تاریخ انتشار : ۲۴ مهر ۱۳۹۰ - ۱۰:۱۶  ، 
کد خبر : ۲۲۷۱۵۳

بنیادگرایی و نوگرایی

حسن یوسفی اشکوری اشاره: این مقاله متن ویرایش شده سخنرانی نویسنده است که در تاریخ چهارشنبه 26 فوریه 1997 / 8 اسفندماه 1375 در دانشکاه سوربن جدید (پاریس 3)، مرکز سانسیه در حضور جمعی از روشنفکران و پژوهشگران ایرانی ایراد شده است. به خاطر کمبود جا پرسشها و پاسخها حذف گردید.

تذکر چند نکته:
1- پیش از هر چیز باید هم از مسؤولان بخش ایران‌شناسی دانشگاه سوربن تشکر کنم که این امکان را فراهم کردند تا ساعاتی در خدمت شما عزیزان باشم، و هم لازم است از شما تشکر کنم که در این مجلس شرکت کردید، و ابراز خشنودی و خوشحالی کنم که در حضور هموطنانم هستم و توفیق دیدارشان را دارم.
2- با توجه به گستردگی موضع و اهمیت مطلب و فرصت کم، این بحث، به واقع مقدمه‌ای است بر مقوله مهم «جنبش اسلامی معاصر» و دو نحله اساسی درونی آن یعنی بنیادگرایی و نوگرایی که اختصاص به ایران و حتی کشورهای اسلامی هم ندارد. بنابراین بیش از یک مقدمه نباید از این بحث و گفتار توقع داشت.
3- این بحث نتیجه مطالعات و تحقیقات نستباً گسترده‌ای است در مورد تاریخ جنبش و افکار و آرای چهره‌های نامدار جنبش اسلامی، اعم از چهره‌هایی که در طیف بنیادگرایی قرار دارند و چهره‌هایی که در طیف نوگرایی واقع می‌شوند. من در اینجا هیچ منبع و مأخذی را نمی‌توانم ارائه بدهم، اما اگر لازم شد می‌توانم به برخی از آنها اشاره کنم. به هر حال مطالبی که مطرح خواهد شد، محصول یک تحقیق وسیع است که در طول سالها انجام شده و مستند به صدها کتاب و مقاله و یادداشت می‌باشد و در اینجا به صورت یک فهرست و گزارش مختصر ارائه می‌گردد.
4- بحثی که انجام می‌شود، یک بحث عمدتاً توصیفی است و نه ارزشی، یعنی سعی می‌کنم یک گزارش مستند و بیطرفانه از دو نحله درونی جنبش اسلامی صد سال اخیر در ایران و جهان اسلام ارائه بدهم و خود به داوری نپردازم. البته در صورت لزوم یا پرسش نظر شخصی خودم را خواهم گفت. به عبارت دیگر نمی‌خواهم بگویم یکی حق است و دیگری باطل و کدام سخن درست است و کدام نادرست. اصولاً نمی‌توان گفت هر سخن و مدعای بنیادگرا نادرست است و در مقابل هر نوع نوگرایی درست و مقبول هرچند که ممکن است به طور ضمنی و ناخواسته، گرایش خود را در بحث و تحلیل نشان دهم، چرا که به هر حال خود را متعلق به جنبش نوگرایی اسلامی می‌دانم و مدافع مدعیات اصولی آن هستم. ولی کوشش خواهم کرد سخنان منسوب به رهبران و پیشگامان این دو نحله را به گونه‌ای نقل کنم که مستند و منطبق با واقعیت و به دور از هر نوع تحریف باشد.
5- نکته قابل توجه دیگر این است که هرچند ما در اینجا «بنیادگرا» و «نوگرا» را در مقابل هم مطرح می‌کنیم و از هویت و آرای متفاوت یا متعارضشان سخن می‌گوییم، ولی منظور آن نیست که اولاً تمامی آرای آنها لزوماً متعارض‌اند و ثانیاً هیچ نقاط مشترک بین‌شان وجود ندارد. در واقع بنیادگرایی و نوگرایی، هر کدام طیف گسترده‌ای را تشکیل می‌دهند که ممکن است برخی از اشخاص وابسته به آن طیف بعضی از خصوصیات و افکار شناخته شده طیف خود را قبول نداشته باشند. اصولاً شاید بتوان کسانی را سراغ گرفت که یک طیف یا نحله سوم و بینابینی را در میان این دو طیف تشکیل بدهند، کسانی که از برخی جهات بنیادگرا باشند و از بعضی جهات نوگرا. اما در بحث فعلی، این طیف سوم مورد نظر ما نیست. با این همه خصوصیاتی که به دو نحله مورد بحث نسبت می‌دهیم، عموماً در مورد چهر‌ه‌های شاخص دو طیف مورد اشاره صادق است، هرچند ممکن است درجات و مراتب متفاوت باشد.
6- به خاطر کمبود وقت و اختصار فوق‌العاده گفتار، می‌دانم بسیاری از مسائل ناگفته خواهد ماند و مطالب ارائه شده هم احتمالاً مجمل و مبهم خواهند بود و لذا پرسشهای فراوانی برمی‌انگیزد و قطعاً امکان طرح و پاسخگویی آن ابهامها و پرسشها وجود نخواهد داشت. به هر تقدیر گریزی هم نیست.
و اما گفتار من سه قسمت مشخص دارد، قسمت اول توصیفی است از مفهوم «بنیادگرایی» و «بنیادگرایی اسلامی»، و قسمت دوم، توضیحی است از نحله «نوگرایی اسلامی» و در قسمت سوم، جدولی ارائه خواهد شد که در آن برخی از آرای مهم و کلی این دو جنبش دربارۀ دو مقوله «غرب» و «دین» و مسائل مرتبط با آن خواهد آمد.
در واقع در این گفتار برآنیم که به پرسشهایی از این دست پاسخ دهیم: «بنیادگرایی اسلامی» کدام است و «نوگرایی اسلامی» چیست؟ چه کسانی بنیادگرایند و چه کسانی نوگرا؟ نقاط اشتراک و افتراق‌شان در چیست؟ چگونه جنبش اسلامی پدید آمد و انگیزه‌های ظهور این پدیده در عصر ما کدام‌اند و دغدغه‌ها و آرمانهای نوگراها و سنت‌گراها کدامین‌اند؟
1- بنیادگرایی اسلامی
تعاریف دقیق و جامع و مانع دو اصطلاح «بنیادگرا» و «نوگرا»ی مسلمان، شاید ناممکن باشد، ولی براساس تفسیرها و تلقی‌های موجود، کوشش می‌کنم تعریفی از هر کدام ارائه دهم تا تفاوتهای هر کدام آشکار گردد. هرچند که ممکن است این تعریفها، مورد قبول تمامی بنیادگراها و نوگراها نباشد.
ظاهراً این اصطلاح را غربیان باب کرده‌اند و معمولاً تحت عنوان «فوندا مانتالیسم» از آن یاد می‌کنند. در این تلقی می‌توان گفت «بنیادگرا» کسی است که در رویارویی با دنیای مدرن (و به طور خاص غرب)، به گذشته تاریخی خود باز می‌گردد و در این رجعت، متون مقدس دینی خود را بدون تفسیر نو به عنوان تنها مرجع اعتقادی و ایدئولوژیک جنبش دینی ـ اجتماعی خویش می‌شناسد. یعنی از یک طرف آهنگ «بازگشت به صدر اسلام» و «بازگشت به سمت سلف صالح» دارد و از طرف دیگر تکیه‌گاه اصلی و یگانه خود را در این بازگشت و در رویارویی با دنیای مدرن، متون و منابع دینی نخستین بدون تفسیر نو و غالباً با نگرش بنیادگرایانه قرار می‌‌دهد. از این رو بنیادگرا دو خصیصه مشخص پیدا می‌کند: 1- ضدتجدد و 2- سازش‌ناپذیر. شاید بتوان این دو ویژگی را، دو خصلت ثابت و عام این جریان مذهبی معاصر شمرد. یعنی از یک طرف به طور عام و کلی، با هر نوآوری (از شرق باشد یا از غرب یا از هر جای دیگر) مخالف‌اند و آن را برنمی‌تابند و از طرف دیگر در برابر نوآوری و تجددگرایی (از هر نوعی که باشد) مقاوم و سازش‌ناپذیرند.
یکی از محققان غربی توضیحاتی در مورد بنیادگرایی اسلامی داده است که تا حدودی ماهیت و ویژگیهای این جنبش را آشکار می‌سازد. وی می‌گوید: «آنها به این مفهوم بنیادگرا هستند که گرایش به امور دنیوی (البته به معنای پرداختن به امور دنیایی را رد می‌کنند و اصرار دارند مسلمانان تابع قوانین اسلامی باشند. آنها از این نظر بنیادگرا هستند که سعی می‌کنند بنیانهای ایدئولوژی اسلامی را در یک جامعه مدرن (که البته منظور دنیای متجدد امروز است) بسازند.
آنها لقب «بنیادگرا» را می‌پذیرند و آن را به عنوان «مسلمان سازش‌ناپذیر» تفسیر می‌کنند و منظور آنها این است که تلفیق عقاید مختلف را رد می‌کنند و فقط قرآن، سخن پیامبر و فقه اسلامی را به منزله مراجع مشروع قانون می‌پذیرند (این نکته خیلی مهم است و یکی از نقاط اختلاف بنیادگراها و نوگراها در همین مورد است)1.
همان نویسنده خصوصیات شخصیتی افراد بنیادگرا را چنین برمی‌شمارد:
1- بیزاری از محیط (به دلیل اینکه محیط را شرک‌آلود و کفرآمیز و به هر حال ضداسلامی و دست‌کم غیراسلامی می‌داند)؛
2- دگماتیسم (=جمود فکری و قشریگری و جزمیت)؛
3- احساس حقارت و پستی (در برابر محیط و جامعه‌ای که او را طرد می‌کند و او هم از آن بیزار است)؛
4- ستیزجویی (و رزمندگی بر ضدمحیط)؛
5- اقتدارگرایی (اراده و جنبش معطوف به قدرت)؛
6- ناشکیبایی (نسبت به محیط و تجدد و نظامهای غیرشرعی و مخالفان و دگراندیشان)؛
7- سوءظن شدید به محیط و دولت (به خاطر آن محیط و دولت را شرعی نمی‌شمارد و آنها را ساخته و پرداخته دشمنان اسلام و مسلمانان می‌داند ـ که این تفکر در کتاب معالم فی‌الطریق میرقطب آمده است)؛
8- دیدگاه توطئه‌آمیز (به دلیل یاد شده در مورد هفتم)؛
9- ایده‌الیسم (احتمالاً منظور آرمان‌گرایی یا ذهن‌گرایی است)؛
10- سرسختی (سازش‌ناپذیری و بی‌انعطافی)و
11- اطاعت از رهبر فرهمند2 (البته باید تذکر داد که اولاً این موارد غالباً جنبه خصلتی دارند و نه معرفتی و ثانیاً نقل این خصوصیات لزوماً به معنای تأیید و قبول آنها نیست).
بنیادگرایی در برابر نوگرایی، که اهل نواندیشی و نوآوری است، قرار دارد و لذا ضد هر نوع تجدد و نواندیشی در دین است، و چون اهل سیاست و مبارزه و رزمندگی در برابر مخالفان (فکری یا سیاسی، داخلی یا خارجی) هستند، همواره محافظه‌کاران و سازشکاران و اهل تسامح و تساهل و به ویژه روشنفکران و نوگرایان را مورد حمله و اتهام قرار می‌دهند و با انگهایی چون منحرف، التقاطی، متجدد و حتی روشنفکر طردشان می‌کنند. البته این تعبیرات را عمدتاً برای نوگرایان مسلمان به کار می‌برند، چرا که حساب روشنفکران غیرمسلمان جدا است. این اصطلاحات در ایران امروز، غالباً به صورت فحش و اتهام و طعن مورد استفاده واقع می‌شوند و به طور کلی به کسانی این اتهامات وارد می‌آید که حداقل روایت بنیادگرانه و انحصاری از دین را، که به وسیله علما و فقها یا رهبر فرهمند گزارش می‌شود، قبول ندارند و به خود حق می‌دهند تفاسیر دیگری از دین ارائه دهند.
به هر حال در یک جمعبندی می‌توان ویژگیهای زیر را در تمام افراد و جریانهای بنیادگرا دید:
1- ضدتجدد،
2- سنت‌گرایی به معنای بازگشت به سنت سلف صالح (یعنی سنت مسلمانان صدر اسلام چرا که آن مسلمانان به عصر نبوت نزدیکتر بودند و لزوماً دین را بهتر می‌فهمیدند) و تکیه بر متون مقدس دینی بدون نیاز به تفسیر نو (تکیه بر ظواهر قرآن، سنت، سیره اصحاب و در شیعه سیره امامان) و به طور کلی تکیه بر «اسلام تاریخی» و «معارف دینی» که در طول تاریخ پدید آمد، و اکنون به صورت «سنت» درآمده است. از نظر این افراد، معارف دینی موجود میراث دینی ما است و تنها تکیه‌گاه و تنها بستر فهم شریعت و دیانت اسلام است و لذا یا نیازی به بازسازی آن معارف نیست یا اگر هم هست فقط افرادی خاص و معین (علمای دین و روحانیون متخصص و خلیفه و امیرالمؤمنین) حق دارند به بازسازی و تجدید نظر و نوآوری در این معارف دینی بپردازند، چرا که در نهایت تنها مرجع صاحب صلاحیت برای تشخیص درست و نادرست در معرفت و معارف دینی متخصصان ویژه‌اند. این گفته آیت‌الله طالقانی، که دکتر شریعتی نیز آن را تکرار می‌کند، که عده‌ای هر چیز را که قدیمی‌تر و کهنه‌تر است اسلامی‌تر می‌دانند، درباره بنیادگراهای سنت‌پرست صادق است. به هر حال بنیادگرای مورد نظر در بحث ما مساوی است با «سنت‌گرا» و شاید «سنت‌گرایی» بلیغ‌تر و رساتر باشد.
3- احیای کامل و بی‌چون و چرای شریعت، شریعت هم در تلقی بنیادگراها آن چیزی است که در طول این چهارده قرن به وسیله متخصصان و مجتهدان به مردم معرفی شده است، بخشی از آن از طریق نصوص دینی به صورت تکالیف شرعی درآمده‌اند و بخش عمدۀ آن از طریق اجتهاد فقهی و آرای فقها در قلمرو شریعت واقع شده است.
4- تشکیل دولت شرعی برای اجرای کامل و تعبدی شریعت. از آنجا که شریعت منحصراً از سوی شریعت‌شناسان یعنی فقیهان قابل طرح‌ و معرفی است، لاجرم «حکومت اسلامی» به صورت «حکومت شرعی» در می‌آید و حکومت شرعی نیز در نهایت در شکل «حکومت فقهی» ظاهر می‌شود و بدیهی است که حکومت فقهی نیز «حکومت فقیهان» خواهد بود.
5- رزمندگی علیه غرب و به طور کلی دنیای مدرن و به صورت مشخص به قصد برانداختن نظامها و حکومتهای غیردینی و تأسیس جامعه دینی و تشکیل حکومت و دولت مذهبی. بسیاری از بنیادگراها اصولاً نه تنها «جوامع و دولتهای غیراسلامی را قبول ندارند،که حتی دولتها و مهمتر از آن جوامع کنونی اسلامی را کافر و مشرک می‌شمارند و عملاً مسلمانان فعلی که تن به چنین نظام و دولتی داده‌اند را تکفیر می‌کنند و لذا از این نظر خود را در «دارالاسلام» نمی‌دانند و معتقدند یا باید از «دارالکفر» هجرت کنند یا باید برای براندختن جامعه‌ای کافر و شرک‌آلود مبارزه کنند.سیّدقطب عقیده داشت مسلمانان در حال حاضر در «عصر جاهلیت» به سر می‌برند. استمرار این تفکر گروه «التکفیر و الهجرة» بود که در مصر پدید آمد که از طرفی جامعه مسلمان مصر را تکفیر می‌کرد و از طرف دیگر عقیده به هجرت از آن جامعه داشت، اما چون امکان هجرت فیزیکی وجود نداشت، به «عزلت» و گوشه‌گیری و هجرت معنوی دست زد. یعنی در داخل جامعه مصر، در خانه‌های تیمی و در زندگی اختصاصی، جامعه‌ای خاص و آرمانی تشکیل داد. از نظر آنان جامعه‌ای اسلامی است، که تمامی مقررات آن مستقیماً از شریعت برآمده و به وسلیه یک رهبر و زمامدار کاملاً متشرع و متعهد اجرا شود (خلیفه یا...)
6- اتکا به نظریه توطئه در تاریخ و به ویژه در جهان امروز، بنیادگرایان عموماً تحولات تاریخی و اجتماعی را برآمده از توطئه و نقشه‌های حساب‌شدۀ ناپاکان و پلیدان و به طور خاص دشمنان اسلام و مسلمانان می‌شمارند که در حال حاضر استعمار و سلطه‌گران جهانی عامل این دشمنی و توطئه علیه اسلام و مسلمانان می‌باشند. این فکر البته نوعی نگرش به تاریخ و نوعی فلسفه تاریخ است که ریشه‌های معرفتی جدی دارد. از این رو مهمترین عامل (اگر نگویند تنها عامل) بدبختی و انحطاط گذشته و حال مسلمانان، همین نقشه‌ها و توطئه‌ها است.
7- اقتدارگرایی در قالب پیروی از رهبر فرهمند (در دوران مبارزه) و در شکل حکومت شرعی (در دوران تأسیس).
8- شکل‌گرایی و فرمالیسم مذهبی. در فرمالیسم مذهبی، حفظ شکل و ظواهر شریعت مطلوب نهایی است، و این ظواهر یعنی اجرای بی‌چون و جرای احکام فقهی و شرعی و تکالیف دینی از یک سو و تشکیل حکومت شرعی و فقهی و اجرای حدود و دیات و رعایت حجاب و ترک منکرات در دین از سوی دیگر. البته در کنار حفظ این ظواهر، اگر هم توسعه اجتماعی و علمی و اقتصادی مطرح باشد، در حاشیه خواهد بود و تازه به عنوان حفظ «بیضه اسلام» اهمیت دارد نه به دلیل دیگر.
مشکل اصلی بنیادگران گره‌گشایی از معضل «ضعف» و ناتوانی مسلمانان در برابر غرب، استعمار و به طور کلی فرهنگ و تمدن جدید است که به گمان آنان می‌توان با احیای کامل شریعت و اجرای بی‌چون و چرا از احکام شرعی قرون نخستین اسلامی، به اقتدار سیاسی دست یافت و از طریق استقلال سیاسی و حفظ دیانت و اخلاق، امت اسلام را از سقوط نجات داد. از نظر آنان انحطاط و ضعف و ناتوانی مسلمانان زمانی آغاز شد که مؤمنان احکام دینی را کنار گذاشتند و به شریعت تعبداً عمل نکردند و لذا اگر مسلمانان خالصانه و متعبدانه به دین و شعائر بازگردند، مشکل «قدرت سیاسی» نیز حل خواهد شد و در آن صورت چیرگی استعمار هم به پایان خواهد رسید. در واقع شعار و سخن بنیادگرایان مسلمان معاصر این است که «اسلام به ذات خود ندارد عیبی ـ هر عیب که هست از مسلمانی ماست».
دلیل اهمین یافتن استعمار و احساس ضعف نیز آن بود که مسلمانان زمانی چشم گشودند که خود را در برابر دو چهره متفاوت غرب دیدند: «تفوق» و چهره «تهاجم». تفوق از نظر علمی، فرهنگی، اقتصادی، صنعتی و تکنولوژیک و تهاجم به صورت سیاسی و نظامی. و مسلمانان احساس خطر کردند که هویت تاریخی و فرهنگی و استقلال سیاسی خود را از دست بدهند و در مقابل خود را در برابر این رقیب و حریف نیرومند و مهاجم ناتوان دیدند. در واقع از نظر تاریخی این احساس از زمانی پدید آمد که ناپلئون در سال 1798 وارد مصر شد و مصر و سپس شمال آفریقا مستعمره فرانسه شد؛ انگلستان شبه‌قاره هند را تسخیر کرد و آن‌گاه برخی دیگر از کشورهای غربی به سرزمینهای اسلامی هجوم بردند. این احساس، جنبش سیاسی اسلامی را در تقابل با استعمار غربی بنیاد نهاد و خیزشهای سیاسی ـ نظامی گسترده‌ای در سرتاسر جهان اسلام ظاهر شد. با ناتوانی خلافت عثمانی این خیزش گسترده‌تر شد و سرانجام با فروپاشی خلافت در سال 1924، جنبش بنیادگرایی اسلامی ابعاد گسترده‌تری یافت. در واقع تشکیل «اخوان‌المسلیمن» در سال 1928 در اسکندریه مصر پاسخی به این بحران و چاره‌ای برای حل معضل ضعف و ناتوانی مسلمانان بود. درست به همین دلیل بود که در دوران نخستین جنبش اسلامی، مسئله عمده «قدرت سیاسی» بود و لذا تقریباً تمامی پیشگامان و رهبران این نهضت، در اندیشه ایجاد قدرت و توانایی سیاسی و نظامی بودند و فکر می‌کردند با تمرکز قدرت سیاسی و تأسیس دولت توانا و ظهور خلیفه مقتدر خواهند توانست مشکل ضعف و تفرقه مسلمانان را حل کنند، و البته به نظر آنان اجرای کامل شریعت در پرتو یک حکومت شرعی، این هدف را محقق می‌ساخت. در این زمان، قطع دست استعمار هدف غایی و مهم رهبران جنبش اسلامی شمرده می‌شد.
از نظر تاریخی، جنبش اسلامی از صد و پنجاه سال قبل، با بنیادگرایی و سنت‌گرایی آغاز شد، اما به طور مشخص از سیدجمال به بعد، «نوگرایی دینی» بر تنه آن درخت جوانه زد و رشد کرد، هرچند که هنوز هم بنیادگرایی در جهان اسلام برتری و اکثریت دارد و غالب است. جنبش مهدی سودانی در سودان در سال 1883، نهضت سیاسی ـ نظامی امیر عبدالقادر الجزایری در الجزایر، قیام سیداحمد هندی (معروف به سیداحمد شهید) و قیام سرتاسری مسلمانان در هند به سال 1875، اخوان‌المسلمین در مصر و در دیگر نقاط جهان اسلام و نهضت روحانیان ایران از میرزای شیرازی تاکنون و به طور خاص و نمونه جمعیت فداییان اسلام و مرحوم نواب صفوی از نمونه‌های این جنبش‌اند.
البته باید تذکر داد که جریانهای یاد شده و چهره‌های منسوب به آنها و به ویژه روحانیان سیاسی و مبارز ایران در طول صد سال، با هم متفاوت‌اند و گاه در پاره‌ای از موارد هم متعارض‌اند. فی‌المثل مرحوم مطهری تفاوت اساسی با دیگر همگنان خود دارد و در عین پیوستگی به بنیادگرایی، از نوگرایی قابل توجهی هم برخوردار بود. (شاید بتوان مطهری را در آن طیف بینابین دو طیف سنت‌گرا و نوگرا قرار داد). یا می‌توان به علامه نائینی در مشروطیت اشاره کرد. او، به رغم نوگرایی‌اش در دفاع از مشروطیت، بنیادگرا و سنت‌گرا است، چرا که مبانی نظری و جهان‌بینی او چندان تفاوتی با دیگران ندارد.
2- نوگرایی اسلامی
نوگرایی اسلامی که در تقابل اصولی با بنیادگرایی قرار دارد، از نظر تاریخی و زمانی، در ادامه گسترش بنیادگرایی و اسلام سیاسی و در متن و بطن آن روییده است و لذا، ضمن اشتراکاتی که با تبار خود دارد، از ممیزات روشنی برخوردار است.
واقعیت این است که ما دو نوع «نوگرایی» داریم، یکی «عام» و دیگری «خاص». نوگرایی عام عبارت است از هر فکر یا عمل «تازه» و به طور کلی هر چیز «نو». اگر نوگرایی را در مفهوم عام خود در نظر بگیریم، بنیادگرایی معاصر یعنی اسلام سیاسی شده، خود نو و بدیع بوده است. زیرا قرنها بود که مسلمانان عموماً غیرسیاسی بودند و اصولاً در حال رخوت و سستی و بی‌تفاوتی به سر می‌بردند و در واقع در خواب غفلت قرار داشتند و از خود و جهان پیرامون خود آگاه نبودند و حتی سیاسی بودن بد و خلاف دینداری و مغایر تقوا و پارسایی شمرده می‌شد. از این رو در مقایسه با چنین سنت‌گرایی و سنت‌زدگی مفرط، اسلام سنتی سیاسی شده پدیده‌ای نو بود و لذا بدعت شمرده می‌شد و سنت‌گراهای محض سیاسی شدن را کفر تلقی می‌کردند. این مقایسه نشان می‌دهد که سنت سیاسی شده در مجموع یک گام به جلو بود و حداقل احساس مسؤولیت را در مسلمانان پدید آورد و هویت نوینی در آنان ایجاد کرد و در نهایت غافلان را به چاره‌جویی وادار نمود. افزون بر آن، برخی از رهبران این جنبشها نیز در مرتبه‌ای از روشنفکری و نواندیشی بودند که آنها را از رهبران دینی سنتی محض متمایز می‌کند.
اما نوگرایی به معنای خاص آن است که در اینجا موردنظر ما است. منظور از این «نوگرایی خاص» چیست؟ و چه تفاوتی با اسلام سنتی سیاسی شده دارد؟ فکر می‌کنم این سخن اقبال که «اکنون وقت آن رسیده است که در کل دستگاه مسلمانی تجدیدنظر کنیم»، تا حدود زیادی مراد ما از نوگرایی اسلامی را روشن کند. در واقع از همین زاویه است که «نوگرایی» از «سنت‌گرایی» فاصله می‌گیرد و با امتداد این خط تفاوت دو نحله عمیقتر و آشکارتر می‌گردد و در نهایت از برخی جهات به تقابل می‌رسد. طبق این تعریف و توصیف، مسلمان نوگرا کسی است که در جهان امروز (یا در هر زمانی دیگر) دست به «بازسازی اندیشه دینی» (که البته می‌دانیم این عنوان نام کتاب اقبال است که به طور نارسا در فارسی «احیای فکر دینی در اسلام» ترجمه شده است)، می‌زند و به معارف و افکار و عقاید تاریخی و سنتی موجود بسنده نمی‌کند.
بیان تفاوت اسلام سیاسی شده و اسلام نوگرا، در این مجال نمی‌گنجد، اما توضیح مختصری می‌دهم تا منظور ما روشنتر شود.
چنانکه گفته شد تا صد و پنجاه سال قبل مسلمانان نه از جهان و تحولات شتابناک آن آگاه بودند و نه از وضعیت خود خبر داشتند و در نتیجه احساس مسؤولیت نمی‌کردند، اما پس از برخورد با تهاجم فرهنگی ـ سیاسی ـ نظامی غرب احساس خطر کردند و به چاره‌جویی پرداختند و دست به مقاومت و مقابله زدند. بدین‌ترتیب اسلام سنتی، سیاسی شد و بنیادگرایی مبتنی بر اصالت سنت پدید آمد. اما این سنت‌گرایان می‌خواستند از طریق اجرا و احیای کامل شریعت، قدرت و عظمت سیاسی و نظامی دیرین را، به گونه‌ای که درست «سلف صالح» و در قرون نخستین اسلامی بود، زنده کنند تا بر ضعف فایق آیند و در برابر استعمار بایستند و در نهایت «عزت دنیا و آخرت» را به دست آورند. اما نوگرایی در استمرار آن حرکت و ضمن تأیید آرمان کلی جنبش سیاسی، به این نتیجه رسید که مسئله «منازعه اسلام و غرب، جدیتر از آن است که در حاد جدال صلیبی طرح شود و لذا به درگیریهای سیاسی یا پیکار نظامی و حتی در نهایت در حد پیروزی بر خصم، فرو کاسته شود. و پیشگامان این حرکت نواندیش به این مهم آگاهی پیدا کردند که مشکل با قطع دست استعمار، ولو این که ممکن باشد، حل نخواهد شد، زیرا مشکل ما «مشکل عقب‌ماندگی‌ قرنها» است که پیش از ورود و نفوذ استعمار نوین غربی دچارش بوده‌ایم. از طرف دیگر، قطعاً بدون استفاده از علوم و فنون جدید مشکل عقب‌ماندگی حل نخواهد شد و می‌دانیم که علوم و فنون نیز در غرب است و در واقع تمامی این امکانات در خدمت یا دست‌کم در نزد همان استعمارگران است. پس به قول اقبال «پس چه باید کرد ای اقوام شرق؟» آیا بی‌تفاوت باشیم تا «هرچه پیش آید خوش آید»؟ که ممکن نیست. چرا که حداقل رقیب و تجدد عالمگیر نمی‌گذارد بی‌تفاوت باشیم و به هر حال زمان ما را به حال خود رها نمی‌کند. یکسره تسلیم غرب شویم و به گفته معروف تقی‌زاده «از نوک پا تا فرق سر فرنگی شویم؟» که اولاً چنین چیزی ممکن نیست و ما با تقلید هرگز فرنگی نخواهیم شد، و ثانیاً در صورت امکان به معنای نابودی هویت و محو تاریخی خودمان است. به مقابله سیاسی ـ نظامی با خصم ادامه دهیم و شعارمان «جنگ، جنگ تا دفع استعمار در جهان» باشد؟ که این نیز امکان‌پذیر نیست. زیرا اولاً در مصاف نابرابر ما و غرب، پیروزی سیاسی ـ نظامی امکان ندارد و چه بسا تا برافتادن رقیب خود از صحنه جهان و حتی از جغرافیا حذف شویم، ثانیاً فرضاً خصم را برانداختیم یا با اخراج استعمار استقلال به دست آوردیم، مشکل اصلی عقب‌ماندگی تاریخی و انحطاط فرهنگی و اخلاقی و تمدنی را چگونه خل خواهیم کرد؟ گزینش کنیم، برخی از محصولات تمدن نوین را برگیریم و برخی دیگر را واگذاریم؟ چگونه؟ آیا شدنی است؟ و اگر شدنی است، ضابطه انتخاب و گزینش کدام است؟ این ضوابط از کجا به دست می‌آید؟ از دین؟ از خود عصر؟ از مصالح روز؟ از همه اینها؟ با تشخیص کی و چه کسانی؟ و...
برای سنت‌گرایان این نوع پرسشها مطرح نبود، همان‌گونه که اکنون نیز چندان مطرح نیست. این نوگرایان بودند که به طور جدی از مرحله جدال سیاسی ـ نظامی و سنت‌گرایی گذر کرده و به طور اساسی‌تر به طرح سؤال و مشکل پرداختند و هر کدام به سهم خود کوشیدند اولاً به طرح درست سؤال بپردازند و ثانیاً در حد توان و تشخیص خود به حل مشکل یاری رسانند. در واقع تمامی پیشگامان نهضت اسلامی در این که: 1- غرب بر ما چیره است، 2- ما ضعیف و در معرض نابودی هستیم، 3- باید کاری کرد و 4- بازگشت به آیین مسلمانیِ اصیل چاره‌ساز و دست‌کم مددکار است، اتفاق‌نظر داشتند اما در پاسخ به «چه باید کرد؟» اختلاف‌نظر جدی پدید آمد که هر روز نیز جدیتر می‌شود و ما امروز در کل جهان اسلام و به ویژه در ایران شاهد این اختلاف‌نظر عمیق و صف‌بندی دو طرف هستیم. جان کلام این که نوگرایان راه‌حل اساسی را به قول اقبال لاهوری در «تجدیدنظر در کل دستگاه مسلمانی» می‌دانند و آن را بر هر نوع تحول دیگر مقدم می‌شمارند.
با این که بیشترین همت سیدجمال‌الدین اسدآبادی صرف اتحاد اسلام و ستیزه با استعمار و در واقع ترویج اسلام سیاسی و رزمنده شد، اما، از آنجا که او تا حدودی از موضع سنتی فاصله گرفته بود و از نواندیشی قابل ملاحظه‌ای برخوردار بود و لذا به طرح مشکل رسیده بود، مؤسس نوگرایی اسلامی سیدجمال است و نوگرایان بعدی از او الهام گرفتند. (کتاب مقالات جمالیه او از نوگرایی سید خبر می‌دهد). در زمان سید، سیداحمدخان در هند نواندیشی دینی را آغاز کرده بود و اقدامات مهمی در این جهت انجام داد که می‌توان به تأسیس دانشگاه «علیگره» اشاره کرد. شیخ محمد عبده، شاگرد سید، سنت‌گرایی و بنیادگرایی را رها کرد و به فعالیت فکری و تحول فکری اهتمام ورزید. اما شاخص‌ترین چهره نوگرایی اسلامی معاصر، اقبال لاهوری است. در واقع او بود که به طور اساسی و عمیق به طرح مشکل و پرسش پرداخت و به ویژه کوشش وافر و کارسازی در حل مشکل کرد. به یک معنا او پدر نوگرایی دینی است. پس از اقبال، برجسته‌ترین چهره در نواندیشی اسلامی، دکتر شریعتی است که هم صورت مسئله را به خوبی درک کرد و هم اقبال را خوب فهمید و هم در حد توان و صلاحیت و عمر کوتاهش، برای ارائه پاسخها تلاش کرد که امروز میراث او دستمایه گرانبهایی برای استمرار حرکت نوگرایی است. البته در ایران مهندس بازرگان نیز سهمی قابل توجه در نواندیشی دینی دارد. امروز کسانی چون دکتر حسن حنفی در مصر و دکتر جابری در مغرب و کسان بسیاری در شرق و غرب عالم در این راستا گام برمی‌دارند.
در زیر جدولی ارائه می‌دهیم که آرای سنت‌گراها و نوگراها را در دو حوزه مهم «غرب‌شناسی» و «دین‌شناسی» نشان می‌دهد. البته باید توجه داشت که اولاً این بخشی از آرای آنان است، و ثانیاً فهرستی است بدون تفسیر و تحلیل، و ثالثاً این فهرست مستند است به آرای کلی و عمومی پیشگامان و رهبران فکری یا سیاسی آن دو نحله که به صورت مکتوب در دست است، (و البته برخی استنباط کلی است)، و رابعاً ممکن است تمامی آرا درباره تمامی افراد شاخص یا وابسته به دو گروه صادق نباشد. در واقع جدول برای بیان افکار طیفها است، نه آرای افراد یا حتی گروههای درونی دو طیف.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات