صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۲۹ آذر ۱۳۹۳ - ۱۲:۱۰  ، 
کد خبر : ۲۷۱۴۹۱

مروری بر توطئه‌ها، فتنه‌ها و جنایت‌های پنجاه سال حکومت پهلوی (بخش بیست و ششم)


تهیه و تنظیم: سیدمهدی حسینی

در مباحث پیش به ماجرای محاصره منزل امام(ره) و به‌کارگیری اهرم‌های فشار، سخت‌گیری‌های رژیم شاه و رژیم بعث عراق و مذاکرات با امام اشاره شد. آنها تلاش کردند به‌گونه‌ای امام را به سکوت بکشانند و حضرت امام در پاسخ با صراحت اعلام کرد برایم نجف و جاهای دیگر مطرح نیست، مهم این است که ندای اسلام و انقلاب اسلامی را به ملت مظلوم ایران برسانم. مواضع امام نشان ‌داد که دغدغه ایشان بیش از هر موضوع، پیشگیری از خاموش شدن جریان انقلاب است و وظیفه و تکلیف شرعی خود را در این می‌بیند که با ملت مظلوم و تحت ستم رژیم شاه هم‌صدایی داشته باشد. به همین علت هیچ سر سازش نشان نداد و از مواضع انقلابی‌اش هرگز کوتاه نیامد. رژیم بعث عراق سعی کرد حلقه محاصره را تنگ‌تر کند. حضرت امام یاران و همراهان خود را به جلسه‌ای محرمانه فرا خواند و موضوع هجرت از نجف را با آنها در میان گذاشت. مرحوم حاج‌سیداحمد خمینی سر حلقه متصل به امام و یاران و فعالان شد و اشخاص همراه هر یک در حوزه‌ای مأمور انجام کاری شدند. با تقسیم کار و برنامه‌ریزی‌ها بر اساس رهنمودهای امام ترتیب هجرت امام خمینی از نجف به کویت داده شد، به‌گونه‌ای که دولت عراق بی‌خبر بود و نمی‌دانست چه روز و چه ساعتی امام حرکت خواهند کرد.

چگونگی حرکت از نجف

طبق برنامه‌ریزی، اسماعیل فردوسی‌پور مسئولیت تهیه گذرنامه امام را عهده‌دار می‌شود. او در خاطراتش در این باره آورده است: «بعد از اذان صبح با کویت تماس گرفتم و به برادر محترم آقای حاج سیداحمد مهری فرزند مرحوم آیت‌الله حاج سیدعباس مهری، نماینده حضرت امام در کویت تلفن کردم و گفتم: اول وقت می‌روید اداره جوازات (گذرنامه) و دو دعوت‌نامه به این اسامی می‌گیرید: ۱ـ روح‌الله فرزند مصطفی، نام خانوادگی مصطفوی، شماره شناسنامه .... محل صدور .... ۲ـ احمد فرزند روح‌الله مصطفوی، تاریخ تولد .... شماره شناسنامه .... محل صدور ....

ایشان پرسید اینها کی هستند که می‌خواهند کویت بیایند؟ گفتم: نشناختی؟! گفت: نه من نمی‌دانم روح‌الله مصطفوی و احمد مصطفوی کیست؟

گفتم حضرت امام و فرزند بزرگوارشان. تعجب کرد. گفت: چرا کویت؟! گفتم این بحث تمام شده و تصمیم گرفته‌اند. شما این زحمت را بکشید و به هیچ کس حتی به پدرتان هم نگویید. قبول کرد، لیکن اجازه گرفت که به شهید محمد منتظری که در آن ایام کویت بود اطلاع دهد و از ایشان کمک بگیرد... ساعت یک بعد از ظهر تماس گرفتم، دعوت‌نامه‌ها حاضر و آماده بود. گفتم: با مسافری مطمئن بفرستید. ایشان گفت: خودم بیایم چطور است؟ گفتم بهتر است. بین‌الطلوعین بود که دق‌الباب کردند، وقتی در را گشودم، دیدم آقای سیداحمد مهری است که دعوت‌نامه‌ها را آورده است. تشکر کردم.»

هجرت از نجف

امام خمینی(ره) پس از سال‌ها سکونت در نجف همانند گذشته، شب به زیارت مرقد مطهر حضرت علی(ع) می‌روند و شروع به خواندن زیارت و وداع با آن حضرت می‌کنند. کسی جز خدا از دل پر درد ایشان خبر نداشت. پس از مراجعت از حرم فرمودند: نماز صبح را می‌خوانیم و حرکت می‌کنیم. اصرار و تأکید امام بر اختفای هجرت بود و دولت عراق کاملاً بی‌خبر بود. اما اجازه دادند که آخر شب به اداره امنیت نجف اطلاع داده شود. کیفیت هجرت امام از نجف بسیار سازماندهی شده و اطلاعاتی انجام شد. حضرت امام هم نمی‌خواست با احدی از علما و مراجعی که در طول مدت محاصره‌اش حتی یک بار هم با تلفن یا پیغام احوالش را نپرسیده بودند، خداحافظی کند و آنان را در جریان بگذارد. دو ماشین یکی عقب و یکی از جلو ماشین حامل امام را همراهی و مراقبت می‌کردند. حدود ۲۰ نفر از یاران امام تا مرز عراق ایشان را بدرقه می‌کردند. آقای فردوسی‌پور در خاطراتش درباره آن لحظه می‌گوید: «در مرز عراق نماز جماعت اقامه گردید و کار گذرنامه‌ها انجام شد. خروج از عراق مشکلی نداشت، هنگام وداع و جدایی، برادران حال عجیبی داشتند، اشک می‌ریختند و دست امام عزیز را می‌بوسیدند و تودیع می‌کردند... در اینجا بود که امام عالیقدر فرمودند: «عزیزانم، نگران نباشید، من به خاطر انجام وظیفه از نجف می‌روم، شما هم مشغول انجام وظیفه باشید، من از طرف دولت عراق مخیر شدم بین اینکه در نجف بمانم و به درس و بحث مشغول باشم و کار سیاسی نکنم. یا از نجف اشرف بروم و کار سیاسی بکنم، من شق دوم را انتخاب کردم. از نجف می‌روم برای فعالیت سیاسی و انجام وظیفه برای اینکه فریاد مظلومیت ملت را، ملتی که همه چیزش را حتی فرزندان‌شان را در راه اسلام داده است به دنیا برسانم. شما هم وظیفه خودتان را انجام بدهید و نگران نباشید، هر جا مستقر شدیم شما هم می‌آیید.»

امام شناسایی می‌گردد

پس از این ماجرا دو ماشین با هفت سرنشین به سمت مرز عبدلی کویت حرکت می‌کنند و پنج ماشین دیگر که امام را همراهی می‌کردند به نجف برمی‌گردند. در این فرصت امام و همراهانش موفق به میل ناهار نمی‌شوند. چون غذا در صندوق عقب ماشین‌هایی که برای بدرقه آمده بودند، جا می‌ماند. وارد مرز عبدلی کویت می‌شوند. گذرنامه‌ها مهر می‌خورد و تأیید می‌شود، تا این ساعت ایران، عراق و کویت غافلگیر شده بودند. آقای فردوسی‌پور می‌گوید: «امام فرمودند: اینجا جایی نیست که من تجدید وضو کنم؟ عرض کردیم کویت نزدیک است. فرمودند: من محصورم، امام پیاده شدند و مأمورین قیافه نورانی و با ابهت امام را ارزیابی کردند و گفتند: روحانی سید زیاد دیدیم اما ایشان غیر از دیگران است. با هم مشورت کردند و شاید با عراق تماس گرفتند.» بالاخره توی اتاق با یکدیگر مشورت کردند، بعد امام و همراهان را به سالن راهنمایی می‌کنند، وضع به هم می‌خورد. امام مطلع می‌گردد، مأمورین برای امام و همراهان چای می‌آورند. امام میل نمی‌کنند، امام آب هم نخوردند همه خیلی ناراحت و نگران، احمد مهری را خواستند و اعتراض کردند که چرا دعوت‌نامه گرفتی، معرفی نکردی ایشان چه کسی است؟ مهری پاسخ می‌دهد: «شما به فرم دعوت‌نامه نگاه کنید اگر ناقص پر کردم به من اعتراض کنید.» پس از مشاهده فرم دیدند اشکال به خودشان وارد است. بعد آمدند عذرخواهی کردند و گفتند: «ما از ورود شما به کویت خوشحالیم، اما از پذیرفتن شما معذوریم.» مسئولان کویتی اجازه ندادند که حتی امام و همراهان‌شان به فرودگاه کویت بروند و از آنجا به سوریه پرواز کنند، کویتی‌ها گفتند: ما نمی‌توانیم اجازه بدهیم، با گفت‌وگوها کار به تندی کشیده شد که حضرت امام و همراهان به مرز عراق مراجعت کردند. در حالی که خانواده حاج‌آقا مهری آن روز برای پانصد نفر غذا تهیه دیده بود، همه منتظر و نگران دیر کردن امام به کویت در منزل آقای مهری مضطرب و دلواپس بودند. معلوم نبود که چه آینده‌ای در انتظار هست...»

بازگشت به مرز عراق و بازداشت موقت

پس از جلوگیری از ورود به کویت امام و همراهان ایشان دوباره به شهر صفوان عراق مراجعت می‌کنند. مأموران امنیتی عراقی گویا منتظر بودند. آقای املایی و فردوسی‌پور با سرعت گذرنامه‌ها را ابطال می‌کنند تا از آنجا به بصره بروند تا اینکه به چنگال نیروهای امنیتی عراق گرفتار نشوند. اما مأموران، حضرت امام را از ماشین پیاده می‌کنند و به سمت ساختمان گمرک می‌برند و دستور چایی می‌دهند، اما تا ساعتی در انتظار بودند و از چایی خبری نبود. حضرت امام خطاب به همراهانش می‌فرمایند: «چرا اینجا نشستید؟!» مأموران دوباره می‌گویند: «الآن چای می‌آورند.» مرتبه سوم... خبری نشد. حضرت امام از جا بلند می‌شوند و می‌فرمایند: «اینها دروغ می‌گویند. چای کجا بود؟ آقای فردوسی‌پور در خاطراتش در این باره آورده است: «وقتی امام جدی بلند شدند مأمور امن عراق گفت: «نخیر باید اینجا بمانید» معلوم شد که بازداشت شده‌ایم... از امام پرسش‌هایی می‌کنند که شما کجا می‌خواهید بروید؟ امام در پاسخ به آنها می‌گوید: «معلوم نیست، من الآن نمی‌توانم تصمیم بگیرم.» مأمور امن عراق هم می‌گوید: «بغداد به ما می‌گوید ایشان تعیین کند که کجا می‌خواهد برود تا ما دستورات لازم را صادر کنیم و تا شما مشخص نکنید ما نمی‌توانیم برنامه بعدی شما را تعیین کنیم.» امام در پاسخ می‌فرمایند: من الآن نمی‌توانم مشخص کنم. همین‌طور بحث ادامه پیدا می‌کند. سه تا چهار ساعت طول می‌کشد. هوا رو به تاریکی می‌رود، وقت نماز مغرب و عشا می‌رسد. بار دیگر امام همراهان را به ساختمان امن دیگری منتقل می‌کنند، پس از اقامه نماز مغرب و عشا چای و بیسکویت می‌آورند. امام دو قطعه از بیسکویت‌ها را میل می‌کنند و بعد روی نیمکتی استراحت می‌کنند تا ساعت ۱۰ شب دو نفر از همراهان در هنگام بازگشت از مرز کویت به بصره می‌روند تا هم به نجف اطلاع بدهند و هم شام و امکانات لازم هم تهیه کنند. زمان برگشت آنها ساعت ۱۱ شب بود. آقای فردوسی‌پور در خاطراتش می‌گوید: «ما ایستادیم تا حضرت امام جلو بروند، راننده‌های ماشین هم بیرون ایستاده بودند، امام دست‌شان را گرفتند به در اولین ماشین، رو کردند به مأمورین امن با صدای بلند فریاد زدند که: «من به شما اعتماد ندارم به شما اطمینان نمی‌کنم، چطور به ماشین شما اعتماد کنم. من هیچ وقت توی این ماشین سوار نمی‌شوم.» وقتی امام بر سر آنها چنین فریاد زدند. آنها خیلی جا خوردند، ترسیدند، حدود ۱۰ متر فاصله گرفتند شاید حدود بیست نفر بودند، جمع شدند گفتند: چه کنیم؟ سید عصبانی شده بالاخره رئیس آنها آمد به بهانه اینکه من به مسئولیت خودم اجازه می‌دهم که به ماشین خودشان سوار شوند...» بالاخره امام سوار ماشین همراهانش می‌شوند و در بصره در هتل شرق‌الاوسط مستقر می‌شوند.

توطئه ربودن امام از سوی ساواک

در همین فرصت ساواک در تدارک نقشه‌های دیگری بود و بعدها فاش شد که نقشه‌هایی برای ربودن و زندانی کردن امام داشته‌اند. سرگرد لهراسبی فرمانده وقت هوانیروز کرمانشاه در افشای مدارک سرّی می‌گوید: «قرار بود امام خمینی(ره) را ربوده و در جزیره کیش زندانی کنند. هنگامی که امام از عراق خارج می‌شدند و به کویت می‌رفتند پس از آنکه دولت کویت اجازه ورود به ایشان نداد در همان زمان به دستور تلفنی دست‌نشانده‌های «خسروداد» فرمانده سابق هوانیروز که از فرماندهان حساس پایگاه هوانیروز کرمانشاه بود با چند فروند هلی‌کوپتر ۲۱۴ و کبری به قصد ربودن امام خمینی(ره) در لحظات توقف امام در بصره به سوی نفت‌شهر و مرز خسروی پرواز کردند.» وی می‌افزاید: «همزمان با این پروازها یک فروند هواپیمای جت فالکس در فرودگاه کرمانشاه آماده گردید تا به محض ربودن امام و رسیدن هلی‌کوپترها به فرودگاه بلافاصله امام را با این هواپیما به جزیره کیش برده و در آنجا زندانی کنند. همچنین یک هلی‌کوپتر مجهز شنوک از اصفهان به سوی جزیره کیش پرواز کرد تا امام را به محل نامعلوم و کاملاً سری انتقال دهد. عوامل انقلاب متوجه این جریان شدند و از ارسال سوخت هلی‌کوپترها جلوگیری کردند. توطئه با شکست مواجه شد.»

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات