(ماهنامه نگاه - تيرماه 1382 - شماره 36 - صفحه 10)
اگر هيتلر، موسوليني، توجو(1)، كيم ايل سونگ، مائو تسهتونگ، هوشيمينه، مانوئل نوريگا و صدام حسين سلاح هستهاي در اختيار داشتند، آمريكا در جنگهاي نيم قرن گذشته خود، به نحو كاملاً متفاوتي ميجنگيد.
اشاعه سلاحهاي هستهاي در جهان، ايالات متحده
آمريكا و متحدانش را به تجديدنظر در ساختار نيروها، استراتژي و دكترين، تواناييهاي
اطلاعاتي و لجستيكي و روشهاي فرماندهي و كنترل خود در مورد سناريوهاي جنگهاي منطقهاي
مهم ملزم خواهد كرد. در واقع، دشمنان بالقوه و مجهز به سلاحهاي كشتار جمعي و وسايل
پرتاب آنها، ارتش ايالات متحده را وادار خواهند كرد تا انقلابي در امور نظامي
انجام دهد؛ انقلابي كه مستلزم چرخشهاي اساسي در استراتژي، سياستهاي عملياتي و
تواناييهاي نظامي كنوني ايالات متحده است.1
پيداست كه برنامهريزي نيرو و تدارك جنگ
ايالات متحده، يك صدام حسين مجهز به سلاحهاي هستهاي را مورد توجه قرار نداده بود
تا آنكه ابتكار دفاعي ايالات متحده در مورد مقابله با اشاعه سلاحهاي كشتار جمعي را
اعلام كند. طرح بررسي صدر تا ذيل كه از سوي دولت كلينتون و تحتنظر آسپين، وزير
دفاع وقت، اجرا شد، اين موضوع را كه آيا ايالات متحده با دشمن مسلح به سلاحهاي
كشتار جمعي در يكي از دو جنگ مهم منطقهاي تقريباً همزمان بجنگند – كه در آن، فرض
بر اين است كه نيروهاي ايالات متحده از توان جنگ و پيروزي برخوردارند – مورد توجه
قرار نداد. در عين حال، اين يك واقعيت بديهي است كه به احتمال زياد، دولتهاي
راديكال و متخاصم با دست يافتن به توانايي [ساخت] سلاحهاي هستهاي فاصله اندكي
دارند و ممكن است تاكنون، كره شمالي به يكي از اين سلاحها دست يافته باشد.
آثار اشاعه سلاحهاي كشتار جمعي بر استراتژي
نظامي
اگر جنگي رخ دهد، چگونه ميتوان در ميدان نبرد
با يك حامي تروريسم، كه به سلاحهاي هستهاي، بيولوژيكي و شيميايي مسلح است، جنگيد؟
آيا اصول قديمي جنگ در اين نوع مخاصمات كارساز خواهد بود؟ اصول راهنماي نيروهاي
ايالات متحده و متحدان آن در جنگهاي گذشته كداماند؟ در ايالات متحده، حتي به گروه
آموزشي افسران احتياط، عناصر جنگ آموزش داده ميشود. عناصر MOSSCOMES
عبارت است از:
تمركز M – Mass
آفند O – Offensive
غافلگيري S – Surprise
تأمين S – Security
وحدت فرماندهي C-Command Unity
هدف عمليات O – Objective
رزمايش M – Maneuver
صرفهجويي نيروها E – Economy of
Forces
سادهسازي S-Simplicity
هفت مورد از اصول مزبور از نوشتههاي
جي.اف.سي.فولر، سرلشكر بريتانيايي، كه آنها را به عنوان دستورالعملي براي ارتش
بريتانيا در جنگ جهاني اول تهيه كرد، اقتباس شده است.2
بعدها، در سال 1921، مجدداً، اين اصول در يك
نظامنامه مربوط به آموزش ارتش ايالات متحده (آمريكا) انتشار يافتند و از آن پس،
در نشريات نيروي هوايي، ارتش، دكترين مشترك و آموزش نظامي حرفهاي، به طور مرتب
درج و اعلام شدهاند.3
برخي از ايدههاي سرلشكر فولر ميتواند به
همان صورت و بدون هيچگونه اصلاح و تعديلي درباره جنگهاي آينده در مقابل دشمنان
افراطگرا، كه به سلاحهاي كشتار جمعي مسلحاند، اعمال شود، اما ديگر اصول جنگ وي،
براي سازگاري با تغييرات فناوري يا اوضاع و احوال، به ناچار بايد تعديل و اصلاح
شوند. براي نمونه، وجود سلاحهاي كشتار جمعي در دست دشمن، موجب خواهد شد تا
فرماندهان آينده در شيوهاي كه اصول تمركز در نبرد در جنگ، رزمايش، وحدت فرماندهي
و ابتكار تهاجمي در مبارزه را اعمال ميكنند، اصلاح و تعديلهايي را انجام دهند. فناوري
نوين، روشهاي فريبكاري جديدي را براي غافلگيري ارائه ميدهد. همچنين، توانايي
دشمن در زمينه سلاحهاي كشتار جمعي به خوبي ميتواند در مراحل پاياني جنگ،
رويكردهاي متحدان را در مورد امنيت، اهداف و روشهاي پايان دادن به جنگ تغيير دهد.
برخي از اصول متمم ديگري نيز وجود دارند كه
فولر آنها را مورد توجه قرار نداده است، اما شايسته است در عصري كه ويژگي آن،
گسترش سلاحهاي كشتار جمعي است، مدنظر قرار بگيرند. برتريهايي كه در نتيجه همزماني
و عميق حمله حاصل ميشود، مانند لجستيك مؤثر تحرك نيروها، برتري اطلاعاتي و دقت در
هدفگيري از جمله اين اصول به شمار ميآيند.
حال اين پرسش مطرح است: در جهاني كه به دليل
اشاعه سلاحهاي كشتار جمعي متحول شده است، چه چيز حادث و چه چيز ثابت است؟ در پاسخ
بدين پرسش، اجازه بدهيد در آغاز، به اصل تمركز در جنگها بپردازيم.
اصل تمركز نيروها
اصل تمركز، منطقي بودن متمركزسازي قدرت رزمي
برتر در مكان و زمان حساس در عمليات نظامي را براي رسيدن به نتايج قطعي بيان ميكند.4
اين تمركز منابع كه عليه آسيبپذيريهاي كليدي دشمن جهتدهي ميشود، به نيروهاي
جنگنده كمك ميكند تا ابتكار عمل خود را حفظ كنند. همچنين، همراه با اعمال مناسب
ديگر اصول جنگ، اين امكان را براي نيروهايي كه شمار آنها بيشتر است، فراهم ميآورد
تا به پيشرفتهاي پيروزمندانه و قاطع [در جبههها] و در عمليات نظامي دست يابند.
براي نمونه، مائو تسهتونگ در استراتژي جنگ
چريكي خود، به رغم آنكه تعداد نيروهايش در تمامي صحنههاي اصلي جنگ نيز بسيار بوده
است، بر اهميت دست يافتن به برتري منطقهاي در نبرد تأكيد ميكند. تاكتيكهاي وي به
هنگام جنگيدن، استفاده از يك نفر در مقابل ده نفر از نيروهاي دشمن بود، هر چند در
سطح استراتژيك، نسبت نيروهاي آن [در مقايسه با دشمن] ده به يك بوده است. در
استراتژي مائو، انتخاب مناسب زمان، مكان و ميزان نيروهاي رزمنده، ميتواند امكان
پيروزي را از دست نيروهاي بيشمار، اما پراكنده دشمن بگيرد و به نيروهاي طرف ديگر،
كه از نظر تعداد كمتر، اما متمركزترند، اعطا كند.5
زماني كه جي.اف.سي. فولر رساله خود را درباره
اصول جنگ در جنگ جهاني اول نوشت، [اصل] تمركز نيروها قوياً با تعداد نيروهاي زميني
تمركز يافته در نقطه معيني در مقابل نيروهاي زميني دشمن در نقطه مجاور نزديك،
مرتبط بود، اما امروزه، چنين واحدهاي تمركزيافتهاي در مقابل نوع متفاوتي از تمركز
ناشي از سلاحهاي كشتار جمعي و تسليحات هدايتشونده دقيق كه با موشكها، هواپيماها
يا ابرجنگافزارها، پرتاب ميشوند، آسيبپذير است6؛ موضوعي كه معني جديدي به
[مفهوم] برتري منطقهاي ميبخشد.
آنجا كه دو طرف ميتوانند به مفاهيم قديميتر
تمركز، يعني تمركز نيروهاي خود پايبند باشند، نيروهاي ايالات متحده به طور ايدهآلي
ميتوانند از طريق تغيير پارادايم، بر دشمنان منطقهاي غلبه كنند. اين نيروها
همچنين ميتوانند به كارگيري قدرت آتش تمركزيافته را جايگزين نيروهاي تمركزيافته
كنند؛ چرا كه در چنين رقابتي، قدرت آتش تمركزيافته مورد بحث ميتواند واحدهاي
تمركزيافته دشمن را به فرار وادارد يا نابود كند.
براي نمونه، تراكم نيروهاي مستقر در منطقه
نبرد از ميانگين 4790 نيرو براي هر كيلومتر مربع در جنگهاي ناپلئوني به 234 نيرو
براي هر كيلومتر مربع در جنگ خليجفارس در سال 1991 كاهش يافته است. در واقع،
تهديدهاي سلاحهاي كشتار جمعي، روند تاريخي خاليتر شدن تدريجي ميدانهاي نبرد را
تسري خواهد كرد.7
به تناسب پيشرفت فناوري نظامي در طول زمان،
قدرت آتش و ميزان واحدهايي كه آن را هدايت و براي خنثي كردنش تلاش ميكنند، كاهش
يافته است. در اين زمينه يكي از تحليلگران ميگويد:
نقطه پايان منطقي چنين تحولاتي (سلاحهاي متعارف
پيشرفته و سلاحهاي كشتار جمعي) جايگزيني مفهوم تمركز نيروها با مفهوم تأكيد بر
تمركز آتش است. ارتشهاي مدرن آينده، به طور فزايندهاي بدون توسل به تمركز گسترده
نيروها در راستاي نقاط آسيبپذير، به پيشروي در جبههها و پيروزي دست خواهند يافت.
در مقابل، تركيب سيستمهاي سريعاً آتشزا، دقت سلاحهاي دوربرد، سيستمهاي فرماندهي و
كنترل پيشرفته، به نيروهايي كه به طور گستردهاي پراكندهاند، اجازه خواهد داد تا
آتش خود را بر نقاط معيني متمركز كنند.8
در واقع، در مبارزه با يك دشمن مسلح به
سلاحهاي كشتار جمعي، ميتوان از اظهارات فولر درباره تمركز [نيروها] نتيجه گرفت كه
پراكندگي نيروهاي يكي از دو طرف جنگ ميتواند كارآيي سلاحهاي كشتار جمعي طرف ديگر
را كاهش و هزينه آن را افزايش دهد. نتيجه ديگر اينكه، قدرت آتش تمركزيافته بايد در
آغاز مبارزه و در راستاي نابودي يا كاهش (قدرت) سلاحهاي كشتار جمعي دشمن به كار
گرفته شود تا تمركز بعدي نيروهاي چندمنظوره را براي مبارزه در مرحله پاياني جنگ
امكانپذير كند. همانطور كه در جنگ داخلي آمريكا و جنگ جهاني اول، حملات
تمركزيافته با قدرت آتش دفاعي شديد دفع شدند، در آينده نيز، دستيابي يكي از
طرفهاي درگير در جنگ به سلاحهاي كشتار جمعي، طرف مقابل را از تمركز نيرو تا پيش از
استفاده طرف ديگر از سلاح كشتار جمعي منصرف ميكند.9
متأسفانه، در برخي از وضعيتهاي ذاتاً بيثبات،
ممكن است دشمني كه مجبور شده است نخست، با سلاحهاي كشتار جمعي خود به جنگ وارد
شود، دست كم، به طور موقت، در يك جنگ منطقهاي به پيروزي دست يابد. اگر دشمن در
مقابل حمله پيشگيرانه (دشمن مقابل) آسيبپذير باشد، نخست، به استفاده از سلاحهاي
كشتار جمعي خود تشويق خواهد شد. اين وضعيت كه به منزله استفاده يا باخت تلقي ميشود،
به ويژه در تصاعد بحراني يا جنگ، ذاتاً بيثبات و غيرقابل پيشبيني است.
حتي برخي از تحليلگران پيشنهاد ميكنند كه
توسعه تسليحات متعارف خيلي پيشرفته، توأم با استراتژي و سازماندهي نيروها، كه ميتواند
انقلابي در امور نظامي محسوب شود، تمركز نيروها را ناممكن و خطرناك ميكند؛
بنابراين، فرمانده متحدان ميتواند يكي از سه اقدام زير را به هنگام مواجهه با
نيروي مسلح اتخاذ كند:
1) توفان صحراي 2: طوري اقدام شود كه
گويي تهديدي وجود ندارد، به غير از اتكا به برتري كامل براي بازداشتن دشمن از توسل
به تصاعد با استفاده از سلاحهاي كشتار جمعي؛
2) توفان پراكنده: اتخاذ تدابير متعدد
براي حمايت از نيروهاي متحد، مانند انتشار اطلاعات گمراهكننده، پراكندگي گسترده
واحدها، پايين آوردن شمار واحدها، بسيج ثابت (پيوسته)، دفاعهاي انفعالي و دفاعهاي
فعال، در حالي كه جنگ هنوز به شكل سنتي خود انجام ميگيرد. همچنين، اتكا به برتري تصاعدي
براي حفظ بازدارندگي درون جنگي دشمن از كاربرد سلاحهاي كشتار جمعي؛ و
3) جنگ از راه دور: اتخاذ روش مبارزه
بدون درگيري در مواردي كه نيروها، عمليات نظامي خود را در فاصله در خور توجهي از
دشمن انجام ميدهند.
نخستين رهيافت همان رهيافتي است كه ايالات
متحده و متحدانش در مورد استفاده احتمالي عراق از جنگ بيولوژيكي، شيميايي و ذخاير
موشكهاي اسكاد خود در جنگ سال 1991 اتخاذ كردند. در اين جنگ، به رغم آسيبپذيري
نيروها و سرمايهها، نيروهاي متحد، حملات متقابل و دفاعهاي فعال و انفعالي را براي
حفظ خود در مقابل حملات هوايي و موشكي (موشك اسكاد) عراق به كار بستند و از تصاعد
براي بازداشتن عراق از كاربرد احتمالي سلاحهاي بيولوژيكي و شيميايي خود، استفاده
كردند. اين تركيب، در صورتي كه دشمن به طور مشابهي در جنگ هوايي برتري داشته باشد
و متحدان (نيروهاي ائتلافي) از نظر فناوري تسليحاتي از برتري بالايي برخوردار
باشند، مؤثر واقع خواهد شد. با وجود اين، چنين تركيبي، استراتژي توأم با ريسك
(قبول خطر) است. در نتيجه، ممكن است نتيجه معكوس و زيانهاي احتمالي عظيمي داشته
باشد.
رهيافت دوم در موردي است كه نيروهايي مشابه
نيروهايي كه به جنگ سال 1991 اعزام شدند، از طريق پدافندهاي هوايي، پدافندهاي
موشكي و پدافندهاي غيرعامل پيشرفته، مورد حمايت بيشتري قرار گيرند. فرماندهي كل
منطقهاي نيز تعداد اهداف سودمند در صحنه نبرد را كه دشمن از طريق پراكندگي گسترده
نيروها و واحدهاي لجستيك خود و نيز استفاده اعلام شده از بسيج (نيروها) براي
افزايش عدم اطمينان دشمن نسبت به موقعيت نيروهاي كليدي، در اختيار دارد، كاهش ميدهد.
سومين رهيافت در موردي است كه نيروي اصلي
متحدان، خارج از تيررس دشمن قرار گرفته و درصدد است سلاحهاي كشتار جمعي دشمن را
خلع كند و پيش از اينكه عمده نيروهاي اعزامي خود را براي جنگ با دشمن در مرحله
نهايي جنگ به منطقه بياورد، نيروهاي تمركز يافته او را از طريق حملات هوايي، موشكي
و حملات نيروهاي ويژه نابود كند. در درگيريهاي از فاصله دور، نيروهاي متحدان ميكوشند
از تيررس دشمن دور بمانند و توانايي آن را داشته باشند تا نيروهاي دشمن پيش از
اينكه درصدد پايان دادن به جنگ بر اساس شرايط خود برآيند، از بين ببرند.
اين امكان وجود دارد كه در آينده، به نيروهاي
خودي، توصيه شود، در موارد ممكن، از جنگهاي تمركزيافته با نيروهاي دشمن به شدت
مسلح شده خودداري كنند و به جاي آن، احتمالاً، موضع توفان پراكنده يا درگيري از
فاصله دور را به منزله روش عملياتي غيرمعمول براي پيامدهاي احتمالي حمله دشمن با
سلاحهاي كشتار جمعي، اتخاذ نمايند، به ويژه اگر دشمن توانايي خود را نسبت به آنچه
عراق در سال 1991 بدان دست يافته بود، افزايش دهد.10
اتخاذ روش عمليات توفان پراكنده ويژگيهاي منفي
و مثبتي در پي دارد. منفي از اين نظر كه ناتواني در تمركز نيروها ميتواند آسيبپذيري
بيشتر آنها در مقابل حملات متعارف دشمن و مشكل شدن انجام عمليات متعارف، عادي به
روش [حمله] پراكندهزا باعث شود و مثبت از اين نظر كه در روش مزبور، ريسك درباره
اينكه واحدهاي اصلي نيرو با سلاحهاي كشتار جمعي دشمن از بين برود، كمتر است؛
ويژگيهايي كه به هنگام مواجهه با يك دشمن دارنده سلاح كشتار جمعي، كمتر مورد بحث
قرار گرفته است و شايسته است كه در نخستين فرصت، مدنظر قرار گيرد.
برخي استدلال ميكنند كه اگر ايالات متحده با
چنين دشمن نيرومندي روبهرو شود، احتمالاً در آغاز، همپيمانان آن ميكوشند كه در
فاصله دوري از او موضع بگيرند و در حالي كه دور از صحنه نبرد واقع شدهاند، او را
تنبيه كنند. در اين ارتباط، محمدعلي كلي، قهرمان بوكس سنگين وزن، اظهار كرده است
كه ايالات متحده و متحدانش بايد در حركت چون پروانه و در نيش زدن چون زنبور باشند.
از طرف ديگر، موفق نشدن در نبردهاي زرهي و توپخانهاي متراكم، كه اهداف متراكم را
در معرض سلاحهاي پيشرفته دشمن قرار ميدهد، راه را براي تلفات سنگين و شكست
احتمالي فراهم ميآورد.
اگر نيروهاي نظامي از استراتژي مبارزه جدا از
هم پيروي كنند، وجود جبهه نبرد مشكل خواهد بود. در واقع، در چنين جنگي، اصلاً جبههاي
وجود نخواهد داشت. در مراحل اوليه مبارزه، دو نيروي پراكنده رقيب شديداً مسلح وجود
دارد كه از فاصله دور، به جنگيدن با يكديگر مشغولاند و هر يك از آنها ميكوشد تا
از طريق موقعيتيابي و حمله به يگانها و انبارهاي مهمات ديگري، به برتري دست يابد،
ضمن آنكه هر دو طرف به طور هم زمان تلاش ميكنند تا از صحنه دور باشند و مانع از
وارد آمدن آسيب به تواناييهاي گسترده و دقيق خود شوند.
اگر درگيري از راه دور به منزله استراتژي
اتخاذ شود، تنها پس از اينكه از طريق مبارزه جدا از هم آسيب كافي به دشمن وارد
آيد، تلاش براي پايان دادن جنگ و به تسليم واداشتن طرف مقابل انجام ميگيرد. اگر
سلاحهاي كشتار جمعي دشمن حتماً از بين بروند، مرحله پاياني جنگ ميتواند بيشتر
مشابه اشكال سنتي مبارزه باشد. سناريوهاي آغازين مبارزه از راه دور، مستلزم
تواناييهاي موازنهاي بيشتر، استقرار و پنهان كردن نيروها، اطلاعات بيشتر، فرسايش
تواناييهاي بيشتر دشمن، اقدامات دفاعي فعال و انفعالي مؤثر و هماهنگي گسترده آتش
از نقاط مختلف به سوي هدفهاي مهم در طرف ديگر است.
در چنين جنگهايي، بايد هر يك از سرويسهاي مسلح
هماهنگيهاي لازم را با ديگران انجام دهند. همچنين، ضروري است كه فرماندهي منطقهاي،
عملياتي را به فرماندهان نيروهاي بسيار متحرك و با هدفگيري خيلي دقيق واگذار و
ارتباط خود را با نيروهاي ميدان نبرد تقويت كنند؛ موضوعي كه مستلزم فرماندهي و هدفگيري
برتر و ارزيابي آسيبهاي نبرد، توأم با فناوري نظامي برتر است.
نيروهاي ايالات متحده با استفاده از دقت
حسگرهاي پيشرفته و سلاحهاي دقيق، ميتوانند خارج از برد توپخانه، تانكها و موشكهاي
ميدان نبرد دشمن، عمل كنند و سلاحها و تجهيزات دشمن را از بين ببرند.11
اين نوع درگيري از فاصله دور، مستلزم ايجاد
برخي از تغييرات در استراتژي، دكترين، آموزش و سازماندهي (نيروهاي) ايالات متحده
است. امروزه، فرماندهي منطقهاي، براي انجام نبرد در جنگهاي منطقهاي بزرگ،
مجبورند كه نوع مختلفي از نبرد در جنگ را كه در جنگ سال 1991 خليجفارس، جنگ 1964 –
1974 ويتنام، جنگ 1950 – 1953 كره يا جنگ جهاني اول اعمال كرده بودند، تعليم دهند.
همچنين، بايد يادآور شد كه بازيهاي جنگ گسترده مقدماتي، در رزمايشهاي ميدان نبرد و
برنامهريزي عملياتي به منظور نوع جديدي از جنگ براي موفقيت بعدي در منطقه مبارزه
الزامي است.
پيداست، دشمني كه از سلاح كشتار جمعي يا
توانايي (تسليحاتي) متعارف پيشرفته برخوردار است، ميتواند خطر شديدي را براي
مناطق حساس، نقاط ورودي، پايگاههاي هوايي منطقهاي و كاروانهاي دريايي ايجاد كند.
براي نمونه، ناوهاي هواپيمابر و نيروهاي رزمي محاصرهكننده ممكن است در مقابل دشمن
مسلح به سلاحهاي هستهاي يا بيولوژيكي، كاملاً آسيبپذير باشند. اين ناوهاي شناور،
كه توانايي حمل صد هواپيما و نيز ظرفيت پنج تا شش هزار نيروي نظامي را دارند، شاخص
بسيار مناسبي براي هدف قرار گرفتن هستند و ممكن است در آينده، براي مقابله با چنين
دشمن منطقهاي مسلحي، كه توان نابودي يا غرق كردن آنها را دارد، نامناسب باشند.
اين امكان وجود داشت كه نيروي دريايي ايالات
متحده در جنگ عليه صدام – در صورت دسترسي وي به سلاح هستهاي – مجبور شود از
سكوهاي خيلي متعدد، كوچكتر، ارزان و خيلي پراكنده استفاده كند و به جاي
هواپيماهاي نيروي دريايي، سلاح ضربهزننده در صحنه، موشكهاي كروز و بالستيك را به
كار گيرد؛ استراتژياي كه ميتواند با به كارگيري جنگنده بمبافكنهايي با برد
طولاني و قابل سوختگيري در هوا توسعه يابد. اينكه نيروي دريايي ايالات متحده تا
چه مسافتي بايد در اين مسيرها پيش رود، تا حدي بدان بستگي دارد كه اين دولت تا چه
اندازه خواهد توانست به طور موفقيتآميز دفاع ناوگان خود را در مقابل موشكهاي
بالستيك و كروز توسعه دهد.
همچنين، اين امكان وجود دارد كه ارتش ايالات
متحده مجبور شود از اتكاي بيشتر بر تانكهاي سنگين و ناوهاي پرسنلي زرهي، كه از
نزديك با نيروهاي دشمن جنگ ميكند، پرهيز كند و در عوض، يگانهاي ارتش اين كشور به
جاي آنكه بكوشند دشمن را با نيروهاي مكانيزه سنگين، پيش از آنكه تواناييهاي سلاحهاي
كشتار جمعي آنها خنثي شده باشد، نابود كنند، به وارد آوردن ضربه و موقعيتيابي
دشمن در بُردهاي خيلي بيشتري، دستكم، در مراحل اوليه نبرد، ملزم شوند. همانگونه
كه يكي از تحليلگران اظهار كرده است: «چنين نيروهاي زرهياي براي نبرد در جنگي در
نظر گرفته ميشوند كه فرماندهان ايالات متحده بايد از آن خودداري كنند، نه اينكه
موجب پديد آمدن آن شوند».12
فرماندهان نيروي هوايي ايالات متحده متقاعد
شدهاند كه حملات متراكم بمبافكنها از بمبافكنهاي رادارگريزي كه موشكها و بمبهاي
دقيق را به شيوه استقرار در فاصله دور شليك يا پرتاب ميكنند، بازده كمتري دارند.
اكنون، تعداد اندكي از هواپيماهاي قابل رؤيت در پايين ميتوانند، با تحمل خسارات و
تلفات كمتر و با دقت بيشتر در پدافند دشمن نفوذ كنند. با اين حال، اين خسارت، از
كل خساراتي كه پيش از اين ناوگانهاي هوايي به دليل استفاده از بمبها و موشكهاي با
دقت كمتر وارد آوردهاند، بيشتر است.
همانگونه كه يكي از تحليلگران نيروي هوايي
يادآور شده است، «با انقلاب در دقت، ديگر صدها بمبافكن يا حتي دهها بمبافكن با
هزاران بمب، يك هدف واحد را براي نابود كردن بمباران نميكنند. اكنون، يك هواپيما
كه اغلب، تنها يك سلاح شليك ميكند، فقط يك هدف را منهدم مينمايد».13
سومين عنصر تمركز (نيرو)، كه بايد در مبارزه
با دشمنان خيلي مسلح مورد ملاحظه قرار گيرد، ضرورت تقويت كل يگان است. ارتشها،
لشكرها و نيروهاي زرهي دريايي يا پايگاههاي هوايي در معرض حملات موشكي حامل كلاهكهاي
كشتار جمعي، ممكن است چنين تلفات يكجا را در چنين دورههاي زماني كوتاهي كه فعاليت
آنها بتواند به منزله يگانهاي نظامي منسجم متوقف شود، متحمل شوند. در چنين اوضاع و
احوال هراسناكي، ممكن است لازم باشد كه واحدهايي با توان و تعداد مشابه، به دستور
فرماندهان جديد و به دليل ماهيت گسترده و تكاندهنده تلفات ناشي از بمباران با
سلاحهاي كشتار جمعي، جايگزين واحدهاي خط مقدم شوند.
انفجارهاي هستهاي، حمله با گازهاي اعصاب يا
ابرهاي داراي عناصر بيولوژيكي كشنده ميتوانند تمامي قسمتهاي پدافند را منهدم و
شكاف بزرگي را در ميان نيروها پديد آورند. جايگزيني اين نيروها، يگانهاي جديدي ميتوانند
باشند كه از انسجام، فرماندهي و كنترل و پيوندهاي ارتباطي برخوردارند.
بنابراين، به هنگام مقابله با تهديد سلاحهاي
كشتار جمعي يا حتي يك دولت دارنده تسليحات متعارف پيشرفته، به طور منطقي، تجديدنظر
در تمركز نيروها مصلحتآميز به نظر ميرسد. براي نمونه، اگر نيروهاي ايالات متحده
و متفقين مجبور ميشدند حملات هستهاي آلمان عليه پايگاههاي ساحلي نرماندي،
تسليحات بيولوژيكي ايتاليا يا گازهاي اعصاب ژاپن را كه ميتوانست نيروهاي تهاجمي
ايالات متحده را شكست دهد، مدنظر قرار دهند، احتمالاً، نتايج جنگهاي گذشته به صورت
ديگري بود.
اگر در جنگ جهاني دوم، نيروهاي متحدان با
سلاحهاي كشتار جمعي بمباران ميشدند، آيا ميتوانستند پايگاههاي ساحلي پوسان را در
كره حفظ كنند يا به طور موفقيتآميزي تهاجم خود را در جريان جنگ كره پيش ببرند؟ در
واقع، اگر جمهوري خلق چين نيز در سال 1953 كلاهكهاي هستهاي و هواپيماهاي دوربرد
در اختيار داشت، آيا تهديد هستهاي اعلام شده ايالات متحده معتبر بود؟ اگر در جنگ
سال 1991، عراق سلاح اتمي در اختيار داشت و پيش از تهاجم نيروهاي زميني نيروهاي
ائتلافي، كه در عربستان مستقر شده بودند، خود را براي كاربرد اين سلاحها آماده ميكرد،
روند جنگ و نتيجه آن به چه صورت بود؟
اصل رزمايش
مسئله ذاتي در اصل رزمايش اين است كه بسيج
[نيروها]، تواناييهاي آفندي و پدآفندي و نيز توانايي در دستيابي به بازدارندگي و
رجحان تصاعد را هم در جنگ و هم در صلح افزايش ميدهد.
مفهوم پراكندگي با نياز به رزمايش همراه است.
در دورههاي اخير، ارتشها به طور روزافزوني به دليل افزايش كشتار در ميدان نبرد و
ديگر تغييرات فني، متحرك(2) و پراكندهاند. تحرك و پراكندگي، احتمال موفقيت دشمن
را در هدفگيري براي وارد آوردن ضربه، كمتر ميكند. جزمانديشي نيز، پراكنده كردن
نيروهاي خودي را براي آنكه كمتر در معرض حملات سلاحهاي كشتار جمعي دشمن قرار
گيرند، توصيه ميكند.
از طرف ديگر، ضرورت پراكنده كردن نيروها ميتواند
تا حد زيادي مانع از توانايي مبارزه متعارف (دشمن) شود. ارتش پراكنده، براي به دست
آوردن برتري منطقهاي و پيشروي در مقابل نيروهاي دشمن، توان كمتري خواهد داشت و از
سوي ديگر، براي نبرد و پايان دادن به جنگ تا زماني كه سلاحهاي اصلي دشمن از بين
نرفتهاند، از فرصت كمتري برخوردار خواهد بود.
نياز به مصون ماندن از آسيبپذيري در مقابل
حملات سلاحهاي كشتار جمعي و انجام يك جنگ متعارف به طور همزمان، فشارهاي متعارضي
را بر برنامهريزي نبردهاي آينده تحميل خواهد كرد. چنين دلمشغولي دوگانهاي ميتواند
از جنگهاي سريع و قطعي مبتني بر الگوي جنگ سال 1991، جلوگيري كند. در عوض، ارتشهاي
آينده ممكن است به جنگهاي كمشدت يا نبرد در جنگهاي فرسايشي متعارف درازمدت مجبور
شوند و در عين حال، از دادن هرگونه فرصت به دشمن براي وارد آوردن ضربه نهايي از
طريق سلاحهاي كشتار جمعي خود، خودداري كنند.
ذهن فرماندهان ارتشهاي پيروزي كه با تهديد
سلاحهاي كشتار جمعي روبهرو ميشوند، در مقايسه با تهاجم گسترده و متعارف، ممكن
است از پدافند فعال به پدافندهاي انفعالي، از تمركز (نيروها)، به پراكندهسازي و
استتار آنها مشغول شود. در واقع، كشتار در ميدان نبرد آينده ممكن است چنان گسترده
باشد كه تصور جديدي از استقرار نيروهاي دفاعي را ضروري و در عين حال، موقعيتيابي،
هدفگيري و نابود كردن پرتابكنندهها و انبار سلاحهاي كشتار جمعي و سلاحهاي
متعارف خيلي پيشرفته دشمن را به يك ضرورت فوري تبديل كند.
اصل ابتكار تهاجمي
اصل ضروري نشان دادن ابتكار عمل در جنگ، حفظ و
استفاده از آن از جمله اصول دكترين نظامي ايالات متحده است.14 حفظ ابتكار تهاجمي
در زمان جنگ، كسب پيروزي و جلوگيري از شكست اهميت دارد؛ چرا كه دشمني كه از آغاز
كنترل شود، به ندرت خطرناك خواهد بود. هنوز هم تا حدي اين ضربالمثل قديمي كه
بهترين دفاع تهاجم خوب ميباشد، واقعيت دارد. در واقع، يك تهاجم خوب كه دشمن را به
دفاع از نيروها و سرزمين خود مشغول ميكند، بخشي از توانايي آن را در مبارزه با
شما از بين ميبرد.
متأسفانه، عمليات تهاجمي در صورت استفاده دشمن
از سلاحهاي كشتار جمعي يا تهديد آن به چنين حملهاي، دشوار است. عمليات ارتش
ايالات متحده در جريان رزمايشهايي با محيط هستهاي – شيميايي نشان داده است كه
سلاحهاي كشتار جمعي دشمن مانعي اساسي در موفقيتهاي تهاجمي نيروهاي كلاه آبي سازمان
ملل بوده است. در اين ارتباط، خلاصهاي از يك گزارش تمرين عمليات تهاجمي، چنين
يادآور شده است:
1) حملات و درگيريها طولانيتر شدند؛
2) تعداد كمتري از نيروهاي دشمن كشته شدند؛
3) بر نيروهاي خودي تلفات زيادي وارد آمد؛
4) نيروهاي خودي گلولههاي كمتري به طرف دشمن
شليك كردند؛
5) نابودي نيروهاي خودي از سوي يكديگر افزايش
يافته بود؛ و
6) از زمين براي پوشش و استتار به طور مؤثري
استفاده به عمل نيامد.15
همانطور كه تحليلگران نظامي يادآور شدهاند،
متأسفانه، به كارگيري سلاحهاي هستهاي، بيولوژيكي و شيميايي در عرصه نبرد از سوي
يكي از دو طرف مخاصمه، به او ابتكار عمل ميبخشد.16 چنين اقداماتي يا حتي تهديد به
حملات سلاحهاي كشتار جمعي، نيروهاي متحدان را تا حدي در حالت دفاعي قرار داده و
ابتكار عمل را به دشمن خواهد داد. اين بدان دليل است كه فرماندهان و يگانهاي
متحدان مجبور شدهاند خطر كمتري را به دليل احتمال كشته شده متحمل شوند.
استفاده دشمن از سلاحهاي كشتار جمعي ميتواند
آلودگيهاي راديواكتيو، شيميايي يا بيولوژيكي را در ميدان نبرد باعث شود و توان عمل
نيروها را براي ساعتها، روزها يا حتي هفتهها بعد از كاربرد آنها (سلاحها) سلب
كند. پوشش (لباسهاي) حفاظتي، روشهاي آلودهزدايي جامع، برنامههاي واكسنزني
گسترده، استفاده از پادزهر و احتياطهاي ناشي از ترس از سياهزخم و محيط آلوده به
عناصر شيميايي يا راديواكتيو سمي، به آساني ميتواند كارآيي تهاجمي متحدان را از
بين ببرد و نظم فكري نيروهايشان را با بمباران سلاحهاي كشتار جمعي مختل كند؛
بنابراين، رزمايش در ميدان نبردي كه اين چنين آلوده شده است، محدود ميشود.
شبيهسازيهاي جنگي ارتش ايالات متحده، بيانگر
آن است كه سلاحهاي كشتار جمعي دشمن به طور منفي ميتواند تلاشهاي متحدان را در حفظ
ابتكار عمل و رزمايش در ميدان نبرد تحت تأثير قرار دهد، نيروها را ناهماهنگ كند و
قدرت (قوا) را به مناطق بسيار خطرناك و آلوده معيني سوق دهد.17 همچنين، اگر
نيروهاي متحدان به هنگام انجام عمليات تهاجمي، با تهديد سلاح كشتار جمعي روبهرو
شوند، براي نجات و موفقيت خود، به انجام عمليات، تحت يك سپر دفاعي نياز خواهند
داشت؛ بنابراين، در جنگهاي آينده، در مقابل دشمنان داراي سلاحهاي كشتار جمعي،
برخلاف زمان سرلشكر فولر، حملات تهاجمي براي خلع كردن سلاحهاي كشتار جمعي دشمن
همراه با يك سلسله پدآفندهاي قدرتمند به منظور جلوگيري از حملات پيشدستانه از سوي
دشمن يا حملات متقابل در راستاي از بين بردن تهديدها، مهم خواهد بود.
در يك حالت كلاسيك، فرمانده نظامي ايالات
متحده آن گاه كه براي نمونه، صدام حسين را به عنوان دارنده سلاحهاي كشتار جمعي
مورد بررسي قرار ميدهد، با نياز دوگانهاي روبهرو ميشود؛ چرا كه در آغاز، ميخواهد
هم فرماندهي دشمن و هم قدرت بالقوه سلاحهاي كشتار جمعي او را خنثي كند؛ موضوعي كه
به معناي تعقيب هدفگيري فرمانده مزبور، همراه با بمباران كامل تواناييها و
تأسيسات احتمالي توليد سلاحهاي كشتار جمعي اوست. اگر اينمرحله آغازين جنگ كاملاً
موفقيتآميز نباشد، عمليات متحدان بايد طوري تدارك يابد كه به طور مؤثري، از حالت
تهاجمي به حالت دفاعي تغيير يابد؛ زيرا، اگر حالت دفاعي به خود نگيرد، احتمالاً،
نيروهاي متحدان منهدم خواهند شد.
جان واردن(3)، يكي از معماران پيروزي هوايي
متحدان در جنگ سال 1991، معتقد است كه يكي از ويژگيهاي جنگهاي آينده، حملات موازي
عليه تمامي مواضع و نيروهاي كليدي دشمن خواهد بود كه اگر تقريباً، به طور همزمان
انجام شوند، به سرعت دشمن را از نظر استراتژيك فلج و در نتيجه، شكست خواهد داد. وي
بر اين باور است كه نيروي هوايي، ابزار توسل به چنين جنگ موازياي محسوب ميشود.
در واقع، حملات همزمان و موازي، ارزش حفظ
ابتكار عمل تهاجمي در جنگها را به خوبي نشان ميدهند و ممانعت از اتخاذ وضعيت
تهاجمي از سوي دشمن همچنان كه در جنگ سال 1991، نيروهاي عراق را فلج كرد، بر
اعتبار اين حملات ميافزايد. احتمالاً، حملات هم زمان، موازي و در عمق، در تمامي
مدت نبرد به منزله بخشي از دكترين نظامي ايالات متحده در آينده قابل پيشبيني باقي
خواهد ماند. براي نمونه، در پژوهش عمليات قرن بيست و يكم ارتش ايالات متحده آمده
است:
«در عمليات آينده ارتش آمريكا، وارد آوردن شوكهاي
سيستميك گسترده به دشمن، ترغيب خواهد شد. اين عمليات به معناي مجبور كردن دشمن به
از دست دادن يا سلب هرگونه ابتكار عمل خواهد بود».18
همچنين، دكترين هوايي ايالات متحده بر استفاده
از فناوري جديد، مانند هواپيماهاي رادارگريز، موشكهاي كروز رادارگريز و هدايتشونده
دقيق تأكيد دارد. اين فناوري به دارندگان آن اين امتياز را ميدهد كه دشمن خود را
غافلگير كنند و ابتكار عمل تهاجمي را در اختيار داشته باشند؛ زيرا، آشكارسازي اين
تسليحات مشكل است و به نيروي هوايي اين اجازه را ميدهد كه بدون تحمل تلفات عمده
تا هر مسافتي كه ميخواهد اهداف استراتژيك يا تاكتيكي را تعقيب كند.19 در واقع،
نيروي هوا – فضا ميتواند سريعاً بر يا بالاي هر نقطهاي از سطح زمين تمركز نمايد و
برخلاف نيروهاي زميني، همزمان از اصول تمركز (نيروها) و رزمايش در حد بسيار
گستردهاي استفاده كند.20
به هر حال، تا زماني كه تهاجم اوليه در چنين
جنگ موازي و حساسي توانايي دشمن را در حمله با سلاحهاي كشتار جمعي يا سلاحهاي
متعارف پيشرفته خود از كار نينداخته است، مبارزه ميتواند از ويژگي يك جنگ موازي
با حمله هوايي برقآسا، كه با عقبنشيني و پراكندگي نيروهاي زميني و دريايي توأم
باشد، برخوردار شود تا اهداف در مقابل حملات متقابل گسترده احتمالي دشمن كه از
طريق سلاحهاي كشتار جمعي صورت ميگيرد، كمتر جلب توجه كنند.
اگر برتري كامل تسليحات كشتار جمعي متحدان
حاصل نشده باشد، بازي پاياني يك جنگ با ريسك همراه خواهد بود. در واقع، اين پرسشها
مطرح است كه اگر رژيم يك دشمن رو به شكست باشد، آيا تمايل دشمن به استفاده از
سلاحهاي هستهاي بيولوژيكي و شيميايي بيشتر ميشود يا اينكه از كاربرد اين سلاحها
منع خواهد شد؟ آيا دشمن از سلاحهاي كشتار جمعي استفاده يا تهديد به استفاده به قصد
دستيابي به يك راهحل بهتر در پايان يك جنگ خواهد كرد؟
آيا نيروهاي متحد تا زمان نابودي كليه نيروهاي
چنين دشمني بايد دور از تيررس آن قرار بگيرند يا تا زمان از بين رفتن و جايگزين
شدن رهبر آنان؟ اگر چنين امري امكانپذير نباشد، تكليف چه خواهد بود؟ شايد در اين
حالت، پذيرش صلح از روي سازش بهترين تدبير باشد تا اينكه از رژيم متخاصم و ارتش
درخواست شود تا به طور كامل خود را تسليم كنند. اگر اين گزينه رد شود، متحدان، پيش
از آنكه بتوانند به پيروزي در مقابل يك دشمن منطقهاي شديداً مسلح دست يابند، بايد
خطر تلفات گسترده (شايد يك ميليون نفر) را متحمل شوند.
همانند جنگ 1991، ممكن است موقعيت رهبر دشمن و
تسليحات كشتار جمعي آن نامعلوم باشد. در آغاز چنين جنگهايي، نسبت به هدفگيري رهبر
يا رهبران دشمن براي ايجاد بينظمي و تغيير رژيم، وسوسههايي وجود خواهد داشت. با
وجود اين، چنين حملاتي عليه رهبران، بدون انجام عمليات، به نحو موفقيتآميزي صورت
خواهد گرفت و احتمالاً، در آن صورت، رژيم دشمن با اقدامات مذبوحانه خود، مانند
توسل به سلاحهاي هستهاي، بيولوژيكي و شيميايي، حتي در صورت مواجهه با نيروي هستهاي
برتر متحدان، مقابله خواهد كرد.
پرسش ارتش آمريكا اين است كه چگونه ميتوان به
پيروزي يا ميزاني از پيروزي در نبرد منطقهاي با چنين دشمني دست يافت و در عين
حال، خساراتي را كه بر نيروهاي متحدان و به ايالات متحده و كشورهاي متحد در جريان
چنين جنگهاي منطقهاي وارد ميآيد، محدود كرد؟
تا زماني كه صحنه نبرد و دفاع استراتژيك در
مناطقي كه دشمنان سلاحهاي كشتار جمعي را توسعه و استقرار دادهاند، مستقر شده است،
تلاش براي مقابله با چنين تهديدهايي، الزاماً، بر بازدارندگي دشمن يا تواناييهاي
تهاجمي متعارف متحدان مبتني خواهد بود.
هر چند احتمال اينكه ايالات متحده و متحدانش
بتوانند به طور موفقيتآميزي، نيروهاي دولت متخاصم را در آستانه كاربرد سلاحهاي
كشتار جمعي عليه سرزمين آمريكا، نيروهاي ايالات متحده و متحدان در منطقه يا
كشورهاي متحد، شناسايي، موقعيتيابي، هدفگيري و نابود كنند، بسيار نادر است، اما
سرويسهاي اطلاعاتي متحدان براي مشخص كردن چنين آمادهسازيها و حملاتي به منظور خلع
سلاح كردن دشمن فرصت اندكي در اختيار دارند.
استفاده از تمامي استعدادهاي نظامي ايالات
متحده نيز عقلاني نميباشد؛ زيرا، استفاده اين كشور از سلاحهاي هستهاي براي حمله
به اهداف سلاحهاي كشتار جمعي دشمن، احتمالاً پيامدهاي منفي سياسي، اقتصادي،
ديپلماتيك، حقوقي و اخلاقي زيادي را در پي خواهد داشت.21
در برخي از موارد، الزام به استفاده از
سلاحهاي متعارف، خلع سلاح دشمني را كه خود را با سلاحهاي كشتارجمعي مسلح كرده است،
دشوار ميكند؛ زيرا، سلاحهاي متعارف تواناييهاي زير را ندارند:
1) نابود كردن انبارهاي سلاحهاي كشتار جمعي
كه در زير زمين قرار داده شدهاند؛
2) هدفگيري انبارهاي سلاحهاي كشتار جمعي
دشمن، كه به طور گسترده پراكندهاند، اما قابليت جابهجايي آسان دارند؛ و
3) دفن عناصر سلاحهاي بيولوژيكي دشمن كه در
صورت عدم دفن، احتمال انتشار و پخش آنها به دليل حملات بمبارانهاي متعارف، وجود
دارد.
بدين ترتيب، اتكا بر تهاجمهاي متعارف صرف براي
پايان دادن به تهديدهاي سلاحهاي كشتار جمعي، غيرمنطقي است؛ زيرا، نابودي پدآفندهاي
متحدان حتي با يك كلاهك هستهاي، بيولوژيكي يا شيميايي دشمن ميتواند سراسر منطقه
وسيعي را به مواد مرگبار آلوده كند. همچنين، پدافندهاي موشكي در ميدان نبرد نيز
لازم ميباشد؛ چرا كه تنها تركيب حملههاي تهاجمي سركوبگرانه توأم با تواناييهاي
جلوگيريكننده ميتواند امكان حفاظت كامل منطقهاي لازم را در مقابل چنين سلاحهاي
كشندهاي فراهم آورد؛ منطقهاي كه حتي يك اسپريكننده كلاهك دشمن از طريق پدافندها
ميتواند يك بندر، پايگاه، ميدان هوايي، كاروان دريايي، ارتش تمركزيافته يا مركز
جمعيتي را نابود كند.
اصل وحدت فرماندهي
اصل وحدت فرماندهي در جنگ از جمله ديگر اصول
جنگي ژنرال جي.سي.فولر است. حفظ فرماندهي، كنترل، ارتباطات و سرويس اطلاعاتي خوب
ميتواند به منزله نتيجه انقلاب پيوسته فناوري اطلاعاتي در دسترس فرماندهان
متحدان، در منازعات منطقهاي بزرگ در آينده بسيار آسانتر شود. در واقع، اين
انقلاب به نسبت آنچه در جنگهاي پيشين شناخته شده بود، اطلاعات مفصلتري را درباره
تواناييها، موقعيتها و فعاليتهاي دشمن ارائه ميكند.
همچنين، انقلاب اطلاعاتي به ساختارهاي سازماني
منظمتر و آگاهي بيشتر از وسعت تواناييهاي نيروهاي متحدان و دشمن منجر خواهد شد.
در نتيجه، كنترل فرماندهان مركزي افزايش و در عين حال، پراكندهسازي گسترده نيروهاي
خودي امكانپذير خواهد شد. طبق گزارش عملياتهاي قرن بيست و يكم ارتش ايالات متحده،
پيشرفت در مديريت و توزيع اطلاعات، همگرايي افقي كاركردهاي ميدان نبرد و كمك
فرماندهان را در زمينه هماهنگي و ترتيب نيروها در خشكي تسهيل خواهد كرد. ...
يگانها، گروههاي كليدي و رهبران به طور گستردهاي پراكنده خواهند شد؛ موضوعي كه به
استمرار پديده ميدان نبرد خالي از نيرو منجر خواهد شد.22
چالشهاي فرماندهي، كنترل و ارتباطات مؤثر در
يك جنگ منطقهاي بزرگ ميتواند وسيع باشد. اگر دشمن توان از بين بردن فرماندهان
نظامي ايالات متحده يا متحدان، دولتهاي متحد منطقهاي، هدفگيري مقام فرماندهي ملي
ايالات متحده يا با خاك يكسان كردن ميدان جنگ را از طريق تخريب قطعي (سيسمتهاي)
ارتباطات با انفجارهاي هستهاي با قدرت زياد، كه پالس الكترومغناطيسي ويرانكنندهاي
را ارسال كند، داشته باشد، توانايي نابود كردن وحدت فرماندهي طرف مقابل را خواهد
داشت.
اگر دشمن منطقهاي، در زمينه استفاده از
سلاحهاي هستهاي، بيولوژيكي و شيميايي در وضعيت نامساعدي قرار گرفته باشد، هنوز ميتواند
از توان محدود خود از طريق انفجارهاي هستهاي جوي استفاده كند تا بدين ترتيب،
سيستم ارتباطات، كشتيراني، رادار، هواپيماها، موشكها، اسلحههاي خودكار، مراكز
نيروي هوايي، تانكها، ستونهاي نظامي و هرگونه ريزتراشه يا مدارهاي الكتريكي را كه
حفاظت نشدهاند، از بين ببرد.
خطر سلاحهاي كشتار جمعي دشمن حتي ميتواند
فراتر از صحنه جنگ، پايتخت كشورهاي متحد، از جمله واشنگتن را نيز تهديد كند. اين
احتمال وجود دارد كه دشمن هواپيما يا موشكهايي داشته باشد كه بتواند اين پايتختها
را هدف قرار دهد. حتي اگر چنين چيزي از نظر فني نيز امكانپذير نباشد، اين امكان
را فراهم خواهد آورد تا سلاحهاي هستهاي، بيولوژيكي و شيميايي با وسايل غيرمتعارفي
كه خرابكاران آنها را از كشورهاي متحد به طور قاچاق به دست آوردهاند، عليه چنين
شهرهايي نشانهگيري شوند و از طريق پرتاب يا تهديد به پرتاب آنها، به امتيازات
سياسي مطلوبي در پايان جنگ دست پيدا كنند.
بيشتر پايتختهاي متحدان در مقابل تهديدهاي
سلاحهاي كشتار جمعي بسيار آسيبپذيرند. براي نمونه، واشنگتن مدتهاست كه هدف آسيبپذيري
تلقي ميشود و آسيبپذيري آن در آينده قابل پيشبيني نيز باقي خواهد ماند.23 يك
انفجار خودسرانه و غيرقانوني هستهاي در شهر، احتمالاً ميتواند رئيسجمهور، معاون
وي، اعضاي كابينه و اعضاي كنگره را كه در زمان انفجار آنجا بودهاند، به هلاكت
برساند. هرج و مرجي كه چنين حملهاي پديد ميآورد، بسيار زياد است. چه كسي در اين
قضيه مسئول است؟ اين پرسش از مهمترين پرسشهايي است كه پاسخ بدان بايد بلافاصله پس
از چنين حمله نابودكنندهاي داده شود.
اگر به قرارگاهي كه فرماندهي منطقهاي ايالات
متحده و نيروهاي آن در آنجا مستقر است، حمله مشابهي صورت بگيرد، نيز هرج و مرج
پيچيدهاي رخ خواهد داد و اين امكان وجود خواهد داشت كه رهبر ملي و نيروهاي نظامي
منطقهاي ايالات متحده براي مدتي درگير هرج و مرج شوند.
خطر گسست ارتباطات و ناتواني فرماندهي در جنگ
به نتيجهگيريهاي متعددي در مورد حفظ وحدت فرماندهي در چنين جنگهايي منجر ميشود.
در يك حالت اضطراري، وحدت فرماندهي ميتواند جايگزين فرماندهي غيرمتمركز در موارد
زير بشود:
1) يگانهاي نظامي ممكن است در برنامهريزيهاي
عمليات پيش از جنگ به استقلال بيشتري نياز داشته باشند؛
2) نياز اندك فرماندهان يگانها به اطلاعات
روزانه قرارگاههاي مركزي؛
3) فرماندهان جايگزين در پستهاي فرماندهي
سيار و ثابت، به تمام فرماندهيهاي منطقهاي و پشتيباني، با پشتيباني آموزش ديده در
حفظ عمق لايههاي متعدد و آماده بر عهده گرفتن فرماندهي در صورت مورد هدف قرار
گرفتن، كشته شدن يا جدا شدن فرماندهان از نيروهاي خود، نياز خواهند داشت؛ و
4) همينطور، نيروهاي نظامي ممكن است به صورت
شبكههاي گسترده، با استقلال عمل بيشتر و با توان انجام عمليات مستقل از فرماندهي
مركزي و در عين حال، تابع دستورالعملهاي فرماندهي، هدايت و سازماندهي شوند.
اصل اهداف دستيافتني آشكار
به طور كلي، جنگها نيز، مانند مسابقات شطرنج،
همراه با هجوم و دفاع، جابهجايي (مهرهها) در ميانه و پايان بازي هستند.24
فرماندهان مركزي و ميدان نبرد بايد هر مرحله از جنگ را با هدف مطلوب آغاز كنند.
دستورالعمل ميدان نبرد ارتش ايالات متحده عنوان ميكند كه فرماندهان بايد هر
عمليات نظامي را به سمت يك هدف آشكار، معين، قطعي و دستيافتني هدايت كنند.
در سال 1991، جورج بوش (پدر) هدف ايالات متحده
و متحدان را در خليجفارس، آزادي كويت از اشغال نيروهاي عراق و عقب راندن آنها تا
مرزهاي توافق بده بين دو كشور تعريف كرد. صدام حسين پس از شكست، اجازه يافت تا در
رأس قدرت باقي بماند، هر چند محدوديتهايي بر يگانهاي نظامي عراق مقرر شد و بازرسان
سازمان ملل براي شناسايي و انهدام سلاحهاي هستهاي، بيولوژيكي و شيميايي و نيز
سايتهاي موشكهاي بالستيك به اين كشور اعزام شدند، عراق از تجارت بينالمللي و
صادرات منع شد و به طور خاصي، تا زماني كه اطاعت مسلم اين كشور از شرايط مقرر شده
در پاين جنگ مسلم تشخيص داده شود، از مزيتهاي ناشي از نفت محروم شد.
تصميم جوج بوش پدر مبني بر توقف جنگ جنجالبرانگيز
بود. بسياري تصور ميكردند كه بوش نيروهاي ايالات متحده و نيروهاي متحدان را در
شرايطي كه نيروهاي عراق در وضعيت بينظمي و هرج و مرج قرار گرفته بودند، به سوي
بغداد هدايت خواهد كرد و جنگ را تا زماني كه صدام حسين و كابينه او حكومت و
نيروهاي عراقي را در كنترل خود دارند، ادامه خواهد داد.
اين طور استدلال شد كه تصميم بوش مطابق با اين
اصل جنگ بود كه ميگويد هر عمليات نظامي را به سوي هدفي معين، قطعي و دستيافتني
هدايت كن؛ زيرا، تصميم به پايان دادن جنگ زماني كه نيروهاي عراقي از كويت اخراج
شدند، هدف معيني بود. هدف جنگ، به نحوي كه به هنگام شكلگيري نيروهاي ائتلافي
(متحدان) در سازمان ملل متحد توافق شد، اشغال عراق، جايگزيني حكومت موجود اين كشور
يا حكومت بر آن، طي يك دوره انتقالي به يك رژيم ديگر نبود.
بوش قطعنامههاي سازمان ملل متحد را كه اقدام
به امنيت دسته جمعي را مجاز ميدانست، رعايت و اهدافي را تعيين كرد كه مورد
استقبال ائتلاف تحت رهبري آمريكا قرار گرفت؛ اما اقدام به آنچه توافق نشده بود، ميتوانست
در ائتلاف شكاف پديد آورد و مباني حقوقي اقدامات مزبور را متزلزل كند.
دوم اينكه، به رغم تصميم ايالات متحده مبني بر
توقف عمليات توفان صحرا و عدم اشغال زميني عراق، جنگ در تأمين آزادي كويت و وارد
آوردن شكست نهايي و تسليم تمامي نيروهاي عراقي مستقر در خارج از مرزهاي عراق مؤثر
بود.
سوم اينكه، هدف بوش در جنگ به طور كامل دستيافتني
بود؛ چرا كه، نه تنها كويت آزاد شد، بلكه در نهايت، پس از سه سال، پارلمان عراق از
ادعاهاي خود نسبت به سرزمين كويت چشم پوشيد و مشروعيت مرزهاي آن را به رسميت
شناخت.
تصميم بوش به پايبند ماندن به چنين اهداف
معين، قطعي و دستيافتنياي بر اين برآورد مبتني بود كه دخالت در منازعه و حمله به
عراق، عدول و فرا رفتن از قطعنامههاي ملل متحد كه اقدام دستهجمعي را تجويز ميكرد،
محسوب خواهد شد. تصور بر اين بود كه چنين عملي حمايت شركاي متحد را كه لازمه
مشروعيت بخشيدن به ترتيبات صلح بعدي بود، به خطر خواهد انداخت؛ چرا كه ايالات
متحده براي حفظ منافع خود در ترتيبات آينده در خاورميانه و خليجفارس، به حمايت
آنها نياز داشت.
همينطور، بوش و مشاورانش مشكلات فتح عراق،
شناسايي موقعيت و دستگيري صدام حسين و رهبران تابع او، مطيع كردن ارتش عراق در يك
كشور بزرگ و حكومت بر جمعيت حدوداً بيست ميليوني آن را در شرايطي كه درصدد برپايي
يك رژيم دوست نيز بودند، درك كرده بودند.
همچنين، دولت بوش ميخواست از دادن تلفات
بيشتر خودداري كند. در نتيجه، پيروزي در كويت را با كمترين تلفات انساني كه براي
جنگ زميني پيشبيني شده بود، به دست آورد. در واقع، در حالي كه گفته ميشد تعداد تلفات
انساني آمريكا به پانزده هزار نفر خواهد رسيد، تعداد اين تلفات تنها 150 نفر بود.
در واقع، بوش و ديك چني، وزير دفاع آمريكا، ورود به عراق را باتلاقي براي نيروهاي
متحدان ميدانستند كه بايد از آن دوري ميشد و جنگ پايان مييافت. اين در حالي بود
كه متحدان از نظر جنگي در موضع برتر قرار داشتند و به سرعت، به اهداف خود دست
يافته بودند.
سياست واقعبيني يكي از انگيزههاي ايالات
متحده براي توقف جنگ (با عراق) محسوب ميشد. ايالات متحده، پيش از تهاجم سال 1990
عراق به كويت، بيشتر به مهار قدرت ايران مشغول بود تا عراق. اين حقيقت كه اگر عراق
كاملاً از سوي ائتلاف متحدان خلع سلاح ميشد، ديگر نميتوانست قدرت ايران را خنثي
كند، استدلال ديگري بود كه متحدان را از ورود به عراق و نابودي كامل قدرت نظامي آن
در سال 1991 بازداشت.
در نهايت، شايد بوش و مشاوران سياسي او ميخواستند
نتايج سياسي پيروزي تقريباً كامل در كويت را با وارد نشدن به ميدان نبرد سياسي يك
تهاجم، عدم توسعه جنگ نظامي و اشغال نكردن عراق، كسب كنند. نكته ديگر اينكه، رئيسجمهور
آمريكا با متوقف كردن جنگ، توانست محبوبيت 93 درصدي بيسابقهاي را در ميان مردم
آمريكا به دست آورد.
پيروزي قطعي در جنگ عليه عراق، متضمن پيام
قدرتمندي و توان ارتش ايالات متحده براي جهان بود و نيز اينكه آمريكا هر زمان كه
احساس كند منافعش به خطر افتاده است، قاطعانه، واكنش نشان خواهد داد. اين شهرت
روزافزون ايالات متحده در جهان ميتوانست مانع از تجاوز ديگران در مناطقي مانند
كره شمالي، خليجفارس و.... شود. بدين ترتيب، اعتبار ايالات متحده از زمان پايان
جنگ جهاني دوم به بالاترين حد خود رسيد؛ موضوعي كه التيامي براي زخمهاي اين كشور
پس از جنگ ويتنام محسوب ميشد.
با در نظر گرفتن اين استدلالها در تأييد تصميم
بوش مبني بر پيروي از هدفهاي جنگي محدود در سال 1991، هنوز بر سر اين موضوع كه
متوقف كردن پيشروي به بغداد منطقي بوده است يا كوته نظري، بحث و جنجال وجود دارد.
برخي معتقدند زماني كه متحدان فرصت اقدام قاطع عليه صدام حسين را به دست آورده
بودند، بايد به عمر سياسي رژيم وي پايان ميدادند؛ چرا كه گذشت زمان نشان داد صدام
از نظر سياسي توانايي حفظ بقاي خود را در عراق داشت و توانست بيشتر توان نظامي
متعارفش را حتي تحت شرايط آتشبس و با اتكا به عوايد نفتي بازسازي كند.
بسياري نيز معتقد بودند به محض اينكه تحريمهاي
سازمان ملل عليه عراق رفع شود، اين كشور مجدداً به ساخت سلاحهاي كشتار جمعي اقدام
خواهد كرد. در واقع، احياي زرادخانه سلاحهاي بيولوژيكي عراق بايد بسيار آسان بوده
باشد؛ زيرا، متحدان هرگز آنها را شناسايي و نابود نكردند. اگر دو سال به عراق فرصت
داده ميشد، اين كشور ميتوانست در زمينه تحقيقات مربوط به سلاحهاي هستهاي به سطح
سال 1991 برسد و در كمتر از يك دهه، به جرگه دارندگان سلاحهاي هستهاي بپيوندد.
در واقع، عدم سرنگوني صدام حسين – هنگامي كه
چنين فرصتي وجود داشت – ميتوانست به معناي هدف خيلي محدود ايالات متحده و سازمان
ملل در آغاز جنگ تلقي شود.
در جنگي اول عليه عراق، نشانههاي بيماري
بهبود يافتند، اما خود بيماري درمان نشد؛ بنابراين، بعدها، منافع آمريكا و متحدانش
در منطقه خليجفارس به خطر افتاد. سوءقصد تحت حمايت عراق به بوش پدر به هنگام سفر
به كويت در سال 1993 يكي از دلايل شرارت صدام بود. در مسند قدرت باقي گذاشتن چنين
دشمني درست مانند آن بود كه مار زنگي را كه در خانه فردي را نيش زده و كشته است،
زنده بگذاريد؛ چرا كه به طور حتم، آن مار به سراغ ديگر افراد نيز خواهد رفت.
اجازه دادن به صدام حسين براي ماندن در مسند
قدرت و ادامه تهديد همسايگان خود و ايالات متحده در منطقه، به دليل توقف جنگ در
مرز عراق – كويت، به مانند اين است كه به آدلف هيتلر اجازه داده ميشد كه كنترل
آلمان را در سال 1945 همچنان در اختيار داشته باشد.
با توجه به اينكه دولت عراق از زمان تأسيس، با
همسايگان خود در جنگ بوده و رژيم صدام حسين پيوسته خشونت مرگباري را عليه مخالفانش
در داخل كشور و جنگ تجاوزكارانهاي را عليه همسايگانش آغاز كرده بود، حمله مجدد به
عراق طبيعي بود.
در پايان اين قسمت از مقاله، به اظهارات كاسپر
واينبرگر، وزير دفاع سابق، اشاره ميكنيم: «اگر ما تصميم بگيريم كه نيروهايي را
براي نبرد به آن سوي درياها اعزام كنيم، بايد اهداف سياسي و نظامي خودمان را به
طور روشني تعريف نماييم و دقيقاً بدانيم كه نيروهايمان تا چه حد ميتوانند اهداف
آشكارا تعريف شده را محقق كنند».25 اين راهنماي مفيدي است، حتي اگر نتواند به طور
دقيق به شما بگويد كه چه كاري را بايد انجام دهيد و كجا بايد مرز خواستههاي قبل و
بعد از جنگ خود را ترسيم كنيد.
اصل تأمين
تأمين خوب بدين معناست كه دشمن نتواند به يك
غافلگيري استراتژيك دست يابد. چنين تأميني به طور زيادي به اطلاعات امنيتي دقيق و
به موقع، براي ارزيابي تهديد و آگاه شدن از آن در مقطعي از زمان نياز دارد كه در
آن، دشمنان متخاصم و راديكال در آستانه به دست آوردن ويرانكنندهترين تسليحات
هستند.
پيشبيني پيشرفت دولتهاي غيرهستهاي و اينكه
چه زماني توانايي ساخت سلاحهاي كشتار جمعي را به دست ميآورند، بسيار دشوار است؛
زيرا، بيشتر اين رژيمها اعلام پيشرفت يا تواناييهاي خود را با منافع سياسي،
اقتصادي يا نظاميشان سازگار نميدانند.
نرم حقوقي بينالمللي ايجاد شده از طريق
معاهده منع اشاعه سلاحهاي هستهاي دولتهاي دارنده سلاح هستهاي را متعهد كرده است
كه اعضاي فاقد سلاح هستهاي را هدف حمله قرار ندهند؛ چرا كه در غير اين صورت،
تحريم خواهند شد. دولتهايي كه قصد تكثير سلاحهاي هستهاي را دارند، ممكن است در پس
امضاي معاهده مزبور، به ويژه اگر احتمال توسعه سلاحهاي كشتار جمعي از سوي آنها
مطرح باشد، به دنبال كسب حمايت حقوق ديگران باشند.
ممكن است اشاعهدهندگان، تحريمهايي را از طريق
توقيف قانوني داراييهايشان در ايالات متحده و ديگر دولتها متحمل شوند و روابطشان
با اين كشور قطع گردد. اين تدابير قانوني ممنوعيت اشاعه سلاحهاي هستهاي، مجازات
مختلفي را براي متخلفان مقرر ميكند. در اين راستا، مجازات تجاري پاكستان به دليل
برنامه هستهاي آن، گواهي بر اين مدعاست.
همچنين، همانگونه كه صدام حسين در ژوئن سال
1981 به هنگام نابود شدن راكتور عضيرك با هواپيماهاي اسرائيلي آموخت، سلاحهاي
كشتار جمعي نبايد آشكارا و در تأسيساتي كه به آساني در معرض هدفگيري نظامي است،
توسعه داده شوند. بدين ترتيب، صدام با ثروت عظيم ناشي از درآمدهاي نفتي، توانست
بين سالهاي 1981 – 1991، پس از اجراي برنامه مخفيانهاي، به توان توليد سلاحهاي
هستهاي نزديك شود. اين مدل به احتمال زياد مدلي است كه دولتهاي خواهان سلاحهاي
هستهاي قصد پيروي از آن را دارند:
1) تعقيب راههاي فني چندجانبه منتهي به
سلاحهاي كشتار جمعي؛
2) پنهان و مخفي كردن تأسيسات مربوط به
سلاحهاي كشتار جمعي؛
3) ارائه اطلاعات غلط راجع به فعاليتها يا
موقعيتهاي سلاحهاي كشتار جمعي؛
4) در عين انجام فعاليتهاي هستهاي مخفيانه،
الحاق به معاهده منع اشاعه سلاحهاي هستهاي براي انحراف افكار عمومي؛
5) استفاده از طرفهاي ثالث براي خريد فناوري
توليد سلاحهاي كشتار جمعي؛
6) خريد فناوريهاي با كاربرد دوگانه براي هدف
ديگر (هدف ساخت سلاحهاي كشتار جمعي)؛
7) توليد داخلي و خودجوش اجزاي سلاحهاي كشتار
جمعي به قدر ممكن؛
8) استفاده از پيمانكاران احتمالي براي رفع
خلأهاي علمي مربوط به سلاحهاي كشتار جمعي از طريق مزايده و مناقصه؛
9) خريد فناوري و تجهيزات سلاحهاي كشتار جمعي
از بازار آزاد و پيمانكاراني كه در ازاي دريافت مزاياي در خور توجهي حاضرند آنها
را تهيه كنند؛
10) استفاده از كارشناسان خارجي در زمينه
سلاحهاي كشتار جمعي يا موشك در صورت فقدان كارشناسان داخلي؛ و
11) خريد اجزاي فرعي فناوري سلاحهاي كشتار
جمعي به جاي خريد اجزا و مونتاژ آنها در داخل كشور با هدف كاهش پيگيري نظارت و
بازرسيها.
درست همانند كوههاي يخي، تنها قسمتهاي بالايي
برنامه سلاحهاي هستهاي كشورهاي مخالف پيداست و احتمالاً بخش بزرگي از برنامه
مخفيانه آنها دور از انظار در حال انجام است.
ميزان پيشرفت برنامههاي هستهاي ميتواند با
امكان انتقال دانش علمي، اورانيوم يا پلوتونيوم بسيار غني شده، طرحهاي تسليحاتي،
موشكها و فناوري هستهاي از دولتهاي تازه به استقلال رسيده اتحاد شوروي سابق تسريع
شود.
براساس دكترين نظامي ايالات متحده، اين كشور
هرگز نبايد به دشمن اجازه دهد تا برتري غيرقابل انتظاري را به دست آورد. در اين
راستا، دانش و فهم كامل از استراتژي، تاكتيك، دكترين و جزئيات برنامهريزي نيروهاي
دشمن ميتواند امنيت را بهبود و آسيبپذيري در مقابل غافلگير شدن در مقابل دشمن
را كاهش دهد.26
آسيبپذيري در قبال غافلگيري و حمله ميتواند
از طريق تركيبي از تدابير دفاعي و تهاجمي پيشگيري شود. در اين راستا، امنيت ميتواند
شامل موارد زير حفظ شود:
1) حفظ افزايش برتري متحدان براي بازداشتن
شدت عمل دشمن در كاربرد اوليه سلاحهاي كشتار جمعي؛
2) حملات متحدان عليه نيروهاي دشمن با هدف
نابودي يا كاهش ذخاير سلاحهاي كشتار جمعي دشمن؛
3) پدافندهاي فعال متحدان براي جلوگيري از
حملات موشكي يا هواپيمايي دشمن؛
4) كاربرد پدافندهاي غيرعامل براي حمايت
نيروهاي خودي در مقابل اثر حملات سلاحهاي هستهاي، بيولوژيكي يا شيميايي؛ و
5) هر نوع اقدام ديگري كه هدف آن كاهش آسيبپذيري
اهداف در مقابل سلاحهاي كشتار جمعي دشمن است، مانند پراكندهسازي نيروها، بسيج،
نگهداري نيروها در خارج از برد موشكي و هواپيمايي دشمن و ارسال تداركات و وسايل
كمكي كه در مقابل حملات سلاحهاي هستهاي، بيولوژيكي و شيميايي دشمن كمتر آسيبپذير
باشند.
هيچ رويكرد واحدي نميتواند تهديد (خطر)
سلاحهاي كشتار جمعي را ختثي كند، با وجود اين، تركيبي از اين اقدامات ميتواند تا
حد زيادي آسيبپذيري نيروهاي خودي در برابر غافلگير شدن از سوي دشمن را كاهش دهد.
بهبود توانايي متحدان براي كشف ذخاير هستهاي
بيولوژيكي، شيميايي و موشكي دشمن در زيرزمين يا نشانهگيري شده به سمت اهداف از راه
دور نيز امنيت را افزايش ميدهد و به جلوگيري از غافلگير شدن شديد و ويرانگر در
مقابل دشمن كمك ميكند.
اصل صرفهجويي نيروها
تخصيص كمترين توان رزمي اساسي براي اولويتهاي
ثانويه از ديگر اصول جنگ در دكترين نظامي آمريكاست.27 به عبارت ديگر، فرمانده ارتش
ايالات متحده به جاي آنكه تلاش در مقابل اولويتهاي ثانويه را به خطر اندازد، بايد
بيشتر توان نظامي خود را بر تهديد اصلي آشكار متمركز كند. اين اصل جنگي بر اين فرض
منطقي مبتني است كه منابع فرماندهي كل قوا نامحدود نيست و بايد برخي از ريسكهاي
محاسبه شده در اولويتهاي ثانويه را براي دستيابي به برتري در زمينههاي با
اولويت، كه ميتواند در جنگ يا نبرد تعيينكننده باشد، بپذيرد.
در دهه 90، ايالات متحده استراتژي آمادگي براي
نبرد تقريباً در دو جنگ منطقهاي مهم همزمان را اتخاذ كرده بود؛ زيرا، ايالات
متحده، ضمن استفاده از اصل صرفهجويي نيروها، به ذخيره نيروي كافي براي يك جنگ همزمان
دوم به محض آغاز جنگ اول نياز دارد.
همچنين، اصل صرفهجويي در نيروها راهنمايي
براي كاهش مشاركت نظامي ثانويه ايالات متحده، مانند عمليات حفظ صلح ملل متحد در
ديگر مناطق است.
زماني كه دشمن به سلاحهاي كشتار جمعي مجهز
است، صرفهجويي نيروها بايد با جزمانديشي و احتياط اعمال شود. فرماندهان متحدان
بايد از اين مسئله كه حملههاي اصلي نيروهايشان با سلاحهاي كشتار جمعي پاسخ داده
شود، خودداري كنند؛ بنابراين، ضمن اينكه منابع بايد بر نقاط ضعف قطعي نيروها و
طرحهاي دشمن متمركز شود، بايد به طور همزمان، از طريق حفظ برتري نظامي، به طور
كافي حمايت شوند و از آنها در نبرد هوايي به منظور حذف توان سلاحهاي كشتار جمعي
دشمن استفاده شود.
حمله زميني اصلي به نيروهاي دشمن بايد از طريق
تمركز كافي تواناييهاي پدافندي عامل و غيرعامل مورد حمايت قرار گيرند. پراكنش و
تحرك مستمر نيروهاي كليدي، در صورتي كه اعزام نيروهاي هوايي و نقل و انتقال
مخفيانه، تجهيزات و تداركات نيروها، به غافلگيري تاكتيكي كمك كند، ميدان عمل و
نبرد را از انظار مخفي مينمايد.
طبق دكترين ارتش ايالات متحده، صرفهجويي در مأموريت
نيروها ميتواند به استفاده از نيروها براي حمله، دفاع، تأخير يا انجام عمليات
ضربتي منجر شود.28
اصل غافلگيري
طبق دكترين نظامي ايالات متحده، فرماندهان
بايد بكوشند تا به دشمن در زمان يا مكان يا وضعيتي حمله كنند كه خود را براي
مقابله و نبرد با آن حمله آماده نكرده است.29 غافلگيري ميتواند نتيجه نبردها،
حملهها يا كل جنگها را تحتتأثير قرار دهد. اين اصل مهم از اين راهها به دست ميآيد:
سرعت حمله و رزمايش، انجام اقدامات پيشبيني نشده، فريب نظامي، تغيير تاكتيكهايي
كه پيش از آن مورد استفاده قرار گرفتهاند، حفاظت اطلاعات عمليات، جمعآوري
اطلاعات مفيد، آگاهي از طرح و دكترين دشمن و به كارگيري فناوري جديد.
بمبافكنهاي نامرئي براي رادار در حمله به
اهداف كليدي و استفاده از موشكهاي هدايت شونده دقيق اهميت بسزايي براي غافلگيري
دارند. يكي از مهندسان حملات هوايي ايالات متحده در جنگ 1991 نوشته است:
«براي نخستين بار در تاريخ جنگها، نيروهاي ما
توانستند در حد لازم به تمركز قوا و غافلگيري اقدام كنند.... غافلگيري هميشه يكي
از مهمترين عوامل در جنگ يا حتي شايد تنها عامل مهم بوده است؛ زيرا، ميتواند
كاستيهاي تعداد نيروها را جبران كند. البته، اقدام به غافلگيري همواره مشكل بوده
است؛ زيرا، با مفاهيم تمركز و تجمع قوا در تضاد است. براي در اختيار داشتن نيروي
كافي به منظور پرتاب گلولههاي توپ، فرمانده بايد تعداد نيروي زيادي را بسيج و
جابهجا كند تا بتواند احتمالاً پيروز شود.
البته، بسيج و جابهجايي نيروهاي زياد به صورت
پنهاني، حتي در روزهاي پيش از شناسايي هوايي، كاملاً مشكل بود، به نحوي كه احتمال
غافلگيري دشمن عراق واقعاً ضعيف بود، اما رادارگريزي هواپيماها و دقت هدفگيري
موشكها هر دو جانب مشكل را برطرف كردند. در واقع، رادارگريزي غافلگيري را به
دنبال دارد و دقت به معناي اين است كه يك سلاح نقشي را ايفا ميكند كه در گذشته،
هزاران سلاح نيز نميتوانستند از عهده آن برآيند».30
تا زماني كه رژيمهاي مخالف به رادارها يا ديگر
حسگرهاي كشف و هدفگيري هواپيماهاي رادارگريز و موشكهاي كروز نياز دارند، ايالات
متحده و همپيمانانش ابزار دستيابي به غافلگيري تاكتيكي در حمله هوايي يا هر نوع
پرتاب موشك كروز را در اختيار خواهند داشت. توان حمله از دريا بدون هوشياري دشمن و
با تكيه بر هواپيماهاي اف – 22، اف – 17 و بي – 2 و موشكهاي كروز رادارگريز، صرفاً
از طريق اطلاعات درست در شناسايي و موقعيتيابي اهداف مهم دشمن و قابليت دسترسي به
هواپيماها و موشكهاي كروز رادارگريز به دست ميآيد.
غافلگيري تكنولوژيكي در مواردي كه يكي از دو
طرف فناوري نظامي جديد قاطعي را به كار ميگيرد و دشمن را در وضعيت نامساعد
غيرقابل پيشبيني قرار ميدهد، تعيينكننده است. يكي از اين نمونهها، نقش
رادارهاي بريتانيا در كمك به نيروي هوايي سلطنتي براي پيروزي اين كشور در نبرد با
آلمان بود. هر چند هواپيماهاي آلمان از نظر تعداد بيشتر بودند، اما بريتانيا
توانست مسير و تعداد هواپيماهاي آلمان را به محض پرواز از فرانسه و در طول كانال
انگليس به سمت بريتانيا، دقيقاً مشخص كند. هواپيماهاي جنگي بريتانيا با مسلح شدن
به چنين دانشي در سطح بالاتري بر فراز ابرها در كمين بودند تا با متمركز كردن
برتري نيروي خود در نبردهاي هوايي، به جنگ اقدام كنند. بزرگترين تفاوت دو طرف در
اين جنگ كه سرانجام به پيروزي بريتانيا منجر شد، برخورداري ارتش اين كشور از رادار
بود.31
اصل سادهسازي
فرماندهان ارتش ايالات متحده برنامههاي روشن،
ساده و دستورات آشكار و مختصري را تهيه ميكنند.32 سادهسازي مفاهيم و اهداف
عمليات بايد سوءبرداشتها را از دستورات و ابهامات كاهش و فهم دستورات كليدي را كه
ارائه آنها لازمه هدايت جنگ است، افزايش دهد.
سادهسازي عمليات بايد در تمام مراحل نبرد
شامل آغاز عمليات، جريان نبردهاي اصلي و پايان جنگ اعمال شود.
البته، ساده و شفافسازي اهداف، برنامهها و
دستورات به تنهايي، درستي استراتژي يا عمليات موفقيتآميز عليه يك دشمن منطقهاي
شديداً مسلح را تضمين نميكند. هر چند فرماندهي منطقهاي ميتواند يك برنامه شفاف،
ساده و اصولي را انتخاب كند، اما اين برنامه در جنگ همزمان در آينده مؤثر نخواهد
بود.
دشمن مسلح به سلاحهاي كشتار جمعي ميتواند يك
استراتژي تصاعدي را دنبال كند كه انسجام ائتلاف متحدان را بر هم بزند و آنها را به
طور بالقوه وحشتزده كند. چنين دشمني ميتواند از طريق از بين بردن پشتيباني داخلي
براي جنگ يا حتي فلج كردن نيروهاي اعزامي متحدان با توسل به سلاحهاي هستهاي، بيولوژيكي
و شيميايي و تواناييهاي موشكي عليه نيروها، بندرها، پايگاههاي هوايي، خطوط لجستيكي
يا سرمايههاي متحدان در منطقه، شكست سياسي را بر ائتلاف تحميل كند. در چنين
نبردي، حمله دشمن ميتواند در ظرف يك روز تلفات جاني را بر متحدان تحميل كند كه
تعداد آنها از آنچه ايالات متحده در جنگ كره، ويتنام يا حتي جنگ جهاني دوم متحمل
شد، بيشتر باشد.
برنامه عملياتي صحيح عليه دشمن در ميدان نبرد
اساسي خواهد بود. روشن و سادهسازي همراه با رهيافلت صحيحي ما را در رسيدن به
موفقيت كمك ميكند. البته، اگر روشن و سادهسازي با عيب و نقص همراه باشد، مانع از
شكست نخواهد شد.33
اصول متمم جنگ عليه دشمنان داراي سلاح كشتار
جمعي
تجربه نظامي و نوآوريهاي فني اخير موجب شده
است تا برخي از اصول جنگي متمم به فهرست اصول ارائه شده سرهنگ فولر در جنگ جهاني
اول افزوده شود. اين اصول عملي جديد هنگامي كه با اصول جنگي همراه شود، ميتواند
اثر قاطعي را در مقابل رژيمهاي متخاصم داراي سلاح كشتار جمعي داشته باشد.
مخفف اين اصول را ميتوان به صورت SLIP
خلاصه كرد:
S: همزماني و عميق حمله؛
L: لجستيك و تداركات؛
I: برتري اطلاعاتي؛ و
P: هدفگيري دقيق.
همزماني و عمق حمله
هنگام نبرد با دشمن بهتر است حملات بر تمام
امكانات كليدي دشمن به طور سريع و همزمان انجام گيرد تا از طريق آشفته و فلج كردن
نيروهاي آن، نيروهاي دشمن در كوتاهترين زمان ممكن شكست بخورند. حملات همزمان از
همه نظر در تمام عرصههاي نبرد ميتواند براي از بين بردن قسمت اعظم يا كل توانايي
سلاحهاي كشتار جمعي دشمن انجام شود و توان بالقوه تهاجمي آن را كاهش دهد.
فرمانده آموزش و دكترين ارتش ايالات متحده در
مورد مفهوم عمليات در قرن بيست و يكم ميگويد زماني كه ارتشهاي مجهز به فناوري بر
حملات همزمان در سراسر عرصه نبرد به طور فزايندهاي تأكيد ميكنند، رابطه بين آتش
و رزمايش ميتواند تغيير يابد. همچنين، ممكن است نيروهاي رزمايش براي دورههاي
زماني كوتاهتري تمركز داده شوند.34
دكترين ارتش آمريكا نيز يادآور ميشود كه حمله
عميق و همزمان ميتواند ويژگي كليدي عمليات نظامي آمريكا در آينده باشد؛ عملياتي
كه، ايدههاي رايج عمق، نزديكي و عقبنشيني را مجدداً تعريف خواهد كرد.35 در واقع،
چنين جنگ موازي يا حملههاي مافوق جنگي با از بين بردن تفاوت بين سطوح عمليات
استراتژيكي، عملياتي و تاكتيكي، قصد يكي كردن آنها را دارد.
در گرانادا، پاناما و خليجفارس كارآيي اخير
عمليات همزمان انجام شده در سراسر طول، عرض و ارتفاع ميدان نبرد به پيروزي سريع
نيروهاي آمريكايي يا متحدان منجر شده است. براي نمونه، عمليات طوفان صحرا نشان داد
كه در نبر عميق، فراتر از مفهوم حمله، تعقيب نيروهاي دشمن در يك رهيافت متوالي پيش
رفته است تا جنگ نزديك را به يكي از حملههاي همزمان براي آشفته كردن و آنگاه
شكست سريع دشمن تبديل كند.36
سرهنگ جان واردن، يكي از معماران جنگ هوايي كه
عراق را در جنگ 1991 شكست داد، معتقد است كه حملههاي جنگي تقريباً به طور همزمان
و موازي ميتواند به رهبري، زيرساخت كليدي، مراكز جمعيتي و نيروهاي نظامي حاضر در
ميدان، ضربههاي استراتژيك يا عملياتي را تحميل كند و به شكست آنها منجر شود.37
واردن تأثير حملات هوايي موازي سريع ايالات متحده را بر شكست عراق در سال 1991
چنين يادآور ميشود:
«تعداد بسياري از تأسيسات كليدي عراق – كشوري
به اندازه وسعت آلمان پيش از جنگ – آنچنان خساراتي را متحمل شدند كه تعمير و
بازسازي آنها طبق استراتژي ناممكن شد. دفاع از آن تأسيسات نيز ممكن يا خيلي مفيد
نبود. دفاع موفقيتآميز از يك هدف، تنها بدين معنا بود كه به يك هدف از ميان بيش
از صد هدف در آن زمان خاص آسيب نرسد. از ميان هزاران حمله، اگر برخي از آنها
موفقيتآميز نبود، خيلي اهميت نداشت. بايد يادآوري شود كه عراق از نظر استراتژيكي،
كشور مقاومي بود و پول و انرژي زيادي را براي حراست و تقويت خود صرف كرده بود. در
نتيجه، اگر به طور پيدرپي هدف حمله قرار ميگرفت، اقدامات و تلاشهايش پاسخگوي
اين حملات بود».38
تجربه جنگ سال 1991 تجربه جنگ موازي است كه ميتواند
قاطع باشد؛ زيرا، دشمنان منطقهاي، احتمالاً اهداف استراتژيكي نسبتاً اندكي دارند
كه سرهنگ واردن آنها را چند صد هدف با ميانگين شايد ده نقطه مهم براي هر هدف حياتي
برآورد كرده است.39 حفاظت ذخاير دشمن كه از نظر كمي، كمتر و گرانتر ميشود از
حمايتهاي اندكي برخوردار ميباشد و تامين مجدد آنها دشوار است. اگر درصد در خور
توجهي از آنها به طور موازي هدف حمله قرار ميگرفتند، ميزان خسارت جبرانناپذير ميشد.40
البته، اقدامات متقابلي وجود دارد كه يك دشمن
بتواند احتمال حملات هوايي هم زمان متحدان را در سراسر ميدان نبرد يك جنگ منطقهاي
مهم جبران كند.41
ممكن است اقداماتي براي اين اهداف صورت
بگيرند: 1) استتار و تمركززدايي امكانات سياسي – نظامي – اقتصادي با هدف كاهش
آسيبپذيري آنها در مقابل حملات؛ 2) مخفي و حفظ كردن سلاحهاي كشتار جمعي يا
استقرار آنها بر روي پرتابكنندههاي متحرك؛ 3) به كارگيري سلاحهاي كشتار جمعي
عليه پايگاههاي متحدان كه براي حملات موازي استفاده ميشوند؛ و 4) حمله به
فرماندهي و كنترل متحدان و به كارگيري اشكال گوناگون جنگ اطلاعاتي براي تضعيف
روحيه متحدان و مردم ايالات متحده و متحدانش با هدف تخريب پشتيباني سياسي از جنگ.
لجستيك و تداركات
سرهنگ فولر، هنگامي كه فهرست اصلي اصول جنگ را
تنظيم ميكرد، نتوانست اهميت فوقالعاده لجستيك مؤثر در پشتيباني نيروهاي جنگنده
به هنگام بسيج، اعزام، رزمايش، استقرار مجدد، عقبنشيني و عدم تمركز را مشخص كند.
بدون لجستيك مناسب، اداره؛ مسلح كردن؛ تثبيت يا نقل و انتقال سربازان؛ دريانوردان
يا هوانوردان؛ و تجهيز آنها به نحوي كه به جنگهاي منطقهاي بزرگ وارد شوند و
مبارزه كنند، ناممكن ميشود. همانطور كه يكي از سرهنگهاي ارتش ايالات متحده مطرح
كرده است، اگر لجستيك را فراموش كني جنگ را خواهي باخت.42 در بيش از 230 مورد،
نيروهاي ايالات متحده در قرن بيستم به كشورها و مناطق ديگر جهان اعزام شدهاند.
لجستيك لازم و كامل آنها را در مقابل حملات حفظ كرده و مأواي دوباره به آنها
بخشيده است.
لجستيك در ورود به موقع به جنگ و كسب پيروزي
نقش مهمي دارد، به ويژه اينكه در حال حاضر، نيروهاي آمريكايي كمتري در خارج مستقر
هستند، اين در حالي است كه آنها براي پيروز شدن در تقريباً دو جنگ منطقهاي بزرگ به
صورت همزمان در حال آمادهباش هستند و ميتوانند در تعدادي از عملياتهاي نظامي به
غير از جنگ نيز مشاركت كنند.
جنگهاي منطقهاي بزرگ و عمليات نظامي به غير
از جنگ، مستلزم يك سيستم آرايشي نيروهاي لجستيكياند كه توانايي مسلم براي هشدار،
بسيج، استقرار و انجام عمليات سريع در هر نقطهاي از جهان را داشته باشند.43 طبق
تحليل ارتش ايالات متحده در مورد جنگ سال 1991، «كاركرد واحدهاي لجستيكي از تدارك
نيروها در ميدان نبرد بيشتر است. در واقع، قدرت لجستيك است كه روشي را كه يك نيروي
مداخلهكننده خود را در آن تأمين ميكند، مشخص مينمايد».44
در جنگ سال 1991، ارتش عراق كنار كشيد و از
طريق تلويزيون به تماشاي ارتش آمريكا نشست كه نيروي رزمنده پيشرفته، كارآ و آماده
اعزامي را سازماندهي ميكرد. تأمين زيرساخت لجستيكي عمليات سپر صحرا، مدتها پيش
از جنگ، جوي از غلبه و احساس شكست حتمي را در ميان عراقيها، ايجاد كرد. در سبك
جديد جنگ، لجستيك برتر موتوري است كه به نيروهاي نظامي آمريكا اجازه ميدهد تا از
تمام نقاط جهان، به دشمن دسترسي داشته و آماده جنگ با آن باشند. طبيعتاً، سرعت
نزديك شدن به محل تعيين شده و افزايش نيروي نظامي، وضعيت روحي استقرار نيرو را
افزايش و ريسك نابود شدن نيروهايي را كه زودتر اعزام شدهاند، كاهش ميدهد و در
مقابل، انتقال نيروها به ميدان نبرد از طريق هوا يا دريا، احتمال شكست را اندكي
افزايش ميدهد.45
سازماندهي موفقيتآميز نيروها و تداركات
ايالات متحده و متحدان در آغاز يك جنگ منطقهاي بزرگ، به نوبه خود ميتوانست به
اعزام اوليه يك دفاع هوايي و موشكي چندلايه مؤثر بستگي داشته باشد، همانطور كه
سرهنگ واردن گوشزد كرده است، نيروهاي زميني و واحدهاي پشتيباني لجستيكي در سطح
عمليات، به ويژه عليه تانكهاي چلنجر فوقالعاده مسلح، بسيار شكنندهاند.
پشتيباني تعداد زيادي از نيروهاي سطحي (هوا،
خشكي يا دريا) حتي در زمان صلح، كار دشواري محسوب ميشود. موفقيت، به توزيع مؤثر
اطلاعات، سوخت، غذا و مهمات بستگي دارد. توزيع مؤثر ضرورتاً، بر يك هرم توزيع
معكوس مبتني است. تدارك تمام كالاهاي عملياتي بايد در يك يا دو مكان تمركز يابد و
سپس، به دو يا چهار مكان و... تقسيم شود تا حدي كه در نهايت به دست مصرفكننده
برسد. بايد يادآور شد اين دشواريها در مقابل حمله دقيق آسيبپذيرند.46
به طور خلاصه، هر چند ايالات متحده و متحدانش
توانستند رژيمي مانند عراق سال 1991 را كنترل كنند، اما در آينده، ممكن است با
رژيمهايي برخورد كنند كه توان خود را بر توليد موشكهاي بالستيك دقيق، كلاهكهاي
هستهاي و شيميايي و موشكهاي كروز ارزان قيمت كه كشف آنها دشوار است، متمركز كرده
باشند. در آن زمان، بهتر است نيروهاي جنگ منطقهاي بزرگ و خطوط لجستيكي آنها به
خوبي امكان آسيبپذيري خود را از طريق بازدارندگي، حملههاي پيشگيرانه، پدافندها،
استقرار در خارج از حوزه تيررس دشمن، پراكندهسازي واحدها، بسيج مستمر يا تنوع
راههاي تداركات براي خودداري از شكست، كاهش دهند.
برتري اطلاعاتي
اهميت اطلاعات در پيروزي بايد يكي از اصول
راهنماي جنگها در آينده باشد. يكي از پژوهشهاي ارتش ايالات متحده پيشبيني ميكند
كه عمليات اطلاعاتي مؤثر، عرصه نبرد را براي ما شفاف و براي دشمن تيره و تار خواهد
كرد47 و اين حداقل هدف محسوب ميشود.
يكي از فرماندهان نيروي هوايي در جنگ سال 1991
نيز، اهميت اطلاعات در سطوح استراتژيكي و عملياتي را يادآور شده است. به گفته وي،
در جنگ مزبور، نيروهاي ائتلاف، عراق را از توان جمعآوري و استفاده اطلاعات محروم
و در عين حال، نيروهاي ائتلاف نيازهاي اطلاعاتي خود را به طور قابل قبولي تأمين
كردند. ضرورت آشكار آينده، طراحي مجدد سازمان نيروهاست، به نحوي كه بتوانند از
تجهيزات اطلاعاتي مدرن بهرهبرداري كنند، يعني توسعه سازمانها، حذف بيشتر تجهيزات
ميانه، هدايت تصميمگيري به سطوح خيلي پايين و ايجاد شبكههاي استفاده از
تواناييها ضروري است.48
درسهاي اطلاعاتي جنگ سال 1991 منفي بود؛ چرا
كه هر چند نيروهاي ائتلاف موفق شدند توانايي عراق را در پردازش اطلاعات شكست دهند،
اما نتوانستند خلأ پديد آمده را از طريق ارائه اطلاعات يك منبع اطلاعات جايگزين
عراقي پر كنند. چنين تواني، كار صدام را آسانتر كرد و شانس سرنگوني او را كاهش داد.
بدين ترتيب، به دست آوردن و بهرهبرداري كردن از حوزه اطلاعاتي ميتواند به نحو
احسن، مهمترين تلاش در بسياري از جنگهاي آينده باشد.49
هدفگيري دقيق
برتري يكي ديگر از اصول جنگ است و از
نوآوريهاي فنياي ناشي ميشود كه از طريق كاربرد سلاحهاي هدايت شده دقيق به دست ميآيد.
غافلگيري، همراه با دقت بيشتر، تقريباً ميتواند تمام اهداف مهم تعيين شده در جنگ
را نابود كند. به جاي لزوم پرتاب هزاران بمب و موشك به هدف، امروزه، همان كار، با
شليك تنها چند فروند بمب و موشك ميتواند قطعيتر از حملات غيردقيق گذشته انجام
شود.
اكنون، اينكه يك بمب يك هدف را نابود ميكند،
جايگزين اين قاعده شده است كه صدها بمب احتمالاً چند هدف را نابود كرده يا اصلاً
هدفي را نابوده نكرده است؛ قاعدهاي كه به برنامهريزي موفقيتآميز جنگ و اجراي آن
كمك ميكند. لجستيكهاي جنگهاي منطقهاي بزرگ سادهاند؛ زيرا، اكنون، به جاي كاربرد
تعداد وسيعي از سلاحهايي كه لازمه اجراي مأموريت هستند، ميتوان سلاحهاي دقيق
محدودي را براي انهدام حدود 1 درصد اهداف به كار گرفت.
مزيتهاي تركيبي فناوري رادارگريز و دقت
موشكهاي هدايت شده را ميتوان ضمن مقايسه يك حمله متعارف به مركز تحقيقات هستهاي
بغداد در جنگ سال 1991 با حمله دقيق رادارگريز در دو روز بعد ملاحظه كرد. اين حمله
هوايي متعارف نتوانست هدف مورد نظر را نابود كند، هر چند از 32 هواپيماي براي
بمباران، شانزده جنگنده براي اسكورت، دوازده هواپيما براي كوبيدن پدافند هوايي
عراق و پانزده هواپيما براي سوخترساني نيز استفاده شد، در حالي كه دو روز بعد،
هدف مزبور به طور موفقيتآميزي با به كار گرفتن تنها هشت جنگنده بمب افكن اف – 117
كه با دو تانكر پشتيباني ميشدند، نابود شد.
ملاحظات پاياني
اصول زياد ديگري وجود دارند كه ميتوانند براي
انواع مختلف درگيريها تنظيم شوند. همينطور، جنگهاي ضدچريكي كم شدت متفاوتتر از
نبردهاي متعارف، همانند جنگ سال 1991 خليجفارس، تعقيب ميشوند و هر دو نبرد ميتوانند
در جنگهاي آينده به طور متفاوتي انجام شوند.
يك تحقيق علمي، بيش از صد اصول جنگ را فهرست
كرده است كه از زمان سون تزو50 از سوي متفكران نظامي مطرح شدهاند. در واقع،
دكترين نيروي هوايي ايالات متحده در سال 1948، چهار اصل راهنما يعني زمان، ميزان
سرعت، لجستيك و انسجام را به فهرست و نه اصل جنگي فولر اضافه كرد. در سالهاي اخير
نيز، برخي از صاحبنظران مفهوم بازدارندگي را به منزله يك اصل مستقل مديريت جنگ
مورد بحث و بررسي قرار دادهاند.51
بازنگري اصول جنگ، كه به درگيريهاي آينده با
يك دشمن مجهز به سلاحهاي متعارف پيشرفته و سلاحهاي كشتار جمعي مربوط است، ميتواند
درك بهتري را از نحوه انجام عمليات در ميدانهاي نبرد در آينده ارائه كند. با وجود
اين چنين مجموعه اصولي، اين رهنمودها كاملاً دقيق نيستند و نميتوانند جايگزين
تشخيص و ابتكار عمل، شوند.
بايد يادآور شد كه فهم اين اصول ميتواند به
فهم فرماندهان از نحوه هدايت جنگ كمك كند و بازنگري آنها ميتواند اصول بنيادي را
كه بايد رعايت شوند، به آنها يادآوري كند. با وجود اين، اعمال اين اصول به خودي
خود براي پيروزي كافي نيست؛ زيرا، تا حدي انتزاعياند و مستلزم پردازش به هنگام
اعمال به موارد خاص ميباشند.
سخن پاياني اينكه، فرمانده و زيردستان او هنوز
بايد از تجربه لازم برخوردار و به جزئيات امور مسلط باشند. با وجود اين، اصول
مزبور ميتوانند راههاي مفيدي براي حل مسائلي كه يك فرمانده و نيروهايش در مقابل
يك دشمن با آنها روبهرو شدهاند، به شمار آيند.
ش.د820641ف
سری کتاب 3جلدی «اصول جنگ، درآمدی نو بر اصول و قواعد اساسی جنگ» که در سال 1385 منتشر شد و به اذعان کارشناسان در تاریخ نظامی ایران بی نظیر است، به چه توجیهی توسط سازمانها ندید گرفته شد؟
مقاله خوبی است اگه امکان داره منابع مقاله که مربوط به شماره های آخر هر پاراگراف است برام بفرستین