تاریخ انتشار : ۰۵ دی ۱۳۹۰ - ۱۰:۵۱  ، 
کد خبر : ۲۳۱۵۴۵

ارزیابی ظرفیت اصلاح سرمایه‌داری

محمد ملاعباسی اشاره: ‏‌این، «برداشتی» از سخنرانی دکتر حسین کچویان، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و دانشیار عالی‌رتبه دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران در نشست علمی «غرب علیه غرب» است. این نشست، در تاریخ دهم آبان ماه سال جاری، توسط بسیج دانشجویی دانشکده‌ علوم اجتماعی دانشگاه تهران، در این دانشکده برگزار شد.

‏‌مقدمه
‏‌دکتر حسین کچویان، معتقد است می‌توان در تحلیل‌هایی که در مورد مسئله‌شورش‌های وال‌استریت انجام شده است، یک صف‌بندی مشخص را در کشورمان مشاهده نمود. یک قطب این صف‌بندی، نگاه حداکثری به این تحولات است و قطب دیگرش نگاه حداقلی. شکل اول، قائل به این است که این جنبش‌ها، منجر به فروپاشی غرب خواهد شد، و شکل حداقلی، معتقد است که این هم یکی از چرخه‌های قبلی امپریالسم یا سرمایه‌داری است و امکان مهارِ مجدد این جریان وجود دارد. واقعاً نمی‌توان با قطعیت گفت که جریانی که الان شکل گرفته است، چقدر ظرفیت دارد و به عنوان یک جنبش اجتماعی، صرفِ نظر از علل و روابط، می‌تواند نتیجه بخش باشد یا نه؟ چرا که ممکن است شرایط تاریخی مهیا باشد و جنبش‌های مختلفی اتفاق بیفتد ولی لزوماً آن جنبش، جنبشی نباشد که کار نهایی را می‌کند، در سال گذشته، حرکت‌های مشابهی را البته نه با این قدرت و شدت شاهد بوده‌ایم، این جریان هم ممکن است همین طور باشد و لزوما به آنجایی که باید، منتهی نشود. چرا که همه اتفاق نظر دارند که این تحول، خلأ‌های زیادی دارد؛ لذا اینکه آیا این جنبش یک جنبش ماندگار می‌شود یا نه، محل سئوال و ابهام است.
‏‌اما، یک تلقی عمومی وجود دارد و آن اینکه یک وضعیت واقعی وجود دارد، یک وضعیت ساختاری وجود دارد که مبین مشکلات جدی است و به حل و فصل این قضیه چندان امیدی نیست.
‏‌در غرب، چرخه‌های بحران و انتقال در میانِ قطب‌های قدرت داشته‌ایم، انتقال مرکز سرمایه‌داری از ژنو به هلند، از هلند به انگلستان و از انگلستان به آمریکا. این تغییرات نیز مبین یک انتقالِ دیگرِ مرکز است. بعضا گفته شده است که آمریکایی‌ها فکر کرده‌اند این انتقال قدرت به ژاپن باید اتفاق بیفتد، و بعد دوباره این سیستم سرمایه‌داری ادامه پیدا خواهد کرد. نظر دیگر این است که این بحران نیز، نظیر دیگر بحران‌هایی است که درون سیستم‌های اقتصادی مختلفی که قرن نوزدهم ایجاد شده است، به صورت ساختاری مشاهده شده‌ است. در این نگاه، ما امروز شاهد تحولی از آن دست هستیم که سرمایه‌داری تجاری را به سرمایه‌داری صنعتی، و بعد از آن سرمایه‌داری مالی و بانکی تبدیل کرده است.
‏‌مغز‏ تحلیل
‏‌کچویان، برای تحلیل این جنبش‌ها، فراتر از خود آنها می‌رود و اشاره می‌کند که یک تغییر و تحول جهانی و همه‌جایی در حال رخ دادن است. بحث اصلی‌ای که باید بدان پرداخت، گسترش ساختار اقتصادی و سرمایه‌داری دولتی است. باید توجه داشت که سیستم‌های غربی، عمدتاً سیستم‌های اقتصاد محور هستند. اما اتفاقی که از 1980 به بعد افتاد، غلبه کامل بخش خصوصی و اقتصاد بر دولت بود، یعنی دولت، تبدیل به ابزار اقتصاد و سرمایه‌داری شد. تا قبل از مقطع جهانی شدنِ سرمایه‌داری و اقتصاد، سیاست بر اقتصاد مهار داشت، اما در مقطع اخیر مطرح شد که سرمایه به طور کامل و مطلق از سیاست آزاد شده است، تافلر در کتابش پیش‌بینی کرده بود که این اتفاقات خواهد افتاد و اعتراضات و تظاهراتی صورت خواهد گرفت. گفته‌های او، در واقع پیش‌بینی صرف نبود، بلکه پیش‌بینی‌ها خود تحقق‌بخش بود؛ یعنی خودشان به وقوع همچین اتفاقی کمک کردند. در آن مقطع سرمایه‌ها و صنعت‌های بزرگ به جهان سوم منتقل شدند. در جهانی شدن، سرمایه‌داری دیگر حاضر نبود هزینه‌های سیاسی را تحمل کند، رابطه دولت با اقتصاد و سرمایه‌داری وارونه شد، و بدترین حال این وضع، در آمریکا اتفاق افتاد؛ بنابراین، اکثر فعالیت‌های دولتی حتی فعالیت‌های امنیتی به بخش خصوصی واگذار شد.
‏‌از دهه‌ 80 به بعد، اتفاق دیگری افتاد که در واقع، پول در اعتباری غیر واقعی و اقتصاد نیز در حالتی غیر واقعی کار می‌کردند. بدین ترتیب، یک اقتصاد غیر واقعی در این قرن حاکم شد، این وضعیت، نه به شکل ناخواسته، بلکه در یک وضع خواسته اتفاق افتاد. سرمایه‌داری از دهه 1960 به دنبال پیشگیری از بحران بود، این اقتصاد بر اساس ارزش مبادله عمل می‌کند. به این معنا که دنبال سود است، مسئله‌‌ آن تأمین نیاز نیست، بلکه تضمین سود است، و این محدودیت‌های سود است که بحران‌های سرمایه‌داری را ایجاد می‌کند. البته به رغم آنکه این سیستم بر اساس خواست کالا عمل نمی‌کند، ولی خواست کالا (تقاضا) را تولید می‌کند تا کالا تولید و فروخته شود. در این موقعیت، سرمایه‌داری بر اساس تبلیغ ایجاد نیاز می‌کند. این فرایند، منتهی به مقررات‌زدایی و کاهش خدمات حقوقی دولتی شد، تا محرکی شود برای سرمایه‌گذاری دوباره تا اقتصاد مجدداً حرکت کند و از بحران و رکود خارج شود. اینجا شاهد آن هستیم که محرکه‌های سود هم دیگر واقعی نیستند، مثل وام خریدن و دوباره وام را فروختن.
‏‌اقتصاد سرمایه‌داری باید سود ایجاد کند و گر نه کار نخواهد کرد، باید مدام تولید کند، خواه کسی خواسته باشد، خواه کسی نخواسته باشد. باید ذائقه مردم را تحریک کند تا ادامه پیدا کند. باید عمر مصرفی کالاها را پایین بیاورد، تا اینکه کالا بتواند مجدد تولید شود. تولید برای اقتصاد سرمایه‌داری مهم است چون در اصلِ تولید، سودزایی نهفته است.
‏‌در هر مقطعی، اقتصاد سرمایه‌داری تابع دو منطق است: منطق درونی، منطق بیرونی. منطق بیرونی به کشورهای حاشیه‌ای و پیرامون مربوط می‌شود؛ منطق درونی، به خود نظام سرمایه‌داری بازمی‌گردد. منطق بیرونی، به استعمار و امپریالیسم یا توسعه اقتصادی و بعد امپریالسم فرهنگی بر می‌گردد، و این ادغامِ سیستمِ حاشیه‌ای در درون اقتصاد غرب است. قبلاً تنها لازم بود تا حاشیه، مواد اولیه را تولید کند، ولی در یک مرحله، باید اقتصادهای غیرغربی عین اقتصادهای غربی، بتوانند کارخانه‌های غربی را در درون خودشان جا بدهند. بنابراین، اقتصاد سرمایه‌داری به جایی رسیده است که باید جهان را یکپارچه کند. و فی‌المثل، نمی‌تواند تنها به ایرانی که صادر کننده‌ی نفت است متکی باشد، به ایرانی احتیاج دارد که ماشین نیز تولید کند و بخش‌هایی از کار را به عهده بگیرد و در درون سرمایه‌داری و سیستم جهانی ادغام شود، بخش درونی سیستم شود نه بخش بیرونی.
‏‌بنابراین، مهم این است که کجا سیستم می‌تواند سود ایجاد کند، یعنی عرضه و تقاضا را تحریک کند، تقاضا می‌تواند تحریک شود ولی تحریک تقاضا مستلزم به هم ریختن ساختار است. قبلا از طریق روی کار آمدن سوسیالیست‌ها امکان تحریک تقاضا وجود داشت، از دهه 80 به بعد سوسیالیسم به بخش درونی سیستم تبدیل شد اما الان دیگر امکان تحریک کردن تقاضا وجود ندارد؛ اگر به دوره‌های قبلی نگاه کنیم، در دوره‌های محدودی، دموکرات‌ها در آمریکا و سوسیالیست‌ها در کشورهای اروپایی سر کار می‌آیند، کار سوسیالیست‌ها و چپ‌ها در واقع همین تحریک کردن تقاضاست؛ چون انباشت شدیدی در یک طبقه حاکم شده است و امکان ادامه‌ سیستم نیست، باید یک باز توزیعی در منابع داشته باشند تا سیستم، امکان حیاتِ دوباره پیدا کند. یعنی هزینه‌های عمومی و بهداشت و آموزش پروش را افزایش بدهند تا این اتفاق بیافتد.
‏‌دکتر حسین کچویان، در ارزیابی کلی خود از جنبش‌های وال‌استریت به این قائل نیست که جنبش وال استریت، توان اصلاح نظام سرمایه داری را داشته باشد. ولی اینکه آیا این جنبش یا چیزی شبیه آن، امکان دارد که بحران سرمایه‌داری را حل و فصل کند؟ در این نیز باید تردید داشت.
‏‌در واقع، یک خلاء به لحاظ تئوریک و ایدئولوژیک در معنای عامش وجود دارد، ایدئولوژی‌ای که بتواند به عنوان یک منبع الهام در ایجاد تصوری از یک نظام مطلوب که ممکن است دین یا هرچیز دیگری باشد، نقش ایفا کند. تهی بودگیِ فضای جنبش وال استریت کاملاً برجسته است. در این جنبش، تنها با تأکید بر دموکراسی مواجهیم. اما حاصل دموکراسی چیست؟ مابه‌ازای مشخص و ملموسی به لحاظ فکری، عقیدتی و ارزشی رویاروی سرمایه‌داری طرح نمی‌شود.‏

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات