تاریخ انتشار : ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۱۳:۴۵  ، 
کد خبر : ۲۶۶۹۱۶

ميزگرد مسيحيت صهيونيستي (بخش اول)

سيدهادي سيدافقهي و حسين اميري* اشاره: آنچه فراروي خوانندگان عزيز موعود قرار مي‌گيرد اولين بخش از ميزگرد مفصلي است كه جريان «مسيحيت صهيونيستي» را مورد بحث و مطالعه قرار داده است. اين جريان امروزه با تكيه بر اخبار كتب مقدس و اعتقاد به «قريب‌الوقوع بودن موضوع ظهور حضرت مسيح(ع)» و حتمي‌الوقوع بودن جنگ بزرگ و فراگير «آرماگدون» سعي در تهيه مقدمات و تدارك امكانات جهت حضور در اين صحنه و حتي به جلو انداختن واقعه وحشتناك و جنگ فراگير اتمي در خاورميانه دارد. جرياني كه با نفوذ در هيأت حاكمه آمريكا حضور غرب در خاورميانه و عراق را به عنوان يك امر مقدس و تكليف ديني اعلام مي‌نمايد و نقش عمده‌اي را در حوادث چند دهۀ اخير جهان ايفاء نموده است. بازپرسي از اين جريان و آشنا شدن مسلمين از توطئه بزرگ آن تكليف امروز ماست. اميد كه مقبول طبع شما خوانندگان محترم واقع شود. ان‌شاءالله

* موعود: با سپاس از برادران عزيزمان جناب آقاي افقهي و آقاي اميري كه قبول زحمت كردند و در اين گفت‌وگو كه دربارۀ يكي از مسايل جدي فرهنگي و سياسي جهان معاصر، يعني موضوع «مسيحيت صهيونيستي» است شركت كردند. امروزه تحليلگران دربارۀ آنچه كه در دنيا و به ويژه در جهان اسلام مي‌گذرد، تحليلهايي را ارائه مي‌كنند كه عموماً مبتني بر نگرشهاي اجتماعي و سياسي و تئوريهايي است كه امروز در غرب مطرح است.
از اين‌رو اين تحليلها چندان با عمل منطبق نمي‌شود. يعني روشنگري لازم را ارائه نمي‌كند. تا براساس آن بتوان تكليف را معلوم كرد؛ و يا براي در امان نگه داشتن مسلمين از آنچه كه آنها را به خطر انداخته است برنامه‌ريزي كرد. چندي پيش كه در ماجراي حملۀ آمريكا به عراق مطالعه مي‌كردم متوجه شدم كه برخي از دوستان به صورت جدي موضوع مسيحيت صهيونيستي را دنبال مي‌كنند.
البته سابقه اين مطلب را ما از زماني كه مطالبي را در موعود مخصوصاً در زمينه «نبرد آرماگدون» منتشر مي‌كرديم داشتيم. به نظر مي‌رسد تاكنون گفت‌وگويي جدي درباره موضوع مسيحيت صهيونيستي صورت نگرفته است. از آنجا كه در يك دهه اخير، اين جريان در آمريكا نقش عمده‌اي را در جهت‌گيري‌هاي كلان سياسي و نظامي غرب ايفا كرده بر آن شديم كه با طرح مباحثي در حضور عزيزان، سابقه و لاحقۀ اين موضوع را روشن كنيم و با تبيين مباني‌اي كه آنها به اتكاء آن به برنامه‌ريزي سياسي ـ نظامي براي جهان مي‌پردازند، برگ جديدي را ورق بزنيم تا مردم ما، عموم مسلمانان و شيعيان بيش از پيش به جرياني كه به عنوان يك توطئه بزرگ آنها را تهديد مي‌كند، واقف شوند. عزيزان قبل از هر سخن به صورت عمومي تصويري از جرياني كه ما امروز به عنوان مسيحيت صهيونيستي مي‌شناسيم ارائه كنند، و اين‌كه اين جريان در كجا شكل گرفته؛ چه طرحي را دنبال مي‌كند؛‌ چه تأثيري در تصميم‌گيريهاي كلان سياسي امروز آمريكا دارد و اين‌كه مباني فكري خودشان را از كجا اخذ كرده، تا ان‌شاءالله مقدمه‌اي باشد براي سؤالات بعدي.

** آقاي افقهي: بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. بنده هم به نوبه خود از مجله موعود و مدير مسئول و سردبير محترم اين مجله وزين برادر بزرگوارم جناب آقاي شفيعي سروستاني و ساير همكاران در اين مؤسسه تشكر مي‌كنم كه اين فرصت را فراهم كردند تا اين مبحث بسيار حساس و اثرگذار بر سياست و امنيت جهان را از زواياي مختلف مورد بررسي قرار دهيم. بنده قبل از ورود به مقاصد اصلي بحث، مايلم اشاره كوتاهي به تاريخچۀ اعتقادي و فكري اين جريان داشته باشم. مسئلۀ نفوذ ادبيات يهودي و لاهوت عهد قديم در ادبيات و لاهوت عهد جديد يا مسيحي همزمان با عصر اصلاح ديني اتفاق افتاد.

مسيحيها تا قبل از آغاز حركت اصلاح ديني به رهبري كشيش «مارتين لوتر» به سه اصل اعتقادي پايبند بودند در اصول اعتقادي خود نسبت به يهود و در آثار پيشين هنوز اين سه اصل مطرح است؛ اصل اول اين‌كه با ظهور حضرت مسيح(ع) و آغاز شريعت مسيحي تاريخ و فاعليت امّت يهود به پايان رسيد. اين اصلي است كه مسيحيان همه به آن معتقد بودند.

اصل دوم اين بود كه اين آوارگي كه بر يهود جاري شد، فشارها، هجرتها، رنجها و مشقتها و پراكندگيها همه نتيجه خطاها، گناهان و تمردهاي قوم يهود از دستورات الهي بود. توضيحاً عرض مي‌كنم كه يهوديان دو خروج بسيار مهم داشتند كه آنها دو بار از سرزمينشان تبعيد شدند و مسيحيان معتقدند هر دو خروج به دليل دو گناه بزرگ بود.
خروج اول زمان پادشاه بابل به نام «بُخت‌النُّصَّر» در سال 587 ق.م رخ داد. اين پادشاه پس از تسلط بر سرزمين فلسطين، يهوديان را به اسارت برد و به سرزمين بابل منتقل كرد كه مدتهاي مديدي يهوديان در آنجا به سر مي‌بردند كه در طول اين مدت جالب است بدانيد فرهنگ و آئين شرك بابليها به فرهنگ و لاهوت يهودي عهد قديم، نفوذ و سرايت كرد و ما به وضوح در كتابهاي اعتقادي و ديني يهوديان مانند تورات و تلمود، اين رگه‌هاي شرك‌آلود را مي‌توانيم مشاهده كنيم. بنابراين مسيحيان خروج اول يهوديان را نتيجه گوساله‌پرستي، بت‌پرستي و خروج آنها از شريعت موسوي مي‌دانند و معتقدند كه خداوند اينچنين آنها را تنبيه كرد.

خروج بزرگ ديگري هم در تاريخ مطرح است كه در پي تخريب دوم اورشليم يا قدس پيش آمد و اين خروج و آوارگي در سال 70م. و در زمان پادشاه روم به نام «تيتوس» اتفاق افتاد. در اين خروج و آوارگي دوم بسياري از يهوديها كه از سرزمين فلسطين خارج شدند و در مناطق اطراف بلاد شام در شمال آفريقا و خاورميانه منتشر شدند بعضي برگشتند  بعضي هم برنگشتند؛ مسيحيان معتقدند كه اين خروج دوم هم به اين دليل رخ داد كه يهوديان با توطئه پادشاه روم حضرت مسيح(ع) را به صليب كشيدند. اصل سوم، وعده به اصطلاح بازگشت يهوديان به سرزمين فلسطين است.
خوشبختانه مسيحيهاي شرقي و شمال آفريقايي و بسياري از مسيحيهاي اروپا معتقدند كه اين بازگشت صورت گرفته است. در اين ترديدي نيست كه به قوم يهود وعدۀ بازگشت به سرزمين خودشان داده شده بود. منتهي وجه خلاف اينجاست كه حركت مسيحيت صهيونيستي امروزي مي‌گويد اين بازگشت در عصر حاضر دارد صورت مي‌گيرد، در حالي كه در تاريخ ثبت است كه وقتي كورش پادشاه هخامنشي ايران به قدرت مي‌رسد يهوديان را به بازگشت دعوت و آنها را مخير مي‌كند تا آنها كه مي‌خواهند برگردند و آنها كه مايل هستند بمانند. بسياري از يهوديان هم بازمي‌گردند.
در همين راستا وقتي از آقاي «پاپ شنوده» رهبر اقباط2 مصر مي‌پرسند كه نظر شما نسبت به بازگشت يهوديان چيست؟ آيا شما اين مسئله را در تورات تأييد مي‌كنيد يا تكذيب؟ ايشان مي‌گويد: من كاملاً اين مسئله را تصديق مي‌كنم. سؤال مي‌شود: پس اين يهوديها حق دارند الان به سرزمينشان برگردند؟ ايشان پاسخ خيلي ظريف و منطقي مي‌دهد و مي‌گويد: ما تاريخ دقيق مبني بر اين‌كه اين سرزمين از آن يهوديان است نداريم.
خيلي مهم است يك رهبر بزرگ مسيحي دارد اين حرف را مي‌زند بعد ادامه مي‌دهد وانگهي اگر مسئله بازگشت درست باشد ـ كه ما مي‌گوييم طبق متن توراتي درست است ـ اين بازگشت دوباره يهوديان در زمان كورش كبير انجام شده است.

* موعود: چه وجه افتراق و اشتراكي بين مسيحيت صهيونيستي و يهوديت صهيونيستي وجود دارد؟

** آقاي اميري: بين يهوديها و مسيحيها اختلاف عمده وجود دارد. يهوديها در آمريكا خودشان دو، سه طيف هستند. طيف اصلاح‌طلب (reformis) و طيف محافظه‌كار. افرادي كه در طيف محافظه‌كاران هستند مثل «مورتيمرزوكرمن»3 كه يك شخصيت رسانه‌اي و در آمريكا خيلي معروف است. يا «مالكوم هوئن لين»4 ـ اين شخص از رئيس‌جمهور آمريكا معروف‌تر است ـ اينها با مسيحيت صهيونيستي به دليل افكار تندي كه نسبت به خاورميانه دارند كاملاً همسو هستند. اصلاً خودشان جزو آنها هستند نه آنطوري كه ما فكر كنيم مسيحي هستند.
«مورتيمرزوكرمن» يك يهودي است و در طيف مسيحيان صهيونيست است، ولي افرادي مثل بعضي سناتورها از جمله «رابرت وكسمن» افكار آنها را به دو دليل براي يهوديها خطرناك مي‌دانند يكي اين‌كه يهوديها در اسرائيل زندگي مي‌كنند و بدبختيها و ناراحتيها ناشي از اقدامات مسيحيان صهيونيست نصيب مهاجريني است كه در آنجا هستند. دوم اين‌كه آنها داراي افكار مخربي هستند كه براي خود مردم آمريكا هم ضرر دارد. طيف محافظه‌كاران يهودي كه خيلي پولدار و در اقليت هستند با اينها موافقند ولي طيفهاي ديگر مثل آقاي اريك يوفي5 ـ كه يك يهودي اصلاح‌طلب است ـ آنها را مخرب يهوديت و مسيحيت و براي جامعه اسرائيل مضر مي‌دانند.
خود اسرائيليها هم ديدگاه خاصي نسبت به اينها دارند كه اگر از بيرون مي‌خواهند به عنوان پشتيبان عمل بكنند ايراد ندارد اما اگر، به داخل اسرائيل بيايند و بخواهند به عنوان نيروي مخرب عمل كنند؛ يعني آپارتماني اجاره كنند و منتظر يك واقعه شوند و دست به خشونت بزنند، فعاليت كردن آنها در اسرائيل به عبارت ديگر قدغن است؛ وقتي به عنوان يك توريست يا پشتيبان خالي مي‌آيند مورد قبول‌اند ولي به عنوان يك مبلغ مذهبي مورد قبول نيستند. اسرائيل با آنها اين برخورد دوگانه را دارد در آمريكا اين خط كشيده شده كه يهوديهايي كه معتقدند آنها براي جامعه اسرائيل و يهود و بشريت خطرناك‌اند از آنها حمايت نمي‌كنند و فقط يهوديان پولدار و قدرتمند از آنها حمايت مي‌كنند.

** آقاي افقهي: چند نقطه عطف مهم تاريخي وجود دارد كه لازم است ذكر شود، هم در كتاب تاريخ تمدن ويل‌دورانت و هم كتابهاي معتبر سياسي و تاريخي اشاراتي دربارۀ مواضع رهبران يا شخصيتهاي بزرگ جهاني در حمايت از انديشه مسيحيت صهيونيستي آمده كه براي خود بنده هم خيلي جالب بود. از جمله اين كه «ناپلئون بناپارت» يك بيانيۀ بسيار عريض و طويلي در ستايش قوم يهود و در تأكيد بر اعلام آمادگي فرانسه و نيروهاي مسلح براي بازستاني حق يهود كه همان سرزمين موعود است صادر مي‌كند و در آن خطاب به يهوديان مي‌گويد: اينك وقت آن رسيده است كه ميراث پايمال‌شدۀ نياكان خود را بازستانيد.
اين قضيه در كتاب المسيح‌اليهودي نوشتۀ رضا هلال به نقل از كتابهاي تاريخي و سندهاي معتبر نقل شده است. ناپلئون بناپارت چون معتقد به همان مسيحيت صهيونيستي بود و در يك خانواده مسيحي اصولگرا بزرگ شده بود اين انديشه را داشت.

همچنين در برخي از كتابهاي تاريخي مي‌خوانيم كه: شخصيتي مثل «اسحاق نيوتن» مكتشف قانون جاذبه زمين مي‌گويد: من مطمئن هستم و يقين دارم روزي فرزندان6 خدا به سرزمين خود باز خواهند گشت ولي تفصيل و چگونگي آن را به زمان واگذار مي‌كنم و الان نمي‌توانم چند و چون آن را بيان كنم. يا آقاي «ژوزف پريسلي» مكتشف گاز اكسيژن و شيميدان معروف يا آقاي «ژان ژاك روسو» نيز در اين زمينه اظهاراتي داشته و معتقد بوده‌اند كه دولت يهودي بايد به عنوان مقدمه براي ظهور دوباره مسيح تشكيل شود.
بنابراين مسئلۀ ظهور اينجا يك نقش خيلي محوري پيدا مي‌كند و ما بايد بيشتر روي اين مسئله كار كنيم كما اينكه امروز هم بسياري از حركات سياسي، تهاجمهاي نظامي، حمايتهاي بي‌حد و حصر و بلاشرط دنياي غرب و به ويژه آمريكا از رژيم صهيونيستي همه نشأت گرفته از همين انديشه است و حتي مسئلۀ «آرماگدون» ‌هم كه ان‌شاءالله به آن خواهم پرداخت به وجهي به عنوان يك نقطه عطف بسترساز و نه به عنوان يك اصل و به عنوان يكي از وقايعي مطرح مي‌شود كه بايد اتفاق بيفتد تا ظهور مجدد حضرت مسيح را تسريع كند.

* موعود: نحوۀ بروز مسيحيت صهيونيستي در شاكلۀ سياستمداران امروز آمريكا چگونه بوده است؟

** آقاي افقهي: البته اين مسايل كه مطرح شد مقدمه براي بحث اصلي بود. از دهه 80 ميلادي به اين طرف كليساهاي انجيلي البته نه همۀ آنها بلكه نوع خاصي از آنها مخصوصاً كليسايي با عنوان «كليساي Rebirth يا كليساي از نو متولد شده‌ها»‌ كه تندروترين كليساهاي مسيحيت صهيونيستي است شروع به اقداماتي براي نزديك شدن به سياستمداران آمريكايي و لابيهاي صهيونيستي كردند. لازم به توضيح است كه شاخه‌ها و كليساهاي محفلي چون پاپيست‌ها، متديست‌ها (روش‌گرايان) و كليساي «از نو متولدشده‌ها» جزو تندروترين و افراطي‌ترين كليساها هستند و آقاي جورج بوش نيز وابسته به همين كليسا است.
او در سال 1995 اعلام كرد كه «از نو متولد شدم»! حضور «جري فالول» كشيش مسيحي صهيونيست در مراسم تحليف بوش به اين دليل بود كه او منسوب به اين كليسا بود. اين كشيش كسي است كه به حضرت رسول(ص) اهانت كرده و نسبت شيطاني به ايشان داد (العياذبالله).

بنابراين مي‌بينيم كه از همين زمان نزديكي كليساهاي مسيحيت صهيونيست و سمپاتهايشان و ارادۀ آنها براي حضور در مؤسسات مدني و حكومتي آمريكا جدي‌تر مطرح مي‌شود و به اين ترتيب از آن حالت انزواي ديني صرف خارج شدند. بهترين يار و ياور آنها لابيهاي يهودي بودند، چون آنها تسلط و نفوذ و ممارست در مسايل اقتصادي و تجاري و رسانه‌اي و مافيايي داشتند به اين ترتيب به هم نزديك شدند. آنها از لحاظ فكري هم مشكلي با يكديگر نداشتند و مسايلي كه بين آنها مطرح بود شامل مسايل اداري، انتقال تجربيات و تقسيم منافعشان بود. از بيست سال پيش به اين طرف اولين مسيحي صهيونيست كه وارد كاخ سفيد مي‌شود «جيمي كارتر» بود.
جيمي كارتر در نطقي كه در كنيست اسرائيلي ايراد كرد مي‌گويد كه «رابطۀ ما با مردم اسرائيل فراتر از يك رابطه ويژه است. مسئلۀ هم‌سرنوشتي و هم‌پيماني و نفوذ فرهنگ ديني يهوديت است و ما چيزي شبيه وحدت اخلاق، احكام و فرهنگ با شما يهوديان داريم» به اين ترتيب مسئله را فراتر از يك پيمان سياسي، نظامي، امنيتي يا اقتصادي مي‌داند و اين اولين سياستمدار بلندپايۀ كاخ سفيد بشمار مي‌رود كه مسيحي صهيونيست است. پس از او ريگان است كه جمله معروفي بدين مضمون دارد: «من از خدا مي‌خواهم به من اين توفيق را بدهد كه كليد شليك موشك هسته‌اي را من فشار دهم تا جنگ آرماگدون آغاز شود.» پسر مسئلۀ جنگ صليبي‌ها و اسلام را بعد از حوادث 11 سپتامبر مطرح مي‌كند و مسأله يداللهي7 و اين كه ما مي‌خواهيم اراده خدا را محقق كنيم و نيروهاي اهريمني و كشورهاي محور شرارت را ـ كه به زعم او «ايران، عراق و كره شمالي» هستند ـ نابود كنيم.
همۀ اين واژه‌ها مربوط به ادبيات و لاهوت عهد قديم هستند. در ضمن مسئلۀ آزادي ملتها را مطرح مي‌كند و به اين ترتيب آقاي جورج بوش كمتر مسئلۀ دموكراسي حقيقي را مطرح مي‌كند؛ چون آنها معتقد به دموكراسي نيستند به آزادي و دموكراسي از نوع آمريكايي به سبك و سياق مسيحيت صهيونيست معتقدند كه در رأس همۀ حكومتهاي آزاده يك حكومت به نام حكومت آمريكا وجود داشته باشد كه به لطف همراهي با اسرائيل به عنوان خط مقدم جبهۀ رويارويي و پايگاه مقاومت فرزندان خدا در مقابل نيروهاي اهريمني باشد.

جنگي كه آنها بر عليه عراق آغاز كردند در واقع متأثر از همان پشتوانه ادبيات قديم لاهوتي است و يكي از پيشگوييهاي ذكر شده در كتاب تورات، به اين مضمون است.

«در سرزمين بابل جنگي آغاز مي‌شود و پادشاه بابل از تخت سرنگون و آن سرزمين آزاد مي‌شود» جزئيات اين جنگ در نشست ساليانه 2002 ميلادي كه در كانادا بين اعضاي اجلاس مسيحيت صهيونيست برگزار مي‌شود مطرح مي‌گردد. در اين نشست آخرين تحولات مهم و كلان در مناطق استراتژيك جهان را به بحث مي‌گذارند و پيشگوييها را مطرح كرده و سعي در ايجاد و برقراري تطابق بين حوادث و پيشگوييها مي‌كنند و مسئلۀ مرگ حيات اممي8 را مطرح مي‌كنند و آن را پيش‌زمينۀ ظهور حضرت مسيح مي‌دانند.9 چرا آمريكا در جنگ خود عليه عراق از شوراي امنيت و سازمان ملل متحد مجوز نگرفت؟ چرا آمريكا از پيمان منع آزمايشهاي هسته‌اي خارج شد، چرا؟!

چرا از پيمان كيوتو مربوط به محيط‌زيست خارج شد؟ براي اين‌كه ثابت كند يك عقل در جهان حكومت مي‌كند و اين يكي از ضرورتهاي پيش‌زمينۀ ظهور حضرت مسيح است. البته همۀ اين مسائل جعل است اما متأسفانه به دليل آن‌كه تبليغات آنها به شدت قوي است و دامنه نفوذ وسيعي دارند، مي‌توانند حرفهاي خود را جا بيندازند. با اين‌كه حضور علمي و آكادميك آنها در سطح كشيشان اندك است ولي حضور فراگير رسانه‌اي و رواني و فرهنگي آنها شديد است. آنها 1400 رسانه شامل اينترنت، شبكه‌هاي تلويزيوني، ماهواره و پديده اين ده سال اخير، كه كليساهاي تلويزيوني است، و دانشگاههاي بزرگي را در اختيار خود دارند. در مراكز حساس تصميم‌گيري نفوذ كرده‌اند و حتي عمق استراتژيك دنياي كاتوليك را تهديد مي‌كنند به طوري كه صداي پاپ هم درآمده است.
وقتي جورج بوش مي‌گويد كه «ما با اراده و خواست خدا وارد اين جنگ مي‌شويم» پاپ جلوي آن مي‌ايستد و مي‌گويد: «نه تنها اين جنگ بر طبق خواست خدا نيست بلكه بر عليه خداست»، در اين‌جا رسانه‌هاي مسيحيت صهيونيست مي‌گويند پاپ ضد مسيح است و اهانتهايي از اين قبيل. اين خلاصه‌اي از مراحلي بود كه اين گروه سياسي طي كردند تا اين‌كه يكي از سمبلهايشان اكنون در كاخ سفيد به قدرت رسيده و رهبر كاخ سفيد شده است. مهمترين مهره‌هاي سياسي آنها، آقاي پل‌ولفوتيز و ريچارد برل، اشگرافت هستند.
خانم «كانداليزا رايز» هم به عقيدۀ بعضي جزء همين گروه مسيحيت صهيونيست است. اما بنظر مي‌رسد جزء رهبران محافظه‌كار غيرمسيحيت صهيونيست است كه گروهي با عقايدي كاملاً جداگانه است منتها در حال حاضر چون در قدرت سهيم است با آنها همراهي مي‌كند. «بوش پسر» به سفارش پدر از ذكاوت و هوش سياسي خانم رايز در جهت چگونگي چيدن وزراء استفاده كرده است.

** آقاي شفيعي: موضوع پيشگويي‌ها دربارۀ آينده بزرگترين نقش را در سياست‌گذاري مسيحيت صهيونيستي ايفا مي‌كند. هم در تأثيرگذاري بر مردم آمريكا و هم اينكه واقعه را حتمي و جدي اعلام بكنند و هم به نوعي انفعال را ميان ساير ملل و مسلمين جاري بكنند. اين موضوع پيشگويي‌ها مشخصاً در ظهور حضرت مسيح(ع) بعد از واقعۀ بزرگ جنگ آرماگدون اعلام مي‌شود. اينها به اين واقعه اشاره دارند كه در منطقۀ آرماگدون يك جنگ بزرگ اتمي رخ مي‌دهد كه بعد از اين جنگ كه منجر به كشته بيشماري از مردم مي‌شود تا سه ميليارد نفر پيش‌بيني شده است، حضرت مسيح(ع) ظهور مي‌كند و امكان اين به وجود مي‌آيد كه مسيحيان جهان شاهد سيماي حضرت مسيح(ع) باشند.
اما آنچه كه از نظر مسيحيت صهيونيستي پيگيري موضوع را جدي مي‌كند اين است كه براي محقق شدن اين موضوع مي‌بايستي زمينه‌سازي كرد و از آنجايي كه اين جنگ در زماني حادث خواهد شد كه اسرائيل به قدرت تام و تمام رسيده و يهوديان جهان در اسرائيل متمركز شده‌اند و در درگيري بزرگ اتمي در منطقۀ هرمجدون زمينه‌هاي ظهور حضرت مسيح(ع) فراهم خواهد شد، از بعد از ساخته شدن فيلم نوسترآداموس هم تا به امروز عموم فيلمهايي كه به نوعي با سرمايه‌گذاري همۀ اينها طراحي و ساخته شده ما اشاره‌اي مستقيم و غيرمستقيم به موضوع آرماگدون، جنگ نهايي، پايان تاريخ و ظهور حضرت مسيح را ما شاهدش هستيم. يعني در واقع جنگ آرماگدون را جنگي مي‌دانند كه واپس آن تاريخ پايان مي‌پذيرد و از حتي برخي از عباراتشان زمين را به عنوان مرحوم زمين ياد مي‌كنند يعني زميني كه ديگر مرده است و ديگر نبايد از آن سخني به ميان آورد.
جالب اينجاست كه وقتي در فيلم سينمايي آرماگدون مشاهده مي‌كنيم اشاره مي‌شود كه جهان توسط يك نيروي ماورائي و يك نيروي خارج از قدرت معمولي بشر تهديد مي‌شود و اين تهديد بزرگ مردم آمريكا را تهديد مي‌كند و بايد با آن مبارزه كرد، مقابله كنندۀ اصلي هم كسي نيست جز تكنولوژي آمريكا و مردان پرقدرت آمريكا. اين موضوع را در فيلمهاي ديگر هم مي‌بينيم و در فيلم «روز استقلال Independence day» هم همين مضمون تكرار مي‌شود و در ساير فيلمها هم ما به گونه‌هاي مختلف با اين موضوع روبرو هستيم.
ظهور مسيح، پايان تاريخ، دجالي كه ظهور مي‌كند و نيروهايي كه مقابله كنند. آن دو پيروز شونده كه مشخصاً آمريكا و تكنولوژي آمريكاست. من از دوستان هم خواهش مي‌كنم كه اگر ممكن است دربارۀ اين موضوع كه تأكيد فراوان اينها بر اين واقعۀ آرماگدون و ظهور حضرت مسيح(ع) از چه وجوهي برخوردار است و طرح آن به اين معنا چگونه مسلمين را به يك چالش، به يك گفت‌وگو يا حتي درگيري جدي فرا مي‌خواند؟

** آقاي افقهي: «آرماگدون» واژۀ لاتين است و يك بار بيشتر در كتاب مقدس نيامده به نام «هرمجدون» يا «هرمجيدو» در سفر10 مكاشفۀ يوحنا است. اين واژه در كتاب مقدس به صورت آيۀ شانزده آمده است. آنجا اشاره دارد به اين‌كه آنگاه كه نيروهاي اهريمني گرد هم آمدند. و بعد از آن آيه تمام مي‌شود و هيچ صحبتي از اين قضيه نمي‌شود. «مجيدو» دشت مرتفعي است در 55 كيلومتري شمال شهر قدس بين حيفا و قدس و از دريا به عمق 15 كيلومتر در خاك فلسطين. «هار» كلمۀ عبري به معناي تپه و محل مرتفع و «مجيدو» يعني اشراف.
بنابراين «هارمجيدون» كه «هارمجيدو» بوده و بعد شده «هارمجيدون» در واژۀ عبريش يعني «تپۀ اشراف»، اين جريان مدعي است آنجا محل تجلي قدرت و ظهور حضرت مسيح است! كه مي‌گويند نيروهاي اهريمني، اشاره به ما مسلمين و كلاً شرق دارد، در دو نبرد فرزندان خدا را تهديد مي‌كنند، يكي نبرد يأجوج و مأجوج بر عليه قوم يهود و سرزمين فلسطين است كه آنها امروز مفهوم يأجوج و مأجوج را بر روسيه و چين تطبيق داده‌اند. آنها اين وقايع را به هر صورت كه خود بخواهند تطبيق مي‌دهند، اينها در تفسير ديگري مي‌گويند كه يأجوج و مأجوج، اشاره به روسيۀ اتمي و لشكر اعراب و مسلمين دارد و اين قبل از جنگ11 آرماگدون اتفاق مي‌افتد كه مي‌خواهند كشور اسرائيل را نابود كنند.
منتها فرزندان مسيح و غرب به كمك فرزندان يهود مي‌آيند «كه اين اشاره دارد به جنگهاي امروز و روياروييهاي امروزي بين اعراب و اسرائيل» مي‌خواهند بگويند كه ببينيد اينها مي‌خواهند ما را از بين ببرند و به همين دليل «خانم كاندليزا رايز» مي‌گويد كه امروز كليد امنيت جهان امنيت اسرائيل است. خيلي حرف مهمي است. آقاي «توني بلر» هم مي‌گويد كه ما موظف و مكلف به حفظ امنيت اسرائيل هستيم. آقاي «جرج بوش پسر» هم چيزي قريب به اين مضمون بيان مي‌كند كه حفظ امنيت اسرائيل در اولويتهاي كار ماست. ما ديگر شواهد و اعترافات صريح‌تر از اين نمي‌توانيم پيدا كنيم كه موقعيت اسرائيل براي اينها چه جايگاهي دارد و اينها چه كار دارند مي‌كنند با ما.

همانطوري كه فرموديد اينها معتقدند كه جنگ درمي‌گيرد و حضرت مسيح در آسمان آرماگدون ظاهر مي‌شود و فرزندان ايماني خود را به آسمان منتقل مي‌كند. يهود هم كه تا به آن روز در آمادگي كامل است و مجهز براي رويارويي با نيروهاي محور شرارت و نيروهاي اهريمني در صحنۀ اين نبرد نابود شوند و اين جنگ را نهايتاً فرزندان خدا يعني يهود مي‌برند و تا سه ميليارد جمعيت كشته مي‌شوند!! اشكالي كه گرفته مي‌شود اين است كه اين قطعۀ زمين مگر وسعت و گنجايش اينهمه آدم را دارد؟ پاسخي كه آقاي كلايد به خانم هالسل در آن سفر سياحتي ـ زيارتي‌شان از آمريكا به سرزمينهاي اشغالي داشت جواب مبهمي است. كه گويد اين جنگ بايد اتفاق بيفتد و اينها همه مي‌ميرند.
هالسل مي‌گويد آخر اين منطقي نيست نه از نظر محاسبات رياضي و نه از نظر عقلي. برخي آمده‌اند توجيه كرده‌اند كه نه، اين نقطۀ مركز درگيري است و اين درگيريها سرايت مي‌كند به تمام دنيا و همان جنگ تمدنها و جنگ و رويارويي بين نيروهاي اهريمني و نيروهاي صلح دوست در تمام نقاط زمين شعله‌ور خواهد شد و نهايتاً فرزندان خدا كه يهود باشند پيروز مي‌شوند و آنگاه حضرت مسيح(ع) به زمين برمي‌گردند و دارالحكومۀ خودشان را و پايگاه حكومتي خودشان را در هيكل سليمان يا معبد سليمان مستقر خواهد كرد و به مدت هزار سال حكومتش بطول ميانجامد. قطعاً و از مسلمات پيشگويي اينها كه بر حتميت وقوعش اصرار دارند مسئلۀ انهدام مسجدالاقصي است كه ان‌شاءالله به آن خواهيم پرداخت. اين اجمالي بود راجع به جنگ آرماگدون.

* موعود: آيا آنچه به عنوان جنگ تمدنها دارد مطرح مي‌شود ناظر به همين موضوع نيست؟

** آقاي افقهي: متأثر از اين موضوع است. يعني هم انديشۀ آقاي ساموئل هانتينگتون كه معروف به طراح نظريۀ «جنگ تمدنها»ست و هم انديشۀ آقاي فوكوياما همان نظريه‌پرداز «پايان تاريخ» هر دو در راستا و متأثر از همين ديدگاه و اعتقاد صهيونيستها است. چون معتقد به پايان تاريخ هستند، منتها در توجيه و تفسيرهايش اختلاف دارند ولي رويكرد كلي آنها همين است كه دنيا بايد به پايان برسد و براي يكبار كرۀ زمين بايد از وجود نيروهاي شرور و اهريمني پاك شود تا هزار سال حكومت حضرت مسيح با صلح و صفا و آرامش و نيروي ايمان بر زمين حكومت بكند و مردم از اين حكومت متنعم بشوند.
لذا ما الان كليساهايي داريم به نام «كليساهاي هزاره‌گرا» يا «گروه‌هاي هزاره» معتقدند كه بايد تمهيداتي براي بسط حكومت و تثبيت ياري حضرت مسيح و براي تثبيت حكومت هزار ساله‌اش اعمال كرد و اينها مي‌خواهند اين تغييرات را به وجود بياورند. يك گروه ديگري قبل از بازگشت مجدد حضرت مسيح دارند كار مي‌كنند و دنبالش هستند كه همين پيشگوييها را محقق كنند.

معركۀ آرماگدون و مسئلۀ انهدام مسجدالاقصي از ديدگاه اين جريان حتمي است و جالب است كه بدانيد مسيحيهاي صهيونيست بيشتر سعي دارند مسجدالاقصي را تخريب كنند تا يهوديها آن كس كه مسجدالاقصي را در سال 1969م. به آتش كشيد يك مسيحي صهيونيست مقيم استراليا به نام «دنيس مايكل دوهان» بود. لازم به ذكر است كه دو تلاش ديگر براي انهدام مسجدالاقصي صورت گرفت؛ يكبار خلبانهاي اسرائيلي خواستند مسجدالاقصي را در كوران جنگ اعراب و اسرائيل بمباران كنند طرحش هم آماده شده بود كه مسجدالاقصي را به بهانۀ جنگ بمباران كنند. اين حادثه در جنگ اتفاق نيفتاد.
چون يهوديان اطراف مسجدالاقصي، مخصوصاً طرف ديوار غربي مسجد و خاخامهاي يهودي كه مخالف اصل انهدام مسجد هم هستند، گفتند يهوديان قتل عام مي‌شوند، تركشها و سنگ پاره مي‌ريزد روي سر مردم و مردم ما از بين مي‌روند، اين طرح مسكوت ماند و اجرا نشد. طرح ديگري آماده شد كه حتي نزديك بود به مرحلۀ اجرا برسد كه باز در آخرين لحظات جلوي آن را گرفتند. طبق شواهد و گزارشهاي به دست آمده چون در زير مسجدالاقصي تونل‌هايي به بهانۀ كنكاش و جست‌وجوي نقشۀ هيكل سليمان در سال 1985 م توسط گروه هيئت اُمناي جبل هيكل كنده‌اند، گفتند مواد منفجره كار بگذاريم و مسجد را پائين بكشيم تا منهدم شود كه اين خيلي بيشتر مورد پسند واقع شد اما باز آخر سر خاخامهاي يهودي معترض بودند كه اگر شما اين كار را بكنيد ديوار ندبۀ ما خراب مي‌شود و اين يك گناه بزرگ است.
مثل اينكه ما يك آجري، يك تخته سنگي از حرم حضرت علي(ع) را تخريب كنيم. چقدر اين گناه بزرگي است، جسارت محسوب مي‌شود و لذا خاخامها هم بر عليه اين قضيه شوريدند و موقتاً جلوي اين كار را گرفتند. الان دارند چه كار مي‌كنند؟ چندي پيش يك فيم مستند از تلويزيون ماهواره‌اي المنار حزب‌الله لبنان پخش شد؛ فيلم خيلي جالب و استثنايي بود، فكر مي‌كنم مخفيانه و در پوشش توريست اين فيلم را تهيه كرده بودند. رفته بودند از تونلها و كانالهايي كه زير مسجدالاقصي كنده شده سانت به سانت و متر به متر فيلمبرداري كرده بودند توصيف مي‌كردند كه ما الان در اين تونل هستيم زير كدام قسمت مسجدالاقصي هستيم، در اين فيلم مي‌گويد كه اينها دارند عملاً زير مسجدالاقصي را خالي مي‌كنند و تعادل سطح مسجدالاصي را دارند به هم مي‌ريزند تا يك قسمتي از مسجدالاقصي متمايل و كج بشود مثل برج پيزا و اگر هم قسمتي از مسجدالاقصي فرو ريخت، اينها ديگر اجازۀ تعمير مسجد را نمي‌دهند، وزارت اوقاف اسرائيل اجازۀ تعمير مسجد را امكان ندارد بدهد.
همزمان با اين اقدامات آنها تورهاي زيارتي ـ سياحتي كه عمدتاً هم دانشجو هستند به قدس مي‌آورند و ماكتها و نقشه‌هاي رنگي هيكل سليمان و يا معبد سليمان را كه معتقدند محل حكومت حضرت سليمان در اوج مدنيت و قدرت قوم يهود بوده است به آنها نشان مي‌دهند و مي‌گويند مي‌دانيد اين كجاست اين الان زير اين مسجد است و مسلمانها به زور آمده‌اند و آن آثار مقدس ما را منهدم كرده‌اند و بر گردۀ آن آثار مسجدالاقصي را ساخته‌اند. در حالي كه ما هيچ مستند تاريخي و در هيچ كتابي جز كتابهاي نحله‌اي خودشان در اين زمينه مطلبي نداريم حتي برخي از يهوديان مي‌گويند «كه هيكل سليمان در اين منطقه بوده ولي زير اين مسجد نيست. بلكه طبق قرائن و شواهد چند صد متر آن طرف‌تر از مسجد‌الاقصي است». اين را يهوديان خودشان گفته‌اند اما ديگر مورخان و باستان‌شناسان هنوز مدرك قاطع دال بر اين‌كه هيكل سليمان زير اين مسجدالاقصي باشد ندارند.
مسئلۀ محو اسلام و آثار اسلام و نام اسلام و مدنيت اسلام از اين سرزمين است. ببينيد آقاي جرج بوش صريح‌تر از اين‌كه ديگر نمي‌تواند حرف بزند در اجلاس شرم‌الشيخ در كنار آريل شارون در بين شارون و آقاي ابومازن خائن فلسطيني ايستاده برمي‌گردد و مي‌گويد كه ما خواهان تشكيل دولت يهودي با نشاط و شاداب هستيم. اين واژۀ با نشاط و شاداب يكي از واژۀ عقده‌اي اينهاست كه قوم يهود هميشه سركوب شده، قوم يهود بدبخت بوده، قوم يهود آواره شده و بايد آن نشاط و شادابيش را به دست بياورد. اين در آثار لاهوتيشان هست. در تعاليم آموزه‌هاي اجتماعيشان به فرزندانشان هميشه روي اين واژه تأكيد مي‌كنند؛ چون اصلاً قوم يهود معروفند به يك مردم منزوي و بدانديش و بددل.
اينكه آقاي جرج بوش مي‌گويد تشكيل «دولت يهودي» يعني اينكه هيچ اثري از آثار اسلام نبايد در آن باشد. از آن طرف هم قبلاً در كنگرۀ آمريكا اعلام كرده بودند كه قدس پايتخت رسمي اسرائيل است بنابراين مسئلۀ انهدام مسجدالاقصي فقط الان مرهون زمان است. حتي با دلايل مستند و با ادعاهاي خودشان سنگها آماده شده، تراش خورده و براساس نيازهاي ابعاد معبد سليمان يا هيكل سليمان و نقشه معماري، آن سنگها را تراشيده‌اند. الان از اين سنگها در انبارها نگهداري مي‌كنند. اينها را طبق تشريفات خاصي آماده كرده‌اند. لباسهايي كه خاخامها مي‌خواهند بر تن كنند و تشريفات ورود و خروج را تحت نظر داشته باشند و مراسم عبادي را كه مي‌خواهند بعمل آورند اشراف داشته باشند آموزش مي‌دهند، افرادي كه بايد آنجا عبادت بكنند الان دارند دوره‌هاي آموزشي مي‌گذرانند، خاخامهاي پيري كه بعد از انهدام معبد را درك نمي‌كنند، نسلهاي ديگري يا از خود آنها يا كسان ديگري را آموزش مي‌دهند كه جايگزين شوند.
اينها واقعيتهايي است كه الان دارد جاري مي‌شود، اينها فرض و تخيل نيست، وجود دارد يعني سنگها را آماده كرده‌اند، لباسها را آماده كرده‌اند، اشخاص را آماده كرده‌اند و حتي براي ورود و خروجشان زيارتنامه‌هايشان را آماده كرده‌اند، فقط منتظر وقت هستند كه كي قال قضيه كنده بشود و اين قسمت فرو ريزد. مسجدالاقصي منهدم بشود و هيكل سليمان به پا داشته شود.

آنها مي‌گويند كه قسمتهايي از هيكل سليمان را الان دارند مي‌سازند. شناژبندي و بتون‌ريزي ستونها را آغاز كرده‌اند. در همين فيلم نشان مي‌دهد و مي‌گويد ببينيد اين قسمت خارج از محوطۀ مسجد است اينها را هم دارند مي‌سازند تا مسلمانان را در مقابل عمل انجام شده قرار دهند. باز يك توطئۀ ديگري كه اينها دارند مي‌ريزند اعلام اخير وزير امنيت داخلي اسرائيل است در پاسخ به درخواست شئون ديني اسرائيل كه چرا و به چه دليل مسلمانها از اين بقعۀ مقدس استفاده مي‌كنند و عبادت مي‌كنند؟ يهوديان الان به شدت ما را تحت فشار قرار داده‌اند و مي‌خواهند بيايند در معبد سليمانشان و هيكل سليمانشان عبادت كنند. قسمتي از مسجد را براي ورود و خروج يهوديها اختصاص مي‌دهيم و قسمتي هم مسلمانها بروند عبادتشان را انجام دهند.
الان دربارۀ اين قضيه در كنيسه بحث مي‌شود. اگر خداي نكرده اين تصويب شد قطعاً درگيري خونيني در خود محوطۀ مسجد درخواهد گرفت. بعد از آن چه تا فرض و احتمال است يا مسجد را به آتش مي‌كشند، براي مدتي هم درش بسته مي‌شود بعد فرسوده مي‌شود و بناي آن هم از بين مي‌رود و بعد مي‌گويند خوب تمام شد ديگر. يا اين‌كه براي مدتي مسجد را اصلاً تعطيل مي‌كنند يعني خاصيت و مركزيت عبادي را از اين مسجد مي‌گيرند. حداقل به اين واسطه نصف راه را رفته و نقش معنوي موجود در توحيد صنوف مسلمانان را خنثي و از دور خارج كرده‌اند.

* موعود: جالب اينجاست كه اين واقعه را به عنوان يك مشيت الهي مي‌شناسند.

** آقاي افقهي: صد در صد يكي از وقايع حتمي ظهور حضرت مسيح است. اين كه عرض مي‌كنم با يك دقت و وسواس خاصي دارند اين كار را انجام مي‌دهند، توجيه هم مي‌كنند، مي‌گويند نكند ما كاري را انجام بدهيم در تشريفات و در شؤونات و در ساخت و ساز اين مسجد كه برخلاف رضاي خدا باشد و بالنتيجه موجب تأخير ظهور حضرت مسيح بشود. اينها اينقدر در اين قضيه جدي هستند.

* موعود: به همين دليل كه خودشان را به عنوان مشيت‌گراي ويژه معرفي مي‌كنند مي‌گويند ما نمي‌توانيم براي صلح تلاش بكنيم، اصلاً تلاش براي صلح و برقراري آن بي‌معناست چون واقعۀ آرماگدون حتمي است و اين خواست خداست و ما ناگزير بايد همراه با خواست خداوند بشويم.

** آقاي افقهي: عرض مي‌كنم در شعارهايشان مي‌نويسند «هرمجدون واقع لامحالاً». در اينجا مناسب است كه به بررسي جريانهايي بپردازيم كه روياروي آنها هستند.

* موعود: مسلمانها؟

** آقاي افقهي: نه خود مسيحيها، خود يهوديهاي مخالف با آنها. آنها خيلي مخالف دارند. عرض كردم آنها الان بيشتر قدرت مادي را در اختيار دارند و گرنه از نظر حضور علمي و حضور رجال آنها خيلي كم‌اند. مخصوصاً از نظر تعداد كشيشها و منطق كليسائيشان كم‌اند ولي پر سر و صدا هستند. به نظر من آنها استراتژي رعب و وحشت را پيش گرفته‌اند. حتي نام اين جنگي هم كه بر عليه عراق شروع كردند «حرب‌الرعب» گذاشتند. آنها دو مرحله براي اين جنگ قائل شدند: يكي: «الحرب‌النظيفه» و يكي هم «حرب‌الرعب و الصدمه» گفتند اگر در طول ده روز اين جنگ به پايان رسيد همان «الحرب‌النظيفه» است.
نه مراكز مردم را مي‌زنيم، نه متعرض خانۀ مردم مي‌شويم، نه متعرض تأسيسات و تشكيلات عام‌المنفعه مي‌شويم، فقط مراكز قدرت حزب بعث را مي‌زنيم بعد مي‌آئيم مردم عراق را آزاد مي‌كنيم و ديديم كه آن بمبهاي 7 تني و 9 تني و 11 تني سر چه كساني فرود آمد. يك بعثي يا يك سرباز عراقي را كشت؟!‌ يا آن بمبها در بازار كرّادۀ شرفيّه و حيّ‌المنصور و الاعظميه و شعله افتاد كه اكثراً متأسفانه شيعه‌ها قتل عام شدند. اينها گفتند اگر اين جنگ از ده روز بيشتر طول بكشد تبديل به جنگ صدمه و رعب خواهد شد. فلذا ادبيات سياسي و نظامي و تبليغي اينها تا ده روز اول ادبيات متعادلي بود اما بعد از ده روز شروع كردند به اين‌كه اين جنگ رعب و صدمه است، جنگ Shaking nation است، جنگ لرزش و ترس ملتهاست.

موعود: جالب بود كه پاپ هم اعلام كرد «جنگ كثيف» يعني حتي خطاب پاپ هم ناظر بر همين موضوع است.

** آقاي افقهي: بله. دقيقاً اين مواضع پاپ يك هدف ديگري هم داشت. پاپ آدم هوشمندي است و مي‌داند مسيحيان بسيار زيادي در كشورهاي عرب و اسلامي زندگي مي‌كنند و مي‌داند كه جريان مسيحيت صهيونيستي مي‌خواهند شر به پا كنند و مي‌خواهند دنياي كاتوليك را برهم بزنند؛ كما اين‌كه الان در آمريكاي لاتين كه عمق استراتژيك و بشري كاتوليك و كليساي كاتوليك است آنها دارند كليساهاي كاتوليك را از بين مي‌برند. با وعده وعيدها، با تطميع، با تخريب، با تبليغ، با بورسيه، با زدن مؤسسات خيريه، دانشگاهها، فرودگاهها، درمانگاهها، بيمارستانها و... آنها در حال حاضر در آمريكاي لاتين مشغول كارند و بي‌محابا دارند به پاپ و واتيكان حمله مي‌كنند و بد و بيراه مي‌گويند. آقاي پاپ در وقايع اخير جهان دو سه موضع بسيار برجسته داشت.
و چند كار بسيار هوشمندانه كرد. حتي اولين كسي كه اعتراض كرد در برابر اظهارات نابخردانۀ آقاي جرج بوش در ارتباط با اعلام جنگ اسلام و مسيحيت در رابطه با حوادث 11 سپتامبر سخنگوي واتيكان بود. او گفت نه، نه، ما جنگ اسلام و مسيحيتي در پيش نداريم و نخواهيم داشت. خود آقاي پاپ ژان پل دوم هم بسيار تلاش كرد كه اين منطق فراگير نشود و دنياي اسلام را هم تحريك نكند چون عرض كردم آنها معتقد به جنگ تمدنها هستند. تمدنها يعني چه؟! تمدن «كنفوسيوسي» كه الان از رده خارج شده، و تمدن بودايي و هندو هم الان جان مقابله با تمدن غربي را ندارد و خطري براي آنها به حساب نمي‌آيد. وگرنه شما الان اين جنگها را طرفهاي هندوستان و ژاپن و كرۀ شمالي و چين مي‌ديد. چرا اين جنگ در خاورميانه است؟ يهودي‌ها مخصوصاً تلاش مي‌كنند كه اين جنگ در بين‌النهرين اتفاق بيفتد.
براي انتقام از دو حادثۀ بزرگ يكي جلاي بابلي آنها بود كه مركزش واقع در عراق و بين‌النهرين بود و يكي هم صلاح‌الدين ايوبي كه قدس را آزاد كرد او هم از عراق بود. اين سرزمين مهد تمدنها و اديان الهي است. اينجا سرزمين ولادت و مسقط‌الرأس حضرت ابراهيم(ع) است. اينها مي‌خواهند اين مركز را يا تخريب كنند و يا اين‌كه تصرف كنند. شايد اين حركت سمبوليكي كه اولين حاكم نظامي عراق را يك مسيحي صهيونيست گذاشتند يعني «آقاي جي‌گارنر» اشاره به همان شعار از نيل تا فراتشان داشت. چون اينها خيلي موذي هستند. همانطوري كه محل مذاكرات صلح اعراب و اسرائيل را در مادريد انتخاب كردند.
در اسپانيا محل هزيمت و شكست مسلمانها. اينها خيلي سمبوليك حركت مي‌كنند منتها ما متأسفانه يك قدري كند هستيم و همين جريان مسيحيت صهيونيست را خانم گريس هال‌سل در سال 1983 در كتاب «تدارك جنگ بزرگ» براساس پيشگويي‌هاي انبياي بني‌اسرائيل مطرح كرده و آقاي سمّاك هم اين كتاب را سال 1986 ترجمه كرده است. يعني بيست سال از اينها عقبيم. خدا خير بدهد به اين مجلۀ موعود كه مي‌خواهد اين مسئله را باب كند و در اختيار مردم قرار دهد.
تا الان هم هرچه ما حرف زده‌ايم در كنفرانسها و سمينارهاي تخصصي بوده است. هنوز اين مسائل عمومي و فراگير نشده و اين مطالب واقعاً بايد به مردم گفته بشود. بفهميم اين حمايتهاي آمريكا از اسرائيل حمايتهاي استراتژيك نيست. حتي آقاي كارتر مي‌گويد كه حتي فوق ويژه هم نيست؛ يعني طبق فهم مشتركشان از كتاب مقدس است.

* موعود: مسيحيت صهيونيست مسلمانها را به عنوان مانع بزرگ ظهور و اجرا و تحقق ارادۀ خاص خداوند مي‌شناسند. آنها معتقدند كه خواست و ارادۀ خداوند بر اين قرار گرفته كه وقايع پي‌درپي حضرت مسيح ظهور كند و مسلمانها با اين خواست مخالفند. قطعاً آنهايي كه مسلمانها را مانع اين واقعه و خواست خداوند مي‌دانند مسلمانان را به عنوان اولين دشمن مي‌شناسند. آقاي اميري اينها چه مواضع مشخصي را در برابر مسلمين دارند يا طبق معتقدات مسيحيان صهيونيست، ارتباطي كه جنگ عراق با اين موضوع پيدا مي‌كند چيست؟

** آقاي اميري: اينها دو فكر را در نظر گرفته بودند. در بحثها معمولاً گفته مي‌شود كه آقاي هانتينگتون يا آقاي فوكوياما چقدر با اين انديشه تقارن دارند؟ اينها معتقدند كه يك قوم بايد از خود آنها (غرب) در خاورميانه باشد، و توحش و بربريت قوم شرق كه به طرف اينها از روسيه يا از عراق حمله خواهد كرد. يهودي‌ها از نظر آدمهايي مثل فوكوياما و هانتينگتون ديوار و سپر بلا در مقابل مهاجمين هستند. به نوعي يك شهروند درجۀ دوم بوده‌اند كه از غرب آمده‌اند تا جلوي اينها را بگيرند.
ولي بحثي كه هست اين است كه جلوي چه خطري را بگيرند؟ خطر قوم وحشي و بربر شرق را؟ اين قوم وحشي و بربر چه كساني هستند؟ دو گروه هستند: يكي كمونيستها هستند كه يك مثل انگليسي دارند مي‌گويند كه dead better than red مردن بهتر از سرخ بودن است. مي‌گويند دو تا طيف هستند كه ما را نگران مي‌كنند يكي سرخها و ديگري سبزها. سبزها مسلمانها هستند كه فكر مي‌كنم بيشتر منظورشان شيعه است. از سرخها منظورشان كمونيسم است. با فروپاشي شوروي بحث كمونيسم فيصله پيدا كرد؛ به قول معروف «اين خطر هم كه هايلاسلاسي از اتيوپي حمله خواهد كرد نيز از بين رفته» بعد روسيه و ايران مطرح شد. ايران آن موقع كه طرفدار اسرائيل بود براي افرادي كه طرفدار پيشگوييها بودند مسئله بغرنجي بود و بعد كه انقلاب اسلامي ايران به وقوع پيوست گفتند شبيه‌سازي صورت گرفت.
يعني مسئله حملۀ پارس به يهود به صورت قطعي در باور ديني آنها نشست. پس پيشگوئيها درست از آب درآمد. پس يهوديها بايد گروهي باشند كه مسلمانان و كمونيستها به آنها حمله مي‌كنند، اينها سپر بلا واقع بشوند. به قول معروف مي‌گفت كه تنها دو، سه هزار يهودي زنده مي‌مانند و اين يهوديهايي كه زنده مي‌مانند هفت ماه طول مي‌كشد كه يهوديهاي مرده را دفن بكنند. بعد يهوديان زنده به آئين مسيحيت مي‌گروند. اين گروههايي كه به يهوديها حمله مي‌كنند دو طيف هستند طيف سرخها كه كمونيستها هستند و حالا كه شبيه‌سازي مي‌شود سرخ مي‌شود كره شمالي.
سبزها حالا مي‌شود ايران. ممكن است خطر اتيوپي از بين رفته باشد يا اين‌كه باز هم مجدداً تكرار شود. اين‌ها طيفي هستند كه حمله مي‌كنند و باعث از بين رفتن يهوديان مي‌شوند. در نتيجه آن مشكلاتي كه در غرب هست از شرق مي‌آيد.

** آقاي افقهي: يكي از دلايل كذب بودن و مزخرف بودن آن پيشگوييها عدم ذكر نام ايران به عنوان يك كانون خطر است، آنها تمركز روي كشورهاي خاورميانه عربي دارند در حالي كه اينها الان دارند تلاش مي‌كنند مسئله12 عراق را كانون خطر قلمداد كنند. حتي اينجا مناسب است كه يك خاطره‌اي از شهيد بزرگوار حزب‌الله لبنان كه يكي از روحانيون مبارز بوده بيان كنم. شهيد «شيخ راغب حرب» نقل مي‌كرد كه وقتي دفعۀ اول من را سربازان اسرائيلي منتقل كردند به سرزمينهاي اشغالي دو مرحله بازجويي از من شد. يك مرحله بازجويي معمولي بود كه مربوط به مسائل امنيتي و سياسي بود اينكه جوانها را تحريك مي‌كنيد و اين موارد كه عمدتاً هم همراه با خشونت و بي‌احترامي بود. يك مرحلۀ بازجويي اينطور نبود.
آنها مي‌آمدند راجع به شخصيت امام خميني سؤال مي‌كردند كه آيا اين همان امام زماني است كه ظهورش به شما وعده داده شده است. ايشان شيخ راغب حرب مي‌گويد كه اول خيلي عجيب و غريب بود كه اين سؤالها چه ربطي به لبنان و حزب‌الله دارد. گفتم: نه، ايشان يكي از مراجع هستند كه قيام كردند و شاه ايران را سرنگون كردند و مردم هم تأييدشان كردند و انقلاب به وجود آمد. بازجوها به شيخ گفتند: امام خميني مي‌گويد كه اسرائيل بايد از بين برود و اسرائيل يك غدۀ سرطاني است و ما در كتابهايمان داريم كه امام زمانتان ما را از بين مي‌برد. شيخ راغب حرب ديدم آنها چقدر تتبع دارند و چقدر پيگيرند و چقدر جدي هستند كه نكند اين مفهوم كه در تورات هست بر امام خميني منطبق باشد. شهيد راغب حرب مي‌گفت وقتي من راجع به شرايط قبل از ظهور و حوادث ظهور صحبت مي‌كردم گرچه من زنداني آنها بودم ولي احساس مي‌كردم آنها اسير من هستند.
اين عبارتي بود كه من به عنوان خاطره از شهيد شيخ راغب حرب نقل مي‌كنم نتيجه اين خاطره اين مي‌شود كه آنها خيلي در قضيه ظهور منجي بشريت يعني امام زمان و استراتژي آن بزرگوار جدي هستند و واقعاً‌ دارند كار مي‌كنند و اصولاً بين آنها آدمهاي باسواد، فكور، طراح، نظريه‌پرداز و نكته‌سنج هست. در خيلي از رشته‌ها دانشمند دارند براي همين هم هست كه آنها مغرورند و مي‌گويند كه ما فرزندان خدا هستيم كه خداوند متعال هم در قرآن كريم يك تودهني محكمي به اينها زد «كه براي خدا فرزند وجود ندارد» زيرا يهود و نصاري براي خدا فرزند قائل هستند. ما پاسخهاي منطقي داريم كه به اينها بدهيم. نكتۀ ديگري كه از اين مسئله به دست مي‌آوريم اين است كه آنها پيشگوييهايشان را مرتب متنوع مي‌كنند؛ به تناسب تنوع مسائل سياسي و سوق‌الجيشي و ژئوپوليتيكي، عوض مي‌كنند.
البته ما بايد راجع به اين مسائل كه كل اديان و عبريت را تهديد مي‌كند با علماي ساير مذاهب و اديان هم‌انديشي كنيم. چه يارگيري‌هايي ما در اين معركه مي‌توانيم داشته باشيم. به هر جهت هر انساني كه مي‌خواهد با دشمن بجنگد اول بايد امكانات خودش را بسنجد. ياران خودش را، مخالفان خودش را و موافقان خودش را برآورده بكند و من فكر مي‌كنم اگر روي اين مطلب هم بحث شود بد نيست.

* موعود: به نظرم يك نكته مغفول باقي مانده و آن ارتباط ميان موضوعي كه آنها انگشت مي‌گذارند يعني موعود و فرا رسيدن وقت ظهور منجي موعود به هر صورت كه آنها معتقد باشند يا اين‌كه نه به صورت يك دسيسه و يك توطئه از آن سود مي‌برند و استراتژي خودشان را پيش مي‌برند و اين‌كه شيعيان هم تنها با بسياري از مردم تابع اديان و مذاهب مختلف به موضوع پيرامون ظهور منجي معتقدند و هم به نزديك بودن آن واقعه اصرار دارند.
يعني يك وقت است كه ما اصلاً از اين موضوع كنار مي‌رويم و مي‌گوييم كه اين موضوعي است كه فقط آنها دارند مطرح مي‌كنند و از آن سود مي‌برند و در جاي ديگر عالم خبري از اين موضوع نيست؛ اما وقتي ما وقايع بيست سال اخير را در كشورهاي اسلامي بررسي مي‌كنيم و از جمله ساير بلاد مثل سرزميني از قبيل اروپا و آمريكا حتي ميان برهمنان، هندوان و امثال اينها زمزمۀ واقعۀ ظهور و نزديك بودن آن بسيار زياد است. مي‌دانيد كه در بسياري از روايات خود ما از واقعه‌اي مثل انقلاب اسلامي به عنوان مقدمۀ ظهور ذكر به ميان آمده.
حتي وقتي ما روايات را بررسي مي‌كنيم مي‌بينيم كه بسياري از وقايعي كه الان دارد رخ مي‌دهد به آن اشاره شده است، وضعيت عمومي مردم جهان از نظر ظلم و بي‌عدالتي و قحطي و بحرانهاي فراگير طبيعي كه جهان را پر مي‌كند...

موعود را هم از نظر دور نداريم. هم به ما وعده داده شده و هم نشانه‌هاي آن را داريم مي‌بينيم. بي‌گمان دستگاههاي اطلاعاتي و مطالعاتي و مؤسسات استراتژيك آمريكا و انگلستان هم متذكر اين مطلب و مطلع دربارۀ اين قضيه هستند. يعني بي‌خود نيست كه اينها هم اين همه روي اين قضيه تكيه دارند. مي‌بينيم جرياني كه مي‌خواهد با ايران مقابله بكند و جلوي ايران را سد بكند، روي مواضع جهادي ايران دست مي‌گذارد، روي نزديك بودن ظهور مردي كه آنها را تهديد مي‌كند انگشت مي‌گذارند و در ساخت فيلمهايشان به آن اشاره دارند.
اينها همه حكايت از اين مي‌كند كه آنها هم از پيشگوييهايي كه مسلمانان دارند مطلعند و درباره‌اش موضع دارند و هم اين را لحاظ مي‌كنند كه چه بسا تاريخي كه آغاز شده و وقايعي كه دارد رخ مي‌دهد زمينه‌هاي ظهور منجي موعود مسلمين را دارد فراهم مي‌كند. حال اينها مي‌دانند اگر منفعل بنشينند و بي‌اعتنا به پيشگوييها، بي‌اعتنا به روايات مسلمين، بي‌اعتنا به آنچه كه در جهان دارد رخ مي‌دهد از جمله انقلاب اسلامي و اين جريان ادامه پيدا بكند و مثل دانه‌هاي تسبيح يكي يكي بيفتد چنانكه ايران از دست رفت، امروز نه، فردا عراق هم از دست خواهد رفت و با اين مواضع جهادي شيعيان ديري نمي‌گذرد كه با وقوع ظهور منجي موعود چيزي از يهود و مسيحيت صهيونيستي و غرب و تمدن و فرهنگشان باقي نمي‌ماند. ضمن اين‌كه مستحضر هستيد بيشتر از ما دربارۀ پايان تاريخ غرب متذكرند.
آنها بي‌نسبت تكنولوژيشان را دارند مي‌بينند، بن‌بست تمدن غربي را مي‌بينند. من مي‌خواهم سخنم را به اينجا برسانم كه اطلاع آنها دربارۀ نزديك بودن واقعۀ ظهور يك منجي و به روايات اسلامي حضرت مهدي(ص) آنها را مجبور كرده كه دست به يك طراحي ويژه استراتژيك بزنند براي بازدارندگي يعني قبل از اين‌كه اين واقعه رخ بدهد در منطقه حضور پيدا كنند، در خليج‌فارس مسلح بمانند، با ايران درگير بشوند، انرژيها را تخليه بكنند و اگر واقعه رخ داد بتوانند با سياست جدي و استراتژيك ويژه‌اي بر اوضاع مسلط بشوند حتي در برخي فيلمها هم مي‌بينيم مثلاً در فيلم ترميناتور كه اخيراً ترميناتور 3 هم به بازار آمده، حكايت از اين مي‌كند كه مي‌دانند اين واقع رخ مي‌دهد، مي‌دانند تهديد مي‌شوند، و دير يا زود واقعه آنها را درگير خواهد كرد؛ لذا استراتژي بازدارندگي ساده‌ترين و در عين حال عملياتي‌ترين استراتژي است كه مي‌تواند آنها را كمك بكند كه بتوانند با كمترين خسارت با اين واقعه روبرو بشوند.
حسب اين موضوع من به دو مطلب مي‌خواهم اشاره بكنم، يكي اين‌كه با تسلط يافتن بر عراق در خيال خودشان امكان همراه شدن ايران و عراق را در وقايعي كه مقارن ظهور رخ مي‌دهد بگيرند. نكتۀ ديگر اين كه با تسلط يافتن بر عراق و سد ايجاد كردن جلوي ايران زمينه‌اي را براي مسلط شدن تام و تمام در عربستان فراهم بكنند، جايي كه امام عصر(ع) ظهور خواهد كرد و با اين واقعه اگر حادثۀ ظهور رخ بدهد از سويي آنها اورشليم را داشته باشند، بيت‌المقدس را داشته باشند و به آن مسلط بشوند در مقابل عربستان و جايي كه در حجاز امام مهدي ظهور مي‌كند با تسلط بر عراق و ممانعتي كه در برابر ايران ايجاد كردند بتوانند در يك چالش جدي كه ايجاد مي‌شود پيروز بيرون بيايند يا دست كم با كمترين خسارت بتوانند ماجرا را پشت سر بگذارند. نظر شما در اين‌باره چيست؟          ادامه دارد...

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات