
پايگاه بصيرت؛ گروه سياسي / طرح مفهوم نواصلاح طلبي از سوي دکتر محمد رضا تاجيک با واکنش هاي مختلفي از سوي شخصيت ها و گروه هاي سياسي مواجه شد. سعيد حجاريان در مقابل اين مفهوم به طرح مفهوم اصلاح طلبي نو پرداخت، برخي ديگر نيز آن را به معناي باز شدن فضاي سياسي در جريان اصلاحات براي نسل جوان اين جريان تعبير کردند و برخي ديگر نيز آن را به پوست اندازي اصلاح طلبي و نوعي تجديد نظر طلبي در حوزه برخي اهداف و آرمان هاي اين جريان سياسي تعبير کردند. با اين وجود، آنچه که از ديد نگارنده مورد بحث و بررسي قرار مي گيرد، نسبتي است که اين مفهوم با مفاهيم مدرن و به ويژه پست مدرن برقرار مي کند. به عبارت ديگر، نسبت نواصلاح طلبي با پست مدرنيسم در اين نوشتار مورد بحث قرار مي گيرد.
در اين ارتباط بايد گفت دکتر تاجيک، که روزگاري به عنوان مشاور رئيس جمهور و تئوريسين اصلاحات مطرح بود، اصلاح طلبي را آميخته اي از عناصر بديع و قديمي ميدانست که در آن رابطه همنشيني ميان سنتي و مدرن، جامعه مدني و جامعه ولايي، جوان و پير، زن و مرد، خودي و ديگري، قانون و شريعت، نياز و ارزش، مشروطيت و جمهوريت، خداسالاري و مردم سالاري و... بر قرار شده است. وي همچنين معتقد است که اصلاح طلبي، بيانگر «انتظام در پراکندگي» بود که در دو چهره ظاهر شد؛ «هم تخريب کننده نظم تعريف شده با گفتمان مسلط، هم افشاکننده نظمي نوين بر پيکره تمايزها و هويت هاي متکثر.» اما پس از گذشت چند سال، تاجيک در نوسازي يا به قول خودش«نو نوشدن» اصلاح طلبي، عناصر و دقايق پست مدرن را نيز در اين نوسازي وارد کرده است. به عبارت دقيق تر، تاجيک در نوسازي اصلاح طلبي لازم ديده است تا برخلاف دهه 70 که اصلاح طلبي را تنها ترکيبي از عناصر سنتي و مدرن مي داند، امروزه و در دهه 90، ترکيب عناصر سنتي، مدرن و پست مدرن را به عنوان نواصلاح طلبي تئوريزه کند. اين تغيير، هرچند که پست مدرنيسم سالها پيش از اين مطرح شده است، نشانگر تأثيرپذيري آقاي تاجيک از فضاها و گفتمانهاي بين المللي است، فضاها و گفتمان هايي که قرابت مفهومي و مصداقي آنها با فرهنگ بومي جامعه ما در حد بسيار اندک است.
در اين خصوص آقاي تاجيک مي گويد: «نواصلاحطلبي مرزها و فاصلههاي صوري و شکلي ميان سنت و مدرن و پستمدرن را فرو ميريزد و جايي در جغرافياي مشترک آنان که با ارزشها و هنجارها و فرهنگ بومي ايراني سازگار است، ميايستد. به بيان ديگر، نواصلاحطلبي نه عبور از سنت را ممکن و مطلوب ميداند، نه بياعتنايي به مدرنيته و پستمدرنيته را، و نه مسحور و محصور يکي از اينان شدن و زيستجهان خود بدان سپردن. نواصلاحگرايي با حفظ فاصله انتقادي خود نسبت به اين سه، تلاش ميکند دفتري فراسوي اين دفاتر بگشايد و در آن انشا و ديکته خود بنويسد.»
وي همچنين در پاسخ به اين سوال که آيا نواصلاحطلبي به رويکردهاي پستمدرنيستي سياسي مانند جنبشهاي محيط زيستي، زنان و گفتمان سياسي از طريق شبکههاي اجتماعي که برخي آن را به دموکراسي مستقيم نيز تعبير کردهاند توجه نشان خواهد داد؟ مي گويد: «نواصلاحگرايي يک گفتمان فراگير و هژمونيک است لذا به حکم هويت و طبيعتش بايد مولفهها و دقايقي همچون محيط زيست و زنان و قوميتها و نهادهاي مدني و شبکههاي اجتماعي را در پيکره خود لحاظ کند.»
با توجه به آنچه گفته شد، توجه به چند نکته ضروري به نظر مي رسد:
1- تجربه سال هاي حاکميت اصلاحات بر حيات سياسي کشور، ضرورت دقت نظر در اظهارنظرها و مفهوم پردازي ها را گوشزد مي کند. به عبارت ديگر، تجربه آن دوران، امروز بايد چراغ راهي براي اظهارنظرها و مفهوم پردازي هاي نخبگان سياسي باشد. زيرا در آن سال ها چون اصلاح طلبي به مثابه امري گفتماني از سوي برخي نخبگان سياسي تئوريزه شد و همچنين چون در اين تئوري پردازي، نقص ها و نقاط مبهمي وجود داشت در مجموع، به بهانه و به نام اصلاح طلبي تحولاتي صورت گرفت که منجر به ناديده گرفته شدن خطوط قرمز اعتقادي، سياسي، امنيتي و ... کشور شد. حال در شرايط فعلي نيز که جريان اصلاح طلبي از لزوم نواصلاح طلبي سخن مي گويد، بايستي مواظب و مراقب باشد که تجربه تلخ گذشته تکرار نشود.
2- از آنجا که نسبت مفاهيم و عناصر مدرن و پست مدرن با فرهنگ بومي اسلامي ايراني جامعه خودي بسيار اندک است، بايستي آنجا که ميان اين سه قرابت وجود دارد به روشني بيان و تبيين شود تا آنگاه مشخص شود که آيا مي توان در حوزه هايي که اين سه به هم نزديک اند، به تلفيق آنها هم دست زد؟
3- ضمن اينکه برخي مولفه هايي که آقاي دکتر تاجيک از آنها به عنوان مولفه هاي پست مدرنيستي نام مي برد و نواصلاح طلبي نمي تواند با آنها بيگانه باشد، مانند مسائل زنان، قوميت ها و... بخوبي در فرهنگ بومي جامعه خودي يافت مي شوند و اگر در اين زمينه ها نيز ضعف هايي وجود دارد، بهتر آنست که براي رفع آنها از گنجينه غني بومي استفاده شود.