تاریخ انتشار : ۲۹ تير ۱۳۹۴ - ۱۱:۰۷  ، 
کد خبر : ۲۷۷۳۱۵

تأثیر جهانی‌ شدن فرهنگ بر جایگاه دیپلماسی عمومی در سیاست خارجی ایران (بخش اول)

محمدجعفر جوادی ارجمند: استادیار دانشگاه تهران - چکیده: گروه دیدگاه - جهانی‌شدن فرهنگ به عنوان یکی از ابعاد موضوع جهانی‌شدن، بیش از سایر ابعاد تأثیر کلیدی در تبیین و تحلیل جایگاه دیپلماسی عمومی یا فرهنگی در سیاست خارجی ایران دارد. جهانی‌شدن فرهنگی بستر و زمینه گسترش ارتباطات، فن‌آوری‌های نوین و تغییر بافت دولت از تنها بازیگر سیاست خارجی به بازیگر عمده را فراهم می‌کند. به عبارت دیگر با گسترش دیپلماسی عمومی، به عنوان ابزار قدرت نرم، زمینه‌های تقویت و همبستگی میان کشور‌های همسایه و اسلامی در اولویت اهداف سیاست خارجی ج.ا.ایران خواهد بود. این مقاله به دنبال این است که با توجه به اهمیت فرهنگ در سیاست خارجی، آثار جهانی‌شدن فرهنگ در سیاست خارجی ایران را از منظر دیپلماسی عمومی مورد بررسی قرار دهد. واژگان کلیدی: فرهنگ، جهانی‌شدن فرهنگ، دیپلماسی عمومی، دیپلماسی فرهنگی، سیاست خارجی ایران. مقدمه: تحولات دهه‌های اخیر در حوزه روابط بین‌الملل، حاکی از اهمیت مقوله فرهنگ در دست‌یابی به اهداف و بهبود روابط میان دولت‌ها و ملت‌ها است؛ به ‌نحوی که امروزه شاهد ظهور و تشکیل اتحادیه‌های فرهنگی در عرصه جهانی بوده تا از این طریق، زمینه تنازعات و چالش‌های بین‌المللی، برطرف و موجب هم‌گرایی دولت‌‌ها و ملت‌ها گردد. ازاین‌رو، کسب وجهه و اعتبار بین‌المللی و نفوذ در افکار عمومی و یا به تعبیری، دسترسی به قدرت نرم از جمله اهداف مهم و در عین حال تصریح نشده دیپلماسی کشورها در حوزه سیاست بین‌الملل است که این مهم به تناسب موقعیت، جایگاه، امکانات، فرصت‌ها و ظرفیت‌های فرهنگی هر کشور به شیوه‌ها و مکانیسم‌های مختلف، تعقیب می‌گردد. ازاین‌رو دولت‌ها درصدد تحکیم بنیان‌های معرفتی فرهنگ خود و تعمیم ارزش‌ها، دانش‌ها و نگرش‌های تولید شده به فراسوی مرزهای جغرافیایی خود می‌باشند تا یکی از ابزارهای اعمال قدرت را در کنار قدرت سیاسی و نظامی (قدرت سخت) همراه خود کرده و با کمک از مکانیسم اقناع فرهنگی به‌ جای کاربرد زور، اذهان و افکار عمومی جهانیان را در راستای منافع و اهداف خود هم‌سو کنند. از سویی فرهنگ به عنوان موتور محرکه توسعه، زمینه‌ساز حرکت جوامع و الگوهای رفتار سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است که با فروکش کردن چالش‌های ایدئولوژیکی، نقش آن به عنوان پارادایم جایگزین به تدریج، اهمیت یافته است. لذا نظریه‌های فرهنگی گوناگونی با هدف توضیح و تفسیر جایگاه فرهنگ در سیاست داخلی و خارجی و نیز در سطوح جهانی ظهور کردند. (توحید فام، 1382: 45) پیش‌فرض اساسی نظریه‌های فرهنگی، آن است که رفتار و کنش‌های انسان در زندگی فعال و پویای اجتماعی و برقراری رابطه با دیگران، متأثر از الگوهای روابط اجتماعی و گرایش‌های فرهنگی است. این نظریه‌ها به دنبال شناخت زمینه‌ها، فرایند شکل‌گیری و بروز الگوهای رفتاری، ارزش‌ها، اعتقادات و ترجیهات ما در زندگی اجتماعی هستند که از این طریق می‌توان رفتار سیاسی انسان را شناخت. (Thompson and Vildarki, 1990: 1 - 5) قدر مسلم این است که پیروزی یا شکست یک نظام سیاسی بستگی به عامل فرهنگ دارد. ژرژ بالاندیه، محقق فرانسوی معتقد است که شکست نظام‌های اروپایی در قاره آسیا و آفریقا به عدم پذیرش فرهنگی جوامع برمی‌گردد. نخبگانی در کشورهای جهان سوم موفق شدند که ارزش‌های بومی را با ارزش‌های غربی تلفیق نمایند. به میزانی که شخصیت‌های تصمیم‌گیرنده از سرچشمه‌های فرهنگی جامعه خود بیشتر سیراب شده باشند، تصمیم آنها نیز از اقبال اجتماعی بیشتری برخوردار می‌شوند؛ زیرا با رمزگان فرهنگی وفاق بیشتری دارند. (نقیب‌زاده، 1381) در این مقاله تلاش شده است در چارچوب تحلیلی و توصیفی، به این سؤال پاسخ داده شود که جهانی‌شدن فرهنگ چگونه به توسعه و گسترش دیپلماسی عمومی در سیاست خارجی ایران منجر خواهد شد. فرضیه مقاله بدین صورت است که جهانی‌شدن فرهنگ متضمن فرصت‌ها و تهدیدهایی برای سیاست خارجی ج.ا.ایران است که می‌توان با به کارگیری دیپلماسی عمومی تهدیدها را به فرصت‌ها برای تأثیرگذاری در سیاست خارجی تبدیل کرد. جهانی‌شدن فرهنگ در این پژوهش متغیر مستقل؛ سیاست خارجی ایران متغییر وابسته و دیپلماسی عمومی متغیر واسطه می‌باشد. در راستای پاسخ به سؤال اصلی، این پژوهش در سه قسمت پیگیری می‌شود. قسمت اول به مفاهیم و کاربرد فرهنگ در وضعیت جهانی‌شدن اختصاص دارد. در قسمت دوم به رابطه جهانی‌شدن فرهنگ با روابط بین‌الملل و سیاست خارجی پرداخته شده است. در قسمت سوم، تأثیرات جهانی‌شدن فرهنگ بر جایگاه دیپلماسی عمومی سیاست خارجی مورد بحث قرار گرفته است و در پایان جمع‌بندی به عمل آمده است.

مفاهیم و کاربرد فرهنگ در وضعیت جهانی‌ شدن

فرهنگ از جمله واژگانی است که به‌ دلیل تنوع و تکثر نگرش و رویکردهای معطوف به آن دارای تعاریف زیادی است. برخی معتقدند فرهنگ، مجموعه سازمان یافته‌ای از هنجارها، ارزش‌ها و قواعد است. سر ادوارد تایلر معتقد است:

فرهنگ، عبارت از مجموعه دانش‌ها، اعتقادات، هنرها، اخلاقیات، قوانین، رسوم و هرگونه توانایی و عادت دیگری که به وسیله انسان به عنوان عضو جامعه، اکتساب شود. (بشیریه، 1379: 8)

در تعریف دیگری آمده است که فرهنگ فعلیتی درهم تنیده از ارزش‌ها، هنجارها و نمادها است که یادگار نسل‌های پیش بوده و به سختی قابل تغییر است و از سوی جامعه و با اجتماعی شدن افراد به آنان منتقل می‌شود. (ربانی و احمدی، 1384: 215 و 216) فرهنگ در معانی وسیع‌تر شامل همه فرآورده‌ها و تولیدات انسانی است که در مقابل فرایندها و تولیدات طبیعت قرار می‌گیرد. برخی دیگر از فرهنگ‌شناسان و تمدن‌شناسان، دو واژه فرهنگ و تمدن را یکی تلقی نموده، درحالی‌که برخی دیگر، این دو را جدا می‌کنند. (روشه، 1370: 12)

به نظر ریموند ویلیامز، فرهنگ به عنوان «فرایند عمومی تکامل و توسعه فکری، معنوی و زیباشناختی و به عنوان شیوه خاص زندگی مردمی خاص یا دورانی خاص» تعریف می‌شود و یا به طور کلی به عنوان فرآورده‌های فعالیت فکری و هنری تعریف می‌گردد که به نظر می‌رسد این تعریف، شامل کل فلسفه، اندیشه، هنر و خلاقیت فکری یک عصر یا کشور و همچنین آداب، عادات و رسوم و مناسک اقوام و ادبیات و هنرهای مختلف می‌شود. (بشیریه، 1379: 9) فرهنگ را می‌توان سطحی از زندگی دانست که در آن انسان‌ها به کمک راه و رسم‌های بازنمایی نمادین به ساختن معنی می‌پردازند. (تامیلینسون، 1381: 35)

در وسیع‌ترین برداشت درباره فرهنگ، می‌توان به رویکرد کنفرانس جهانی یونسکو در سال 1982 اشاره نمود. در مقدمه اعلامیه آمده است:

فرهنگ کلیتی است ترکیب‌یافته از خصوصیات متفاوت روحی، مادی، فکری و احساسی که شاخصه یک جامعه یا گروه است. فرهنگ نه فقط هنرها و نوشتارها بلکه حالات زندگی، حقوق بنیادی انسان، نظام‌های ارزشی، سنت‌ها وباورها را در بر می‌گیرد. این فرهنگ است که به انسان امکان عکس‌العمل نشان دادن در مقابل خود را در می‌دهد. این فرهنگ است که ما را به طور مشخص انسان می‌کند. حیات عقلانی، قضاوت نقادانه و احساس تعهد اخلاقی به ما می‌بخشد. از طریق فرهنگ است که ما ارزش‌ها را تشخیص می‌دهیم و انتخاب می‌کنیم. از طریق فرهنگ انسان خود را بیان می‌کند، از خود آگاه می‌شود و ضعف‌های خود را می‌پذیرد. از موفقیت‌های خود می‌پرسد، به ابزار‌های جدید دست می‌یابد و کارهای جدید خلق می‌کند که توسط آنها محدودیت‌های خود را بیان می‌کند. (جمالی، 1387: 8)

جهانی‌شدن از مفاهیم و نشانه‌های جدید و تأثیرگذار در زندگی سیاسی است. یک دیدگاه معتقد است که جهانی‌شدن نه یک وضعیت جدید که گفتمانی جدید تلقی می‌شود. تحلیل گفتمانی جهانی‌شدن آن را به عنوان گفتمان مسلط، هر چند اجتناب‌پذیر و غیر دائمی، تلقی می‌کند. جهانی‌شدن به عنوان گفتمان به صورت‌بندی جدیدی از سیاست و هویت معنا می‌بخشد. فرکلاف در رابطه با گفتمان جهانی معتقد است که این امر بدان معنا نیست که گفتمان به سادگی در مقیاس جهانی به همگون‌سازی می‌رسد، بلکه بدان معنا است که آنچه در یک مکان اتفاق می‌افتد، در افق جهانی انعکاس می‌یابد. (حقیقت، 1385: 570)

گفتمان جهانی‌شدن کمک خواهد کرد که این مقوله در مناسبات و روابط قدرت جستجو شود. جهانی‌شدن، مرزهای هویتی خاصی را برای سیاست هویت مطرح می‌کند و الگوی مشخصی از تخاصم و غیریت را ترسیم می‌نماید. در واقع می‌توان گفت که تحلیل گفتمانی جهانی‌شدن مقاومت و تضاد ناشی از هژمونیک شدن جهانی‌شدن خاص را تبیین می‌کند؛ زیرا ایجاد تعارض و تشدید مقاومت یکی از پیامد‌های جهانی‌شدن است و موجب بروز جنبش‌های ضدجهانی‌گرایی شده است.

اگر چه در تحلیل گفتمانی جهانی‌شدن، لیبرالیسم به عنوان دال مسلط جنبه هژمونیک دارد، اما نیروهای ضد هژمونیک تلاش می‌کنند با صورت‌بندی ارزش‌های فرهنگی خاص و محلی از ذوب شدن درون گفتمان مسلط ممانعت کنند. این صورت‌بندی می‌تواند مفهوم فرهنگ را در قالب سازمان‌ها و نهادهای فرهنگی، الگوی‌های رفتاری و ساخت اجتماعی در مقابل فرهنگ مسلط جهانی بازتولید کند.

از جهانی‌شدن فرهنگ سه نوع برداشت می‌توان ارائه داد: 1. جهانی‌شدن به مفهوم ظهور فرهنگ جهانی لیبرال دمکراسی؛ 2. جهان تعارض فرهنگ‌ها (برخورد تمدن‌ها)؛ 3. جهان چندفرهنگی که کثرت‌گرایی فرهنگی با حضور چند فرهنگ غالب و خرده فرهنگ‌ها در آن وجود دارد. بعد از واقع 11 سپتامبر، این تقسیم‌بندی ابعاد دوگانه به خود گرفت که شامل یک قطب فرهنگ لیبرال دموکراسی و قطب دیگر آن جهان اسلام می‌باشد.

می‌توان گفت که جهانی‌شدن با به هم ریختن سه مفهوم بنیاد، وحدت و غایت‌محوری، غرب را در ایجاد یک هویت واحد بر پایه انسان اروپایی مورد سؤال قرار داده است و از این منظر می‌توان حقانیت شعارهای اساسی و ابعاد معرفت شناختی انقلاب اسلامی را دریافت که معتقد است برای ساختن انسان و هویت وی، راه‌هایی غیر از مدرنیته نیز وجود دارد. اما باید توجه داشت که از سویی دیگر، جهانی‌شدن، گزاره‌های اساسی انقلاب اسلامی درباره هویت را نیز مورد چالش قرار داده است. چنان‌که ایجاد یک فرهنگ اسلامی ـ جهانی بر پایه اندیشه‌های ناب اسلامی، امری شدنی است و در سایه آن می‌توان به رهایی رسید، جهانی‌شدن در پی چالش کشیدن مفاهیم اسلام رهایی‌بخش و فرهنگ جهانی اسلامی می‌باشد و از این طریق تهدیدات جدی نرم‌افزاری و جنگ نرم، فراروی نظام ج.ا.ایران قرار می‌دهد. این مهم‌ترین چالش جهانی‌شدن فراروی کشور مبتنی بر ایده‌ها و آرمان‌های انقلاب اسلامی است. (پوراحمدی، 1389: 196 و 197)

در دوره معاصر، نظریه‌پردازی و تحلیل انتقادی درباره فرهنگ، تمدن و فرآورده‌های فرهنگی آن، از چشم‌اندازهای گوناگون، ادبیات گسترده‌ای را به وجود آورده است که عواملی چون: مهاجرت‌های گسترده و ارتباطات فرهنگی، آمیختگی فرهنگ با سیاست، اقتصاد، گسترش شبکه‌های ماهواره‌ای و ارتباطی با نقش رسانه‌ها در ترویج فرآورده‌های فرهنگی و ظهور اشکال مختلف فرهنگ، ضرورت مطالعات فرهنگی را مضاعف کرد؛ تا جایی که گسترش موج جهانی‌شدن فرهنگ، مقاومت‌هایی را از سوی خرده‌فرهنگ‌ها به همراه داشت. این مهم موجب شد رابطه میان فرهنگ و حوزه‌های مختلف، از جمله قدرت و سیاست، در سطح بین‌المللی آشکار شده و در کانون توجه محققان روابط بین‌الملل و سیاست بین‌الملل قرار گیرد.

جهانی‌شدن فرهنگ، روابط بین‌الملل و سیاست خارجی

در آغاز هزاره سوم، بیش از هر زمان دیگری لازم است از اهمیت بهره‌گیری از فرهنگ در روابط بین‌الملل یاد کرد. این بهره‌گیری در روابط فرهنگی بین‌الملل نمود پیدا می‌کند. همچنین با توجه به گسترش ارتباطات و وقوع انقلاب اطلاعاتی که از نتایج آن انفجار اطلاعات می‌باشد، فرهنگ نقشی روزافزون و فراگیر یافته است. از سوی دیگر، علم روابط بین‌الملل که به مطالعه مراودات و مناسبات میان ملت‌ها و کشورها می‌پردازد، به مناسبات فرهنگ نیز توجه کرده است.

بی‌آنکه بخواهیم فرهنگ را در مقابل سیاست یا اقتصاد قرار دهیم ـ چراکه فرهنگ دربرگیرنده این هر دو پدیده و مرتبط با آنهاست ـ باید خاطرنشان سازیم در ربع آخر قرن گذشته، گرایش مطالعات روابط بین‌الملل به آن سو بود که با رهیافتی پارادایمیک با پدیده فرهنگ برخورد کنند. ارائه نظریاتی همچون «دهکده جهانی» از سوی مک لوهان، «پایان تاریخ» از سوی فوکویاما و «برخورد تمدن‌ها» از سوی هانتینگتون در همین چارچوب است. (رمرودی، 1382)

در واقع باید گفت که دلایل عمده کم اهمیت شمردن رهیافت‌های فرهنگی در دوران جنگ سرد، گفتمان حاکم بر سیاست بین‌الملل و سیاست جهانی بود که امنیت‌محور بوده است. عمده تئوری‌ها و رویکردهای گوناگون، امنیت را در کانون توجه خود قرار می‌دادند. در طول جنگ سرد، تفاوت‌های فرهنگی در مقایسه با مبارزه ژئوپولیتیک جهانی بین نظام دوقطبی آمریکا و شوروی سابق در جایگاه دوم قرار داشت و هر دو بلوک، الگوهای خود را ارائه نموده تا جهانیان، یکی را گزینش کنند. ازاین‌رو بلوک مقابل از هر جهت، «غیر» تلقی می‌گردید؛ در نتیجه آثار، نوشته‌ها و نظریه‌های فرهنگی در این مقطع، ناچیز است.

بنابراین می‌توان گفت فرهنگ و بالتبع، قدرت فرهنگی، نقش حاشیه‌ای در تحولات فکری و سیاسی در عرصه سیاست جهانی داشت و عمده کشورها در منازعات و مناسبات خود، بر قدرت سخت و قدرت نظامی، برای پیشبرد اهداف و منافع ملی خود تکیه می‌کردند. همان‌گونه که این ساحت از قدرت در حوزه سیاست داخلی کشورها، حاکمیت داشت، بالتبع در سیاست جهانی نیز کشوری که دارای ابزارهای مادی و قدرت بیشتری بود، توان تغییر در اقناع قدرت‌های ذره‌ای را نیز به همراه داشت و همواره، قدرت نظامی و تسلیحاتی را به رخ کشیده و اهداف امپریالیستی خویش را تعقیب می‌کردند.

ارتباط فرهنگی ملل دنیا از نگاه مذاهب بزرگ دنیا، بهترین نمونه برای نشان دادن قابلیت نفوذ اندیشه‌ها و اعتقادات است که می‌توانند از مرزها عبور کنند و تأثیرات اجتماعی مهمی بر جای بگذارند. از نمونه‌های دیگر می‌توان به فرهنگ سیاسی حاکم بر امپراتوری‌ها اشاره نمود که با آن نخبگان رهبران سیاسی قدرت خود را تثبیت و به حاکمیت خویش مشروعیت بخشیدند.

به زعم اکثر دانشمندان و متفکران، فرهنگ و هویت ملی با تشکیل سیستم دولت‌های ملی، نقش مهم‌تری در سیاست کلان کشور پیدا کرده است و دولت‌ها در زمینه آموزش و پرورش، ادبیات و زبان ملی، مکاتبات، سیستم پستی و مخابراتی اقدام به تصمیم‌گیری کرده‌اند. ظهور و اشاعه مکاتب روابط بین‌الملل چون لیبرالیسم، رئالیسم و سایر مکاتب ابعاد دیگری به جهانی‌شدن فرهنگ داده است. این امر، تأثیرات فراوانی در ارتباطات فرهنگی از نظر وسعت، عمق و اندازه در مقیاس جهانی ایجاد کرده است.

مطالعاتی که توسط اندیشمندان روابط بین‌الملل در حوزه فرهنگ سیاسی صورت گرفته است، حاکی از تأثیرپذیری فرهنگ از سیاست و بالعکس است. این مطالعات در مرحله بعد به تجزیه و تحلیل رابطه میان فرهنگ و سیاست خارجی می‌پردازند. برای نمونه، محققانی چون «گابریل آلموند» و «سیدنی وربا»، فرهنگ سیاسی را به صورت توزیع خاص الگوهای جهت‌گیری به سوی موضوعات سیاسی در میان اعضای یک جامعه، تعریف کرده‌اند. (Almond and Verba, 1980: 35) در اینجا موضوعات سیاسی می‌تواند شامل نهادها، ساختارها و نیز نقش‌ها و رفتارهای سیاسی شود. تحت این شرایط، در حالی‌که کمتر به موضوع همگونی و یکنواختی جهت‌گیری‌ها عنایت می‌شود، عملاً بیشتر توجهات معطوف به انعکاس سنت‌ها، ارزش‌ها، اخلاقیات، آداب و رسوم و اعتقادات فرهنگی در سیاست خارجی است.

از دیدگاه نظریه‌پردازی روابط بین‌الملل به مقوله فرهنگ، رئالیست‌ها در عرصه تئوری و عمل، معتقدند که فرهنگ، جایگاه خاصی در عرصه سیاست خارجی کشورها و سیاست جهانی ندارد. این دیدگاه در آثار رئالیست‌هایی چون مورگنتا به چشم می‌خورد. درحالی‌که دیدگاه‌ها و نظریه‌های جدید، موقعیت فرهنگ و تأثیر آن را در ساخت نظریه و عمل، ارتقا داده و معتقدند فرهنگ، جایگاه حیاتی در شکل‌دهی به رفتارهای سیاسی، تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری‌ها در عرصه سیاست داخلی و سیاست جهانی دارد.

نظریه‌هایی چون بر ساخته‌گرایی، هژمونی فرهنگی، مکتب انتقادی و نظریه‌های پست‌مدرن از طرفداران جدی دیدگاه‌های فرهنگی در عرصه سیاست جهانی می‌باشند. از این منظر، برخی، فرهنگ را از جنس واگرایی در عرصه سیاست جهانی تلقی نموده و بر این باورند که به ‌دلیل تأثیر کنش‌ها و رفتارهای سیاسی بازیگران از ارزش‌ها و هنجارهای متفاوت فرهنگی، هم‌گرایی در نظام بین‌الملل، بسیار مشکل است؛ زیرا تنها از ناحیه فرهنگ است که مقاومت صورت می‌گیرد؛ درحالی‌که حوزه اقتصاد، عمدتاً موجب هم‌گرایی می‌گردد.

بنابراین می‌توان گفت در جهان معاصر، ابتدا فرهنگ از جایگاه خاصی در ساحت اندیشه (نظریه) و عمل برخوردار نبوده و در حاشیه قرار داشت؛ زیرا سیاست جهانی امنیت‌محور و نظریه‌های رئالیستی و نورئالیستی در کانون توجه قرار داشت. درحالی‌که در دو سه دهه اخیر، فرهنگ از جایگاه ویژه‌ای برخوردار شده است؛ زیرا گفتمان حاکم بر سیاست جهانی در عصر جهانی‌شدن، گفتمان فرهنگی است و تعاملات و مناسبات جدید در سیاست جهانی ریشه‌ای فرهنگی دارد.

نگرش فرهنگی به سیاست (سیاست فرهنگی) الزامات نظری و عملی خاصی به همراه دارد. از جمله موجب می‌گردد که تعریف سیاست، نه منحصر در سطح و محدوده پدیده‌ای به نام دولت، بلکه به مثابه پدیده‌ای در همه روابط، جلوه‌ها و نهادهای اجتماعی تعریف شود. همچنین تلقی سیاست به عنوان یک حساسیت فرهنگی تا یک فعالیت نهادمند و باور به اینکه هر چیزی، فرهنگی است؛ بنابراین همواره، نظم اجتماعی از طریق فرهنگ ساخته می‌شود، مورد مخالفت قرار می‌گیرد و بازتولید می‌شود. (تاجیک، 1386: 44) بر این اساس، چهره زمخت سیاست و قدرت، به‌وسیله ابزارها و روش‌های فرهنگی، تلطیف می‌شود و زیرساخت‌های فرهنگی، موجب سامان دادن به فعالیت‌های سیاسی در سطح سیاست داخلی و سیاست جهانی می‌گردد.

علاوه بر اینکه تعاملات و رویکردهای سیاست جهانی ریشه فرهنگی دارد، برخی از محققان حوزه فرهنگ بر این باورند که تأثیر فرهنگ و خلق و خوی اقوام و ملت‌ها و همچنین نحوه اثرگذاری فرهنگ ملی، نه‌تنها بر سیاست خارجی و رفتار بین‌المللی، بلکه بر نحوه جنگ و دفاع هم تأثیرگذار است. این نظریه‌ها به این نتیجه می‌رسند که همه ملت‌ها حتی در جنگیدن نیز فرهنگ و سبک و سیاق خاص خود را دارند؛ یعنی در نحوه جنگیدن، در چگونگی تدوین یک استراتژی، روش خاص هر قوم و هر ملتی با فرهنگ دیگر متفاوت است. ملتی موفق است که بر اساس سبک خود بجنگد. لوتواک در خصوص شکست اعراب در قبال اسرائیل می‌گوید که در 1967 اعراب بر اساس سبک روسیه جنگیدند و شکست خوردند. ولی در 1973 به‌ دلیل روی آوری به سبک خود پیروز شدند. (نقیب‌زاده، 1381: 54)

استانلی هافمن نیز معتقد است که فرهنگ و خلق‌و خوی هر ملتی بر رفتار سیاسی آنها در عرصه سیاست جهانی، تأثیرگذار است. وی این دیدگاه را با مثالی از رفتار سیاسی آمریکایی‌ها در عرصه سیاست جهانی، تعقیب می‌کند. وی بر این عقیده است که علت اصلی دخالت آمریکایی‌ها در مسائل جهانی، ریشه‌ای فرهنگی دارد؛ زیرا آنها در مسائل جهانی، مسئولیتی را بر دوش خود احساس می‌کنند. آنها خود را روی جزیره‌ای می‌بینند که هیچ خطری متوجه آنها نیست و در اطراف آنها انسان‌هایی در حال غرق شدن هستند که دست نیاز به جانب آنها دراز کرده‌اند. بنابراین، مداخله آمریکایی‌ها نه از روی خبث طینت، بلکه جزئی از فرهنگ سیاسی آنهاست. آنها وظیفه اخلاقی خود می‌دانند که در مسائل سیاسی جهان شرکت کنند و این دخالت را لطفی به حال ملت‌های جهان تلقی می‌کنند. (نقیب‌زاده، 1382: 7 و 8)

بنابراین، امروزه می‌بینیم که فرهنگ، توجه اهل سیاست را به خود جلب نموده است. این امر نه به این معناست که سیاستمداران، همیشه اهل فرهنگند. بلکه به این معناست که فرهنگ، هم به عنوان ابزار سیاست شناخته شده و هم به عنوان یک امر مطلوب اجتماعی که وظیفه دولت، ترویج و ارتقای آن است. (تراسبی، 1382: 172)

در جهانی‌شدن فرهنگی، جنبه‌هایی از این پدیده بررسی و مطالعه می‌شود که در ارتباط مستقیم با اندیشه و حس ملی‌گرایی، همفکری فرهنگی، همبستگی و وفاق سیاسی، وحدت ملی و هویت ملی، تصویرسازی جهانی از فرهنگ‌ها و ملت‌ها، ارتباطات میان فرهنگی، اخلاق جهانی، هویت‌های خرد و کلان فرهنگی و تحولات ارزشی هستند. امور فرهنگی در مقام مقایسه با متغیرهای اقتصادی و سیاسی، کمتر ملموس و آشکارند.

به‌این‌ترتیب، جهانی‌شدن فرهنگ در عصر ما، ویژگی‌های خاصی دارد که آن را از دوران گذشته متمایز می‌کند. برای مثال، زبان و خط در گذشته عاملی بازدارنده و محدود کننده در ارتباطات به شمار می‌رفت؛ درحالی‌که زبان انگلیسی، به عنوان زبان بین‌المللی در اقصی نقاط دنیا استفاده می‌شود. اهمیت زبان تا جایی است که «پستمن» واقعیت را از درون زبان می‌شناساند و مطرح می‌کند که زبان‌های ما رسانه‌های ما هستند. رسانه‌های ما استعاره‌های ما و استعاره‌های ما محتوای فرهنگ ما را می‌آفرینند. با توجه به اینکه انتقال و جریان فرهنگ از کانال ارتباطات صورت می‌پذیرد، خود فرهنگ‌ها با سیستم تکنولوژیک جدید دستخوش دگرگونی اساسی می‌شوند و با گذشت زمان تشدید می‌شوند. (قامت، 1387: 112)

ویژگی دیگری که جهانی‌شدن فرهنگ، دوران ما را از گذشته متمایز می‌کند، امکان دسترسی و آگاهی نسبتاً نامحدود به فرهنگ‌های متنوع دیگر به‌ واسطه تکنولوژهای ارتباطی است. این امکان سبب می‌شود که به مرور زمان آگاهی فرهنگی جدیدی در سطح جهانی شکل بگیرد و سرنوشت هویت‌های فرهنگی را دگرگون سازد. مطالعه این تحولات برای حفظ و بازسازی هویت فرهنگی و دستیابی به سهم بیشتری از فرهنگ جهانی امری ضروری در سیاست‌گذاری فرهنگی در عصر جهانی‌شدن است. (نهاوندیان، 1385: 15 و 16)

رابطه فرهنگ با سیاست مدت‌ها مورد بی‌توجهی واقع شده بود تا اینکه اولین بار «ایوشومی»، جامعه‌شناس فرانسوی اعلام کرد که فرهنگ، یک بعد سیاسی نیز دارد؛ زیرا فرهنگ، خود را در پشت تمام کنش‌های فردی و اجتماعی پنهان نموده و همان‌گونه که بر رفتار اجتماعی اثر می‌گذارد بر رفتار سیاسی هم، تأثیرات مهمی را برجا می‌گذارد. (نقیب‌زاده، 1382: 6)

با این‌حال، سال‌ها طول کشید تا چگونگی رابطه سیاست و فرهنگ و تأثیر آنها بر یکدیگر در حوزه روابط بین‌الملل طرح شود و تنها در دهه‌های هفتاد و هشتاد قرن بیستم میلادی بود که نظر عده‌ای از متخصصان روابط بین‌الملل به این نکته مهم معطوف گردید که اساساً فرهنگ بر روی رفتار و کنش‌ها در سیاست خارجی و رفتارهای بین‌المللی کشورها در عرصه سیاست جهانی اثر می‌گذارد. این مسئله موجب شد شاخه‌ای از دانش با عنوان «جامعه‌شناسی روابط بین‌الملل» شکل گیرد تا تأثیر فرهنگ و سیاست را در رفتارهای سیاسی در عرصه روابط بین‌الملل و سیاست جهانی مورد مطالعه قرار دهد. (همان: 7) ازاین‌رو محققانی چون ریمون آرون، مارسل مرل، استانلی هافمن و ... تلاش کردند تا فرضیاتی پیرامون تأثیر خلق و خوی ملت‌ها و نقش هنجارها و ارزش‌های ملی و فرهنگی را مطرح و مورد بررسی قرار دهند و به تدریج این موضوع در بین محققان روابط بین‌الملل با استقبال مواجه شد.

جهانی‌شدن فرهنگ معمولاً مترادف با یکسان‌سازی فرهنگ‌ها و حذف خرده‌فرهنگ‌ها در نظر گرفته شده است و کمتر به این پرداخته شده که شاید جهانی‌شدن فرهنگ فرصتی را نیز برای فرهنگ‌های بومی ایجاد کند و آنها را از حوزه محلی و منطقه‌ای به عرصه جهانی ارتقا دهد. لذا چگونگی و حد و مرز این جریان و میزان تأثیر آن در همگون‌سازی فرهنگ‌ها مورد مناقشه است. برخی جهانی‌شدن را چیزی جز برتری‌طلبی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آمریکا نمی‌دانند و معتقدند که این امر به نوعی همگونی در جهان می‌انجامد.

بدین‌ترتیب این سؤال به‌جایی است که آیا شرایط داخلی، منطقه‌ای و جهانی اجازه نشو و نمو به ارتقای فرهنگی ج.ا.ا در عرصه جهانی خواهد داد؟ در پاسخ باید گفت که ارتقاء فرهنگی ج.ا.ا منوط به این امر است که مرز میان سه نوع فرهنگ اسلامی، غربی و استعماری به خوبی شناخته شود.

از نظر امام خمینی(رحمه الله علیه) بحران فرهنگی جهانی ناشی از دو فرهنگ استعماری و غربی است. فرهنگ اصیل اسلامی از نظر ایشان همان فرهنگ الهی، فرهنگ حق، فرهنگ صحیح و سالم اسلامی است. کابرد این اسامی از طرف امام خمینی(رحمه الله علیه) نشان‌دهنده این است که این فرهنگ از اصول دین اسلام نشئت گرفته و منطبق با قرآن مجید است. (ستوده آرانی و دانشیار، 1388: 25)

سیاست خارجی در عصر جهانی‌شدن متضمن برخوردار بودن از یک نگرش تاریخی است. آنچه خود را از این رویکرد نمایان می‌سازد عبارتند از: 1. حرکت از سطح خرد به سطح کلان؛ 2. حرکت دوجانبه و هم‌زمان از درون به بیرون و از بیرون به درون؛ 3. ترسیم جهان به شکل مجموعه‌ای که از درون آن سیاست خارجی شکل می‌گیرد و به اجرا گذاشته می‌شود؛ 4. بررسی رابطه بین متغیرها به شکل پیوسته یا پیچیده‌تر. (رنجکش و ثروتی، 1390: 145)

سیاست خارجی همچون سایر پدیده‌های سیاسی از سادگی به سوی پیچیدگی در تحول بوده است و همین امر مانع از آن می‌شود که بتوان به سادگی نسبت به ارزیابی تحولات سیاست خارجی طی سه دهه اخیر اقدام کرد. به عبارت دیگر، سیر تحولات اخیر نه تنها ساختار سیاست خارجی بلکه ماهیت آن را تحت تأثیر قرار داده است، (رمضانی، 1380: 22 ـ 16) لذا درک معنا و مقام فرهنگ در سیاست خارجی منوط است به اولاً شناخت لایه‌های اصلی شکل دهنده سیاست خارجی و ثانیاً تحلیل نسبت آنها با عناصر فرهنگی.

در حقیقت، سیاست خارجی پس از تجربه کردن سه موج: 1. تدبیر سیاست خارجی بر محوریت قدرت نظارت؛ 2. تدبیر سیاست خارجی بر محوریت اقتصاد؛ 3. تدبیر سیاست خارجی بر محوریت فناوری،  در حال حاضر وارد عصر چهارمی شده است که فرهنگ (ارزش‌ها و هنجارها) محور اصلی آن را شکل می‌دهد.

به عبارت دیگر، سیاست خارجی هویتی کاملاً فرهنگی یافته و این ویژگی در مقام تعریف اهداف و منافع بازیگران، طراحی سیستم‌های تصمیم‌گیری در عرصه سیاست خارجی و حتی تعریف و تصویب قواعد حاکم بر رفتارها تجلی یافته است. (افتخاری، 1386: 122)

در این قسمت تلاش می‌شود تا لایه‌های مذکور معرفی شوند. در ارتباط با نقش فرهنگ در سیاست خارجی در عصر جهانی‌شدن، با توجه به مطالبی که در دو قسمت قبلی بیان شد، نقش عوامل فرهنگی در جمهوری اسلامی ایران در بعد دیپلماسی عمومی مورد بررسی قرار می‌گیرد.

در یک جمع‌بندی می‌توان گفت که در دوره جدید بعد از جنگ سرد، سیاست خارجی کشورها به شدت متأثر از ابعاد ارزشی و مبانی فرهنگی است و رویکرد گفتمانی جهانی‌شدن درحالی‌که دال مرکزی آن نئولیبرالیسم می‌باشد، خرده‌فرهنگ‌ها مقاومت‌هایی را علیه فرهنگ مسلط جهانی به وجود آورده است و به سیاست خارجی بسیاری از کشورها جنبه هویتی و ارزشی بخشیده است.          ادامه دارد...

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات