبت می‌کنیم، دیگر وجود نداشتند. عیلامی‌ها هم که از باشندگان کهن فلات ایران بوده‌اند و تاریخ چند هزارساله داشته‌اند، در این برهه زمانی دیگر همگون شده بودند و به زبان ایرانی صحبت می‌کردند.

البته وقتی می‌گویم در دوره باستان در محدوده جغرافیایی امروز ایران دو قوم شرطی بزرگ وجود داشته که با دو گویش بسیار نزدیک با یکدیگر صحبت می‌کرده‌اند، به هیچ وجه منظورم این نیست که در ایران آن زمان مردم کاملا یکپارچه و یکدست بوده‌اند، خیر. روند به‌وجودآمدن گویش‌ها و زبان‌های امروزی به همان زمان بازمی‌گردد؛ یعنی نطفه زبان‌ها و گویش‌های امروزی ایران در دوران باستان شکل گرفته و به‌تدریج سیر تکاملی خود را طی کرده و به شکل‌گیری وضعیت زبانی حال حاضر ایران انجامیده‌است.

* پس باید گفت در شکل‌گیری این دو قوم بزرگ - حداقل در مراحل اولیه آن- اقوام متعددی نقش داشته‌اند، این‌طور نیست؟

** بله! این نظر تا حدی درست است، ولی خواهش می‌کنم این دو پنداره را با هم نیامیزید: نخست، «قوم» و «قبیله» و دوم، «زبان» و «قوم» را. قبیله‌ها، عشایر و خانواده‌های بزرگ به مثابه شکلی از زندگی اجتماعی حتما وجود داشته‌اند و نقش مهمی در زندگی سیاسی کشور ایفا می‌کرده‌اند. مگر هخامنشیان، قبیله یا خانواده بزرگ نبودند؟ خانواده‌های دوران اشکانی یا ساسانی چطور؟ من در گفت‌وگو با حضرت‌عالی قوم را به معنی ethnos یا نژاد به‌ کار می‌برم. نکته مهم دیگر اینکه زبان را به هیچ وجه نباید با قوم یکسان دانست.

وقتی درباره نیاکان و پیشینیان اقوام امروز ایران در دوران باستان سخن می‌گوییم، منظور ما حاملان حالت‌های اولیه گویش‌ها و زبان‌های امروزی است؛ مثلا می‌گوییم گویشوران لهجه‌های کردی، سمنانی، سیوندی، مرکزی، بلوچی در دوران اشکانی، ساسانی و... . در زمان هخامنشیان این گویش‌ها هنوز شکل نگرفته بودند حتی من فکر می‌کنم در دوره اشکانیان نیز زبان‌های این مردم نخستین مراحل شکل‌گیری را طی می‌کرده‌ و اصلا خبری از اقوامی با نام‌های امروزی نبوده است. با استفاده از ایماژ ساختمان می‌توان گفت در آن زمان فقط پایه این ساختمان‌ها و شاید دیوارهای آنها چیده شده بود و بنابراین این ساختمان‌ها نمی‌توانستند نماهای جداگانه‌ یا به عبارت دیگر، هویت قومی یا گروهی داشته باشند.

پس با خیال راحت می‌توانیم تأکید کنیم ایران به شکل امروزی آن یک ساخت طبیعی است که در سه‌ هزار سال قبل شکل گرفته است. هیچ بخشی از این کشور در طول تاریخ با جنگ و لشکرکشی تسخیر نشده است که سپس به آن الحاق شود.

وقتی من درباره ایران فکر می‌کنم درخت تنومندی در ذهنم مجسم می‌شود که تنه ستبری دارد و از آن شاخه‌های متعددی منشعب شده‌اند و این شاخه‌ها نه‌تنها به تنه، بلکه به یکدیگر نیز متصلند. قسمت سبز این درخت یا تاج آن مثل گنبدی یکپارچه تنه را زینت می‌دهد، این شاخه‌ها چنان با یکدیگر پیوند دارند و چنان در یکدیگر فرورفته‌اند که حتی دست‌بردن بین آنها امکان‌پذیر نیست. به طور بسیار شرطی می‌توان حمله تازیان را به ایران محل اتصال تنه به شاخه‌ها دانست و تأکید کرد صحبت از تنه بدون اشاره به شاخه‌ها یا همان گنبد و توصیف گنبد بدون صحبت‌کردن از تنه اصلا امکان‌پذیر نیست.

این تشبیه گویای آن است که گروه‌های فرهنگی- قومی ایران امروز پس از استیلای اعراب به وجود آمده‌اند و پیش از آن وجود خارجی نداشته‌اند. ایماژ باغ یا گلستانی با گل‌های رنگارنگ که برخی در رابطه با ایران امروزی به کار می‌برند ایماژ درستی نیست، زیرا باغ یا گلستان، بیشتر یادآور یک پدیده موقت و مصنوعی است و تنوع گل‌ها نیز غالبا دشت و صحرا را به خاطر می‌آورد. بنابراین ایران یک پدیده منحصر‌‌‌‌‌به‌فرد طبیعی است و وقتی آن را با کشورهایی مانند اتحاد جماهیر شوروی سابق مقایسه می‌کنیم، مرتکب یک اشتباه متدولوژیک فاحش می‌شویم، یعنی یک ساخت طبیعی را در مقابل یک پدیده مصنوعی قرار می‌دهیم.

* اگر ممکن است درباره ساخت‌های طبیعی و مصنوعی در کشورهای کثیرالاقوام کمی بیشتر توضیح دهید.

** اصولا کشورهایی را که تنوع قومیتی در آنها بسیار برجسته است، از نظر ساخت می‌شود به سه دسته تقسیم کرد: ١- کشورهایی با ساخت طبیعی، مانند ایران، هندوستان و پاکستان ٢- کشورهایی با ساخت مصنوعی یا سیاسی، مانند اتحاد جماهیر شوروی سابق که ساختی بسیار ناپایدار دارند و دیر یا زود دچار فروپاشی می‌شوند، همان‌طور که در مورد شوروی سابق این اتفاق افتاد. در اینجا لازم است اشاره کنم بیشتر امپراتوری‌های دنیای باستان بر پایه همین ساخت شکل گرفته‌اند و ٣- کشورهای دارای ساخت نیمه‌مصنوعی یا نیمه‌سیاسی، مانند فدراسیون روسیه یا بلژیک که در نتیجه روندهای طبیعی و تا حدودی با بهره‌گیری از قدرت سیاسی، اقوام مختلفی را با یکدیگر متحد کرده‌اند. دوام چنین ساخت‌هایی تا حد زیادی بستگی به سیاست‌گذاری‌های دولت مرکزی و تلاش برای همگونی اقوام مختلف و ادغام آنها در قوم اصلی (title-nation) دارد.

البته این رده‌بندی نمی‌تواند پایه موثقی برای مقایسه و نتیجه‌گیری شود. مثلا برای تشریح مسائل قومی- زبانی ایران نمی‌شود هندوستان را مثال آورد، چون ایران و هندوستان درعین‌حال که ساخت طبیعی دارند بسیار با یکدیگر متفاوتند. کشور هندوستان ترکیبی است از اقوامی بسیار ناهمگون- آریایی‌ها، دراویدها، مونداها و... - که هر یک چندین‌ میلیون نفر جمعیت دارند و تقریبا همه نیز از کتابت و فرهنگ چند‌ هزارساله برخوردارند. بنابراین از این لحاظ ایران هیچ سنخیتی با هندوستان ندارد و الگوگرفتن از این کشور برای حل مسائل ایران اشتباهی بزرگ است.

* پس طبیعی‌بودن ساخت قومی در ایران بدین‌معنی است که قومیت اقوام ایرانی‌زبانِ عهد باستان – که اخلاف ساکنان اولیه فلات ایران بوده‌اند- به طور طبیعی دگرگون شده و این همگونی قومی حاصل دخالت‌های سیاسی نبوده است. بنابراین می‌توانیم بگوییم آنچه در ایران از آن به گروه‌های قومی تعبیر می‌شود درواقع گروه‌های زبانی - مذهبی هستند که سده‌ها در کنار یکدیگر زندگی مسالمت‌آمیز داشته‌اند و دارای حافظه تاریخی مشترکند و به‌همین‌دلیل، مقایسه ایران با کشورهایی مانند آمریکای شمالی یا اتحاد جماهیر شوروی، قیاسی مع‌الفارق است.

** آری! حتی می‌توان گفت در ایران فقط گروه‌های زبانی وجود دارد، نه مذهبی؛ حتی عرب‌های ایران، چون اکثر عرب‌ها بازماندگان عیلامی‌هایی هستند که ابتدا ایرانی‌زبان و سپس در دوران استیلای عرب‌ها، عرب‌زبان شده‌اند. به‌طور کلی در ایران، فقط دو نژاد وجود دارد؛ یکی نژاد ایرانی و دیگری نژاد ترک که همان ترکمن‌ها هستند و جمعیت آنها هم بیش از نیم‌ میلیون نفر نیست. این وضعیت در ایران از سه‌ هزار سال پیش شروع شده است.

البته در دوران قبل از هجوم آریایی‌ها، از حاشیه دریای خزر تا خلیج‌فارس و از غرب تا قندهار، چنان‌که پیش‌تر اشاره شد، اقوام مختلفی وجود داشته‌اند، ولی همگی آنها به‌تدریج از لحاظ قومی با مهاجران آریایی همگون شدند و گویا از نظر فاکتورهای آنتروپولوژی و فرهنگی نیز با مهاجران تفاوتی نداشته‌اند، ظاهرا تنها قوم متفاوت همان عیلامی‌ها بوده‌اند که می‌توان آنها را از لحاظ فاکتورهای آنتروپولوژی یک قوم جداگانه به حساب آورد. حتی من فکر می‌کنم خود هند‌و‌ایرانی‌هایی هم که وارد فلات ایران شدند، از نظر آنتروپولوژی تفاوت فاحشی با بومیان ایران نداشته‌اند، بنابراین گوشه‌گوشه ایران متعلق به همه ایرانیان است. ترک‌زبان‌شدن بعضی از مردم ایران هم، از جمله در آذربایجان جنبه ثانوی داشته و مربوط به سده‌های اخیر است و درباره آن تحقیقات بسیاری انجام شده است.

*‌ برداشت شما از اصطلاحات اکثریت و اقلیت در ایران چیست؟ به‌ نظر جناب‌عالی، استفاده از این اصطلاحات تا چه حد در ایران معنادار است؟

** به نظر بنده پنداره‌های «اکثریت» و «اقلیت» به آن صورتی که در کشورهای دیگر مطرح است، در ایران وجود ندارد. مثلا یک فرد اهل ابیانه که به زبان بومی خود صحبت می‌کند -که هیچ فرقی با کردی و بلوچی و... ندارد و یک زبان تمام‌عیار است- تا زمانی که در روستای خودش زندگی می‌کند «اقلیت» است، ولی همین شخص وقتی به کاشان می‌آید «اکثریت» می‌شود. یا کسی که در مراغه در خانه خود به زبان ترکی صحبت می‌کند یک اقلیت است، ولی زمانی که به دانشگاه یا اداره می‌رود دیگر جزء «اکثریت» به شمار می‌آید.

اجازه دهید برای روشن‌شدن این مطلب مثالی بزنم: ایران مانند خانقاهی است که هرکسی در آنجا زاویه و حجره خودش را دارد و در کنج خلوت خویش منحصر‌به‌فرد است ولی وقتی همین شخص برای شرکت در مراسم سماع از حجره خویش بیرون می‌آید، با بقیه هم‌رنگ می‌شود و نمی‌توان این فرد را از دیگران تمییز داد. دو پدیده اکثریت و اقلیت در ایران چنان درهم‌تنیده‌اند که نمی‌توان برای آنها مرزی تعیین کرد، رویکرد به این مسئله در ایران باید این‌گونه باشد. وقتی الگوهای خارجی را به طور مکانیکی در ایران پیاده می‌کنیم مشکلات بسیاری به وجود می‌آید و متأسفانه بسیاری از کژفهمی‌ها و هویت‌های کاذب که در این کشور در حال شکل‌گیری است، حاصل همین سوءبرداشت‌هاست.

در خارج از ایران برخی می‌گویند ٥١ درصد مردم ایران، فارس یا همان اکثریت هستند و ٤٩ درصد اقلیت و متأسفانه در ایران نیز برخی این سخنان را تکرار می‌کنند. ولی حقیقت این است که در ایران اصلا «فارس» وجود ندارد، فارس کیست؟! آیا گیلک‌ها فارس هستند یا نه؟ سیوندی‌ها چطور؟ کاشی فارس است یا نه؟ چطور می‌توان اهالی گز، ابیانه، سیوند، سمنان یا حتی گیلک‌ها و مازندرانی‌ها و... را که به زبان مادری خودشان صحبت می‌کنند و زبانشان دست‌کمی از کردی و بلوچی ندارد، «فارس» پنداشت ولی کرد و بلوچ را نه؟! بله، در تهران مردم فارسی صحبت می‌کنند. فارس یک چیز بسیار شرطی و یک پنداره مجازی است که در دو دهه اخیر به وجود آمده و به وسیله جوامع ایرانیان خارج از کشور رواج پیدا کرده است.

البته در دوران رضاشاه، وی با الهام از تبلیغات نازی، اصطلاح و هویت قومی کاذبی به نام فارس را تقویت می‌کرد که البته این اصطلاح مجال تثبیت نیافت، ولی در سال‌های اخیر مجددا نیروهای خارج سعی می‌کنند هویت کاذب فارس را احیا و ترویج کنند.

زبان فارسی نیز، زبان هیچ‌یک از اقوام و خرده‌فرهنگ‌های ایرانی نیست. درواقع باید گفت «فارس» کسی است که زبان یا گویش محلی خود را فراموش کرده است و به زبان معیار سخن می‌گوید. حتی مردم ورامین و ونک نیز که نزدیک تهران هستند، در گذشته‌ای نه‌چندان دور زبان‌های خود را داشته‌اند که ظاهرا نزدیک به طبری بوده است یا مردم قم، جاسب، نراق و... به زبان راجی صحبت می‌کرده‌اند. زبان مردم تهران در ١٥٠ یا ٢٠٠ سال پیش، مازنی یا راجی بوده است.

فارسی یک زبان koine است، یک زبان فراقومی یا میانجی است که ١٣٠٠ تا١٤٠٠ سال عمر دارد. اینکه می‌گویند ادبیات فارسی متعلق به فارس‌هاست، کاملا اشتباه است، فردوسی هم گویش خودش را داشته است. وقتی زبان فارسی از ماوراء‌النهر برگشت، در خود فارس، دیگر زبان فارسی آن فارسی پیشین نبود. درست مثل اینکه مادر را جایی بفرستند و به دلیلی جوان بماند و وقتی برمی‌گردد بچه‌ها یا نوه‌ها و نبیره‌های خود را در حالی ببیند که پیر شده‌اند. زبان فارسی هم وقتی به عنوان مادر به خانه خویش در فارس بازگشت، نبیره‌هایش را دید، دیگر حتی فرزندانش هم نبودند و در خود فارس به گویش‌های دیگری صحبت می‌کردند. ١٣٠٠ سال پیش وقتی گروهی از ایرانیان به ماوراءالنهر فرار کردند و به دنبال آن هنگامی که ایرانیان مسلمان به همراه اعراب به آن منطقه رفتند، بنابر دلایل سیاسی و فرهنگی، زبان فارسی به دومین زبان اسلام در آن منطقه و به زبان نرماتیو (normative) یعنی زبان معیار دیوانی، ادبیات و علم تبدیل شد و سیر تکاملی آن در همین زمان، یعنی ١٣٠٠سال پیش متوقف شد.

بازمانده واقعی زبان فارسی بعد از حمله اعراب، همان گویش‌های قشم، کیش، میناب، بندرعباس و... است. زبان فارسی امروز در قرن هفتم - هشتم میلادی متوقف شده است. بعضی از عزیزان می‌گویند زبان فارسی پدیده جالبی است و در ١٣٠٠ سال هیچ رشدی نکرده است. این عزیزان برای اثبات نظر خود از زبان‌های غربی شاهد می‌آورند و مثلا می‌گویند یک فرد یونانی معاصر، حتی اگر متون یونانی دوران بیزانس را بخواند نمی‌فهمد، حال چه برسد به آثار هومر، یا یک آلمانی از خواندن و درک متون چند صد سال قبل این زبان عاجز است، یا یک روس متون روسی ٧٠٠، ٨٠٠ سال پیش را به طور جسته‌گریخته درمی‌یابد، ولی زبان فارسی در ١٣٠٠ سال هیچ تغییری نکرده‌ است و امروز یک ایرانی تحصیل‌کرده به‌آسانی می‌تواند شاهنامه فردوسی، اشعار منجیک یا ترجمه‌های قرون ٩ و ١٠ میلادی قرآن را – به‌جز بعضی واژه‌های مهجور- به‌آسانی بخواند و بفهمد.

* بر اثر چه عواملی پیشرفت یک زبان در یک برهه زمانی خاص متوقف می‌شود؟

** وقتی یک زبان، به زبان یک فرهنگ و تمدن تبدیل می‌شود، یعنی وضعیت هنجاری یا نرماتیو به خود می‌گیرد، در زمان متوقف می‌شود، ولی گونه اصلی که در زبان گفتاری مردم منعکس است، سیر تکاملی خود را طی می‌کند. مثلا وقتی زبان لاتین به زبان معیار کاتولیسیسم تبدیل شد، دیگر رشدی نکرد و هم‌اکنون فقط در مدارس علوم دینی (seminary) کاتولیک به زبان لاتین صحبت می‌کنند و می‌نویسند. ولی گونه‌های گفتاری زبان لاتین که «وولگارلاتین» نامیده می‌شوند، سیر تکاملی خود را طی کرده و به زبان‌های فرانسوی، اسپانیولی، رومانیایی، مولداویایی و... تبدیل شده‌اند.

هم‌اکنون لاتین، به عنوان یک زبان مادر، با نبیره‌های خودش، یعنی فرانسوی، اسپانیولی و... در یک برهه زمانی قرار گرفته است، هرچند گستره آن برخلاف فارسی بسیار محدود است. مثال‌های بسیاری دراین‌باره می‌توان آورد، مثلا نمی‌توانیم بگوییم آن زبان عربی که زبان قرآن است و امروز در مدارس کشورهای عرب‌زبان تدریس می‌شود یک زبان طبیعی است. گونه طبیعی زبان عربی، زبان عربی مصر، عراق، یمن و... است. سیر تکاملی زبان عربی در همان زمان که به زبان قرآن و کتابت اسلامی، یا به عبارت دیگر زبان دین تبدیل شد، متوقف شد و دیگر تغییری نکرد.

برای روشن‌شدن این موضوع مثال دیگری می‌آورم؛ ما امروز در فارسی معاصر هنوز واژه «بیابان» را داریم، در صورتی که اگر زبان فارسی سیر طبیعی خودش را طی کرده بود واژه بیابان امروز باید «باوان» یا «واوان» تلفظ می‌شد که این نام هم‌اکنون، در جاینامی بین قم و تهران وجود دارد و به همین شکل مانده است. چون جاینام‌ها گونه‌های مختلف زبانی را در طول زمان حفظ می‌کنند. در تالشی که از زبان‌های شمال غربی است این واژه به «ویوون» تبدیل شده و البته تحول معنایی یافته است و به معنی «بدبختی و فلاکت» به کار می‌رود. تالشان برای مفهوم بیابان از همان واژه بیابان استفاده می‌کنند که از فارسی معیار به وام گرفته‌اند.

خلاصه سخن آنکه وقتی یک زبان، به زبان دینی یا پرستشی یا تمدنی تبدیل می‌شود، جنبه نرماتیو معیاری به خود می‌گیرد و دیگر رشد نمی‌کند و هیچ‌کس هم نباید آن را تغییر دهد، مثلا نمی‌توان آیات قرآن را با لهجه عربی یمن یا عراق قرائت کرد. مثال دیگر، زبان ارمنی باستان است که در قرن پنجم میلادی نرماتیو شد و تا قرن دهم که دیگر کسی به این زبان صحبت نمی‌کرد، به همان شکل باقی ماند؛ درست مانند لاتین و اکنون نیز زبان رسمی کلیسای ارمنی همان زبان ارمنی باستان است و هیچ‌کس اجازه ندارد متون مذهبی کلیسای ارمنی را موقع اجرای مراسم مذهبی حتی در حد یک کلمه تغییر دهد و اصلا این کار گناه بزرگی محسوب می‌شود. اصولا همه متون مذهبی ماهیت تغییر‌ناپذیری دارند و نمی‌توان در آنها دخل و تصرف کرد.

البته فارسی زبان دینی نیست و جنبه پرستشی ندارد، ولی بار تمدنی و فرهنگی بسیار غنی دارد و درواقع زبان ادب و کتابت است. زبان فارسی زبان‌های بومی را تحت‌تأثیر قرار داده و از امکانات این زبان‌ها برای غنای هرچه بیشتر بهره برده است. آری! فارسی هم مانند لاتین، عربی یا ارمنی باستان متوقف شده است. هیچ جای ایران نیست که بتوانید نشان دهید و بگویید در ٢٠٠ سال پیش زبان خود را نداشته است. هیچ‌کس به فارسی معیار صحبت نمی‌کرده حتی در خراسان. زبان فارسی در نقش یک lingua franca بوده و مردم را به هم پیوند می‌داده است. بنابراین وقتی شما می‌گویید من شاهنامه را می‌فهمم این بدین‌معنی نیست که زبان فارسی رشد نکرده است، خیر. زبان‌های ایرانی هم به‌سرعت رشد می‌کنند و متحول می‌شوند.

ببینید حتی وقتی زبان فارسی به عنوان koine یا زبان ادبیات و علم به خود فارس برگشت، مردم دیگر این زبان را نمی‌فهمیدند، چون در خود شیراز یا فارس، مردم به صورت‌های پیشرفته‌تر زبان فارسی صحبت می‌کردند که در فهلویات منعکس است؛ مانند فهلویات فارس، همدان و... . درضمن باید در اینجا یک موضوع را خاطرنشان کنم، و آن اینکه زبان فهلویات فارس و همدان بنابر شاخص‌های زبان‌شناسی به گروه مادی تعلق دارند نه فارسی و درواقع شاخص‌های شمال ‌غربی را منعکس می‌کنند. حتی زبان زرتشتیان فارس و کرمان که گبری نامیده می‌شود متعلق به گروه شمال‌ غربی است نه جنوب غربی. این مسئله گویای این است که مردم قبل از حمله اعراب در خود فارس یک زبان آمیغی داشته‌اند، البته زبان متون پهلوی یک زبان تمام‌عیار جنوب غربی (پارسی) است که به هیچ‌وجه زبان زنده مردم فارس را در دوره استیلای تازیان منعکس نمی‌کند، بلکه وابسته به سنت نوشتاری اوایل قرون میلادی است.

من زمانی فکر می‌کردم چرا حافظ می‌گوید: ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه/ که لطف طبع و سخن‌گفتن دری داند؛ یعنی چه؟ چرا حافظ که در شیراز نشسته چنین چیزی می‌گوید؟ مگر مردم عصر حافظ در شیراز، سخن او را نمی‌فهمیده‌اند؟ من برای پاسخ به این سؤال به نسخه‌بدل‌های دیوان حافظ مراجعه کردم و با بررسی آنها متوجه شدم گویا این سؤال به ذهن کاتبان دیوان حافظ نیز خطور کرده است، زیرا هر یک سعی کرده‌اند به‌زعم خویش این بیت را اصلاح کنند، به همین سبب این بیت در نسخه‌های مختلف دیوان حافظ ضبط‌های گوناگونی دارد، مثلا در برخی نسخه‌ها، به جای «سخن گفتن دری»، «سرّ سخنوری» آمده است. پس واقعا مردم شیراز شعر حافظ را نمی‌فهمیده‌اند، زیرا زبان دری، یک زبان مدرسی بوده و فقط اهل علم و کتابت با آن سر‌وکار داشته‌اند.

خلاصه سخن آنکه زبان فارسی، متعلق به قومی به نام «فارس» یا اکثریت (٥١ درصد) مردم ایران نیست و درواقع زبان مشترک و میراث فرهنگی و تمدنی همه مردم ایران به شمار می‌آید و آنها را به یکدیگر پیوند می‌دهد. در خلق میراث علمی- ادبی زبان فارسی همه مردم ایران مشارکت داشته‌اند و این میراث فرهنگی متعلق به یک قوم شرطی به نام فارس نیست. زبان فراقومی فارسی متعلق به همه خرده‌فرهنگ‌های ایران است. هیچ قومی در ایران نمی‌تواند ادعا کند من فارسم، حتی خود فارس‌ها در فارس. مثلا اگر ما از شاعران، نویسندگان و دانشمندان ایرانی که در زمینه ادبیات، تاریخ یا فلسفه و... اثری از خود به جای گذاشته‌اند فهرستی تهیه کنیم، متوجه خواهیم شد همه مردم ایران از گروه‌های زبانی مختلف در خلق این آثار شرکت داشته‌اند؛ از آذربایجانی و کرد و بلوچ گرفته تا مازندرانی، شیرازی، اصفهانی، کاشی و... .

در اینجا نکته دیگری را هم باید خاطرنشان کنم؛ گویش‌های لری مانند بختیاری، ممسنی، بویراحمدی یا گویش‌های سواحل شمالی خلیج‌فارس مانند گویش قشم، کیش، و... همه از گویش‌های جنوب‌ غربی هستند و درواقع گویش‌های «پارسی» به شمار می‌آیند. ولی خود زبان «فارسی» نیز لهجه‌ها و گویش‌های خاص خود را دارد مانند لهجه اصفهانی یا کرمانی که با کشیدن برخی آواها و نحوه تلفظ و... شناخته می‌شوند.

اگر شما به گویش‌های زبان فارسی در داخل ایران توجه کنید، خواهید دید همه آنها - مانند لهجه تهرانی که امروز اساس زبان معیار فارسی را تشکیل می‌دهد- به‌گونه معیار زبان فارسی نزدیکند که این مسئله نشان می‌دهد زبان فارسی به عنوان یک زبان نرماتیو، در اثر ارتباطات انسانی، آموزش در مدارس و گسترش رسانه‌ها روی زبان این مناطق تأثیر گذاشته و این مردم به‌تدریج گویش‌های اصیل خود را فراموش کرده‌اند. برخی از این گویش‌ها هم اصلا در زمره گویش‌های پارسی نبوده‌اند، بلکه به گویش‌های مادی یعنی گویش‌های شمال غربی تعلق داشته‌اند. حتی گویش‌های خود فارس نیز آن‌گونه که از فهلویات برمی‌آید، بیشتر به گویش‌های مادی شبیه‌اند تا گویش‌های پارسی. زبان معیار در طول زمان به‌تدریج روی گویش‌های بومی «پارسی» تأثیر گذاشته و آنها را به گویش‌های «فارسی» تبدیل کرده است که نمونه آن را امروز در کرمان و کاشان می‌بینیم.

وقتی به دلایلی زبان مردم یک خطّه عوض می‌شود، زبان غالب، هم از لحاظ فونتیک و هم از لحاظ عناصر لغوی و حتی دستوری تحت‌تأثیر زبان بومی آن ناحیه قرار می‌گیرد و عناصری از آن را به خود جذب می‌کند، به‌ویژه اگر این زبان جدید با زبان پیشین مردم آن منطقه خویشاوند باشد، مانند زبان فارسی بخارا. برای همین در فارسی بخارا عناصر سغدی بسیاری وجود دارد و ما می‌دانیم تا قرن ١٠، ١١ میلادی، در بخارا به زبان سغدی صحبت می‌کرده‌اند. ازاین‌رو وجود گویش‌های فارسی در یک منطقه، دلیلی بر آن نیست که مردم آنجا را فارس بپنداریم.

گویش‌های فارسی در خارج از حیطه جغرافیایی ایران نیز وضعیت خاص خود را دارند. مثلا اگر شما به هرات بروید بعید است از گویش فارسی هروی یک فرد روستایی چیز زیادی متوجه شوید. یک تهرانی گویش کردی کرمانشاه را بهتر درک می‌کند تا گویش فارسی هرات را. در هرات شما باید خیلی با دقت گوش کنید که چیزی از زبان مردم بفهمید ولی گویش کردی کرمانشاه را تا ٧٠ درصد متوجه خواهید شد. گونه‌های مختلف زبان فارسی یا به‌اصطلاح دیگر لهجه‌های فارسی بر پایه زبان‌ها و گویش‌های بومی ایرانی شکل گرفته‌اند. عناصر قدیمی بسیاری از زبان کهن هرات در گویش فارسی هروی وجود دارد که مثلا در آثار خواجه‌عبدالله انصاری مانند طبقات‌الصوفیه منعکس است. خواجه‌عبدالله واژگان نادری به کار می‌برد که از زبان قدیم خود هرات -که البته از زبان‌های ایرانی بوده- اقتباس شده‌اند. بنابراین رواج گویش‌های مختلف زبان فارسی در یک منطقه، به‌هیچ‌وجه نشانه «فارس»بودن مردم آن ناحیه نیست؛ نمی‌توانیم بگوییم مردم هرات یا بخارا فارس هستند چون به گویش‌های فارسی صحبت می‌کنند.

گویش‌های فارسی افغانستان یا تاجیکستان از لحاظ سیستم فونتیکی و دستوری کهن‌گراتر از زبان فارسی معیار ایران هستند. نظام مصوّت‌های فارسی آسیای مرکزی، حالت مصوّت‌های فارسی میانه و کلاسیک را حفظ کرده است، زیرا فارسی رایج در آسیای میانه از لحاظ زمان شکل‌گیری و پایه تاریخی، کهن‌تر از زبان فارسی کشور ایران است. خلاصه کلام، نباید تصور کرد زبان کسانی که درحال‌حاضر به گویش‌ها و لهجه‌های مختلف فارسی صحبت می‌کنند، از قدیم‌الایام فارسی بوده و به‌تبع آن، می‌توان همگی آنها را فارس نامید.

http://www.sharghdaily.ir/News/113232

ش.د9503534

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات