1- مجادلات سیاسی در بروز بیرونی حول و حوش شکافها و تفاوتها شکل میگیرد که میتوان آنها را در 4 گروه دستهبندی کرد:
شکاف فکری و معرفتی که تفاوتهای نظری و ایدئولوژیک عامل شکلگیری گرایشهای گوناگون سیاسی میشود. مثلا قبل از انقلاب ما با 3 گرایش اصلی مواجه بودیم چپها، گرایشهای اسلامی و گرایش راست و لیبرال که این تفاوت منشأ ایدئولوژیک داشت.
ـ شکافهای سیاسی که به منازعه گروهها و احزاب بر سر کسب قدرت برمیگردد و در واقع متغیر قدرت عامل شکل دادن به مجادلات و مبارزات سیاسی میشود.
شکافهای کارشناسی که چگونگی پیشبرد امور، انتخاب اولویتها و نحوه مواجهه با مسائل و موضوعات از سوی نخبگان سیاسی را شامل میشود.
شکاف عاطفی که به تعلقات عاطفی و احساسی افراد و گروهها نسبت به یکدیگر بازمیگردد که عامل بروز بسیاری از مجادلات سیاسی در ایران است.
مجادلات سیاسی در ایران عمدتا ریشه در شکافهای عاطفی و سیاسی دارد، یعنی تعلقات عاطفی مثبت و منفی بین افراد و نیز نزاع بر سر قدرت شکلدهنده این مجادلات است که در مقام توجیه، به صورت شکاف کارشناسی و حتی فکری و گفتمانی تئوریزه میشود و رنگ و صبغه متفاوت با واقعیتی که دارد، میگیرد.
2- دلیل عمده این مساله به سنت سیاستورزی بین نخبگان و نیروهای سیاسی بازمیگردد. اگر سنت سیاستورزی را به 2 صورت کلی غریزی و عقلانی تقسیم کنیم، سنت غالب سیاستورزی در ایران جنسی غریزی دارد.
در سنت غریزی همکاری و منازعات، همراهیها، مخالفتها، حمایتها و ضدیتها با مسائل و موضوعات گوناگون به تعلقات عاطفی و گرایش سیاسی نخبگان بازمیگردد.
در واقع در سنت غریزی نوع تصمیمات از پیش معلوم است و بسته به اینکه چه کسی یا کسانی مساله یا طرح یا راهحلی برای چالشها ارائه دادهاند، تصمیمگیری میشود، در حالی که در سنت عقلانی سیاستورزی سخن از دوستی و دشمنی با افراد نیست و موضوعات و مسائل بسته به اینکه ناظر به چه کسی یا کسانی است مورد داوری قرار نمیگیرد بلکه هدفها هستند که همکاری یا مخالفتها را میآفرینند.
در سیاستورزی غریزی به دلیل عمده شدن مسائل عاطفی و احساسی، مجادلات شکل سخت و انعطافناپذیری میگیرند و به سختی ترمیم میشوند، در حالی که در سیاستورزی عقلانی چون جنس چالشها از نوع کارشناسی است، انعطافپذیری میسر و امکان همکاری و تفاهم بیشتر است.
به طور مثال شکافی که درون جریان اصولگرا بعد از انتخابات ریاستجمهوری سال 84 ایجاد شد، عمدتا یک شکاف عاطفی بزرگ و در مرحله دوم شکاف سیاسی بود که البته اینک به مسائل کارشناسی و گفتمانی نیز سرایت کرده است، یعنی فردی رئیسجمهور میشود که احزاب و گروههای سیاسی موسوم به اصولگرا علاقهای به او نداشتند و در رقابتی که بین آنها شکل گرفت، فردی پیروز کسی بود که در جبهه مقابل گروههای اصولگرا قرار گرفته بود و به دلیل عاطفی بودن موضوع، اختلاف پیش آمده در سالهای بعد نهتنها ترمیم نشد و تخفیف پیدا نکرد بلکه بسیار عمیق میشود.
فرد پیروز که پیش از این خود از طرفداران کار سیاسی به صورت تشکیلاتی بود و خود از اعضای فعال 2 گروه سیاسی جامعه اسلامی مهندسین و جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی بود، موضعی متفاوت در پیش میگیرد و اساسا با مقوله احزاب مخالفت میکند و امتیاز دولت خود را در غیرحزبی بودن میداند و بعدها بیشترین چالشها را نیز با همین 2 گروه سیاسی پیدا میکند.
جدایی کروبی از مجمع روحانیون بعد از انتخابات سال 84 به دلیل حمایت این مجمع از معین در برابر وی نیز نمونه دیگری است که غلبه فضای سیاستورزی غریزی و اهمیت شکاف عاطفی و سیاسی در بین گروههای سیاسی را نشان میدهد.
فضای مجادلات بین جریان متعلق به آقای قالیباف در شهرداری تهران و جریان آقای احمدینژاد در دولت حتی در مسائل و موضوعات کارشناسی نیز نتیجه شکافهای عاطفی و سیاسی و نتیجه حاکم بودن سیاستورزی غریزی است که دوطرف هیچ نقطه مثبتی از یکدیگر را رسانهای نمیکنند.
در قضیه مترو این مساله به خوبی دیده میشود، در واقع مساله اصلی در این مجادلات رئیسجمهور بودن احمدینژاد و شهردار بودن قالیباف است و اگر به جای این 2 نفر، 2 نفر دیگر بودند، بسیاری از مجادلات و چالشها اساسا درنمیگرفت.
این در حالی است که پیش از انتخابات سال 84 که این شکاف عاطفی و سیاسی بروز کرد، یعنی در دورهای که قالیباف فرمانده نیروی انتظامی بود و احمدینژاد نیز شهردار، اینها بیشترین همکاری و تعامل را با یکدیگر داشتند اما رقابت سال 84 و اختلافات عاطفی که شکل گرفت صورتی عمق پیدا کرده است که این دو گروه نمیتوانند در هیچ حوزهای همدیگر را بپذیرند و به رسمیت بشناسند.
روابط آقای هاشمی و احمدینژاد نیز مثال خوبی برای این مساله است تا جایی که رئیسجمهور بیش از 2 سال در جلسات مجمع تشخیص به خاطر اینکه رئیس آن هاشمیرفسنجانی است که چالش عاطفی و سیاسی در 2 انتخابات سال 84 و 88 با او پیدا کرده بود، شرکت نمیکرد و آقای هاشمی نیز هم حاضر شد به خاطر عمق همین شکاف عمدتا عاطفی با رئیسجمهور، در انتخابات گذشته از موسوی حمایت صریح و آشکار و همهجانبهای بکند در حالی که به لحاظ گفتمانی و مسائل کارشناسی با او در تضاد تاریخی بسر میبرد.
همینطور سخنانی که اخیرا آقای هاشمی درباره آمریکا مطرح کرده، بیش از آنکه بازتاب فضای کارشناسی باشد، نتیجه چالش عاطفی و سیاسی است که هاشمی با مجموعه نظام در حوادث گذشته پیدا کرده است.
3- نکته دیگری که باید به آن توجه کرد این است که آیا اساسا وجود چالش در جامعه نکتهای منفی است و آیا ما به دنبال تعطیل کردن فضای چالشی در کشور هستیم و نوعی رکود و انسداد را تجویز میکنیم؟ پاسخ منفی است.
وجود چالش و تلاقی دادن دیدگاههای گوناگون نشانه زنده بودن و پویایی یک جامعه است، بنابراین وجود چالش و مجادله فی نفسه منفی نیست بلکه مهم این است که محور چالش چه باشد.
برای یک مجموعه از نیروها که خودی تعریف میشوند و میخواهند درون ساختار جمهوری اسلامی فعالیت کنند، چالش مورد تجویز، چالش و شکاف کارشناسی در چگونگی پیشبرد امور، تعیین روشهای دستیابی به اهداف، انتخاب اولویتها، ... و نظایر آنها باید باشد یعنی چالشی که علاوه بر ایجاد نشاط در فضای جامعه، با تعمیق پشتوانه کارشناسی تصمیمات به کارآمدی نظام منجر میشود و آن چالشهایی که تا حد ممکن باید تضعیف شود، چالش سیاسی و رقابت بر سر قدرت و چالش عاطفی که منشا آن تعلقات عاطفی آدمها با یکدیگر است که به جای نشاط سیاسی جامعه را دچار فرسودگی و فرسایش ذهنی میکند و به طور طبیعی ناکارآمدی را به دنبال خواهد آورد.
4- مساله مهم دیگری که باید بدان توجه کرد این نکته است که نظام سیاسی ما برخلاف نظامهای ریاستی که قدرت در آنها متمرکز در دست رئیسجمهور و در نظام پارلمانی در پارلمان متمرکز است، ویژگی پخششدگی و تکثر دارد (رئیسجمهور، نهاد مجلس، دستگاه قضایی، مجلس خبرگان، مجمع تشخیص مصلحت و...).
این توزیع قدرت یا به تعبیر دیگر توزیع وظایف و مسؤولیتها در نهادهای متکثر، مجموعه نخبگان و نیروهای سیاسی نظام را مستلزم روابط و مناسبات خاصی با یکدیگر میکند.
در چنین سیستمی چه نوع مناسباتی را باید در پیش گرفت که کارآمدترین مدل باشد و منابع و فرصتها را به صورت حداکثری در جهت درست خود پیش ببرد؟ از آنجا که قدرت سیاسی متکثر است، در نتیجه سیستم مستعد ایجاد چالش و تقابل است.
در چنین وضعیتی شما 3 نوع رفتار را میتوانید در پیش بگیرید؛ اول، تقابل نهادها و کانونهای قدرت با یکدیگر. دوم، انفعال نهادها نسبت با هم یعنی یک نهاد دست بالا را داشته باشد و دیگر نهاد منفعلانه کار کنند.
رابطه سوم نیز تعامل سازنده است یعنی مناسباتی بین نهادهای قدرت در جریان باشد که هم تعامل است و هم کارها پیش میرود و کشور حرکت رو به جلو خواهد داشت. ما باید به دنبال راهبرد سوم باشیم یعنی نخبگان ما به آن درجه از فرهنگ سیاسی برسند که پیشبرد برنامههایشان در گرو تعامل سازنده با دیگر نهادهاست.
تعامل سازنده یعنی این که مجموعه قوا از یکسو به دنبال برتریجویی برای خود و ایجاد انفعال در مجموعههای دیگر در تعاملات خود نباشند و از دیگر سو فضا را به سمت تقابل مخرب نبرند.
در واقع همگی سیاستورزی عقلانی در پیش بگیرند که تمرکزش بر پیشبرد اهداف است و پیشبرد اهداف در چنین نظام متکثری از قوا در گرو همکاری و تعامل سازنده است.
حتی بالاتر اینکه کارآمدی هر مجموعه نیز به طور اختصاصی در نظام جمهوری اسلامی در گرو تعامل با دیگر نهادهاست. البته قطعا رسانهها در تعمیق این موضوع نیز جایگاه بسیار موثری خواهند داشت که باید در جای خود بحث کرد.