
پایگاه بصیرت،احمد امامی/«آزادی» یکی از مفاهیم ارزشی است که ریشه در فطرت بشر دارد. ارزش این مفهوم در زندگی انسان و جایگاه آن در جوامع مختلف بشری و نقش آن در تحولات سیاسی- اجتماعی سبب شده است که آزادی به یکی از موضوعات مهم و بحثبرانگیز در مکاتب سیاسی و فلسفی جهان تبدیل شود. در یک نگاه کلی میتوان به دو دیدگاه اسلام و غرب در این مناقشه اشاره کرد. آزادی در نگاه غربی بر پایه جهانبینی مادی و انسانمحوری استوار است، اما از نگاه اسلامی، خداوند محور کائنات است و آزادی انسان به معنای عبودیت خداوند و نفی طاغوت و رهایی از مظاهر آن است. بر همین اساس، «آزادی»؛ یکی از سه شعار محوری ملت ایران در دوران انقلاب اسلامی بود. البته در طول سه دهه پس از پیروزی، قرائتهای مختلفی از آزادی در حوزه نظریهپردازی و یا حتی در حوزه اجرایی و سطوحی از مدیران بروز کرد.
حال پرسش این است که قرائتهای مختلف از آزادی در جمهوری اسلامی ایران چه نسبتی با مفهوم آزادی در ادبیات سیاسی جهان دارد؟
درباره نسبت قرائتهای مختلف از آزادی در جمهوری اسلامی ایران با غرب باید گفت که؛ با وجود شفافبودن مفاهیم «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» در ادبیات انقلاب اسلامی و شعارهای ملت ایران و صراحت قانون اساسی در اینباره اولین گرایشها به مفهوم آزادی با رویکرد غربی در همان سالهای اولیه پس از پیروزی در میان گروههای لیبرال و ملی- مذهبی علنی شد؛ کسانی که قدرت اجرایی را نیز در اختیار داشتند، اما در مقابل گفتمان انقلاب اسلامی که از «آزادی» تعریف جدیدی مبتنی بر تعالیم ناب اسلامی و منطبق با فطرت پاک بشری ارائه کرده بود، تاب نیاوردند و موج عاریت گرفته از غرب با هوشیاری و استقامت ملت انقلابی ایران و هوشمندی و تدابیر حکیمانه معمار کبیر انقلاب اسلامی روبهرو شد و ناکام ماند. موج بعدی در سالهای پس از جنگ تحمیلی بروز کرد که صبغه اقتصادی داشت. کارگزاران دوره سازندگی، مشی لیبرالی را ترجیح دادند و راهحل مناسب برای شکوفایی اقتصادی و پیشرفت ایران را لیبرالیسم دانستند. آنها برای رفع تعارض مبنایی لیبرالیسم با اسلام و انقلاب اسلامی قید اسلامی را به آن اضافه کردند و خود را لیبرالدموکرات مسلمان و مدیران فنسالار و تکنوکرات نام نهادند.(1) لذا در نتیجه چنین رویکردی، برخی از مفاهیم ارزشی انقلاب کمرنگ شد، عدالت اجتماعی به فراموشی سپرده شد و شکاف طبقاتی و اشرافیگری رنگ غالب گرفت. باورهای دینی- انقلابی و هنجارهای فرهنگی و اخلاقی جامعه در چنبره تساهل و تسامح فرهنگی گرفتار آمد و اولین نشانههای تهاجم و شبیخون فرهنگی(2) بروز و ظهور یافت. این موج در ابعادی گستردهتر در دوران اصلاحات دنبال شد. مدیران تکنوکرات دوران سازندگی جای خود را به اصلاحطلبان دادند. کسانی که با شعار محوری جامعه مدنی و گسترش آزادیهای سیاسی، زمینه رسوخ گرایشهای سکولاریستی را در بدنه اجرایی کشور فراهم کردند.
در این دوره، مطبوعات دوم خردادی به بهانه آزادی، مسئولیت هجوم به باورها و اعتقادات مردم را بر عهده گرفتند. در این نشریات؛ «اعتقاد به عصمت»، مدعایی معیوب و مخدوش دانسته شد و «فرهنگ شهادت» خشونتآفرین معرفی گردید! و بر این موضوع تأکید شد که؛ «دین باید به عرصه خصوصی باز گردد»، در تبلیغات القائی آنها «مردم حق دارند همه مسئولین را به سؤال کشیده و از آنها انتقاد کنند، حتی اگر آن مسئول پیامبر(ص) و امام معصوم(ع) باشد، بلکه به خود خدا هم میتوان اعتراض کرد و او را فتنهگر نامید». رسانههای اصلاحطلب «جامعه ولایی» را «انحصارگر و مستبد» معرفی کردند و «ولایتفقیه» را «حکومت توتالیتر و ضدمردمی» و «خودکامگی» ترجمه و تبلیغ کردند.(3) ماجرای آغاجری، عضو ارشد سازمان مجاهدین انقلاب نیز بر این موج افزود. وی از مارکس فراتر رفت و دین را نهتنها افیون تودهها، بلکه افیون ملتها اعلام کرد و آموزههای دینی، روحانیت و مردم متدین را به تمسخر گرفت. چندی پس از این ماجراها و در بستر انتخابات ریاستجمهوری دهم، یک صفآرایی گسترده در مقابل انقلاب، نظام و ملت ایران شکل گرفت که از ملی- مذهبیهای دهه اول تا غائلهآفرینان دوران اصلاحات در آن جمع شده بودند. مجموعهای از گروهکهای تروریستی و ضدانقلاب خارجنشین به همراه آمریکا و همپیمانانش نیز در کنار آنها قرار گرفتند تا نسخه تجربهشده کودتای مخملی آمریکا در برخی از کشورها را در ایران پیاده کنند. آنها فتنه عمیق سال 88 را آفریدند. در این ماجرا نیز فتنهگران با همان قرائت بیمار و آلوده از «آزادی» به ستیز با جمهوری اسلامی و میراث ماندگار امام پرداختند، اما همان هوشیاری و بصیرت ملی و تدابیر حکیمانه رهبری بار دیگر به کمک آمد و ماهیت دروغین این قرائت از آزادی و اهداف فتنهگران را برملا و خنثی کرد.