پایگاه بصیرت/
پيدايش تروريسم تكفيري
بخش اول
تجارت سلاح در عربستان
در سال 1990 منبع اصلی امداد رسانی به اسامه بن لادن فردی به نام "ویکتور بوت" بود. وی از افسران سابق ارتش روسیه بود که در انگولا خدمت کرد و پس از آن وارد قاچاق سلاح و نفت شد. ویکتور بوت به سرعت به فرد مشهوری تبدیل شد زیرا قادر بود که از طریق شرکت خودش که "ایرسیس" نام داشت، هر چیزی را قاچاق کند. با وجود افشای فعالیتهای غیرقانونی بوت در رسانه ها، عربستان سعودی همچنان اصلی ترین محل برای معاملات کالاهای قاچاق و ممنوع بود. دبی نیز مکانی بود که بیشترین دارایی های بوت در بانکهای آن برای حملات یازده سپتامبر سپرده گذاری شده بود. در سال 1987 یکی از ثروتمندترین بانکهای عربستان تأسیس شد؛ بانکی که به فعالیتهای جمعیت های خیریه کمک می کند و برای سعودی های افراطی مانند بن لادن پول می فرستد. نایف کسی بود که هیچ کسی توانایی مقابله با او را نداشت. نایف وزارت کشور را اداره می کرد و مانند ملک فهد مصونیت داشت و هیچ کس نمی توانست او را اخراج کند. او در حال شدت بخشیدن به "جنگ ویژه" خود با آمریکا بود و برای وهابی های افراطی پول می فرستاد. دلیل این همه نفرت "نایف" از آمریکا همیشه جای سئوال بود.
قطر و القاعده
در نیمه های سال 1990 قطر میزبان 10 تن از تروریستهای القاعده بود که از سوی آمریکا تحت تعقیب بودند. پس از افشای این موضوع که "خالد شیخ محمد" از خطرناکترین اعضای القاعده در میان دعوت شدگان دولت قطر قرار دارد، "لوییز فرییه" رئیس پیشین "اف. بی. آی" در نامه ای به وزیر خارجه قطر از او خواست به تعهدات خود عمل کرده و این فرد را به دفتر تحقیقات فدرال آمریکا تحویل دهد. "خالد شیخ محمد" عموی "رمزی یوسف" بود. رمزی یوسف طراح حمله کامیون بمبگذاری شده به مرکز تجارت جهانی در سال 1993 بود. وی همچنین نقشه ای را برای منفجر کردن 11 هواپیمای آمریکایی بر فراز اقیانوس آرام طرح ریزی کرده بود. یکی از عملیات خالد شیخ محمد، حمله به هواپیمایی فیلیپینی در سال 1994 بود که در جریان آن یکی از سرنشینان ژاپنی این هواپیما به قتل رسید. در نامه رئیس پیشین "اف بی آی" به وزیر خارجه قطر، تأکید شد که "خالد شیخ محمد" برای منافع دولت قطر خطرناک است و "او به دنبال ساختن بمب است که احتمالا زندگی شهروندان قطری را به خطر می اندازد" و "خالد شیخ محمد بیش از 20 گذرنامه جعلی در اختیار دارد."
با وجود اینکه خالد شیخ محمد در آن زمان کارمند دولت قطر بود (کارمند خدمات عمومی) قطر مدعی شد که نمی تواند او را بیابد. این در حالی است که وی به صورت مخفیانه به خارج از قطر منتقل شد، درحالیکه اف بی آی در یکی از هتل های دوحه انتظار او را می کشید. نارضایتی رئیس پیشین اف بی آی از قطر در سالهای 1997 تا 1999 به شدت افزایش یافت زیرا قطر شرکتی را در خیابان "کی" با سرمایه 689،805.16 دلار و همچنین یک شرکت وکلا در واشنگتن و نزدیک کاخ سفید با سرمایه 23،938،994.20 تأسیس کرد که هدف از تأسیس این دو شرکت بهبود چهره قطر بود؛ درحالیکه این شرکتها منبعی برای خطرناکترین افراد در دنیا بودند. دولت کلینتون هیچ شکایتی را به وزیر خارجه قطر که به کاخ سفید رفت و آمد داشت تحویل نداد و یک بار از من (نویسنده کتاب) خواسته شد تا از دفتر مشاور امنیت ملی خارج شوم تا الگور معاون رئیس جمهور با وزیر خارجه قطر دیدار کنند.
آل سعود و القاعده
نایف خودش به تنهایی مشکل نبود. آل سعود از آغاز سال 1990 حکومت را به چنگ آورده و در سال 1996 عربستان سعودی به سادگی درخواست سودان برای تحویل بن لادن را رد کرد. ریاض تأکید کرد که بن لادن از محبوبیت بالایی در عربستان سعودی برخوردار است و بازداشت او موجب انقلاب می شود. از زمان حوادث 11 سپتامبر حتی یک اتهام یا اقدام مفیدی از سوی عربستان سعودی برای تحویل بن لادن صورت نگرفت. نایف تظاهر می کرد که عربستان سعودی نمی تواند در خصوص حملات یازده سپتامبر کاری انجام دهد. به صورتیکه یک سال و نیم بعد از این حادثه، حتی یک سعودی نیز در راستای کمک عربستان به تحقیقات در حصوص 11 سپتامبر بازداشت نشد. مسأله بدتر آن است که در عربستان سعودی چیزی تحت عنوان "حاکمیت قانون" وجود ندارد. وقتی که به گذرنامه عربستانی نگاه می کنیم متوجه می شویم که صاحب گذرنامه وابسته به خاندان حاکم است. یک شهروند عربستانی شبیه به بخشی از داراییهای این خاندان است و تفاوتی با کاخ جده یا رولزرویسی که متعلق به آل سعود است ندارد .. هیچگونه حق و حقوقی و پارلمان و یا قانون اساسی در عربستان وجود ندارد. البته اگر عربستان را عده ای افراد عاقل اداره می کردند اوضاع بهتر بود، ولی اینطور نیست. خرفتی، توطئه ها و تعصب فقط آغازی برای داستان آل سعود است. خاندان حاکم در عربستان در برابر هرگونه تغییری مقاومت می کنند و نمی خواهند به تعفن خود در این کشور اعتراف کنند. داستانهای بسیاری در خصوص فحشای خاندان آل سعود در روزنامه های آمریکایی منتشر شده است . این روزنامه ها بر ضرورت حقوق زنان در این کشور تأکید کردند ولی هیچ کسی به این مسأله توجه نکرد: در عربستان سعودی مقدار بسیار زیادی از درآمدهای ملی برای عقده های جنسی صرف می شود. خاندان حاکم بیشتر درآمدهای کشور را در اختیار دارند و می توانید آنان را در کاخ هایشان در دریای مدیترانه بیابید . کاخ هایی که برای خوش گذرانی با "زنان هرزه" بنا شده است. هنگامی که در مغرب بودم خبری به آژانس اطلاعات مرکزی رسید که یک شاهزاده سعودی درحالیکه بسیار مست بود به یک دختر مغربی آسیب جدی وارد کرد، ولی پادشاه مغرب به سرعت بر این موضوع سرپوش گذاشت و به خانواده آن دختر پول داد. به خانواده آن دختر گفته شد که یا دهانشان را می بندند و یا اینکه دخترشان بقیه عمر خود را در زندان می گذراند. این تاکتیک موفقیت آمیز بود و این مسأله فاش نشد.
سکوت مرموز آمریکا درباره القاعده
بخش دوم
* خرید نخبگان حاکم آمریکا توسط "سوپر سفیر" آل سعود !
اگر منطق این شیطان را تا این لحظه دنبال کرده باشید، در مییابید که غرب و حکام سعودی در ورطه خطرناکی گرفتار شدهاند. همه عوامل تشکیل دهنده ناآرامیها در مکانی درست به وجود آمدند: مرزهای باز، در دسترس بودن سلاح، نبود سیاست، حاکم نبودن قانون، فساد پلیس، دست کم گرفتن طبقه حاکم، کم شدن سهم افراد جامعه از درآمدها، خشم همسایگان، افزایش جوانان افراطی در داخل.
علاوه بر این در مدارس عربستان افراد متعصبی هستند که برای ورود به جنگ در برمه، ویتنام، کامبوج، نیکاراگوئه، انگولا، سومالی و سیرالئون شتاب دارند؛ چرا عربستان سعودی باید از این سرنوشت فرار کند؟
* ویزای بدون محدودیت برای سعودیها حتی اگر عضو القاعده باشند
با وجود این همه تعفن، این اعتقاد وجود دارد که باید به هدف حمایت از کسانی که ریاض از آنان دفاع می کند، روی هر نقشه رسمی در واشنگتن نشان قرمزی روی نقطهای به نام "ریاض" وجود داشته باشد. هنگامی که در سال 2003 این مطلب را مینوشتم، واشنگتن همچنان اصرار داشت که عربستان کشوری با ثبات است و دولت مرکزی آن بر همه مرزهایش کنترل دارد و پلیس و ارتش در بالاترین حد توانایی و وفاداری هستند، و مردم این کشور به خوبی میپوشند، میخورند و آموزش میبینند.
بگذارید از وزارت خارجه شروع کنم، چرا که مسئولیتی بسیار بالاتر از دولت بروکراتیک واشنگتن برعهده دارد، زیرا این وزارتخانه در انتشار دروغ بزرگ درباره عربستان نقش دارد. به طوریکه اگر مواضع آن را درخصوص مسائل جاری بشنوید به این نتیجه میرسید که عربستان سعودی همان دانمارک است.
به موجب قانون، فقط به نحوه تعامل با ویزای سعودی ها نگاهی بیندازید. وزارت خارجه مسئولیت صدور ویزا در خارج را از طریق سفارتخانهها و کنسولگریها دارد.
در سال 1952 قانون مهاجرت و شناسنامه در خصوص "صلاحیت" کاملا واضح توضیح داده است. در بخش 214 اینگونه توضیح داده شده است: هر خارجی به عنوان مهاجر تلقی می شود تا اینکه بر عکس این مسأله برای کارمندان کنسولگری ثابت شود ... و آن فرد در وضعیت "غیر مهاجر" قرار بگیرد . به عبارت دیگر یک خارجی که دلیلی برای بازگشت به کشورش نداشته باشد - بیکار و مجرد و ورشکسته باشد - برای گرفتن ویزا صلاحیت ندارد - ممکن است در آمریکا باقی بماند.
با افزایش نرخ بیکاری در عربستان به حدود 30 درصد و کاهش درآمد افراد، سعودیها در کشورشان مهاجر به شمار میآیند (اگر از خاندان حاکم یا خدمه ویژه آنان نباشند). باقی ماندن سعودیها در آمریکا برای کسب روزی خطری بالقوه به شمار میآید. آنها شرایط قانونی برای بازگشت به کشورشان را ندارند، و این امر مسائل را بسیار بدتر میکند.
در جریان حملات 11 سپتامبر 2001 ، سعودیهایی که در این عملیات شرکت کردند، برای دریافت ویزا نیازی به حضور در سفارت آمریکا در ریاض و یا کنسولگری جده برای مصاحبه نداشتند . در سایه سامانه "ویزا اکسپرس" یک عربستانی برای گرفتن ویزا، فقط گذرنامه و هزینهها را برای وکیل مسافرت ارسال میکند. وکیل مسافرت سعودی به عبارت دیگر کسی بود که جای دولت آمریکا قرار میگرفت. مدت انتظار برای دریافت ویزا کوتاه بود و هر عربستانی که پول داشت می توانست به نیویورک برود و ناپدید شود و یا هواپیمایی را به سوی آسمان خراشها هدایت کند.
* سعودی ها تروریستهای دنیای نوین
وزارت خارجه با صدور ویزا برای 15 سعودی بیکار، قانون شکنی کرد. بدون شک ساده گرفتن این مسأله به همه قدرتهایی که قصد حمله به ما را دارند، اجازه می دهد که موضع گیری کنند. "اسامه بن لادن" متولد عربستان بود. او در سال 1995 شهروندان سعودی را در انفجار مقر گارد به قتل رساند و در سال 1996 به (برجهای) خُبَر حمله کرد. دو سعودی در سال 2000 هواپیمایی را در بغداد ربودند. بدون شک سعودی ها در پس پرده حمله به ناوشکن "کول" قرار داشتند. صدها سعودی نیز در حملات تروریستی دیگر از چچن گرفته تا کنیا و تانزانیا شرکت داشتند. پس آیا وزارت خارجه به دلایل بیشتری نیاز داشت تا بفهمد که سعودیها همان "تروریستهای دنیای نوین" هستند، و آنها باید به شدت تحت نظر قرار گرفته و بازخواست شوند؟ بنابراین، روش اداره موضوع ویزاها، حتی به خود اسامه بن لادن امکان میدهد که به آمریکا نفوذ کند.
* حمایت واشنگتن از نظام سعودی در برابر محاکمه بین المللی
وزارت خارجه آمریکا به حکام سعودی فرصت داد تا تقریبا هرکاری را انجام دهند؛ این وزارتخانه از سعودیها در برابر سازمانهای مدافع حقوق بشر، و بانک جهانی و صندوق بین المللی پول حمایت میکند. وزارت خارجه آمریکا حادثه گارد ملی و انفجارهای خُبَر را نادیده گرفت. به عنوان مثال در گزارش سال 1999 وزارت خارجه آمده است: "روش تروریسم جهانی . بخش ویژه عربستان سعودی: عربستان سعودی در همه سطوح بر پایبندی خود به مبارزه با تروریسم تأکید کرد. در ادامه این گزارش آمده است: دولت عربستان سعودی همچنین به تحقیق در خصوص انفجار ژوئیه سال 1996 در اطراف برج های الخبر ادامه داد.
ولی ما می دانیم که این یک دروغ بزرگ است. نایف برای تحقیق در این پرونده حتی یک گام هم برنداشت. ولی در سال 1999 حوادث بسیاری روی داد که دولت نمی خواهد ما از آنها مطلع شویم. در آن سال نایف دو تن از علمایی را که فتوای قتل آمریکایی ها را صادر کرده بودند، آزاد کرد. در همان زمان 15 رباینده سازماندهی شده و در مساجد عربستان سعودی آموزش داده شدند.
* واکنش آل سعود به تهدید
کاخ سفید به آمریکاییهایی که به عربستان میروند واقعیت را نمیگوید. ولی به آنها توصیه می کند که خاک عربستان را ترک کنند. هنگامی که به همکاران می گفتم که عربستان روزی فروخواهد پاشید آنان اظهارات من را به تمسخر گرفته و میگفتند: هیچ مشکلی نیست، خاندان حاکم مانند انگشتان دست هستند و هنگامی که احساس تهدید کنند مشت میشوند. ولی واقعیت این است که هنگامیکه آل سعود تهدید شوند، واکنش نشان داده و حمایت مالی هرچه بیشتر از افراد تندرو را افزایش می دهند. ولی در مقابل آمریکا اعطای ویزا (به عربستانی ها) را افزایش داد.
* همکاری نفتی با طالبان و تضمین امنیت بن لادن
آمریکا میدانست که عربستان به دنبال آن است تا طرح خطوط لوله گاز و نفت از افغانستان و آسیای میانه تا پاکستان را فعال کند، و ایجاد پناهگاهی امن برای بن لادن را تضمین کند. با این حال، آمریکا در کنار عربستان ایستاد و شرکتهای آمریکایی را به حضور در این پروژه تشویق کرد.
در سال 1997 شخصی به نام - اسم این فرد حذف شده - از سوی آمریکا به اداره امنیت ملی اعزام شد تا به من اطلاعات بیشتری را در خصوص طرح "خط لوله لیونوکال" بدهد. خط لولهای که دولت طالبان با عبور آن از خاک افغانستان مخالفت کرد.
داستان این بود که جمهوری های آسیای میانه که بخشی از اتحاد جماهیر شوروی سابق بودند (آذربایجان، قزاقستان، ترکمنستان، ازبکستان) همگی سرشار از منابع نفت و گاز بودند و این کشورها که هیچ راه دریایی نداشتند نیازمند آن بودند که این ثروت عظیم را به بازار جهانی منتقل کنند. این نیاز موجب شد که طرح احداث خط لوله به میان بیاید.
چند راه احتمالی برای عبور این خط لولهها وجود داشت، و مسائل سیاسی موجب میشد که اجرای این طرح امکان پذیر شود.
کوتاهترین راه از طریق ایران است. ولی این کشور از سوی آمریکا تحریم شده است. راه دیگر از طریق روسیه و چین بود که این راه نیز از سوی آمریکا پذیرفتنی نبود. به همین دلیل شرکت نفت آمریکایی "یونوکال" پیشنهاد کرد که خط لوله گاز و نفت ترکمنستان از طریق افغانستان به پاکستان امتداد یابد.
با وجود ادامه جنگ داخلی در افغانستان و تشدید حاکمیت طالبان بر این کشور، شرکت یونوکال تلاش کرد تا به این طرح خط لوله ادامه دهد. این شرکت محاسبه کرده بود که خط لوله گاز ترکمنستان به پاکسان 2 میلیارد دلار هزینه خواهد داشت. و خط لوله نفت به موازات آن نیز 2 و نیم میلیارد دلار اضافی هزینه می برد. این سرمایه گذاری خطرناک در کشوری انجام میشد که در آستانه جنگ داخلی قرار داشت.
در 13 فوریه 1997 "نام حذف شده" از یونوکال خواست جادهای را از تورگاندی به سبین بولداک بکشد و در مدارس قندهار و مساجد این منطقه سرمایه گذاری کند. اگر یونوکال چنین کاری را کرده باشد، این سئوال برای من پیش می آید که آیا این جاده برای فرار بن لادن کشیده شد.
حتی پس از حملات 1998 به سفارتخانه های آمریکا در کنیا و تانزانیا که از سوی بن لادن در افغانستان سازماندهی شده بود، عربستان سعودی به کمکهای خود به میهمانش یا همان طالبان ادامه داد.
عربستان سعودی میلیونها دلار پول به طالبان کمک کرد و این کمک مالی حتی پس از حملات تروریستی به مرکز تجارت جهانی و پنتاگون ادامه یافت. این درحالی است که وزارت خارجه (آمریکا) هنوز هیچ اعتراضی به این مسأله نکرده است. به همین دلیل نباید از اقدام آمریکا در جریان حوادث 11 سپتامبر 2001 در کوتاه آمدن از مصاحبه برای صدور ویزا (برای عربستانی ها) کوتاه بیاید.
* بندر بن سلطان "سوپر سفیر"
مدیران سی آی ای از مدتها قبل دریافتند که در دفتر کاخ سفید همواره در برابر "بندر بن سلطان" سفیر سعودی باز است. درحالیکه جاسوسان کشور ماه ها باید صبر می کردند تا یک دیدار خصوصی داشته باشند. همه کاری که بندر بن سلطان برای دیدار با رئیس جمهور انجام می داد این بود که درخواستی فوری ارائه می کرد.
بندر کسی نبود که بتوان با او شوخی کرد. حتی مدیر سی آی ای نیز نمی توانست چنین کاری را انجام دهد. هنگامی که بندر مشکوک شد که مدیر آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا به نحوی عربستان را در تنگنا قرار داده، به رئیس جمهور شکایت میبرد و پس از آن لابیهای شناخته شده آژانس را تحت فشار قرار میدادند.
* سرمایه گذاری های عربستان در آمریکا
طی دهه 90 آمریکایی ها و اروپایی ها هزینه کمتری را نسبت به آسیاییها برای نفت پرداخت می کردند.
واقعیت این است که عربستان سعودی در کالاهای آمریکایی سرمایه گذاری کرده است.
کارشناسان نفتی در سپتامبر 2001 در خصوص تفاوت نفت بین بازارهای غربی و آسیایی اطلاعاتی به من دادند. یکی از کارشناسان به من گفت (آسیا به سادگی در حال پرداخت مالیات روی نفت خود است. و هیچگونه کاهش قیمتی در نفت صادر شده به آمریکا وجود ندارد) اینگونه بود که عربستان فرصتهای بسیاری را برای به دست آوردن سودهای بسیار هنگفت در بازار از دست داد.
اگر سعودیها بعد از ظهر روز یازدهم سپتامبر مقدار کمی از نفت خود را از بازار خارج می کردند، می توانستند از طریق باج گیری از آمریکایی ها به میلیونها دلار پول دست یابند. چنین ماجرایی در سال 1990 روی داد و عربستان سعودی و هم پیمانانش برای جبران روزانه 5 میلیون بشکه نفت عراق و کویت، به بازار جهانی نفت تزریق کردند.
آنها اگر می خواستند قیمت هر بشکه نفت به 100 دلار می رسید و از طریق "توفان صحرا" به سود هنگفتی دست می یافتند. ولی در مقابل با مشکل مالی مواجه شدند، زیرا عربستان سعودی با افزایش فروش نفت سودهای کلانی را از دست داد. البته عربستان می خواست که آمریکا فراموش نکند کدام کشور تأمین کننده اصلی نفت این کشور است. به همین دلیل آمریکا نه تنها به تولید بیشتر نفت مبادرت ورزید، بلکه گوشهای خود را در برابر انتقادهای تند آسیاییها بست.
سناريوي روز قيامت
بخش سوم
* پیامدهای ویرانی تأسیسات نفتی عربستان
خودروی فورد سفید، من را نزدیک برج شماره 7 که یکی از ده ساختمان مهم در "بقیق" بود، رساند. این برج برای جدا کردن گوگرد از نفت و طبق اصطلاحات نفتی جهت تبدیل نفت از "ترش" به "شیرین" استفاده میشود.
در شرق عربستان از طریق صحرای این کشور -و آنجایی که صبحدم خورشید در افق دیده میشود- راننده خودرو توقف می کند. وی یکی از هزاران مسلمان شیعه است که در چاه های نفت عربستان کار می کند. موتور را خاموش کرد و برای آخرین بار نگاهی به ساعتش انداخت. سپس آیاتی از قرآن کریم را که از مدتها قبل حفظ کرده بود تلاوت کرد، درحالیکه نور بزرگترین تأسیسات استخراج و تصفیه نفت دنیا اطراف او میدرخشید.
در غرب "بقیق" در دامنه کوه "الرماح" در قلب منطقه بدویها، یک سعودی وهابی را میبینی؛ او یکی از افراد متعصبی است که آل سعود را به قدرت رساندند. آن مرد در افغانستان توسط فردی که در آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا درس میخواند، آموزش دیده است.
"آل سعود" به شدت در حال عقبگرد است. زیرا با وجود شیطان آمریکایی و حمایت اسرائیلی، دیگر نفتی که تمایلات و هوسهای آنان را تغذیه میکرد، مانند قبل تولید نمیشود. دنیا باید متوجه شود که اقتصاد در حال فروپاشی است.
من جزئیات را بررسی کردم و از آنها سخن گفتم و هیچ چیزی را از خودم نگفتم. اینها مطالعات افراد متخصص در صنعت نفت است. در دوره سالهای 1930 تا 1960 عربستان سعودی یکی از دفاتر فرعی "آمریکای بزرگ" بود. آمریکا به دلیل اینکه نفت عربستان را همیشه برای خود میدید، احساس امنیت می کرد. نفتی که زیر شنها بود. ما بخش نفت عربستان را بنا نهادیم و با تلاشهایمان، حق کامل و آسان دستیابی به نفت خام این کشور را کسب کردیم.
* وحشت آمریکا و بحران نفت در سال 1973
بحران نفت در سال 1973 و با آغاز جنگ عراق و ایران و احتمال کشیده شدن جنگ به کشورهای عربی حوزه خلیج فارس، آغاز شد.
این کابوس موجب کاهش رشد اقتصاد دنیا شد. و کارشناسان بحرانها در دولت آمریکا و خارج از آن سئوالهای نگران کننده ای را مطرح کردند. حملات، کدام مناطق نفتی و زیرساختهای عربستان سعودی را تهدید میکند؟ پیامدهای کوتاه مدت و بلند مدت قطع نفت چیست؟ پیامدهای اقتصادی آن چه خواهد بود؟ .
کارشناسان بحرانها به این نتیجه رسیدند که تأسیسات نفت خام در "بقیق" ضعیفترین منطقه در تأسیسات نفتی عربستان سعودی است. این تأسیسات با تولید روزانه هفت میلیون بشکه نفت، "گودزیلای" تأسیسات نفتی عربستان به شمار میآید.
به صورت کلی، کارشناسان به این نتیجه رسیدند که هر حمله ای به "بقیق" به مخازن نفت، به تأسیسات کروی مانندی که برای کاهش فشار در جریان پالایش از آنها استفاده میشود، خسارتهای فراوانی را وارد میکند.
هرگونه حمله نیمه سنگین و موفق به تأسیسات "بقیق" موجب نشتی هفت درصد در میلیون ماده (سمی) "سولفید هیدروژن" میشود. اثر این ماده از بین خواهد رفت ولی نه آن قدر سریع که از مرگ کارگران این تأسیسات و وارد شدن آسیب های جدی به ساکنان اطراف آن جلوگیری کند. علاوه بر این گاز دی اکسید کربن به قلب تأسیسات نفتی سعودی نشت خواهد کرد. این امر مانعی در فرایند بازسازی خواهد شد و بازسازی تأسیسات را یک ماه به تأخیر خواهد انداخت.
حمله به "بقیق" تولید نفت خام را به اندازه یک سوم مصرف روزانه آمریکا کاهش می دهد.
سناریوی بقیق، یکی از چندین سناریوهایی است که کارشناسان بحرانها در دوره ریگان مطرح کردند. البته این سناریوها جزئی بود زیرا مجموعه بسیار غنی نفت عربستان، هدف قرار گرفته است. هر مقدار نفتی که استخراج و تولید و صادر میشود در معرض تهدید است.
جغرافیای شرق منطقه عربستان را که چاههای نفتی عظیمی در آنجا قرار دارد، به این مسائل اضافه میکنم؛ شنهای متحرک به سوی خلیج فارس حرکت می کند .. این موضوع بدترین کابوس را برای امنیت ملی ایجاد کرده است. کاهش زیرساختهای نفتی عربستان مانند آن است که افرادی ماهی ها را برای صید درون بشکه بریزند. این مسأله فرصتها نیست، بلکه مسأله مردانی قوی است و اینکه آنها چه کاری می توانند انجام دهند؟
عربستان سعودی بیش از 80 حوزه نفت و گاز فعال و بیش از هزار چاه نفت خوب دارد. ولی "الجعیمه" و سکوی "القیاس" که در 11 کیلومتری ساحل است، بیشتر از همه مناطق دیگر در معرض هجوم قرار دارد. 4 لوله نفت زیر آب نفت خام را از سکوی زمینی تغذیه می کند. این سکو همچنین 5 مرکز جداگانه را تغذیه می کند ومی تواند 2.5 میلیون بشکه نفت و انواع سوخت دیگر را به نفتکش ها منتقل کند.
در یک روز عادی، حدود 4.3 میلیون بشکه نفت از طریق ایستگاه "الجعیمه" از عربستان خارج میشود. هر حمله ای که تأسیسات سکوی "القیاس" را هدف قرار دهد و به نیمی از شناورهای موجود در ساحل خسارت وارد کند، و به مخازن زمینی صدمه بزند، تولید نفت پس از دوماه به 1.6 تا 2.6 میلیون بشکه کاهش خواهد یافت و 7 ماه زمان نیاز است تا این منطقه دوباره به ظرفیت قبلی خود باز گردد. گروهی از کماندوها از روی قایق می توانند چنین کاری را انجام دهند. آبهای سواحل شبه جزیره یکی از خطرناکترین مناطق روی زمین است؛ در این مناطق امکان غرق شدن ناوهای بزرگی مانند یو اس اس کول وجود دارد.
خطر تأسیسات نفت رأس التنوره کمتر از "الجعیمه" است. این تأسیسات روزانه 4.5 میلیون بشکه نفت صادر می کند و در این منطقه مجموعه متنوعی از اهداف وجود دارد.
"جزیره البحر" به وسیله مجموعه ای پیچیده از مخازن و خطوط لوله و پمپ به لوله های "الجعیمه" متصل شده است. این تأسیسات زمینی از هوا و زمین در معرض حمله قرار دارد.
"رأس التنوره" در صد کیلومتری شمال قطر نیز منطقه ای برای تجمع اصولگرایان اسلامگرا است.
"ینبع" در دریای سرخ در برابر هر حمله ای مصون است. به گفته مهندسان در صورت حمله، این تأسیسات فقط نیاز به انتقال روزانه هزار بشکه به یک ایستگاه دیگر است.
خسارت چنین حملاتی از نظر اقتصادی بدتر از انفجار بمب هسته ای در مرکز منهتن یا کنار کاخ سفید است.
عربستان سعودی در گذشته تکیه گاه آمریکا در کشورهای عربی خاورمیانه بود. این کشور نفت ما را زیر شن های خود انبار کرده بود. عربستان حتی اگر ضد آمریکا شود هیچگاه نمیتواند صادرات نفت را متوقف کند، زیرا این امر به معنای خودکشی این کشور خواهد بود.
* تبدیل فرصتها در عربستان به تهدید
البته همه این مسائل مربوط به قبل از صبح 11 سپتامبر 2001 بود. پیش از آن که 15 سعودی و 4 شهروند تبعه کشورهای عربی 4 هواپیمای تجاری را بربایند و آنها را با سرنشینانش به سوی ساختمانهای نیویورک و واشنگتن و اراضی زراعی شانکسویل در ایالت پنسیلوانیا هدایت کنند؛ قبل از آنکه اسامه بن لادن به محبوبترین فرد در تاریخ عربستان تبدیل شود؛ قبل از آنکه همه بدانند که همسر سفیر سعودی در واشنگتن برای ربایندگان (هواپیماها) پول می فرستاد. معادلات اکنون تغییر کرده است. و این گزارش به شورای امنیت سازمان ملل متحد رسید که عربستان سعودی از سال 1992 به مدت ده سال نیم میلیارد دلار به القاعده داده است. معادلات قدیمی همگی از برنامه خارج شد و واقعیت های جدید قابل اطمینان نیستند.
5 خانواده به صورت جداگانه حدود 60 درصد از ذخایر نفت دنیا را در اختیار دارند؛ ولی آل سعود در عربستان بشی از یک سوم این ذخایر را در دست دارند .. یک بشکه از هر پنج بشکه ای که در دنیا مصرف می شود. این درحالی است که در مساجد عربستان سعودی مردم به نفرت از غرب و دنیای غیر اسلام دعوت می شوندو مدارس دینی در عربستان به پناهگاهی برای افراطیها و تروریستها تبدیل شده است .. در بالی، کنیا، بوسنی، چچن، و منهتن مدارسی ایجاد شده که همگی به عربستان سعودی مرتبط هستند.
* دلیل حمایت عربستان از جریانهای افراطی
آل سعود از ترس جریانهای متعصب پول های خود را از حسابهایشان در بانکهای سوییس بیرون می کشند. البته هیچگاه فراموش نمی کنیم که آل سعود برای تأسیس این مدارس چک امضا کرده است.
آل سعود به همین دلیل از جریانهای افراطی اسلامگرا را در منطقه خاورمیانه، آفریقا، آسیای میانه، و کل آسیا حمایت مالی میکند.
این رشوه ها برای منحرف کردن توجه مسلمانان از دارایی های به سرقت رفته نزد آل سعود است؛ سرمایه هایی که این خاندان جمع می کنند تا با آن بتوانند از صحرا به ویلاهای خود در سواحل و آپارتمانهایشان در پاریس، لندن و نیویورک بگریزند.
به همین دلیل است که مجبور می شویم که بگوییم اگر آل سعود خودشان نتوانند خود را درمان کنند، ما باید چاه های نفت آنان را تحت کنترل خود در آوریم.
اگر به این وضعیت برسیم چه کسی این کار را انجام خواهد داد؟ آینده مشخص نیست؛ مواضع عربستان در خصوص اصلاحات دموکراتیک چیزی بیشتر از سرپوش است. شاید جنگ آمریکا در عراق بار دیگر همه احتمالات گذشته را تضعیف کرده است. همه چیز از انتفاضه جمعی اسلامگرایان ضد غرب کافر حکایت دارد. با توجه به اینکه به اندازه کافی در خاورمیانه چندین سال را سپری کرده ام، میدانم که در جایی مثل عربستان سعودی همه چیز به صورت طبیعی به سوی ترکیبی قابل اشتعال پیش می رود.
در آنجا (عربستان) خشم شدیدی ضد غرب و آل سعود وجود دارد. در آنجا (مردم) قانع شده اند که پول نفت خاندان حاکم را فاسد کرده و سران سعودی با دادن اجازه ورود به نیروهای آمریکایی به عربستان، به خاک کشورشان توهین کرده اند.
رهایی از وجود نظامی آمریکا (به حل این مسأله) کمک میکند، ولی خشم مردم از خاندان حاکم بسیار فراتر از موضوع حضور آمریکاییها است. جامعه عربستان از آل سعود به دلیل شکست در حمایت از شهروندان مسلمان در فلسطین و عراق و ناتوانی در برابر به ذلت کشیده شدن مسلمانان، انتقاد میکند.
در آغاز هزاره جدید، بسیاری از سعودیها معتقدند که اگر همگی به صحرا باز گردند و زندگی خود را با خرما و شیر شتر سپری کنند، اوضاع کشورشان از اکنون بهتر خواهد شد.
* عربستان در انتظار انفجار است
در سالهایی که به عنوان افسر سی. آی. ای در مناطقی مانند لبنان، سودان، شمال عراق و آمریکا به کشورم خدمت کردم، آموختم که مسلمانان آسیای میانه چیز دیگری هستند. شاهد رنجها و کشتاریی بودم که آمریکا همواره پس از آن سر خود را در شن فرو می کرد. عربستان سعودی مانند بشکه ای از باروت در انتظار انفجار است.
ربع قرن تلاش کردم تا ریشه خشونتها در خاورمیانه را بفهمم. من این موضوع را بعد از 11 سپتامبر آغاز نکردم و برای آن به عربستان سعودی و نفت خام این کشور توجه نداشتم. خواستم بیشتر درباره اخوان المسلمین بدانم: آنها چه کسانی هستند، چگونه فعالیت می کنند و چرا آمریکا مسأله آنان را در اماکن دور افتاده و یمن و افغانستان به عنوان یک موضوع مشترک در نظر گرفته است.
به برخی پاسخ ها رسیدم. می دانستم که این موضوع من را به دو راه می رساند . ریاض و واشنگتن و نفتی که این دو را به یکدیگر پیوند می دهد.
از نظر من این مسأله به سه موضوع مربوط می شود.
- آیا همه کسانی که در جزیره العرب به دنبال سرنگونی آل سعود هستند، دست در دست یکدیگر قرار می دهند تا قدرت کافی را برای این کار داشته باشند؟ این کار به نظر ساده می اید ولی باور کنید که مسائل این چنین نیست.
- آیا از آل سعود به این دلیل که قدرت حاکم است، حمایت می شود؟
- آیا واشنگتن توانایی آن را دارد که واقعیتها را در عربستان دریابد؟ یا اینکه دخالت چندانی در عربستان نداشته و می گوید که چیزی نمی بیند و دخالتی نمی کند؟
وهابیت و آل سعود در آغوش آمریکا و انگلیس
بخش چهارم
در سال 1859 استخراج نفت از طریق حفاری با موفقیت توسط سرهنگ مشهور "ادوین درک" در پنسیلوانیا انجام شد. وی پیشگام این نوع استخراج نفت از زمین بود. در این روش حفاری برای جلوگیری از ریزش چاه از لوله استفاده می شد که این امر اجازه می داد تا هرچه بیشتر در عمق زمین حفاری شود. یازده سال بعد "جان راکفلر" شرکت "استاندارد اویل" را در اوهایو تأسیس کرد. یک قرن بعد روسیه به عنوان یکی از اصلی ترین تولید کنندگان نفت به آمریکا پیوست. اندونزی، رومانی و مکزیک هم در آغاز جنگ جهانی اول و هنگامی که جنگ در اروپا آغاز شده بود، به صنعت نفت دست یافتند. در همان زمان هم در ونزوئلا و چند کشور دیگر در حوزه دریای کارائیب نفت کشف شد.
در حوزه خلیج فارس نیز ایران پرچم دار کشف و استخراج نفت بود. نخستین چاه در مه 1908 حفر شد و حوالی سال 1913 خط لوله 135 میلیمتری این چاه به پالایشگاه آبادان متصل شد. چاه بزرگ نفتی کرکوک در شمال عراق هم در سال 1927 مورد بهره برداری قرار گرفت.
قبل از سال 1935 نفت از طریق خطوط لوله به سواحل دریای مدیترانه در لبنان و فلسطین رسید. بحرین، قطر و عربستان سعودی هم در سال 1932 وارد میدان شدند.
"تام پارچر" یکی از اعضای گروه مهندسان و زمین شناسانی بود که شرکت استاندارد اویل آنها را برای فعال سازی صنعت نوپای نفت عربستان به این کشور اعزام کرد. "تیم "سوکال" نخستین گروهی بود که در عربستان چاه نفت حفر کرد. نفتی که برای مصارف تجاری قابل استفاده بود.
جالب است بدانیم، عربستان که تام پارچر در سال 1937 آن را معرفی کرد، فقط برای 5 سال یک کشور یکپارچه بود. در نیمه های سال 1920 عربستان سعودی درون شبه جزیره عربستان کاملا در انزوا قرار داشت. در آن زمان عربستان به خاطر نفت و ثروت مشهور نبود، بلکه معروفیت این سرزمین به خاطر فقر، تعصب و تبعیض بود و فرهنگ صحرا نشینی بر همه چیز غلبه داشت.
تجار سواحل کشورهای عربی را از زمانهایی بسیار قدیم می شناختند. در قرن نوزدهم تعداد بسیار کمی از کاشفان اروپایی به سواحل این شبه جزیره می رفتند. طبق اسناد ثابت شده در نقشه های غربی، حتی تا سال 1865 هم ریاض به عنوان پایتخت آینده عربستان در نظر گرفته نشده بود.
سوریه، عراق، مصر و کشورهای مسلمان آفریقایی مانند الجزایر و مغرب همگی به صورت قابل توجهی در حال پیشرفت بودند. به ویژه طی دوران جنگ جهانی اول.
کویت در مرزهای شمال شرقی کشورهای عربی ده ها سال مستعمره بود. ولی عربستان طی چندین قرن تغییری نکرد. تا اینکه بن سعود در 15 ژانویه 1902 ریاض را با ارتشی که نیروهای آن کمتر از 200 نفر بود، تحت کنترل خود در آورد. بن سعود در آن زمان حدود 20 ساله بود و قصد داشت خاندانش را که از قرن هجدهم رو به نابودی رفته بود، دوباره زنده کند. وی گفت که 20 سال آینده عمر خود را به جنگ با همه طرفها و ضد بقایای امپراتوری عثمانی و حکام رقیب عرب و به ویژه "هاشمی ها" در اردن سپری می کند. وی در سال 1924 کنترل مکه و مدینه را در دست گرفت.
در اوایل سال 1927 بن سعود حکومت خود را در عربستان سعودی که بیشتر شبه جزیره را در بر می گرفت، تثبیت کرد. و نام خانواده خود را بر این کشور نهاد: "پادشاهی عربستان سعودی".
تا هنگامی که منافع نفتی بین المللی به عربستان نرسیده بود، ریاض هنوز از برق بی بهره بود، و حدود سی هزار نفر درون شهری زندگی می کردند که دیوارهای گلی آن را در بر گرفته، و پای هیچ بیگانه ای هم به آن نرسیده بود.
اما نوادگان بن سعود اکنون از ثروتمندترین افراد دنیا هستند و اکنون با کازینوهای "مونت کارلو"، خانه های فساد در لندن، اسراف، زندگی در کاخ های چندین میلیارد دلاری، داشتن اسب های اصیل، قایق های تفریحی، نفوذ در دولتهای غربی، و پرواز به هر نقطه از دنیا با هواپیماهای شخصی شناخته می شوند.
در نیمه های سال 1930 و دوران کساد بزرگ، "عبدالله سلیمان" وزیر دارایی همچنان خزانه را در دست داشت و اسناد، مالیات به دست آمده از دامپروری، کشاورزی، باغ ها، را در صندوقی مستحکم نگهداری می کرد.
مشکلات داخلی موجب شد که عبدالله به سادگی با شروط شرکت "استاندارد اویل" برای کشف نفت در عربستان موافقت کند. و به سوکال به صورت انحصاری این حق را داد که به مدت 60 سال به کشف، استخراج، پالایش، انتقال و صادرات نفت بپردازد. آن هم در منطقه ای که وسعت آن بیش از 40 هزار مایل مربع و یا دو برابر مساحت فرانسه است.
این شرکت نفتی هم در مقابل وعده داد که فورا وامی را به مبلغ 30 هزار لیره طلای استرلینگ (معادل حدود یک میلیون و پانصد و شصت هزار دلار آمریکا در سال 2002) بپردازد و سالانه 5 هزار پوند به پادشاهان سعودی داده شود . علاوه بر آن این شرکت آمریکایی متعهد شد که مبلغ 50 هزار لیره طلای استرلینگ (2میلیون و ششصد هزار دلار) پرداخت کند. در صورت کشف نفت به مقادیر تجاری نیز مقادیری پرداخت خواهد شد. "عبدالله سلیمان" به نیابت از پادشاه این توافقنامه را در 29 مه 1933 امضا کرد و پس از 4 ماه از این تاریخ 2 تن از زمین شناسان شرکت سوکال به عربستان رفتند.
* نفت عربستان سوخت اصلی جنگ
جنگ جهانی به عربستان سعودی فرصت داد تا خود را در جهان مطرح کند. انگلیس و آلمان هر کدام برای جلب توجه عربستان تلاش می کردند. آلمانی ها سعی می کردند که از این شبه جزیره به عنوان دروازه پشتی برای حمله به روسیه استفاده کند. ولی پادشاه انگلیسی ها را ترجیح می داد البته نه به خاطر علاقه اش به آنها، زیرا در آن زمان انگلیس و مستعمره های این کشور همچنان منبع اصلی تغذیه پادشاهی آل سعود بودند.
نفت عربستان به دلیل یکی از منابع تأمین سوخت در جنگ، از اهمیت بسیاری برخوردار بود. حمله ژاپن و اشغال برمه و اندونزی موجب بسته شدن دو منبع مهم نفت شد. به وژه آنکه پس از استخراج بیش از 5 میلیون بشکه نفت طی 6 سال اول (جنگ جهانی دوم) توان تولیدی شرکت آرامکو به هفت و هشت دهم میلیون بشکه رسید. به عبارت دیگر در سال 1944 حدود 21 و 3 دهم میلیون بشکه نفت تولید شد؛ یعنی سه برابر ظرفیت تولید یک سال. در آن زمان نفت عربستان برای هم پیمانان این کشور بسیار حیاتی بود.
با وجود جایگاهی که عربستان در دنیا به دلیل کشف چاه های به دست آورد، این کشور پس از 14 فوریه 1945 نقش بارزی پیدا کرد. در این تاریخ ملک سعود اول با "فرانکلین دیلانو روزولت" دیدار کرد. روزولت طی سالها در حال تمجید از عربستان بود البته نه به خاطر نفت، بلکه به خاطر نقش این کشور در جنگ.روزولت همچنین به ارزش راهبردی ذخایر نفتی عربستان پس از سالهای جنگ به این کشور چشم داشت و می دانست که اگر سعودی ها را بهترین دوست آمریکا در کشورهای اسلامی کند، می تواند بر سلطه انگلیس در خاورمیانه غالب شود.
در 8 فوریه 1943 استاندارد اویل در نامه ای به "هارولند ایکس" وزیر خارجه آمریکا درخواست کرد که دولت روزولت را برای مقابله با نفوذ انگلیس از طریق کشاندن عربستان زیر سایه آمریکا، تشویق کند.
پس از 10 روز، معاون وزیر خارجه آمریکا اعلام کرد که عربستان دارای منافعی حیاتی برای آمریکا است و دستور داد که کمکهای غیر مستقیم به عربستان که به 100 میلیون دلار می رسید، ادامه یابد.
از سال 1940 انگلیس حدود 40 میلیون دلار به عربستان سعودی تزریق کرد تا نفوذ خود را در این کشور حفظ کند. در مقابل آمریکا نیز کمکهایی را به میزان 13 میلیون دلار به شرکت نفت عربی آمریکایی داد تا هم با نفوذ انگلیس مقابله کند و هم شوروی را از دور و از منطقه خلیج فارس زیر نظر بگیرد.
* نخستین گام در روابط عربستان و آمریکا
"جیمز فورستال" وزیر نیروی دریایی در نامه ای با مُهر "بسیار سری" در 11 دسامبر 1944، تأکید کرد که قدرت آمریکا در کنفرانسهای بین المللی به مواد حیاتی مانند نفت بستگی دارد و مشکلاتی مانند خطوط هوایی، حمل و نقل، پایگاه های دریایی، توافقنامه امنیتی بین المللی، همگی به ذخایر نفتی بستگی دارد. بنابراین فعالیت در زمینه افزایش ذخایر نفتی در این زمان بسیار مطلوب است.
برای عربستان آمریکا نسبت به انگلیس یک ویژگی برتر داشت. بن سعود همه زندگی خود را به جنگ برای کسب قدرت در کشورش گذراند. و این کار را نکرد که آن را در مقابل کشوری مانند انگلیس که دارای تاریخچه ای استعماری است و همیشه به دنبال دخالت در منطقه بود، از دست بدهد. به همین دلیل با توجه به دور بودن آمریکا از نظر جغرافیایی به نظر آمریکا گزینه ای امن تر برای عربستان بود.
روزولت و بن سعود در مذاکرات خود دیدگاه های مشترکی را در خصوص بسیاری از مسائل و همکاری ها به وجود آوردند.
این دو مسئول با تبادل هدیه از یکدیگر خداحافظی کردند: ملک سعود به روزولت یک چاقوی جواهر نشان داد و به همسر و دخترش نیز که او را همراهی کرده بودند لباس هدیه داد. در مقابل روزولت یک فروند هواپیمای "داگلاس" داد که قرار شد بعدا به او تحویل داده شود. وی همچنین صندلی متحرکی را که مشابه صندلی خودش بود به بن سعود داد. چرا که وی از زخمی کهنه در پایش رنج می برد و به ندرت صندلی خود را ترک می کرد. تا اینکه در سال 1953 به دلیل چاقی و کم تحرکی درگذشت.
* محمد بن عبدالوهاب از کجا آمد؟
محمد بن عبدالوهاب از شهری صحرایی به نام "العیینه" در شمال غربی ریاض اخراج شد . وی در سال 1703 یا یک سال پس از آن در این شهر به دنیا آمد. وی در دوازده سالگی با دختری که پدرش برای او انتخاب کرده بود ازدواج کرد. وی به مناطق کرد نشین، بغداد، بصره در عراق سفر کرد.
عبدالوهاب کارهایی را که مسلمانان انجام می دادند شرک می دانست: زیارت قبر پیامبر و اولیاء خدا و قربانی کردن و ....
پس از آن عبدالوهاب را از بصره اخراج کردند.
تعصب وهابی در برهه اخیر بیش از حد لازم شدت گرفت است.
* سر بریدن 5 هزار شیعه در کربلا
حدود 200 سال قبل وهابی ها و هواداران محمد بن سعود به دنبال جنگ طلبی در شبه جزیره عربستان بودند. در سال 1801 گروهی از وهابی ها به کربلا و یکی از مقدس ترین اماکن شیعیان یورش بردند و طی 8 ساعت 5 هزار شیعه را سر بریدند و صحن امام حسین (ع) را ویران کردند.
افراد قبایل وهابی به بن سعود کمک کردند که دو شهر مقدس مکه و مدینه را تحت کنترل خود در آورد و با مخالفان به جنگ پرداختند و آنان را از این دو شهر بیرون راندند.
بن سعود و هواداران جنگ طلبش تقریبا فضایی جدید را به وجود آوردند که تقریبا تقلیدی از پروتستانها بود. در همان زمان نفت کشف شد و مورد بهره برداری قرار گرفت.
* وهابیت، غرب و نمونه اسرائیلی
تشکیل اوپک در سال 1960 این فرصت را به آل سعود داد که شرکتهای آمریکایی را تحت فشار قرار دهد. سیاستمداران آمریکایی نیز به مدت یک ربع قرن به ایجاد توازن در نفت مازاد جهانی کمک کردند. به صورتیکه آنها مقادیر بسیار زیادی از نفت خریداری شده از خارج را ذخیره کردند. پیش از نیمه سال 1950 تولید کنندگان نفت و شرکتهای ذغال سنگ آمریکایی از واردات خارجی اشباع شده بودند.
"دوایت آیزنهاور" در سال 1959 سهمیه هایی الزامی را بر واردات نفت از خارج تعیین کرد. پس از 14 سال، هنگامی که ریچارد نیکسون این سهمیه ها را حذف کرد، آمریکا باید از این مازاد استفاده کرده و به واردکننده نفت تبدیل می شد. مدت زیادی طول نکشید که اعراب آمریکا را به دلیل اهمال مجازات کردند.
در 6 اکتبر 1973 سوریه و مصر به اسرائیل (رژیم صهیونیستی) حمله کردند. دو هفته بعد در 19 اکتبر سازمان اوپک در واکنش به حمایت آمریکا و غرب از اسرائیل، صادرات نفت به آمریکا را کاملا ممنوع کرد.
در روز دوم "ملک فیصل" پادشاه عربستان، طبق اظهارات مسئولان آمریکایی قانع شد که در محاصره غرب شرکت نخواهد کرد و زیر بار فشار ائتلاف عربی تولید کنندگان نفت نرود. ناگهان شیر دلار نفتی ابعاد جدیدی یافت .. آیا می توان این شیر را برای کسب پول بیشتر گشود یا اینکه آن را بست تا مقادیر بیشتری ذخیره سازی شود.
طی هفت دهه، ریاض مجموعه ای متشکل از 30 هزار خانوار تأسیس کرد. پایتختی متشکل از 4 میلیون نفر که مسلمانان و غیر مسلمانان از کشورهای مختلف برای کار در چاه های نفت وارد آن شدند. همزمان، عربستان سعودی ثروتهای نفتی خود را به خارج از این کشور سرازیر کرد: دانشگاه های آمریکایی (صدها سعودی از زمان پایان جنگ جهانی دوم در مدارس آمریکایی تحصیل کردند)، و بسیاری (از سعودی ها) برای خرید کالاهای فاخر در بازارهای لندن، پاری و رم گشت زدند.
در یک شبانه روز، جامعه قرون وسطایی به جامعه ای نوین تبدیل شد.
بن سعود همواره نمی توانست به صورت کامل پروتستانهای متعصب را تحت کنترل خود در آورد. به ویژه سران اخوان که وارد قدرت نشدند؛ البته برخی دیگر که به ریاض آمدند به زندان افتادند.
در 5 ژوئیه 1967 اسرائیل (رژیم صهیونیستی) به مصر، سوریه و اردن حمله کرد و در عملیاتی سریع این سه کشور را شکست داد و بخشهایی از سه کشور را اشغال کرد. بسیاری از عربها از این شکست ذلت بار رنج بردند.
ولی برای برخی مسلمانان این شکست بسیار بدتر بود، زیرا آنان قدس و قبه الصخره، سومین مکان مقدس در اسلام را از دست دادند.
در آغاز اعراب به خیابانها ریخته و به اقدامات آمریکا اعتراض کردند؛ ولی آنها بعدا متوجه شدند که از سوی دولتهایشان فریب خورده اند. و با وجود همه سلاح هایی که طی سالها خریداری شده بود، هیچ کار قابل توجی انجام نشد. چرا؟ زیرا بسیاری از پولهایی که باید صرف نهادهای دفاعی می شد، در کسیه شاهزادگان فاسد و سیاستمداران و افسران ارتش سرازیر شد.
از سال 1970 به بعد، خاندان حاکم در عربستان و جمعیت های خیریه این کشور، دلارهای نفتی خود را در ساخت مدارس دینی در داخل و خارج از عربستان به کار گرفتند، تا نسل جدید را با خشونت آمیز ترین و افراطی ترین تفسیر از اسلام تربیت کنند.
در این بین وهابی ها به عنوان اسلامگرایان افراطی پا به عرصه گذاشتند. مدارس دینی بهترین مکان برای آماده کردن جنگجویان بود. در سال 1980 این مدارس به مکانی حاصلخیز برای افراط گرایان تبدیل شد و از آنجا دعوت برای جنگ مقدس ضد شوروی متجاوز در افغانستان سر داده شد. عناصر مسلح با سلاح های آمریکا و حمایت مالی و لجستیکی این کشور مجهز شدند و "افغان عرب" هدایت جنگ سرخ به سوی مسکو را برعهده گرفتند و مسیر تاریخ را تغییر دادند.
مسئولان آمریکایی از عربستان حقوق می گیرند !
بخش پنجم
* همکاری نفتی، تسلیحاتی و تروریستی
هنگامیکه شرکت "کارلایل" در 11 سپتامبر 2001 خودش را برای ورود به کنفرانس سالانه سرمایه گذاران در هتل "ریتزکارلتون" در واشنگتن آماده میکرد، فقط در فاصله دو مایل و نیمی جنوب هتل، پرواز شماره 77 از خطوط هوایی آمریکا به ساختمان پنتاگون برخورد کرد. اگر پرواز شماره 93 شرکت "یونایتد ایرلاینز" به هدف احتمالی خود یعنی کاخ سفید برخورد میکرد، اعضای این مجموعه شوکه میشدند، البته آنها معمولا چنین مسائلی را درک نمی کنند.
در این جلسه این افراد حضور داشتند: مسئولان ارشد شرکت "جیمز بیکر"، "فرانک کارلوچی" وزیر مشاور دولت جرج بوش پدر، ویر دفاع دوران رونالد ریگان و مشاور امنیت ملی دوره قبل از او، و برادر بن لادن به عنوان نماینده مجموعه بن لادن که صاحب یکی از بزرگترین شرکتهای ساخت و ساز دنیا است ولی شهرت او بیشتر به خاطر برادری با بن لادن است. این نشست یکی از بهترین نمونههای روابط واشنگتن با عربستان سعودی بود.
شرکت "کارلایل" روابطی قدیمی و سود آور با خانواده آل سعود داشت. در سال 1991 این شرکت زمینه خرید حدود 600 میلیون دلار از سهام شرکت "سیتی کورپ" را برای "ولید بن طلال" فراهم کرد. ولید بن طلال برادر ملک فهد و ششمین فرد ثروتمند دنیا بر اساس مجله فوربس در سال 2001 است. دارایی های او به حدود 20 میلیارد دلار می رسد که بیشتر آن از شرکت سرمایه گذار سعودی در ریاض است.
* هدیه 10 میلیون دلاری پس از 11 سپتامبر
این شاهزاده در بیان تفکراتش فرد با استعدادی است، مدتی بعد از حملات 11 سپتامبر به نیویورک رفت و 10 میلیون دلار به صندوقی که "رودی جولیانی" شهردار نیویورک برای کمک به خانوادههای قربانیان تأسیس کرده بود، کمک کرد. ولید بن طلال از این موضوع به عنوان فرصتی برای ارائه نصیحت و توصیههایی مفید به آمریکا استفاده کرد و گفت: "آمریکا باید در سیاستهای خود در خاورمیانه تجدید نظر کند و موضعی متوازن تر در قبال مسأله فلسطین بگیرد". به نظر می آید که شرکت کارلایل فراموش کرد که بگوید اکثریت ساکنان شهر نیویورک حامی "اسرائیل" هستند، و آمریکاییها دوست ندارند به آنها یاد آوری شود که با کمکهای مالی سعودی زندگی میکنند و سیاستهای خارجی آمریکا به فروش گذاشته میشود.
البته رودی جولیانی برای یادآوری واقعیت سیاست آمریکا نیازی به شرکت کارلایل ندارد. وی فورا به طلال گفت که چه کاری می توان با آن "چک" انجام داد. آمریکا برای همدردی با جولیانی، 2.8 میلیارد دلار را باز نمی گرداند.
* رؤسا، وزرا، مشاوران آمریکایی از عربستان حقوق میگیرند
این موضوع در خصوص اداره کارلایل تأیید شده که این شرکت حتی یک فرصت را برای کسب درآمد از دست نمیدهد. این شرکت از فروش مستمر نفت و خرید سلاح از سوی عربستان استفاده کرد. با نگاهی به قراردادهای کارلایل در مییابیم که تفکرات این شرکت بسیار بلندپروازانه است و نمی توان آن را متوقف کرد. در سال 1990 کارلایل پیشنهادهایی را برای قرارداد از سوی شرکت بین المللیBDM با سهمی به میزان سالانه 50 میلیون دلار دریافت کرد. این قراردادها برای ارائه آموزش و خدمات کاری و لجستیکی جهت نیروهای گارد ملی سعودی بود. (کارلایل سهم خود را در شرکت بی دی ام ال تی آر دبیلو اواخر سال 1997 فروخته بود). حتی پس از مدتی کوتاهی پس از حملات 9/11 شرکت کارلایل به عنوان مشاور خاندان آل سعود در برنامه توازن اقتصادی به همکاری خود (با عربستان) ادامه داد.
* تضمین قراردادهای فروش نفت برای خرید سلاح
در ادبیات رسمی عربستان سعودی، "جبران خسارت اقتصادی" به هدف حمایت از برنامه سرمایه گذاری خارجی در عربستان سعودی به هدف تضمین درآمدهای نفتی است. اما به صورت غیر رسمی و البته به تعبیر دقیقتر، این برنامه به هدف تضمین همه قراردادهای فروش سلاح به عربستان می باشد.
کارلایل ثروت خود را از طریق خرید قراردادهای دفاعی کوچک و ارائه آن به شرکتهای بزرگی مانند بویینگ، لوکهید مارتین، و شرکت بین المللی "تی ار دبلیو" (فروشنده اصلی سلاح به عربستان) به دست آورده است. این شرکت تجارت سلاح را برای خود تضمین کرد و در بین بزرگترین شرکتهای پیمانکاری آمریکا به جایگاه یازدهم دست یافت.
بزرگترین مصرف کننده سلاح آمریکا، عربستان سعودی است. این کشور دومین بازار جنگنده، موشک، تانک، خودروی زرهی و دیگر تسلیحات و خدمات نظامی آمریکا است. عربستان همچنین پس از ارتش امریکا بزرگترین مصرف کننده خودروهای جنگی "برادلی" است. عربستان از نظر بسیاری از طرفها، به عنوان مهمترین حامی خط تولید تسلیحات آمریکایی به شمار می آید.
رابطه دولت و کار اداری در واشنگتن شبیه به بررسی موضوع زنا در خاندان آل سعود است. ولی بازیگران اصلی واشنگتن پس از ترک پستهای دولتی فورا و به صورت مستقیم به دفتراستخدام "کارلایل" می روند.
از جمله این افراد به این افراد می توان اشاره کرد: "جیمز بیکر"، "فرانک کارلوچی"، "کارلایل آرتور لویت" رئیس سابق هیأت اوراق مالی و کمیته نقدینگی، "ویلیام کنراد" رئیس سابق کمیته ارتباطات در دوره دوم ریاست جمهوری بیل کلینتون، افسانه بیچلوس مدیر سرمایه گذاری بانک بین المللی و همسر مایکل بیچلوس تاریخ دان و از شخصیتهای برنامه تلویزیونی "جیم لیرر"؛ و "ریچارد درمان" رئیس سابق دفتر کاخ سفید بودجه در دوران بوش و ریگان و همچنین معاون رئیس جمهور و وزیر خزانه داری . همه این ها نشان می دهد که کارلایل یک مجموعه بین المللی است.
در واشنگتن هیچ کس به خوبی "فرانک کارلوچی" دارای ارتباطات نیست. وی علاوه بر تصدی وزارت دفاع و امنیت ملی، پس از گذراندن دوره ای به عنوان سفیر آمریکا در پرتغال، مدیر سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا در سالهای 1978 تا 1980 بود. وی همچنین به عنوان تیم کشتی دانشگاه پرینستون دونالد رامسفلد را همراهی کرد و دوستی این دو برای سالها بعد ادامه یافت (متن حذف شده).
"جورج هربرت واکر بوش" مشهورترین مشاور "کارلایل"، چهل و یکمین رئیس جمهور آمریکا است. وی به دلیل فرماندهی جنگ خلیج فارس مورد توجه ثروتمندان سعودی و کویتی است. جرج بوش و "جان میجر" به نیابت از کارلایل به عربستان و کویت بسیار سفر کردند، و درهایی را به روی برخی سرمایه گذاران ثروتمند این دو کشور در دنیا گشودند. بوش پدر هنگامی که پسرش وارد تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری سال 2000 شده بود به مجموعه صحرایی فاخر در خارج از ریاض رفت تا روابط تجاری عربستان و آمریکا را با "شاهزاده عبدالله" ولیعهد بررسی کند. کارلایل اصرار داشت که بوش در آن سفر کیف سرمایه گذاری این شرکت را همراه خود نبرد، زیرا بوش بسیار مورد اطمینان است و از مشاوران ارشد این شرکت به شمار می آید.
به دلیل اینکه قراردادهای کارلایل از بخش خصوصی تأمین میشد، فقط مدیران این شرکت میدانند که چقدر سرمایه دارد. 13.9 میلیادر دلار آمریکا از نوامبر 2002 از سرمایه گذاران سعودی تأمین شد. خانواده بن لادن 2 میلیارد دلار در کارلایل سرمایه گذاری کرد که دومین شریک صندوق این شرکت به شمار میآید. کارلایل و بن لادن در اکتبر 2001 یعنی حدود 5 هفته پس از حمله به مرکز تجارت جهانی و پنتاگون از یکدیگر جدا شدند. ولی حدود 10 سعودی دیگر در این شرکت به عنوان سرمایه گذار باقی ماندند.
کارلایل مجبور نیست به صورت سالانه سهم شرکای خود را اعلام کند.
* دهانت را درباره عربستان ببند و هرچه می خواهی باخود ببر
در اوت 2002 برای دیدار با یکی از دوستان به جنوب فرانسه رفتم. وی قایقی کوچک نزدیک شهر "کن" داشت. هنگامی پهلو گرفتن در بندر مردی را در یک قایق تفریحی دیدیم که نشانه بازرگانی جدید داشت. روی قایق نیز پرچم آمریکا برافراشته شده بود. دوستم گفت که این فرد برای کارلایل کار می کرد. گفت وگوی ما آغاز شد تا اینکه به عربستان سعودی رسیدیم. در اولین فرصت از "عزوزی" و حمایتهای اداری و کاری که از سوی وی ارائه می شد پرسیدم؛ آن مرد دراین زمینه اطلاعات داشت و از من درخصوص دلیل توجه به این موضوع سئوال کرد. هنگامی که به او گفتم در حال نوشتن کتابی درباره عربستان هستیم، ناگهان دچار دریازدگی شد.
واشنگتن همواره به دنبال استفاده از پولهای عربستان است. "دیک چنی" وزیر دفاع و معاون رئیس جمهور به عنوان رئیس اجرایی شرکت هالیبرتون فعالیت کرد. شرکتی که همواره در حال استفاده از عربستان سعودی و پروژههای این کشور است. در اواخر سال 2001 با خروج دیک چنی، این شرکت گرفتار رسوایی های مالی شده بود و قراردادی 140 میلیون دلاری را برای ارتقای چاه نفتی جدید عربستان بسته بود.
"فیلیپ میریل" در دوران ریاست جمهوری جرج بوش پدر به عنوان معاون دبیرکل ناتو تعیین شد. وی دوست شخصی و نزدیک دیک چنی و همسرش لین بود.
در نوامبر 2000 کالین پاول مدت کوتاهی قبل از آنکه به عنوان وزیر خارجه تعیین شود، حدود 100 هزار دلار دریافت کرد. البته یکی از گزارشها حاکی است که او 200 هزار دلار دریافت کرد. وی این مبلغ را در مقابل اظهاراتی پراکنده در دانشگاه "تافتسر" در ایالت ماساچوست گرفت . این مبلغ از صندوق تافتسر که "عصام فارس" معاون هیأت وزرای لبنان آن را تأمین می کند، پرداخته شد. در واقع هر سنت از دارایی های فارس ناشی از تعاملات او با شاهزاده "بندر بن سلطان" وزیر دفاع سعودی و ترکی بن عبدالعزیز یکی از برادران ملک فهد است.
پس از حوادث 11 سپتامبر، شرکت ارتباطی "کوروِس" ماهانه 200 هزار دلار برای بهبود چهره عربستان دریافت می کرد. "تام لوولر" عضو جمهوریخواه سابق کنگره از کسانی بود که با این شرکت همکاری کرد. وی مدیر شرکت جمع آوری پول برای تبلیغات انتخاباتی جرج بوش پسر برای انتخابات فرمانداری ایالت تگزاس بود. لوولر همچنین مدیریت مالی امور انتخابات ریاست جمهور جرج بوش را برعهده داشت بنابراین مانند دیک چنی بسیار به کاخ سفید نزدیک بود. در اواخر سال 2002 سعودی ها به شرکت وکالتی "لوولر" سالانه 720 هزار دلار پیشنهاد کردند تا نماینده قانونی منافع عربستان سعودی در آمریکا باشد. لوولر نیز به عنوان مؤسس و شریک این شرکت با این مبلغ موافقت کرد.
در این فضای اخلاقی (!)، همه این دوستی و محبت بین دولت واشنگتن و اتاقهای شرکتها و ریاض و دنیای دیگر، نشانه ای خطرناک به شمار می آید. البته دلایل اقتصادی برای بوش پسر و مشاورانش موجب شد که آنان چشمهایشان را به دستهای آلوده سعودی ها ببندند. البته از یک طرف، نمی توان کسی را به دلیل تلاش برای نزدیک شدن به سعودی ها مورد مؤاخذه قرار داد، زیرا نمی توان مسئولی آمریکایی را یافت که به صورتی با عربستان در ارتباط نباشد.
"هنری کیسنجر" نیز ریاست مجموعه "کیسنجر و شرکا" را برعهده دارد که از جمله مشتریان وی شرکت بویینگ، شرکت آتلانتیک ریچفیلد آرکو و بسیاری از شرکتهایی است که در عربستان سعودی در حال فعالیت هستند.
ارتباط ها با مشتری سعودی در واشنگتن بسیار پیچیده و گسترده است، به صورتیکه کیسنجر و سناتور جورج میشل که نام آنان برای ریاست کمیته ریاست جمهوری برای بررسی حملات تروریستی تعیین شدند، به صورت مستقیم از کار در این کمیته استعفا کردند تا مجبور نشوند که فهرست مشتری های خود را فاش کنند.
جرج بوش پسر برای اینکه کسی که ریاست این کمیته را برعهده می گیرد ارتباطی با مشتری های سعودی نداشته باشد، "توماس کی" حاکم ایالت نیوجرسی و رئیس دانشگاه "درو" را تعیین کرد. تنها ارتباط توماس کی با مسئولان واشنگتن این بود که وی از همان مدرسه خصوصی فارغ التحصیل شده بود که الگور و برادران کوچکتر جرج بوش پس یعنی "نیل و "مارون" در آنجا درس خوانده بودند.
توماس کی وقتی به عنوان رئیس این کمیته تعیین شد، مدیر شرکت نفتی بزرگ "آرمادا هس" بود که با شرکت نفت عربستان سعودی برای ارتقای چاههای نفتی در مرکز آسیا وارد همکاری شده بود.
حتی "لویس فریچ" مدیر سابق دفتر اف بی آی گفته بود که پس از بازنشستگی از کار در این دفتر در سال 2001، پیشنهادی را برای کار با عربستانی ها دریافت کرده بود. اگر این خبر درست باشد، وی صبح 11 سپتامبر و هنگامی که از خواب بیدار شد باید خدا را شکر کرده باشد که به جای کار برای عربستانی ها، در شرکت کارتهای اعتباری "ام پی ان ای" مشغول به کار شد.
* ارتباط همه شخصیتهای مهم آمریکایی با شرکتهای سعودی
تقریبا همه شخصیتهای مهم در واشنگتن که مسئولیتی را عهده دار بودهاند، حداقل با یکی از شرکتهای مرتبط به عربستان سعودی همکاری کردهاند. به صورت عملی هر قرارداری که با سعودی ها بسته شده است شفاف نبوده، و در توفان شن و نزدیک یکی از چاه هایی که پول از آنجا سرچشمه میگیرد، ناپدید شده است.
در شرکت "تی آر دبلیو" تا اواخر سال 2002 که توسط شرکت "نورثورب گرومان" خریداری شد، "رابرت گیتس" مدیر سابق "سی آی ای" و معاون وزیر خارجه سابق و "مایکل آرامکست" سفیر سابق آمریکا در ژاپن و "کاندولیزا رایس" مشاور امنیت ملی آمریکا تشکیل شده بود و اعضای این شرکت سالها در اداره شرکت "شیورون" که در سال 2001 با "تکساکو" ادغام شد، همکاری داشتند.
"شیورون تکساکو" با شرکت ملی نفت سعودی "آرامکو" و "استار انترپرایز" و "موتیوا انترپرایز" همکاری داشت.
"کارلا هیلز" وزیر اسکان در دولت "جرالرد فورد"، "بنت جانسون" سناتور سابق لوییزانا و نماینده تجاری سابق آمریکا در دولت بوش که مسئول امور انرژی در کنکره بود، "سام نون" سناتور سابق جورجیا که رئیس کمیسیون نیروهای مسلح بود و با شرکت "نیمر پترولیوم" در ارتقای چاه های نفت قزاقستان همکاری داشت، از اعضای شرکت "شیورون – تکساکو" هستند.
در سال 1999 دولت سعودی متوجه شد که خاندان "بن محفوظ" بانک تجاری ملی را در اختیار دارد . پس از آن حداقل 3 میلیون دلار به جمعیت های خیریه کمک کرد که مقادیری از این اموال به "بن لادن" تحویل داده شد. مقداری از این پولها نیز به یکی از جمعیتهای خیریه داده شد که یکی از اعضای آن "عبدالرحمن بن خالد بن محفوظ" بود که از ورود به آمریکا منع شده است. دلیل منع ورود وی به آمریکا دست داشتن در رسوایی بانک بین المللی در اوایل دهه نود است.
حمایت مالی جمعیتهای خیریه سعودی از بن لادن موضوعی بعید و دور از احتمال نیست. بسیاری از صاحبان میخانهها در آمریکا عقیده داشتند که بیشتر پولها به پناهگاهها، زنان بیوه در سرزمینهایشان سرازیر می شود و البته برخی از این پولها نیز بدون شک برای خرید تفنگ و مواد منفجره برای ارتش جمهوریخواه ایرلند هزینه می شد.
دولت عربستان سعودی و واشنگتن درباره حسابهای بانکی سئوالی نمی کردند و سعودیها و شبه نظامیان مسلح وهابی را به حال خود رها کردند تا از راههای مختلف برای بن لادن پول بفرستند. درحالیکه این کار برای ساکنان واشنگتن امری آسان نبود، بدون شک جمع آوری و ارسال پول در ریاض و جده آسانتر بود.
* درس سعودی ها به آمریکایی ها
عربستانی ها این درس را به آمریکایی ها دادند: دهانت را درباره عربستان ببند، تا به تو توجه کنیم. برای تو کار و پست در یک دانشگاه مییابیم، یا خودرویی لکسوس و خانهای بزرگ در جورج تاون به تو میدهیم.
"والتر" سفیر سابق آمریکا در عربستان سعودی، رئیس مرکز بین المللی "مریدیان" در واشنگتن است که برای "افزایش تفاهم بین المللی" تأسیس شد. طبق آنچه که در سایت مرکز مریدیان آمده، این مرکز از سوی افراد کمک کننده سعودی حمایت میشود.
اعضای شورای اداری این مرکز نیز همسران اعضای کنگره هستند: سپنس آبراهام، کین بنتس، جان برو، جان کورزین، ویلیام فرست و چارلز هانمل. رئیس شورای اداری آن هم "میشل ولدج آر" سناتور سابق جورجیا و سفیر آمریکا در ریاض در دوره دوم ریاست جمهوری کلینتون است.
بر اساس مطلب منتشر شده در واشنگتن پست، یکی از افراد نزدیک به شاهزاده بندر بن سلطان سفیر عربستان در امریکا گفته است که وی مشغول رسیدگی به آن دسته از مسئولان آمریکایی است که به زندگی عادی خود بازگشته اند. سعودی ها به دوستان خود هنگامی که دفاتر خود را ترک می کنند اهمیت می دهند و به آنها رسیدگی می کنند. آنها هنگام ترک پست خود غافلگیر می شوند و متوجه می شوند که چند دوست خوب به دفترشان مراجعه می کنند!.
هنگامی که به اندازه کافی ثروتمند باشی، می توانی فقط رفاه را خریداری کنی؛ طبق توافقی که در اوایل دهه هشتاد با دولت ریگان برای حمایت از کسری بودجه آمریکا بسته شد، عربستان سعودی یک تریلیارد دلار در بازار سهام آمریکا سپرده گذاری کرده است. بر اساس مقیاس 1/10 بحران اقتصادی، اگر سعودی ها همه سپرده های خود را از بانکهای آمریکا خارج کنند، این امر برای آمریکا فاجعه بار خواهد بود.
رسوایی "هیفاء بندر" در ماجرای 11 سپتامبر
بخش ششم
* محافظان ریاست جمهوری آمریکا در خدمت بندر
در سال 1994 پس از آنکه 2 سال را در "دوشنبه" پایتخت تاجیکستان – دورترین و فقیرترین منطقه دنیا سپری کردم؛ "سی آی ای" من را به واشنگتن بازگرداند. صراحتا از بازگشت به خانه و پشت سر گذاشتن آن دوران، خوشحال بودم. اکنون به اندازه کافی آب برای حمام دارم و می توانم به اندازه کافی بخوابم بدون آنکه صدای شلیک تانکها را بشنوم. من قبل از آنکه به بخش دیگر دنیا بروم، نیازمند استراحت هستم. به همین دلیل به دنبال خانهای اجارهای در واشنگتن گشتم.
هنگامیکه با آژانس اطلاعات مرکزی (متن حذف شده) قرارداد بستم، باید زندگی در واشنگتن را میپذیرفتم. در نهایت یک واحد آپارتمانی را در جورج تاون یافتم. دیگر میتوانستم در هفته چندین بار از آنجا خارج شوم و دیگر نیازی نبود بقیه ایام هفته را گوشت خوک و لوبیا بخورم. ولی همه این مسائل در سال 1994 تغییر کرد. مبلغ اجاره در جورج تاون به صورت غیرقابل تصوری افزایش یافت؛ و همه مکانهایی که به آنجا عادت کرده بودم دیگرناپدید شده و قهوهخانههای مدرن فرانسوی و سیگار فروشیها جای آنها را گرفتند. از این به بعد اگر فردی با خانواده از قشر متوسط جامعه باشد، باید یک ساعت مسافرت کند و به دنبال جایی در ایالت ویرجینیا بگردد.
هنگامیکه داشتم از این تصمیم منصرف میشدم و میخواستم به دنبال جایی در خارج از "بلتوی" بگردم، خانهای را در "پالیسیدز" یافتم. این منطقه شهرکی نزدیک جورج تاون است. این خانه به صورت ماهانه کرایه داده میشد. دارای 3 اتاق خواب دو سرویس بهداشتی و چمن بود. این خانه برای من و خانوادهام بیشتر از آن چیزی بود که میخواستیم. این خانه با خودرو تا مقر "لانگلی" در ایالت ویرجینیا 5 دقیقه فاصله داشت. فاصله این خانه تا محل کار من به اندازهای بود که بتوانم با دوچرخه به سر کار بروم.
یک شب در راه به منزل متوجه وجود کاروانی از خودروها خارج از جاده 123 شدم. قبلا فکر میکردم که رئیس جمهور تنها کسی در واشنگتن است که میتواند به این صورت محافظ داشته باشد. ظرف چند ثانیه خودروهایی که در کنار دو طرف جاده صف کشیده بودند ناپدید شدند. در آن هنگام متوجه شدم که در حال عبور از کنار "بندر" سفیر عربستان سعودی در آمریکا عبور می کنم. با وجود شیشه دودی خودروی لیموزین، متوجه شدم که بندر به کشور بازگشته است.
روز بعد در خصوص وضعیت بندر پرسیدم، به من گفته شد که او در کشور تنها سفیری است که به صورت رسمی از سوی وزارت خارجه محافظت می شود. درحالیکه کارمند دولت باید در حاشیه شهر زندگی کند. در آن زمان، متوجه شدم که باید اتفاقات مهمی در اطراف بندر، واشگتن، آژانس اطلاعات مرکزی و روابط غرب و عربستان سعودی و آمریکا در جریان باشد.
در یکی از روزها که سوار دوچرخهام بودم، رئیس آژانس اطلاعات مرکزی، مسئول حمایت از امنیت ملی و سفیر عربستان سعودی از کنارم گذشتند. آنها رفته بودند که ملکی را در حاشیه رودخانه "پوتومک" که بهترین منطقه در واشنگتن به شمار میآید ببینند. این ملک دهها بار بزرگتر از منزلی بود که در آن زندگی میکردم.
* نحوه رفت و آمد بندر به کاخ سفید
بندر میتوانست هر وقت که بخواهد برای گفتوگو وارد کاخ سفید شود. ولی من برای گرفتن وقت ملاقات با یک کارمند دون پایه در شورای امنیت ملی، باید چند هفته وقت بگذارم. البته اگر بتوانم برای چند دقیقه با او صحبت کنم، بسیار خوش شانس خواهم بود.
بندر برای ساکنان کاخ سفید در فهرست A قرار داشت، و اگر دلش میخواست میتوانست هر نامه حساسی را به هر شخصیتی در دولت یا روزنامهها بدهد.
روزنامه "واشنگتن پست" تأکید کرد، شب افتتاحیه مرکز "کندی" و در مراسم شام در خانه "کاترین گراهام"، بندر بازیگر واشنگتن بود و نه آژانس اطلاعات مرکزی.
* بندر واشنگتن را اداره میکند !
خانه وسیع بندر و زندگی بدون محدودیت او، بلیتی بود که میتوانست با آن در واشنگتن تردد کند. صرف نظر از حماقتی که به عنوان دموکراسی و دنیای آزاد شناخته میشود، واشنگتن یک شرکت است که بندر بر کرسی شورای اداری آن تکیه زده است. اگر بخواهی از دایره آن خارج شوی، نفرین خواهی شد پس بهتر است که طبق قواعد آن بازی کنی.
در هر مبحثی که آمریکا و عربستان سعودی در آن حضور دارند، باید فردی باشد که در هر اردوگاه پایگاهی داشته باشد تا بتواند به خوبی با دو طرف ارتباط برقرار کند، و به راحتی با دو فرهنگ تعامل داشته باشد. او باید به اندازهای گنجایش داشته باشد که مردم به دنبال شراکت با او باشند. او باید به همه جزئیات و پیامدها آگاه باشد.
محور واشنگتن - ریاض شخصی به نام بندر بن سلطان عبدالعزیز است. شاهزاده بندر در فهرست خاندان حاکم (سعودی) از افراد درجه پایین است. با وجود اینکه پدرش وزیر دفاع است مادرش فقط یک خدمتکار منزل بود، ولی واشنگتن همواره به پول اهمیت میدهد و نه اصل و نسب.
* مسلمانی با اسانس اسکاتلندی و سیگار کوبایی
در یکی از روزهای سال 1983 بندر در سن 34 سالگی به عنوان سفیر عربستان سعودی در آمریکا تعیین شد. وی در آن زمان دوستان زیادی داشت و فردی تأثیرگذار بین مردم بود. در دوران جوانی وی خلبانی ماجراجو و فردی جنگجو بود. بندر مسلمانی با اسانس اسکاتلندی و سیگار کوبایی است که همواره پست و سمتی داشته است. بندر خودش را به عنوان یک بازیگر ممتاز ثابت کرد.
* هواپیماهای آواکس نخستین ضربه بندر
بندر در سال 1981 به عنوان وابسته نظامی عربستان سعودی در آمریکا انقلابی به پا کرد و توانست با وجود اعتراضهای عصبیگونه ایپک - قوی ترین لابی اسرائیلی در واشنگتن، موافقت کنگره را برای فروش هواپیماهای "آواکس" به عربستان جلب کند.
طبق آنچه که در سال 2002 در روزنامه واشنگتن پست گزارش شد، بندر در دورانی که سفیر بود توانست بدهیهای عربستان را با سپرده گذاری محرمانه 10 میلیون دلاری در بانک واتیکان بپردازد.
این سپرده گذاری به درخواست آژانس اطلاعات مرکزی که در آن زمان "ویلیام کیسی" ریاست آن را برعهده داشت، صورت گرفت تا مسیحیان دموکرات از آن در جنگ با کمونیستهای ایتالیایی استفاده کنند.
در ژوئیه 1984 بندر نخستین 30 میلیون دلار را از خاندان حاکم (سعودی) ارائه کرد تا "اولیور نورث" بتواند برای انقلابیون "کنترا" در نیکاراگوئه سلاح بخرد.
* دعوت هیفاء بندر از دختر مطلقه بوش در زمانی مناسب
بندر به صورت شخصی نیز خوش درخشید. هنگامی که جرج دبیلو بوش اواخر نوامبر 1990 به عربستان رفت تا از نیروهایی که برای بازپس گرفتن کویت آماده میشدند بازدید کند؛ "شاهزاده هیفاء" همسر بندر، "دورتی" دختر تازه طلاق گرفته جرج بوش و فرزندانش را برای عید شکرگذاری به مزرعه بندر در ایالت ویرجینیا دعوت کرد. جرج بوش هنگامی که بندر را چند روز پس از عید شکرگذاری ملاقات کرد، درحالیکه اشک در چشمانش جمع شده بود به بندر گفت: "شما انسانهای خیّری هستید."
* اعطای لقب بوش به بندر !
در جریان سفر تابستانی بندر به منزل بوش در "کینگپورت" در ایالت "مین"، خانواده به او لقب "بندر بوش" دادند. بندر بوش برای ماهیگیری به انگلیس دعوت شد. بندر یک میلیون دلار به ساخت کتابخانه ریاست جمهوری بوش در "کالج استیشن" در تگزاس کمک کرد. ملک فهد پادشاه عربستان نیز بنا به پیشنهاد بندر، یک میلیون دلار به باربارا بوش برای کمک به فعالیتهایش در مبارزه با بی سوادی کمک کرد. وی همچنین یک میلیون دلار به "نانسی ریگان" در فراخوان مبارزه با مواد مخدر کمک کرد.
بندر سعودی تنها کسی نبود که در دفاتر ریاست جمهوری و دیگر نهادها به دنبال منافع بود. در اکتبر 1983 "عدنان خاشقجی" تاجر سلاح 50 هزار دلار به انبار ریاست جمهوری "جیمی کارتر" در آتلانتا داد. در اواخر سال 2002 شاهزاده "ولید" هم نیم میلیون دلار برای تأسیس صندوق بورس تحصیلی "جرج هربرت واکر بوش" در آکادمی فیلیپس کمک کرد. یک سال قبل از آن "ردوی جولیانی" 10 میلیون دلار هدیه ولید بن طلال را نپذیرفت.
* روابط بندر و کلینتون
در دوران ریاست جمهوری "بیل کلینتون" بندر هفتههایی را در کاخ کوهستانی او در "اسپن" می گذراند. (50 هزار متر مربع، 32 اتاق، 16 سرویس بهداشتی، 55 میلیون دلار). در واقع این دو نفر در شیوه زندگی تفاوت داشتند. بندر به گذشته نظامی خود افتخار می کرد و هر بار در دیدار با کلینتون این موضوع را پیش می کشید.
کلینتون از طریق دوستی با "شاهزاده ترکی" رئیس سابق سازمان اطلاعات سعودی، از در پشتی با ریاض ارتباط داشت. تاریخ این دوستی به دوران دانشگاه جورج تاون بر میگردد. مشاورانی در کاخ سفید همه تلاش خود را به کار گرفتند تا کلینتون را از بندر دور نگه دارند. بیل کلینتون آخرین کاری که نیاز داشت این بود که وقت خود را با یک شاهزاده بسیار ثروتمند عربی سپری کند.
* نقش بندر در انفجار برجهای خُبَر
مجله نیوزویک تأکید کرد، بندر در قانع کردن لیبیاییها برای تحویل 2 تن از شهروندان خود که به دست داشتن در حوادث سال 1988 و منفجر کردن هواپیمای پان ام 103 بر فراز لوکربی در اسکاتلند متهم بودند، نقش بارزی ایفا کرد. این مجله همچنین خاطرنشان کرد که بندر با منفجر کردن برجهای خبر با کمک دفتر "اف بی آی" در سال 1996 به نابود کردن مقاومت در عربستان سعودی کمک کرد. زیرا تحقیقات در خصوص این ماجرا پس از مرگ 19 نظامی در آنجا برای بیش از 5 سال متوقف ماند.
بندر از نفوذ خود برای قانع کردن پادشاه جهت هدیه دادن 23 میلیون دلار به مرکز دانشگاه "ارکانزاس" استفاده کرد. چرا که فرماندار آرکانزاس (بیل کلینتون) به عنوان رئیس جمهور انتخاب شده بود. کلینتون در سال 1991 در دیدار با سفیر سعودی فشارهای بسیاری را برای دستیابی به این پول به کار برد. در نوامبر 1992 نیز به همین منظور تلفنی با ملک فهد گفت وگو کرد.
آن پولها از 2 راه تحویل داده شدند: 3 میلیون دلار در آغاز و باقی آن پس از ده هفته. زمان بندی خیلی مهم بود.
بندر بن سلطان، طبق روال فعالیتهایش در پایان هر دولت، همه اعضای کابینه کلینتون را به شام در رستورانی که خودش انتخاب کرد دعوت میکند.
* "بندر بوش" مهمان دائمی کلینتون در کاخ سفید
در دوره دوم ریاست جمهوری بوش، بندر کاخ سفید را به صورت شگفت انگیزی پس گرفت، دقیقا مانند زمانی که انگلیسیها در سال 1814 آن را آتش زدند. وی خودش را به یکی از مهمانان دائمی رئیس جمهور تبدیل کرد. خدمت طولانی مدت او در واشنگتن او را به قدیمترین دیپلمات تبدیل کرد، البته همه دوست داشتند با او صحبت کنند. در دسامبر 1997 جیمی و روزالین کارتر و بوش پدر به کاخ بندر در حاشیه رودخانه "پوتوماک" رفته و در مراسم بیست و پنجمین سالگرد ازدواج او و هیفاء شرکت کردند. دو سال بعد هنگامی که نلسون ماندلا به واشنگتن سفر کرد، بندر به افتخار او در کاخ "مکلین" میهمانی برگزار کرد که تا صبح طول کشید.
در آوریل 2001 "یاسر عرفات" از "شاهزاده عبدالله" ولیعهد سعودی خواست از اسرائیل شکایت کند چرا که سربازان آن به کاروان خودروهای مسئولان فلسطینی تیراندازی کردند. عبدالله نیز این درخواست را به بندر که با دیک چنی و کالین پاول در ارتباط بود منتقل کرد.
پاول در اواخر سال 1970 از طریق "دیوید جونز" رئیس هیأت ستاد مشترک و دوست بندر در بازی تنیس، با بندر بن سلطان آشنا شد. پاول در آن زمان گفت وگویی یک ساعته با عرفات و شاهزاده عبدالله داشت.
* سعودیها و تروریسم
در نیمههای سال 2002 این موضوع به روزنامه نگاران درز کرد که سیاست دفاعی شبه رسمی مجلس که "ریچارد پرل" ریاست آن را برعهده دارد، بر این امر استوار است که وقتی موضوع به "تروریسم" میرسد عربستان سعودی دوست ما نیست. دقیتر اینکه، در این گزارش تأکید شده که "عربستان سعودی ذاتا ویرانگر دنیای عربی و منتقل کننده بحرانهای عربی است" . "سعودیها در همه سطوح تروریستی فعالیت دارند، و آنان طراح، حامی مالی و تشویق کننده این تفکر هستند".
پاول یک بار دیگر به مدت چند ساعت تلفنی صحبت کرد تا به بندر و مدیریت او تأکید کند که اینگونه مسائل موضع رسمی دولت بوش نیست. برای تقویت این موضوع، جرج بوش بندر را به مزرعه خانوادگی خود در "کروفورد" تگزاس دعوت کرد. اینگونه دعوتها معمولا از رؤسای کشورها صورت میگرفت.
به نظر میآید که سیاست دفاع امنیتی، مشغولیت اصلی "هنری کیسنجر" است، فردی که عربستان سعودی او را به وجود آورد و اخیرا برای مدتی ریاست کمیته نوار آبی را برعهده گرفت. این کمیته مسئول تحقیق درباره اشتباهات اطلاعاتی بود که موجب بروز حادثه 9/11 شد. وی قبل از برعهده گرفتن این مسئولیت باید استعفا میکرد زیرا در فهرست تحقیقاتش چند سعودی نیز قرار داشتند.
* رسوایی کمک همسر بندر به القاعده
هنگامیکه گفته شد هیفاء همسر بندر – به صورت غیر عمد- به دو تن از ربایندگان (هواپیماهای حادثه یازده سپتامبر) کمک کرد که در "سان دیگو" اقامت کند؛ پاول در 28 نوامبر 2002 به آژانس اطلاعات مرکزی رفت تا از این دو شاهزاده دفاع کند.
پاول در مصاحبهای با "میشل کیلمن" گفت: "من سالها است که شاهزاده بندر و هیفاء را می شناسم و معتقدم که آنها هیچکاری را انجام نمیدهند که در حمایت هر فرد یا سازمان تروریستی باشد. ولی بگذارید ببینیم که حقیقت چیست".
آیا خطوط مقدم بندر شکست؟ آیا دولت بوش سعی داشت پیامهایی کدگذاری شده ارسال کند؟ شاید این طور باشد، ولی پاول هم سعی میکرد که بر مسائلی که در جریان بود سرپوش بگذارد.
* مهمانی بندر برای زنان شخصیتهای مهم آمریکایی
در اوایل مارس 2001 شاهزاده هیفاء 80 تن از بارزترین زنان واشنگتن را برای شام دعوت کرد. همسران شخصیتهایی مانند دونالد رامسفلد، کارمندان اندروکارد، "پل اونیل" وزیر خزانه داری و "کلارنس توماس" و "آنتونی کندی" قضات دادگاه عالی، از جمله این دعوت شدگان بودند. مهمان افتخاری نیز "الما پاول" همسر کالین پاول بود.
این موضوع در واشنگتن عادی بود، ولی این امر برای من بزرگترین مسأله غافلگیر کننده به شمار میآمد. کمکهای هیفاء همسر بندر و پولهایی که به دست تروریستها رسید، کمکهایی خیریه بود. شاهزاده هیفا و همسرش به این منظور کمکهای مالی بسیاری را هدیه دادند.(!)
ولی یک فرد چگونه می تواند اطمینان یابد که این پولها به دست افراطیها نمی رسد؟ بیایید جدی به این موضوع نگاه کنیم، آخرین باری که از عربستان سعودی خواستیم همه مسائل را مورد بررسی قرار دهد چه زمانی بود؟
با وجود هر طرز تفکری که درباره جمعیتهای خیریه سعودی داشتیم، آنها بدون توجه به ما سالها به فعالیت خود ادامه دادند. در حملاتی مانند 9/11، هیچ کس ندید که (تروریستها) میآیند زیرا کسی نمیخواست که آنها را ببیند.
* حمایت جمعیتهای خیریه سعودی از القاعده
در مارس 2002 یعنی یک سال و نیم بعد از کمکهای شاهزاده هیفاء، نیروهای وزارت خزانه داری – دفتر ایالت ویرجینیا- به 4 جمعیت خیریه سعودی حمله کردند: مؤسسه SAAR، الصفاء، پژوهشکده بین المللی تفکرات اسلامی IIIT و سازمان بین المللی نجات اسلامی (هیأت بین المللی نجات اسلامی).
در این عملیات همچنین، به دفتر محلی "اتحادیه دنیای اسلامی" که از سوی عربستان سعودی حمایت مالی میشود، حمله شد. این مجموعه برای بن لادن پول و سلاح فرستاد. بندر در یک دوره دراز مدت و به دلایل انسانی به این 5 مؤسسه خیریه کمک کرد، درحالیکه مسئولان وزارت خزانه داری و دیگر کارشناسان می توانستند در خصوص خطر این جمعیتها هشدار دهند.
"ماتئو لیویت" از اعضای بارز پژوهشکده سیاستهای خاور نزدیک در واشنگتن در 1 اوت 2002 در اظهاراتش در برابر کنگره گفت: "طارق حمدی" از کارمندان جمعیت IIIT شخصا به اسامه بن لادن باتریهای تلفن ماهوارهای داد.
"محمد جمال خلیفه" داماد اسامه بن لادن دفتر هیأت بین المللی نجات اسلامی در فیلیپین را اداره کرد و از آنجا برای القاعده پول فرستاد. با فعالیتهای ممتاز پلیس هند، "ابوناصر" از کارمندان هیأت بین المللی نجات اسلامی در منفجر کردن کنسولگری آمریکا در کلکته ناکام ماند.
شاهزاده بندر در مصاحبه با PBS درباره مشکلاتی که عربستان سعودی با ارسال پول به همه مناطق دنیا دارد، اظهار داشت: می توانیم ارسال پول به اروپا و آمریکا را پیگیری کنیم، ولی این ارتباط در آمریکا قطع می شود.
همسر بندر به دو تن از عاملان حملات 11 سپامبر تا حدود 130 هزار دلار کمک کرد.
یک سعودی ناشناس نیز 550 هزار دلار به مسجدی در "سان دیگو" که به مثابه پایگاهی برای ربایندگان (هواپیماها در حملات 11 سپتامبر) به شمار میآمد کمک کرد، به صورتیکه در گزارش دفتر اف بی آی آمده است که هزینه حملات 9/11 از 500 هزار دلار فراتر رفت.
به عبارت دیگر بندر – یا یک سعودی دیگر- پول خود را از دست میدهد تا 19 افراطی دست به کشتار بزنند و بیش از 3 هزار نفر را به قتل برسانند.
ما هیچگاه نخواهیم فهمید که پول به کجا ارسال میشد، مگر آنکه سعودی ها تصمیم بگیرند به ما در تحقیقات کمک کنند.
در اکتبر 2002 هیأتی از آمریکا به ریاست "آلن لارسون" قائم مقام وزیر مشاور دولت در امور اقتصادی به ریاض رفت. این سفر ظاهرا برای تحت فشار گذاشتن سعودیها جهت افزایش نظارت بر جمعیتهای خیریه و شبکههای مالی شهروندان این کشور بود.
اما همانطور که "جف گرت" و "جودیت میلر" در روزنامه نیویورک تایمز گفتند داستان به اینجا ختمنمی شود: "چند مسئول اجرایی در توضیح بحران مستمری که واشنگتن و آمریکا و نفت عربستان با آن مواجه هستند، اظهار داشتند که لارسون بند دیگری را در برنامه کاری خود دارد. وی میخواهد تضمین کند که عربستان سعودی میلیونها بشکه نفت دیگر را به بازار جهانی تزریق می کند، زیرا درنتیجه حمله به عراق به فرماندهی آمریکا، بحران اقتصادی ایجاد شد. "نپرس، نگو، و اطلاع نداشته باش" و قبل از هر چیز دیگر از شر چیزی نگو و از ادامه تزریق نفت حفاظت کن. سعودیها نیز همیشه حق دارند. !
ریاض پولهای بسیاری را از نفت در دست دارد و واشنگتن نیز آب دهانش به راه افتاده است. نهاهای دولتی آمریکا تمایلی به توجه به واقعیتها ندارند.
ولی تمرکز بر پول و یا حتی پول و نفت این ماجرا را به وجود می آورد. ازدواج واشنگتن و آلسعود بسیار محکم است. این امر مانند بادی است که از طریق جغرافیای سیاسی، جنگ جهانی دوم، کوته بینی و مبارزه با کمونیسم، راه خود را یافته است.
"فرانکلین روزولت"، "محمد بن سعود" و "محمد بن عبدالوهاب" و مبلغ "ابن تمیمه" نقشی بارز را بازی کردند. و در آخر همه بذرهای خباثت را ابن تمیمه کاشت: "اخوان المسلمین".
راز کثیف کاخ سفید و غفلت CIA از منشأ تروریسم
بخش هفتم
* تلاش برای شناخت اخوان المسلمین
هنگامی که در دفترم در جنوب هند بودم، هرچه بیشتر مطالعه میکردم تمایلم برای شناخت اخوان المسلمین بیشتر میشد. در آن هنگام تقریبا چیزی درباره اسلام نمیدانستم. اخوان المسلمین در یکی از شهرهای هند مدرسه داشت و آن مدرسه یکی از مراکز آموزش و درمان به شمار میآمد. اعضای اخوان مراکز تجاری ومغازه های هندوها را به آتش میکشیدند، اما تحرکات آنان به ندرت یک یا دو روز ادامه مییافت. ولی مسلمانان هند دست به ترور سیاستمداران نمیزدند و خودروهای بمبگذاری شده را منفجر نمیکردند.
گروه اخوان المسلمین در سال 1928 توسط یک مصری به نام "حسن البنا" تأسیس شد تا با پالایش اسلام، مصر را از نفوذ بیگانگان رهایی بخشد. در سال 1947 این گروه به خشونت گرایید و به شرکتهای یهودیان در قاهره حمله کرد. پس از یک سال، دولت این گروه را ممنوع اعلام کرد. البنا پس از شنیدن این خبر گفت: "اگر سخنان دفن شوند، دستها باقی میمانند".
در 28 دسامبر 1948، اعضای اخوان المسلمین این پیشگویی حسن البنا را از طریق ترور نخست وزیر مصر عملی کردند. دولت مصر نیز در واکنش سر مار را قطع کرد که در نتیجه آن حسن البنا در سال 1949 به قتل رسید. اما این موضوع موجب تعصب بیشتر اخوان المسلمین شد. پس از ترور ناکام جمال عبدالناصر رئیس جمهور مصر در سال 1954، ناصر همه درها را به روی اخوان المسلمین بست. درنتیجه فرماندهی این گروه به صورت زیرزمینی یا در تبعید ادامه یافت.
* مهاجرت اخوان المسلمین به سوریه و رفتن به آغوش عربستان
بیشتر اعضای اخوان المسلمین به عربستان سعودی رفتند، البته نه همه آنها. برخی نیز به سوریه گریختند و اعضای بازگشته از مصر شاخهای را در سوریه در سال 1930 تأسیس کردند.
اما در اواخر دهه هشتاد سرانجام دولت سوریه توانست اخوان المسلمین را ریشه کن کند و بار دیگر آنان مجبور شدند به عربستان سعودی بروند، برخی نیز به آلمان غربی رفتند (جایی که با تأسیس گروهکهایی برای حملات 11 سپتامبر زمینه سازی کردند). برخی نیز در دمشق و دیگر مناطق سوریه باقی ماندند و فعالیتهای خود را به صورت زیرزمینی ادامه دادند.
این مطالب همه اطلاعات در دسترسی بود که آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا توانست از طریق پیامها جمع آوری کند . سیا چیزی درباره اخوان المسلمین نمیدانست.
* بی اطلاعی CIA از اخوان !
فکر میکنم که آژانس اطلاعات مرکزی، منبع، جاسوس یا سازمانی (درون اخوان المسلمین) نداشت؛ و چگونگی فعالیت اخوان در سوریه و منابع مالی اعضای آن را نمیدانست، و به صراحت بگویم که سی آی ای سردرگم بود.
* انتشار ویروس اخوان در هند
در هند میتوانم بگویم که اخوان المسلمین مانند ویروس منتشر میشود. پس از آن شاخههایی از اخوان در آفریقا، جنوب صحرای بزرگ، جنوب آسیا و دیگر مناطق دنیا ایجاد شد ولی به نظر میآید که مشکل واقعی در سوریه است. این گروه می توانست با اسرائیل وارد فرایند مسالمت آمیز شود و یا این فرایند را زیر پا بگذارد.
به صورت رسمی واشنگتن میخواست که حافظ اسد برود. اسد در هر منازعه بین المللی از سوی اتحاد شوروی حمایت تسلیحاتی میشد. ولی رفتن حافظ اسد به معنای استیلای اخوان بر سوریه بود.
آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا چگونه میتوانست اطلاع یابد که آیا اخوان فرصتی برای تحت کنترل در آوردن سوریه دارد؟ نبود جاسوسی در گروه اخوان، موضوع غیر قابل تصوری بود.
شبی در "امان" در لابی هتل "اینترکانتیننتال" امیدوار بودم که به هدفم (شناخت اخوان) برسم. زیرا دوستانم در آنجا شکست خوردند. اطمینان داشتم که "علی" به من همه چیز را در باره اخوان میگوید و من را از واقعیتهایی پیچیده مطلع میکند. "علی" علوی بود، ولی فکر میکنم که مدتها بود که از کارش فرصتی برای شناخت دشمن ایجاد کرده بود. دوست داشتم از طریق یک سوری از واقعیتها مطلع میشدم، ولی به نظر میآمد که این امر بسیار دشوار بود؛ نمیدانستم که کجا یکی از آنها را بیابم.
صبح روز بعد، قبل از رفتن به دمشق به دیدار "تام توینان" رئیس سی آی ای که در امان بود، رفتم. تام را هنگامیکه در دهلی بودم شناختم. او در آنجا نماینده (سی آی ای) بود. وی فردی خونگرم و متخصص است. گمان میکردم که او در حال دور شدن ( از سی آی ای) است، و فکر نمیکردم که روزی رئیس آژانس اطلاعات مرکزی شود. در پایان دوره تام، شوهر دخترش در انفجار هواپیمای پان ام 103 بر فراز لوکربی اسکاتلند کشته شد.
من و تام برای مدتی طولانی در خصوص راههای رسیدنم به سوریه گفتگو کردیم. برای رسیدن به فرودگاه دمشق که کاملا تحت نظارت اطلاعات سوریه بود، به امان رفته بودم. اما اگر با خودروی کرایهای از عمان به دمشق میرفتم، میتوانستم قبل از متوجه شدن سوریها از این کشور خارج شوم. پس این برنامه، اینگونه انجام شد.
* دلیل بی توجهی CIA به اخوان
پس از پایان گفتگوها، از تام درباره اخوان المسلمین سوریه پرسیدم، ولی این سئوال من را نشنیده گرفت. پس از او پرسیدم: "آیا اردنیها به دلیل تنفر از سوریها، به اخوان پول و پناهگاه میدهند، اردنیها درباره آنها چه میگویند؟". "ما اردنیها را برای اطلاع از جزئیات تحت فشار قرار نمیدهیم، آنان هیچگاه دست به چنین کارهایی نمیزنند، اخوان المسلمین برای ما هدفی به شمار نمیآیند".
تویتال گفت: "آژانس اطلاعاتی درباره اخوان المسلمین ندارد". آژانس اطلاعات مرکزی بر اساس دستور فرماندهی در خارج، از کشورها یا گروههای تروریستی جاسوسی میکند. نمیتوانم این موضوع را تأیید کنم ولی یقین دارم که شوروی اردن را در الویتهای خود قرار داده است.
از نظر عملیاتی، افسر زیر نظر تویتان، روزها و شبهایش را به تعقیب دیپلماتهای شوروی سپری میکرد، به این امید که یکی از آنها را برای جاسوسی به نفع آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا به کار گیرد. اخوان المسلمین هدف احتمالی نیست و امان پول و زمان خود را برای آنان هدر نمیدهد.
تویتان همچنین در آژانس اطلاعات مرکزی با مشکل فرهنگی روبرو بود. بیشتر افسران میانسال از پروتستانهای قفقازی بودند. بنابراین اگر دانش و تجربهای هم داشتند، نظامی بود. تعداد اندکی از آنان زبان عربی را بلد بودند، و کسانی هم که به عربی سخن میگفتند، زبان آنان بسیار بد بود. از آنجا که بیشتر این برادران در صحبت کردن به زبان انگلیسی ضعیف بودند، آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا نمیتوانست بر موانع زبان و فرهنگ چیره شود.
اردن نمونهای از دیگر کشورهای خاورمیانه بود. اخوان المسلمین از صفحه رادار آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا خارج بود. برخی از کارشناسان، موضوع اخوان را در اوقات فراغت خود دنبال میکردند و این موضوع وارد اداره عملیات نمیشد، بنابر این تصورات آنان به منابع مطبوعاتی و دانشگاهی خلاصه میشد.
از زمان اقدام جمال عبد الناصر در سرکوب اخوان المسلمین در سال 1954، دیگر این امکان وجود نداشت که یکی از اعضای این گروه را یافت و با او مصاحبه کرد و این امر تقریبا غیر ممکن بود. آنان خودشان را زیر زمین دفن کردند.
عربستان سعودی پس از سال 1954 به حامی اخوان المسلمین تبدیل شد. این گروه مانند کتابی بود که به روی همگان بسته شد. به ندرت دانشگاهیان و روزنامهنگاران میتوانستند برای ورود به عربستان سعودی ویزا بگیرند. اسلامگرایی افراطی مانند حفرهای تاریک و عمیق بود. هنگامی که اسامه بن لادن در اواخر سال 1990 پیدا شد، تصور بیشتر آمریکاییها این بود که او از قبر بیرون آمده است.
* حمایت عربستان از تروریسم اخوان با موافقت آمریکا
اگر بخواهم منصف باشم، این امر (بی توجهی به اخوان) اشتباه آژانس اطلاعات مرکزی نبود. تا حوادث 11 سپتامبر هیچ رئیس جمهوری به موضوع جاسوسی از اخوان توجهی نداشت. طی دوران جنگ سرد رؤسای جمهور نگران شوروی و تأسیسات هستهای آن بودند. در واقع آژانس اطلاعات مرکزی همواره در حال جاسوسی درباره مسیر سلاح هستهای و یا احتمال ساخت آن بود.
* راز کوچک و کثیف کاخ سفید
همه جنگهای کثیفی که آژانس اطلاعات مرکزی در آنها غرق شده بود، با کمونیسم ارتباط داشت.
دست کم این توضیح رسمی همان چیزی است که واشنگتن آن را باور میکند. ولی جواب واقعی بسیار پیچیدهتر است. بله شوروی عاملی برای سرگرم شدن بود، و رسیدن به اخوان المسلمین بسیار سخت. ولی در نهایت این همان راز کوچک و کثیف در واشنگتن بود: "کاخ سفید اخوان المسلمین را به عنوان هم پیمان خاموش میشناخت. و اعضای این گروه را سلاحی سری ضد کمونیسم میدانست."
* حمایت عربستان از اخوان، چه زمانی آغاز شد
این فعالیت سری در سال 1950 با "دالاس – الین" در آژانس اطلاعات مرکزی و "جان فاستر" در وزارت خارجه آغاز شد، و آنان در آن زمان با حمایت مالی عربستان سعودی از اخوان مصر ضد جمال عبدالناصر موافقت کردند. کمونیست بودن جمال عبدالناصر و سرکشی او به اندازهای بود که موجب نگرانی واشنگتن شد. عبدالناصر شرکتهای تجاری بزرگ مصر و از جمله آنها کانال سوئز را ملی کرد. و از شوروی سلاح خرید و تهدید کرد که اسرائیل را به دریا میاندازد.
آژانس اطلاعات مرکزی در خصوص این مسأله هیچ نتیجه گیری نداشت و هیچ یادداشت و اخطاری در کنگره مطرح نشد. وزارت خزانه داری نیز هیچ بودجهای را برای این منظور در نظر نگرفت. به عبارت دیگر هیچ موردی ثبت نشد.
کاخ سفید فقط این وظیفه را برعهده داشت که به کشورهایی مانند عربستان و اردن که به اخوان المسلمین پناه داده بودند، در خصوص حمایت از این گروه چراغ سبز بدهد. این امر در جنگ داخلی یمن در سال 1962 اتفاق افتاد. در آن هنگام جمال عبدالناصر از دولت یمن که ضد آمریکا بود حمایت کرد و نیروهایش را برای کمک به این کشور فرستاد. واشنگتن نیز در مقابل موافقت خود را به ریاض برای حمایت از اخوان المسلمین در یمن ضد مصریها اعلام کرد. طبق آنچه که تام تویتان گفت: "دشمن دشمنم همیشه دوست من است. این نخستین اصل در خاورمیانه به شمار میآید."
آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا از اخوان المسلمین جاسوسی کرد، زیرا در نهایت این گروه ممکن بود روزی ضد ما شود. تام تویتان یا هر افسر دیگر آژانس اطلاعات مرکزی در خاورمیانه این موضوع را به نحوی به واشنگتن اطلاع داد. مأموریت آینده در طبقه پایینی "لانگلی" این بود. آژانس اطلاعات مرکزی از بخش حمایت مالی خارجی از اخوان المسلمین خواست هرگونه اطلاعات و متنی درباره این موضوع را نابود کند (متن حذف شده). در سال 1980 "زیبیگنیو برژینسکی" مشاور امنیت ملی از رئیس جمهور "کارتر" خواست قراردادی را با عربستان سعودی امضا کند. آمریکا دلار را با دلار مبادله کند و پول عربستان سعودی به مقاومت افغان در دوران اشغالگری شوروی سرآزیر شود. (در سال 1981 عربستان سعودی 5.5 میلیارد دلار پرداخت) و بخش بیشتر این پولها به دست عناصر افراطی اخوان المسلمین و از جمله آنها "عبد سیاف" رسید.
سیاف رئیس اتحادیه اسلامی، فرد خطرناکی بود که به پول و سلاح اهمیت زیدی میداد. او دانشجوی قدیمی ترین و بهترین دانشگاه الازهر بود. وی از سوی اخوان المسلمین مأمور شد. سیاف گفت که از سوی وهابیها در عربستان سعودی آموزش ندید. ولی در واشنگتن هیچکس نه پرچم قرمز خود را بلند کرد و نه زرد، تا مبادا ریاض خشمگین شود.
اگر سعودیها و پاکستانیها بخشی از گروه "اخوان المسلمین افغان" بودند، دولت واشنگتن میگفت این بهایی است که باید آن را بپردازی؛ بنابراین این احتمال وجود داشت که آنها به "کارهای کثیف" دست بزنند. حتی اگر اخوان المسلمین در کمال خونسردی مرتکب قتل میشد، همینکه گروه اخوان در مقابل ماشین جنگی شوروی ایستاده (برای حمایت از اخوان) کافی است. واشنگتن همیشه به دلیل ورود به جنگهای بیارش به خودش میبالد. بنابراین اگر به هیمنه شوروی ضربهای موفقیت آمیز وارد شود؛ اخوان المسلمین قراردادی خوب به شمار میآید.
"جان اشکرافت" در آن زمان دادستان کل بود ولی همه ما (متن حذف شده) خودمان را در یکی از فهرستهای القاعده یافتیم. ما به ملتی کمک میکردیم که به یکی از بدترین دشمنان ما تبدیل شد. به نظرم آمد که این کلمات را در جهنم و یا یکی از سلولهای زندان در خلیج گوانتانامو مینویسم.
* اعضای اخوان با سلاح وارد سوریه میشوند !
زمانی که با خودروی کرایهای به سوی دمشق میرفتم، دریافتم که اعضای اخوان المسلمین در همه جا حضور دارند. آنان چطور میتوانند در کشوری پلیسی و امنیتی مانند سوریه زندگی کنند؟ چگونه میتوانند با سلاح خود از اردن به سوریه بروند. چرا اردنیها یا مصریها درباره این مسأله به ما چیزی نمیگفتند؟ اگر وجود اخوان المسلمین در خاورمیانه واقعیت داشت، تا زمانی که این گروه تصمیم بگیرد به صورت علنی فعال شود، آن را نخواهیم یافت.
هنگامی که ژنرال "علی" را دیدم که با یک خودروی نظامی جیپ روسی به من رسید؛ فهمیدم که عبور از اردن به سوریه با خودروی کرایهای آن هم به مدت یک روز، وقت تلف کردن بود. او به همراه محافظان مسلح و سربازانی کاملا مسلح به محل ملاقات آمد.
در روز دوم سفرم از ژنرال درباره اخوان المسلمین پرسیدم. علی پاسخ داد: "من نمیدانم .. آنها دیوانه هستند و تنها چیزی که میدانند قتل است."
پرسیدم: آیا آنان میتوانند به خواستههای خود برسند؟؛ پاسخ او همان بازدید سریع از مواضع تروریستها در دمشق و پایگاه نیروی هوایی بود که پس از ویرانی کامل، بازسازی شده بود. اخوان المسلمین این پایگاه را به وسیله خودروی بمبگذاری شده منفجر کرده بود. دو طرف خیابان منتهی به مقر حافظ اسد رئیس جمهور سوریه به وسیله بلوکهای بتونی بزرگ ایمن شده بود. مقابل سفارت شوروی نیز چنین وضعیتی داشت. خودرهای زرهی نیز در خیابانها در حال گشت زنی بودند. پلیس نیز شهروندان و خودروها را به صورت تصادفی بازرسی میکرد.
روز دوم دمشق را ترک کردم درحالیکه "علی" هیچ چیزی درباره اخوان المسلمین به من نگفت. او همچنین درباره دین خود و معجزهای که موجب شد اسد برای مدتی طولانی در قدرت باقی بماند، سخنی به زبان نیاورد.
مطمئنم که دولت (آمریکا) اعزام من به دمشق را مأموریتی شکست خورده میداند، ولی سفر من به خاورمیانه به خاطر (شناخت) اخوان المسلمین بود. این گروه هنوز برای من معمایی است که باید حل شود. یک مسأله هنوز واضح نیست، حتی اگر اسد موفق شود اخوان المسلمین را شکست دهد، آنان دوباره با آرامش به غارهای خود باز نمیگردند.
* ماجرای ترور ناکام حافظ اسد به دست اخوان
اخوان المسلمین سعی کرد در 25 ژوئیه 1980 اسد را ترور کند؛ نمیدانم چقدر توانستند به او نزدیک شوند. یک روز پس از سوء قصد به جان اسد، مردم دمشق با صدای بالگردها و تحرکات گسترده پادگانهای غرب این شهر از خواب بیدار شدند. بالگردها در آن روز یگانی از نیروهای گارد ویژه را به سوی شرق و زندان مرکزی "تدمر" منتقل کردند. سران و عناصر اخوان المسلمین در این زندان نگهداری میشدند. پس از گشودن در این زندان، اعضای اخوان برای اعدام به زندانهای دیگر منتقل شدند. با وجود اعدام صدها تن از اخوان، آنان عقب نشینی نکردند.
در 6 اکتبر 1981 جهان شاهد حادثه خونباری بود. در آن هنگام جهاد اسلامی در مصر – نام دیگر اخوان المسلمین – انور سادات را ترور کرد. هیچگاه صحنههایی را که بارها از تلویزیون تکرار شد فراموش نمیکنم. این حمله در روز روشن و مقابل دوربین رسانهها، هنگام برگزاری مراسم رژه صورت گرفت، درحالیکه همه نگهبانان سادات غافل بودند؛ شاید هم همگی میدانستند که کشته میشوند. در سال 1983 گروه اخوان المسلمین بار دیگر با نام جهاد اسلامی دست به ترور وزیر کشور و نخست وزیر زد. در سال 1995 تلاش کردند حسنی مبارک را در جریان سفر به اتیوپی ترور کنند. دو سال بعد هم عناصر اخوان به کاخ "الاقصر" حمله کردند که در نتیجه آن 58 گردشگر و 4 مصری کشته شدند.
در واقع آنها (اخوان المسلمین) همان کسانی بودند که تحت عنوان "القاعده" به حملات 11 سپتامبر 2001 در نیویورک دست زدند؛ و این عملیات با کمک "اسامه بن لادن" و همان تیمی صورت گرفت که در یمن، افغانستان و دیگر کشورها دست به عملیات کثیفی زدند. اکنون عملیات کثیف آنان در کشور ما (آمریکا) صورت گرفت درحالیکه در عربستان اقامت دارند.
خارطوم – سودان ژانویه 1985
پس از ترور سادات، تصمیم داشتم با یکی از افراد وابسته به اخوان المسلمین گفتگو کنم. زیرا در غیر این صورت چگونه میتوانستم اخوان المسلمین را بشناسم؟ اگر ندانیم که چه چیزی موجب ناشناخته شدن آنها شده، چگونه میتوانیم هر وقت که بخواهیم آنها را نابود کنیم؟ نمیتوانستم در فرصتی نزدیک از این مسائل مطلع شوم، ولی امیدوارم که فرصتی برای اطلاع از آنها به دست بیاورم.
در یکی از روزهایی که در "جرج تاون" (واشنگتن) بودم به دیدار نویسنده کتاب "شیرهای بلند قامت" رفتم. او در آن زمان در حال خواندن کتابی به زبان عربی بود. "خالد" اهل سودان و از دانشجویان ارشد حقوق بود. مدتی طولانی به گفتگو نشستیم تا اینکه توافق کردیم به من عربی بیاموزد. من باید میگرفتم و او هم به پول نیاز داشت. خالد همسر و فرزندانش را از سودان آورده بود و اداره زندگی برایش سخت بود.
ولی خالد آموختههای قبلی من از زبان عربی را هم بدتر کرد. مشکل اینجا بود که روش تدریس او قدیمی و کلاسیک بود. خالد مدرک کارشناسی شریعت اسلامی داشت.
با وجود اینکه در آموزش زبان عربی موفق نبودیم ولی بایکدیگر دوست شدیم. به خالد کمک کردم که پایاننامه خود را اصلاح کند، به او رانندگی آموختم و حتی وقتی که برای مأموریت به تونس اعزام شدم، خودروی قدیمی خودم را به او دادم. این نخستین خودرویی بود که خریده بودم. حداقل هفتهای یک بار برای شام به دیدار خالد و خانوادهاش در منزلشان در منطقه "آدامز مورگان" میرفتم.
پس از بازگشت از تونس، دیگر خالد را نیافتم و اثری از او ندیدم. هیچ خبری از او نداشتم تا زمانی که در ژانویه 1985 برای مأموریت به خارطوم اعزام شدم و عکس او را در یکی از روزنامههای محلی دیدم. وی قاضی یکی از دادگاههای اسلامی جدید در سودان شده بود. روزنامه را زمین گذاشته و فورا سراغ او رفتم. گشتن به دنبال یک دوست قدیمی در خارطوم بسیار دشوار است.
هنگامی که از پلیس دینی مقابل در دادگاه در خصوص قاضی خالد پرسیدم و گفتم که دوست او هستم، آنها در را به روی من بستند. حضور یک غربی در خارطوم آنهم در سالنهای دادگاه بسیار به ندرت اتفاق میافتاد. به اتاق انتظار رفتم، درحالیکه برق آن قطع بود. وقتی قصد خروج از آنجا را داشتم صدایی از سالن دادگاه شنیدم و به نظرم رسید که صدای خالد باشد. اما از این مسأله اطمینان نداشتم زیرا هیچ وقت نشنیده بودم که با صدای بلند صحبت کند، زیرا او همیشه آرام و مؤدبانه سخن میگفت.
ناگهان صدای فریاد متوقف، و یک ثانیه بعد جمعیت متفرق شد. خالد نیز درحالیکه یکی از نیروهای پلیس او را همراهی میکرد از دادگاه خارج شد درحالیکه لباس کثیفی به تن داشت. خالد از دیدن من شوکه شد و فورا به سوی من دوید و من را در آغوش گرفت – اجازه دهید در اینجا متوقف شوم- . پس از آن غذا خوردیم و به من گفت: "آقای باب، میتوانی بمانی؛ دوباره آموزش زبان عربی را آغاز میکنیم".
دفعه بعد او را تا سالن دادگاه همراهی کردم و روی یکی از صندلی های دادگاه نشستم. او فریاد زدن را از سر گرفت، اینگونه به نظر میآمد که اتفاقی افتاده است. حاضران ایستادند و درحالیکه به چهره من مینگریستند به صحبتهای خالد گوش دادند.
در آنجا مردی داخل جعبهای چوبی ایستاده بود که شبیه به "جعبههای هاکی" به نظر میرسید. اینگونه به نظرم آمد که او وکیلی ندارد و هیأت منصفهای در دادگاه نیست. هنگامیکه خالد صحبتهای خود را شروع کرد فهمیدم که او صبح همان روز به دلیل سرقت ظرفی از بازار دستگیر شده بود. خالد ناگهان صدای خود را پایین آورد و گفت: "بسم الله الرحمن الرحیم. تو را به دلیل سرقت گناهکار میدانم و تو را به 20 ضربه شلاق محکوم میکنم. با اشاره خالد دو پلیس بازوی آن مرد را گرفته و از صحن دادگاه بیرون بردند.
با خارج شدن پلیس و فرد محکوم، دادگاه شلوغ شد؛ حدود نیمی از حاضران فریاد میزدند که محاکمه عادلانه بود و نیمی دیگر نیز فریاد زده و گریه می کردند. طبیعتا آنها بستگان و دوستان آن فرد بودند. هنگام خروج از دادگاه دیدیم که آن محکوم را به درختی بسته بودند تا حکم دادگاه را اجرا کنند.
در راه منزل خالد چیزی نگفتیم. خالد فرد بی ثباتی شده و از همه چیزهایی که از حقوق در آمریکا فرا گرفته بود بسیار دور شده بود.
خالد به من گفت: "باب، همانطور که میدانی، در سودان چارهای وجود ندارد. ما در کشوری بسیار فقیر و نا آرام زندگی میکنیم؛ بنابراین اگر کنترل اوضاع را از دست بدهیم کار ما تمام میشود و مانند حیوانات زندگی خواهیم کرد .. ما نظام حقوقی شما را نداریم؛ پس خواهش میکنم مانند یک آمریکایی به این موضوع نگاه نکن."
از او پرسیدم: از کجا میتوانی بفهمی که مردم چه میخواهند؟
وی گفت: "امیدوارم که متوجه باشی سودانیها مردمی عقبمانده هستند؛ درک آنها از قرآن کریم ابتدایی است. میدانی که انسانهای جاهل هنگامی که بیمار هستند چه میکنند؟ صفحهای از قرآن کریم را که فکر میکنند با (درمان) بیماری آنها در ارتباط است پاره میکنند و آن را در آب میجوشانند تا جوهر آن حل شود؛ سپس آن آب را مینوشند. آنها اعتقاد دارند که این کار آنها را درمان میکند. باید با این مردم با خشونت برخورد کرد." .. " اجازه بده که بگویم چطور فهمیدم که آن مرد ظرف را دزدیده است. پلیس قضائی که با در ارتباط است، این موضوع را دید".
خالد در آن دادگاه در یک لحظه، قاضی، دادستان، وکیل، هیأت منصفه، و مجری حکم بود.
با وجود آنکه خالد به من چیزی نگفته بود، این شک در من به وجود آمد که خالد از اخوان المسلمین است. او در سودان توسط "حسن الترابی" اخوانی آموزش دید. در آن هنگام الترابی رئیس دانشکده حقوق دانشگاه خارطوم بود.
دیگر هیچگاه برای دیدار خالد به دادگاه نرفتم، ولی تا حد امکان به ملاقات با او ادامه دادم. معمولا به منزلش در جنوب خارطوم میرفتم. منزلش نشان میداد که یک قاضی در سودان تا چه اندازه در فقر زندگی میکند. ما روی فرش ساخت کره مینشستیم و تقریبا هیچ اثاثیه دیگری در منزلش وجود نداشت. پنجرهها شیشه نداشت و همسرش غذا را بیرون از منزل میپخت و از بشکههای پلاستیکی آب میریخت، و به نظر میآمد که این موضوع کسی را ناراحت نمیکرد.
خالد را تحت فشار قراردادم که درباره اخوان المسلمین با من صحبت کند. رژیم ژنرال "نمیری" در اوایل سال 1985 رو به افول گذاشت. اینگونه به نظرم میآمد که خالد به عنوان یک حقوقدان ارشد قدرت را در دست بگیرد. و اخوان المسلمین به شدت از سوی ارتش حمایت شود.
یک شب از خالد پرسیدم که اگر از اخوان باشد، باید طبق معمول هوادارانی داشته باشد. او هم لبخندی زد و به من گفت "من صوفی هستم باب، و واقعا درباره آنها چیزی نمیدانم."
خالد خواست به من بگوید که تصوف عقایدی دارد که کاملا با اخوان در تضاد است. البته خالد این موضوع را انکار نکرد.
در یکی از شبهای مارس به پاسخ خودم رسیدم. فردی اواخر شب به صورت عجیبی در منزلم را به صدا در آورد. وقتی در را باز کردم همسر خالد را دیدم که کل صورتش را با شال پوشانده بود. به من گفت: "خالد را دستگیر کردند؛ کمک کن او را از زندان بیرون بیاورم، گریه کودکانم متوقف نمیشود .. پلیس او را با خود به مکان نامعلومی برد ".
او نمیدانست که خالد را کجا بردهاند. او را تا منزلش همراهی کرده و همه تلاش خود را کردم تا او را آرام کنم. ولی این همه کاری بود که میتوانستم انجام دهم. صبح روز بعد این خبر در همه روزنامهها منتشر شد که نمیری در حال دستگیری سران اخوان المسلمین است. بدون شک خالد نیز یکی از آنها بود.
هنگامی که ژنرال نمیری در سال 1985 قدرت را ترک کرد، دولت دستور آزادی الترابی و اعضای اخوان المسلمین و از جمله آنها خالد را صادر کرد. الترابی برای تقسیم قدرت با دولت نظامی اسلامگرا بازگشت تا رؤیای خودش را برای ایجاد دولتی اسلامی در سودان محقق کند. اما خالد استاد دانشگاهی شد که از سوی عربستان سعودی حمایت مالی میشود.
از آن زمان دیگر او را ندیدم، زیرا هنگام آزادی او به واشنگتن برگشته بودم.
در اواخر سال 1985 در کمیته مبارزه با تروریسم آژانس اطلاعات مرکزی به کار گرفته شدم. مأموریت خود را در مقر اسناد در جستجوی اخوان المسلمین آغاز کردم؛ که البته این کار آسانی نبود.
با وجود اینکه هدف کمیته مبارزه با تروریسم جمع آوری پروندهها و کارشناسان سی آی ای زیر یک سقف بود، CTC کارشناسان خودش را در همه زمینهها داشت؛ از ارتش سرخ ژاپن گرفته تا "بادر ماینهوف" (گروه راستگرای افراطی که در سال 1968 تشکیل شد و به اسم دو تن از اولین سران خود "اندریاس بادر «1977-1943» و "اولریکه ماینهوف" «1976-1934» نامگذاری شد.) از نخستین سالها برخی اعضای ارتش سرخ با سرقت بانکها هزینههای مالی خود را تأمین کرده و دست به انفجار و حملات تروریستی می زدند. این عملیات بیشتر علیه شرکتهای آلمان غربی و تأسیسات نظامی آمریکایی در آلمان غربی صورت میگرفت. ربودن و ترور شخصیتهای سیاسی و سرمایهداران بارز از جمله عملیات این گروه بود.
* ماجرای ورود پلیس فرانسه به مکه
در سال 1979 بنیادگرایان اهل تسنن در موسم حج مسجد الحرام را در مکه تحت کنترل خود درآوردند. این امر جایگاه خاندان حاکم در عربستان را متزلزل کرد. به دلیل نافرمانی ارتش سعودی، پلیس فرانسه برای پس گرفتن مسجد وارد عمل شد. بنیادگرایان سفارت آمریکا را در اسلام آباد به آتش کشیدند. در آن هنگام سنیهای افراطی بیشتر از ارتش سرخ ژاپن آمریکا را تهدید می کردند، ولی آژانس اطلاعات مرکزی حتی یک منبع در اخوان المسلمین نداشت و پروندهها پر از داستانهای روزنامههای قدیمی بود و تعداد اندکی اسناد سری و گزارش سفارتخانهها وجود داشت.
محاکمه اعضای جنبش جهاد اسلامی در مصر به اتهام ترور سادات موضوع با اهمیتی بود. اطلاع از نحوه تحرکات اعضای جهاد اسلامی ضد یگانهای ویژه ارتش مصر موضوع مفیدی بود.
"عمر عبدالرحمن" از علمای الازهر مصر مسئول ترور سادات بود. وی پدر معنوی گروه جماعت اسلامی و از معارضان سیاسی نظام حاکم در مصر بود. عبدالرحمن در آمریکا دستگیر شد و به اتهام توطئه و دست داشتن در انفجارهای نیویورک در سال 1993 و تحریک برای انفجار مرکز تجارت جهانی، به زندان ابد محکوم شد.
موضوع "ابن تمیمه" مبلغ دینی سوری در قرن سیزدهم من را شگفت زده کرد. وی در سال 1263 در منطقه "حران" نزدیک ترکیه متولد شد ولی بیشتر عمر خود را در دمشق سپری کرد. پدرش پس از فرار از مغولها به دمشق گریخته بود. ابن تمیمه در بیشتر کتابها و سخنرانیهایش به فقه اسلامی حمله کرد، که این امر او را به یکی از شخصیتهای بحث برانگیز دوران خودش تبدیل کرد. در سال 1306 دادگاه اسلامی حکم زندان او را صادر کرد؛ درنتیجه او بقیه عمر خود را در قاهره، اسکندریه و دمشق پشت میلههای زندان سپری کرد. وی در سال 1328 درگذشت .. اما چرا ابن تمیمه این روش را در پیش گرفت و ارتباط آثار او با کشتارها در خاورمیانه چیست؟
* اخوان سوریه در بیروت شرقی
ما در جایی نامناسب به دنبال پاسخ سئوالهای خود میگشتیم. در سال 1986 بعضی از تبعیدیهای اخوان المسلمین سوری مقیم آلمان در سفارت آمریکا در "بُن" را به صدا در آوردند. آنان اعتقاد داشتند که آمریکا از توطئه آنان برای سرنگونی حافظ اسد خوشحال میشود. همانطور که گفتم، من درباره آنها چیز زیادی نمیدانستم، و البته برای اطلاع از اینکه چرا میخواستند اسد را به قتل برسانند، نیازی نبود به آلمان سفر کنم. اما یک سال بعد در بیروت فرصتی پیش آمد که مدتی با اخوان المسلمین رو در رو شوم. طی این مدت حتی درسهایی فوری را در زمینه جهاد کسب کردم.
در آوریل 1987 تقریبا حدود یک سال در بیروت بودم. هنگامی که شنیدم "زهیر شاویش" صاحب و مؤسس دفتر اسلامی چاپ، نشر و توزیع دمشق (1957) و یکی از سران بارز دعوت سلفی قرن حاضر در منطقه شرقی بیروت حضور دارد؛ به این فکر کردم که چرا این بنیادگرا و اسلامگرا در کنار مسیحیان بیروت باقی مانده است، آن هم در شرایطی که مسیحیان لبنانی با سوریه در وضعیت جنگی قرار داشتند. اسلامگرایان متعصب هم به مسیحیان شرق وعده داده بودند که آنها در کنار یهودیان غذای کوسههای دریای سرخ میشوند. دستور تام تویتان بود و من هم ترتیب دیدار با "شاویش" را دادم.
درباره "شاویش" تحقیق کردم و دریافتم که او در سوریه بسیار شناخته شده است. هنگامیکه دولت سوریه فشارها را بر اخوان بیشتر کرد، وی مجبور شد این کشور را ترک کند. شاویش پس از سفر به عربستان و چند منطقه دیگر در بیروت مستقر شد و در اوایل سال 1980 یک دفتر دینی برای خود دست و پا کرد.
دیدار با او ساده نبود. نمیتوانستم شخصا به دفتر کار او بروم و بگویم که نماینده سازمان اطلاعات مرکزی هستم. حتی اگر آمریکا هم پیمان مسیحیان لبنانی بود، شاویش دلیلی برای مذاکره با آژانس اطلاعات مرکزی و یا هر مسئول آمریکایی دیگر نداشت.
این فکر به ذهنم رسید که خودم را یک آمریکایی لبنانی الاصل معرفی کنم؛ مسلمانی که در آمریکا بزرگ شده است. این امر دلیل (ضعیف بودن) زبان عربی و بی اطلاعی من از دین اسلام را توجیه میکند.
شاویش در محلهای از شرق بیروت زندگی میکند که بیشتر شبیه به خط قرمز است و حد فاصل بین بخش مسیحی نشین و مسلمان نشین به شمار میآید. در خیابانیکه او زندگی می کرد یک تک تیرانداز مستقر بود، و مقابل منزل شاویش نیز جای گلوله وجود داشت.
منزل شاویش مانند قبر تاریک بود. به وسیله حدود 50 گالن پر از شن، همه پنجرهها و درها پوشانده شده بودند، و کیسههای شن و صندوقهای کتاب فضایی خالی را در خانه او باقی نگذاشته بودند. برق بخشهایی از شهر بیروت چند ماه قطع شده بود. به نظر میآمد که شاویش نمیخواست ژنراتور را به کار بیندازد و یا اینکه به این موضوع اهمیتی نمیداد.
پس از آن وارد یکی از اتاقهای تاریک شدم. شاویش روی فرشی کهنه نشسته بود و با نور شمع کتاب میخواند درحالیکه عبایی روی دوش خود انداخته بود. او مردی درشت هیکل با ریش بلند بود که عینکی ترک خورده به چشم داشت. چهره او مانند اسلامگرایان افراطی بود.
شاویش برای استقبال از من نأیستاد ولی از من دعوت کرد که روی فرش کنارش بنشینم. او گفت: "پس میخواهی درباره اسلام بیشتر بدانی؟ این امر بسیار خوب است".
شاویش در صحبتهایش به وضعیت بد مسلمانان پرداخت. صبح آن روز در وضعیتی خشمگین گفت که قدس به محلی برای منازعات در خاورمیانه تبدیل شده است. شاویش تأکید کرد: "فقط دو شهر مقدس در اسلام وجود دارد مدینه منوره و مکه مکرمه."
طی یک ساعت، به صورت مفصل درباره قدس و قبه الصخره و نقش آن در شریعت اسلامی سخن گفت. هر جملهای را که میگفت به قرآن یا احادیث نبوی اشاره میکرد. هنگامی که شاویش به یاسر عرفات حمله کرد، فهمیدم که در پایان کار قرار داریم. شاویش او را متهم کرد که موضوع قدس را سیاسی کرد. او عرفات را به دروغگویی متهم کرد.
شاویش اظهار داشت که ماند هر فرد وهابی "از هر کسی که به حاکمیت دو شهر مقدس تعرض کند، متنفر است".
به صورت مستمر طی یک سال هر زمان که فرصت مییافتم، جان خود را به خطر انداخته برای دیدار با شاویش به منزل او میرفتم. ساعتها مینشستیم و کتاب "ابن تمیمه"" را سطر به سطر میخواندیم. دریافتم که نوشتههای او ضد مسلمانان دانش آموخته قرن سیزدهم بود. زبان عربی و نتیجه گیریهای او شگفت انگیز بود: "باید اسلام را پالایش کرد". و مسلمانان باید به متون اصلی بازگردند.
از نظر ما در غرب، مهمترین بخش کتابهای ابن تمیمه، بخشی است که اسلامگرایان افراطی از آن برای توجیه قتل شهروندان مسیحی استفاده میکنند. جاییکه مسیحیان صلیبی مستحق مرگ میشدند. و بر هر مسلمان واجب بود که برای این مسأله بمیرد. ابن تمیمه مرجع فتوایی بود که در آن ترور انور سادات مطرح شد. از نظر او حتی اگر مسلمانی در موضوعی با دشمنان اسلام همراه شد، باید بمیرد. جایزه نوبل صلحی که انور سادات دریافت کرد با مناحیم بیگن نخست وزیر اسرائیل مرتبط است. رد پای ابن تمیمه در حوادث 11 سپتامبر نیز وجود دارد. انسانها در مرکز تجارت جهانی سزاوار مرگ بودند زیرا آنها مالیاتهایی را می پرداختند که به عنوان کمک به اسرائیل سرازیر میشد.
* اخوان در پیروی از تفکرات افراطی ابن تمیمه تنها نبود
مهمتر از همه، شاویش به من آموخت که فقط اخوانیها پیرو مخلص ابن تمیمه نیستند. او تاریخ "محمد بن عبدالوهاب" را هم برای من بیان کرد. کسی که در قرن هجدهم در عربستان سعودی به فعالیت پرداخت. در آن زمان ابن تمیمه مرجع وهابیها هم بود و پس از آن مرشد بنیادگرایان اخوان المسلمین شد.
دلیل چشم پوشی آمریکا از وهابیها و اخوان
بخش هشتم:
* رابطه شاخه اخوان در سوریه با القاعده
در 26 اکتبر سال 1988 "هاشم عباسی" در آلمان دستگیر شد. وی عضو گروهکی از اسلامگرایان افراطی بود. این گروهک به سرکردگی "محمد حافظ دلقمونی" در حال برنامه ریزی برای منفجر کردن 5 هواپیمای غیر نظامی بود. با وجود آنکه عباسی و چند تن دیگر در پس پرده انفجار هواپیمای پانام 103 بودند؛ نخستین فرضیه محققان این بود که هنوز باید کارهایی را انجام داد. اما امروز فهمیدهایم که اشتباه از ما بود زیرا ما بودیم که اجازه دادیم گروهک هامبورگ تشکیل شود.
11 سپتامبر اخوان سوریه را دور هم جمع کرد. "مامون درکزنلی" یکی از شخصیتهای اصلی شاخه اخوان در آلمان بود. او بعد از جنگ حماه از سوریه به آلمان گریخت. با وجود آنکه درکزنلی تأکید کرد که از حملات 9/11 اطلاعی نداشت، پس از مدتی اعتراف کرد که به 3 تن از ربایندگان هواپیما کمک کرده است. یکی از افراد نزدیک به درکزنلی گفت که او در سال 1979 در حمله به مدرسهای در حلب مشارکت داشت.
"محمد حیدر زمار" یکی دیگر از کلیدهای حوادث 11 سپتامبر بود و احتمالا او زمینه آموزش ربایندگان در اردوگاه های بن لادن در افغانستان را فراهم کرد.
"عبدالمتین – تاتاری" مدیر یک شرکت وابسته به اخوان در هامبورگ بود. فرزند تاتاری به "محمد عطا" و اعضای گروهک هامبورگ بسیار نزدیک بود.
* جنگ حماه و حلب فقط یک مشکل داخلی نبود
احتمالا 2 نفر از اعضای شاخه اخوان سوریه به ربایندگان در اسپانیا کمک کردند. جزئیات این عملیات خارج از حوصله این کتاب است، ولی نکته مهم این است که با وجود آنکه واشنگتن از اسد متنفر است، باید اعتراف کند که جنگ حماه و حلب برخلاف آنچه که گفته میشود، فقط یک مشکل داخلی نبود.
دقیقا همانطور که از گروه اخوان المسلمین در سوریه غافل بودیم، از شاخه این گروه در کویت نیز غافل ماندیم. روش جستجوی ما بیفایده بود و ما "خالد شیخ محمد" را نیافتیم. وی یکی از ناشناختهترین اعضای اخوان المسلمین بود و نامش با حملات به مرکز تجارت جهانی و پنتاگون در ارتباط است.
* شاخه اخوان در کویت و دروازه القاعده
"خالد شیخ محمد" در سال 1965 در کویت به دنیا آمد. وی فرزند دو مهاجر پاکستانی بود. والدین او از بلوچستان پاکستان به کویت مهاجرت کردند، به این امید که از جهش نفتی این کشور سودی ببرند. ولی سرنوشت آنان به منطقه "الفحیحیل" ختم شد. زیرا در کویت با آنان مانند دیگر آسیاییهای مقیم کشورهای عربی تعامل شد. سرانجام پدرش سرایدار یک مسجد و مادرش هم غسال مردگان شد. یکی از برادران خالد شیخ محمد در سال 1980 و هنگامی که دانشجو بود به اخوان پیوست. خالد شیخ نیز به تبع برادرش عضو اخوان شد.
عضویت در اخوان المسلمین در کویت نیز مانند عربستان سعودی با مجازاتهایی همراه است. این درحالی است که این کشور قبلا از اخوان المسلمین حمایت کرده بود. هنگامی که "یاسر عرفات" مجبور شد به دلیل ارتباط با اخوان المسلمین مصر را ترک کند، کویتی ها از او و فلسطینیهای عضو اخوان المسلمین استقبال کردند.
اخوان المسلمین در کویت از دید واشنگتن دور بود. و مانند حماه و ترور سادات آمریکا اخوان کویت را هم مشکلات داخلی در نظر می گرفت و آن را نگران کننده نمیدانست. این امر موجب شد که اخوان در کویت به راحتی خود را سازماندهی کند.
در سال 1983 هنگامی که "خالد شیخ محمد" برای تحصیل در دانشکده "شوان" در شهر "مورفریسبورو" در ایالت کارولینای شمالی درخواست ویزا کرد، کسی به این موضوع اهمیتی نداد. او نخستین فردی نبود که از خاورمیانه برای گرفتن مدرک مهندسی به آمریکا میآمد، و فکر نمیکنم که او قصد داشت برای کار در زمینه نفت به کشورش بازگردد. (همین موضوع نیز در خارطوم اتفاق افتاد و هنگامی که "شیخ ضریر عمر عبدالرحمن" ویزای آمریکا را گرفت، کسی به نام او اهمیتی نمی داد؛ درحالیکه عکس او در صفحات نخست روزنامههای دنیا به عنوان کسی که فتوای ترور سادات را صادر کرد، منتشر شد)
خالد شیخ محمد مانند دیگر برادرانش به افغانستان رفت و با "سیاف" افغان همپیمان عربستان سعودی ارتباط برقرار کرد. وی در پیشاور با اسامه بن لادن و همه افراطگرایان دیگر ملاقات کرد و از آنان تروریسم را آموخت. پس از آن با اعتماد به نفس کامل برای ارتکاب جنایت در 11 سپتامبر به آمریکا بازگشت.
البته، افغانها نیازی نداشتند که جنگیدن را بیاموزند. جنگ آژانس اطلاعات مرکزی، فقط تمرینی لجستیکی بود. ما با گروههای مسلح در افغانستان ارتباط زیادی نداشتیم، به این معنی که آژانس اطلاعات مرکزی به صورت کورکورانه با افرادی مانند شیخ در ارتباط بود.
* عربستان پناهگاه امن اخوان
هنگامی که عبدالناصر در سال 1954 عرصه را بر اخوان المسلمین تنگ کرد، آنان به عربستان فرار کردند و در آنجا با آغوشهای باز مواجه شدند. آنان با تفکرات ابن تمیمه آشنا بودند.
وهابیهای افراطی مدتها قبل دانشکدههای دینی، دانشگاهها و مدارس دینی در عربستان را زیر سلطه خود برده بودند. در اوایل سال 1961 اخوان المسلمین به عربستان نفوذ کرده و ملک سعود را متقاعد کردند تا از دانشگاه اسلامی در شهر مدنیه حمایت مالی کند تا این دانشگاه جایگزین الازهر در قاهره شود.
در تابستان 1971 ملک فیصل سفر هیأتی از اخوان از عربستان سعودی به مصر را فراهم کرد تا با سادات آشتی کند. "سعید رمضان" رئیس این هیأت بود ولی سادات و اخوان نتوانستند به توافق برسند. سپس عربستان دست خود را پس کشید. "محمد حسنین هیکل" مشهورترین روزنامهنگار مصری به این موضوع در کتاب "پاییز خشم" اشاره کرده است.
در اوایل سال 1970 کسی شک نداشت که عربستان به پایگاه و حیاط خلوتی برای اخوان تبدیل شد. می توانید حسن البنا و اخوان المسلمین را هرگونه که میخواهید تعریف کنید؛ ولی امروز آنان به عنوان "تروریست" شناخته می شوند. شعارهای "حسن البنا" همان سخنان آخر ربایندگان 11 سپتامبر بود.
* بن لادن و مشارکت وهابیها و اخوان المسلمین
"اسامه بن لادن" بهترین نمونه برای تأثیر درهم آمیخته شدن وهابیت و اخوان المسلمین است. بن لادن دانشجوی دانشگاه ملک عبدالعزیز بود و در آنجا تحت تأثیر دو تن از اخوان المسلمین قرار گرفت: "عبدالله عزام" و "محمد قطب".
عزام یک فلسطینی - اردنی بود که از سوی اخوان المسلمین در الازهر در قاهره به کارگیری شد. پس از مدت کوتاهی با نام "امیر جهاد" شناخته شد. در آن زمان تنها کشوری که می توانست او را بپذیرد عربستان سعودی بود. در این کشور او را به عنوان مدرس دانشگاه به کار گرفتند. عزام و بن لادن در دوران جنگ افغانستان با یکدیگر در پیشاور پاکستان بودند.
"محمد قطب" برادر سید قطب اخوانی بود. سید قطب از افراطی ترین افراد در مصر بود. او از این تفکر حمایت کرد که همه مسیحیان و یهودیان کافر هستند و باید کشته شوند. سید قطب در سال 1966 در مصر اعدام شد ولی تفکرات او ادامه یافت.
* دلیل چشم پوشی آمریکا از وهابیها و اخوان
واشنگتن به دو دلیل از این دو گروه چشم پوشی کرد: نخست اینکه اخوان در جنگ سرد در کنار آمریکا بود و با شوروی می جنگید، و دوم اینکه سعودیها در آن برهه برای ما نفت ذخیره میکردند.
اخوان بیشتر شبیه به سرطان است؛ در نهادهای میزبان رخنه کرده و ریشه میدواند و مدت زیادی طول نمیکشد که در کل بدن انتشار یابد.
* همه لولهها از روسیه عبور میکند
واشنگتن در آسیای میانه فقط به یک چیز اهمیت میداد و آن هم ذخایر عظیم نفت و گاز این منطقه و به ویژه منطقه خلیج فارس است.
بیشترین بخش نفت زیر منطقه قزاقستان وجود دارد و گاز نیز زیر اراضی ترکمنستان. حدود 260 میلیارد بشکه نفت و مقادیر بسیار زیاد گاز در آمریکای شمالی و حوزه دریای خزر میتواند برای مدتها چراغ کارخانههای آمریکا را روشن نگه دارد.
تنها مشکل آن است که قزاقستان و ترکمنستان در مناطق کوهستانی اوراسیا و غیر ساحلی قرار دارند. در دوران اتحاد شوروی انرژی آسیا به سوی غرب و روسیه وشرق اروپا از طریق خطوط لوله بسیار پیچیده صادر می شد. این همان مشکل نفت و گاز آسیا است. همه لوله ها از روسیه عبور می کند.
روسها می توانستند برای تحت فشار گذاشتن کشورهای صاحب انرژی، جلوی صادرات را بگیرند. انرژی فقط وقتی ارزش دارد که با روسیه باشی. در غیر این صورت باید آن را زیر زمین به حال خود رها کنی.
پس از فروپاشی شوروی در سال 1991، واشنگتن تصمیم گرفت انرژی آسیای میانه را به صورت راهبردی به کار گیرد. اما چرا نباید راهکاری جایگزین برای انتقال این انرژی یافت؟ این کار، اقتصاد کشورهای آسیای میانه را مستقل میکند.
* آمریکا در برابر دو قدرت منطقه
به نظر می آید که بازی بزرگ دوباره آغاز شده ولی این بار آمریکا در مقابل دو قدرت منطقهای قرار دارد: روسیه و ایران. طبیعتا شرکتهای نفتی آمریکایی در فهرست انتظار قرار دارند. شیورون و موبیل از بزرگترین سهام داران قراردادهایی بزرگ در قزاقستان منعقد کردند. اموکو نیز چاه بزرگی را در آذربایجان خرید. یونوکال طرحی را برای ایجاد دو خط لوله موازی از طریق افغانستان پایه نهاد.
کسی به اوضاع بیثبات سیاسی منطقه را که پایانی ندارد توجهی ندارد. شیورون، موبیل و اموکو چگونه میتوانند در دریای خزر به نفت دست یابند و آن را استخراج کنند درحالیکه امن ترین مسیر از طریق روسیه به دریای سیاه و پس از آن انتقال نفت به مدیترانه از طریق نفتکش است. البته روسیه تمایل داشت که از شرکتهای نفتی آمریکایی باج بگیرد. آنها در مقابل هر تن نفت 3 دلار می گرفتند. راه جایگزین نیز از ترکیه بود ولی این خط لوله باید یا از طریق گرجستان عبور می کرد یا ارمنستان.
* عربستان و نفت آسیای میانه
عربستان سعودی نیز در آن زمان امن نبود. سعودی ها گفته اند: حماقت است اگر نفت آسیای میانه را به عنوان جایگزین نفت خاورمیانه دانست. باید بی ثباتی سیاسی را فراموش کرده و به هزینهها نگاه کنیم.
هنگامی که هزینه ایجاد دو خط لوله اصلی برای صادرات نفت 7 میلیون دلار برآورد شد، موضوع دریای خزر به ویژه برای سعودیها کاملا بیمعنی بود.
ولی عربستان سعودی از اهداف دولت آمریکا اطلاعی نداشت. جنگ سرد پایان یافت. در آن زمان چه کسی اهمیت می داد که آسیای میانه از روسیه جدا شده یا خیر؟ پس آمریکا به اندازه کافی در این زمینه سرمایه گذاری کرد تا به رویاهایش دست یابد. آمریکا ده ها میلیارد دلار برای جنگ در خلیج فارس هزینه کرد.
آمریکا اصرار داشت که جنگ برای حفظ وضعیت کنونی ضروری است؛ و این جنگ این اطمینان را به وجود میآورد که آل سعود همچنان به عنوان بانک نفت دنیا باقی می ماند.
عربستان سعودی به دلیل عصبانیت از آمریکا و نگرانی از پیامدها، بر دریای خزر دست گذاشت. ولیعهد عربستان با کمک سرمایهداران این کشور دلتای نفتی را تشکیل داد. البته خشم عربستان از واشنگتن مانع از استفاده از شرکتهای نفتی آمریکایی نشد.
پس از خروج از آژانس اطلاعات مرکزی، متوجه شدم که سازمان اطلاعات عربستان به ریاست ترکی فیصل با شرکت آرژانتینی "پارادایز" برای ساخت خط لوله گاز از ترکمنستان به پاکستان از طریق افغانستان به توافق رسیده است. این قرارداد برای شرکت آرژانتینی بسیار خوب بود، زیرا ترکی بیش از هر عربستانی دیگر روابط خوبی با طالبان داشت و صدها میلیارد ریال سعودی به آنان داد.
طلای سیاه، جنگ عراق، افراطی گری، جنگ داخلی، طمع ورزیهای روسیه همگی بازی بزرگی بودند که دوباره شروع شده بود. ولی چه کسی در این بازی حضور داشت و چه کسی نه؟ اینبار قواعد این بازی چیست؟ همه اینها مسائلی بود که باید از آنها مطلع میشدم.
سفر 40 دقیقه ای از "بیشکک" به "اوس" (قرقیزستان) این فرصت را به من داد که درباره همه چیزهایی که میخواستم بدانم بیندیشم.
اسلامگرایان افراطی بدون جبهه و یا تصویر در حال حمله بودند. باید به تصوری در خصوص "یولداشیو" سرکرده گروه "جنبش اسلامی ازبکها" دست می یافتم.
در اکتبر 1992 به دلیل جنگ داخلی از تاجیکستان فراخوانده شدم. آژانس اطلاعات مرکزی به من فرمان داد که به واشنگتن برگردم. برای بازگشت باید صبر میکردم.
همه مهارتهای خودم را برای قانع کردن "مک گیون" رئیس اداره اوراسیای میانه به کار بردم تا اجازه دهد به منطقه آسیای میانه سفری داشته باشم.
پس از مدتی به من اجازه داد به سمرقند پایتخت قدیمی ازبکستان بروم. سرزمین حکومت فاتحان، از اسکندر گرفته تا تیمورلنگ.
چند روز قبل از سفر مک گیون برنامه سفر من را امضا کرد و گفت: "در سمرقند فارسی صحبت می کنند؟ .. من هنوز مطمئن نیستم، ولی این موضوع را در تاریخ قرن چهاردهم خواندم البته در شمال نهر آمودریا اوضاع در یک شبانه روز تغییر نمی کند."
خوشبختانه در فرودگاه با راهنما ملاقات کردم. البته او از زبان انگلیس فقط 6 کلمه می دانست. توانستم با همه اطلاعاتم از زبانهای تاجیکی، روسی و آلمانی با او ارتباط برقرار کنم . مهمترین مسأله این بود که آن راهنما حاضر بود در اوقات فراغتش من را به هرجایی ببرد.
صبح روز بعد به منطقه "نمناگان" رفتیم که با خودرو یک ساعت طول کشد. در آن مکان باید اسلامگرایان افراطی حضور داشته باشند ولی با وجود جستجو حتی یک نفر را نیافتیم. هیچ نوشتهای روی دیوارها نبود و با وجود اینکه آن روز جمعه بود هیچ نشانه ای از وجود اسلامگرایان یافته نشد.
هنگامیکه از آنجا به سوی "کوکاند" دور می شدیم، متوجه شدم که یک نفر در حال یادداشت پلاک خودروی ما بود.
حدود 2 ساعت بعد، با "ابراموف" (راهنما) به تنها هتل شهر "کوکاند" رفتیم.
ابراموف به او گفت که یک اتاق می خواهیم ولی فرد ازبکی که در آنجا بود گذرنامه من را خواست و درحالیکه برگه های گذرنامه را زیر و رو می کرد گفت، اجازه سفر به کوکاند را ندارم.
مشخص بود که فردی به او اطلاع داده که من به سوی او می آیم، و من مجوز لازم را ندارم. من قانون را نقض کرده بودم. با وجود آنکه ازبکستان در سال 1991 استقلال یافت، هنوز قوانین قدیمی شوروی را دارد، و از افراد برای بازدید از شهرها و مناطق حساس برگه عبور درخواست میکنند. ازبکستان در دوران شوروی به خارجیها اعتماد نداشت.
آن مرد برای تلفن آنجا را ترک کرد و بعد از دو دقیقه دو فرد مسلح با لباس نظامی و کلاشینکف آمدند. آنها با ابراموف به زبان ازبکی صحبت کردند و من چیزی از صحبت آنها نفهمیدم. پس از آن ابراموف لبخندی زد و با من دست دارد و رفت. دیگر او را ندیدم.
وقتی به اتاقم رفتم آن دو مرد من را همراهی کرده و مقابل در ایستادند. این کار آنان را مسخره یافتم، زیرا من یک مسافر بودم و گذرنامه دیپلماتیک داشتم. خواستم به طبقه پایین بروم تا از ماجرا سر در بیاورم ولی یکی از آن مردها مانع من شد.
از آن مرد ازبکی پرسیدم که آیا من در آنجا تحت اقامت اجباری هستم. او هم پاسخ داد که نه و آنها برای حفاظت از من حضور دارند. و اوضاع در آنجا بسیار خطرناک است. او با درخواست من برای قدم زدن در عصر همان روز در کوکاند هم مخالفت کرد.
روز بعد آن ازبکی در اتاقم را زد و گفت: امروز صبح می توانیم از کوکاند دیدن کنیم. یک نفر هم پشت سر او ایستاده بود که چهره اش مانند روسها بود ولی مانند ازبکها لباس پوشیده بود. خودش را معرفی نکرد و من نفهمیدم که کیست.
به ان مرد ازبکی پیشنهاد کردم که به جای دیدن از کارخانه نساجی کوکاند من را به مسجد اصلی این شهر ببرد.
آن دو با نگاه کردن به یکدیگر این درخواست من را به تمسخر گرفتند.
* هیأت جهانی نجات اسلامی
جلوی مسجد روی زمین نشستم و سعی کردم با یکی از علما صحبت کنم. وقتی به زبان تاجیکی به او سلام کردم، آن مرد تعجب کرد. وی گفت که به زبان تاجیک حرف نمی زند و تمایلی هم ندارد که جلوی آن دو نفر صحبت کند. به زبان روسی گفت: من نمی فهمم.
وقتی سعی کردم به زبان عربی صحبت کنم، چهره آن مرد درخشید. از من پرسید که آیا عرب هستم. سعی کردم که از پاسخ دادن به آن سئوال خودداری کنم زیرا اگر حقیقت را به او میگفتم ساکت میشد.
متوجه شدم که محافظان عصبانی شده و در گوش یکدیگر پچ پچ می کنند. بدون شک آن عالم دینی به زبانی صحبت کرد که آنان نمیفهمند.
با اشاره به نسخههای جدید قرآن که در گوشهای قرار داده شده بود، از او پرسیدم که چه کسی هزینه آنها را پرداخت کرده. او هم یکی از آنها را آورده و گفت، آنها را هیأت جهانی نجات اسلامی هدیه داده است.
هیأت جهانی نجات اسلامی در سال 1978 تأسیس شد. این هیأت به عنوان یک جمعیت خصوصی خیریه معرفی شده است. که در واقع یک مؤسسه دولتی سعودی است که زیر نظر خاندان حاکم قرار دارد. "کامل سلمان" برادر ملک فهد بن عبدالعزیز شخصا با همه هزینه های این هیأت موافقت کرد. عربستان سعودی با تأسیس این هیأت نقش مهمی را در حمایت از جریانهای افراطی ایفا کرد.
هنگامیکه عربستان سعودی در اوایل سال 1980 تصمیم گرفت از عناصر افغان حمایت کند، هیأت نجات اسلامی ثابت کرد که پول نقش انکار ناپذیری دارد.
اگر این هیأت در برخی کشورها قانون را زیر پا گذاشت، یا یکی از کارمندان آن راه خود را گم کرده و به گروههای تروریستی پیوست، عربستان سعودی می تواند به راحتی مسئولیت خود را انکار کند، و خاندان حاکم در عربستان بدون هیچ نگرانی خود را تبرئه کند؛ درست همان طور که طی سالها اتفاق افتاد.
هیأت جهانی نجات اسلامی از حامیان "عبدالرسول سیاف" است. سیاف در سال 1980 ریاست ائتلاف گروه های مسلح و افراطی را برعهده گرفت. که البته این امر زیاد طول نکشید و گروه های مسلح هر کدام پس از مدتی دوباره مستقل شدند. پس از آن سیاف نام حزب سیاسی جدیدی را تحت عنوان "اتحادیه اسلامی مجاهدان افغانستان" اعلام کرد.
سیاف در آن دوران بن لادن و بسیاری از جوانان سعودی را تحت فرماندهی خود قرار داد.
از آن عالم دین پرسیدم که آیا عربستان سعودی آثار ابن تمیمیه را برای او فرستاده است؟ زیرا اگر چنین بود، عربستان فقط در حال تبیلغ دین نیست.
آن مرد در پاسخ تأکید کرد که ابن تمیمه را نمیشناسد.
نسخههای هدیه شده قرآن از سوی هیأت نجات اسلامی فقط آغازی است برای یک "جهاد" کامل. آن مرد شاید از ابن تمیمه چیزی نمیدانست، ولی من معتقدم که روزی از روزها هیأت جهانی نجات اسلامی برای معرفی ابن تمیمه خواهد آمد. عربستانیها کاملا اطمینان داشتند که خود را مخفی کرده اند. ولی آیا آمریکا خودش را برای آینده آماده میکند؟
وقتی به تاشکند رسیدم صبح روز بعد رئیسم را از بازدید از مسجد مطلع کردم و از او پرسیدم که آیا از نقش سعودیها در "فرغانه" (ازبکستان) چیزی میداند. او فقط حدود 6 ماه در ازبکستان بود ولی کاملا خوب زبان روسی را می دانست و به خوبی در این کشور گشت و گذار کرد.
وی گفت: من هیچ چیزی نمی دانم. عربستان سعودی هدف ما نیست. و من هم به فرغانه نرفتم.
در بیروت و هنگام آشنایی با "زهیر الشاویش" بدون اطلاع "لانگلی" (رئیس) و دستور برای بررسی افراطیگری عربستان در آسیای میانه، همین مشکل را داشتم. رئیس آژانس اطلاعت مرکزی حتی در این خصوص فکر هم نمیکرد.
لانگلی افزود: میتوانم از ازبکها بپرسم، ولی میدانم که آنان چیزی نمیگویند. میگویند که این مسألهای داخلی است.
یک هفته در ساختمانهای سفارت تاشکند ماندم. فورا متوجه این موضوع شدم که در آنجا تلاش برای زنده ماندن ذهن همه را مشغول کرده بود. محل سکونت بسیار بد بود و همیشه کمبود بنزین داشتیم. اگر در پایان روز هم اوقات فراغتی به دست میآمد، کارکنان مشغول برخی مأموریتهایی بودند که واشنگتن بر عهده آنان نهاده بود؛ وظایفی مانند تشکیل لشکر صلح و یا آموزش استفاده از ماشین های رأیگیری به ازبکها. این در حالی بود که در این کشور انتخابات آزاد وجود نداشت.
هیچ کس به اهداف و یا کار هیأت جهانی نجات اسلامی و عربستان، و هدف آنان از رسیدن به آسیای میانه فکر نمی کرد.
من برای یادگیری زبان فارسی به سمرقند نرفتم. آژانس اطلاعات مرکزی در ژانویه 1993 دفتر خود را در دوشنبه افتتاح کرد و من به کار خودم بازگشتم، و مدت زیادی طول نکشید که عربستان سعودی خود را نشان داد.
یک گروه شورشی و اسلامگرای تاجیک پس از عبور از افغانستان سر مرزبانان روس را بریده و از مرز گذشتند.
نتوانستم دلیل عربستان سعودی از این حمله را بفهمم. عربستان در افغانستان نیرو نداشت البته حداقل نیروی رسمی. بخشی از کشور افغانستان که شورشیان از آن عبور کرده و به روسیه رسیدند زیر نظر عربستان نبود.
* روسها همیشه سعودی ها را مقصر میدانند
ولی من اشتباه می کردم. آن شورشیان تحت فرماندهی "رسول سیاف" و "اتحادیه اسلامی" بن لادن بودند. این موضوع باورکردنی نبود. ولی به نظر می آمد که روسها در همه موارد عربستان سعوی را مقصر می دانند. از جنگ در افغانستان تا جنگ قومیتی بین ارمنی و آذربایجانیها در آذربایجان. روسها همچنین سعودیها را به تحریک جدایی طلبان چچنی متهم میکنند، کسانی که در سال 1991 اعلام استقلال کردند. عربستان سعودی جنگ افغانستان را پیش برد ولی این بدان معنی نیست که عربستان در آسیای میانه همه کارها را انجام میداد.
با "بوریس سرگویچ" همکاری کردم و به او وعده دادم که اهداف سیاف را به او نشان دهم؛ و یا اینکه به او بگویم که آیا ریاض در آن حمله دست داشت. او هم گفت که اعتماد زیادی به آژانس اطلاعات مرکزی ندارد.
دو روز بعد بوریس سراغ من آمد و فهرستی از اسامی را به من داد و گفت: خواهی فهمید که این اوباش چه کسانی هستند. آنها عرب هستند و همه آنان با سیاف ارتباط دارند. آنان در حمله مرزی دست داشتند.
اسامی را به مقر فرماندهی نفرستادم زیرا فکر نمیکردم که با روسها همکاری و هماهنگی صورت گیرد. به جای آن فهرست اسامی را به اسلام آباد فرستادم. در آنجا "بیل" (متن حذف شده) رئیس بود. او به خوبی میدانست که من میخواستم چه کاری انجام دهم. اگر میخواستی درباره افراطیها چیزی بدانی باید به اسلام آباد بروی. پس از آن بیل در پاسخ گفت: نمیتوانی به بوریس چیزی درباره اعراب بگویی، زیرا ما نماینده ای در اردوگاه سیاف نداریم.
خیلی دشوار بود بفهمیم سیاف، همان کسی که ما ساختیم؛ یکی از 7 گروه افغان در پیشاور بود که از سوی کمیته هماهنگی ویژهای در شورای امنیت ملی حمایت میشد. من باید به یک منبع در این گروه دست مییافتم. آشکار بود که برای جاسوسی منبعی را در گروه سیاف و یا حتی کسی را که در جنگ افغانستان حضور داشت، نداریم. این اشتباه بزرگی بود.
بوریس این مسأله را نامفهوم دانست. شوروی فقط در صورتی عملیاتی محرمانه را آغاز میکند که همه جزئیات آن را بدانند. بنابراین آنها از آلمان شرقی خواستند عملیاتی را در آفریقا یا آمریکای جنوبی آغاز کند. روسها به هیچ وجه به پاکستانیها و سعودیها اعتماد نداشتند.
طی هفتههای بعد از دیدار با بوریس خودداری کردم. هنگامی که نتوانستم به او در این موضوع کمک کنم، او لبخندی زد و گفت: ببین، به تو گفتم. من اطمینان داشتم که او می دانست سیاف کیست و رؤسای او چه کسانی هستند. میدانستم که او عربستان سعودی و بقیه افراطیها در افغانستان را میشناسد. حملات به نیروهای روس در مرزهای تاجیکستان ادامه یافت. در سال 1994 از دوشنبه منتقل شدم.
اوضاع بهتر نشد. در سال 1997 "بیل لوورگرین" رئیس اداره اوراسیای میانه که شوروی سابق و اروپای شرقی را پوشش میداد، فارغ التحصیلان "گلف استریم" را با خود آورد تا سفری سریع در آسیای میانه و قفقاز داشته باشند. ما هنوز به این جواب نرسیدیم که آیا اسلامگرایان مسلح تهدیدی برای منطقه دریای خزر هستند یا خیر؟ هیچ کس نمیتوانست سخنی دراینباره بگوید؛ حتی بیشتر مسئولان ارشد که باید در این زمینه اطلاعات داشته باشند. واشنگتن و عربستان سعودی درباره سیاست سکوت توافق نظر دارند.
در آخرین مرحله سفر بازگشت، هنگام صبح برای سفر به لندن از آلماآتا به تفلیس در گرجستان آماده میشدیم. در آغاز مشکلی وجود نداشت. ولی پس از آن به ما گفته شد که میتوانیم برای سوخت گیری یک روز در تلفیس بمانیم و اگر بخواهیم میتوانیم در این شهر گردش کنیم. ولی بلافاصله پس از فرود هواپیما، فهمیدیم که برنامه اشتباه پیش میرود. در آن هنگام نظامیان مسلح خود را به هواپیما رسانده و فریاد زدند که در هواپیما را ببندیم و در آن باقی بمانیم. وضعیت مسخرهای بود. مسیر پرواز ما از دره پانکیسی در گرجستان بود. این منطقه یکی از محلهای استقرار بن لادن بود.
هنگامی که مدارکی را در خصوص جنگ چچن به بوریس دادم، در آن زمان متوجه نشدم که تا چه اندازه حق با او بود و سال 1998 این موضوع را دریافتم.
چچنی ها در سال 1991 استقلال خود را از روسیه اعلام کردند ولی تا سال 1994 "بوریس یلتسین" رئیس جمهور وقت روسیه اقدامی برای بازگرداندن این کودک گمراه صورت نداد.
ناگفتههایی از خریدهای تسلیحاتی عربستان
بخش نهم
* منبع درآمد شاهزادگان سعودی
عربستان مانند یکی از بخش های فرعی سازندگان سلاح در آمریکا است. ما از عربستان سعودی نفت میخریم و پس از پالایش آن را در خودروهایمان میریزیم. بخشی از درآمدهای این کار هم برای حمایت مالی از کارهای تروریستی ضد آمریکا و مؤسسات آمریکایی داخلی و خارجی هزینه میشود.
خاندان حاکم سعودی درآمدی را که از فروش نفت به دست میآورد، برای خرید سلاح و حمایت داخلی و خارجی خود هزینه میکند. البته بیشتر این سلاحها برای حمایت از خود در برابر تهدیدهای داخلی خریداری میشود. ما این سلاحها را به عربستانیها میفروشیم ولی میدانیم که مبلغ X از بهای این خرید به تعداد بسیار کمی از سعودیها که این قراردادها را در اختیار دارند، میرسد. البته مبلغ X بسیار کمتر از مبلغ Y است که برای حمایت از گروههای تروریستی در عربستان هزینه میشود.
خرید سلاح فقط به حمایت آلسعود در برابر مردم عربستان کمک نمیکند، بلکه این کار آسانترین راه برای بیرون کشیدن پول از خزانه ملی است. زیرا معاملات مالی شرکت سعودی "آرامکو" – شرکت ملی نفت عربستان- برای جلوگیری از فساد مالی، توسط غرب اداره میشود.
صنایع فرعی – تسلیح و ساخت و ساز- یکی از بزرگترین اهداف خاندان حاکم است؛ باید توجه کرد که "بکر بن لادن" از درآمد نامشروع این صنایع، بیشترین سهم را دارد. واشنگتن معتقد است که فروش سلاح خود به عربستان سادهترین راه برای تضمین بازگشت هزینههای صورت گرفته برای خرید نفت به خزانه آمریکا است و این کار هم نوعی حمایت از صنایع میباشد.
قانون نظارت بر صادرات سلاح در آمریکا از مسئولان اجرایی این کشور میخواهد که کنگره را از همه قراردادهای خارجی فروش سلاح و مذاکرات دولتی و فروشهای تجاری مستقیم که بیش از 14 میلیون دلار است، مطلع کنند. از جمله سلاح هایی که عربستان از سال 1994 تا 6 سال پس از آن درخواست کرده است، میتوان به اینها اشاره کرد:
- تحویل 1500 موشک رایتیون AIM-9L و موشکهای هوا به هوای 300 AIM-7M . "جان دویچ" مدیر سابق آژانس اطلاعات مرکزی و از اعضای شورای رایتیون.
- تحویل 700 بمب هدایتپذیر لیزری 10 Paveway II GBU
- 130 توپ 90 میلیمتری
- قراردادی شامل چند توپ 130 میلیمتری، تیربار سنگین، تیربار M2.50، و حدود 170 هزار گلوله 90 میلیمتری.
- نگهداری و پشتیبانی از تجهیزات هشدار دهنده هوایی و سامانههای کنترل "آواکس"، سامانههای پدافند هوایی ، هواپیماهای سوختگیری، و موشکهای هاوک و پاتریوت.
- تحویل موشکهای زمین به هوای ریتیون هاوک.
- 556 موشک هوشمند GBU-1.
ولی همه این موارد فقط اشارهای به برخی بندهای کوچک است. از آن زمان، "هنری کیسنجر" وزیر خارجه به راهکاری برای تحویل سلاح در مقابل نفت رسیده است. روند خرید سلاح توسط سعودیها نیز به صورت تصاعدی بوده است به صورتیکه از آمریکا 100 میلیارد دلار تسلیحات جنگی مانند تانکهای ام 1 و ناوهای جنگی خریداری کردند. طی چندین سال، عربستان سعودی مصرف کننده شماره 1 سامانههای نظامی و سلاحهای آمریکایی بود.
پشت پرده هر قرارداد کمیتهای وجود دارد و در پس پرده هر کمیته یکی از اعضای خاندان حاکم سعودی ایستاده و پشت در منتظر است تا پول خودش را بگیرد؛ البته راههای دیگری هم برای این قراردادها وجود دارد. پروتوکلهایی که بر فروشهای نظامی خارجی آمریکایی حاکم است، میگوید پولهایی که از خزانه عربستان سعودی دریافت میشود باید در یک صندوق اعتباری که وزارت دفاع آمریکا آن را اداره میکند، قرار بگیرد. پولهایی معین از این صندوق اعتباری برای فروشندگان صرف میشود. اگر سعودیها در زمان تعیین شده صورتحساب خود را پرداخت کنند همه چیز به خوبی پیش می رود، ولی با توجه به اینکه این امر معمولا صورت نمیگیرد، ترکیب معکوس از نیروی هوایی سعودی آغاز میشود.
با توجه به اینکه ترکیب معکوس از طریق خریدهای نظامی انجام میشود؛ سعودیها میتوانند بدون اطلاع کنگره آمریکا از طریق این فرایند سلاحهای پیشرفتهای مانند پهپادهای الکترونیکی خریداری کنند. درحالیکه این کار نقض آشکار قوانین فروش تسلیحات به خارج از کشور است.
2.1 میلیون دلار از طریق پرداخت خریداران محلی جمع آوری شد. درحالیکه به سادگی 1 میلیون و صد هزار دلار ناپدید شد و به جیب یک نفر رفت. یک آمریکایی که ماجرای ترکیب معکوس را دریافته بود، به موجب قراردادی با شرکت بی دی ام برای نیروی هوایی پادشاهی عربستان کار کرد. بی دی ام در آن زمان یکی از شرکتهای وابسته به مجموعه کارلایل بود.
شاهزاده بندر در مصاحبهای با شبکه PBS گفت که سعودیها از اوایل سال 1970 حدود 400 میلیارد دلار برای تأسیس دولتی نوین هزینه کردند که 50 میلیارد دلار از آن به دلیل فساد ناپدید شد. (بندر گفت: "ما فساد را اختراع نکردیم") شاید هم 125 میلیارد دلار از طریق رشوه به خانواده حاکم سعودی بازگشت.
در تابستان 1992 جورج بوش پدر با فروش 72 جنگنده F- 15 به همراه تسلیحات و پشتیبانی به عربستان سعودی موافقت کرد که بهای آن به 9 میلیارد دلار رسید. انبارهایی که شرکت "مکدونل داگلاس" (اکنون بخشی از شرکت بویینگ است) ایجاد کرد، گنجایش بیش از 12 تن سلاح های هوا به هوا، هوا به زمین و از جمله آنها موشکهای ساید، موشکهای اسپارو و بیش از 160 بمب را دارد.
جنگندههای F- 15 نقش بارزی را در جنگ نخست خلیج فارس ایفا کردند. در اوایل سال 1994 و قبل از آغاز تحویل، دولت کلینتون با فروش حدود 25 جنگنده F- 15 به اسرائیلیها موافقت کرد.
همانطور که تاریخ بارها ثابت کرده است، فروش سلاح به کشورهای بی ثبات، ممکن است نتایج معکوسی داشته باشد. (مانند کمک آژانس اطلاعات مرکزی به طالبان هنگامی که در حال جنگ برای آزادی افغانستان بود)
* هواپیماهای غیرنظامی و پولهای پادشاه
با وجود آنکه قراردادی برای فروش هواپیماهای غیر نظامی به عربستان سعودی بسته شد، این قرارداد بیشتر به ثبات این کشور ضربه زد. در اول اکتبر 1995 در دفتر کاخ سفید قراردادهای نظامی و دیپلماتیک بسیاری بین رئیس جمهور کلینتون و رئیس شرکت "ماکدونل داگلاس" و شاهزاده "سلطان" معاون دوم نخست وزیر سعودی و وزیر دفاع و هوانوردی و پدر شاهزاده بندر امضا شد.
خطوط هوایی عربستان سعودی، 61 هواپیمای بویینگ شرکت مکدونل داگلاس را خرید. در این قرارداد همچنین 23 هواپیمای مسافربری 777 -200S ، 5 هواپیمای 747-400 ، 4 هواپیمای MD- 11F برای حمل کالا، 29 هواپیمای MD- 90 با موتورهای شرکت جنرال الکتریک و شرکت بین المللی ایرو گنجانده شد. مبلغ این قراردادها به 7 میلیارد دلار رسید و توافق شد که بزرگترین هواپیمای تجاری از سوی شرکت هواپیمایی خاورمیانه خریداری شود. برای جشن گرفتن این قرارداد "ویلیام پری" وزیر دفاع شاهزاده سلطان را به مهمانی شامی در "بلر هاوس" دعوت کرد. این محل نزدیک ایالت پنسیلوانیا جهت برگزاری ضیافتهای رسمی بود.
این قرارداد با عربستان، برای بیل کلینتون یک رویداد سیاسی غافلگیر کننده بود. این هواپیما در تأسیسات اصلی بویینگ در ایالت واشنگتن و همچنین نزد شرکت مکدونل داگلاس در ایالت کالیفرنیا ساخته میشد. موتورهای جنرال الکتریک از ایالت اوهایو می آمد. موتورهای برات اند ویتنی هم از ایالت کنیتیک. به ایالتهای کانزاس، ارکانزاس و یوتا نیز از این قرارداد سهمی رسید.
از نظر کاخ سفید، رژیم عربستان سعودی در حال ایجاد فرصتهای شغلی برای صدها هزار آمریکایی است و اقتصاد کشور نیز پس از فروپاشی اقتصادی در سالهای اخیر دولت بوش پدر، در حال بهبود است.
کلینتون همواره برای بستن اینگونه قراردادها در تلاش بود. در فوریه سال 1993 یعنی کمتر از یک ماه از رسیدن به ریاست جمهوری، کلینتون وزیر خارجه خود "وارن کریستوفر" را به عربستان فرستاد تا ملک فهد را برای خرید بویینگ تحت فشار قرار دهد.
"ران براون" وزیر بازرگانی هم یک ماه بعد به عربستان رفت و 2 ساعت پادشاه را تحت فشار قرار داد. در 28 اکتبر 1994 کلینتون با ملک فهد در شهر نظامی ملک خالد دیدار کرد. این شهر نزدیک مرزهای عربستان سعودی با کویت و عراق قرار دارد. هدف از این دیدار ترغیب سعودیها برای رفتن به سوی آخرین مراحل بستن قرارداد خرید بود.
کلینتون تنها رئیس جمهوری نبود که تمایل داشت با عربستانیها قرارداد ببندد. در اوایل آن سال بازار جهانی هواپیماهای تجاری در حال رکود بود و همه بخشهای صنعتی با چالش مواجه شده بودند. "فرانسوا میتران" رئیس جمهور فرانسه هم برای جلوگیری از سبقت گرفتن کریستوفر براون و کلینتون، به عربستان سعودی رفت و با ملک فهد و دیگر اعضای خاندان حاکم دیدار و درباره موضوع "ایرباس" گفتگو کرد. "جان میجر" نخست وزیر انگلیس هم تلاش کرد تا ریاض را به حمایت از شرکتهای ایرباس ترغیب کند. آژانس اطلاعات مرکزی هم از پشت پرده در حال اعمال فشار بود.
* سرقت، رشوه و درآمدهای غیرقانونی در عربستان
پایه و اساس این قراردادها به دور از دفاتر دولتی نهاده میشد. هر قراداد با سعودیها شامل فرایند سرقت و رشوه و درآمدهای غیرقانونی بود. حالا هرچه که میخواهید آن را بنامید، ولی این کارها هزینه تجارت با بهترین دوست ما در بین کشورهای عربی است. به صورت کلی، در کنار اینکه جزئیات این قراردادها مبهم باقی میماند، این قراردادها به دلیل شکایتهای قضایی به دادگاه عالی در واشنگتن پیچیده هم بود. ولی ما از مسائل مورد نیاز برای بستن قرارداد با سعودیها تصویر روشنی داشتیم.
خریدهای شرکت هواپیمایی سعودی، چه نظامی باشد یا تجاری باید با موافقت مدیران اجرایی خاندان حاکم صورت گیرد. رؤسای بویینگ هم با توجه به تجربه گذشته خود میدانند که همواره باید کانالی با پادشاه و اطرافیان او از جمله شاهزاده سلطان، باز کرد.
"خالد بن محفوظ" برای ریاست صنایع هواپیمایی تعیین شد. او در آن زمان معاون مدیر کل بانک تجاری "الاهلی"، یکی از بزرگترین مؤسسات مالی عربستان سعودی بود. (خانواده محفوظ بزرگترین سهامدار بانک الاهلی بود) مهم این بود که محفوظ در عربستان فرد خوشنامی بود.
محفوظ در سال 1991 از طرف عربستان با مدیران اجرایی شرکت بویینگ برای امضای قرارداد دیدار کرد، تا نگرانیهای آمریکا را درباره بحران مالی جهانی از بین ببرد. محفوظ موافقت کرد تا با یک نفر دیگر به منظور نظارت بر روابط تجاری مطلوب همکاری کند. این فرد یک تبعه یمنی مقیم عربستان به نام "طاهر باوزیر" بود.
در مارس 1992 بویینگ با امضای چند قرارداد موافقت کرد، تا بر اساس اسناد دادگاه، مقدار کمیسیون از قیمت تحویل هواپیماها حداقل 5 درصد از قیمت فروش باشد. و حدود 10 تا 12 درصد از این قراردادها هم بر عهده سعودیها باشد.
* کمیسیونهای بن محفوظ و تأمین مالی القاعده
پس از گذشت مدتی نه چندان طولانی از امضای این قرارداد، خالد بن محفوظ با مشکلات و اتهاماتی مواجه شد، چرا که او با جمعیتهای خیریه پادشاهی که پولهایشان در نهایت به بن لادن و القاعده و دیگر گروههای تروریستی سرازیر میشد، ارتباط داشت. سهم اصلی بانک بین المللی "الاعتماد والتجاره" در اختیار محفوظ بود. در ژوئیه 1991 هیأت عالی منصفه در نیویورک این بانک و 4 شاخه آن و 2 تن از افسران را به کلاهبرداری متهم کرد. در همان سال حکم بازداشت محفوظ صادر شد. تقریبا همزمان با این موضوع، آمریکا در شکایتی به شورای فدرال، محفوظ را به نقض قوانین بانکداری فدرال متهم کرد. در 8 ژوئیه 1992 دادگاه در حکمی هرگونه نقل و انتقال اموال وی را ممنوع کرد.
مشاور قرارداد عربستان در فهرست متهمان قرار گرفت و دیگر نمی توانست به آمریکا سفر کند زیرا ممکن بود دستگیر شود، او در یک پرونده فساد بین المللی متهم شده بود. بویینگ در مه 1993 قراردادش را تمدید کرد و تمدید این قرارداد به مدت 4 سال پیاپی ادامه یافت.
در دسامبر 1993 محفوظ حدود 225 میلیون دلار برای حل مشکلاتش با آمریکا و 245 میلیون دلار را برای حل مشکلات مشابهی در اروپا پرداخت. در هر دو مورد از محفوظ درخواست نشده بود که به اتهاماتش اعتراف کند. در آن زمان او پرونده های نگران کننده دیگری را هم داشت.
با درخواست "باوزیر" که از اعضای بارز در عربستان سعودی است، خاندان حاکم در بهار سال 1993 فشارها را بر محفوظ آغاز کردند تا از این قرارداد دست بکشد. هدف این بود که یکی دیگر از اعضای خاندان حاکم قرارداد را به دست بگیرد. باوزیر در این درخواست تأکید کرده بود که خودش طراح این راهبرد بوده و همه کارها را خودش انجام داده و قرارداد را نجات داده است و نه محفوظ.
باورکردن این موضوع هم ساده بود، "خالد بن محفوظ" مشغول رسیدگی به داراییهای خودش و به ویژه بانک "الاعتماد والتجاره" بود.
دادگاه واشنگتن از ورود به جزئیات پرونده باوزیر خودداری کرد و فقط این توضیح ساده را مطرح کرد که پرداختن به این موضوع در حیطه کاری واشنگتن نیست. بویینگ 15 میلیون دلار برای محفوظ ارسال کرد و سهم او از سعودی ها با پایان این قرارداد همراه بود. رقم تأکید شده 700 میلیون دلار است، ولی شایعههایی نیز وجود دارد که بر اساس آن در آمریکا و عربستان سعودی یک میلیارد دلار برای این قرارداد تعیین شده بود.
به هر حال بویینگ از خدمات ارائه شده راضی بود. هنگامی که خالد بن محفوظ در 24 مه 1994 به سیاتل سفر کرد – پس از آنکه توانست دوباره به صورت قانونی وارد آمریکا شود- به شرکت بویینگ رفت و در آنجا "فرانک شرونتز" رئیس اجرایی شرکت و چند تن دیگر از او استقبال کردند. "تام فولی" رئیس مجلس نمایندگان با تمجید از این قرارداد با عربستان گفت: "این یک روز بزرگ برای کشور است". البته در واقع فقط یک مشکل کوچک وجود داشت: سعودیها قابل تحمل نیستند.
در 13 نوامبر 1995 و 18 روز پس از توافق بویینگ و عربستان که کاخ سفید آن را امضا کرده بود، خودرویی بمبگذاری شده خارج از تأسیسات آموزشی آمریکا در ریاض منفجر شد که در جریان آن 7 تن از جمله 5 آمریکایی کشته و 42 تن مجروح شدند.
این انفجار نزدیک ساختمانی روی داد که در آن حدود 400 آمریکایی به نیروهای گارد ملی سعودی نحوه استفاده از سلاح های خریداری شده از شرکتهای آمریکایی را آموزش میدهند. گروهی که خودش را "جنبش اسلامی برای تغییر" مینامد این انفجار را برعهده گرفت. پس از آن دهها مظنون در عربستان بازداشت شدند. در 31 مه 1996 4 تن از آنان اعدام شدند درحالیکه هنوز در خصوص دست داشتن آنان در انفجار تردیدهایی وجود داشت. عربستان سعودی در آن زمان متهم شد که با استفاده از این انفجار به دنبال رهایی از دست مخالفان سیاسی است.
احتمال وجود ارتباط بین انفجار خودرو با قرارداد بویینگ کم است، ولی نزدیک بودن زمان این دو ماجرا قابل توجه است. بن لادن برای انجام این کار انگیزههای لازم را داشت. او خاندان حاکم را متهم کرده بود که اسلام را قربانی کرده و به عربستان سعودی را در ازای پول، رشوه و قراردادهای کثیف هتک حرمت کرده است.
* مشکلات جامعه عربستان
حدود یک چهارم عربستانیها بین 15 تا 64 سال سن دارند و به خارجی ها اجازه داده می شود تا برای کار در چاههای نفت، منازل، برنامه ریزی رایانه و اداره پالایشگاهها وارد این کشور شوند. 90 درصد از کارگران خارجی کارهایی را انجام میدهند که شهروندان عربستانی از انجام آن امتناع میکنند. عربستانیها فقط در بخش خصوصی مشغولند و نرخ بی سوادی بین مردان سعودی بسیار بالا است.
حدود 85 درصد از سعودیهای بالای 15 سال خواندن و نوشتن بلد هستند و کمتر از 70 درصد زنان عربستانی نیز در همین رده سنی قرار دارند.
مشکل نخست: افراد باسواد کم سن و سال در عربستان به دنبال دانش اندوختن برای مشارکت در دنیای جدید و نوگرا هستند؛ درحالیکه سعودیها به دنیا از دریچه ای بسیار تنگ مینگرند. بیشتر سعودیها رویدادهای دنیا را از طریق روزنامههای محلی و شبکه الجزیره دنبال می کنند، شبکهای که اسامه بن لادن آن را برای انتشار بیانیه هایش انتخاب کرد.
مشکل دوم بین همه کشورهای در حال توسعه مشترک است. جوانان عربستانی راه دیگری را برای پر کردن اوقات فراغت خود دارند. نیمی از عربستانیها زیر 18 سال سن دارند، که این امر پیامدهایی را برای امنیت ملی دارد. وجود تعداد بسیاری از جوانان در آستانه ورود به کار و کسانی که خود را برای ورود به بازار کار آماده می کنند، فشارهای بسیاری را بر اقتصاد این کشور وارد می کند زیرا عربستان توانایی پاسخگویی به همه این جوانان جویای کار را ندارد. این درحالی است که قشر متوسط جامعه ثبات کشور را تأمین میکند.
مشکل سوم: با توجه به اینکه 85 درصد اقتصاد عربستان سعودی وابسته به درآمدهای نفتی است، هر کاهشی در ارزش دلار باعث کاهش ارزش بشکه نفت می شود که در نهایت 3 میلیارد دلار خسارت به خزانه سعودی وارد می کند.
البته انفجار جمعیت در خاندان خاکم، اعضای آل سعود را از تعدد همسر و به وجود آوردن 40 تا هفتاد فرزند طی دوران زندگیشان باز نمی دارد.
* شاهزادگان و فعالیتهای غیرقانونی
نسل جدید شاهزادگان کم سن و سال و افراد خاندان حاکم سعودی گرفتار فعالیتهای غیرقانونی هستند؛ این امر موجب شده است که خاندان حاکم اینگونه به نظر بیاید که به دنبال قمار، مشروبات الکلی، فساد و دیگر جرمها هستند.
خاندان آل سعود 30 هزار عضو دارد که این رقم طی 20 تا 30 سال آینده چند برابر افزایش خواهد یافت. این امر موجب خواهد شد که درآمدهای نفتی برای حمایت از امتیازات خاندان حاکم صرف شود.
* خرید افراطیها برای باقی ماندن در قدرت
در سال 1979 در جریان درگیریهای خونبار با شورشیان در عربستان 127 تن کشته و 117 نفر مجروح شدند. این درگیریها پس از چیره شدن وهابیهای افراطی بر مسجد الحرام در مکه آغاز شد. این شورشیان همان پیام مبلغان وهابی را مطرح کردند: خاندان آل سعود به اسلام توهین می کنند. در آن زمان "ملک خالد" قدرت را در دست داشت.
جهت جلوگیری از تکرار این حادثه، ملک فهد 25 میلیارد دلار برای توسعه و نوسازی اماکن مقدس در مکه و مدینه هزینه کرد و میلیاردها دلار نیز صرف دانشگاههای جدید اسلامی کرد.
خاندان "بکر بن لادن" از طرحهای عظیم در مکه و مدینه بسیار سود برد. این خاندان بر ساخت و سازهای میلیاردی نظارت داشت البته بعضی از این هزینه ها به سوی پسر عمویش اسامه و القاعده و دیگر گروه های خشونت طلب سرازیر شد. امور درعربستان اینگونه پیش میرفت، اما سئوال اینجا است که پایان این ماجراها کجا است.
غرب و آمریکا گزینههای زیادی را برای آل سعود نگذاشته بودند؛ و این درحالی است که بیشتر اعضای خاندان آل سعود امیدوار بودند که آینده هیچگاه نیاید. واشنگتن ادعا می کند که ریاض هیچگاه نخواهد سوخت درحالیکه می بیند چگونه ثروتمندان سعودی صدها میلیون دلار به گروههای افراطی می پردازند تا امنیت خودشان را تضمین کنند.
واشنگتن از اعضای پیشروی خاندان حاکم مانند "شاهزاده سلمان" استقبال می کند درحالیکه ما می دانیم او بر گردشهای مالی هیأت نجات اسلامی نظارت دارد؛ هیأتی که نقش مهمی در حمایت مالی از تروریستها ایفا کرد. این تروریستها تلاش کردند دنیا را منفجر کنند و چند سال قبل هم توانستند مرکز تجارت جهانی را منفجر کنند.
شرکتهای آمریکایی بزرگ مانند بویینگ، مکدونل داگلاس همچنان از امضای قرارداد با عربستان سعودی استقبال میکنند؛ و بسیاری مدیران سابق آژانس اطلاعات مرکزی که با شرکتهای سعودی همکاری کرده بودند می دانند که این نمایش مسخره برای مدتی طولانی ادامه خواهد یافت.
"جان اونیل" رئیس سابق اداره مبارزه با تروریسم با سعودیها مخالفت کرد. ماجراهایی را خواندهام: اینکه چگونه وزارت خارجه از ورود اونیل به یمن جلوگیری کرد، درحالیکه او قصد داشت درباره حمله تروریستی به ناوشکن آمریکایی کول تحقیق کند. اونیل سعودیها را نادیده گرفت، ولی مدت زیادی طول نکشید که چاقوها او را نشانه رفتند. اف بی آی پرونده کارمند خود را در روزنامه ها فاش کرد. هنگامی که با اونیل ملاقات کردم، فورا متوجه شدم که او شخصی بود که می خواست اوضاع را در واشنگتن به هم بریزد.
* چشم پوشی آمریکا در برابر افراطی ها
آمریکا چشمان خودش را بر افراطیها می بندد. تنها چیزی که شورای امنیت ملی به آن چشم داشت، نفت دریای خزر بود. قراردادها با عربستان سعودی موجب به وجود آمدن شرکتهایی برای سوء استفاده از انرژی در خاورمیانه شد.
شرکتهای نفتی بزرگ ثبات را بیش از هر چیز دیگری می خواهند. عربستان سعودی غیر عاقلانه ترین کشور است. عربستان کشوری است که در آن ترورسیم جهانی متولد می شود؛ با وجود ریاست خاندان حاکم بر عربستان این کشور نمی تواند از این وضعیت خارج شود؛ آیا این کشور نقطه ای برای تحقق توازن در اقتصاد جهانی است؟
چرا آمریکا تروریسم آل سعود را نادیده میگیرد
بخش دهم
* جدال شاهزادگان برای غارت خزانه
آرزو داشتم که روز 29 نوامبر 1995 در عربستان بودم. در آن روز "ملک فهد" به سکته مغزی شدیدی دچار شد؛ او زنده ماند اما در وضعیت مرگ بالینی. به همین دلیل شاهزاده "عبدالله" ولیعهد نمیتوانست به تخت پادشاهی برسد.
ر نبود پادشاه، عربستان سعودی به سوی نوعی آشوب پیش میرفت، به صورتیکه در هر گوشهای سرقتها و فساد به صورت بیسابقه طغیان کرد.
وهابیهای افراطی وابسته به "اسامه بن لادن" کنار ایستاده و خود را از دایره خشونتها دور کردند. دولت عربستان نیز همه همکاریهای خود را با واشنگتن در خصوص تروریسم متوقف کرد. واشنگتن نیز در مقابل به هدف گرفتن پول بیشتر، از این فرصت برای افزایش باج گیری از عربستان استفاده کرد.
* اردوگاه سوگلی پادشاه در بیمارستان
هنگامیکه سکته مغزی پادشاه اعلام شد، آژیرها در ریاض به صدا در آمده و بالگردها به هوا برخاستند. کاروانهایی نیز به سوی بیمارستانی که پادشاه در آنجا بستری بود، حرکت کردند. یکی از این افراد که خود را به بیمارستان رسانده بودند، همسر چهارم و سوگلی "فهد" و مادر "عزوزی" – نور چشمی پدر- بود. همه داستانهایی را درباره "عزوزی" و سوار شدن او بر موتور "هارلی دیویدسون" و چرخ زدن اطراف کاخ پدرش، و تعقیب خادمان و تخریب اثاثیه شنیده بودند. بیشتر اعضای خاندان "آل سعود" عزوزی را فردی ترسو و کند می دانستند؛ ولی خوش شانسی عزوزی این بود که میتوانست خودش را در دل پدرش جا کند.
برادران فهد، "سلطان" وزیر دفاع، "نایف" وزیر کشور و "سلمان" امیر منطقه ریاض از جمله کسانی بودند که خود را به بیمارستان رسانده بودند. شمار افراد غریبه در بیمارستان بسیار کم بود.
مادر آنان که از خاندان قبیله "سدیری" بود، از نوجوانی به آنان آموخته بود که باید با یکدیگر ضد فرزندان "بن سعود" همکاری کنند؛ آنان نیز این درس را فرا گرفته و همواره اجرا میکردند.
شاهزادگان و مسئولان دیگری نیز از مناطق مختلف عربستان و سراسر دنیا به بیمارستان آمدند. هواپیماهای اختصاصی در فرودگاه صف کشیدند؛ هر کسی که نمی توانست فرصتی را برای رسیدن به فهد بیابد، به نحوی سعی میکرد ارادت خود را ابراز کند. همه از سخاوتمندی او بهره میبردند؛ ماهانه تا 270 هزار دلار به عنوان حقوقهای پرداختی پادشاه به 12 هزار نفر می رسید؛ و افراد خانواده میدانستند که شاهزاده "عبدالله" ولیعهد (در آینده) یا حقوق آنان را قطع میکند و یا اینکه از امتیازات ویژه آنان خواهد کاست.
* سئوالات عجیب برادران فهد از پزشکان
در این شرایط، برادران فهد سئوالهای عجیبی را از پزشکان آمریکایی و اروپایی در خصوص وضعیت سلامتی او میپرسیدند و اینکه چقدر طول میکشد، قبل او از کار بیفتد؟ . زیرا آنان نمیخواهند که حال فهد خوب شود، بلکه میخواهند که او همچنان در وضعیت "مرگ بالینی" باقی بماند.
پزشکان نمیتوانستند ناامیدی حاکم در عربستان را درک کنند. آنان سیاستهای این کشور را نمیفهمیدند. خاندان آلسعود، شاهزاده "عبدالله" (ولیعهد) را مانند گرگ صحرا میپنداشند که هر لحظه برای دریدن گله آماده بود. تنها راهی که میشد او را دور نگه داشت، حفظ ضربان قلب "فهد" و امکان اندازهگیری امواج مغز او برای طولانی ترین مدت ممکن بود.
عبدالله همواره شاهزادهای غیرطبیعی بود. مادر او از قبیله "شمر" رقیب همیشگی آل سعود بود. بن سعود برای تحکیم آتش بس با قبیله شمر، با آن زن ازواج کرد. با وجود آنکه قبیله شمر در عربستان سعودی نفوذ پیدا کرده است، عبدالله همچنان از نظر برادران فهد، فردی غیرقابل اعتماد بود.
از خاندان حاکم، فقط عبدالله بود که راه صحرا را در پیش گرفت و به تجملات در ریاض، جده و طائف پشت کرد و برای تعطیلات به اروپا نرفت. او گفت، ترجیح میدهد هنگامی که بتواند، وقت خود را در یکی از خیمهها سپری کند و شیر شتر بنوشد.
* شاهزادگان هروئین فروش !
آلسعود از این متنفر هستند که به آنان یاد آوری شود، اجدادشان "بدوی" بودند. آنان متنفر هستند که عبدالله از فساد و امتیازات خانوادگی بکاهد. هنگامیکه عبدالله پادشاه شود، سرقتها را محدود می کند. و کاملا از کنترل خارج میشود. شاهزادگان نسل سوم ماهانه 19 هزار دلار دریافت میکردند که البته این بخشی از نیازهای آنان بود. زیرا آنان سالانه یک میلیون دلار آمریکا نیاز داشتند تا قایقهای تفریحی خود را در سواحل ریورای فرانسه روی آب نگه دارند. به همین دلیل، برای جبران هزینههایشان، پولها و ثروت کشور را سرقت میکردند و به فروش گذرنامه و هروئین میپرداختند.
پس از مدتی، عبدالله به بهترین فرصت برای رسیدن به پادشاهی دست یافت. در نیمههای سال 1990 عربستان سعودی با مشکلات مالی فاجعه آمیزی مواجه شد. ولیعهد پادشاه را قانع کرد که در آن زمان چند وزیر اصلاحگرا را منصوب کند.
در آن دوران شاهزادگان ارشد از پستهای دولتی خود برای دستیابی به درآمدهای هنگفت یا املاک وسیع استفاده میکردند؛ آنان بودجههایی هنگفت را برای خودشان تأمین میکردند. یکی از این شاهزادگان ارشد، در حال قلع و قمع کردن وزرای اصلاحگرای عبدالله بود.
نخستین کسی که از پست خود کنار گذاشته شد، "علی الشاعر" بود. او پس از تصدی پست وزارت تلاشها برای تغییر و اصلاح را جدی گرفت، و تلاش کرد مانع از تحقق قرارداد شاهزاده "طلال" شود. طلال قصد داشت اراضی ارزشمند یک تاجر بارز را تصرف کند. طلال به شدت اقدام الشاعر را محکوم کرد و فورا "سلمان" حاکم ریاض و "نایف" وزیر کشور را برای مقابله با فشارها تحریک کرد؛ که در نتیجه آن شاعر از کار برکنار شد.
در سال 1995 ماجرای مشابهی برای "محمد بن عبدالعزیز آل الشیخ" وزیر امور شهرها و روستاها روی داد. وی هم قصد داشت از تصرف مقداری اراضی توسط یکی از فرزندان سلطان جلوگیری کند.
زمینخواری، بخش کوچکی از فساد در عربستان سعودی است. قراردادهای ملکی موجب ورشکستگی کشور میشد و شاهزاده "طلال" نسبت به دیگران بیشتر در این کار غرق شده بود.
هزینههای خارج از بودجه و درآمدهای فروش نفت مستقیما به حسابهایی ویژه انتقال مییافت و از خزانه داری عربستان عبور میکرد. این پولها برای خریدهای تسلیحاتی و ساخت و سازها استفاده میشد. به دلیل نبود نظارت دولتی و یا هرگونه بازخواست، رشوه و فساد بسیار گسترده بود.
* مشهورترین قرارداد عربستان
مشهورترین قراردادی که خارج از بودجه بسته شد، با نام "یمامه" مشهور است. یمامه در واقع قراردادی برای خرید سلاح از انگلیس بود که به دلیل گستردگی رشوهها و پولهای رد و بدل شده در جریان آن، شهرت یافت.
در سپتامبر 1985 "مایک هزلتاین" وزیر دفاع انگلیس نخستین مرحله قرارداد یمامه را برای فروش جنگندههای تورنادو و بی ای هاوک و ارائه پشتیبانیهای فنی و نگهداری، امضا کرد. ایجاد پایگاه نظامی بزرگی برای این هواپیماها در عربستان نیز از بندهای این قرارداد بود. ارزش این قرارداد به حدود 43 میلیارد پوند انگلیس، (86 میلیارد دلار آمریکا) رسید. انگلیس برای عربستان بازاری تضمین شده بود که میتوانست در آنجا نفت خود را نقد کند. بیشتر هیأتها و واسطهها به سوی سلطان و خانواده او رفتند.
فهد هم به سهم خود از این قرارداد دست یافت، البته از طریق همسرش جوهره و برادرش ابراهیم عبدالعزیز الابراهیم، برای اینکه دستهای او در این قرارداد آلوده نشود و خدشهای به تاریخ عربستان وارد نشود. در سال 1980 و اوایل سال 1990 قراردادها از طریق ابراهیم بسته میشد.
معمولا اطلاع از قراردادهای ابراهیم بسیار دشوار بود. ولی در 12 دسامبر 1997 ابراهیم شکایتی قضایی را ضد شرکت "رولزرویس" لندن مطرح کرد. این شرکت که موتورهای جنگنده تورنادو را ساخته بود از توافق کمیتهها با شرکت خصوصی ابراهیم شانه خالی کرد.
* چرا عربستان جرأت لغو قرارداد یمامه را نداشت
در سپتامبر 1996 قرارداد یمامه به بحرانی غیرقابل تحمل برای عربستان سعودی تبدیل شد. در اوایل همین سال عربستان سعودی به دلیل ناتوانی در تحمل فشارهای ناشی از این قرارداد، 400 میلیون دلار قرض گرفت تا به تعهدات مالی خود در این قرارداد عمل کند. با وجود آنکه قرارداد یمامه برای عربستانیها بد بود، آنان جرأت خروج از آن را نداشتند.
در ابتدا عبدالله به شرکت سعودی "آرامکو" دستور داد حمایت مالی از قرارداد یمامه را کاهش دهد ولی این کار با شکست مواجه شد. در نشست وزیران در 5 سپتابمر 1996 عبدالله سعی کرد نظر مثبت وزرا را برای توقف قرارداد یمامه کسب کند؛ ولی "سلطان" مقابل تصمیم عبدالله ایستاد زیرا توقف این قرارداد به معنای آن بود که سلطان خسارت بسیاری را متحمل خواهد شد، یعنی همان چیزی که عبدالله به دنبال آن بود. سلطان مدعی شد که نیروهای سعودی برای تغییر نیازمند تجهیزات انگلیسی هستند و اگر قرارداد یمامه لغو شود، عربستان سعودی مجبور میشود که برای تسلیح بیشتر به آمریکا متکی شود، مسألهای که از نظر سیاسی پذیرفتنی نیست. در پایان همان روز، سلطان به خواسته خودش رسید و قرارداد پابرجا ماند.
* پشت پرده طرح توسعه حرمین شریفین
طرح دیگری که خارج از بودجه بود و عبدالله تصمیم داشت آن را تحت کنترل در آورد، طرح توسعه حرمین شریفین بود. این قرارداد شامل تخریب و بازسازی مدینه منوره و مساجد قدیمی در مکه مکرمه بود. مانند یمامه، برای این کار نیز 25 میلیارد دلار آمریکا از فروش مستقیم نفت هزینه میشد. خاندان بن لادن مسئول این ساخت و سازها و رشوههایی بودند که به اعضای خاندان حاکم داده میشد، تا حمایت مالی از این طرح ادامه یابد.
از نیمه های دهه نود تا اواخر آن، بخش قابل توجهی از درآمد نفت به برنامههای خارج از بودجه اختصاص مییافت، یعنی روزانه حدود یک میلیون بشکه و یک ششم صادرات نفت عربستان سعودی. طبق قیمتهای رایج، عربستان سعودی روزانه 30 میلیون دلار از دست میداد.
هر کسی – با توجه به نفوذی که داشت- سعی میکرد تا به اندازهای که میتواند غارتگری کند. این کار توسط وزرای اصلی دولت و هم پیمانان وهابی آنان صورت گرفت که تصمیم گرفته بودند آثار تاریخی را تخریب و دوباره بسازند. بنابراین به شرکت آرامکو دستور داده شد 100 میلیون دلار آمریکا کنار بگذارد و مجموعه "بکر بن لادن" مأمور این پروژه شد. ولی به جای آنکه این پول کاملا صرف پروژهها شود، به جیب شاهزادگان ارشد و جمعیت های خیریه و علمای وهابی سرازیر شد.
در اکتبر 1995 فهد متوجه شد که عبدالله تمایل دارد با همدستی "سعود الفیصل" وزیر خارجه کشور را تحت کنترل خود در بیاورد. ملک فهد متوجه شد، هر بار که بحرانی به وجود میآید برای کمک به سوی عبدالله میشتابد؛ پس از مدتی قرار شد سلطان و فهد کشور را ترک کنند و فردی برای زیر نظر گرفتن "عبدالله" تعیین شود.
پس از سکته مغزی فهد، میبینیم که عبدالله از دایره افرادی که او را فرا گرفته بودند خارج شد، و هیچکس نتوانست او را از راه فرمانروایی باز دارد.
* مرحله عزوزی؛ احیای افراط گرایان وهابی و حمایت مالی از طالبان
در داخل خاندان حاکم، عبدالله به دلیل سکته مغزی فهد سرزنش میشد؛ زیرا اطلاعاتی وجود داشت که فهد و عبدالله تلفنی درباره اینکه چه کسی باید در نشست شورای همکاری در عمان حاضر شود، بحث و جدل کردند.
گفته شده که فهد و عبدالله درباره بحران مالی بحث و جدل کردهاند.
همچنین برخی گفتهها حاکی از این بود که عبدالله به عمد میخواست فهد را عصبی کند؛ چرا که وضعیت سلامتی او پس از گذشت یک سال و نیم از سکته مغزی چندان مناسب نبود؛ سلطان تلاش کرد تا از حضور عبدالله در نشستهای شورای وزیران به ریاست او جلوگیری کند. در ژوئیه 1997 عبدالله نیز سعی کرد تا قوانین و فرمانهایی لازم الاجرا را امضا کند.
سلطان، سلمان و نایف در نمایشی برای اعلام همبستگی خود را به بیمارستان رساندند؛ ولی در آنجا دوباره شوکه شدند. جوهره و عزوزی اردوگاهی را خارج از اتاق فهد در بیمارستان ایجاد کرده بودند. به عبارت دیگر در آنجا به نظر میآمد که کودتایی صورت گرفته است.
برادران فهد خشمگین بودند، ولی نمیتوانستند کاری انجام دهند. آنان تمایل داشتند جوهره و فرزندش را دستگیر کنند. گزینه غیرقابل تصور این بود که عبدالله جانشین باشد.
عزوزی فقط حدود 900 میلیارد دلار وجه نقد را نابود نکرد، بلکه برادرش "محمد بن فهد" (بلدوزر) را هم شکست داد. محمد بن فهد به دلیل اقدامات و فعالیتهای تاکتیکی به این لقب (بلدوزر) معروف شد. ولی با سرقت 22 میلیون دلار پول و قایق تفریحی بلدوزر، اوضاع بدتر شد. بلدوزر گفت که نمیتواند کاری انجام دهد، زیرا جوهره و عزوزی اهمیتی به بازگرداندن اموال سرقت شده نمیدهند.
کاخ اسطورهای عزوزی در خارج از ریاض فراتر از همه ساختمانهایی است که تا کنون توسط آلسعود ساخته شده است. میتوان از طریق سه دروازه قوسی و جداگانه وارد آن شد.
در اوایل مارس 1997 اوضاع برای خانواده فهد غیرقابل تحمل شد. چرا که سلطان با سلمان برای لغو یکی از قراردادهای ملکی به نفع عزوزی همکاری کرد. من مطمئن نیستم که نتیجه چه بود. ولی اگر موفق میشدند، به موفقیت پر هزینه ای دست مییافتند.
شاهزادگان ارشد با مراجعه به تجارب و دوراندیشی، درباره خلافت به اتفاق نظر رسیدند. ژنرال "بینیفورد" فرمانده ارتش آمریکا در خاورمیانه در 13 ژوئیه 1997 برای دیدار با فهد به ریاض رفت ولی در آنجا با حضور عزوزی در کنار فهد غافلگیر شد.
* دلیل حمایت مالی "عزوزی" از "وهابیها"
اما موضوعی که خاندان آلسعود را بسیار نگران کرده بود، حمایت مالی عزوزی از وهابیهای افراطی بود؛ به نظر میآمد که عزوزی به آنان ایمان پیدا کرده بود، و آشکار بود که او فکر میکرد برای پادشاه شدن روزی به آنان نیاز پیدا میکند.
در دسامبر 1993 عزوزی 100 هزار دلار به مسجدی در شهر کانزاس سیتی کمک کرد. در 15 سپتامبر 1995 گفت که قصد دارد آکادمی ملک فهد را در بن افتتاح کند. در 17 سپتامبر سال 1995 "منصور عبدالسلام" رئیس جمعیت اسلامی در اسپانیا را به ریاض دعوت کرد. در مه 1996 عزوزی فرمان داد "محمد الفاسی" از زندان آزاد شود. الفاسی به دلیل مخالفت با جنگ خلیج فارس و حضور نیروهای آمریکایی در عربستان سعودی به زندان افتاده بود.
"نایف" وزیر کشور اعتراف کرد که عربستان سعودی گرفتار مشکلاتی با اسلامگرایان افراطی است. وی در نوامبر 2002 گفت: همه مشکلات ما ناشی از اخوان المسلمین است. زیرا ما از این گروه بسیار حمایت کردیم. اخوان المسلمین برادرانمان را در کشورهای عربی نابود کردند. نایف ادامه داد: به دلیل محدود کردن اخوان المسلمین در کشورهایشان، آنان به عربستان سعودی پناه بردند و در اینجا با اسلامگرایان افراطی روبرو شدند.
* نفوذ وهابیها به ارتش سعودی
در سپتامبر 1996 فرمانده نیروی هوایی به 5 تن از پیروان بن لادن مسئولیت داد؛ در آن زمان مسئولانی در وزارت دفاع عربستان از حضور آمریکا در منطقه ناراضی بودند. افسرانی در ردههای مختلف (ارتش عربستان) عقیده داشتند که آمریکا درباره خطر صدام اغراق کرد تا بهانهای برای باقی ماندن نیروهایش در عربستان سعودی و دیگر کشورهای منطقه (خلیج فارس) داشته باشد.
با اینکه اعطای مسئولیت به این 5 اسلامگرای افراطی موجب بدترشدن اوضاع میشود؛ ولی هیچ کس حتی "عبدالله" و "سلطان" آمادگی مخالفت با تصمیم فرمانده را نداشت؛ در اوایل اکتبر 2002 به پلیس عربستان سعودی اعلام شد که دیگر نمیتواند به افسران ارتش و اطلاعات رده پایین خود اعتماد کند. برای توجیه نگرانی سعودیها، در فوریه 2003 شماری از افسران ارتش بحرین که به نظر میآمد با القاعده در ارتباط بودند، دستگیر شدند.
گسترش درگیری اسلامگرایان در ارتش، عزوزی را تشویق کرد که در سپتامبر 1997 برای اعطای کمکهایی به ارزش 100 میلیون دلار به طالبان، هماهنگی کند. وی اهمیتی نمیداد که طالبان از بن لادن که متعهد شده بود آلسعود را سرنگون خواهد کرد، حمایت میکند.
در دسامبر 1999 بادها از سمت عزوزی وزیدن گرفت و مشخص شد که از "سعد البریک" همقطار "بن لادن" حمایت مالی شده است؛ البریک به گروههای افراطی در چچن پول میداد تا نظامیان و شهروندان روس را سر ببرند.
پس از انتشار این خبرها تنها چاره نایف این بود که پول دادن به عزوزی را متوقف کند و البریک را تحت اقامت اجباری قرار دهد. ولی نایف هیچ کاری نکرد، و عزوزی همانطور که میخواست به حمایتهای میلیونی (به القاعده) ادامه داد.
* حمایت از "الاحمر" و اخوان المسلمین یمن
از نظر نایف، هیچکدام از برادران فهد نمیتوانند به یکی از مراکز پیشرفته واشنگتن دست یابند. در سال 1990 "سلطان" وزیر دفاع به حمایت مالی از "عبدالله الاحمر" رئیس جمعیت یمنی "اصلاح" و اخوان المسلمین ادامه داد. واشنگتن نیز مدارک موجود (درباره این حمایتهای مالی) را نادیده گرفت، این درحالی است که آنان در منفجر کردن ناوشکن آمریکایی "کول" دست داشتند.
واشنگتن همچنین تحولات عمیق در تفکرات "سلمان" حاکم ریاض در نیمه های 1990 را نادیده گرفت. این درحالی است که سلمان مسئول جمعیتهای خیریهای بود که از بن لادن و اخوان المسلمین حمایت مالی میکرد. فهد، نایف، سلطان و سلمان فراتر از قانون بودند، به ویژه در واشنگتن.
* سکوت آمریکا درباره حمایت عربستان از تروریسم
بار دیگر آمریکا هیچ گزینهای نداشت. اوضاع ریاض آن طوری نبود که دولت (آمریکا) سعی داشت وانمود کند، و انتقادات بسیاری از خاندان حاکم به دلیل حمایت مالی و پشتیبانی از قاتلان آمریکاییها وجود داشت. بدون شک واشنگتن آمادگی نداشت عربستان سعودی را ادب کند. آمریکا بیشترین سهم را از هزینههای تسلیحاتی صورت گرفته در عربستان میبرد. این هزینهها نیمی از هزینههای دولت عربستان بود.
سعودیها نمیتوانند قرارداد 2.7 میلیارد دلاری با شرکت بویینگ را تحمل کنند. در این قرارداد خواسته شده بود که 500 میلیون دلار پرداخت شود، ولی سعودیها فقط میتوانستند 60 میلیون دلار تأمین کنند. در اوایل سال 1997 مبلغ 2.8 میلیارد دلار برای هواپیماها اختصاص یافت، ولی امکان گنجاندن این رقم در بودجه نبود. سلطان با قرارداد یمامه پولها را به سرقت برده بود و در ژوئیه 1997 سلطان گفت که هزینه قرارداد بویینگ باید از بودجه تأمین شود. وزارت کشور برای تأمین این مبلغ خرید قطعات و تحویل هواپیماهای جدید را به تأخیر انداخت.
در اواخر سپتامبر 1996 عبدالله درباره اوضاع مالی عربستان سعودی هشداری جدی داد و سعی کرد پیامی را به دولت کلینتون بدهد. اما عبدالله نتوانست سفارت آمریکا در ریاض را مجبور به اطاعت کند. زیرا تنها مأموریت این سفارتخانه تحت فشار قرار دادن سعودیها برای پرداخت صورتحسابهایشان در زمان مشخص است.
عبدالله به بندر اعتماد نداشت و نمیخواست که او کانال ارتباطی با کاخ سفید باشد، زیرا در نهایت بندر به پدرش "سلطان" وفادار بود. بهترین کاری که عبدالله می توانست انجام دهد این بود که ازطریق ریچارد مورفی سفیر سابق کارهای خود را پیش ببرد. مورفی در کشورهای عربی فردی شناخته شده بود. در آمریکا نیز او را به عنوان کارشناس امور خاورمیانه میشناسند.
علاوه بر این، مورفی ارتباطی با اسرائیل نداشت. حداقل این چیزی بود که عبدالله از او میدانست.
عبدالله در 23 سپتامبر 1996 به مورفی گفت که آمریکا قبل از هرکار جدیدی در منطقه باید با عربستان سعودی مشورت کند. عبدالله با یاد آوری تجربه دولت بوش در جنگ خلیج فارس گفت: دولت بوش درباره هزینه (جنگ) دولت عربستان را فریب داد. پرداخت هزینه پایگاههای آمریکایی در عربستان سعودی میلیاردها دلار بیشتر هزینه داشت. (به عبارت دیگر عربستان سعودی اگر وارد مشکلات منطقهای جدید شود، دیگر نمیتواند هزینه بویینگ یا هر هزینه دیگر را بپردازد)
* درخواست عبدالله برای رهایی فوری از صدام
عبدالله گفت: دولت کلینتون باید فورا و برای همیشه از صدام رهایی یابد. در عین حال نباید اعراب فکر کنند که آمریکا در حال جنگ با مردم عراق است.
ولی در آن برهه، درخواستهای عبدالله گوش شنوایی در واشنگتن نداشت و کلینتون برای رسیدن به دور دوم ریاست جمهوری تلاش میکرد.
در همان حال، سلطان به خریدهای تسلیحاتی ادامه داد، خریدهایی که هیچکس توانایی پرداخت هزینههای آن را نداشت. در دسامبر 1996 عربستان سعودی قرارداد سلاح بیفایدهای را بست و 44 بالگرد اگوستا 412 را خرید – قراردادی که از طریق "نفت یمامه" تأمین می شد- به این معنا که مردم عربستان از این موضوع بی اطلاع بودند.
در همان ماه، سلطان دوباره وارد بازار شد و 102 جنگنده اف 16 خریداری کرد. همچنین در همان سال سعودیها قراردادی 3 میلیارد دلاری را با فرانسه امضا کردند. این درحالی بود که فقط تأخیریهای قرارداد یمامه 4.5 میلیون دلار برای عربستان هزینه داشت.
ضربه واقعی در 18 دسامبر سال 1996 وارد شد. در آن زمان "ویلیام پری" وزیر دفاع و "ارن کریستوفر" وزیر خارجه و "الگور" معاون رئیس جمهور، "بندر" را به کاخ سفید فرا خواندند. البته نه برای اطلاع از پیشرفت حاصل شده در تحقیقات (انفجار برجهای) "خبر" بلکه به دلیل عدم اجازه دادن به بندر برای رفتن به منزلش در "بوتاماک". بندر موافقت کرد که ماهانه به بوسنی 2 میلیون دلار به عنوان کمک اعطا کند.
هر مقدار که ارتباط کاخ سفید با عبدالله بیشتر میشد به همان اندازه از محبت او کاسته میشد، او علاوه بر تهدید برای کاهش قراردادهای دفاعی و هواپیمایی غیرنظامی، در خصوص اتخاذ روشی مستقل در سیاست خارجی هشدار میداد.
عبدالله همواره نامه ریچارد مورفی را مورد تأکید قرار میداد: یا سرنگونی صدام، یا رها کردن او به حال خودش و لغو تحریمها. کلینتون در خصوص سیاست عراق کاری نکرد . در عربستان هم اسلامگرایان افراطی که به ارتش نفوذ کرده بودند، از صدام حمایت میکردند.
در ژوئیه 1997 عبدالله نامهای را به نمایندگانی ویژه، جهت گشودن کانالهایی دیگر به دور از چشم آمریکا فرستاد.
در اوایل سال 1996 بهای هر بشکه نفت تقریبا 21 دلار بود، یک سال پس از آن قیمت هر بشکه به 23 دلار رسید؛ یعنی افزایشی در حدود 10 درصد.
* اطلاع عربستان از بیهوده بودن اوسلو
عبدالله دریافت که توافقنامههای اوسلو در سال 1993 دروغین بود. و این توافقنامه بر این اساس به اعراب فروخته شد که فلسطینیها امکان این را یافتند که کشوری را در کرانه باختری و غزه تشکیل دهند. ولی در سایه اوسلو هیچ کدام از شهرکها تخلیه نشد. شمار شهرک نشینان یهود در کرانه باختری از 250 هزار به 380 هزار افزایش یافت و شمار یهودیان در دره اردن نیز به 5 هزار نفر افزایش یافت که 75 درصد از آب را مصرف میکردند و بقیه را برای دو میلیون فلسطینی میگذاشتند تا زندگی کنند.
خوابیدن با شیطان؛ نحوه حمایت واشنگتن از تروریسم
بخش آخر
* قطر والقاعده و خالد الشیخ و شاهزاده سیاه
چند ماه قبل از آنکه از آژانس اطلاعات مرکزی استعفا کنم، از خودم میپرسیدم که آیا در آمریکا چیزی وجود دارد که برای فروش نباشد (!). با وجود آنکه بیشتر در خارج از کشور بودم، ولی متوجه شدم که بندر و هواپیماهای "بویینگ" و مجموعههای "کارلایل" و "ایکسون" واشنگتن را به خود مشغول کردهاند. رسوایی حمایتهای مالی از تبلیغات انتخاباتی را دیدم، و متوجه شدم که چگونه آرا با صدها هزار دلار خریداری میشود. حکومت بندر در واشنگتن را مشاهده کردم .. ولی همواره این سئوال را از خودم میپرسیدم که چه اتفاقی در حال روی دادن است؟ و آیا باید برای رسیدن به این پاسخ به خاورمیانه باز گردم.
* جنگ کویت چگونه آغاز شد
در اوایل اکتبر 1994 هنگامی که معاون رئیس اتاق عملیات عراق بودم، یکی از جاسوسان در عمان به من گفت که صدام در حال حرکت به سوی مرزهای کویت است. من این مسأله را باور نکردم. زیرا او چقدر باید احمق باشد که دست به چنین کاری بزند؟!
هنگامیکه به واشنگتن بازگشتم، متوجه شدم که ماهوارهها حرکت خودروهای زرهی عراقی در جنوب این کشور به سوی مرزهای کویت را رصد کرده اند. ولی ماهوارهها به ما نمیگفتند که آیا صدام در آن موقع قصد عبور ار مرزها را داشت یا خیر. به همین دلیل ما نیازمند جاسوس بودیم. مشکل این بود که ما در عراق و در کنار صدام یا در ارتش او جاسوسی نداشتیم که به ما بگوید آیا ارتش این کشور قصد حرکت به سوی کویت را دارد.
نخستین تماس از اتاق عملیات کاخ سفید بیانگر آن بود که نیروی دریایی آمریکا و رئیس جمهور قصد دارند ناوهایی نظامی را به خلیج فارس بفرستند، ولی آنان می خواستند بدانند که آیا آژانس اطلاعات مرکزی از این عملیات حمایت میکند.
میدانستم که ما منابعی نداریم، به همین دلیل با دفتر (سی آی ای) در عربستان تماس گرفتم تا بدانم آیا تحرکاتی غیرعادی در مرزهای عراق مشاهده کردهاند؛ زیرا بدویها همواره در حال عبور از مرزهای عراق و عربستان بودند. یکی از افسران دفتر به من گفت که هیچ چیزی وجود ندارد.
میدانستم که او واقعیت را میگوید، زیرا عربستان سعودی هم پیمان ما بود. و ما در این کشور سرباز مستقر کرده بودیم، و از این طریق ناوگان خود را در خلیج فارس باقی نگه داشتیم.
وی (افسر دفتر سی آی ای در عربستان) گفت: کویتیها درباره اینکه صدام چه کاری می خواهد انجام دهد، کمترین اطلاعی ندارند. آنان برای اطلاع از مسائل به مناطق مرزی فراخوانده نشدند و چارهای هم وجود نداشت.
بعد از 15 دقیقه مرزبانان کویتی اعلام کردند که یک تانک عراقی را دیدهاند که در حال حرکت به سوی مرز است.
درست 2 دقیقه بعد "جورج تنت" رئیس سازمان اطلاعات مرکزی و مسئول مطلع کردن واشنگتن از همه رویدادها و بحرانها از کاخ سفید تماس گرفت و گفت: "لعنت بر این اوضاع، در عراق چه می گذرد؟ من از این اوضاع راضی نیستم."
وی پرسید: "آیا پولهایی که به سازمان اطلاعات اختصاص مییابد فقط برای خرید دوربین استفاده می شود؟ درباره شمال خلیج فارس چه چیزی را نمیدانیم."
عراق دوره صدام تقریبا به روی کل دنیا بسته بود و جمع آوری اطلاعات از داخل این کشور دشوار بود. ولی چرا از کشورهای دوست مانند کویت و عربستان که مانند قلب تپنده به اقتصاد کشورمان خون میرسانند، اطلاعاتی نیست؟
* سی آی ای در منطقه خلیج فارس کور بود
از آن زمان به بعد، مشغول خواندن گزارشهایی شدم که از ریاض ارسال میشد. هیچ موضوع بارزی در این گزارشها نبود. هیچ سخنی از تقسیم بندیها در خاندان حاکم یا ارتباط آن با وهابیها و یا حتی مبلغان وهابی که هر آنچه را که می خواستند از آلسعود میگرفتند، وجود نداشت.
بار دیگر، با نگاه انداختن به گزارشهای سال 1986 متوجه شدم که چیز زیادی در روزنامهها و مجلات دانشگاهی وجود ندارد. هنگامی که به موضوع خلیج فارس میرسیم، کور هستیم و اگر آتشی به پا میشد زمانی متوجه میشدیم که دیگر دیر شده بود.
* دگرگونی پایتخت لبنان ظرف چند سال
در آن سال به بیروت رفتم. زمان زیادی طول نکشید که بفهمم این همان بیروتی نبود که سال 1988 آن را ترک کردم. این شهر در آن زمان به دلیل جنگ داخلی شاهد اختلافات بسیاری بود ولی اکنون درحال باز سازی است. "رفیق حریری" نخست وزیر با فراخواندن بهترین مهندسان معمار دنیا، در حال بازسازی مرکز شهر بود. گفته شده که او قسمتی از بخش قدیمی بیروت مربوط به دوران رومیها را حفاری کرده است. او قصد داشت برای تسهیل حرکت و حمل و نقل تونلی را زیر شهر جدید حفر کند. جاده جدیدی برای فرودگاه ساخته شده بود. پس از چند سال بیروت با پاریس و لندن رقابت خواهد کرد.
خاورمیانه همچنان از زخمهایی بسیار رنج میبرد و التیام این زخمها نیازمند زمان بسیاری است.
در آستانه سال نو میلادی، راننده تاکسی من را از بیروت ناشناخته به بیروت شرقی برد و به من گفت که این نخستین بار است که از خط سبز عبور می کند.
* کودتا در قطر و شاهزاده سیاه
کار خودم را هنگامی شروع کردم که یکی از دوستان به واشنگتن بازگشت و از من خواست به موضوع مخالفان قطری که به بیروت و دمشق پناهنده شده بودند نگاهی بیندازم. توجه دوستم به یک شاهزاده شورشی جلب شده بود که به امیر فعلی بسیار نزدیک بود. وی از دانشکده نظامی سنت هرست انگلیس فارغ التحصیل شده بود. این شاهزاده "حمد بن جاسم بن حمد آل ثانی" نام دارد. نام کامل او را گفتم زیرا به نظر میآید که هر شاهزاده در قطر "حمد" یا "جاسم" نام دارد. نام وزیر خارجه قطر نیز "حمد بن جاسم بن جبر آل ثانی" است. نام امیر قطر هم حمد بن خلیفه است. برای ساده کردن موضوع من این شاهزاده اخراجی یعنی "حمد بن جاسم بن حمد آلثانی" را شاهزاده سیاه میخوانم.
در فوریه 1996 شاهزاده سیاه که وزیر سابق اقتصاد و رئیس پلیس بود، سعی کرد امیر قطر را سرنگون کند. قطر کشور دسیسهها در خلیج فارس است. قطر برای هر کشوری که به سیاستهای منطقه خلیج فارس اهمیت میداد، کشوری جادویی به شمار میآمد. این امیر نشین همچنین بزرگترین جایزه برای شرکتهای نفتی دنیا بود. قطر علاوه بر ذخایر عظیم نفتی یکی از بزرگترین منابع گاز دنیا را دارا است و علاوه بر آن روابط خوبی هم با اسرائیل داشت.
طی چند دیداری که با دوستان قدیمی خود در بیروت داشتم، فردی را یافتم که "شاهزاده سیاه" را می شناخت. او در دمشق در مجتمعی زندگی میکرد که از سوی افسران ارشد ارتش و اطلاعات (سوریه) کنترل میشد و رسیدن به او ساده نبود.
ولی در آخر همکاری را یافتم که نزد "شاهزاده" کار می کرد. وی پذیرفت که با من در لبنان ملاقات کند. تنها شرطش این بود که این دیدار در هتلی در منطقه "بقاع" صورت گیرد. این هتل توسط اطلاعات سوریه اداره می شد.
در روز دیدار به هتل مذکور در "بقاع" رفتم. شاهزاده سیاه در انتظار من بود و لباسی نظامی به تن داشت و مانند یک مبارز فلسطینی دور گردنش چفیه بسته بود. در کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس اینگونه لباس نمی پوشند. اتاق ملاقات تاریک بود به جز چراغ گازی که در گوشه اتاق روشن بود. شاهزاده سیاه به من چای تعارف کرد و گفت: "همانطور که میدانی من در نخستین روزهای عملیات فداکارانه، با یاسر عرفات بودم و در اردوگاههای او آموزش دیدم و در کنار او جنگیدم.
این شاهزاده تلاش میکرد که بگوید شبیه پسرعموهایش نیست و یک جنگجوی درجه یک است، و کسی نمیتواند او را به بازی بگیرد.
در آن لحظه دلیل موافقت شاهزاده برای انجام این ملاقات را فهمیدم. او میخواست در خصوص روابط خارجی واشنگتن با کشورش و حمد بن اسم بن جبر آل ثانی وزیر خارجه یا همان "حمد خوب" (نامی که در آمریکا با آن شناخته میشد) اطلاعاتی کسب کند.
حمد وزیر خارجه و دوست واشنگتن و اسرائیل بود و در قطر با برگزاری کنفرانسهای اقتصادی عربی اسرائیل را هم دعوت وی کرد و مرکزی اقتصادی را برای اسرائیل در دوحه گشود.
قطر وعده داده بود که انتخابات دموکراتیک برگزار کند. این کشور به زنان اجازه فعالیت داد و قراردادی چندین میلیارد دلاری با شرکت "انرون" بست.
حمد بن جاسم بن جبر آل ثانی وزیر خارجه قطر مانند بندر فردی مورد قبول بود. او مزرعهای در جاده "فاکسهال" گرانترین منطقه در پایتخت (آمریکا) داشت.
شاهزاده سیاه از من پرسید: پسرعمویم در شورای امنیت کرسی خریده است؟ به او پاسخ دادم: نه، در واشنگتن کسی چیزی را نمیخرد و نمیفروشد.
وی افزود: "او وزیری لعنتی و ثروتمند است و مطمئنم که میتواند آنجا را صاحب شود، ولی نمیتواند بخرد. باید چیزهای بسیاری را بدانی دوست من".
دیدار تمام شد، ولی این آخرین ملاقات نبود. پس از آن در چند مکان دیگر با این شاهزاده دیدار کردم و هر بار میگفت که به من اعتماد دارد. مشخص بود که این شاهزاده میخواست قلب پسرعمو و وزیر خارجه اش را هدف قرار دهد.
یک بار، شاهزاده سیاه من را به منزلش در دمشق دعوت کرد. او خانه ای دو طبقه را برای خودش در شهرکی نظامی در شمال غربی دمشق ساخته بود. این شهرک پارکی به اندازه یک زمین فوتبال داشت.
شاهزاده یک بار به من گفت: "آیا چیزی درباره پسرعمویم حمد بن جاسم بن جابر می دانی."
من به او گفتم که با او در دفتر لیون فیورس مشاور امنیت ملی دیدار کرده ام. به او گفتم که از من درخواست هنگام رسیدن وزیر خارجه، از دفتر خارج شوم.
وی به من پاسخ داد: نمیدانم که با من صداقت داری یا نه، ولی کشور تو وارد بازی بسیار خطرناکی شده است.
از او پرسیدم که منظور او چه کسی است.
بگذارید از بن لادن شروع کنم. وزیر خارجه (قطر) یکی از حامیان اصلی او است و از عربستانی ها متنفر است.
وقتی در آژانس اطلاعات مرکزی بودم، این موضوع را فهمیدم. من شنیدم که سلطان و شاهزادگان ارشد وزیر خارجه را "سگ" مینامند.
میدانستم که "عبدالله بن خالد" وزیر کشور در 10 اوت 1996 با اسامه بن لادن دیدار کرد . البته این امر معنایی ندارد. بسیاری از اعراب برای دیدار با بن لادن راهی خارطوم می شدند. سازمان اطلاعات عراق هم در چند مورد با بن لادن ملاقات داشت.
* خالد الشیخ حمد کیست
آیا می دانید که خالد الشیخ حمد کیست؟ در زبان قطریها، حرف "م" از کلمه "محمد" افتاده است. منظور شاهزاده سیاه خالد شیخ محمد بود.
من به شاهزاده سیاه گفتم که او را نمی شناسم زیرا می خواستم که داستان را از ابتدا تا انها بدانم.
وی افزود: او فرمانده عملیات تروریستی است که بن لادن انجام میدهد. هدف او منفجر کردن هواپیماها است.
شاهزاده سیاه ادامه داد: در سال 1995 فرمانده پلیس بودم. وی آن زمان پس از دستگیر شدن دو تن از یارانش از فیلیپین به قطر آمده بود. پس ما فورا او را نزد "عبدالله بن خالد" وزیر کشور وهابی و متعصب بردیم. امیر از من خواست که به عبدالله کمک کنم.
دریافتم که شاهزاده سیاه از من میخواهد با این اطلاعات کاری انجام دهم. بیشتر اعراب این کار را انجام میدادند و من هم تمایل داشتم که بقیه داستان را بشنوم.
از او پرسیدم: خالد الشیخ اکنون کجا است؟
هنگامی که خالد الشیخ محمد قطر را در سال 1996 ترک کرد، دیگر از وضعیت او اطلاعی نداشتم.
وی گفت: فکر میکنم که در پراگ است.
سپس از او پرسیدم: آیا دلیلی برای این مسأله وجود دارد؟ او جواب داد: بسیار بیشتر از یک دلیل. من وزیر اقتصاد بودم و هر وقت که زمان تزریق پول به انتخابات آمریکا فرا میرسید، من بودم که چنین کاری را انجام میدادم.
من اهمیتی به اقدام دولتهای خارجی در حمایت مالی از انتخابات آمریکا نمیدهم، ولی موضوع خالد شیخ محمد برای من اهمیت دارد. من از توطئههایی که در جریان بود اطلاع داشتم و از طرح خالد شیخ محمد برای منفجر کردن خطوط هوایی آمریکا آگاهی یافته بودم.
اما چگونه میتوانستم به آژانس اطلاعات مرکزی اطلاعات برسانم؟ من از آژانس خارج شده بودم و تنها راه ارسال اطلاعات و اسناد از طریق ایمیل به یکی از دوستان بود که هنوز در آژانس اطلاعات مرکزی کار میکرد. باید از او میخواستم که اطلاعات را به مرکز مبارزه با تروریسم بفرستد و همه اطلاعات و حتی نام شاهزاده سیاه را هم در آن درج کند.
* سکوت سی آی ای درباره تروریسم
امیدوار بودم که واشنگتن فردی را برای گفتگو با او بفرستد. ولی دو روز بعد دوستم پاسخ داد: "به نفع ما نیست"
من تسلیم نشدم، به همین دلیل از "جیم رایزن" خبرنگار روزنامه نیویورک تایمز کمک خواستم. اگر این اطلاعات و به ویژه اسناد در روزنامه نیویورک تایمز منتشر میشد شاید نظر یکی از هم پیمانان ما در خلیج فارس به یکی از خطرناکترین تروریستهای دنیا جلب میشد.
در آن زمان، به نیویورک منتقل شدم. شاهزاده سیاه هنوز برای بیان همه اطلاعاتش آماده بود. هنگامیکه تصمیم گرفته شد رایزن با او دیدار کند، شاهزاده سیاه در بیروت ربوده شد و با هواپیما به دوحه انتقال یافت.
تا زمانی که این سطرها را مینویسم، او در زندانی بدون پنجره نگهداری میشود. خانواده اش میگویند که به او مواد مخدر تزریق میکنند. با پنهان شدن این شاهزاده، دستیابی به برخی واقعیتها تقریبا غیر ممکن شد.
پس از ناپدید شدن شاهزاده سیاه، در نیویورک با یکی از دوستانش ملاقات کردم. وی در سریلانکا متولد شده و شناسنامه آمریکایی داشت. او برای هیأت قطر در سازمان ملل متحد کار می کرد. به من گفت که نمیخواهد با من صحبت کند، زیرا دنبال دردسر نیست.
پس از آنکه او را قانع کردم که دوست شاهزاده سیاه هستم، برای من داستانی را تعریف کرد: "در سال 1995 هنگامی که امیر فعالی (قطر) پدرش را از قدرت سرنگون کرد، اشتباهی تاکتیکی مرتکب شدم و از پدر امیر و شاهزاده سیاه حمایت کردم. این کار من را به دشمن وزیر خارجه و امیر (قطر) تبدیل کرد. در یکی از روزها با وزیر خارجه در نیویورک دیدار کردم. او به من گفت که باید یکی از دو طرف را برگزینم و محل شاهزاده سیاه را لو دهم. من به او گفتم چرا؟ من که قانون شکنی نکردم. وزیر پاسخ داد: مهم نیست، به زودی می فهمی."
برای من آشکار بود که وزیر خارجه (قطر) در واشنگتن بسیار بانفوذ است. پولهای سرازیر شده، به قطر اجازه داد که بر دفتر تحقیقات فدرال (اف بی آی) تأثیر بگذارد. این دفتر در فوریه 1996 تیمی را به دوحه فرستاد تا خالد شیخ محمد را دستگیر کند. همچنین قطر از اف. بی. آی. برای ارعاب مخالفان استفاده می کرد.
* ماجرای آشنایی با خبرنگار وال استریت و مرگ او
متأسفانه این پایان داستان نبود. در سال 1998 هنگامی که در فرانسه بودم جوانی به نام "دانی پرل" از روزنامه وال استریت ژورنال تلفنی با من تماس گرفت. در ژنو با یکدیگر ملاقات کردیم تا درباره خالد شیخ محمد و قطر صحبت کنیم. او گوش میداد و نکته ها را یادداشت می کرد. پس از مدتی گفت که داستان خالد شیخ محمد را مطرح کرده ولی اطلاعات کافی برای انتشار این ماجرا وجود ندارد.
دو روز پس از 11 سپتامبر (2011) این نامه از طریق ایمیل از پرل به دست من رسید: سلام اوضاع چطور است؟ هنوز کتابت منتشر نشده؟ امیدوارم که روز سه شنبه نزدیک پنتاگون نبوده باشی؟ برخی از متهمان احتمالا گذرنامههای اماراتی داشتند و یادآور می شوم که تو درباره این مسأله بسیار صحبت کرده بودی. از تو میخواهم که درباره خالد شیخ محمد و قطر صحبت کنی.
برای اطلاع از این موضوع که آیا پرل برای اطلاع از خالد شیخ محمد به کراچی رفته است، هیچ ابزاری نداشتم. ولی روزنامه وال استریت (در پاسخ به سئوال نویسنده کتاب) اعلام میکرد که نه، او درحال بررسی پروندهای دیگر است.
پرل کشته شد و انگشتهای اتهام خالد شیخ محمد را نشانه رفت. از طریق دوستی در لندن متوجه شدم که چند روز پس از 11 سپتامبر پرل با وزیر خارجه قطر گفتگو کرد تا در خصوص این موضوع سئوال کند که آیا خالد شیخ محمد در پس پرده این حملات قرار دارد. نیازی به اطلاع از پاسخ قطریها نداشتم. بدون شک آنان به شدت هرگونه اطلاعت درخصوص 11 سپتامبر و خالد شیخ محمد را رد کردند.
حال این سئوال مطرح است که آیا قطریها به خالد شیخ محمد گفتهاند که پرل در راه است.
بسیاری از سئوالهای ما بیجواب باقی ماند. دولتهای ما باید به دنبال حقایق باشند و آن را در اماکنی مثل قطر و عربستان جستجو کنند. باور کنید، پس از 11 سپتامبر سئوالها بیشتر از جوابها است.
یک قطری دیگر به من گفت که در اواخر سال 1990 "ایمن الظواهری" معاون بن لادن در مصر و ده ها تن از یارانش در قطر بودند درحالیکه دولت (قطر) نیز از این موضوع اطلاع داشت. عربستان سعودی نیز چنین وضعیتی داشت.
ما هنوز در خصوص این مسأله که چرا "عمر بیومی" در سان دیگو با صدها هزار دلار ظاهر شد و به دو تن از ربایندگان سعودی کمک کرد، اطلاعاتی نداریم. هنوز پرونده او در دفتر اف بی آی قرار دارد. درحالیکه در داخل عربستان با آرامش زندگی میکند.
این سئوال بارها برای من مطرح شد که پولی که "کالین پاول" در سخنرانی خود در دانشگاه "تافتس" دریافت کرد، از همان حسابی پرداخت شد که وزارت دفاع عربستان از آن برای پرداخت پول به "عمر بیومی" استفاده میکرد.
برای درخواست واقعیتها از عربستان سعودی باید پیش از آن به خودمان واقعیتها را بگوییم. زیرا در غیر این صورت حوادث بسیاری مانند 11 سپتامبر و قتل تأسفبار دانی پرل روی خواهد داد.
* درمان خطرناک برای بیماریهای لاعلاج
پاسخهای واشنگتن به کشور عربستان مانند پاسخها به بقیه کشورهای خاورمیانه بود: دموکراسی همه چیز را حل میکند. باید با خاندان حاکم صحبت کرد تا حداقل از بخشی از قدرت خود دست بکشد، شاهزادگانی با تفکرات اصلاحی روی کار بیایند، پارلمانی نمونه در این کشور تأسیس شود، دو حزب سیاسی تشکیل شود، جیمی کارتر به عنوان ناظر بین المللی انتخابات به این کشور برود و تغییراتی صورت بگیرد تا ریاض مانند آنکارا و یا شاید استکهلم شود.
"شاس فریمن" سفیر سابق (آمریکا) در عربستان سعودی گفت: عربستان سعودی وارد جنگهایی به ویژه در زمینه مبارزه با تروریسم شد.
"آنتونی کوردزمن" کارشناس امور خاورمیانه در مرکز مطالعات راهبردی و بین المللی هم گفت: عربستان سعودی عملیاتی گسترده را برای تغییرات اقتصادی و اجتماعی هدایت می کند. به دلیل این تغییر است که اقلیتها به خشونت گرویدند.
میتوان اینگونه زمزمهها را در سراسر واشنگتن شنید حتی در خارج از آژانس اطلاعات مرکزی عقیده بر این است که دموکراسی در صحرا پیروز خواهد شد زیرا در آمریکا و اروپا به موفقیت رسید.
همه این مطالب مزخرف است. هواداران دموکراسی در عربستان از انتخابات آزاد و سالم در عربستان سعودی سخن می گویند. (!)
بیایید نگاهی به آخرین انتخابات واقعی در یک کشور عربی بیندازیم: در الجزایر، در اواخر سال 1991 و اوایل سال 1992 هنگامی که بنیادگرایان درحال پیروزی با رأی اکثریت قاطع بودند، ارتش وارد عمل شد و این کشور به سوی جنگ داخلی رفت که در جریان آن صدها هزار نفر از مردم کشته شدند.
چرا انتظار داریم که وضعیت در عربستان متفاوت خواهد بود؟
"ند واکر" که درباره دموکراسی در عربستان همه چیز را میداند و رئیس مرکز مطالعات خاورمیانه است، تا حدی از سوی شاهزادگان سعودی حمایت می شود. شاهزادگانی که برای گرفتن آرای مردم حاضرند هر کاری انجام دهند.
"ریچارد پرل" رئیس شورای اداری (دولت آمریکا در دوران جرج دبلیو بوش)، شریک یکی از کارخانه های فن آوری و تجهیزات امنیتی و دفاعی بود. در زمانیکه پرل میگفت که سعودیها خواستار جنگ ضد عراق هستند، شرکای او در حال برگزاری نشست با سرمایه داران ارشد سعودی بودند تا 100 میلیون دلار برای سرمایه گذاریهای جدید جمع آوری کنند.
برای همه کسانی که به دنبال تغییر در واقعیتهای دنیا هستند:
اوضاع اینگونه است:
- دنیای صنعتی به ذخایر نفتی در کشورهای اسلامی اهمیت می دهد و برای قراردادهای آتی نیازمند آن است، البته فرقی نمیکند این ذخایر از کشورهای عربی تأمین شود یا آسیای میانه.
- از بین کشورهای نفت خیز اسلامی، عربستان از همه مهمتر است زیرا : (الف) بزرگترین ذخایر نفتی را دارد (ب) به مثابه هیأت ناظر بر بازار صنایع نفت جهانی است (ج) پول و اراده سیاسی دارد و همچنان به دنبال سلطه بر شبه جزیره و آسیای میانه است.
- از بین کشورهای مصرف کننده نفت، هیچ کشوری به اندازه آمریکا نیست؛ درنتیجه هیچ کشوری مانند آمریکا به نفت عربستان وابسته نیست.
- اگر تانکهای عربستان سعودی بتوانند بر 4 خانواده عربی منطقه خلیج فارس که مجموعا 60 درصد ذخایر نفتی را در اختیار دارند، چیره شوند، اقتصاد صنعتی و از جمله آنها اقتصاد آمریکا دچار رکود نخواهد شد.
بخواهیم یا نخواهیم آمریکا و عربستان سعودی در یک قایق هستند. آینده آنها (سعودیها) آینده ما (آمریکاییها) است. در نهایت ما نیازمند حکومت قانون در عربستان سعودی و خاورمیانه هستیم. من از مشروعیت، آزادی مطبوعات، آزادی دین یا حق حمل سلاح سخن نمیگویم. منظور من مسأله ای بسیار مهمتر است. تحریم فعالیت افراطی ها و اخوان المسلمین و جرم دانستن سرقت و رشوه. فقط از طریق حل این مشکلات میتوان به حقوق دیگران یا دموکراسی واقعی فکر کرد. این دموکراسی می تواند موجب حاکمیت قانون شود. مانند تصویب قانون مقابله با فعالیتهای فساد برانگیز خارجی، توقف رشوه و محدود کردن مسئولان بازنشسته دولت آمریکا.
ما اکنون با موضوع انحلال آل سعود مواجه هستیم و چاره ای دیگر هم وجود ندارد. حمله و انقلاب تنها کارهایی هستند که می توان با آنها صنایع غربی را برای مدتهای طولانی حفظ کرد. واشنگتن ما را مجبور کرد که با شیطان تعامل کنیم. در گوش او نجوا کرده و به او ابراز علاقه کنیم. هنگامی که مسائل اشتباه پیش میرود، واشنگتن روی آن دست می گذارد و میگوید که همه چیز طبق روال است. درحالیکه در تمام مدت چشمهای ما به کیفهای باز پول دوخته شده است.