تاریخ انتشار : ۱۵ اسفند ۱۳۹۲ - ۰۲:۳۶  ، 
کد خبر : ۲۶۵۲۵۸

چشم‌انداز علم سياسي اسلامي و ايراني نوين

دكتر عليرضا صدرا / استاديار علوم سياسي دانشگاه تهران - چكيده: هژموني آموزه‌هاي علمي سياسي مدرنيستي و فرامدرنيستي غربي پارادايم غالب علمي و آموزشي سياسي دانشگاه‌ها و حتي تدريجا مراكز علمي، آموزشي و پژوهشي حوزوي را درمي‌نوردد. بحراني بودن و بحران‌زايي دانش سياسي جديد، از سويي، پيشينه و پشتوانه مدني ايراني و اسلامي، از سوي ديگر و نيز هوشمندي، نوگرايي و باورمندي نيروها و نهادهاي ايران اسلامي، تجديد يا تأسيس دانش سياسي را ايجاب مي‌كنند. اصلاح ساختار سياسي و علمي كشور همراه با ترسيم و اجراي طرح و برنامه راهبردي، زايش يا بازسازي اين چنين دانش سياسي متعادل، متعال و كارآمدي را فراهم مي‌سازد. مقاله حاضر گذري به اين فرايند دارد؛ فرايند گذار دانش سياسي طبيعي ماكياوليستي - هابزي به دانش طبيعي سياسي و نمودشناسانه پوزيتيويستي، و اين دانش به دانش يا آموزه‌هاي علمي سياسي فرامدرنيستي، و آن به علم سياسي اسلامي و ايراني يا علم سياسي انساني، متعادل و متعالي. دانش سياسي اسلامي و ايراني متشكل است از فلسفه سياسي عقلاني و استدلالي، فلسفه سياسي وحياني و تفهمي و دانش سياسي تجربي و عرفي اعم از انسان‌شناسي سياسي، جامعه‌شناسي سياسي، اقتصاد سياسي و مديريت سياسي. - واژه‌هاي كليدي: علم سياسي اسلامي، علم سياسي طبيعي، علمي سياسي پوزيتيويستي، علم سياسي فرامدرنيستي، فلسفه سياسي، فلسفه علم سياست، روش‌شناسي علوم سياسي.

پيش درآمد

علي‌رغم گذشت ربع قرن از وقوع انقلاب اسلامي كه نويددهنده سياست و علم سياست نوين و معنوي بوده، هنوز علم سياسي در ايران، همچنان بازتاب دانش سياسي غرب اعم از مدرنيستي يا فرامدرنيستي مي‌باشد. اشكالات ساختاري و فقدان برنامه‌ريزي راهبردي نيز به اين وضعيت دامن زده است. نيازمندي‌هاي كمتر قابل احساس داخلي كشور از سويي و بحران‌هاي معرفتي، روش‌شناسي و علمي سياسي غرب، بيش از پيش بازكاوي علمي سياسي و بازآوري نظام علمي سياسي مستقل را ايجاب مي‌كند. نظام علمي - سياسي بسان آميزه‌اي از پيشينه ايراني، پشتوانه اسلامي و دست‌آوردهاي سياسي و علمي مدرن با روزآمدي و نقادي علمي، روشمند و سازمند آن‌هاست؛ كه با ارتقاي كارآمدي سياسي دولت و جامعه، توسعه اقتصادي و مادي، تعادل اجتماعي و سياسي و تعالي فرهنگي و اخلاقي را در پي خواهد داشت.

اين نكته يادآوري مي‌گردد كه اين مقاله اگرچه بسان پيش‌درآمد منشور علم سياست اسلامي ايران محسوب مي‌شود، لكن به هيچ وجه مراد ايدئولوژيك كردن علم سياست نيست، هرچند لايه‌هايي از علم سياست، ماهيتا علم ايدئولوژي و نه علم ايدئولوژيك - دقت شود - مي‌باشد.

يكم؛ درآمد

الف) انديشه، آموزش و علم سياسي جديد در ايران؛ اشكال ساختاري سياسي و علمي سياسي

بيش از يكصد سال از تأسيس مدرسه علوم سياسي دارالفنون و دانشكده فعلي علوم سياسي دانشگاه تهران مي‌گذرد. ايران در اين دوره، علي‌رغم پيشينه و پشتوانه اسلامي و ايراني و علي‌رغم زايندگي و پيشتازي فكري، فرهنگي و مدني در ادوار گوناگون، به سبب واماندگي چندين قرني از فرايند توسعه جهاني و به حاشيه رانده‌گي‌اش در عرصه توليد، تفكر و تمدن نوين جهاني، بيشتر نقشي انفعالي در زمينه انديشگي، علم و دانش سياسي داشته است، به نحوي كه مي‌توان اذعان كرد كه در عرصه علمي، دانشگاهي و آموزشي، عمدتا حتي مصرف‌كننده خوب و فعالي به شمار نرفته است، بلكه چه بسا به سبب جدايي ساختاري دولت، دانشگاه و ساير نهادها و عرصه‌هاي عمومي و كاري كشور، آورده‌هاي عمومي و علمي سياسي و چه‌بسا غيرعلمي و درهم، بدون كمترين كاربري يا سنجش درآمدي، در چرخه محدود آموزشي متوقف شده و از بومي‌سازي و به خصوص از نوسازي نيز باز مانده‌اند، تا چه رسد به بهينه‌سازي و بازسازي؛ سازندگي نظريه سياسي و علمي سياسي و توليد انديشه و علم سياسي و آموزش، ترويج و كاربرد آنها كه جاي خود دارد.

بنابراين بيشتر در اين دوره به واردات يافته‌هاي علمي سياسي غرب، به صورت ترجمه يا اشكال گوناگون بازگويي آن، بسنده كرده است، بدون اين كه حتي يك «تعريف سياسي» در طي اين مدت بدانها بيفزايد، تا چه رسد به نظريه‌پردازي و نظريه‌پرداز؛ نظريه‌سازي و ارايه حتي يك نظريه سياسي هرچند فرعي و يا جزئي جا افتاده كه جاي خود دارد. اگرچه اين ابتري علمي و انديشگي سياسي، خود بدون آن كه سياه‌نمايي شده به عنوان يك واقعيت، بايسته و شايسته است مورد مداقه علمي سياسي قرار گيرد.

يقينا پيشرفتگي سياسي و فن‌آوري غرب و نيز پندار حجيت علمي و انديشگي مدرنيسم مغرب زمين از سويي و هژموني و سلطه علمي و فرهنگي و نيز سياسي غرب و غربي از سوي ديگر، علاوه بر اين كه عرصه را بر بسياري از دانشمندان توانمند ايراني و اسلامي تنگ كرده و آنها را به انزوا رانده است، گاه شجاعت علمي و باور آن را نيز تحت شعاع قرار داده و دچار ترديد و تزلزل كرده است؛ وضعيتي كه به نوعي مي‌توان از آن به از دست دادن باور، خودناباوري و حتي از خودبيگانگي سياسي و علمي و انديشگي سياسي تعبير كرد.

نوگرايي تاريخي عنصر ايراني، هوشمندي و نيز غرور مدني ريشه‌دار آنها نيز كه در شرايط اقبال و پيشروي، برترين عوامل زايش و پويش علمي و عملي سياسي محسوب مي‌گردند، در شرايط ادبار و واگرايي، گاه سبب شده است كه يافته‌هاي همان دانش طبيعي سياسي مدرن نيز به صورت ديگرگونه، نارسا يا به شكلي تحريفي انتقال يابد؛ به طوري كه مي‌توان ادعا نمود امروزه هنوز بيشتر محيط‌هاي علمي و آموزشي سياسي ما در چنبره ادبيات سياسي به جاي آداب و اصول تفكر بنيادين و مولد سياسي، مدزدگي سياسي به جاي مدل‌گرايي و روزمرگي علمي به جاي روزآمدي و نوگرايي علمي و انديشگي سياسي و مانند اينها گرفتارند.

برخي و بلكه بسياري نيز خواسته يا ناخواسته، آگاهانه يا ناآگاهانه و چه بسا با حسن‌نيت، به اين نابساماني‌ها و نابهنجاري‌ها دامن مي‌زنند. نقل و انتقال يافته‌هاي علمي و اي‌ بسا تراوشات ذهني به عنوان انديشه‌هاي سياسي به جاي نقادي و كاربري علمي و عملي آنها به صورت داده، مشغول و مغشوش كردن ذهن دانشجويان و دانش‌پژوهان و پر كردن حافظه آنان به جاي راهنمايي فكري دانشجويان و آموزش نظري و پرورش عملي انديشه‌ورزي سياسي آنان، روش مطالعه در حد افزودن بر اطلاعات و آگاهي‌هاي سياسي و علمي و انديشگي سياسي و انبوه‌خواني به جاي روش تفكر، پردازش و توليد علم و انديشه سياسي تحت عنوان روش تحقيق علوم سياسي، صرف‌نظر از بحران و هرج و مرج روش‌شناسي معرفت‌شناسي و شناخت سياسي غالب و نهيليسم فكري و معرفتي سياسي رايج، از ديگر آسيب‌هاي علمي و آموزشي سياسي در ايران كنوني است.

رواج آموزه‌هاي چه بسا ذهني محض و فانتزي بار آوردن دانش‌آموختگان از سويي، عمل‌زدگي سياسي خواسته يا ناخواسته بسياري از دست‌اندركاران امور سياسي در بسياري مواضع به جاي عمل‌گرايي و واقع‌نگري علمي، خود هم معلول و حداقل متأثر از اين وضعيت بوده و هم مزيد بر علت است. به هم ريختگي ساختاري و بي‌قوارگي نظام علمي سياسي و گسست نه تنها علمي و عملي سياسي بلكه حتي شكاف علمي نظري و عملي سياسي نيز از اين جمله است؛ گسست و شكافي كه ناشي از عدم اصلاح و شكل‌گيري نهايي ساختار سياسي علمي و عملي بوده و به سبب تأخير غيرقابل توجيه در ترسيم و اصلاح ساختار علمي سياسي و همين‌طور ساختار علمي عمومي كشور است.

اين در حالي است كه غالب اساتيد و دست‌اندركاران علمي، پژوهشي، آموزشي و نيز مديريتي انگيزه و توان فرارفتن از آن را داشته و دانش‌پژوهان و دانشجويان نيز استعداد و علاقه لازم براي گذر از چالش و بحران علمي سياسي كنوني و پيشروي به سوي علم و دانش سياسي نوين و كارآمد با آميزه‌اي از آموزه‌هاي علم سياسي مدرن، اسلامي و ايراني را دارا مي‌باشند. همچنان كه امكانات زيرساختي، سخت‌افزاري و تا حدودي نرم‌افزاري كشور، از قابليت و ظرفيت ممكن ولو حداقل چنين گذاري برخوردار است.

در اين جا نياز به شكل‌گيري طرحي راهبردي، عزمي عمومي، اصلاح ساختاري سياسي، علمي و به ويژه علمي سياسي و سرانجام برنامه زمان‌بندي شده، امكان‌سنجي شده و اولويت‌گذاري شده است. ضرورتي خطير و حتي حياتي و طرح و برنامه‌اي سرنوشت‌ساز و بلكه سرشت‌پرداز كه مي‌‌تواند با پشتيباني علمي سياسي از نظام و كشور، از سويي ارتقاي كارآمدي ملي را به نحو چشمگيري افزايش داده و از ديگر سوي در شكل‌گيري و ارتقاي نظام علمي عمومي كشور و توسعه علمي آن مساعدت كرده، راهنما و راهگشا باشد.

ب) دانش و انديشه علمي سياسي مدرن

«دانش سياسي جديد» با نيكولوما كياولي ايتاليايي (قرن 15م)، آغاز گرديد. به ويژه اين دانش جديد سياسي با قطع پيوند خويش با تبار به گل نشسته خود و با گسست از ديرينه به انحراف و انحطاط كشيده خويش، در عصر پيشامدرن شروع شد؛ گسستي كه شامل گذار از آموزه‌هاي ديني و اخلاقي و در حقيقت گذار از ديانت و اخلاق مسيحيت و كليسايي بوده و با اخلاق زدايي و دين‌زدايي مسيحي همزمان شد. دانش سياسي جديد در غرب، حتي نه تنها با ريشه‌ها، پي‌ساخت‌ها و پشتوانه‌ فلسفي سياسي در آن زمان به شدت بحران زده و به زوال كشيده شده به ظاهر قطع ارتباط نمود و در بسياري از موارد به ستيز با فلسفه‌بافي‌هاي سياسي يا تفلسف و نيز سفسطه‌هاي سياسي تحت عنوان فلسفه سياسي پرداخت، بلكه به طور كلي هرگونه فلسفه و فلسفه سياسي، اخلاق و اخلاق سياسي و دين و دين سياسي را مورد كم‌توجهي و گاه بي‌مهري قرار داده، از بنياد و مركزيت علوم و انديشگي سياسي دور ساخت.

گستره و فرايند دانش نوين به يك اعتبار و بيشتر به اعتبار سياسي و نظري از «علم سياسي طبيعي ماكياوليستي» آغاز شد. وي با اولويت دادن به غريزه نفساني و طبيعي شناخت و شيطنت، آن را عامل پديدارهاي سياسي دانسته و موضوع مطالعه دانش سياسي قلمداد كرد. اين فرايند به «دانش سياسي هابزي» (قرن 16م) گذار نمود و او با رياضي‌مند كردن دانش طبيعي سياسي، خود را بنيان‌گذار علم سياسي مدرن خواند - ادعايي كه تا حدودي درست مي‌نمايد. هابز تحت‌تأثير فيزيك و مكانيك سماوي نيوتني، ادعاي مكانيك اجتماعي و در حقيقت جسد سياسي نموده و با رويكردي ماترياليستي و بسيار دقيق و هوشمندانه به ترسيم علمي پديده سياسي پرداخت. وي بدين‌ترتيب غريزه قدرت و امنيت ظاهري را در كانون مطالعات سياسي قرار داد.

فرايند دانش سياسي طبيعي تا «علم طبيعي سياسي و پوزيتيويستي اگوست كنتي» (قرن 19م) و ديگر پيشروان و پيروان وي امتداد يافت. بدين‌ترتيب به تعبير خود كنت، دانش سياسي طبيعي به نقطه اوج خويش و به مرحله سوم يا نهايي و كمال غايي علمي و مدني عمومي و سياسي يعني دانش پوزيتيويستي سياسي رسيد. آن‌گاه بر اين اساس و در اين راستا تداوم يافت. دانش سياسي پوزيتيويستي تا ريموند كارل پوپر و نظريه ابطال‌پذيري وي - علي‌رغم انكار خود وي - از يك سو و رفتارگرايي و فرارفتارگرايي سياسي و نيز ساختارگرايي از سوي ديگر، فرامي‌رود.

همين نيز هنوز پارادايم اساسي و متن اصلي دانش سياسي نوين را تشكيل مي‌دهد و علي‌رغم بسياري تهاجمات پر حجم با آتش تهيه قوي مصلحان، منتقدان، معترضان و معارضان و سرانجام مخالفان، همچنان، هم رويكرد دانش سياسي طبيعي و هم رهيافت دانش طبيعي سياسي، هژموني زيرساختي و حتي ساختاري خويش را از دست نداده است. اين فرايند علمي و انديشگي سياسي، علي‌رغم استقبال اوليه هرچند مقداري ديرهنگام، ولو در عوض از همان نخست يعني از اواخر قرن نوزده و از اوان قرن بيستم ميلادي، با برخي رويگرداني‌ها خواه به صورت اشكال، اعراض يا اعتراض مواجه شد.

جان استوارت ميل (اواخر قرن 19م) كه ابتدا شاگرد و يار و دستيار و حتي پشتيبان كنت و بينش، دانش و روش يا منطق اثباتي و تحصلي بود، راه خود را از اين سنت جدا ساخته و از آن فاصله گرفت. وي با وارد كردن لذت‌گرايي و سودگرايي در چرخه روابط و رفتار سياسي، آنها را به جاي نمودگرايي پوزيتيويستي و ذهن‌گرايي روشنفكري موردنظر كنت، موضوع مطالعه دانش سياسي دانست؛ بينش و دانشي كه پس از وي يكي از اركان اساسي نظريه و دانش ليبراليستي را ترسيم كرده و تشكيل داد. مكتب انتقادي فرانكفورت را بايستي از نخستين منتقدان دانش مدرن سياسي دانست.

اين مكتب، از آدورنو و هوركهايمر و نويمان تا هربرت ماركوزه و نظريه و كتاب انسان تك‌ساحتي وي و همچنان تا هابرماس در زمان حاضر، هر يك به نحوي شيءوارگي، تك ساحتي و ابزار سياسي و انساني بودن را در بينش و دانش سياسي مدرنيستي و در كنش و روش سياسي ناشي از آن و ساختارهاي مبتني بر آن، به باد انتقاد گرفته‌اند.1 شخص ماركس، ماركسيسم و جريانات نئوماركسيستي در اين فرايند بسيار تأثيرگذار بوده و همچنان هستند. هرچند بينش و انديشه سياسي ماركسيستي، خود يكي از اركان اصلي و از شاخه‌هاي دوگانه دانش و روش سياسي مدرنيستي محسوب شده و در كنار شاخه و شعبه دانش سياسي ليبراليستي، و به موازات آن محل نقل و نقد است.

«مكتب لئو اشتراوس» (از بدو قرن 20م)2 نيز طبيعت‌گرايي، ماديت و فقدان بنياد فلسفي سياسي و در نتيجه سست بنيادي دانش سياسي مدرن را به زير سؤال برد. اين جريانات امروزه تا مخالف خواني‌هاي نئوليبراليسم‌ها مي‌تواند نشان داده شود. گستره و فرايند دانش جديد به اعتبار ديگر و بيشتر به اعتبار معرفت‌شناسي سياسي از پيشا مدرن آغاز شده و با گذار از «دانش سياسي مدرن» تا «علم فرامدرن سياسي» فراآمده است. زبان‌شناسي سوسوري و ويتگنشتايني، نقش دوگانه‌اي را در گذار دانش سياسي مدرنيستي به دانش سياسي فرامدرنيستي، بازي و ايفا مي‌كند.

البته در صورتي كه بتوان براساس همان آموزه‌هاي پست‌مدرنيستي ادعاي علم كرد، به ويژه با رويكرد هرمنوتيكي تاريخي‌گراي ريشه‌اي گادامري3 و نيز رهيافت فراهرمنوتيكي و فراساختارگرايانه فوكويي4. زبان‌گرايي و نشانه‌شناسي زبان‌شناختي را از يك حيث مي‌توان اوج نمودشناسي پوزيتيويستي دانست كه در تداوم رفتارشناسي و ساخت‌شناسي اثباتي نمودار شد. بازتاب تحصل‌گرايي پوزيتيويستي در زبان‌شناسي، گرايش به لغت‌شناسي زبان و نيز ساخت‌شناسي سخن شد. در اين جا زبان‌شناسي به بازي‌هاي زباني متهم گرديد. ليكن به تدريج زبان‌شناسي از سويي به متن و آن گاه روايت روي آورد. فرايندي كه در ادامه به رويكرد گفتمان و تحليل گفتماني از جمله در عرصه سياسي در حال حاضر منجر گرديد.

از ديگر سو، زبان‌شناسي به زبان كاوي كشيده شده است، به ويژه با عنايت به دال و مدلول محتوايي زبان. اين فرايند زمينه‌ساز هرمنوتيك را فراهم ساخت. «بودشناسي» ادموند هوسرل و مارتين هايدگر از يك طرف و اصالت هستي و «اگزيستانسياليسم» امثال كه گارد تا سارتر، در هرمنوتيك و حتي به صورت مستقيم در فرامدرنيسم، هر كدام جايگاه ويژه‌اي دارند. كاربري روانكاوانه زبان‌شناختي توسط لاكلاو اين فرايند را تسريع كرده و گستره آن را توسعه بخشيد.

اين جريان در اعراض و حتي اعتراض و بلكه معارضه با طبيعت‌انگاري و نمودگرايي دانش سياسي پوزيتيويستي كه حتي كوشش امثال ماكس وبر (متوفاي 1920م) در فراهمي و جمع بين تفهم و تبيين تحت عنوان تفهم تبييني به عنوان روش دانش سياسي مدرن و حتي بينش علمي سياسي مربوط به جايي نرسيد. در اين ميان نظريه تباين تفهم و تبيين و ناسازگاري اين دو روش و دانش (سياسي) غالب شد يا درستي آن نمودار گرديد. بدين‌ترتيب دانش سياسي يا آموزه‌هاي علمي و روش سياسي فرامدرنيستي از دامنه هرمنوتيك و تحليل گفتماني و از خاكستر دانش پوزيتيويستي و مكاتب انتقادي تا معارض به ترتيب پيش گفته، و بسان برآمد فرامدرن آنها رخ نموده و سر زده است.

هرمنوتيك، گفتمان و فرامدرنيسم برآمده از آموزه‌هاي آنها، اولا به سبب برخورد سلبي و جزئي، همچنان موفق به ارايه چشم‌انداز روشني از دانش سياسي نشده‌اند تا چه رسد به موفقيت در توليد علم سياسي فرامدرن؛ ثانيا، به سبب بسياري آموزه‌هاي زيرساختي همچون بنيادستيزي، جوهرستيزي و شالوده‌شكني علمي، زمينه‌ساز بحران نهيليستي، نيست‌انگاري و پوچ و هيچ‌انگاري علمي، روشي، معرفت‌شناسي و سياسي ديگري را فراهم ساخته و به سبب عدم توجيه درست مواردي چون زمانمندي و تاريخي‌گرايي، موقعيت‌مندي و يا معناناگرايي و يا معنازدايي مركزي و مانند اينها به گونه‌اي نسبيت مطلق و درهمي و همه‌چي به همه‌چي امثال «پل فايرابندي» سوق يافته است؛ اين در حالي است كه انتقادات بجايي به نارسايي و ناسازواري دانش سياسي مدرنيستي و به ويژه پوزيتيويستي وارد آورده و نكات و حتي تكنيك‌هاي درخور تأمل و چه بسا مفيد و روشنگري را در اين خصوص به ارمغان آورده‌اند.

فقدان رويكرد راهبردي يعني رهيافت بنيادين، فراگير و جامع و نيز سازمند و هدفمند، در نقادي و نيز در نظريه‌پردازي در زمينه عمومي و به ويژه در زمينه دانش سياسي، اشكال اصلي دانش سياسي هم مدرن و پوزيتيويستي و هم دانش سياسي پيشامدرن ماكياوليستي و فرامدرنيستي و از جمله نحله‌هاي سنتي و مدرن هرمنوتيك ذات‌گرا و عيني‌گراي شلايرماخري تا هرمنوتيك تاريخي‌گراي ريشه‌اي نسبيت‌گراي گادامري را سبب شده است؛ وضعيتي كه مسبب مشكل و بحران هم نارسايي و هم ناسازواري علمي سياسي و عملي سياسي گشته و مي‌گردد.

از اين بدتر، به جاي بازگشت به اشكال اصلي و سعي در كاهش يا رفع آن، هر يك از فرايندهاي علمي و دانش سياسي پوزيتيويستي و فرامدرنيستي در جوهرستيزي و بنيادستيزي و عدم اهتمام به رويكرد و رهيافت راهبردي - به ترتيب پيش گفته - كاملا اشتراك‌نظر دارند. همچنان كه كنت نيز هرگونه فلسفه، تفحص و بحث از ماهيت و چيستي و نيز بنياد، بايست و نبايست، غايت و ضرورت يا چرايي را در سياست و دانش سياسي نه تنها انكار و نفي مي‌كرد كه منفي دانسته و خرافه ضدعلمي‌ مي‌خواند.

اين جريانات با همه اين شاخ و برگ‌هاي در هم تنيده و غالبا با همين خصايص همراه با بحران‌ها و مغشوشيت‌هاي خاص خويش، مستقيما، شتاب‌آلود و بدون هيچ‌گونه نقادي و بازكاوي علمي و روشمند سياسي، به عرصه فكري سياسي به ويژه دانشگاهي ايران وارد شده و فضاي علمي و آموزشي و حتي جو پژوهشي نيم‌بند ما را به شدت نه‌تنها تحت‌تأثير كه تحت شعاع جدي و فراگير خود قرار مي‌دهند. اين وضعيت سبب التهاب حوزه علمي و دانش سياسي در گستره علمي و آموزشي ايران شده و نوسانات زيادي را در اين محيط سبب مي‌شوند.

ديرينگي و پيشينه مدني، عقلانيت و اعتدال ايراني، تبار و پشتوانه ديني، معنويت و تعالي اسلامي، همراه با هوشمندي، نوگرايي و باور ديني مدني اساتيد و پژوهندگان سياسي و روشنفكران سياسي حوزوي و دانشگاهي از سويي و استعداد و مطالبات روشن‌گرايانه دانش‌پژوهان، دانشجويان، طلاب جوان حوزه‌هاي علمي ديني و ساير فرهيختگان از سوي ديگر، فرصت بس مغتنمي را براي بازآوري دانش سياسي نوين اسلامي و ايراني در عصر حاضر فراهم ساخته‌اند.

در صورت اصلاح ساختار علمي و سياسي كشور و ارتقاي كارآمدي علمي و عملي سياسي، مي‌توان چشم‌انداز اين چنين علم و دانش سياسي راهبردي، روزآمد و اثربخشي را به روشني اميد داشت؛ دانشي برآمده از عقلانيت و اعتدال ايرانيت، معنويت و تعالي اسلاميت و ابزار بودن مدرنيت و بسان آميزه‌اي از آموزه‌هاي اين سه حوزه به عنوان مراتب سه‌گانه علم سياست؛ علم سياست متعادل و متعالي كه مي‌‌تواند از تمامي دست‌آوردهاي تاريخي، جهاني و نوين سياسي و علمي سياسي بشري، پس از نقادي و روزآمدسازي، در سازه و ساختاري به هم پيوسته و منسجم بهره‌برداري لازم را به عمل آورد، بدون آن كه به اشكالات و مشكلات ناشي از آن به ويژه در دانش مدرن و فرامدرن فراروي - آن‌گونه كه تبيين گرديدند - گرفتار آيد.

دوم؛ انديشه، آموزش و علم سياسي نوين ايراني و اسلامي

براي گذر از چالش علمي سياسي كنوني جهاني و بازتاب‌هاي مثبت و منفي پيش گفته آن در ايران، و به منظور ترسيم و دست‌يابي به چشم‌انداز علم سياست اسلامي و ايراني نوين، همچنين با هدف تنظيم و تحقق علم سياست زاينده، پوينده و بالنده، علمي سياسي كه كارآمد و اثربخش باشد، پيش از هرچيز نياز به ترسيم و تحقق نظام علمي عمومي و سياسي است.

الف) نظام علمي نوين

نظام علمي عموما و خصوصا نظام علمي سياسي، اگرچه داراي ويژگي‌هاي عام بوده و نوعا يا غالبا بنيادهايي فرازماني و فرامكاني يا تاريخي و جهاني دارد، اما از حيث مباني، رنگ و صبغه مكتبي يافته و به گونه جهان‌بيني و بينش سياسي زيرساختي خويش رخ مي‌نمايد؛ همان‌طور كه شكل و چگونگي اين چنين نظام‌هاي علمي چه بسا، متأثر از ويژگي‌هاي مدني و سياسي عصر و نسل و مقتضيات آنها قرار داشته و سامان مي‌پذيرد. نظام علمي كه در آن خاستگاه و جايگاه هر علمي از جمله علم سياست تبيين شده و نقش و روابط آنها مشخص گردد.

اين نظام علمي كه منبعث از نيازهاي راهبردي و روزآمد كشور و نظام سياسي جمهوري اسلامي بوده، مبتني بر پيشينه مدني ايراني، پشتوانه ديني اسلامي و دست‌آوردهاي علمي سياسي نوين مي‌باشد و معطوف به كارآمدي كشور و نظام اسلامي ايران و در جهت ساماندهي و راهبرد كشور محسوب مي‌گردد. در نظام علمي نوين كشور، علوم و فنون زبان و ارتباطات، منطق و روش، رياضي و مهندسي، طبيعي و پزشكي و فلسفه عمومي و الهي و نيز كلام و حتي انسان و اجتماعي، اولا، هر يك با تمامي زيرمجموعه‌هاي نوين خويش، داراي خاستگاه و جايگاه و نيز روابط و نقشي ويژه هم در نظام علمي نظري و كاربردي و هم در نظام سياسي و ساماندهي و پيشبرد كشور هستند.

اين علوم و يافته‌هاي آن، يا زيرساخت يا ابزار و يا مدل و الگو و سرانجام مواد علم سياست را فراهم مي‌سازند. در اين فرايند، علم سياست بسان علمي فرارشته‌اي و همانند معمار علوم، از سويي وابسته به يافته‌هاي علمي هر يك از اين حوزه‌ها بوده و از سوي ديگر عهده‌دار جهت‌دهي و كاربري ساير علوم و فنون علمي و عملي محسوب مي‌گردد. فراگردي كه از فراهمي يافته‌هاي علمي تمامي علوم مزبور آغاز، با فرآوري و بازپردازي يا بازتوليد و بازيابي آن يافته‌ها، انجام يافته و در نهايت با فرابري اعم از اطلاع‌رساني، آموزش، ترويج و به ويژه كاربري در كشور به سرانجام مي‌رسد، چه آن‌ يافته‌هايي كه موضوعا و مستقيما سياسي بوده، مانند علوم و امور انساني و اجتماعي، يا آنهايي كه منظرا و به صورت غيرمستقيم در سياست و علم سياسي اثرگذار هستند، مانند علوم و امور طبيعي يا زيست محيطي.

جهت‌دهي و كاربري اين يافته‌ها و جايابي عمومي و سياسي آنها در جهت اداره كشور و حل مشكلات آن، كارويژه‌ اصلي سياست و علم سياست به عنوان فن و علم مديريت كلان، عمومي و فرابخشي يا راهبردي كشور، روابط بين‌الملل و سياست جهاني است. جهت‌دهي و كاربري بازيافته‌هاي علمي در راستاي توسعه اقتصادي، تعادل اجتماعي و تعالي فرهنگي نظام سياسي، كشور و ملت و مردم بوده و به ويژه از طريق آموزش، مشاوره، طراحي و اجراي پروژه و حتي مديريت و اجراي آزمايشي به وسيله دولت يا ساير نيروها و نهادهاي سياسي اجتماعي و غيردولتي امكان‌پذير است.

بدين‌ترتيب در اين نظريه و نظام علمي، ساير علوم بسان مبادي علم سياست در سامان‌دهي و راهبرد عمومي و فراگير كشور محسوب مي‌گردند؛ خواه مبادي آلي يا ابزاري همچون يافته‌هاي علم زبان، ارتباطات و روش يا منطق، و خواه مبادي مادي همچون يافته‌هاي علوم انساني و اجتماعي از قبيل روان‌شناسي، انسان‌شناسي، جامعه‌شناسي، جمعيت‌شناسي، مردم‌شناسي، اقتصاد، جغرافيا، تاريخ، حقوق و حتي مديريت (خرد و درون سازماني). در اين ميان سياست و علم و دانش سياسي، فن و علم و دانش مديريت كلان و فراسازماني محسوب مي‌گردد.

ب) نظام علمي سياسي نوين

«نظام علمي سياسي نوين اسلامي و ايراني»، نظامي متشكل از فلسفه سياسي و دانش سياسي مي‌باشد. «فلسفه سياسي» به چرايي‌ها و چيستي‌شناسي سياست و پديده‌هاي سياسي مي‌پردازد. بنابراين شامل يكي «فلسفه سياسي عقلي» بوده كه به كمك منبع عقل استقلالي يعني ضروريات نخستين و پيشيني عقلي و به روش استدلالي يا كشفي و شهودي به طرح ضرورت، هستي و نيز غايات و توجيه بنيادها و چرايي‌هاي سياسي مي‌پردازد، همچون ضرورت و چرايي امنيت، نظم و نظام سياسي، عدالت و آزادي و همانند اينها به صورت اجمالي.

ديگري شامل «فلسفه سياسي وحياني» و قرآني و حتي به اعتباري كلام سياسي بوده كه با استناد به منبع وحي الهي، قرآن و تفسير آن و با كمك سنت و روايت معصومين عليهم‌السلام، به تبيين و تعريف پديده‌ها و مفاهيم سياسي پرداخته و حدود نظري، عملي و حقوقي آنها را تعيين مي‌كند، بسان تعريف، مفهوم و حدود امنيت، نظم، عدالت آزادي، و مانند اينها به صورت كلي. فلسفه سياسي اعم از فلسفه انساني سياسي، اجتماعي سياسي، اقتصادي، تاريخي، حقوقي و حتي جغرافيايي و مانند اينها بوده كه گاه تحت عنوان مبادي سياسي اعم از انساني، اجتماعي، اقتصادي، ... سياسي مورد بررسي قرار مي‌گيرند.

فلسفه سياسي يا فلسفه سياسي عمومي، وراي همه اينها بوده و ساختار كلي و نهايي كليه اين مبادي سياسي را فرامي‌گيرد. فلسفه علمي سياسي، معرفت‌شناسي سياسي، شناخت سياسي و شناخت علمي سياسي و نيز روش‌شناسي سياسي را مي‌توان از اجزا، مراتب و حتي مبادي فلسفه سياسي به معناي خاص يا علم سياسي به معناي عام دانست.

«دانش سياسي» عيني و تجربي، به شناسايي اعم از شناختن و شناساندن چگونگي پديده‌هاي سياسي مي‌پردازد و نمودها و عوارض كمي و كيفي ظاهري آنها و قوانين حاكم بر واقعيت يا وقوع عيني اين پديده‌ها، روابط و تأثير و تأثر متقابل يا تعامل ميان آنها و نيز تغييرات و تحولات مربوطه را بررسي كرده و نشان مي‌دهد.

«علم سياست ديني» و به ويژه «علم سياست اسلامي» با توجه به منابع، جامعيت و مدنيت مكتب اسلام و حتي غائيت، تماميت و كمال و نهائيت نظريه مدني و نظريه نظام مدني آن، آميزه‌اي است از آموزه‌هاي سه‌گانه فلسفي سياسي عقلي، فلسفي سياسي وحيي و علمي سياسي تجربي و عرفي عيني. بدين‌ترتيب علم سياست اسلامي، سازه و ساختاري متشكل از مراتب سه‌گانه عقلي، فلسفي استدلالي يا كشفي و شهودي سياسي، وحيي، استنادي و استنباطي يا تفسيري سياسي و سرانجام حسي، استقرايي و تجربي يا عرفي عيني سياسي است، يعني اين علم، مركب از شناخت هستي يا چرايي و حقيقت پديده‌هاي سياسي، شناخت چيستي يا حدود و ماهيت پديده‌هاي سياسي و سرانجام شناخت چگونگي يا واقعيت خارجي و بيروني پديده‌هاي سياسي مي‌باشد.

علم سياست بدين معنا اعم از فلسفه سياسي عقلي، فلسفه سياسي وحيي و دانش سياسي تجربي و عرفي به معناي اخص، هر يك داراي دو جنبه نظري و عملي يا كاربردي هستند.

سوم؛ پيشينه مدني و علمي سياسي ايراني و اسلامي

به منظور عطف توجه فرهيختگان و تقويت باور انديشه‌ورزان در نوزايي انديشه، علم و دانش سياسي نوين اسلامي و ايراني، توجه به باروري ضمير و زمينه ملت و كشور ايران به عنوان پيشينه مدني علم سياسي انساني و نيز برخي از شاخصه‌هاي كارآمدي دين مدني اسلام بسان پشتوانه نظري و بينشي اين دانش و علم سياسي متعادل و متعالي، اشاراتي گذرا به بعضي از شاخصه‌هاي مدني و ديني ايراني و اسلامي مي‌‌تواند اثرگذار باشد:

الف) جايگاه رفيع شرق و ايران در گستره و سير تمدن، تفكر سياسي و علم سياسي

شرق و ايران جايگاه رفيعي در گستره و سير تمدن، تفكر، انديشه سياسي و علم سياسي به معناي اعم داشته است كه مي‌تواند همچنان داشته و بلكه بسيار فراتر از آن خودنمايي كند. به گواه تاريخ علم، شرق و به ويژه ايران، زايشگاه تمدن و ايران زايشگاه، پرورشگاه و پيشاهنگ و نيز آموزشگاه حكمت و به ويژه كارگاه آموزشي حكمت مدني و سياسي در شرق و در تاريخ جهان محسوب مي‌شود. بعد از ايران، يونان در غرب، داراي جايگاهي رفيع و روشن در انديشه و حكمت سياسي و مدني است.

به ويژه آتن و عمدتا در دوره نه چندان دور و ديرپاي شكوفايي تفكر سياسي يعني از سقراط تا افلاطون و سرانجام ارسطو (قرون 4 و 3 ق.م)، داراي اين چنين موقعيتي بوده است. پيش از سقراط، فلاسفه طبيعي و به خصوص سوفسطاييان، با رويكرد طبيعي و سوفسطايي مانع از قوام و انسجام گرايش فلسفي سياسي مي‌شدند. تفلسف طبيعي سياسي يا فلسفه‌بافي يعني پندار فلسفي سياسي و نيز سوفيسم سياسي يا توهمات سياسي سد راه و مخل فلسفه سياسي بود. هراكليتوس در ميان فلاسفه طبيعي، و پروتاگوراس و گورگياس در ميان سوفسطاييان، از مقام رفيعي برخوردار بوده و نقش بسزايي در تأسيس دانش سياسي طبيعي قديم ايفا كردند.

همچنان كه امروزه نيز اين رويكرد همچنان جريان داشته از هگل تا نيچه و تا فوكو مدعي احياي آن به ويژه براساس آراي هراكليتوس هستند.5 از سقراط كه سياست را حكمت خوانده، افلاطون كه در حكمت سياسي به نگارش پرداخت و ارسطو كه منطق سياسي و دانش سياسي تجربي را مورد توجه قرار داد، نقش ارزنده‌اي در فراهمي يافته‌هاي فكري و تجربي و علمي سياسي مدنيت‌هاي پيشين، به ويژه حكمت جاويدان ايران، از طريق دموكريتوس، فيثاغورث، هرودت و مانند اينها و فرآوري آن داده‌ها، با تنقيح، تنظيم و تدوين دست‌آوردها و فرابري يافته‌هاي علمي و فلسفي سياسي با تعليم و ترويج آنها ايفا نمودند.

نقش دست‌آوردهاي فكري و مدني ايراني را در سر آوردن شاخه سقراطي، افلاطوني تا ارسطويي حكمت و دانش سياسي نبايستي كم‌رنگ گرفت. از حيث پديداري و سير علم و فلسفه مدني، «مسعودي» در كتاب تنبيه و اشراف خود درباره «عقايدي كه (يونانيان و به ويژه فيلسوفان الهي و طبيعي) تا به دوران سقراط و افلاطون و ارسطاطاليس درباره فلسفه مدني داشته‌اند6، نيز از قول ارسطو در كتاب حيوان وي مي‌آورد: «وقتي بيست سال از دوران سقراط گذشت مردم از فلسفه طبيعي به فلسفه مدني متمايل شدند».7

آنگاه به اين نكته مي‌پردازد كه «چرا از دوران سقراط و سپس افلاطون و سپس ارسطاطاليس و سپس پسرخاله او ثاوفرسطس و سپس اوذيمس و اخلاف او فلسفه مدني را مقدم داشته‌اند؟»8 و «چگونه مجلس تعليم از آتن به اسكندريه مصر انتقال يافت»9. مسعودي مي‌گويد تفصيل اين امور را در كتاب فنون المعارف و ما جري في الدهور السوالف آورده است.10 بعد از ارسطو نيز مكاتب انحطاطي همچون شكاكان، اپيكورين‌ها، كلبيون و حتي رواقيون سير گرايش علم و فلسفه سياسي را با ناپايداري مواجه ساخته و به انحطاط كشانيدند. فرهيختگان و مسئولان روم نيز به سبب دل‌مشغولي‌هاي عملي سياسي و عدم فرصت و علقه به تعمق سياسي حداكثر به گرايش حقوقي سياسي دامن داده (حتي سيسرون) و دامنه گرايش علمي و فلسفي سياسي را بسيار محدود و چه‌بسا مسدود كردند.

مسيحيان نيز ضمن توجه به ابعاد معنوي انسان و سياست، لكن چيز چنداني بر گستره دانش و فلسفه سياسي نيفزودند. مسلمانان با الهام از اسلام و فهم اعتقادات اسلامي و ترغيب به تدبر و تعقل در آن از يك سو و با تشويق مستمر به سير و نظر در تاريخ و جهان يا آفاق علاوه بر مطالعه انفس، و عبرت‌آموزي از يافته‌ها و تجارب آنان ولو در چين از سوي ديگر، به تعمق سياسي مي‌پرداختند. در اين ميان به خصوص ايرانيان با بهره‌گيري از پشتوانه عقلاني و مدني خويش و پيش‌گويي، پيش‌بيني و تشويق پيامبر صلي‌الله‌عليه‌وآله مبني بر دست‌يابي آنان به علم حتي اگر در كرات آسماني باشد و با بهره‌گيري هر چه بهينه‌تر از يافته‌هاي پيشين خويش و ساير پيشينيان از جمله يونان و به خصوص سه شخصيت بارز پيش گفته، به صورت داده، بر مباني اسلامي و بر بنياد عقلاني به بازسازي گرايش علمي و فلسفي سياسي اقدام كردند.

در اين فرايند مي‌توان ادعا نمود كه ايرانيان با فراهمي و فرآوري آميزه‌اي از آموزه‌هاي عقلي فلسفي سياسي، ديني اسلامي و به ويژه شيعي و يافته‌هاي عملي و علمي سياسي به ويژه مواريث ايراني - يوناني، براي نخستين بار موفق به تأسيس علم فلسفه سياسي به عنوان نظام بنيادين، جامع و فراگير يعني هم شامل و هم مانع و سازمند و منسجم شدند؛ نظريه و نظام علمي و فلسفي سياسي كه علي‌رغم غفلت از آن و انزوا و حاشيه‌نشيني چندين قرنه، بازآوري، روزآمدي و كاربري آن، برترين و فراگيرترين چالش كارآمدي سياسي به معناي دقيق كلمه هم در ايران اسلامي، هم در جهان اسلامي و بلكه در جهان معاصر و فراروي مي‌باشد، به ويژه با عنايت به بحران دانش سياسي مدرنيستي و بحران نهيليستي فرامدرنيستي غالب و آسيب‌زايي آن از يك سو و آسيب‌پذيري جهان اسلام و ايران از ديگر سو. علم و فلسفه سياسي و نظريه و نظام علمي و فلسفي سياسي كه يقينا جامع گذشتگان و شامل آيندگان مي‌باشد.

نظريه و نظامي كه در عين پيشينه و پسينه داشتن، نه پيش و نه پس از آن تاكنون، بدين حد آورده و ارايه نشده است. بنابراين نخست ايران و آنگاه يونان، دو كانون زاينده و افزاينده حكمت سياسي و مدني اعم از علم و به ويژه فلسفه سياسي و مدني محسوب مي‌شوند. گرايش علمي و فلسفي سياسي ايران و ايراني با دست‌يابي به منابع اصيل اسلامي و بر مباني ديني و با فراهمي يافته‌هاي علمي و فلسفي سياسي پيشين و با فرآوري يا پردازش عميق و دقيق آنها، موفق به تأسيس نظام نظريه مدني يا سياسي و به ويژه نظام نظريه فلسفي سياسي گرديد.

در غرب جديد با كم‌عنايتي و بي‌مهري شديدي كه به فلسفه و فلسفه سياسي صورت گرفت، نظريات سياسي از برخي مسايل و حوزه‌هاي حقوقي و فلسفي فراتر نرفت و بعدها در محدوده دانش حسي و حداكثر تجربي شاخ و برگ داده شد. دانش سياسي فاقد بنيان‌هاي بينشي فراگير و درست و بدون بنيادهاي عقلي و فلسفي استوار.11

ب) پديداري گرايش علمي و فلسفي سياسي در ايران و به دست ايرانيان

پيشينه مدني و فكري، علمي و فلسفي سياسي ايراني، از اركان اصلي و پشتوانه بنيادين گرايش علمي و فلسفي سياسي و سير آن در تاريخ و جهان اسلام و ايران محسوب مي‌گردد. گرايش علمي و فلسفي سياسي در ايران، ايرانيان و تاريخ ايران، مبين جنبه ايراني بودن گرايش علمي فلسفي سياسي در اسلام و ايران است.

1. اعتدال و عقلانيت ايران و ايراني بودن مدني و فلسفي سياسي

عقل‌مداري و دين‌مداري اركان مدنيت ايراني از اساس و از آغاز تاكنون بوده است. عقلانيت، مدنيت و ديانت مهم‌ترين شاخصه ايران، ايراني، ايرانيان و ايراني بودن در تمامي سطوح، زمينه‌ها و ادوار است. عقلانيتي كه از سويي مبدأ پيدايي و پيروي رياضيات، منطق و فلسفه (و حتي در ادب و عرفان) شده و از سوي ديگر به عنوان منشأ بينش، دانش و روش علمي در تمامي عرصه‌هاي نظري و عملي همانند رياضيات، هيئت، صنعت، معماري و از جمله در سياست و فلسفه سياسي بازتاب مي‌يابد. پيشتازي و پيشاهنگي و نيز پايداري و پويايي علمي و عملي عمومي، سياسي و مدني ايران و ايراني نمود استواري عقلانيت ايراني بوده كه از فراز قرون و اعصار از پيش از تاريخ و پگاه آن تاكنون و علي‌رغم فراز و فرودهاي فراوان همچنان خودنمايي مي‌‌كند.

فرازهايي كه سبب آنها را بايستي در كارآيي‌ها و كارآمدي‌هاي سياسي بازجست و فرودهايي كه چه بسا ناشي از برخي ناكارآيي‌ها و ناكارآمدي‌هاي ساختاري و سياسي دولتي و دولت‌هاي حاكم و به ويژه ناشي از استبداد سياسي بوده، تا ناشي از زيرساخت عقلاني آنها باشد. مبدأ عقلانيت و شاخصه‌هاي پيشتازي، پويايي و پايايي مدني (و ديني) ايرانيت، در تمامي زمينه‌ها و در تمامي دوران‌ها خودنمايي مي‌كند. مورد و موضوعي كه اين زمان بيش از هر زمان ديگر و پيش از هر ضرورت ديگر نياز به بازآوري و بازتاب دارد.

1) پيشتازي و تأسيس حكمت مدني: فارابي موسس «فلسفه سياسي» در تاريخ و جهان اسلام و ايران در كتاب تحصيل‌السعاده با اشاره به علم حكمت اعم از نظري و عملي و به ويژه با توجه به فلسفه سياسي و علمي سياسي يا مدني، معتقد و مدعي است: «هذا العلم هو أقدم العلوم؛12 اين علمي ديرين است». آن‌گاه تأكيد مي‌كند:

هذا العلم علي ما يقال انّه كان في القديم في الكلدانيين و هو اهل العراق و ثم صار إلي اهل مصر و ثم انتقل إلي اليونانيين و لم يزال إلي انتقل إلي السريانيين ثم إلي العرب؛13 دانش و حكمت (مدني)، قديمي‌ترين علوم است. اين دانش بدين‌ترتيب، در دوران نخستين و قديم در كلده و ميان كلداني‌ها كه سرزمين و اهل عراق بوده پي‌ريزي و پديدار گرديد. آنگاه به مصر سير كرده و تحول يافت. سپس به يونان انتقال يافته و به دست يونانيان رسيد و مدتي آن جا بوده تا به سرياني‌ها و رومي‌ها انتقال يافت و در نهايت به دست مسلمانان افتاد.

ابوريحان بيروني مدعي مي‌شود حكمت پس از يونان، به جاي سريانيين، «ثم انتقل إلي سوزانيين»، به سوزيانا يا خوزستان امروز و مركزيت سياسي و علمي ايران در آن عصر انتقال يافت. احتمالا مراد مركز علمي جندي شاپور بوده و حتي اشاره به مهاجرت و نيز فرار دانشمندان رومي به ايران دارد. ضمن اين كه رومي‌ها برخلاف يوناني‌ها و ايراني‌‌ها، بيش و پيش از حكمت و فلسفه سياسي، دغدغه عملي و سياسي داشتند و همچون سيسرون به حقوق و سخنوري علاقه‌ نشان مي‌دادند.14 درست بدين سبب به تعبير هانري كربن در كتاب تاريخ فلسفه اسلامي،15 «گويا احساس عميق معلم ثاني (ابونصر فارابي) از اين فكر ناشي شده بود كه حكمت در آغاز نزد كلدانيان در بين‌النهرين پديد آمد و از آن جا به مصر انتقال يافت، آن‌گاه به يونان رفت و در آنجا در موقع مناسب و در مدتي محدود مدون گرديد، و اينك برعهده اوست كه كوشش كند تا آن را به كانون اصلي بازگرداند».

بر اين اساس فارابي تأكيد مي‌كند: «و كانت العبارة عن جميع ما يحتوي عليه ذلك العلم باللسان اليوناني ثم صارت باللسان السرياني ثم باللسان العربي و كان الذين عندهم هذا العلم16؛ بدين‌گونه تمامي مواريث و يافته‌هاي علمي و حكمت از جمله علم و فلسفه سياسي، به زبان يوناني، سپس به زبان سرياني و سرانجام عربي ترجمه، توليد و تدوين گرديد؛ زيرا كه همگرايي عقلانيت و معنويت يا فلسفه و دين هم در سنت سياسي و فلسفه سياسي ايراني ريشه‌دار بوده و هم در دين اسلام به صورت كاملي تبيين شده بود.

بنابراين به تعبير كربن، «اين يك نظر سطحي نبوده است كه آن فيلسوف بين افلاطون و ارسطو (در مورد توافق «تئولوژي») و بين فلسفه و مذهب نبوي، در جست و جوي يافتن «هماهنگي» بوده و بين آنها توافقي ادراك مي‌كرده است»17؛ چنان كه «پل كراوس معتقد است فارابي نظريه ضدعرفاني داشته و سبك نگارش و محتوي فصوص (الحكم)، با باقي آثار او مطابقه‌اي ندارد و نظريه او مبني بر نبوت منحصرا «سياسي» بوده است18.

بلكه بايد اذعان كرد كه حتي كتاب فصوص حكم فارابي، كه دوره كامل فلسفه بوده نيز سياسي است، يعني با رويكرد سياسي و راهبردي نگريسته و در كمال و جازت و نظم نگاشته شده است. از سوي ديگر، هم كلداني‌ها حداقل در دوره تأسيس فلسفه، تحت‌تأثير يا تحت ‌شعاع عقلانيت و حكمت‌گرايي ايران و ايرانيان بوده‌اند. هم بدين‌ترتيب ايرانيان، مؤسس حكمت و فلسفه و از جمله فلسفه سياسي تلقي شده‌اند؛ چنان كه در پيشتازي و مدني و سياسي ايران و ايرانيان شكي نيست. واقعيتي كه هر چه دامنه پيشينه ملت‌ها و مناطق گسترده‌تر، عميق‌تر و دقيق‌تر مي‌گردد بيشتر رخ مي‌نمايد؛ كما اين كه در ديباچه كتاب تاريخ حكماي شهر زوري، ادعا مي‌شود: «ديوگنس و فيثاغورث از هرمس به عنوان مؤسس فلسفه نام برده‌اند».19

همين «هرمس، بابلي كلداني، استاد فيثاغورث كه پس از طوفان بوده و رياضي و پزشكي از اوست».20 شخصيت مؤسسي كه «او را رهبر شهر فيلسوفان خاوري يا شهر فيلسوفان فارسي يا شهر كلدانيان خوانده‌اند»21. همچنان كه «شهر كلدانيين، شهر حكماي فلاسفه است از اهل مشرق، و ايشان فلاسفه فرس بوده‌اند»22، زيرا به تأييد و تأكيد شهر زوري، «پوشيده نيست پيش ذوي‌العقول و كساني كه پيروي كتب حكما و احوال ايشان نموده باشند كه اهل فارس در دريافت اين امور شريف و حكمت صحيح لطيف از ساير آنام و طوايف خاص و عام ممتاز و مستثني‌اند».23 «سبب زايندگي و رواج حكمت و از جمله فلسفه سياسي در ميان ايرانيان نيز خود سياسي بوده است»، چه در ميان ايشان بوده‌اند.

پادشاهان فاضل مثل كيومرث و طهمورث و افريدون و اردشير بابك و كيخسرو و غير اينها از پادشاهاني كه دانا بودند و به حقيقت و حكمت و مثل جاماسب و فرشاوش و بوذر جمهر و غير اينها از بزرگان حكماي عزيز».24 هرچند «قضاي الهي و گردش آسماني كاهش اقتضاي آن كند كه حكمت و پادشاهيت منتقل مي‌شود... از طايفه‌اي به طايفه‌اي...»25 و تحولات تمدني و فراز و فرود آنها و سير و انتقال مراكز مدني از حيث سياسي و علمي، خود قوانين و مقتضيات خاص خويش را داراست. مورد و موضوعي كه در جاي خويش مورد توجه انديشمندان ايراني و اسلامي قرار گرفته است. فلسفه تاريخ ابن‌خلدون كه به تعبير وي جملگي پيشتازان آن مورخان ايراني با تاريخ‌نگري و تاريخ‌گرايي خاص آنها به جاي تاريخ‌نگاري رايج بوده، بدين منظور به كار گرفته و بلكه به دست آنان تأسيس گرديده است.

در نظريه شهر زوري، اين كه «سياست و تدبير ايشان و عاقبت ايشان... و تدبير امور ملكي» ايران و ايرانيان26 دچار تغيير شده باشد، مربوط به پيشتازي، عقلانيت و حكمت‌گرايي ايرانيان نبوده و نيست، بلكه ناشي از علل و عوامل ديگر از جمله استبداد و مانند اينهاست، حتي «قفطي» تأكيد مي‌كند كه ايرانيان معتقدند «منطق و حكمتي كه ارسطاطاليس تأليف نمود و تصنيف كرد اصل آن از كتبي كه از خزاين فارسيان، وقتي كه اسكندر به دارا دست يافت، به دست آمده بود، و به امداد كتب ايشان بر اين تأليف قدرت پيدا كرد».27 كما اين كه در مورد فلسفه نيز «گزارش گران بغدادي... انديشه اينان بود كه در سده نهم به دانشمندان سده‌هاي ميانين باختر رسيده بود و فسلفه يوناني دوباره به همان سرزميني رسيده است كه از آن جا پديدار گشته بود».28

2) موقعيت تبادل مدني ايراني: گيرشمن، خاورشناس شهير، بر موقعيت شاهراهي، چهارراهي و بلكه پايانه‌اي و شبكه باراندازي، مواصلاتي و مبادلاتي و حتي رسالت جهاني ايران و ايرانيت تأكيد مي‌كند. گيرشمن در كتاب ايران از آغاز تا اسلام29 تصريح مي‌نمايد:

ايران چنان كه ديده‌ايم، شاه راهي بود براي: الف) نهضت ملل؛ ب) انتقال افكار از عهد ما قبل تاريخي به بعد، و در مدتي بيش از هزار سال. و اين وضع را به منزله واسطه و ميانجي شرق و غرب حفظ كرد.30

ايران در اين شرايط خطير «در عوض آنچه او دريافت مي‌داشت، هرگز از تأديه باز نايستاد».31 بدين‌ترتيب كه «عمل او عبارت بود از: اول، دريافت داشتن، دوم، توسعه بخشيدن و سوم، سپس انتقال دادن».32 وي همچنين با اشاره به سنت چندين هزار ساله ايران و ايرانيان و ورود داده‌هاي فرهنگي و سياسي خارجي تصريح مي‌كند: «در هر حال، ايران آنها را هضم كرد و در عين حال به توسعه و انبساط تمدن خاص خود در خارج ادامه داد»، زيرا همواره «چنان كه در عهدي كه ايران از ديگران اقتباس مي‌كرده، همچنان به ديگران عاريت مي‌داده است».33

ايران از حيث پيشينه مدني با ايلام قديم و حتي اوان اقدام مي‌رسد و به نظر نگارنده، چه بسا از واژه ايليا يا الله ريشه گرفته باشد تا از قوم و واژه آريا. كما اين كه برخي آن را سرزمين والا و مقدس دانسته و سرزمين خدايان مي‌خواندند. وجود معبد عظيم آناهيتا تحت عنوان زيگورات در چغازنبيل در شمال خوزستان و جنوب غربي ايران به عنوان مركز ديني ايلام در چندين هزار سال پيش نيز مبين اين موقعيت است. معبد و مركزي كه به احتمال بسيار زياد مولد و خاستگاه حضرت ابراهيم خليل عليه‌السلام، پدر انبياي الهي و بنيان‌گذار دين مدني و امامي يا سياسي ابراهيمي است.

جاحظ بصري نيز در كتاب المحاسن و الاضداد مي‌نويسد: «ايران ساساني بيش از هر چيز ديگر به ساختمان توجه داشت و اين امر از سنگ نوشته‌هايي كه از آن دوره باقي مانده پيداست، اما به كتاب توجه نداشت»،34 كه مبين عدم تناسب و تعادل ميان توسعه اقتصادي و تعالي فرهنگي است. به تأكيد وي، «برعكس در دوره اسلامي كه 1. هم به ساختمان توجه شده است و 2. هم به كتاب»،35 يعني در ايران اسلامي، توسعه اقتصادي، توأمان با تعالي فرهنگي و چه بسا متعادل با آن پيش مي‌رفت. فرابردي كه مي‌‌توان از آن تعبير به توسعه متوازن كرد؛ فرايندي كه متناسب با ايرانيت و مدنيت پايدار ايرانيان است.

3) خردپژوهي ايرانيان: ابوالحسن عامري در كتاب الاعلام بمناقب الاسلام مي‌گويد: «مردم ايران شهر كه ميانه آباداني‌هاست، در دشواري‌ها در برابر خرد سر فرود مي‌آوردند».36 به تأكيد وي، اولا، «آنان در روزگاران خسروان، آيين‌هاي پسنديده‌اي داشتند و آدابي از آنها به يادگار داريم»؛37 ثانيا، «آنان در آباداني كشور هم بسيار كوشا بوده‌اند»38 كه مبين خردورزي، آيين‌مداري و توسعه‌گرايي ايرانيان است. او در عين حال تصريح مي‌كند: «ولي الف) فشار ديني مغان و ب) سخت‌گيري فرمانروايان آنان را از خردپژوهي و فلسفه دور مي‌داشت».39 بدين سبب ايرانيان ناگزير بودند در برابر خدايگانگان؛ الف) به روش دهگاني زندگي كنند و ب) زير بار ستم‌چيرگان باشند».40

بنابراين خردپژوهي و فلسفه‌گرايي شاخصه اصلي ايرانيت بوده و استبداد ديني و سياسي، دو آسيب عمده ايران، مانع اصلي خردورزي و گرايش فلسفي ايرانيان بوده است. عامري در اين راستا مدعي مي‌شود: «تا روزگار كمك كرد (و با ظهور دين رهايي‌بخش اسلام) آنها توانستند: 1. از گزند برهند و 2. آزادانه بينديشند»،41 يعني با آزادسازي نهضت رهايي‌بخش اسلام، ظرفيت سرشار ايران و ايراني ايرانيان بروز كرده و طي مدتي كوتاه ده‌‌ها و صدها تن از برجستگان علمي در تمام زمينه‌ها به جريان و جهان دانش و تمدن بشري تقديم نمود؛ ابن مقفع‌ها، فارابي‌ها، ابن‌سيناها، بيروني‌ها، مسكويه‌ها، زكرياهاي رازي، خواجه نصيرها، قطب‌الدين‌ها تا ملاصدراها و نيز خيام‌ها، حافظ‌ها، سعدي‌ها، سنايي‌ها، عطارها و مولوي‌ها و حتي غزالي‌ها و فخر رازي‌ها و...

4) حقيقت‌نگري فلسفي ايرانيان: هردوت، مورخ مشهور يوناني و پدر (فن و علم) تاريخ، در جاي جاي كتاب تاريخ خويش، ايرانيان را محقق، حقيقت‌جو و صائب دانسته و آنان را از هر حيث پيشگامان خود مي‌خواند. وي كه از ابتدا مطرح مي‌نمايد «فصل اول (فراز نخست)، اين است شرح تحقيقات هرودت...»42، بلافاصله در قسمت دوم مي‌گويد:43، «بنابر قول ايرانيان كه در تاريخ تبحر دارند»44.

هردوت همچنين حقيقت‌گرايي ايرانيان را حتي در تاريخ سبب تاريخ‌‌نگري و تاريخ‌نگاري علمي ايرانيان مي‌داند. وي با طرح اين مسأله كه «شرح تاريخ من، وادارم مي‌كند تحقيق كنم كه... با چه وسايلي ايراني‌ها سروران عمده آسيا شدند؟»،45 تأكيد مي‌كند: «در اين باب من از آن دسته نويسندگان ايراني پيروي خواهم كرد كه نظرشان تجليل فتوحات كورش نيست، بلكه حقيقت مطلق را بيان كرده‌اند»؛46 حقيقت مطلقي كه در عين حال مبين حقيقت‌جويي، حقيقت‌گرايي و حقيقت‌يابي ايرانيان از جمله در زمينه فكري يا فلسفي سياسي است.

5) موقعيت علمي و فلسفي ايراني: خردپژوهي و حقيقت‌جويي ايرانيان به ويژه به صورت متعادل و متعالي زمينه‌ساز گرايش فلسفي ايرانيان به فلسفه بود. بدين مناسبت شهرستاني در ملل و نحل تصريح مي‌كند: «فيلسوفان اسلامي همان فيلسوفان ايرانند و از خردمندان ايراني پيش از اسلام گفتاري فلسفي نياورده‌اند، چه دانش و خرد آنان همه‌اش از دين و پيامبري بوده، خواه از آيين كهن خود آنها يا مردم ديگر»،47 كه مبين مباني ديني و اسلامي گرايش قوي فلسفي در ايران نيز است. بر اين اساس عمدتا فلاسفه اسلام، همان فلاسفه ايران بوده و برعكس، فلاسفه ايران همان فلاسفه اسلام هستند. ايرانيان پيش از اسلام، اگرچه اهل خرد و حكمت بوده‌اند، ليكن خواه يافته‌هاي خود آنان و خواه داده‌هاي ديگران، در هر حال منشأ ديني داشته است.

6) عقلانيت سياسي ايرانيان: خواجه نصيرالدين طوسي، احياگر فلسفه سياسي در ايران و اسلام در كتاب اخلاق ناصري، در مورد ايرانيان مدعي مي‌شود كه «عجم به عقل و سياست و نظافت و زيركي ممتاز باشند، اما به احتيال و حرص موسوم».48

احتيال و حرص موسوم ايراني‌ها چه بسا ناشي از استبداد زدگي بوده باشد؛ يعني ناشي از خودكامگي و خودسري حكام و ناامني و بي‌ثباتي از جمله اقتصادي برخاسته از استبداد و تنازعات و تشتت‌هاي مستمر يا دوره‌اي و پي‌درپي كشور بود. وضعيتي كه سبب انحراف هوش ايراني و ايرانيان از يك سو و سياست‌گريزي و سياست‌پرهيزي و گاه پول و ثروت‌گرايي از ديگر سو بوده كه به ويژه باعث جمع‌آوري و ذخيره زيادي اموال مي‌گشته است.

7) ايران بعد از اسلام، ايران اسلامي و اسلام ايراني: شاخصه‌هاي مدني ايراني كه سبب‌ساز و شاخصه‌هاي گرايش علمي و فلسفي سياسي ايرانيان محسوب مي‌شود، پس از ظهور و رواج اسلام در ايران يعني در دوره اسلامي نيز نه تنها همچنان پايدار ماند، بلكه به سبب وحدت و شكستن صولت و شدت استبداد شاهنشاهي‌هاي پيشين، براساس مباني دين مدني، عقلاني و متعادل اسلامي، رواج و رونق بسيار بيشتري گرفت، تا جايي كه نه تنها در زمينه گرايش فلسفي سياسي منجر به تأسيس فلسفه سياسي به دست فارابي در قرن چهارم هجري گرديد، بلكه در غالب زمينه‌هاي فكري و علمي به اوج شكوفايي رسيد؛ براي نمونه عبدالرحمن بن خلدون با اشاره به موقعيت برجسته ايران اسلامي در جهان اسلام و مشرق زمين مي‌گويد: «مردم مشرق عموما در هنر آموزش دانش و بلكه در ديگر هنرها (و صنايع) راسخ‌تر و محق‌ترند»49.

به تأكيد وي، «به حدي كه بسياري از جهانگردان مغرب كه در طلب دانش به مشرق مي‌روند گمان مي‌كنند به طور كلي عقول مردم مشرق از عقول اهالي مغرب كامل‌تر است».50 بدين‌ترتيب آنان، «مي‌پندارند شرقيان به فطرت نخستين زيرك‌تر و هوشمند‌ترند»51، تا جايي كه اين جهانگردان كه از زمره فرهيختگان غرب محسوب مي‌گردند، مي‌پندارند كه «نفوس ناطقه ايشان طبيعتا از نفوس ناطقه مردم مغرب كامل‌تر است»52 و حتي «معتقدند تفاوت ميان ما و ايشان در اختلاف حقيقت و ماهيت انسانيت است (و اين نظريه را پيروي مي‌كنند و بدان شيفته مي‌باشند».53 سبب اين پندار نيز آن است كه «ميزان هوشمندي ايشان را در دانش‌ها و هنرها مي‌بينند».54

از سوي ديگر، ابن خلدون طي فصل جداگانه‌اي با عنوان «بيشتر دانشوران اسلام از ايرانيانند»،55 تأكيد مي‌كند: «از شگفتي‌هايي كه واقعيت دارد اين است كه بيشتر دانشوران ملت اسلام، خواه در علوم شرعي و چه در دانش‌هاي عقلي، به جز در موارد نادري غيرعرب‌اند»،56 يعني غالبا ايراني هستند.

وي مدعي مي‌شود كه «اگر كساني از آنان هم يافته شوند كه از حيث نژاد عرب‌اند از لحاظ زبان و مهد تربيت و مشايخ و استادان عجمي هستند، با اين كه ملت (دين) و صاحب شريعت عربي است».57 او پيشينه مدني ايران را زمينه‌ساز اين وضعيت قلمداد مي‌كند. بدين مناسبت تصريح مي‌نمايد: «سبب آن اين است كه در آغاز ظهور اين مذهب (اسلام) به مقتضاي احوال سادگي و باديه‌نشيني در ميان ملت اسلام، دانش و صناعتي وجود نداشت»،58 اين در حالي است كه «در آن روزگار در تمدن و كيفيات آن مانند صنايع و پيشه‌ها از ايرانيان تبعيت مي‌كردند»،59 اما همچنان كه از شاخصه‌هاي ايرانيت است، «ايرانيان به علت تمدن راسخي كه از آغاز تشكيل دولت فارس داشته‌اند بر اين امور استوارتر و تواناتر بودند».60

باز براي نمونه مي‌آورد: «چنان كه صاحب صناعت نحو سيبويه و پس از او فارسي و زجاج بود و همه آنان از لحاظ نژاد ايراني به شمار مي‌رفتند، ليكن تربيت آنان در محيط زبان عربي بود»؛61 بدين‌ترتيب كه آنان زبان را در مهد تربيت با آميزش با عرب آموختند و آن را (به سبب عقل و عقلانيت و منطق‌گرايي) به صورت قوانين و فني درآوردند كه آيندگان از آن بهره‌مند شوند»،62 زيرا به تعبير فارابي در بخش زبان و منطق كتاب احصاء علوم، زبان، عقل برون‌ بوده و دستور زبان، بسان منطق است. به اعتقاد وي، «همچنين بيشتر دانندگان حديث كه آنها را براي اهل اسلام حفظ كرده بودند ايراني بودند يا از لحاظ زبان و مهد تربيت ايراني به شمار مي‌رفتند»؛63.

كما اين كه «همه عالمان اصول فقه چنان كه مي‌داني»64 و روشن است؛ يعني پژوهندگان و صاحب‌نظران مبادي عقلي اجتهاد كه بسان منطق استنباط علمي متون و كلام وحي است باز ايرانيان مي‌باشند؛ همچنان كه «كليه علماي علم كلام»65 يعني در منطق و فلسفه آرا و عقايد يا به تعبير خواجه نصير، تجريد اعتقاد يا عقايد هم ايراني‌ها صاحب‌نظر و صائب هستند. «همچنين بيشتر مفسران ايراني بودند».66 يعني تعمق و تعقل در قرآن و فهم معاني دروني آن. تا جايي كه تأكيد مي‌كند: «به جز ايرانيان كسي به: الف) حفظ و ب) تدوين علم قيام نكرد».67 وي نتيجه مي‌گيرد:

از اين‌‌رو مصداق گفتار پيامبر صلي‌الله‌عليه‌وآله پديد آمد كه فرمود: «اگر دانش بر گردن (اعناق و اكناف) آسمان آويزد قومي از مردم فارس بدان نايل مي‌آيند و آن را به دست مي‌آورند».68

بدين‌ترتيب «عالمان علوم شرعي يا اكثر ايشان ايراني بودند».69 همان‌گونه كه در عين حال «علوم عقلي نيز... به ايرانيان اختصاص يافت»،70 «و به جز ايرانيان عربي‌دان كسي آنها را نمي‌دانست مانند همه صنايع».71 كما اين كه ابن‌خلدون در موضعي ديگر مدعي مي‌گردد: «ايرانيان بر شيوه‌اي بودند كه به علوم عقلي اهميتي عظيم مي‌دادند و دايره آن علوم در كشور ايشان توسعه يافته بود»72، «زيرا دولت‌هاي ايشان در منتهاي پهناوري و عظمت بود»73. حتي ابن‌خلدون نيز به نقل انتقال علوم از ايران به يونان در باور عمومي پرداخته و تصريح مي‌كند:

هم گويند كه «اين علوم پس از آن كه اسكندر دارا را كشت و بر كشور كيانيان غلبه يافت، از ايرانيان به يونانيان رسيده است، چه اسكندر بر كتب و علوم بي‌شمار و بي‌حد و حصري از ايشان دست يافت».74

توليد و انتقال علوم از ايران به يونان و تبادل يافته‌هاي علمي و فرهنگي ميان اين دو حوزه، كه گاه حتي در خلال جنگ‌هاي طولاني مدت ايران و يونان انجام مي‌پذيرفت مسجل است. لكن وارسي دقيق منابع و مآخذ ايراني دانش يوناني از جمله گرايش فلسفي سياسي و مدني آنان، نيازمند به بازكاوي‌هاي نوين دارد. مدارك، شواهد و دلايل و حتي قراين زيادي در اين زمينه وجود دارد كه برخي از آنان پيش از اين آمد.

جملگي اين موارد مبين شاخصه‌هاي عقلانيت مدنيت ايراني و زايايي، پايايي و پويايي آن و گرايش فلسفي سياسي ايرانيان در هماره تاريخ خويش تاكنون است.

2. اسلام و اسلاميت مدني و علمي و فلسفي سياسي

اسلام، مكتب ديني و ديني مدني يا سياسي است. ديني سياسي كه هم داراي نظريه سياسي و مدني و هم نظريه نظام سياسي و دولت بوده و هم پيامبر اسلام صلي‌الله‌عليه‌وآله اقدام به تأسيس نظام سياسي و تشكيل دولت نموده و موفق به انجام نمونه اعلاي آن نيز شده است، خواه اين نظريه و نظام سياسي و همچنين دولت و سياست آن، ذاتي دين بوده و يا ايجاد آن لازمه وجود و اقامه اسلام باشد. نظام و دولتي كه پس از آن حضرت، تمامي مسلمانان بدون كمترين شكي و به اتفاق اصل ضرورت تداوم نظام سياسي و دولت نبوي را پذيرفته و بر جانشيني آن به منازعه برخاستند.

به تعبير عبدالكريم شهرستاني، محور اختلاف‌نظر جريان‌ها و گروه‌هاي اسلامي از نخست مسأله امامت و رهبري سياسي امت، دولت و نظام سياسي و سرانجام كشور اسلامي بود. آنچه مسلم است، اجمالا اصل ضرورت وجود و ايجاد نظام، دولت و سياست عقل بوده و هر انساني با فطرت متعارف خدادادي خويش ضرورت آنها را در زندگي و روابط اجتماعي انسان، انسان‌ها و انساني و حتي در زندگي فردي و شخصي درك، تأييد و تأكيد مي‌كند. ضرورتي عقلي كه اسلام نيز به عنوان يكي از منابع اصلي نظريه و نظام سياسي خويش، آن را پذيرفته و بر آن تأكيد مي‌كند. عموميت پديده سياست، نظام سياسي و دولت علي‌رغم تعدد و تنوع اشكال و ساختارهاي كوچك و بزرگ، كارآمد يا ناكارآمد، نارسا يا رسا و ناسازوار يا سازمند، در تمامي ادوار تاريخ و مناطق و اقوام مختلف شاهدي بر اين ضرورت سياسي و درك آن است.

وحي و دين نوعا به مصداق «كل ما حكم به العقل حكم به الشرع» به تبيين مباني و حدود كشفيات و يافته‌هاي سياسي عقل و عقلي به ويژه مباني و حدود نظام سياسي، دولت و سياست مي‌پردازد. كما اين كه انسان‌ها با كمك تجربه و به تعبير قرآني با عبرت‌آموزي، قادر و بلكه لازم است چگونگي سازكارها و راهبردهاي عيني، عملي و اجرايي سياسي را بر مباني ديني و بنياد عقلاني ترسيم و تنظيم ساخته و محقق سازد. اسلام سياسي اين چنين رويكردي داشته و سياست اسلامي اين‌گونه رهيافتي را ارايه مي‌دهد.

1) سير تكاملي نظريه و نظام مدني اسلام: در نظريه سياسي قرآني، اسلام دين مدني واحد الهي بوده كه از آدم عليه‌السلام شروع شده و مرحله به مرحله به كمال نهايي رسيده است؛ كمال مدني هم از حيث گستره اجتماع مدني كه پي‌درپي فراتر رفته و هم از جهت تكامل مدني و نهادهاي سياسي كه فراگيرتر شده‌اند و حتي هم از حيث تعادل و تعالي مدني و سياسي كه به تدريج از حيث نظري و در حد نمونه اعلاي نظام مدني نبوي در جهت عملي بدان نايل آمده‌اند.

براساس اين قرائت، گستره دين و مدنيت حضرت آدم عليه‌السلام، خانواده خويش بوده كه كوچك‌‌ترين جماعت مدني است؛ حال اين كه گستره مدني حضرت نوح عليه‌السلام، قوم خويش بوده كه جماعت مدني ناقص محسوب مي‌شود، گستره مدني ساير انبيا كم و بيش عشيره، قبيله و يا شهر، منطقه و حداكثر نژاد بوده كه باز جماعت مدني ناقص محسوب مي‌گردند، حتي گستره ديني و مدني حضرت موسي و حضرت عيسي عليهما‌السلام به عنوان آخرين پيامبران صاحبان مكتب قوم و نژاد بني‌اسرائيل و عبريان محسوب مي‌شدند و در نهايت، گستره مدني اسلام از همان ابتدا و از اساس، جهاني و للناس، للبشر و للانسان و للعالمين تعيين و اعلام شده است.

از حيث نهادهاي مدني نيز به گونه‌اي بدين شكل بوده است. پيامبران قبلي، هرچند مدني و سياسي بوده، ولي تأسيس نظام مدني و ايجاد نهاد دولت و به ويژه جهاد براي حفاظت از نظام، دولت و امت - آن‌گونه كه در نظريه و نظام مدني اسلام تعيين شده است - نداشته‌اند. نظامات و نهادهايي كه مشخصا در نظريه و نظام مدني اسلام اعلام و ايجاد گرديده‌اند، عمده رسالت آنها غالبا در حد ابلاغ پيام الهي، موعظه اخلاقي و فرهنگي و داوري قضايي بوده است. اضافه بر آن، بسياري از انبياي الهي براي اصلاح افراط يا تفريط يا كاهش عقب‌ماندگي امت‌هاي پيشين و در زمان خويش اقدام مي‌نمودند؛ حال اين كه اسلام براي توسعه، تعادل و تعالي همه‌جانبه اقتصادي، فرهنگي و سياسي اجتماعي جهاني آمده و ارايه شده است. بر اين اساس، اسلام محمدي از هر حيث كامل است.

ديني كه داراي تمامي نهادهاي لازم يك نظام و زندگي مدني كامل است، با نهادهاي كامل سياسي و مدني همانند نظام سياسي، دولت، سياست و جهاد. در اين نگاه، مكاتب و اديان اصيل ابراهيمي، هرچند در موقعيت خويش كامل بوده، لكن در گستره و برد و فرايند جهاني و اجتماعي مدني كامل، پيشرس و نارسا هستند. كما اين كه از اين نگاه، هم اديان تحريف و منحرف شده و هم اديان غيرالهي و غيرابراهيمي هم خود نارسا و ناسازوار هستند و هم سبب نارسايي و ناسازواري مدني و سياسي مي‌گردند؛ بنابراين كه اديان بزرگ اسلامي و ابراهيمي پيش از دين محمدي صلي‌الله‌عليه‌وآله، يعني يهوديت و مسيحيت، در حد و در زمان خويش كامل بوده و لكن نسبت به دين نهايي اسلام از حيث ديني مدني و مدني ديني، نارسا محسوب مي‌شوند.

چه بسا تحريف‌ها و انحرافات ناشي از آنها و حب و بغض‌ها، جهل و پندارها و خوف و رجاها و فرقه‌سازي‌ها و فرقه‌بازي‌ها علاوه بر سياست‌بازي‌ها، سبب ايجاد ناسازواري در اين اديان نيز شده باشد؛ براي نمونه، در ادامه، نظريه دو تن از متفكران سياسي درباره چگونگي اسلام يادآوري مي‌شود كه ضمن آن، به نقادي تا حد نفي مسيحيت بسان آخرين دين پيش از اسلام، و حتي فراگيرترين دين در جهان معاصر از حيث پيروان و مناطق نفوذ و سياسي‌ترين دين حداقل هم در عمل و تاريخ و هم در ادعاي بسياري از طرفداران پرداخته‌اند. اجمالا مي‌توان اذعان كرد دين مسيح، صرف‌نظر از برخي و گاه بسياري تحريف‌ها و انحرافات سياسي كه اوج آن را مي‌توان يا در سياست‌زدگي و استبدادهاي كليسايي يا درباري و يا برعكس در سياست‌ستيزي، دولت‌گريزي و حتي اجتماع پرهيزي تحت عنوان رهبانيت، تارك دنيايي و ديرنشيني و صومعه‌گرايي جست‌وجو كرد، اساسا ديني مدني بوده است، لكن به تناسب عصر و دوران نيمه نهايي خويش.

به تعبير ديگر، دين مسيح و حتي دين يهود، دين مدني نارسا، غيركامل و غيرنهايي هستند، نه اين كه دين مدني نبوده و يا برعكس دين مدني و سياسي كامل باشند. بدين‌ترتيب در پاسخ به نظريه سنت‌گرايان كه معتقد به وحدت گوهري اديان، گوناگوني صدف و پوسته آنها و مدعي نظريه «وحدت متعالي اديان» هستند، مي‌بايد گفت هرچند اديان به ويژه الهي و ابراهيمي داراي وحدت جوهري بوده، لكن در يك سطح نبوده، بلكه در يك راستا قرار دارند. همچنين بايسته و شايسته است نظريه «دين واحد متعالي» را مدنظر قرار داد.

2) كمال ساختاري نظريه و نظام مدني و سياسي اسلام: نظريه و نظام مدني اسلام هم از حيث گستره و فراگيري، كامل و جهاني بوده و هم از حيث برد و بخش‌هاي راهبردي اعم از اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي. همين‌طور از حيث تعادل و توسعه مدني و سياسي، تا سر حد نهايي متعادلي و متعادلي است. مدنيت، عقلانيت، مشروعيت و كارآمدي، از شاخصه‌هاي برجسته نظريه و نظام مدني اسلام محسوب شده‌اند. هر يك از اين حيثيات و شاخصه‌ها نياز به تدبر و تعمق داشته و گرايش علمي و فلسفي سياسي را ايجاب و ايجاد مي‌كنند.

با اين رويكرد، براي نمونه به طرح نظريه دو تن از شخصيت‌هاي فرهيخته غربي و جهاني در مورد ظرفيت سياسي اسلام مي‌پردازيم. ولتر و روسو از جمله شخصيت‌هاي شهيري هستند كه در يك رهيافت مقايسه‌اي به بررسي جهات مدني و سياسي اسلام پرداخته و اهم شاخصه‌هاي سياسي و مدني فوق را مورد تأكيد قرار داده‌اند. در اين ميان به ويژه روسو ضمن نظريات خويش، از سويي ضمن تأييد و حتي تأكيد بر ضرورت دين، به نقد و حتي نفي مسيحيت سياسي پرداخته و از سوي ديگر، به تأييد و تأكيد بر بعد سياسي اسلام و كمال و كارآمدي آن مي‌پردازد.

الف) ولتر، دانشمند و اديب سرشناس فرانسوي (قرن 14م). وي كه بين سنت توماس اكويناس (قرن 13م) و ماكياولي به عرصه آمده، در مورد اسلام معتقد است: «ديني كه محمد صلي‌الله‌عليه‌وآله آورد (يعني اسلام) بي‌گمان از مسيحيت برتر بود»،75 چرا كه اساسا، برخلاف شرك‌آلودگي، سه‌گانه‌انگاري و تعارض دروني مسيحيت - كه از نگاه اسلامي عارضي مي‌باشند - «ايمان به خداي يگانه (توحيد وحدت‌بخش و تحرك‌آفرين)، تنها اصل بزرگ آيين محمد صلي‌الله‌عليه‌وآله بود».76 وي بر اين اساس، مدعي مي‌شود: دين محمد صلي‌الله‌عليه‌وآله ديني است: 1. معقول و 2. جدي و 3. پاك و 4. دوستدار بشريت».77 در تعبير وي، «اينها همه نشانه‌هاي حقيقت اسلام است».78

ب) دين مدني اسلام در نظريه سياسي روسو: ژان ژاك روسو فرانسوي (قرن 18م)، صاحب نظريه و اثر مشهور قرارداد اجتماعي و از خداوندان انديشه سياسي غرب و نظريه مردم‌سالاري اعم از جمهوريت و دموكراسي به شمار مي‌رود. وي در فصل هشتم كتاب قرارداد اجتماعي كه بسان مانيفست مردم‌سالاري است، يعني در فصلي كه در حقيقت بخش نهايين بحث و نظريه اوست، تحت عنوان «مذهب مدني»79 به كارآمدي سياسي دين و در نهايت به كارآمدي نظريه و نظام سياسي اسلام مي‌پردازد.

نظريه و نظام مدني اسلامي: روسو براي نشان دادن مدنيت و كارآمدي سياسي دين اسلام، ابتدا به نقد نظريات در رابطه دين و سياست و ضرورت اجتناب‌ناپذير دين در سياست پرداخته و دين را اساس مدنيت، دولت و سياست مي‌خواند. آن گاه مذاهب غيرمدني و مذاهب مدني نارسا يا ناسازوار و تعارض خيز را به نقد مي‌كشاند. وي بر اين اساس تا حد نفي مدنيت مسيحيت اصيل و حتي منفي دانستن مدني مسيحيت سياسي كليسايي پيش مي‌رود. در اين راستا هم مدنيت ديانت اسلام و هم كارآمدي و عقلانيت نظريه سياسي و نظام سياسي اسلام را تبيين كرده و به عنوان تنها دين مدني كامل و تنها مدنيت ديني مردم مورد توجه و تأكيد قرار مي‌دهد. روسو برخلاف غيرمدني، يا مدني ناقص و نيز استبدادي دانستن ساير اديان بدون استثنا، برعكس اسلام را (تنها) دين مدني و سياسي،‌ دين كارآمد و دين مردم‌سالار مي‌داند.

بدين‌ترتيب، وي مدنيت، كارآمدي و مردم‌سالاري ديني اسلام را مورد توجه و تأكيد قرار مي‌دهد. روسو در اين زمينه مدعي مي‌شود برعكس ساير نظريات اديان، «حضرت محمد صلي‌الله‌عليه‌وآله نظريات: اول، صحيح داشت و دوم، سازمان سياسي خود را به خوبي تنظيم نمود»،80 كه مبين درستي، منطق، معقوليت يا عقلانيت هم نظريه و هم نظام يا سازمان سياسي اسلام در نظريه سياسي روسو است؛ همچنين «تا زماني كه حكومت او در ميان خلفاي وي باقي بود؛ سوم، حكومت: الف) ديني و ب) دنيوي (يعني الف- شرعي و ب- عرفي) يكي بود و چهارم، مملكت هم به خوبي اداره مي‌شد»،81 كه مبين سازگاري و توأماني معنويت و معنا، شرع و عرف و دين و مردم، مشروعيت و مقبوليت يعني حاكميت احكام الهي و حكومت حكام مردمي است. همچنين مبين اثربخشي، كاركرد خوب و كارآمدي بهينه نظام سياسي اسلام براساس نظريه سياسي اسلامي است. اينها جملگي مبين وحدت، وحدانيت و توحيد همه‌جانبه سياسي نظريه و نظام سياسي اسلامي در نظريه سياسي روسو مي‌باشد.

بنابراين هم مدنيت و مدني بودن دين اسلام، هم كارآمدي سياسي و هم مردم‌سالاري ديني به ويژه ولايت و امامت شيعي، هر يك با اهم شاخصه‌ها و نيز درك، تبيين و تحقق عيني يكايك اصول نظريه و نظام مدني اسلامي نيازمند تعمق، تعقل و فلسفه و حكمت سياسي بوده است. چنين نظريه سياسي و نظريه نظام سياسي و مدني، اين چنين گرايش علمي و فلسفي سياسي را ايجاب كرده و ايجاد ساخته و مي‌سازد. نقش برانگيزاننده انديشه و علم سياسي اسلامي و ايراني را در غرب جديد به ويژه در باروري انديشه سياسي اكويناس (قرن 13م) بايستي مدنظر گرفت كه به ويژه از طريق اندلس و در قالب انديشه سياسي ابن‌رشد به دست وي رسيد.82

اين انديشه كه از فارابي و ابن‌سينا به ابن‌رشد رسيده بود، در صورت تداوم در غرب مي‌توانست زاينده علم و دانش سياسي انساني گردد.83 لكن بنا به سبب انحطاط و ضعف زيرساخت علمي نظري و عملي و نيز عيني آن عصر اروپا، ماكياولي مجبور شد به كلي با سنت ديني و فلسفي پيشين غرب قطع ارتباط كند و دانش سياسي طبيعي را پي‌ريزي نمايد. در اين ميان، دست‌‌آوردهاي اكويناس نيز كه مي‌توانست تبيين‌كننده و تضمين‌گر توسعه، تعادل و تعالي اقتصادي، سياسي و فرهنگي غرب باشد نيز از صحنه رانده شد و به فراموشي سپرده شد، تا اين زمان كه سنت‌گراياني همچون اينتاير84 و شووان85 در اروپا و آمريكا به كشف مجدد اكويناس و سياست متعادل و متعالي وي پرداخته و بر بازگشت و بازسازي آن تأكيد مي‌كنند.

بدين‌ترتيب هم در سياست انساني سقراطي تا ارسطويي و هم در سياست انساني غرب جديد در حد اكويناس، و نيز آثار آن در متفكران بعدي همانند روسو ودانته و هم اينك در نظريه (سياسي) «وحدت متعالي اديان» سنت‌گرايان، و در واقع حقيقت‌گرايان و اصالت‌گرايان كه داعيه حكمت جاودانه (الهي و سياسي) را دارند، نقش انديشه و دانش ايراني و ايرانيان و بعد ايرانيان مسلمان به خوبي نمايان بوده و هست. اميد كه در نوخيزي فراروي انديشه، علم و دانش سياسي انسان جديد اسلامي و ايراني، بار ديگر شاهد شكل‌گيري و اثرگذاري مستدام اين رويكرد و رهيافت در گستره ايران اسلامي و فراايران باشيم.

برآمد

با عنايت به آسيب‌زايي تا سر حد بحران علم سياسي مدرنيستي و نهيليسم و معرفتي و روش‌شناختي سياسي فرامدرنيستي و انتقال مستقيم و آسيب‌پذيري فضاي علمي و فكري سياسي ايران اسلامي از يك سو، و زمينه‌هاي نوزايي انديشگي و علمي سياسي اسلامي و ايراني از ديگر سو، ضرورت برون‌رفت از بن‌بست حاشيه‌نشيني و انزواي توليد انديشه و به ويژه نازايي علم سياسي با ترسيم نظريه نظام علمي سياسي انساني يا الهي و اسلامي لازم بوده و ميسر است؛ رويكرد علم سياسي كه در مقايسه با علم سياسي طبيعي، مادي و ماترياليستي و تك‌ساحتي مدرنيستي و دانش صرفا عرفي، سكولار و دنيوي و نيز اومانيستي و لائيسم يا غيرمعنوي مي‌توان آن را «علم سياسي متعادل و متعالي» دانست؛ علمي سياسي‌اي كه به بررسي و تبيين علمي نظري و عملي توأمان ابعاد مادي و معنوي پرداخته يعني توسعه اقتصادي، با تعادل اجتماعي و سياسي و در جهت تعالي فرهنگي مورد بررسي بنيادين، جامع، سازمند و جهت‌مند خويش قرار مي‌دهد.

بدين‌ترتيب حتي مي‌‌توان اين رويكرد علمي سياسي را علم كارآمدي سياسي كامل، پايدار و همه‌جانبه (كشور) نيز تلقي نمود. علم سياسي انساني متشكل از دانش تجربي سياسي مبتني بر فلسفه سياسي يا مركب از فلسفه سياسي و دانش سياسي مبتني بر آن بوده و فلسفه سياسي نيز اعم از فلسفه سياسي عقلي و وحيي است. بدين‌ترتيب علم سياسي انساني، الهي و اسلامي و ايراني، در عين كثرت علمي و روشي، داراي وحدت مبدأ و بينش، وحدت غايت و هدف يا كاربست و وحدت نظام يا نظام واحدي است.

نظامي علمي سياسي كه بر بنياد عقلانيت و ضروريات و بديهيات عقلي و استدلالي كه عموم بشري و عموم تاريخي بوده، بر بنيان مباني و حدود اسلامي كه فرازماني هستند و با كمك اصول و دست‌آوردهاي علمي و عملي تجربي بشري تاكنون مي‌تواند به انجام و بهره‌برداري بهينه و همچنان از تجارب علمي و عملي روشمند پرداخته، بدون آن كه به تعارضات و تشتت‌هاي بحران‌زا و نهيليستي رايج دانش مدرنيستي و فرامدرنيستي گرفتار آيد. با توجه به اين كه تمامي جريانات و به اصطلاح روايت‌ها يا رويكردهاي دانش سياسي مدرنيستي و همگي گفتمان‌هاي علمي سياسي فرامدرنيستي، چه بسا غلط و اشتباه نرفته باشند، بلكه دچار جرئي‌نگري و در نتيجه نقص و نارسايي روايي و گفتماني گشته و يا دچار از جا در رفتگي شده و يك موضوع را در معرض ديگر و به صورت نابجا به كار برده و يا يك موضوع جزئي را به كل عرصه علمي سياسي تعميم مي‌دهند و بلكه چه بسا خواستار تسري جهاني آن هستند.

اين در حالي است كه به سبب همان جزئي‌نگري يا ظاهرگرايي علمي و به علت تك‌انگاري و يك‌سويه‌گرايي افراطي يا تفريطي - همانند آنچه هم اينك ميان طبيعت‌انگاري و نمودگرايي معناستيزانه پوزيتيويستي و متقابلا طبيعت انكاري و بود و معناگرايي و نيز طبيعت‌ستيزانه هرمنوتيكي نمود و جريان دارد - سبب بسياري نارسايي‌ها و حتي ناسازواري‌ها يا تناقضات علمي و روشي سياسي گشته و مي‌گردند. آسيب و بحراني كه به جاي بازگشت و حل اشكال نارسايي و ناسازواري علمي سياسي، حداقل همان‌گونه كه امثال لئو اشتراوس مدعي آنند يا سنت‌گرايان دغدغه آن را دارند، به نهيليسم پست مدرنيستي روي مي‌آورند.

بنابراين در رويكرد علم سياسي انساني، متعادل و متعالي، تمامي دست‌آوردهاي علمي، روشي و معرفت‌شناختي و حتي فلسفي سياسي مدرنيستي و فرامدرنيستي، اولا، قابليت نقادي داشته و ثانيا، قابل بهره‌برداري در جايگاه مناسب خويش هستند. شايد اين معناي آيه و حكم شريفه الهي باشد كه «فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون أحسنه»؛86 يعني بشارت باد بر بندگاني كه اقوال و سخنان را گوش داده و يافته‌هاي علمي را همگي فراهم آورده و با فرآوري نقادانه آنها و پردازش علمي و روشمند اين يافته‌ها به عنوان داده اوليه، براساس مباني عقلي و ديني استوار، به فرابري و كاربري احسن يعني بهينه، شايسته و بايسته و به جاي آنها مي‌پردازند.

رويكرد علمي سياسي انساني، به عنوان نظامي متكثر از مراتب، مباني و روش‌هاي علمي و عملي عقلي و استدلالي فلسفي سياسي، وحيي و سنتي تفسيري و اجتهادي اصولي و تجربي و عرفي عيني و عملي، مدعي اين چنين همگرايي و هماهنگي متعادل و متعالي علمي سياسي راهگشايي مي‌باشد.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات