مقدمه:
نخبگان هر جامعهای در هدایت فکری، سیاسی، فرهنگی و رفتاری آن جامعه نقش عمدهای را ایفا میکنند. آنان به سبب برخورداری از ویژگیهای فوقالعاده، همواره مورد توجه مردم بوده، رأی و نظرشان تأثیر شگرفی در هدایت افکار عمومی میگذارد. در این میان، خواص متدین نقش مهمی در جامعه دارند. بعضی از جامعهشناسان از آنان به عنوان نخبگان سنتی و مذهبی و یا ایدئولوژیکی یاد میکنند؛ چنانچه یکی از ایشان مینویسد: «نخبگان سنتی و مذهبی از حاکمیت و یا نفوذی برخوردارند که ناشی از ساختهای اجتماعی، ایدهها و اعتقاداتی است که ریشه در گذشتهای دور دارند و مبتنی بر راه و رسم طولانیاند» (گیروشه، 1387: 121 ـ 122).
برخی از جامعهشناسان تأثیرگذاری نخبگان را تا اندازهای میدانند که هر گونه تغییر اجتماعی اعم از تغییر دینی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی را بدون حمایت متنفذان اجتماع، محال میشمارند.
بروس کوئن در کتاب «مبانی جامعهشناسی» دربارۀ تأثیرگذاری متنفذان اجتماع مینویسد: «متنفذان افرادی هستند که در زمینۀ رشد، برنامهریزی و توسعۀ در اجتماع، بیشترین نفوذ را اعمال میکنند. تصمیمگیریهای مهم، بدون راهنمایی و حمایت این گروه مهم، محال است» (کوئن، 1375: 394).
همچنین یکی از جامعهشناسان به نام «موسکا» میگوید: «حرکت تاریخ، اساساً تحت تأثیر منافع و ایدههای گروه نخبگان بر سریر قدرت انجام میگیرد» (گیروشه، 1387: 117).
البته این دیدگاه تا حدی افراطگرایانه است؛ زیرا ما میدانیم بسیاری از پیامبران و اولیای الهی و جریانهای اهل حق در طول تاریخ، بدون کمک خواص و نخبگان و صاحبان زر و زور و تزویر و حتی با وجود مخالفت آنان در پرتو مجاهده و صبر و استقامت در راه خدا به پیروزیهای بزرگی در عرصۀ جامعه و تاریخ نائل آمدهاند.
اما از یک منظر معتدل، میتوان گفت که اقلیت نخبگان و خواص، نقش مهم و تأثیر شگرفی در تکوین و تغییر افکار عمومی و هدایت آنها دارند. به طوری که موافقتها و مخالفتهای آنها در روند شکلگیری و رشد یا تضعیف حرکتهای فکری، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی بسیار مؤثر و چشمگیر است؛ ولی این نقش در حدی نیست که بدون اقبال آنان هیچگونه تحولی ممکن نباشد.
اکنون با توجه به اهمیت نقش نخبگان در جامعه، آسیبشناسی این قشر و شناخت عواملی که موجب انحراف آنان میشود بسیار ضروری میباشد. یکی از بهترین راهکارهای آسیبشناسی نخبگان جامعۀ کنونی، مطالعۀ سرگذشت و شناسایی لغزشهای نخبگان در یک بستر تاریخی و عصر مشابه دوران ماست. از اینرو، در این نوشتار، انحرافات و بیماریهایی که در عصر حاکمیت امیر مؤمنان علیهالسلام دامنگیر چهرههای برجسته گردید، مورد بررسی قرار گرفته، برخی از مهمترین لغزشگاههای آنان بیان شده است.
1ـ حقد و کینه
عقدههای روانی و حسادتهای درونی، وقتی در روح و روان آدمی لانه کند و در تصمیمگیریهای او دخالت نماید، انسان را از مدار انصاف و عدالت دور میسازد. اما وقتی تصمیمگیریهای کلان اجتماعی و مواضع حساس سیاسی گروه زیادی از افراد جامعه، بر مبنای کینهتوزیها و تنگچشمیهایشان شکل گیرد، آثار زیانبار فراوانی به بار خواهد آورد.
یکی از مهمترین مشکلات علی علیهالسلام، مسأله حسادت و کینه برخی از قبایل و یا افراد خاص متنفذ نسبت به آن حضرت بود؛ به طوری که موجب تنها شدن آن بزرگوار و یا حتی برپایی برخی از جنگها علیه آن حضرت گردید. رشک و کینه افراد نسبت به علی علیهالسلام انواع و دلایل مختلفی داشت که در ادامه به برخی از آنها اشاره میشود.
دلایل رشک و کینه نسبت به امیر مؤمنان علیهالسلام
الفـ رقابتهای قومی و قبیلگی
اولین و مهمترین عامل حسادت نسبت به امیر مؤمنان در رقابتهای قومی و قبیلگی ریشه داشت. قبل از ظهور اسلام، مردم جزیرةالعرب نظام سیاسی، اجتماعی و فرهنگی واحدی نداشتند و یک قانون واحد بر آنها حکومت نمیکرد؛ طوایف و گروههای نامتجانسی بودند که کنار هم گرد آمده بودند. بنابراین، اگر بینشان نزاعی درمیگرفت، برنده، کسی بود که قدرت بیشتری داشت. منشأ این قدرت در لیاقتهای افراد قبیله و نوع روابطشان بود.
هر قبیلهای که دارای افراد توانمندتر و روابط مستحکمتری بود، از قدرت بیشتری برخوردار میشد و از آنجا که باورهای دینی، سیاسی و فرهنگی مشترک و فراگیری بین افراد قبیله وجود نداشت، روابط خویشاوندی، محور پیوندهایشان بود با تقویت تعصبهای خویشاوندی و روابط قومی، امنیت خود را تأمین میکردند. از اینرو، برای قبیله خود اهمیت زیادی قائل بودند؛ به طوری که احترام به قبیله، دین و دنیایشان را تشکیل میداد. قبیله، امری مهم و مقدس و سرنوشتساز بود و عصبیت درونعشیرهای، یکی از گرانترین شاخصهای لیاقت و قیمت افراد شمرده میشد و از شروط صلاحیت احراز پست ریاست قبیله به حساب میآمد (الحاج حسن، 1405 ق: 73).
آنها با تقویت پیوندها و تعصبهای قومی و احترام به آداب و رسوم قبیله خود، روابط بین خود را مستحکم میکردند و از این طریق، در مقابل نیروهای مهاجم بیرون قبیله از خود دفاع میکردند. هر قدر قدرت سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی قبیله بیشتر بود، در میان سایر قبایل مفتخرتر و صاحب احترام افزونتری بود.
هنگامی که افراد هر قبیله به قبیله خود تعصب داشته باشند، به طور طبیعی رقابتهای قومی و قبیلگی شدت میگیرد و باب افتخارات موهوم به قبیله، زنده میگردد.1
هنگامی که رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله از میان بنیهاشم به پیامبری رسید، برخی از سران قریش، این را افتخار بنیهاشم و تهدید بر ضد خود تلقی کردند و چون کسب افتخاری همسنگ آن را برای خویش میسور نمیدیدند، به دشمنی با بنیهاشم و شخص پیامبر صلیاللهعلیهوآله پرداختند.
ابوجهل میگفت: ما و عبد مناف بر سر شرافت و بزرگی به نزاع برخاستیم و با آنها رقابت نمودیم و از راههایی توانستیم با آنها برابری نماییم؛ اکنون که با آنها برابر شدهایم، میگویند برای فردی از قبیله ما وحی نازل میشود. به خدا سوگند! ما هرگز ایمان نخواهیم آورد (ابن هشام، 1415 ق، ج 1: 316).
از دوران جاهلیت، میان بنیهاشم و سایر تیرههای قریش، رقابت وجود داشت. از امیر مؤمنان علیهالسلام نقل شده است که در ماجرای حفر زمزم به وسیله عبدالمطلب، تمام تیرههای قریش، در برابر بنیهاشم ایستادگی کردند و حاضر نشدند افتخار حفر زمزم، تنها از آن عبدالمطلب باشد (همان: 143 ـ 147).
اگرچه با امدادهای غیبی و نصرت الهی، پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله توانست فرهنگ اسلامی را بر فرهنگ جاهلی غلبه دهد، ولی حس رقابت قبیلگی به کلی از جامعه زدوده نشد و حسادتهای سایر قبایل نسبت به بنیهاشم از بین نرفت.
علی علیهالسلام در میان بنیهاشم بیشتر مورد حسرت بود؛ بهگونهای که امام باقر علیهالسلام میفرمایند: «هر وقت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فضایل علی علیهالسلام را میگفت یا آیهای را که درباره آن جناب نازل شده بود، تلاوت میکرد، عدهای از مجلس برمیخاستند و میرفتند (ابن شهرآشوب، 1376 ق، ج 3: 214).
سعد بن أبیوقاص میگوید: «من و دو نفر دیگر در مسجد نشسته بودیم و از علی بدگویی میکردیم که پیامبر با حالتی عصبانی به سوی ما آمد و فرمود: با علی چه کار دارید؟! هر کس علی را اذیت کند، مرا اذیت کرده است» (همان: 211).
حقد و حسد نسبت به علی در دل برخی به اندازهای عمیق شده بود که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را به واکنش وامیداشت؛ چنانکه میفرمود: «هر کس به علی حسد ورزد، به من حسد ورزیده و کسی که به من حسادت کند، کافر شده است» (همان: 213 و 214).
با رحلت پیامبر خاتم، فرصت خوبی برای ربودن این افتخار از دست بنیهاشم فراهم آمد و قبایل قریش با حمایت حسابشده خویش، عملیات انتقال خلافت از میان بنیهاشم به بنیتمیم و بنیعدی و سرانجام به بنیامیه را تسهیل کردند و به نفع امیر مؤمنان و علیه غاصبان خلافت اعتراضی نکردند.
عمر به ابنعباس (پسرعموی علی علیهالسلام) میگفت: [قریش] خوش نداشتند نبوت و خلافت، هر دو در میان شما جمع شود و در نتیجه شما به قوم خودتان فخر بورزید و مغرور شوید.
ابنعباس به عنوان شاهد ماجرای غصب خلافت از امیر مؤمنان میگفت: قریش از روی حسادت و ظلم، خلافت را از بنیهاشم گرفتند (طبری، 1352 ش، ج 2: 103).
اگرچه پس از بیست و پنج سال و پس از قتل عثمان، خلافت به جایگاه اصلی خویش؛ یعنی خاندان پیامبر بازگشت، اما پس از به خلافت رسیدن علی علیهالسلام، تقریباً اکثر قبایل قریش، دست از حمایت علی برداشته و به نوعی به مخالفت و منازعه با حاکمیت آن حضرت پرداختند. به نقل اسکافی، بسیاری از اهالی مدینه و مکه، کینه علی علیهالسلام را در دل داشتند و کل قریش، مخالف آن بزرگوار بودند و در مقابل، نسبت به بنیامیه گرایش مثبت داشتند (ابن ابیالحدید، 1385 ق، ج 2: 103).
بـ زخمهای شمشیر علی علیهالسلام
عقده برخی از افراد نسبت به امیرالمؤمنین علیهالسلام از جنگهای صدر اسلام نشأت میگرفت؛ زیرا آن حضرت عده زیادی از سران عرب را در جریان جنگهای بدر و احد و حنین به هلاکت رسانده بود. این امر به صورت عقدههای پنهان در دل بعضی از بازماندگانشان باقی مانده بود؛ بهگونهای که پس از قبول اسلام، همچنان نسبت به علی دشمنی داشتند.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها در اعتراض به کنار زدن علی علیهالسلام میفرمود: «و ما الّذی نقموا من أبیالحسن؟ نقموا منه و الله نکیر سیفه و شدّه و طأته و نکال وقعته و تنمّره فی ذات الله عزّوجلّ»؛ چرا از أبوالحسن انتقام گرفتند؟ قسم به خدا به سبب اینکه تیغ شمشیرش سوزناک بود و بر آنها سخت میتازید و عقوبت میکرد. و در راه خدای عزیز و بزرگ غضبناک میشد (اربلی، 1426 ق، ج 1: 492).
در دعای شریف ندبه میخوانیم: «قد وتر فیه صنادید العرب و قتل أبطالهم و ناوش [ناهش] ذؤبانهم فأودع قلوبهم أحقاداً بدریّة و حنینیّة و غیرهنّ فاضبّت علی عداوته و أکبّت علی منابذته حتّی قتل الناکثین و القاسطین و المارقین» (مجلسی، 1403 ق، ج 99: 104)؛ از بزرگان عرب در راه حق، انتقام گرفت و پهلوانان آنها را کشت و گرگان آنان را تارومار کرد. در نتیجه کینههایی از بدر و خیبر و حنین و غیر آنها، در دلهایشان به ودیعه گذاشت. پس دشمنی او را در دل نگه داشتند. به دشمنی با او روی آوردند تا اینکه ناکثین و قاسطین و مارقین را کشت.
شواهد بر جای مانده از تاریخ صدر اسلام نشان میدهد که کینه ناشی از زخمهای شمشیر علی علیهالسلام تا دوران خلافت او، همچنان در دلها باقی مانده بود؛ به ویژه در دل آنان که از حزب طلقا و از ایمانآوردندگان پس از فتح مکه (مخصوصاً بنیامیه) بودند. از چهرههای شاخص و سرشناس این گروه، میتوان مروان بن حکم و ولید بن عقبة بن ابیمعیط و سعید بن عاص را نام برد.
آنان در نخستین روزهای خلافت علی، نزد آن حضرت آمده و به سیاستهای اقتصادی آن حضرت اعتراض کردند و از زخمهایی یاد کردند که توسط آن حضرت به ایشان رسیده بود. ولید اینچنین لب به شکایت باز کرد:
«ای ابالحسن! تو به همه ما ستم کردهای. اما من؛ پدرم را روز بدر دستبسته گردن زدهای و برادرم [عثمان] را دیروز یومالدار تنها گذاردهای. اما سعید؛ پدرش را روز بدر کشتی در حالی که پدرش از برجستگان قریش بود. اما مروان؛ پدرش را نزد عثمان هنگامی که او را نزد خویش آورد، دشنام دادهای... .ما با تو بیعت میکنیم؛ اما به شرط آنکه آنچه از مال در ایام عثمان به دست آوردهایم از ما نگیری و قاتلان عثمان را نیز بکشی (ابن ابیالحدید، 1385 ق، ج 7: 38 ـ 39).
وقتی علی علیهالسلام شرایط آنان را نپذیرفت، دشمنیشان را علنی کرده، بنای عیبجویی از آن حضرت را گذاردند و تلاش کردند یاران علی را از آن بزرگوار جدا کنند و وحدت جامعه را از بین ببرند. از مهمترین اقدامات آنان، تحریک عایشه و طلحه و زبیر به برپایی جنگ جمل بود که در ادامه به آن اشاره خواهد شد.
ابن أبیالحدید مینویسد: «در دوران خلافت علی علیهالسلام، عبیدالله بن عمر به امام حسن علیهالسلام گفت: پدرت به اول و آخر قریش ضربه زده است و مردم با او دشمن هستند، به من کمک کن تا او را خلع کنیم و تو را به جای او بنشانیم» (همان، ج 1: 498).
هنگامی که از ابن عباس سؤال شد که «چرا علی علیهالسلام را دشمن میدارند؟ گفت: زیرا علی، اول آنها را وارد آتش کرد و باعث عار آخرشان شد» (ابن شهرآشوب، 1405 ق، ج 3: 220)؛ یعنی با کشتن آنها در جنگهای صدر اسلام، بزرگان قریش را جهنمی کرد و با زخم شمشیر خود عزت و آقاییشان را از بین برد.
حضرت وقتی به دست ابن ملجم مرادی ملعون ضربت خورد، فرمود: «قریش، آرزوی کشتن مرا داشت، ولی موفق نشد» (همان: 312)؛ چرا که ابن ملجم، قرشی نبود.
رقیبان علی علیهالسلام برای تحریک مردم علیه او، سعی میکردند قریش را به یاد این دشمنیها بیندازند. ابن سعد مینویسد: «عمر بن خطاب به سعید بن عاص میگفت: طوری به من نگاه میکنی، مثل اینکه من پدر تو را کشتم! ولی من او را نکشتم؛ علی بن أبیطالب کشته است» (ابن سعد، 1405 ق، ج 5: 31).
جنگهای داخلی دوران حکومت امیر مؤمنان عامل دیگری بود که موجب کینه زخمخوردگان و بازماندگان کشتهشدگان شد. از سخنان حضرت با مردم بصره، بعد از جنگ جمل و هنگام خروج از این شهر، معلوم میگردد که مردم بصره نسبت به آن حضرت بغض داشتند و در صدد انتقام بودند: «ماتنقمون منّی یا أهل البصرة؟ - أشار إلی قمیصه و ردائه- فقال: والله إنّهما لمن غزل أهلی، ماتنقمون منّی یا أهل البصرة؟- و أشار إلی صُرّه فی یده فیها نفقته- فقال: والله ما هی إلا من غلّتی بالمدینة، فإن خرجتُ من عندکم بأکثر ممّا ترون فأنا عندالله منالخائنین» (شیخ مفید، 1413 ق: 422)؛ ای اهل بصره! چرا از من انتقام میگیرید؟ ـ در حالی که به پیراهن و عبایش اشاره میکرد ـ فرمود: قسم به خدا این دو به دست همسرم بافته شدهاند.
ای اهل بصره! چرا از من انتقام میگیرید؟ و در حالی که به کیسهای که در دست داشت و قوتش در آن بود اشاره میکرد ـ فرمود: قسم به خدا، دارایی من در مدینه همین است. نزد خدا از خائنان باشم اگر با بیش از این مقداری که میبینید از نزدتان خارج شده باشم.
گرچه عثمانیمسلک بودن بصریان عامل اساسی دشمنی آنان با امیر مؤمنان بود، ولی شکست سختشان از علی علیهالسلام همراه با کشتهها و زخمیهای فراوان2 بر کینه آنان نسبت به آن حضرت افزود. از اینرو، امیر مؤمنان، هنگام خروج از بصره با تأکید بر سادهزیستی و بیرغبتیاش به دنیای آنان، خواست از بغضشان بکاهد.
شاید حضرت میخواست به آنان بفهماند که انتقام از خلیفهای که در مسند حکومت به یک پیراهن اکتفا میکند، کاری نامعقول و نادرست است.
این کینهها به صورت متراکم در دلهای بازماندگان خوارج در جنگ نهروان نیز وجود داشت؛ تا حدی که قطام به انتقام کشته شدن پدرش در نهروان، قتل علی علیهالسلام را مهر خود در ازدواج با ابن ملجم قرار میدهد (مسعودی، 1409 ق، ج 3: 423).
جـ سایر عوامل
دشمنی برخی در اثر اختلاف شخصی با آن حضرت بوده است که عایشه شاخصترین فرد آنهاست؛ کسی که حضرت در مورد علت شرکت او در جنگ جمل فرمودند: «و أمّا فلانة فأدرکَها رأیُالنساءِ و ضِغن غَلا فی صدرِها کمِرجَل القَین و لو دُعیتْ لِتنال من غیری ماأتتْ ألیّ، لم تفعل» (نهجالبلاغه، خطبه 156)؛ و اما آن زن [عایشه]، گرفتار خیالات و پندار زنانه و کینهای که در سینهاش داشت، گردید و همچون کوره آهنگران که آهن در آن ذوب میشود به غلیان درآمد. اگر از او میخواستند با شخص دیگری غیر از من چنین برخوردی کند، نمیکرد.
حضرت در این فراز از سخن خویش تصریح میفرماید که عایشه به خاطر کینهای که از سابق در دل داشت به جنگ برخاسته، اما به منشأ کینهاش اشاره نفرموده است؛ ولی ابنابیالحدید به نقل از استاد خویش، سرچشمه حسادت عایشه نسبت به علی را مربوط به مسائلی میداند که در خانه پیامبر در جریان بوده است.
پس از جنگ جمل، برخی از رجال بصره از امیرالمؤمنین علیهالسلام دلیل مخالفت عایشه با آن حضرت را پرسیدند. حضرت دلیل اصلی مخالفت او را حقد و کینهای دانسته است که وی نسبت به آن حضرت داشته است و علل این کینهتوزی را چنین برمیشمرد: یکی از آنها این بوده است که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مرا بر پدر عایشه برتر میدانست و در مواقف خیر، مرا بر پدرش مقدم میداشت و همین امر موجب بغض او نسبت به من شده است.
دومین علتش این بود که هنگامی که رسول خدا بین یارانش پیمان اخوت برقرار کرد، بین پدر عایشه و عمر بن خطاب عقد اخوت برقرار نمود و مرا برای برادری خویش برگزید. این مسأله موجب غیظ عایشه گردید و نسبت به من حسادت ورزید.
سومین عاملش این بود که خداوند متعال [به پیامبر] وحی کرده بود تا همه دربهای خانههای اصحاب را که به مسجد باز میشد ببندد به جز درب [خانه] من. وقتی رسول خدا درب خانه پدر او و رفیقش را بست و درب خانه مرا به داخل مسجد بازگذارد...، این ماجرا دشمنی [عایشه] را نسبت به من برانگیخت.
سپس حضرت به شکست جناب ابوبکر در گشودن درب قلعه خیبر و فتح آن به دست خویش و لغو مأموریت ابوبکر برای قرائت آیات سوره برائت و نصب خویش از سوی خداوند برای انجام این مأموریت اشاره نمود و سرانجام حسادت عایشه نسبت به حضرت خدیجه را به عنوان ششمین عامل دشمنی او با خود و حضرت فاطمه سلاماللهعلیها مطرح نمود و دو مورد از برخوردهای شخصی خویش با عایشه را به عنوان شاهدی بر حقد و حسد عایشه نسبت به خویش برشمرد (ابن ابیالحدید، 1385 ق، ج 9: 193؛ شیخ مفید، 1414 ق، ج 1: 173).
از اینرو، عایشه در عین مخالفتش با عثمان و اصرار شدیدش بر عزل او، وقتی خبر بیعت مردم با علی علیهالسلام را شنید، تغییر موضع داد و خواهان گرفتن انتقام خون خلیفه مظلوم شد. به همین بهانه از مدینه تا بصره آمد و در جنگ جمل حضور فعال پیدا کرد. و بسیاری از اهالی بصره، وقتی حضور عایشه را در سپاه طلحه و زبیر دیدند، به آنها پیوستند و تا زمانی که پاهای شتر عایشه قطع نشد، همچنان به مبارزه بر علیه سپاه علی ادامه دادند؛ تا جایی که هزاران تن کشته و مجروح شدند و با دلهایی پر از بغض و کینه علی به خانههایشان رفتند و تا پایان حکومت آن حضرت روی خوش به آن بزرگوار نشان ندادند. به نقل اسکافی همه اهالی بصره، بغض علی را در دل داشتند (ابن ابیالجدید، 1385 ق، ج 4: 103).
عامل دیگر کینه برخی از مردم نسبت به امیر مؤمنان علیهالسلام، صلابت و شدت عمل آن حضرت در اجرای احکام الهی است. وقتی پای احکام خدا و حیف و میل بیتالمال و گفتوگو و مدارا با دشمنان اسلام و اجرای حدود الهی به میان میآمد، علی از خود سرسختی و صلابت نشان میداد و همین امر، موجب ناراحتی و خشم بعضی نسبت به آن حضرت میشد.
از اینرو، پیامبر صلیاللهعلیهوآله خطاب به کسانی که علی علیهالسلام را به سبب جدیت و شدت عملش در اجرای احکام الهی سرزنش میکردند، میفرمود: «إرفعوا ألسنتکم عن علی بن أبیطالب، فإنه خشن فی ذاتالله عزّوجلّ، غیر مداهن فی دینه» (شیخ مفید، 1414 ق، ج 1: 173)؛ زبانهایتان را از ملامت کردن علی بن ابیطالب نگاهدارید؛ او در اجرای حکم خدای عزوجل خشن است و در دین خویش اهل تساهل نیست.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها نیز جدیت امیر مؤمنان علیهالسلام در اجرای حدود الهی را علت کنار زدن آن حضرت از خلافت ذکر میکند (اربلی، 1426 ق، ج 1: 492 ـ 493).
وقتی نجاشی؛ یکی از شعرای سپاه آن حضرت در صفین، در ماه مبارک رمضان، شرب خمر کرد، حضرت وی را در ملأ عام شلاق زد، این اقدام قاطعانه، موجب خشم نجاشی و بسیاری از دوستان یمنیاش از آن حضرت شد و او به همراهی یکی از بزرگان یمنی کوفه به معاویه پیوست (ثقفی، 1407 ق: 366 ـ 370).
طارق بن عبدالله نهدی؛ یکی از بزرگان یمنی کوفه، به حضرت گفت: «یا امیرالمؤمنین ماکنّا نری أنّ أهل المعصیة و الطاعة و اهلالفرقه و الجماعة عند ولاة العدل و معادن الفضل سیّان فیالجزاء، حتی رأیت ماکان صنیعک بأخی الحارث، فأوغرت صدورنا» (همان)؛ ای امیر مؤمنان! ما گمان نمیکردیم که عصیانگران و فرمانبرداران و تفرقهافکنان و وحدتطلبان نزد والیان عدالتپیشه و معادن فضل، در کیفر مساوی باشند، تا اینکه برخورد شما با برادر حارثی خود را دیدیم؛ شما سینههایمان را از غیظ و کینه به جوش آوردهای. به دنبال این ماجرا، او به اتفاق نجاشی به معاویه پیوست (همان).
بنابراین، از مشکلات اساسی حکومت امیر مؤمنان علیهالسلام دشمنیهای قومی و قبیلهای، کینههای برجای مانده از زخم شمشیر آن حضرت در جنگهای صدر اسلام، حسادتهای شخصی و نیز جدیت علی علیهالسلام در اجرای عدالت بوده است که در تنها ماندن آن حضرت در اجرای سیاستهای حکومتی و برپایی برخی از جنگهای داخلی زیانبار، نقش فراوان داشته است.
2ـ اشرافیگری
قرآن مجید با مثالها و تشبیهات مختلفی در صدد است تا بشر را به ناچیز بودن دنیا نسبت به آخرت متنبه کند. در موارد متعددی از تعبیر «متاع» ـ به معنای یک شیء کمارزش ـ در مورد دنیا استفاده میکند. گاهی برخی از تنعمات دنیا را نام برده و نعمتهای اخروی را بر آن ترجیح میدهد مثلاً میفرماید: «مال و فرزندان زیور این زندگی دنیا هستند و اعمال صالح، ماندگار نزد پروردگار، ارجمندتر و خواستنیتر است» (کهف (18): 46). و گاهی کسانی را که دنیا را بر آخرت ترجیح میدهند، مذمت میکند و آنان را گمراه میداند (ابراهیم (14): 13).
با وجود چنین رهنمودهایی، در دوران حاکمیت امام علی علیهالسلام ترجیح دنیا بر آخرت رواج یافت؛ بهگونهای که حضرت به مردم زمانه خود میفرماید: «شما را چه شده است؟! که با به دست آوردن مقدار اندکی از دنیا، فرحناک و بانشاط میشوید؛ در حالی که از دست رفتن و محرومیت فراوان آخرت، شما را محزون نمیکند؟! و هر گاه متاع ناچیزی از دنیا را از دست بدهید، مضطرب و پریشان میشوید تا آنجا که آثار آن در چهرههایتان آشکار میشود» (نهجالبلاغه، خطبه 113).
سپس حضرت به رواج تغییر ذائقه مردم از آخرتگرایی به دنیاگرایی اشاره کرده، میفرماید: «آنچنان این مطلب آشکار است که همه، عیب یکدیگر را میدانید و اگر بر زبان نمیآورید، به سبب آن است که میترسید همان عیب را درباره شما بازگو کنند. (گویا) دست به دست یکدیگر دادهاید که آخرت را ترک گویید و نسبت به دنیا عشق ورزید...». سپس میفرماید:
«دینتان لقمه اندکی است که بر زبانتان قرار گرفته است [سست شده است]. مانند کسی هستید که از کارش فراغت یافته و رضایت مولای خویش را فراهم آورده است» (همان).
دنیاگرایی در زمان امیر مؤمنان علیهالسلام به معنای شیرین شدن تنعمهای دنیا، کم یا زیاد در کام مردم بود؛ یعنی چه طبقه مرفه و چه متوسط و فقیر از دنیا لذتی را احساس میکردند که از امور اخروی احساس نمیکردند. دنیا در مذاقشان بامزه و لذیذ بود؛ ولی امور معنوی، بیمزه و تلخ شده بود. این تغییر ذائقه، ربطی به مقدار مال یا مرتبه و مقام نداشت و فقیر و غنی را شامل میشد. از اینرو، ریشهیابی و مبارزه با آن سخت و دشوار بود. همین تغییر ذائقه، موجب شد که مردم از مقدار زیادی از لذایذ اخروی برای اندکی از لذایذ دنیوی صرفنظر کنند. این امر، مایه تعجب آن بزرگوار گردید؛ به گونهای که بعد از صفین در نامه به ابوموسی اشعری درباره جریان حکمیت فرمود:
«فإنّ النّاس قدتغیّر کثیر منهم عن کثیر من حظهّم،ف فمالوا معالدُّنیا و نطقوا بالهوی و أنّی نزلتُ من هذالأمر منزلاً معجباً» (همان، نامه 78)؛ بسیاری از مردم از بهره زیادی که ممکن بود (در آخرت) نصیب آنها گردد، بازماندند و به دنیا روی آوردند. این کار باعث تعجب من گردیده است.
از اینرو، حضرت از مردم زمان خود میخواست که به بیش از حد نیاز دنبال بهرهوری از دنیا نروند و به همان مقدار که مخارج جاریشان تأمین میشود، اکتفا کنند:
«لاتسئلوا فیها فوقالکفاف و لاتبطلوا منها أکثر منالبلاغ» (همان، خطبه 45)؛ بیش از کفاف و نیاز خود از آن نخواهید و بیشتر از مقدار مخارجتان از آن مطلبید.
ولی مردم به نصایح حضرت توجه نکردند و همچنان دنبال دنیا رفتند و درآمد خود را در قالب انباشت ثروت و رونق بخشیدن به زندگی تجملگرایانه صرف کردند؛ در حالی که قرآن میفرماید: «وَِِِِالَّذیِنَ یَکْنِزوُنَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَایِنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللهِ فَبَشِّرْهِمْ بِعَذَابٍ ألِیمٍ» (توبه (9): 34)؛ و کسانی که زر و سیم میاندزوند و آن را در راه خدا انفاق نمیکنند، پس آنان را به عذابی دردناک مژده ده.
روند رشد اشرافیت و رفاهطلبی
در دوران حکومت پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله، علم و تقوا و سجایایی همچون ایثار و گذشت در راه خدا، معیار برتری انسانها بر یکدیگر به حساب میآمد. صاحبان زر و زیور و مال و منال در جامعه، جایگاه بلندی نداشتند و اموری چون سبقت در ایمان، مهاجرت به مدینه، شرکت در جنگهای بدر، احد و احزاب، جایگاه اجتماعی افراد را شکل میداد. پس مستضعفانی که در راه خدا جهاد میکردند بر ثروتمندان عافیتطلب برتری داشتند: «لِلْفُقَرَاء الْمُهَاجِرینَ الَّذیِنَ أخْرِجُوا مِن دیِارهِمْ وَ أمْوَالِهِمْ یَبتَغُونَ مِّن فَضْلاً مِّنَ اللهِ وَ رِضْوَانًا وَ یَنصُروُنَ اللهَ وَ رَسُولَهُ أوْلَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ» (حشر (59): 8)؛ مقام بلند (یا غنایم) برای فضل الهی و رضای او را میطلبند و خدا و رسولش را یاری میکنند و آنها راستگویانند.
روزی که رسول خدا دیده از جهان فروبست، شأن اجتماعی افراد براساس قرابتشان به پیامبر اکرم سنجیده میشد. در سقیفه، هم مهاجران و هم انصار برای به دست گرفتن قدرت، به مجاهدتهای خود در راه نصرت اسلام، استدلال میکردند. اما پس از سقیفه و انحراف مسیر خلافت، اندک اندک، ارزشهای اجتماعی دگرگون شد؛ شوق به انفاق و ایثار و گذشت و روحیه شهادتطلبی، جای خود را به میل به تجملگرایی و رفاهطلبی و زندگی اشرافی داد. علت این تغییر ارزشها و رشد و رویکرد به مال و منال، این بود که پس از رحلت پیامبر، فتوحات عظیمی به دست مسلمانان انجام گرفت و مناطقی چون عراق، مصر، ایران و شام فتح گردید.
به دنبال هر فتحی، ثروتهای هنگفتی با عنوان جزیه، خراج و غنیمت، وارد خزانه مسلمانان شد؛ به طوری که در جنگ «نهاوند» سهم هر سوارهنظام به شش هزار درهم رسید (طبری، 1352 ش، ج 2: 528) و در نبرد «زالق» هر رزمنده در یک لشگر هشت هزار نفری، چهار هزار درهم بهره غنیمتی داشت (بلاذری، 1404ق: 386).
هر ساله از سرزمینهای فتحشده عراق (عراق امروزی و اطراف آن)، یکصد و بیست میلیون درهم (ماوردی، 1406 ق، ج 1: 185) و از مصر چهل میلیون درهم (بلاذری، 1404ق: 217) و از شام هفده میلیون درهم (همان: 197) وارد خزانه مسلمانان میشد. قسمت اعظم این عایدات به طور نامساوی، با عنوان «عطا» بین مسلمانان تقسیم میشد؛ به طوری که فرزندان رزمندگان «بدر»، سالیانه دو هزار درهم مقرری داشتند (همان: 437). سالیانه مهاجرین بدری پنج هزار و انصار بدری چهار هزار درهم حقوق میگرفتند (مارودی، 1406 ق، ج 1: 238؛ ابوعبیده، 1408 ق، 287).
این غنایم و عطایای هنگفت، گرچه موجب فقرزدایی از جامعه گردید، ولی به مرور، دامن بسیاری از اصحاب نامدار پیامبر را به تجملگرایی آلوده کرد و موجب پیدایش روحیه اشرافیت و رفاهطلبی میان آنان گردید؛ زیرا در آن روزگار، مرز بین فقر و غنا دویست درهم بود؛ یعنی اگر کسی دویست درهم داشت، زکات به وی تعلق نمیگرفت (سرخسی، 1414 ق، ج 3: 14) و میتوانست به دور از فقر زندگی کند.
در چنین شرایطی وقتی یکباره عطای چهار هزار درهمی به دست اصحاب رسید، کنترل خود را از کف داده، مجذوب مال دنیا شدند. شخصیتهای بزرگی همچون طلحه، زبیر، عبدالرحمن بن عوف و زید بن ثابت، یکی پس از دیگری در دام دنیاگرایی افتاده، در گرداب زندگی اشرافی غرق شدند و به دنبال خویش، سایر اقشار جامعه را به رفاهطلبی و مالاندوزی سوق دادند.
زبیر وقت مرگ، پنجاه هزار دینار نقد، هزار اسب، هزار بنده و مقادیر زیادی ثروت غیر منقول و نیز خانههایی در کوفه، بصره و اسکندریه (مصر) داشت. طبق نقل مسعودی، خانه زبیر در بصره به قدری مجلل بود که تا سال 332 هجری در میان مردم، معروف بوده است (مسعودی، 1409 ق، ج 2: 342).
طلحه، روزی هزار دینار از اموال خود در عراق درآمد کسب میکرد و خانهاش در کوفه زبانزد خاص و عام بود (همان). پس از مرگ عبدالرحمن بن عوف، وقتی خواستند اموالش را میان ورثهاش تقسیم کنند، یک هشتم اموالش به سیصد و سی و شش هزار رسید (همان). طلاهای زید بن ثابت را پس از مرگش با تبر شکستند و بین ورثهاش تقسیم کردند (همان).
رفاهطلبی و عافیتطلبی سران اصحاب، اندک اندک همه جامعه را به سوی مالاندوزی سوق داد و حرص و ولع مردم را به تکاثر، افزایش داد؛ به طوری که در زمان خلافت عثمان، به دلیل روحیه اشرافی شخص خلیفه و اطرافیانش، شخصیتهای پارسا و دنیاگریز تحتالشعاع صاحبان مال و منال قرار گرفتند و افرادی چون ابوذر و عمار و عبدالله بن مسعود به سبب اعتراض به وضع نابسامان جامعه، مورد غضب عثمان قرار گرفتند (بلاذری، 1394 ق، ج 5: 36، 48 و 53).
امام علی علیهالسلام هنگامی حکومت را به دست گرفت که رفاه و آسایش، به عنوان یک ارزش محوری برای مردم مطرح بود. مسلمانان برای اشراف، اهمیت و جایگاه ویژهای قائل بودند و در تصمیمگیریهای اجتماعی تحت تأثیر آنان قرار داشتند؛ به طوری که نوشتهاند امیر مؤمنان برای أخذ بیعت از مردم در شام، ناگزیر از اشراف به طور جداگانه درخواست بیعت کرد (محمودی، 1369 ق، ج4: 17).
در بصره و کوفه نیز وضع همینگونه بود؛ یعنی اشراف این شهرها در کنار قرّاء قرآن و حتی بیش از آنان، مکانت اجتماعی داشتند. لذا وقتی علی علیهالسلام پس از جنگ جمل، از بصره رهسپار کوفه گردید، برخی از اشراف، همراه مردم بصره برای بدرقه آن حضرت تا کوفه آمدند. در کوفه نیز اشراف به نمایندگی از مردم به استقبال حضرت آمده بودند (منقری، 1403 ق: 3).
چنین وضعیتی نشان میداد که مسلمانان بار دیگر همچون دوران جاهلیت، مقدرات خود را به دست صاحبان ثروت قرار داده، اصحاب علم و دین از چشم آنان افتاده بودند؛ زیرا شخصیت نمایندگان و برگزیدگان هر جامعهای معرف آمال و آرزو و خواستههای آن جامعه است. وقتی ملتی به ثروتمندان رأی دهند، نشانه آن است که ثروت را بر سایر فضایل بشری برتری میدهند و کسب مال و منال، هم اصلی آنان است. چنین جامعهای، جامعه دنیاسالار است، نه دینسالار.
جامعهای است که هنگام تعارض مصالح معنوی با منافع دنیوی، دین و معنویت را پای مادیات و دنیا قربانی میکند، لذایذ زودگذر مادی را بر کمالات پایدار معنوی ترجیح میدهد، رهبران راستین خود را در کشاکش مبارزه، تنها میگذارد و به عهد خود با رهبر وفا نمیکند؛ همچنان که مردمان عصر حکومت امیر مؤمنان علیهالسلام به سبب ابتلای به همین بیماریها، بیشترین ضربه را به آن حضرت زدند.
پس از جنگ صفین، قرار شده بود که طرفین، شخصی را به عنوان «حَکَم» مشخص کنند و حَکَمین بین معاویه و علی علیهالسلام براساس قرآن قضاوت کنند و در صورت بینتیجه ماندن این قضاوت، بار دیگر کوفیان به جنگ با معاویه برخیزند. ولی پس از شکست مذاکرات حکمین ـ یعنی عمرو بن عاص و ابوموسی اشعری ـ وقتی حضرت از مردم کوفه خواست تا به جنگ با معاویه برخیزند، ابتدا از خود سستی نشان دادند؛ ولی با اصرار امیر مؤمنان عدهای جمع شدند. حضرت ابتدا آنان را به جنگ با خوارج برد؛ ولی پس از پیروزی بر خوارج، یکباره هوای استراحت کرده، ملاقات با زنان و بچههایشان را بهانه قرار دادند و از آن حضرت خواستند که چند روز برای استراحت به کوفه بروند و پس از آن به سوی صفین حرکت کنند.
اما پس از رفتن به منازلشان دیگر به لشگرگاه بازنگشتند و میل به راحت دنیا، انگیزه تحمل زحمت جهاد در میدان جنگ را در ضمیرشان از بین برد. حضرت به آنان فرمود: «ای بندگان خدا! چه خیال میکنید وقتی که به شما دستور میدهم در راه خدا کوچ کنید، به زمین میچسبید؟ آیا به زندگی دنیا به جای آخرت دل خوش کردهاید؟» (بلاذری، 1394 ق، ج 2: 379 ـ 380؛ محمودی، 1369 ق، ج 2: 520).
این نصایح در دل آنان اثر نکرد و اکثر قریب به اتفاقشان به جای حرکت به سوی جنگ با معاویه، آن حضرت را از جنگ برحذر داشتند و تنها افراد محدودی چون مالک اشتر و عدی بن حاتم طائی و شریح بن هانی و هانی بن عروه بودند که به سبب ایمان، تقوا و معرفتشان، از مرگ نهراسیده و گفتند: «آنانکه در مقام مشورت به شما گفتهاند در کوفه بمان، شما را از حزب شام ترساندهاند، در حالی که در جنگ شامیان چیزی ترسناکتر از مرگ نیست و ما آن را میخواهیم».
خوارج که خود را متدینتر از امیر مؤمنان میدانستند و برای آن حضرت، تفسیر قرآن بیان میکردند! و فکر میکردند که برداشت نوین و روزآمدی از دین ارائه میدهند، شواهدی وجود دارد که نشان میدهد راحتطلبی و خستگی از جهاد «فی سبیلالله» و توقع تصاحب غنایم، در شکلگیری مخالفتها و بینشهای التقاطی آنان نقش مؤثری داشته است. مثلاً میگفتند: «جنگ، طولانی شده بود و گرفتاری و سختی بالا گرفته، مجروحین زیاد شده بودند و مرکب و سلاح [هم] تمام شده بود [لذا با پذیرش آتشبس، قضیه را خاتمه دادیم] (ابن ابیالحدید، 1385 ق، ج2: 310).
این عبارت، نشانگر آن است که گرچه مشکل اصلی خوارج، بینشهای افراطی و التقاطی بود، ولی لااقل مشکل برخی از خوارج، بیش از آنکه یک مشکل اعتقادی باشد، مشکل روحی بوده است. آنان در اواخر جنگ صفین از جهاد خسته شده بودند و میل به راحتی و آسایش، انگیزه مجاهده را از آنان سلب کرده بود. وقتی میل به رفاه و آسایش در دلها رسوخ کرد، به طور طبیعی، انگیزه تحمل رنج و مرارت در راه حق کاهش مییابد؛ هرچند شخص در مقام فکر و اندیشه، حق را بشناسد و حمایت از آن را لازم و ضروری بداند.
به طور کلی، کسانی که حق را میشناسند، ولی به دلیل رفاهطلبی، تاب و توان تحمل رنج و محنت حقگویی و حقطلبی و دفاع از حق را ندارند، یا دارای سوابق مذهبی خوبی نیستند و یا در وفای به دین سابقه خوبی ندارند.
آنانکه دارای سوابق مذهبی خوبی نبوده و ادعای دینداری و حقطلبی نداشته و ندارند، به راحتی میتوانند از جبهه حق فاصله گرفته و از حمایت از حق، سر باز زنند؛ ولی آنانکه دارای پیشینه مذهبی خوب و مدعی دینداری میباشند، از کنارهگیری از جبهه حق بیمناکند؛ زیرا میترسند سوابق مذهبیشان مورد سؤال واقع شود و ماهیت پوشالی دینداریشان فاش گردد. لذا به ناچار سعی میکنند با تحریف حقایق دین و برداشتهای التقاطی، به آمال خود رسیده و ضعفهای خود را بپوشانند.
برخی از خوارجی که در جریان جنگ صفین، حاضر به ادامه جنگ نشدند، از این گونه افراد بودهاند؛ یعنی دنیاخواهانی بودهاند که فریبکارانه لباس دینداری بر تن کرده، خواستههای مادی خویش را با ادبیات مذهبی و استدلالهای التقاطی از آموزههای دینی مطرح میکردند؛ ولی در برخی مواقع مافیالضمیر خویش را بروز میدادند؛ همچنان که در یکی از اعتراضات خود به حضرت گفتند: «چرا در جنگ جمل از اصحاب جمل، اسیر و غنیمت نگرفتی؟» (بلاذری، 1394 ق، ج2: 360).
پیامدهای اشرافیگری و تجملگرایی
روحیه رفاهطلبی در زمان حکومت امیر مؤمنان علیهالسلام دو پیامد منفی داشت که هر یک از آنها به نوعی سبب تضعیف بنیان حکومت آن حضرت میگشت. اولین پیامدش این بود که مردم از طرحهای اصلاحی آن حضرت که برای آنان سخت و پرمشقت بود، حمایت نمیکردند؛ مثلاًَ با تقسیم مساوی بیتالمال که میتوانست عدالت اقتصادی را در جامعه برقرار کند، مخالفت میکردند و یا در میدان جنگ، آن حضرت را تنها میگذاردند.
پیامد دوم و تلختر، این بود که برخی برای به دست آوردن درهم و دینار بیشتر به آن حضرت خیانت کرده، به بیتالمال دستاندازی میکردند یا به معاویه میپیوستند و یا نیروهای کارآمد نظام علوی را ترور میکردند.
ابو بردة بن عوف أزدی که از بزرگان قبیله أزد به حساب میآمد و در صفین در رکاب علی علیهالسلام میجنگید، پس از صفین با دریافت یک قطع زمین در منطقه فلّوجه از معاویه به او پیوست (منقری، 1403 ق: 5) و یا یکی از کارگزاران حضرت به نام مصقلة بن هبیره شیبانی، اسیران بنیناجیه را خرید؛ ولی از پرداخت قیمت کامل آنها عاجز ماند و بدین ترتیب، سیصد هزار درهم به بیتالمال زیان رساند و وقتی حضرت از او بهای باقیمانده را مطالبه نمود، فرار کرد و به معاویه پیوست (محمودی، 1369 ق، ج 2: 486).
کار به جایی رسید که برخی از دوستان علی علیهالسلام به سبب توقعات مالی به آن بزرگوار بیوفایی میکردند. امام صادق علیهالسلام میفرماید: «یکی از موالیان امیر مؤمنان از آن حضرت، مالی را درخواست کرد. حضرت فرمود: وقتی عطای من رسید، آن را بین خود و شما تقسیم میکنم. ولی غلام، قانع نشد و گفت: این مبلغ برایم کفایت نمیکند». به دنبال این ماجرا به معاویه پیوست و معاویه جایزهای گرانسنگ و مالی فراوانی به او بخشید (کلینی، 1389 ق: 72).
همچنین قاتل مالک اشتر تنها برای معافیت از پرداخت جزیه، به دستور معاویه، مالک را مسموم کرد (ثقفی، 1407 ق: 165).
اینها نشانگر آن است که هر گاه حبّ مال و منال و زن و فرزند در دل جامعهای بیش از ارادتشان به دین و آیینشان گردد، هم مردم و هم عناصر نظام حاکم بر آن جامعه، سست میشوند؛ به گونهای که حتی اگر شخصیتی چون علی بن ابیطالب علیهالسلام هم در رأس آن قرار داشته باشد، قادر به اصلاح آن جامعه نخواهد بود؛ زیرا وقتی که قابل، قابلیت خود را از کف بدهد، فاعل، هرگز نمیتواند فاعلیت خود را اعمال کند؛ نه عوام از او حمایت خواهند کرد و نه خواص به او وفاداری نشان خواهند داد.
نکته مهم دیگر اینکه حب دنیا علاوه بر آنکه فینفسه عامل مخل نظام اسلامی به حساب میآید، در بسیاری از موارد، مولد مشکلات متعدد دیگری برای نظام اجتماعی خواهد بود. به عنوان نمونه، وقتی تعهدات مذهبی افراد تضعیف گردید و گرایش به رفاه و تنعمات دنیا فزونی یافت، بستر مناسبی برای رشد حقد و حسد و کینه فراهم میآید و آحاد جامعه، یکدیگر را تحمل نکرده، برای کسب امتیازات مادی بیشتر، دست به رقابتهای خصمانه میزنند؛ چرا که وقتی تعهدات دینی تضعیف شود، انسان قادر به کنترل حرص و ولع خود نخواهد بود.
لذا برخی از کسانی که علی بن ابیطالب علیهالسلام و حکومت آن حضرت را از نزدیک درک کرده، خود اهل فکر و نظر بودهاند، مشکل اصلی و بنیادین حکومت امیر مؤمنان را خودباختگی مردم آن روز در برابر زخارف دنیا قلمداد کردهاند. بهترین گواه این مدعا، سخن عروة بن زبیر است. وی از خاندان زبیر و از دشمنان امیر مؤمنان به حساب میآمد. پسرش «یحیی» میگوید: پدرم، وقتی نام علی را در نزدش میبردند به او دشنام میداد؛ ولی یک بار به من گفت: «یا بنیّ والله ماأحجم الناس عنه إلا طلباً لدنیا» (ابن ابیالحدید، 1385 ق، ج 4: 102)؛ پسرم، به خدا قسم! مردم از علی روی برنگرداندهاند، مگر برای طلب دنیا.
آری! اگر روزی، کار جامعه اسلامی به جایی برسد که افراد، بیش از بقای اسلام و حفظ نظام اسلامی، برای ماشین و خانه و زمین و رفاه زن و فرزند و یا استمرار روابط دوستانه با برخی و یا حفظ موقعیت اجتماعی خود و خاندان و یا حزب و گروهشان، اهمیت قائل شوند، روز به روز ارزشهای والای اسلامی در میانشان کمرنگتر شده، احکام و تعالیم اسلام، مورد بیمهری و اهانت قرار خواهد گرفت؛ دشمنان اسلام به سوی آنان دست تعدی دراز کرده و مقدراتشان را به دست خواهند گرفت؛ عدالت اقتصادی از بین خواهد رفت و حدود الهی اجرا نخواهد شد؛ همچنان که همه این موارد در حکومت علی علیهالسلام اتفاق افتاد؛ چنانکه قلمرو حاکمیتش توسط حملات سپاه غارتگر معاویه، ناامن گردید و بیتالمال مسلمانان توسط عناصر خائن به تاراج رفت و وقتی حضرت بر نجاشی شاعر، حد شرب خمر را اجرا کرد، مورد اعتراض طارق بن عبدالله نهدی قرار گرفت (ثقفی، 1407 ق: 369).
1ـ اجتهاد در مقابل نص
اجتهاد ناروا، تفسیر به رأی و رواج بدعتها از دیگر آسیبهای خواص و عوام در عصر حکومت امیر مؤمنان به شمار میآید. البته این انحراف از دوران خلفا در جامعه اسلامی ریشه دوانیده بود؛ زیرا خلفای بعد از پیامبر صلیاللهعلیهوآله در مقابل نصوص موجود قرآنی و نبوی، اجتهاد میکردند و برخلاف قرآن و سنت فتوا داده، برای خود حق تشریع و وضع احکام قائل بودند.
از اینرو، یکی از مشکلات مهم حکومت امیر مؤمنان علیهالسلام سنتها و بدعتهای خلفای پیش از آن بزرگوار بوده است. آنها به بهانه حفظ قرآن از تحریف! از نشر احادیث و سیره پیامبر جلوگیری کرده، با شیوه و متد خاصی روش خود را در جامعه تثبیت کردند؛ به گونهای که پس مرگشان سیره آنان، ملاک حرکت امت اسلامی قرار گرفت و حتی خواص در حکومت امیر مؤمنان از آن تبعیت میکردند. بنابراین، گرچه اجتهاد در مقابل نص یا بدعتهای خلفا، پیش از حکومت امیر مؤمنان رخ داده است، ولی از آنجا که تأثیرش در حکومت آن حضرت محسوس بود، در این مقام به عنوان یک آسیب، مورد بررسی قرار گرفته است.
زمینههای اجتهاد ناروا در دوران خلفا (ابوبکر، عمر، عثمان)
خلیفه اول با اینکه خود معترف بود که پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرموده است: «من کتب علیَّ علماً أو حدیثاً لمیزل یکتب لهالأجر مابقی ذلک العلم أو الحدیث» (شرفالدین، 1408 ق: 164)؛ کسی که دانش و سخن مرا به رشته تحریر درآورد، تا زمانی که آن دانش یا حدیث باقی است برای او پاداش نوشته میشود، در دوران حکومت خود، نسبت به کتابت حدیث ابراز بیمیلی میکرد و حتی پانصد حدیث از احادیث رسول اکرم را که خود نوشته و به عایشه سپرده بود، از او گرفت و آتش زد (متقی هندی، 1409 ق، ج 5: 237، ح 4845، به نقل از شرفالدین، 1408 ق: 164).
خلیفه دوم به طور رسمی از نقل احادیث پیامبر جلوگیری میکرد و به شهرهای اسلامی مینوشت که هر کس نزدش چیزی از حدیث پیامبر است، آن را محو کند (همان: 239، ح 4865، به نقل از شرفالدین، 1408 ق: 165). حتی برخی از بزرگان اصحاب؛ چون عبدالله بن حذیفه، ابی درداء، ابوذر و عقبة بن عامر را به جرم نشر سخنان رسول خدا در بیرون مدینه احضار نمود و خروجشان از مدینه را ممنوع کرد (همان، ح 4865، به نقل از شرفالدین، 1408 ق: 166). این در حالی بود که در تثبیت و اجرای دستورات و دیدگاههای خود به شدت اصرار میورزید؛ اگرچه مخالف سیره و روش پیامبر بود.
به عنوان نمونه متعه حج و ازدواج موقت را که در زمان رسول خدا حلال شمرده میشد، ممنوع اعلام کرد (ابن ابیالحدید، 1385 ق، ج 1: 182) و یا جمله «حی علی خیر العمل» را به بهانه اینکه در عصر ما جهاد در میدان فتوحات بهترین عمل است؛ نه نماز، از اذان حذف کرد (شرفالدین، 1408 ق: 224) و به جای آن عبارت «الصلاة خیر من النوم» را به اذان افزود (همان: 210)؛ در حالی که در عصر حیات نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله «حی علی خیر العمل» جزء اذان بود.
همچنین او دستور داد برخی از نمازهای مستحبی چون نماز تراویح را به جماعت بخوانند؛ در حالی که طبق سنت پیامبر، نمازهای مستحبی، فرادا خوانده میشد (بخاری، 1401 ق، ج 1: 233، به نقل از شرفالدین، 1408 ق" 232). از گریه بر اموات جلوگیری کرد (همان: 255، به نقل از شرفالدین، 1408 ق: 254) در حالی که پیامبر صلیاللهعلیهوآله در شهادت حمزه و جعفربنابیطالب و زید بن حارثه گریسته بود (ابن عبدالبر، 1328 ق، ج 1: 275 و 548).
عثمان نیز از اموال بیتالمال بدون هیچ منطق حسابشدهای به بستگان خود بخشش میکرد و میگفت من با این اموال «صله رحم» به جا میآورم و وقتی زیدبنارقم ناراحت شد و با دیده گریان به او اعتراض کرد، گفت: «أتبکی أن وصلتُ رحمی؟!» (ابن ابیالحدید، 1385 ق، ج 1: 198 ـ 199).
از بدعتهای دیگر عثمان این بود که برخلاف سنت پیامبر، نمازهای واجب چهار رکعتی را در سفر، شکسته (دو رکعتی) نمیخواند. وی در سال 29 هجری به حج آمد و در «منی» نمازهای واجب چهار رکعتی را دو رکعت خوانده بود. این امر موجب اعتراض امیر مؤمنان علیهالسلام گردید. وی که خود را در برابر منطق حضرت ناتوان میدید، از ارائه دلیل خودداری کرد و گفت: «رأیٌ رأیتُه» (طبری، 1352 ش، ج 2: 606؛ ابن اثیر، 1408 ق، ج 2: 244)؛ این نظری است که من دادهام!
همچنین عثمان از اجرای حد قصاص بر عبیدالله بن عمر که قاتل هرمزان بود نیز خودداری کرد و این نیز بدعتی در احکام قضایی اسلام بود (شیخ مفید، 1413 ق: 176).
نفوذ اجتهاد ناروای خلیفه اول و دوم در عصر حاکمیت امیر مؤمنان علیهالسلام
به مرور زمان، سنتهای نوظهور، مخصوصاً سنتهایی که خلیفه اول و دوم بنیان نهاده بودند در جامعه تثبیت گردید و در کنار قرآن و سنت جزء منشور و قانون اساسی جامعه اسلامی شد؛ به طوری که عبدالرحمن بن عوف درشورای شش نفرهای که برای تعیین خلیفه پس از عمر تشکیل شده بود، عمل به سیره شیخین (ابوبکر و عمر) را در کنار عمل به قرآن و سنت، شرط پذیرش خلافت قرار داد (ابن ابیالحدید، 1385 ق، ج 1: 188). البته این رخداد، رخدادی دور از انتظار نمینمود؛ چرا که شیخین با بیمبالاتی نسبت به احادیث پیامبر و مخالفت عملی و زبانی با سیره آن بزرگوار، حرمت و سطوت سنت پیامبر صلیاللهعلیهوآله را شکسته بودند.
از سوی دیگر، گاه با شدت عمل و خشونت فزاینده، نظرات خود را در جامعه تثبیت میکردند. افزون بر آن با سوابق در خور توجهی چون سبقت در پذیرش اسلام، هجرت به مدینه، شرکت در جنگهای صدر اسلام (بدر، أحد و...)، پیوند خویشاوندی با رسول اکرم و شرکت در مجالس مشورتی آن حضرت، پایگاه اجتماعی ارزندهای برای خود ترتیب داده بودند که به طور طبیعی، قشر عوام و خواص متساهل را تسلیم خود میکردند. ولی عثمان دست بستگان خود را در چپاول بیتالمال و ظلم و ستم بر مسلمانان باز گذاشت؛ به شکایات مظلومان رسیدگی نمیکرد و پیش از آنکه به فکر رسیدگی به مشکلات مردم باشد، به فکر پر کردن شکم خود بود. همین امور، موجب نارضایتی عمومی و سرانجام شورش مردم علیه او شد که به قتلش منتهی گردید.
از اینرو، سنتهایی که عثمان بر جای نهاده بود، بعد از مرگش، همچون سیره شیخین در میان مردم مورد احترام قرار نگرفت؛ در حالی که شیخین و عملکردشان همچنان مورد توجه مسلمانان بود؛ تا جایی که در جنگ صفین در سپاه علی بن ابیطالب، مردم از اینکه پسر خلیفه اول (محمدبنابیبکر) جزء آنهاست، افتخار کرده، فریاد میزدند: «الطیّب بنالطیّب عندنا»؛ پاک پاکزاده نزد ماست؛ یعنی هم شامیان و هم عراقیان و هم حجازیان، شیخین را معیار تمییز حق و باطل میدانستند. لذا حضور فرزندان آنان را در میان خود، نشانه حقانیت خود قلمداد میکردند (منقری، 1403 ق: 93؛ ابن ابیالحدید، 1385 ق، ج 5: 230).
این در حالی بود که امیر مؤمنان، آنها را غاصب خلافت میدانست و به بسیاری از اعمال و رفتارهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و دینی آنها انتقاد شدید داشت و آنان را مقصر اصلی در نابسامانیهای دوران خود میدانست و سامان بخشیدن اوضاع را در گرو کنار گذاردن روش آنها میدید؛ ولی به سبب مصالحی که بعداً بدان اشاره خواهد شد، سکوت اختیار میکرد.
نفوذ شیخین، تنها در یک قشر خاص و یا شهر خاصی نبود و حتی در کوفه و بصره، شیخین مورد احترام بودهاند. پس از صفین، وقتی علی علیهالسلام برای دومین بار از کوفیان و بصریان برای جنگ با معاویه بیعت گرفت، برخی تبعیت از سیره خلیفه اول و دوم را شرط تبعیت خود قرار دادند.
ربیعة بن أبیشداد خثعمی، شخصیتی که در جنگ جمل و صفین کنار علی علیهالسلام و پرچمدار قبیله خثعم به شمار میآمد، در پاسخ حضرت که فرمود: «بایع علی کتابالله و سنة نبیّه»؛ طبق کتاب خدا و سنت پیامبرش بیعت کن، گفت: «لا ولکن أبایعک علی کتابالله و سنة نبیه و سنة أبیبکر و عمر» (محمودی، 1369 ق، ج 2: 364 ـ 365؛ طبری، 1352 ش، ج 3: 116؛ ابن قتیبه، 1410 ق، ج 1: 166)؛ من با شما به شرط عمل براساس کتاب خدا و سنت پیامبرش و سنت ابوبکر و عمر بیعت میکنم؟! سپس از حضرت جدا شده به خوارج پیوست.3 این مسأله عمق نفوذ شیخین را در جامعه نشان میدهد؛ به طوری که حتی گروهی چون خوارج که از روی جهالت، سیره علی علیهالسلام را خلاف ظاهر الفاظ قرآن میخواندند، در برابر سنت شیخین، ساکت و تسلیم بودند.
وقتی قیس بن سعد از آنها خواست که بار دیگر به جنگ با معاویه بیایند، عبدالله بن شجره سلمی گفت: «لسنا متابعیکم أبداً أو تأتونا بمثل عمر»؛ ما هرگز از شما تبعیت نخواهیم کرد؛ مگر آنکه مانند عمر با ما رفتار کنید (محمودی، 1369 ق، ج 2: 377). مکانت اجتماعی ابوبکر و عمر به حدی در میان مردم جا افتاده بود که گاه حضرت امیر مجبور میشد با استناد به روش آنها معترضان را آرام کند.
پس از فتح بصره، شخصی پرسید چرا با طلحه و زبیر جنگیدی؟ حضرت فرمود: «ولو أنّهما فعلا ذلک بأبیبکر و عمر لقاتلاهما و لقدعلم من ههنا من أصحاب محمد صلیاللهعلیهوآله أن أبابکر و عمر لمیرضیا ممّن امتنع من بیعة أبیبکر حتی بایع و هو کره و لمیکونوا بایعوه بعدالأنصار فما بالی و قدبایعانی طائعین غیر مکرهین» (متفی هندی، 1409 ق، ج 8: 215، ح 3529، به نقل از محمودی، 1369 ق، ج 1: 389)؛ اگر آن دو (طلحه و زبیر) با ابوبکر و عمر اینطور رفتار میکردند، آنها هم با آن دو میجنگیدند؛ کسانی از اصحاب محمد صلیاللهعلیهوآله که اینجا حضور دارند، میدانند که ابوبکر و عمر راضی نمیشدند کسی از بیعت با ابوبکر امتناع کند، مگر اینکه با اکراه بیعت میکرد وگرنه بعد از انصار با او بیعت نمیکردند؛ حال آنکه آنها با رغبت و بدون اینکه اکراهی در بین باشد با من بیعت کردند.
نفوذ اجتماعی خلیفه اول و دوم موجب گردید که برخی از مخالفان حضرت از سنتهای آن دو به عنوان ابزاری برای مبارزه با طرحهای اصلاحی ایشان استفاده کنند. افرادی چون طلحه و زبیر که خواهان سهم بیشتری از حکومت بودهاند و توقع ریاست برخی از استانها را داشتهاند، در نخستین روزهایی که حضرت، بیتالمال را به طور مساوی بین مردم تقسیم کرد، اعتراض کردند و سنت عمر را مستمسک خود قرار دادند؛ در حالی که آنها هیچ نیازی به سهمیه خود نداشتند؛ چرا که از بزرگترین ثروتمندان دوران خود به حساب میآمدند. با این حال به حضرت گفتند: «لیس کذلک کان یعطینا عمر» (مجلسی، 1403 ق، ج 41: 116؛ محمودی، 1369 ق، ج 1: 241)؛ عمر این طور به ما عطا نمیداد!
حضرت برای مجاب کردن آنها سنت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را مطرح کرد و از آنها پرسید: «فما کان یعطیکما رسولالله؟»؛ رسول خدا چگونه به شما حقوق میداد؟ آنها که دوران پیامبر را خوب درک کرده بودند و میدانستند که پیامبر، بیتالمال را به طور مساوی تقسیم میکرد، به ناچار سکوت اختیار کردند. حضرت برای آنکه از آنها اقرار بگیرد، فرمود: «ألیس کان رسولالله یقسّم بالسّویه بینالمسلمین»؛ مگر نه این است که رسول خدا بیتالمال را به طور مساوی تقسیم میکرد؛ گفتند: بلی. سپس آنان را ـ که روزی جز پیامبر صلیاللهعلیهوآله احدی را مقتدا و رهبر خود نمیدانستند ـ به یاد روش پیامبر انداخت و فرمود: «فسنّة رسولالله أولی بالإتباع أم سنّه عمر؟» (مجلسی، 1403 ق، ج 41: 116)؛ آیا سنت رسول خدا برای پیروی شایستهتر است یا سنت عمر؟
مغیرة بن شعبه برای منصرف کردن علی علیهالسلام از عزل معاویه، برای آن حضرت، چنین استدلال کرد: «شما برای ابقای [معاویه[ حجت دارید؛ زیرا عمر، حکومت تمام شام را به وی سپرده بود» (مسعودی، 1409 ق، ج 2: 364). از این سخن کاملاً پیداست که در آن روزگار، سنت عمر بیش از سیره علی برای مردم ارزش داشته است. معاویه نیز سعی میکرد در نامههای خود مسأله افضلیت شیخین بر آن حضرت و مخالفت آن بزرگوار با آنها را مطرح کند (محمودی، 1369 ق، ج 4: 172، 181، 186 ـ 187) و یا برای اثبات مشروعیت خود به انتصابش توسط عمر برای استانداری شام تمسک میجست تا از این رهگذر، امیر مؤمنان علیهالسلام را به اهانت و تخطئه خلفا وادار نماید و بدین وسیله بین حضرت و سپاهیانش که به خلفا ارادت میورزیدند، تفرقه ایجاد کند.
اما حضرت با هوشیاری کامل و به گونهای ظریف و حسابشده به او پاسخ میداد، به طوری که عواطف کسانی که به شیخین ارادت میورزیدند، جریحهدار نشود و از سوی دیگر سخن معاویه بیپاسخ نماند؛ میفرمود: «و أمّا قولک إنّ عمر وَلّاه فقد عزل مَن کان وَلّاه صاحبه و عزل عثمان مَن کان عمر ولّاه» (ابن ابیالحدید، 1385 ق، ج 16: 154)؛ اما در مورد سخن تو که میگویی عمر تو را والی قرار داده است، باید گفت که خود عمر کسانی را که دوستش (ابوبکر) والی قرار داده بود، عزل کرد و عثمان نیز کسانی را که عمر به آنها تولیت داده بود برکنار کرد.
به هر حال سنتهای نادرستی که توسط خلفای پیش از امیر مؤمنان، به ویژه دو خلیفه نخست، پایهریزی گردید، بعد از مرگشان به یکی از معضلات جدی حکومت آن حضرت مبدل شد؛ به طوری که مقابله با آنها موجب جدایی یاران آن بزرگوار از ایشان میشد. این مطلب، چیزی نیست که تنها با تحلیل حوادث دوران خلافت امیر مؤمنان قابل اثبات باشد، بلکه حضرت بدان تصریح فرموده است.
کلینی به روایت از سلیم بن قیس هلالی میگوید: یک بار حضرت در جمع اهل بیت علیهمالسلام و یاران خاص و شیعیانش فرمود: «قدعملت الولاة قبلی أعمالاً خالفوا فیها رسولالله صلیاللهعلیهوآله متعمّدین الخلافة، ناقضین لعهده، مغیّرین لسنته ولو حملتُ الناس علی ترکها و جَوّلتُها إلی مواضعها و إلی ماکانت فی عهد رسولالله، لَتفرّق عنّی جُندی حتی أبقی وحدی أو قلیل مِن شیعتی الّذین عرفوا فَضلی و فَرض إمامتی من کتابالله و سنّة رسولالله صلیاللهعلیهوآله» (کلینی، 1389 ق، ج 8: 58 ـ 63)؛ قبل از من، خلفا اعمالی را انجام دادهاند که در آن با [سنت] رسول خدا مخالفت ورزیدند و در این مخالفت تعمّد داشتهاند و عهدشان را با آن حضرت شکستند و سنت آن (حضرت) را تغییر دادهاند؛ حال اگر من مردم را وادار به ترک آن اعمال کرده و آن سنتها را به سنن پیشین و آنچه که در دوران رسول خدا مرسوم بوده است بازگردانم، سربازانم از من جدا میشوند؛ به طوری که تنها من و یا عده اندکی از شیعیانم که به برتری من عارفتند و پیشوایی مرا با استفاده از قرآن و سنت رسول خدا پذیرفتهاند، باقی میمانند.
سپس امیر مؤمنان حدود سی مورد از سنتهای نوظهور مخالف سنت پیامبر را برشمرد و فرمود: «والله لقد أمّرت النّاس أنلایجتمعوا فی شهر رمضان إلا فی فریضة و أعلمتهم أنّ إجتماعهم فیالنّوافل بدعة فتنادی بعض أهل عسکری ممّن یقاتل معی: یا أهل الإسلام غیّرت سنّة عَمر ینهانا عنالصّلاة فی شهر رمضان تطوّعا و لقد خفت أنیثوروا فی ناحیّة جانب عسکری مالقیت من هذهالأمة منالفرقة و طاعة أئمةالضّلالة و الدّعاة إلیالنّار» (همان)؛ قسم به خدا به مردم دستور داده بودم که در ماه رمضان جز برای (نمازهای) واجب، نماز جماعت برپا نکنند و به آنها اعلام کردم که اجتماع برای نمازهای نافله زدند: ای اهل اسلام! سنت عمر تغییر داده شد؛ ما را از نماز مستحبی در ماه رمضان نهی میکند (سپس حضرت میفرماید: وضع به گونهای آشفته شد) که من ترسیدم در ناحیهای از اطراف لشگرم شورش شود. (آنگاه از مردم و امت خود شکوه کرده، میفرماید:) از تفرقه این امت و تبعیتشان از امامان گمراهکننده و دعوتکنندگان به سوی آتش چه نکشیدهام؟!
نتیجهگیری
در یک جمعبندی کلی باید گفت که نخبگان تأثیرگذار در عصر حاکمیت امیر مؤمنان علیهالسلام به انحرافات و بیماریهایی مبتلا بودند که موجب مقاومت آنان در برابر اصلاحات امیر مؤمنان گردید. یکی از مهمترین بیماریهای آنان مسأله رشک و کینه نسبت به امیر مؤمنان بود که در اموری چون تعصبهای قومی، کینه به سبب ضربه دیدن از شمشیر آن حضرت در جنگهای صدر اسلام و عقدههای شخصی ریشه داشت.
دومین انحرافی که خواص را به مخالفت با آن حضرت کشانید، منافع مادی بود که مانع از آن میشد که آنان روش عدالتمحورانه امیر مؤمنان را تحمل کنند. تفسیر به رأی کردن و بدعت نهادن در دین، انحراف سومی بود که در میان نخبگان و سران اصحاب رسول خدا صلیاللهعلیهوآله رواج یافته بود و در دوران حکومت علی علیهالسلام مورد تأیید و تأکید قرار میگرفت.
در مجموع، این عوامل و برخی امور دیگر، موجب زاویه گرفتن خواص با آن حضرت و مخالفتشان در قالب عدم بیعت، خودداری از حضور در جنگها، برپا کردن جنگ علیه آن حضرت و یاری کردن مخالفان حضرت میشد.
البته نکته مهمتر این است که کسانی که به سبب این عوامل با علی علیهالسلام دشمنی میکردهاند، همواره سعی داشتهاند تا به دلایل عوامفریبانه، عدم یاری و یا مخالفت خویش نسبت به آن حضرت را توجبه کنند. از اینرو، هیچگاه قریش به طور علنی علت بیعتشان با ابوبکر و یا عمر و عثمان را حسادت به بنیهاشم به شمار نیاوردند و یا بنیامیه نگفتهاند: به سبب کینههای بدری و احدی به مخالفت با علی علیهالسلام برخاستهاند؛ بلکه همواره اموری را متمسک مخالفت خویش با علی قرار میدادند که با اصول حاکم بر فرهنگ مسلمانان سازگار باشد.
سعد بن أبیوقاص به سبب کینهای که نسبت به علی در دل داشت، در شورای منتخب عمر، به عثمان رأی داده (نهجالبلاغه، خطبه 3) و در زمان حکومت امیرالمؤمنین علیهالسلام از جنگ جمل کناره گرفته بود؛ ولی برای توجیه تخلفش از فرمان ولی امر زمانه، میگفت: «إنی أکره الخروج فی هذالحرب لئلا أصیب مؤمناً، فإن أعطیتنی سیفاً یعرف المؤمن من الکافر قاتلت معک» (شیخ مفید، 1413 ق: 95)؛ من خوش ندارم در این جنگ شرکت کنم، تا مبادا با مؤمنی درگیرشوم! اگر شما شمشیری به من بدهی که با آن بتوانم مؤمن را از کافر تمییز بدهم، در کنارت جنگ خواهم کرد.
سعد میخواهد با این جمله، افکار عمومی مسلمانان را متوجه خود کند و إلا هم او و هم علی علیهالسلام خوب میدانستند که ریشه سستی او در چیست. او نمیتواند به مردم بگوید: من به سبب کینهای که از علی دارم، او را یاری نمیکنم؛ زیرا مردم، سالیان متمادی سعد را به دینداری و مجاهده در میدانهای نبرد صدر اسلام میشناختند. لذا وی، یک شبهه دینی را مستمسک خود قرار داده و علی علیهالسلام را تنها گذارد.
عایشه نیز برای توجیه تغییر موضع ناگهانیاش از دشمنی به دوستی با عثمان و مخالفت با علی، هرگز حسادت و عداوت قلبی خویش نسبت به حضرت را مطرح نکرد؛ بلکه به عبدالله بن أبیسلمه گفت: «انّا عِبنا علی عثمان فی أمور سمّیناها له و سمیناه علیها، فتاب منها و استغفرالله، فقبل منهالمسلمون... فوثب علیه صاحبک فقتله» (همان: 430)؛ ما در پارهای امور که برای عثمان میشمردیم، از وی عیب گرفتیم و او را ملامت کردهایم، ولی او از آنها توبه کرد و نزد خدا استغفار نمود و مسلمانان توبهاش را پذیرفته بودند... . أمّا رفیق تو [علی] به مخالفت با او پرداخته، او را به قتل رسانید.
بنابراین، برای شناخت جریانها و افرادی که که از روی غرضورزی و عناد با جبهه حق به نزاع برخاسته و یا دست از حمایت آن میکشند، نمیتوان به گفتارشان اکتفا کرد؛ زیرا گفتارشان آراسته و پیراسته از هر گونه شائبه و کینهتوزی است. تنها راه موجود،دقت در کردارشان میباشد؛ زیرا در اکثر موارد، کردار و رفتار این گروه به فساد میانجامد و با گفتارشان تناقض پیدا میکند.