در ابتدا مطلبی که میخوانید توسط سعدالله زارعی با عنوان«تکفیر مسیحی، خاستگاه داعش» در ستون یادداشت روز،روزنامه کیهان به چاپ رسیده است در زیر به آن پرداخته شده است:
تکفیر ریشهای مسیحی دارد، بر پایه نژادپرستی و نه دین استوار میباشد و در راستای تحکیم سلطه و سیطره حکومتهای غیردینی شبه اروپایی است و انقیاد بیقید و شرط محرومان به ثروتمندان و حکام را دنبال میکند و در همه آنچه گفته شد از خشونت و کشتار بعنوان موثرترین ابزار استفاده مینماید. توضیحات زیر بر مبنای شفاف کردن این پنج گزاره که ابتدا خیلی عجیب به نظر میرسند، تنظیم گردیده است:
1- تکفیر به معنای آنکه گروههایی از پیروان یک دین را به خارج بودن از آن متهم گردانند و بعد آن را تبدیل به یک جریان فراگیر مذهبی نمایند، پدیدهای مسیحی است تا مسلمان. در تاریخ اسلام گروههایی پیدا شدهاند که تنها خود را مصداق «مومن» و «مسلم» دانسته و بر بیدینی سایرین حکم داده و بر اساس این حکم به جنایت هم دست زدهاند، اما در متن تاریخ اسلام به شکل یک جریان موثر تبدیل نشدهاند و پس از یک دوره کوتاه راه استحاله و تبدیل را پیمودهاند. تکفیر بعنوان یک جریان عمده جهانی، اولین بار در میان پیروان دین مسیح بروز کرد. مارتینلوتر - 1546 - 1483 م - در اواخر ربع اول قرن شانزدهم میلادی به مقابله با دین رسمی و ارباب کلیسا روی آورد. لوتر کشیش آلمانی مراجعه مسیحیان به کلیسا را رد کرده و یگانه شرط رستگاری را ایمان میدانست نه عمل. یعنی از منظر لوتر و پیروان پروتستانش عمل هر چه باشد دخلی به ایمان نداشته و موثر در آن نیست. او دین را امری فردی و جدای از سیاست بر میشمرد و به نوعی «خود کشیشی» قایل بود از این رو گفته شده است: اندیشه لوتر نقطه آغاز بحران دینی در اروپا بود.
ژان کالوین کشیش فرانسوی - 1564 - 1509 م - که شاگرد برجسته مارتین لوتر بود و افکار او به پیدایی یک جریان پروتستانی تحت عنوان «کالوینیستها» انجامید، میگفت: «رستگاران واقعی فقط کالونیستها هستند» آنان غیر کالونیست را هر چه باشد، کافر و دوزخی میخواندند. دسته دیگری از پروتستانها تحت عنوان «آناباپ تیستها Anabaptists» - یعنی طرفداران تعمید دوباره «افراطیترین جریان پروتستانی» بودند که میگفتند «کسانی که فرزندان خود را غسل تعمید دوباره ندهند، گناهکار بوده و مستوجب اشد کیفرها هستند».پروتستانها شاخههای مختلفی پیدا کردند و شامل فرقههای لوترانی، انگلیکان، گالیسم، منتودیسم، کالونیسم، پرسبیترین، لنگر گاسیونیست و مراو میشوند. در عین حال همه آنان معتقدند که عمل جنایتکارانه سبب خروج از ایمان به خدا و آخرت نمیگردد. همه آنان با مقدس بودن کلیسا، مریم، پاپ و سایر مقامات روحانی کلیسا مخالف هستند و تنها حضرت مسیح بنمریم-سلامالله علیه- را مقدس میشمرند. در نتیجه همه فرقههای پروتستان با گرامیداشت قبور مومنان مخالف بوده و دعا برای مردگان را فاقد ارزش میخوانند.
2- تکفیر در مسیر اعتقادی خود به نژادپرستی میرسد و حسن و قبح اعمال را به حسن و قبح نژادها تبدیل میکند و در نهایت خود را به عنوان مظهر «نژاد برتر» صاحب فضیلت شمرده و با نفی شقوق دیگر و حقوق سایرین، حکومت بر جهان را حق طبیعی و مسلم خود برمیشمرد. جان کالوین و پیروانش معتقد بودند: «تقدیر انسان از روز اول آفرینش نوشته شده و در آن رستگاران واقعی فقط کالونیستها هستند. این موضوع به زودی در میان پیروان کالوین به صورت یک امر نژادی و قومی درآمد. بعدها عدهای از کالونیستها از سوئیس به آفریقای جنوبی رفتند و با توسل به زور عدهای از سفیدپوستان مهاجر که پروتستان بودند را بر مردم سیاهپوست این کشور مسلط کردند و با کمک کمپانی انگلیسی هند شرقی رژیم آپارتاید- نژادمحوری- را در سال 1652 م به وجود آوردند و تا 1990 که سیاهان به رهبری نلسون ماندلا آزادی خود را به دست آوردند، بر این سرزمین حاکم بودند. وقتی این افکار و اقدامات را در کنار بیانیه داعش قرار میدهیم، میتوانیم خاستگاه واحد آنان را دریابیم. داعش پس از آنکه بر بخشهای عمدهای از 3 استان غرب عراق- صلاحالدین، نینوا و الانبار- سیطره پیدا کرد طی بیانیهای گفت: «ملاک ایمان داشتن و حرمت داشتن خون، بیعت با خلیفه ابوبکر البغدادی است، هر کس بیعت نکند از دین خارج و ریختن خونش بر حاکم اسلامی مباح است. این همان اندیشه جان کالوین فرانسوی است که میگوید: خدا مقدر کرده که فقط کالونیستها رستگارند.کالونیستها وقتی به آفریقای جنوبی آمدند میگفتند: «سفیدپوستان شایسته زندگی بوده و سیاهپوست حتی اگر مسیحی باشد، کافر و دوزخی است.»
3- تکفیریها با سلطهگران در اتحاد کامل بوده و در جهت بسط سیطره آنان تلاش مینمایند. در نتیجه اندیشه پروتستانها که فردی کردن دین بود، جدایی دین از سیاست امری اجتنابناپذیر خواهد بود. از این رو گفتهاند اندیشه لوتر اولین گام در راستای از هم گسستن و درهم شکستن رهبری دینی و نقطه آغاز بحران دینی در اروپا بود. لوتر در گام اول پرداخت مالیات از سوی مراکز دینی سوئیس به کلیسای مرکزی را منع کرد و از این طریق به پادشاه و عوامل او اجازه داد تا این مالیاتها را به نفع خود مصادره کنند. فتوای لوتر مبنی بر این که کلیساها مقدس نبوده و لازم نیست موقوفات داشته باشند، اموال کلیسا را به نفع ثروتمندان و طبقه حاکم مصادره کرد این در حالی بود که وقتی عدهای از روستائیان فقیر برای اکتساب زمین شورش کردند، از آنجا که این شورش علیه شاهزادگان بود، لوتر روستائیان را تکفیر و خونشان را مباح اعلام کرد (لوکاس، «تاریخ تمدن» جلد 2 ص 70 و 71) لوتر قیام علیه دولت و پادشاه را حرام میخواند و شاگرد او «کالوین» معتقد بود قیام علیه حکومت تنها زمانی مجاز است که مانع ایمان فردی باشد. قرار گرفتن در مدار قدرتهای مسلط یکی از ویژگیهای تکفیری است که ایمان و عمل را از هم تفکیک مینماید.
4- انقیاد بیقید و شرط محرومان در برابر ثروتمندان و حکام یکی از ویژگیها و از نتایج تفکر و شیوه تکفیر است. تکفیر اصولاً به مبنای اصالت طبقه حاکم شکل میگیرد و با محور قرار دادن حقوق این طبقه توام میباشد. در اروپا و بخصوص در مهد اندیشه تکفیر- مناطقی شامل آلمان، دانمارک، سوئد، انگلستان و هلندـ و نیز در آمریکای شمالی این اندیشه از سوی پادشاهان مورد حمایت قرار گرفته و علیه فقرا عمل کرده است. پروتستانتیزم از این جهت همیشه در مقابل فقرا قرار داشته و متقابلاً از سوی فقرا در معرض نفی و انکارهای شدید بوده است. این در حالی است که پروتستانتیزم همیشه از سوی شاهزادگان و محافل روشنفکری اروپا مورد استقبال قرار گرفته است. امروز هم رابطه تکفیر و رهبران غرب و محافل روشنفکری آن بسیار عمیق و جدی است.
5- ستیز با «متن» یکی از ویژگیهای تکفیر میباشد. جریان تکفیر با اصالت قایل شدن به تفسیر و تاکید بر گزارههای عقلانی، متن کتاب مقدس را به حاشیه تبدیل کردهاند. بر این اساس گفته میشود «فردگرایی» و «اصالت فرد» ریشه در تعلیمات لوتر دارد. جان کالوین که مبنای مکتب فکری خود را به عقل قرار داده بود صراحتاً می گفت تنها آنگاه به آموزههای کتاب مقدس تن میدهد که با عقل آن را درک کرده باشد.ستیز با متن برای آن است که صاحب رویه تکفیری نمیخواهد مورد پرسش قرار گیرد که بر چه اساس این یا آن عمل را انجام داده است.متن و از جمله متون معتبر کلیسا- انجیل لوقا، یوحنا، متا و...- اگر چه اصالهالمعنی است، به هر کس اجازه ورود به حریم معانی و معنویت را نمیدهد از این رو تکفیریها با تاکید زیادروی فهم شخصی، متون را از رسمیت خارج میکنند. همین چند روز پیش در خبرها آمده بود تروریستها در موصل قرآنی را به چاپ رساندهاند که فاقد آیات شرک، کفر و نفاق است. ما وقتی اندیشه و رویه متن ستیزانه تکفیریها شامل پروتستانها و داعشیها را در کنار کتابسوزی کشیش جونز آمریکایی و کاریکاتورهای پیامبر اعظم(ص) در نشریات اروپایی قرار میدهیم، همه را یکی میبینیم و میتوانیم بگوئیم سرچشمه و مقصد مشترکی دارند.
6- استفاده از «خشونت» به عنوان ابراز موثر یکی از ویژگیهای تکفیریهاست. آنان به جای بحث و ورود به گفتوگو و رسیدن به تفاهم به سلاح متوسل میشوند. تروریستهای تکفیری بر اساس تفسیر خودبنیاد از تعالیم دینی، خویش را بر جان و مال مردم مسلط میدانند و بر این اساس میگویند وقتی ما در قتل کسی دچار خطا و حتی اسراف شدیم، مقتول به بهشت میرود و بر ما حرجی نیست چرا که دارای نیتی الهی بودهایم. در واقع خون در نزد آنان حرمتی نداشته و انسانیت معنا و مفهومی ندارد. زمانی که آمریکاییها ژاپنیهایی که تسلیم شده بودند را با بمبهای اتمی مورد حمله قرار داده و صدها هزار نفر از آنان را در شهرهای هیروشیما و ناکازاکی - به قتل رساندند، در برابر این پرسش که چرا به قتلعام عمومی دست زدید، پاسخ دادند مرگ مردم ژاپن تضمینی بر پایان جنگ ویرانگر بود! همین یک ماه پیش داعش با تصرف یک دانشگاه در شمال تکریت 1700 جوان دانشجو را به قتل رساند و زمانی که پرسیدند چرا؟ پاسخ دادند اینها فدای خلافت اسلامی شده و اگر بیگناه باشند به بهشت میروند! کما اینکه لوتریستها در عین اینکه میگفتند دین از سیاست جداست و حق با پادشاه است در همان حال میگفتند هر کس اندیشه لوتر را بپذیرد، سزاوار مرگ است!
بر اساس آنچه گفته شد، تکفیر هم در تفکر و هم در رفتار اجتماعی ریشه در تاریخ و تحولات اروپا دارد. هیچگاه در جهان اسلام منطق و رویه تکفیر به یک جریان ماندگار و موثر تبدیل نشده است. اندیشه تکفیر که از یک سو دین را از سیاست جدا میداند و از سوی دیگر راه هر تفسیری پیرامون «متن مقدس» را میگشاید و تنها عدهای از انسانها را شایسته احترام میداند و ریختن خون بقیه را «گناهآلود» به حساب نمیآورد، از مختصات اروپا و به تعبیر بهتر از مختصات غرب است. از قضا سابقه این اندیشه عمدتا به سرزمینهای فرانسه، آلمان، انگلیس و آمریکا بازمیگردد. همینهایی که در طول سه سال گذشته با صراحت و پیگیرانه از اقدامات تروریستی و تکفیری علیه سوریه حمایت کردهاند.
نباید تردید کرد که غرب پدر تروریزم و تکفیر علیه مشرق و مسلمانان است. امروز هم که غرب ژست ضد داعش به خود گرفته است میخواهد گلوی فرزند خلف خود را از دست جبهه مقاومت جدا کند و تداوم حیات آن را تضمین نماید که البته این شدنی نیست. غرب نمیتواند کار موثری به نفع داعش و... انجام دهد کما اینکه نتوانسته با همه شعارهایی که به نفع رژیم صهیونیستی سر داده است، برای حفظ آن کار موثری انجام دهد.
شروین طاهری ستون یادداشت روز،روزنامه وطن امروز را به مطلبی با عنوان«جزیره ترس»اختصاص داد که در ادامه میخوانید:
روزنامه ی حمایت مطلبی را در ستون یادداشت خود با عنوان«راهکارهای تحقق سیاستهای کلی علم و فناوری»نوشته شده توسط دکتر حمیدرضا آیتاللهی به چاپ رساند:
مهدی حسن زاده مطلبی را با عنوان«والیبال و ذهنیت غلطی که شکست»در رابطه با والیبالی که چشم و چراغ ورزش این کشور شد در ستون یادداشت روز،روزنامه خراسان به چاپ رساند:
دقیقا آن جایی که محل تامل و دقت نظر در خصوص موفقیت تیم ملی والیبال است، همین جاست که تصور غالب ذهنی که ایرانیان را در ورزش های جمعی ناموفق می دانست شکست. پیش از این بارها شنیده بودیم که درباره دلایل شکست تیم های ورزشی کشورمان می گفتند، ایرانی ها چون روحیه همکاری جمعی ندارند در ورزش های جمعی و تیمی موفق نمی شوند، اما اکنون والیبال نشان داد که ایرانی ها روحیه جمعی دارند. این مهمترین درسی بود که والیبال برای جامعه ایرانی دارد که اگر برنامه ریزی کنند، بهترین نمونه های همکاری جمعی را نیز میتوانند از خود به جا گذارند. مگر دفاع مقدس 8 ساله ملت ایران چیزی جز همکاری جمعی ملت بود. همکاری جمعی که در قالب آن، امام (ره) رهبری می کردند و ملت به سوی موفقیتی بزرگ که ایستادگی در برابر دشمن مجهز به حمایتهای غرب و شرق بود، رهنمون می شدند. همکاری جمعی که در قالب آن مادران و پدران، جوانان خود را برای حضور در جبهه ها مهیا میکردند و جوانان برای دفاع از مکتب و میهن خود جان خود را ناچیز میپنداشتند. مگر در سابقه تاریخی این ملت موفقیت های بزرگ علمی و فرهنگی کم بوده است؟ موفقیت هایی که جز در سایه همکاری علمی و تضارب فرهنگی به دست نیامده است. پس چرا تصور می کنیم ایرانیان نمی توانند در همکاری های جمعی موفق شوند.
البته تردیدی نیست که ورزش های جمعی به دلیل پیچیدگی ناشی از هماهنگی یک مجموعه بیش از ورزش های فردی متکی به برنامه ریزی است و برای کشوری که در مسیر توسعه یافتگی قرار دارد، برنامهریزی دقیق و هدفمند عنصری کلیدی برای موفقیت است. توسعه در بخش ورزش نیز یعنی برنامه ریزی به منظور استعداد یابی، پرورش نیروهای مستعد، راه اندازی موفق مسابقات داخلی و تشکیل یک تیم ملی موفق. به این ترتیب باید گفت ورزش ما برای موفقیت در رشته های ورزشی جمعی باید برنامه ریزی کند. شاید کالبد شکافی دلایل موفقیت والیبال و الگو برداری از آن و همزمان بررسی دلایل عقب ماندگی فوتبال کشورمان روشن کند که مشکل ورزش ما در کجاست. اما در هر صورت موفقیت والیبال و ایستادن در جمع 6 تیم بزرگ جهان در رقابت های جهانی 2014 و رسیدن به جایی که غول هایی چون ایتالیا، آمریکا و صربستان به آن نرسیدند نباید ما را فقط خوشحال کند بلکه باید ما را به این فکر بیندازد که چرا موفق شدیم و چگونه می توان الگوی موفقیت والیبال را به دیگر رشته های ورزشی جمعی تعمیم داد.
مطلبی که سید باقر پیشنمازی در ستون سرمقاله،روزنامه رسالت با عنوان«سال تحصیلی و آرزوی تحول»به چاپ رسانذد به شرح زیر است:
روز اول سال تحصیلی در بیان وزیر محترم آموزش و پرورش روز ملی و« نوروز» توصیف گردید. احساس زیبایی که فارسی زبانان جهان از نوروز دارند به دلیل رویش گیاهان، سرسبزی دشتها ، تولدشکوفه ها و حیات دوباره زمین و زمان است، که انسان را نیز به شادابی و نشاط و تلاش ترغیب میکند. اگر وصف نوروز با احساس تحول و شکوفایی در نظام تعلیم و تربیت تصدیق شود، همان احساس زیبا و خاطرهانگیز را به همراه خواهد داشت.پذیرش مسئولیت در دستگاه عظیم و زیربنایی آموزش و پرورش امری مهم و درخور تقدیر و ستایش است مشروط به اینکه حق آن به خوبی ادا شود و هیچ فرصتی از دست نرود.اگر به همان اندازه که برخی آسیبهای فرهنگی و اجتماعی برای مردم محسوس شده و خانوادهها را نسبت به سرنوشت فرزندانشان نگران ساخته است، اقدامات مثبت و سازنده در جهت تربیت صحیح دانشآموزان نیز عملی و محسوس گردد، شعار نوروز، زیبنده روز اول سال تحصیلی خواهد شد.
مراسم بازگشایی مدارس و آغاز سال تحصیلی نیز صرف نظر از برخی ابتکارها و نوآوریهای مدارس غیردولتی، گرفتار کلیشههای ملالآور، با اصرار بر نقش غیرفعال دانشآموزان و سخن محوری مسئولانی است که نوعا بدون مخاطبشناسی و آشنایی با شرط بلاغ، در حضور انبوه دانشآموزان مدتها بر سر پا ایستاده، برای مخاطب بزرگسال سخن میگویند و البته در موضوعاتی که غالبا ناظر به مطالبات اولیاء از دانشآموزان است، و فرصتی برای بیان مطالبات دانشآموزان از اولیا تعریف نمیشود!سند تحول آموزش و پرورش مصوب شورای عالی انقلاب فرهنگی که چشمانداز نظام تعلیم و تربیت کشور راترسیم کرد ، فرض را بر این گذاشته است که مجریان تحول در
جای جای این وزارت،آن را باور دارند و از عهده تحقق این سند به خوبی بر میآیند! اما معیارهایی که در انتصاب مدیران عالی وزارت آموزش و پرورش به کار گرفته شد اولویتهای دیگری را آشکار کرد و دغدغههایی را برانگیخت! (1)علیرغم ناهموار بودن فضای فعلی وزارت برای تحقق سند تحول و از دست رفتن فرصتهای بسیاری در اولین سال بعد از تصویب سند تلاش مااین است که همواره خوشبین باشیم و به تحقق آن امیدوار.از اقدامات مهمی که نقش زیر ساختی و اساسی در تحول دارد بازنگری به نظام « تربیت معلم» و روزآمد کردن معلمان و مربیان است.
آنچه که از تفاوت دیدگاه سیاستگذاران آموزش و پرورش در این زمینه برای مردم به جا مانده است، پایین آمدن تدریجی عیار تربیتی مدارس و باقیماندن اقلیتی کیفی با شهریههای بالا و البته تقاضای بسیار است، که این مدارس نیز نوعا مهمترین چشمانداز موفقیت خود را «عبور دانشآموزان از کنکور»، تلقی کردهاند! و هر سال در تابلو نوشتههای سردرب مدرسه و درگاه الکترونیکی خود به آن مباهات میکنند!چه بسا سیاستگذارانی که بر انتخاب معلمان از بین فارغالتحصیلان دانشگاهها اصرار دارند نیز منکر اهمیت تربیت معلم در آموزش و پرورش نباشند اماچون تفاوت اساسی بین نظام درسی و تربیتی مراکز تربیت معلم (در سالهای گذشته) و دانشگاه فرهنگیان فعلی با سایر دانشگاهها ندیدهاندوخودنیزبرنامه متفاوتی نداشته اند!، برتربیت معلم درخارج ازوزارت آموزش وپرورش تاکیدورزیده اند!.
اما ناکارآمدی نظام تربیت معلم در سالهای مدیریت هر دو دیدگاه، مبنای صحیحی برای پاک کردن صورت مسئله نمیتواند باشد. وزارت آموزش و پرورش که نیاز سایر دستگاهها به نیروی انسانی را همواره بر طرف کرده است، اما چرا در تربیت نیروی واجد شرایط برای نیازهای خود سرگردان و ناتوان است؟!بعنوان مثال: آیا تغییر نظام شناسایی و انتخاب معلم از "مراجعه” به "کشف” امری خارج از توان و محال است که نسبت به آن تغافل شده است؟!بیش از 20 سال است که ثبت و پردازش اطلاعات درسی دانشآموزان دوره متوسطه کشور به صورت رایانهای صورت میگیرد، آیا کشف استعدادهای برجسته در امر معلمی و مربیگری و مدیریت مدارس و ثبت وپردازش آن در بانک اطلاعات ویژه این مهم، برای بهرهگیری در امرشناسایی وتربیت نیروی انسانی واجد شرایط، امری پیچیده وخارج از توان بود؟!
آیا همین امروز هم آموزش و پرورش دولت تدبیر نمیتواند در این زمینه گام بردارد؟! چگونه است که درسالهای گذشته درصد چشمگیری از استعدادهای برجسته برخی مدارس خاص مثل تیزهوشان تقدیم به دانشگاههای خارج از کشور شده اند اما استعدادهای مناسب برای امر معلمی و مربیگری و مدیریت، کشف و تربیت و به کارگیری نمیشوند؟!اگر عزم جدی برای تحول بنیادین وجود دارد باید توجه شود که تربیت معلم با چند کتاب درسی دوره کارشناسی یا کارشناسی ارشد محقق نمیشود، تربیت به ظروف و ملاحظاتی غیر از کتاب و کلاس نیاز دارد.درفرهنگ ما تربیت زبان ندارد، عمل و سلوک دارد و رویش(2) و پرورش(3) و پیرایش(4)، آن هم در رابطه محب و محبوب (5) و مرید و مراد، تا شخصیت متربی اعتلا یابد و استعدادها شکوفا شوند و اخلاق بارور گردد و معنویت ریشه دواند و رفتار به سخن آید... همان چیزی که در دانشگاههای ما یافت می نشود!! وبه همین دلیل سازمان متفاوتی رامیطلبدکه آموزش وپرورش ناگزیراست براساس دغدغه های خوددانشگاه آنراطراحی نماید.
اگر وزیر محترم آموزش و پرورش نسبت به رشد و تربیت "نسل ظهور” احساس مسئولیت میکند ناگزیر است نظام تربیت معلم را براساس اقتضائات نظام تعلیم وتربیت وسندتحول سازماندهی نماید، و دانشگاه فرهنگیان را فراتر از محلی برای انتقال مفهوم چند کتاب از مخزن حافظه مدرس به مخزن ذهن دانشجو معلم، متحول سازد.تربیت معلم براساس فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی، مهندسی خاص خود را میطلبد و نمیتواند اقتباسی از مدلهای «غیربومی» باشد. اساتید تربیت معلم باید متمایز از اساتید متعارف بعضی ازدانشگاهها، ومصداق استاد عامل متقی و مراقب و موالی و مقبول باشند و زیبنده وصف «مراد» برای مرید. این موضوع و ساز و کارهای آن در مقال دیگری میتواند به تفصیل مورد بررسی واقع شود تااهمیت «نقش تربیتی معلم» در مدرسه بیش از پیش تبیین گردد. وهمه مسئولیت معلمی بانتقال مفهوم یک کتاب تنزل نیابد.(6)
روز آمد شدن معلمان فعلی نیز نیازمنداعتلای توانمندیها، پرورشها و پیرایشها و آموزشها و آزمونهایی است که وزارت آموزش و پرورش لازم است آن را تدبیر نماید. از جمله اینکه جای خالی یک شبکه ارتباطی فعال با جامعه معلمان و مربیان و مدیران مدارس به شدت احساس میشود. شبکهای که مستمرا اخبار مهم آموزشی، پرورشی، اصلاحات و تغییرات کتب درسی، خلاقیتها، نکات تربیتی، خدمات رفاهی، دستورالعملهای مهم وپیامهای آموزشی... را اطلاعرسانی کند و احساس تعلق خاطر و پیوستگی و مسئولیت معلمان را تقویت نماید.اما افسوس که عمر انتصابات سیاسی و جناحی کوتاه است و مدیران عالی ازاین قبیل نوعا به تغییراتی علاقمند هستند که زودبازده باشد و محصول آن در کارنامه دوره مدیریت خودشان درج گردد و مبادا مدیر بعدی از آن بهرهمند شود! در صورتی که در حوزه مسائل فرهنگی و خصوصا تعلیم و تربیت، تغییر و تحول بنیادین امری دیربازده است و تحمل دوره کاشت و داشت (قبل از برداشت) اجتنابناپذیر است.
دستگاه عظیم آموزش و پرورش به دلیل جمعیت عظیم کارکنان و معلمان و دانشآموزان و قدرت تاثیر بر خانوادهها، همواره برای طالبان آراء مردم، به چشم یک فرصت ممتازدیده شده است!اگر منتخبانی که برای دستیابی به آراء مردم به هر آویزهای چنگ میزنند با کاهش سن رایدهندگان در دورههای گذشته، نظام تعلیم و تربیت کشور را به صحنه تاخت و تاز سیاسی تبدیل نمیکردند، اگر فشارهای سیاسی و دخالتهای جناحی صورت نمی گرفت وهمواره تربیت صحیح دانش آموزان دراولویت کارمدیران عالی این وزارت بود، «35 سال» فرصت کمی برای تحول بنیادین و سرنوشتساز، نبود. تحولی که مسیر توسعه کشور و شکوفایی ظرفیتهای علمی،اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی را در دهههای گذشته هموارترمیساخت، وامروزشاهددرخششی به مراتب بیشتردرعرصه های داخلی وبین المللی بودیم باتوان مقاومت بیشتردربرابرتحریمهاوتهدیدها.
اما بنظرمیرسد نگرش به مدیریتهای این دستگاه عظیم وزیربنایی کشور، به عنوان "طعمه سیاسی” همچنان به عنوان یک آسیب جدی(7)، ملاحظاتی دیگری غیر از تحول را دراولویت قرارداده است ، که خسارت آن را ملتی بزرگ از عمر ارزشمند فرزندان خود باید بپردازند و نشانههای آن را با نزدیک شدن انتخابات بعدی ، میتوان مشاهده کرد.همزمانی شروع سال تحصیلی با هفته گرامیداشت دفاع مقدس در سالی که به نام فرهنگ نیز نامگذاری شده است، در دولتی که با وعده تدبیر، امیدوارمان ساخته است دو موضوع را بیشتر خاطرنشان میسازدیکی اینکه آیا وزارت آموزش و پرورش در برابر جنگ نرم و تهاجم فرهنگی دشمن، برنامه دفاعی برای حفاظت از دانشآموزان و معلمان تعریف کرده است؟ یا چنین مسئله مهمی مورد غفلت واقع شده است؟ آیا قرار است در هفته دفاع مقدس به توصیف و گرامیداشت قهرمانان خود در سپاه و ارتش و بسیج در مقاومت هشت ساله (67-59) بسنده کنیم و یا با تغییریافتن عرصه جهاد به حوزه فرهنگ، قدرت نرم خود را ارتقاء بخشیم و برنامههای دفاعی و حتی پیشروی فرهنگی را در رزمایشی از نوع خود و به مناسبت آغاز سال تحصیلی وبازگشایی مدارس به نمایش بگذاریم.
اگر مدیران عالی آموزش و پرورش به مثابه افسران فرهنگی مجهز و ممهز نباشد، اگر مدرسه به عنوان دژ مستحکم فرهنگی ساماندهی نشده باشد، اگر معلمان و مربیانی توانمند برای مقابله با جنگ نرم پرورش نداده باشیم، اگر معاونت پرورشی و تربیت بدنی تجزیه شده و به حاشیه رانده شده باشد، سخن گفتن از گرامیداشت دفاع مقدس در مراسم بازگشایی مدارس از باب تیمن و تبرک بلامانع است!موضوع دوم اینکه فرماندهی بزرگترین دستگاه زیر ساختی فرهنگ کشور در شرایط تاریخی بسیار مهم فعلی و مواجهه با جنگ نرم دشمن، تنها با توکل به خدای متعال و مدیریت جهادی متصور است و مدیریت جهادی نیز اقتضائات خود را دارد و ابتکار امام خمینی قدس سره در تاسیس بسیج، به کارگیری نیروهای مومن و آفرینش تجربه مدیریت جهادی در عرصه دفاع مقدس و دوره سازندگی و جهاد فرهنگی، به عنوان یک روش آزموده شده موفق، پیش روی ماست.
پینوشتها:
1- مقام معظم رهبری: (در انتخاب مدیران) اولویت با نیروهای جوان، با نشاط، پرانگیزه، متدین و کسانی است که مسئله آنها در آموزش و پرورش همان «مسئله اصلی» آموزش و پرورش باشد یعنی تربیت انسانها. 17/2/93
2- انبات: قرآن کریم سوره آلعمران آیه 37
3- اصطناع: قرآن کریم سوره طه آیه 41
4- تزکیه: قرآن کریم سوره جمعه آیه 2
5- قرآن کریم : والقیت علیک محبه منی- سوره طه آیه 3د
6-مقام معظم رهبری: معلم دانش مِی آموزد،تفکرمی آموزد،اخلاق ورفتارهم مِی آموزد.آموختن رفتار واخلاق ازقبیل آموختن دانش نیست که فقط انسان ازروی کتاب بخواند.درس اخلاق راباکتاب نمیشودمنتقل کرد.بیش ازکتاب وبیش اززبان رفتار موثراست.17/2/93
7- مقام معظم رهبری: داشتن نگاههای جریانی و سیاسی و حزبی و جناحی و این چیزها برای آموزش و پرورش "سم” است.
مطلبی که دکتر رضا بوستانی در ستون سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد با عنوان«مصرفگرایی محصول مداخله در بازار پول و ارز»به چاپ رساند به شرح زیر است:
شاید شما هم مطالبی در نکوهش مصرفگرایی در جامعه شنیده یا خوانده باشید. مطالبی که ریشه مصرفگرایی را در ویژگیهای فرهنگی جستوجو کرده و از نهادینه شدن آن گله دارد. برای اثبات این مدعا نیز شواهد متعددی ارائه میشود؛ از آمار واردات ماشینهای خارجی لوکس گرفته تا مسافرتهای خارجی برخی اقشار جامعه. آنچه در این استدلالها کمتر دیده میشود، توجه به جنبههای اقتصادی مصرف است. مصرف در اقتصاد نقشی دوگانه دارد. از یک طرف مصرف امری پسندیده است؛ چراکه وجود مصرف است که تولید را مقرون به صرفه میسازد. از طرف دیگر، تولید و مصرف آینده به پسانداز و سرمایهگذاری در زمان حال بستگی دارد؛ بنابراین مقدار مصرف جاری باید بهطور بهینه با توجه به هزینهها و فواید آن تعیین شود.
مصرف هر خانوار و در کل مصرف در هر کشوری به عوامل اقتصادی متعددی بستگی دارد که از جمله آن میتوان به درآمد، نرخ سود و قیمتهای نسبی اشاره کرد. افزایش درآمد خانوار موجب افزایش مصرف میشود و اگر این افزایش بهصورت دائمی باشد، افزایش مصرف نیز روندی دائمی به خود خواهد گرفت. با توجه به این واقعیت که رشدهای اقتصادی مثبت، اثری فزاینده بر قدرت خرید خانوارها دارد، رشد اقتصادی 67درصدی در دهه 80 اقتصاد ایران (متوسط رشد اقتصادی 3/5 درصد)، تمایل خانوارها به مصرف بیشتر را همراه داشته است.یکی از مهمترین عوامل تعیینکننده تصمیمات بیندورهای مصرف، نرخ سود بانکی است. میزان سود پرداختی به سپردههای بانکی را میتوان بهعنوان پاداش مشارکت در فعالیتهای اقتصادی قلمداد کرد. در صورتی که نرخ سود سپردههای بانکی افزایش یابد، هزینه فرصت مصرف جاری و پاداش اقتصادی پسانداز کردن افزایش مییابد که از معبر آن خانوارها تشویق میشوند از مصرف جاری خود صرفنظر کنند. در مقابل، در صورتی که نرخ سود سپردههای بانکی کاهش یابد، انگیره برای پسانداز کردن کمرنگتر خواهد شد. تجربه بازار پول ایران نشان میدهد که نرخ سود پرداختی بانکها به سپردهگذاران در دورههای متمادی کمتر از نرخ تورم بوده است. این امر به آن معنی است که پساندازکنندگان با صرفنظر کردن از مصرف جاری و کاهش قدرت خریدشان در طول زمان، تنبیه شدهاند. پساندازکنندگان نه تنها هزینهای را بهصورت عدممصرف در دوره جاری میپردازند، بلکه قدرت خرید خود را نیز در طول زمان از دست میدهند. به همین دلیل خانوارها ترجیح میدهند پسانداز خود را کاهش داده و فقط بخش محدودی از درآمد خود را با انگیزه احتیاطی بهصورت پسانداز نگهداری کنند.
قیمتهای نسبی را میتوان بهعنوان سنجهای جهت تعیین ترکیب کالاهای مصرفی معرفی کرد. با تغییر نرخ واقعی ارز، قیمت نسبی کالاهای داخلی و وارداتی نیز تغییر میکند. با افزایش نرخ ارز، قیمت کالاهای وارداتی نسبت به کالاهای داخلی افزایش یافته و به تبع آن، مصرف کالاهای داخلی تشویق میشود. در یک دهه گذشته، تورمهای بالاتر از متوسط جهانی همراه با ثبات نسبی نرخ ارز اسمی باعث شد نرخ واقعی ارز کاهش یابد و کالاهای وارداتی نسبت به کالاهای داخلی ارزانتر شده و در نتیجه، سهم کالاهای وارداتی در ترکیب کالاهای مصرفی خانوارها افزایش یابد. بنابراین آنچه بهعنوان مصرفگرایی معرفی میشود، محصول (یا هزینه جانبی) سیاستگذاریهای اقتصادی است. از یک طرف، پایین نگه داشتن نرخ سود بانکی با هدف تشویق سرمایهگذاری موجبات ترجیح مصرف بر پسانداز توسط خانوارها را فراهم آورده است و از طرف دیگر، اصرار بر تثبیت نرخ اسمی ارز در شرایط تورمی با هدف کمک به تولید از طریق کاهش هزینه واردات ماشینآلات و مواد اولیه موجب شده است خانوارها مصرف کالاهای وارداتی را بر مصرف کالاهای داخلی ترجیح دهند. با توجه به واقعیتهای مزبور، این نوشتار پیشنهاد میکند به جای پافشاری بر روشهای غیراصولی گذشته، اصلاح الگوی مصرف از مسیر تصحیح نرخ سود و نرخ ارز صورت گیرد. با توجه به مازاد تقاضا برای تسهیلات بانکی و شکاف میان نرخ ارز مبادلهای و نرخ ارز آزاد، میتوان استدلال کرد که نرخ سود و ارز باید در جهت کاهش این شکافها افزایش یابد. با افزایش نرخ سود بانکی انگیزه پسانداز در میان افراد تشویق میشود و با افزایش نرخ ارز انگیزه برای مصرف کالاهای وارداتی کاهش مییابد.
روزنامه ابتکار ستون سرمقاله خود را به مطلبی با عنوان«به خاطر ایران مواظب «تفاوتهای فرهنگی» باشید!»نوشته شده توسط فضل الله یاری اختصاص داد:
این روزها بر دیوارهای شهر اینچئون کره جنوبی، جایی که بازیهای آسیایی برگزار میشود، اطلاعیه ای چسپانده شده که نسبت به تجاوز جنسی به مردم این کشور هشدار میدهد. علتِ این موضوع هم شاهکار یکی از اعضای کاروان اعزامی ورزشی ایران به این کشور است که در روزهای اول حضور در این کشور به آزار جنسی یکی از کارکنان داوطلب همکاری با این بازیها متهم شده است.بلافاصله در فضای مجازی و البته فضای عمومی کشور، یک عبارت برجسته شد و طبق معمول دستمایه خلق لطیفهها نیز گردید و آن عبارت"تفاوتهای فرهنگی" بود. این موضوع خود نیز مسبوق به سابقه ای است که چند سال پیش یکی از کارکنان سفارت ایران در برزیل با حضور در یک استخر مختلط متهم به آزار جنسی یک کودک شد. موضوعی که سفارت ایران در آن کشور را واداشت تا با انتشار اطلاعیه، موضوع را به"تفاوت فرهنگی" میان دو کشور ایران و برزیل ربط دهد.
حالا چند وقتی است که روحیه طنز ایرانی، میانِ رفتارهای غیراخلاقی و تفاوتهای فرهنگی رابطه برقرار کرده تا واکنش خود را به این موضوع نشان دهد. اما آنچه در خارج از کشور رخ میدهد، دردناک است. فردی که به هر دلیلی به عنوان سفیر کشوری بزرگ و دارای تمدنی عظیم برگزیده میشود تا بخشی از تاریخ، فرهنگ، اجتماع، ورزش و سیاست ایران را نمایندگی کند، به جرمی متهم میشود که نقطه مقابل همه آموزههای مذهبی و میهنی ایرانیان است. آنان با این اعمال خود در حقیقت تیغی به دست گرفته و تصویر ایران را مخدوش میکنند و آنچه به جهانیان عرضه میکنند چهره ای تحریف شده و غیرواقعی از ملتی است که همه تلاش خود را به کار میبرد تا تصویری روشن و منزه از خود نشان دهد. در این میان چه کسی مقصر است؟ متولیانِ انتخابِ این افراد به عنوان سفیران ایران به مجامع جهانی چه پاسخی دارند؟ در حالی که برای استخدام یک آبدارچی در یک اداره دولتی - که تنها وظیفه اش نظافت فیزیکی یک اداره و چای دادن به کارمندان است- هفت خوانی از گزینشهای اخلاقی،عقیدتی و سیاسی بر سر راهش قرار میدهند، گزینش این افراد بر چه اساسی صورت میگیرد؟
معلوم است که پاسخ را میتوان در اخباری یافت که حکایت از آن دارد که فلان مسئول در سفرهای خارج از کشور خانواده خود را نیز همراه میبرد. یا فلان مدیر رسانه ای کشور پسر 17 ساله خود را در میان تیم اعزامی به جام جهانی برزیل میگنجاند. چه تصویری از این واضح تر که تا همین دو سال پیش میتوانستیم شاهد حضور خواهر و پسر و داماد برخی از مسئولان بلند پایه کشور در صندلیهای ویژه در تالار بزرگ سازمان ملل متحد باشیم. ظاهراً این بخش از ماجرا را نمیتوان تغییر داد و به این دولت و آن دولت نیز اختصاص ندارد. اما میتوان انتظار داشت و به آنان گفت حالا که از فرصت حضور در این مسئولیتها بهره میبرید و افراد خانواده و دوستان را تحت عنوان سفیر مردم ایران به گوشه و کنار جهان میفرستید، مزایای دلاری این سفرها نوش جان تان و نوش جان شان؛ اما لااقل آنها را نسبت به"تفاوتهای فرهنگی" توجیه کنید. به آنها بگویید که مزایای مادی این سفر فقط به خودشان تعلق دارد، اما آنان زیر تابلوی بزرگی ایستاده اند که واژه ایران بر آن نقش بسته است. اینکه به حرمت این نام تا برگشتن به کشور مواظب تفاوتهای فرهنگی باشند، خواسته زیادی نیست.
و درآخر ستون سرمقاله روزنامه مردم سالاری را میخوانید که به مطلبی با عنوان «در پس پرده ائتلاف علیه داعش، چیست؟»نوشته شده توسط منصور فرزامی پرداخته شد:
رعایت اخلاق و حقوق انسانی در همه ادیان و مکاتب، امر پسندیدهای است. همچنین منع ظالم و متجاوز و کمک به مظلوم در هنجارهای حقوقی و اجتماعی، وجهه همت تمامی قوانین و منشورهایی است که برای حفظ کیان انسان نوشته شده است و هر عقل سلیم و ذهن پالوده ای آن را تایید میکند. موضوع دفع فتنه گروههای سلفی و النصره و القاعده و طالبان و داعش و... در شرایطی که امروز برخی کشورها به رهبری و هدایت و تحمیل آمریکا، موضوع روز قرار داده اند، شبهاتی در پس پرده خود دارد و پرسشهایی را در اذهان ایجاد کرده آن چنان که صداقت عمل این حدود سی کشور را زیر سوال میبرد که چگونه برخی از این رطب خوردهها میخواهند منع رطب کنند و اگر اخلاصی در عمل باشد آنان که میبایست سررشته این دفع و طرد و تقاعد را در دست داشته باشند و نه با قوه قهریه، بلکه با اقناع اعتقادی و کار فرهنگی میتوانند دافع شر باشند جایشان کجاست؟ حال چون این ائتلاف گزینشی و یک بعدی، جای حرف و حدیث دارد پرسشهای ذیل را به ذهن متبادر میکند:
1- اگر قبول کنیم که گروههای سلفی، محصول تضادها و تناقضات مذهبی و عدم رعایت عدالت اجتماعی و حقوق فردی و وجود نظام طبقاتی و در یک کلام، برخاسته از محیط جهل و ظلم است، کشورهای درون ائتلاف کنونی که خود دهها و صدها و برخی هزارها نفر در جمع داعشیها دارند، چه پاسخی برای جهانیان خواهند داشت؟ باید آمریکا و انگلیس جواب بدهند که سر آمریکایی را یک تبعه انگلیسی بریده است یا یک ایرانی؟ این حقیقت که پیش چشم عالم و آدم بوده است که قابل انکار نیست! مگر «ابراهام لینکلن» خودتان نگفت که : « همه مردم را همیشه نمیتوان فریب داد.»
2- کار مالکی و بشار اسد، از این که حقوق همه مردم را یکسان ندیدند و عدالت را بین اقوام و ادیان و مذاهب و فرق و نحل، برقرار نکردند و موجب رشد و حضور ناراضیان شدند ناپسند و قابل پیگیری و تامل است. اما کار رهبران ائتلاف کنونی چه؟ چه کسی با پول و آموزش و دادن سلاحهای پیشرفته، آنها را از اقصا نقاط کشور خودشان و دیگر کشورها به عراق و سوریه و مرز لبنان کشاند تا بر سر ایزدیها که هیچ گناهی نداشتند، و نه مزاحم شیعه بودند و نه معاند سنی، آن بلاها را آورد؟ باید ائتلافیها جواب بدهند که مراکز آموزشی گروههای سلفی حتی همین حالا در کجاست؟ فتواهای مسلمان کشی و شیعه کشی از چه کسانی است و از کدام مرکز و منبر میآید؟ و کدام مجلس است که برای این گروههای آدم کش، بودجه تصویب میکند آنگاه پس از فراغت و آسودگی وجدان، دم از حقوق بشر هم میزند!
3- حال باید پرسید که آیا بازار گرم داعش و گرم تر از آن قضیه ائتلاف – به قول خودشان جهانی - برای انحراف افکار عمومی جهان نیست و نبود تا جنایات صهیونیستها کم رنگ جلوه کند و برای محاکمه جنایتکاران رژیم صهیونیستی و کاربرد سلاحهای جنگی ممنوع و غیر متعارفشان، دادگاه تشکیل نشود و درهم شکستن هیمنه چهارمین ارتش جهان در مقابل همت مردمی با دست خالی اما با سلاح ایمان نمود نداشته باشد و ملکه ذهنی آزادی خواهان نباشد. آیا آن چهل و هشت هزار خانهای که بر سر کودکان و زنان و مردان پیر آن هم در خواب، خراب و خانهشان گورشان شد و صدها کودک و پیر و جوان را به فجیعترین وضعی کشت و صدها هزار نفر را آواره کرد، نیاز به ائتلاف و اجماع جهانی نداشت و ندارد؟ آیا نباید آزادگان جهان، در صداقت ائتلافیها، شک کنند؟
4- آیا این ائتلاف قابل تامل برای این است که همه گروههای سلفی از جمله داعش، دوباره در سوریه جمع شوند و به کمک نیروی واکنش سریع ناتو و اخطاری که در روزهای اخیر به پدافند ضدهوایی سوریه داده شده، کار ناتمام را در این کشور جنگ زده، تمام کنند تا خیال رژیم صهیونیستی راحت باشد وگرنه، سی هزار نیروی داعش که چنین اجماعی را نمیخواهد. کافی است تا عقبه آموزشی و مالی آنها که بر عهده همین ائتلافیهاست، بریده شود تا جنایت هیولایی که خود پرورده اند به افسانههای ضحاکی بپیوندد.
5- آیا این ائتلاف، وارونه جلوه دادن اعمال پیشین و حال آمریکا و انگلیس و فرانسه و عربستان و فرار به جلو نیست؟ چطور میشود باور کرد که این کشورها در از بین بردن هیولای دست پرورده خود، صداقت داشته باشند؟ تجربههای تاریخی پیشین، عکس این صداقت را ثابت کرده است.
6- آیا در ورای این ائتلاف، حضور دوباره و دائمی نیروهای نظامی آمریکا و انگلیس و فرانسه و پاسداری از منافع استثمار گرانه و نیز، حراست از رژیم صهیونیستی شکست خورده و منفعل نیست؟ تا شرایطی در منطقه پیش آید که صدها بار فاجعه آمیزتر از اعمال وحشیانه امثال داعش باشد.
7- جهان غرب به روشنی میبیند که مکاتب فکری غرب، جوانان آنها را دچار بن بستهای روحی و عاطفی و فکری و اخلاقی کرده است و این سرخوردگان، راه چاره را فقط در دینی میبینند که با مبانی و تعلیمات خود به فطرت آنان پاسخ دهد و به آرامش و سعادت در دنیا و آخرت برساند و چنین دینی مدلل است که جز اسلام نیست. پس سیاست این است که این دین رحمانی و انسان پرور که مجموعه انسانیت انسان را مورد خطاب قرار میدهد و آن همه جاذبه و گرایش ایجاد میکند باید بد و خشن معرفی شود. هدف غایی غرب، جز این نیست. منظور تخطئه فرهنگ اسلامی است مابقی، روکشی بر این قضایاست.
و کلام آخر اینکه تا مسلمانان، این حقایق و مسلمات را ملحوظ نظر قرار ندهند و به «وحدت» نیندیشند، چنین طرحها و برنامهها و ائتلافهایی نه مرهمی بر زخمها، بلکه تیشه به ریشه اعتقادات مسلمانی آنهاست و استعدادهایی که به عبث میرود و ذخایر و منابعی که به خدمت استعمار درمیآید!