* یکی از مسائلی که در روند پرونده هستهای ایران از ابتدای طرح موضوع در سال ٨١ تاکنون پررنگ است، تفاوت در نوع رویکرد دولتها و تیمهای هستهای به مسئله مذاکرات است. به نظر شما چرا غرب با وجود اینکه بههرحال ناگزیر بود امتیازاتی به ایران بدهد، در نوع برخورد با تیمهای مذاکراتی ایران، متفاوت عمل میکند؟
** تفاوت اصولی در رویکرد دولتهاست، زیرا تیمهای مذاکرهکننده برگزیده و تابع سیاست دولتها هستند. در سه دولتی که در فاصله سالهای ٨١ بهبعد داشتهایم، صورت مسئله مذاکرات در هر دوره متفاوت بوده و مذاکرات نیز تابع صورتمسئله بوده است. در دولت اصلاحات با وجود اینکه فشارهای تحریم کمتر بود، دولت با درک اینکه هرگونه تأثیر کندکننده موجب آسیب به روند توسعه اقتصادی و اجتماعی میشود، درصدد برآمد که نسبت به رفع و ترمیم اتهامات واردشده به ایران درباره پنهان کاری در مقاصد انرژی هستهای اقدام کند. پروتکل الحاقی را هم بهطور داوطلبانه پذیرفت و در عرصه جهانی هم با برخورد محترمانه دولت کلینتون مواجه شد. زمینههای تفاهم نیز فراهم شده بود که به هر حال نشد.
* رویکرد دولت اصلاحات در خط قرمز دانستن رفتن پرونده به شورای امنیت، ارتباطگیری با اروپا برای حل مسئله - با توجه به اینکه تابوی مذاکره با آمریکا همچنان وجود داشت- و تلاش در راستای عادیسازی تا چه حد در آن مقطع ضروری بود؟
** در سیاست همیشه هر واکنش عقلانی و مثبتی ضروری است. دولت اصلاحات در قالب گفتوگو با سه قدرت اروپایی، انگلیس و فرانسه و آلمان، جلب اعتماد کرده و تا حد زیادی به حل مسائل نیز نزدیک شده بود. ادامه آن قاعدتا میتوانست پای آمریکا را نیز به میان بکشد، گرچه بهطور غیرمستقیم در میان هم بود. اگر انتقادی وارد باشد عدم اراده لازم برای مذاکره مستقیم با آمریکا بود. که به هر حال نشدحفظ حرمت و استقلال عمل در روابط متقابل بستگی به اراده و عزت نفس هر دولت و کشوری دارد.
* دولت نئوکانها در همان مقطع، اتهامات جدی علیه ایران مطرح کرد و به نطق سالانه جورج واکر بوش منجر شد. فرصتسوزی طرف مقابل، چقدر در این مسئله مؤثر بود؟
** در دولت بهشدت محافظهکار بوش پسر، حادثه ١١ سپتامبر توسط القاعده رخ داد و منجر به حمله آمریکا به حکومت طالبان در افغانستان شد. طالبان با ایران نیز سرسختانه دشمنی کرده بود و مساعدتهایی برای پشتیبانی از این حمله از سوی ایران انجام شد. شاید انتظار میرفت این همکاریها با قدرشناسی مواجه شود. ظاهرا رژیم اسرائیل بهشدت نگران بود که مبادا تغییر سیاست آمریکا در ایران با منافع راهبردی آن کشور در تضاد قرار بگیرد. ظاهرا فشار اسرائیل و لابیهای محافظهکار آن کشور در آمریکا بود که موجب واکنش نابخردانه و بیربط بوش در ژانویه ٢٠٠٢ در اعلام ایران بهعنوان عضوی از محور شرارت شد که دو عضو دیگر آن کره شمالی و عراق بودند که هیچگونه ارتباط محوری هم با یکدیگر نداشتند! متعاقبا نوبت به حمله انتقامجویانه آمریکا به صدام، دشمن دیگر ایران رسید، که ایران ضمن عدم مداخله مستقیم از سرنگونی صدام قطعا خوشحال شد.
* و این مقطعی است که دولت احمدینژاد در ایران بر سر کار آمد.
** دقیقا در زمانی که بوش با قلدری و با صراحتی فاشیستی اعلام میکرد «هرکس دوست ما نیست دشمن ماست» در ایران نیز دولتی شگفتانگیز و خود شیفته و سوار بر امواج احساسی روی کار آمد که با شعارهایی از قبیل توطئه آمریکایینامیدن فاجعه حمله به برجهای سابق تجارت جهانی و پنتاگون، افسانهنامیدن هلوکاست و تبدیل شعارهای اصولی ایران بر ضد تجاوزکاری اسرائیل به سخنان تند و سخنگفتن از مدیریت بر جهان و سرانجام زمینه را برای رفتن پرونده ایران از آژانس به شورای امنیت و صدور قطعنامههای آن فراهم کرد.
تشدید تحریمهای آمریکایی و اروپایی در کنار مهر «شورای امنیت» کار را واقعا دشوار کرد. بدیهی است چنان جوّ توهمزدهای که قطعنامهها را کاغذپاره مینامید از خطری که کشور را از درون و بیرون تهدید میکرد درک درستی نداشت و برخورداری آن دولت از بالاترین درآمدهای ارزی تاریخ ایران، فقط منجر به اجرای برنامههای نیمهکاره، گسترش فساد بهطور خطرناک، اتلاف منابع، ازدسترفتن اعتماد عمومی، برنامه یارانه به امید خرید حمایت مردمی، تورم گسترده و مذاکرات هستهای بینتیجه و طولانی و بدون برنامه اصولی یا با ارئه راهحلهای بیربطی شد که برای حیثیت کشور نیز خوشایند نبود.
* اشاره کردید فضای پرونده هستهای با وجود اینکه در ابتدای فضاسازیهای سازمان منافقین، نوعی پنهانکاری را تداعی میکرد، در دولت اصلاحات به هر شکل ممکن مدیریت شد. قاعدتا باید در آن مرحله، برخوردهای تندتری را از سوی کشورهای غربی یا شورای امنیت میدیدیم اما اتفاقا زمانی این برخوردها تشدید شد که دولت اصلاحات، جای خود را به دولت نهم داد. واقعا این تغییر گرایشهای سیاسی و رویکرد جناحهای سیاسی در ایران به رابطه با غرب (تهاجمی یا تعاملی) برای آنها مهم است؟
** البته که مهم است. تفاهم و عقلانیت و داشتن برنامه اقتصادی و اجتماعی و تعهد به مذاکره و تعامل فرهنگی و اقتصادی و... نشاندهنده این است که دولتی سر تنش و تخاصم ندارد و در صدد بالابردن کمّی و کیفی سطح زندگی و رفاه مردم خود است. نوع برخورد دانشگاه کلمبیا در برنامه سخنرانی رئیس دولت پیشین، نمونهای از طرز تلقی و واکنش غرب نسبت به آنگونه ادعاها و سیاستهای اعلامشده بود. وقتی طرف خود را جدی نگیرد دیگر جایی برای تعامل باقی نمیماند. وقتی طرفی صریحا و جدا از تهاجم و تمایل به حکومت بر جهان سخن میگوید دیگر توافق و تعامل معنای خود را از دست میدهد و جای خود را به خشونت، بیاحترامی و برخورد میدهد.
* روشنتر میپرسم، منظورم این است که برای غرب، اینکه گروه مذاکرهکننده چه رویکرد و نگرشی به مسائل بینالملل و تعاملات جهانی داشته باشد چرا باید اهمیت داشته باشد؟ مگر آنها مشکل بنیادین با ایران ندارند؟
** من جز در مورد رژیم اسرائیل هیچ مشکل بنیادین دیگری میان غرب و ایران نمیبینم. آیا ژاپن و کره جنوبی، شرق هستند یا غرب؟ چین و خصوصا روسیه جز منافع اقتصادی و استراتژیک خودشان چه لطفی داشتهاند؟ آیا قطعنامههای تحریم را وتو کردند؟ مسئله اسرائیل به تفاهم عمومی کشورهای عرب و حمایت ایران از خواستههای اعراب و همراهی کشورهای اسلامی قابل بررسی و فشارآوردن برای جبران حقوق ازدسترفته مردم فلسطین و تشکیل دولتی به مرکزیت قدس و نیازمند اجماع است.
غرب هم در برابر واکنش جمعی و عقلانی کل منطقه ناچار میشود متجاوز را تحت فشار بگذارد. اهمیت رویکرد مذاکرهکننده کنونی در بازگشت ایران به قواعد بازی بینالمللی است. وقتی کشوری در مسئلهای به این اهمیت با پشتکاری خستگیناپذیر و تا نیل به نتیجهای مرضیالطرفین گفتوگو را بر میگزیند برخورد منطقی و مشابه در عرصههای دیگر را، نوید میدهد و از آن استقبال میشود؛ خصوصا در شرایطی که منطقه در آتش و ویرانی است و ایران میتواند نقش مؤثرتری در آرامشبخشیدن به منطقه نیز بازی کند.
* نوع نگرش غرب در ارجاع پرونده به شورای امنیت و وضع تحریمهای پیاپی، تا چه حد صرفا به مسئله هستهای مرتبط بود؟ این میزان شدت عمل و شتاب، عجیب بهنظر نمیرسید؟ کشورهای دیگری هستند که بهمراتب تهدید جدیتری برای امنیت منطقهای و جهانی بهشمار میروند در حالی که ایران معمولا بهدنبال رویکردهای سازنده بوده است.
** سیاست عرصه عقلانیت و برخورد محترمانه در قالب معیارهایی است که سابقه چند هزار ساله دارد. سیاست عرصه درگیریهای بچههای محله با محله دیگر بر سر مسائل خیابانی نیست. رفتارهای غیردیپلماتیکواکنشبرانگیز است. عملکرد آن دولت که شاهد مشکلات ناشی از برقراری تحریمها علیه عراق و سپس مشکلات رفع تحریمها بود، نتوانست کاری کند که دستکم تحریمها دارای دوره اعتبار محدود باشند، یعنی هر دو سال یا سه سال برای تمدید در معرض وتو قرار بگیرند! چنین خواستهای با لابی دیپلماتیک نزد چین و روسیه و دیگران، به احتمال قوی میتوانست رضایت آنها را جلب کند که هم مانع تحریم موردنظر جامعه بینالمللی نشوند و هم دست خودشان را برای تجدید نظر در آینده نبودند. بله من هم موافقم که انرژی هستهای بیشتر بهانه بود؛ بهانهای که با مذاکره قابل حل بود و تا حدی هم با آن کنار آمده بودند. مشکل اصلی، شعارهای علنی تهدیدآمیز رئیس دولت وقت بود.
* فاصله میان دولت احمدینژاد و روحانی از نظر زمانی، بسیار کوتاه است. چرا ایالاتمتحده با وجود آنکه در دولت قبل تقاضای مذاکره داده بود، در دولت روحانی این مسئله را پی گرفت؟ همان نکته قبل یعنی ترجیح غرب به گفتوگو با میانهروهای جهاندیدهای چون ظریف و روحانی باعث این مسئله شد یا آنکه میزان مشارکت در انتخابات سال ٩٢ باعث این مسئله شد؟
** همانطور که اشاره کردم، دولت پیش متأسفانه رفتار خصومتآمیزی آن هم خارج از هنجارهای سیاسی و دیپلماتیک در پیش گرفته بود که طرفهای مقابل را به احتیاط وامیداشت. گویی در مقابل ملتهایشان مأخوذ به حیا بودند که در برابر خصومتورزیهای علنی و ستیزهجوییهای بدون بازگشت و ادعاهایی نامربوط مانند انکار هولوکاست که خود آلمانیها به ارتکابش اذعان دارند، بخواهند خود را شریک آن مسائل کنند. دولت روحانی با تیمی حرفهای، با زبانی فصیح و متمدنانه نه عنوانکردن «آنقدر قطعنامه بدهید تا قطعنامهدان شما پاره شود» و با همان معیارهای مذاکره و دفاع واقعی و جدی از منافع ملی و با احترام قدم پیش گذاشت و از برخورد متقابل و جدی و با احترام برخوردار شد.
طبیعتا میزان مشارکت انتخاباتی مردم ایران و مشخصشدن قلیلبودن افکار تند، عامل بسیار مؤثری در جدی تلقیکردن مذاکرات از سوی غرب بوده است که در عمل نیز تأیید شد. در دولت روحانی با درک مسئله اصلی و اعلام حل آن بهعنوان کلید و برنامه اساسی خود موجب شد گروه کثیری از مردم در انتخابات شرکت کنند و دولت برآمده از آرای بالای مردم مذاکره با آمریکا و غرب را قابل طرح دانست و با در پیشگرفتن شیوهای متمدنانه و منطقی و حرفهای، مذاکراتی پیچیده و مشکل را قریب دو سال پیش برد، تا باوجود کارشکنیهای داخلی و خارجی تندروترین عناصر ستیزهجو، بتواند مسیری اعتدالی و عقلانی را بپیماید.
مذاکراتی که از لحاظ رویارویی یک کشور تنها با بزرگترین و مقتدرترین کشورهای جهان که در تاریخ دیپلماسی بینظیر است، توانست هفتهها و روزها، خواب و خوراک را بر وزیران آن کشورها حرام کند تا با گرد همآوردن مکرر آنان که خود نشانه اهمیت این مذاکرات در ایجاد صلح و ثبات بینالمللی است، کاری بزرگ را با تفاهم و توافق شش کشور بزرگ و نماینده سیاست خارجی اتحادیه اروپا به سرانجام برساند و آرامش و تعقل را جایگزین روشهای دیگر کند.
* بهعنوان یک دیپلمات سابق که خاطراتی از اتفاقات و رویدادهای ابتدای انقلاب در وزارت خارجه دارید، قوامیافتن دیپلماتها و دیپلماسی ایران در دهه چهارم عمر خود را تا چه حد در رسیدن ایران و آمریکا به نقطه امروز، مؤثر میدانید؟
** در طول سالیان افراد زیادی توانستند خودشان را با معیارهای جهانی و در درجه نخست با تسلط به زبان انگلیسی و سواد و تجربه لازم پدید آیند که شاید بهترین نشانه و معیار ارزشمندی آنان، کنار گذاشتنشان در دولت پیشین بوده است که به عقلانیت و منافع ملی و برنامهریزی و تسلط حرفهای و عالمانه بهکار دیپلماتیک، وقعی نمینهاد.
* حضور نزدیک به سههفتهای جان کری در وین و صدها ساعت مذاکره با طرف ایرانی نشانه علاقه وافر دموکراتهای حاضر در کاخ سفید به این توافق بوده و یکی از بزرگترین برگهای برنده در تاریخ رقابت با جمهوریخواهان تعبیر شده است. نظر شما درباره این دیدگاه چیست؟
** بله! فقط ایران نیست، درباره کوبا هم سرانجام حرکتی عاقلانه انجام شد به زودی نشان خواهد داد این کار چقدر هم با تأخیر انجام گرفته و چه منافعی هم برای کوبا و هم برای آمریکا خواهد داشت. درباره ایران مذاکره و رفع مشکلات شعار آغازین اوباما بود. نگرانی محافظهکاران نیز از همین بود و هست که موفقیت اوباما موجب شکست انتخاباتی آنان شود. به همین دلیل در برابر آن همصدا با رژیم اسرائیل به مخالفت و مقاومتی شدید و جنجالی پرداختند. توقف طولانی کری چنان بود که گویی کار مهمتر دیگری در دستور روزانه وزیر خارجه بزرگترین کشور جهان وجود ندارد و چنین هم بود.
* آیا حوادث منطقه، سبب نوعی همسویی ناخواسته میان منافع ایران و غرب شده است؟ آیا با نظر به عربستان، ترکیه و دیگر اعراب - که به قول خود شما ظاهر پرزرقوبرقی دارند- غرب، ایران را ترجیح میدهد؟
** غرب میداند ایران کنونی محصول تغییراتی اجتماعی است که ریشه در تحولاتی صدساله دارد و غرب میداند هر انقلاب اجتماعی، دوران طولانی جوشش و عدم ثبات دارد. غرب میداند ایران مراحلی را که اغلب کشورهای منطقه در آستانه برخورد با آن هستند و به آشوبهای اجتماعی خواهد انجامید بیش از ٤٠ سال پیش پشت سر گذاشته و اکنون به مرحله پختگی و جاافتادگی اجتماعی رسیده است که از این پس با جوششهای عقلانیتر و عمیقتر و آرامتری همراه خواهد بود. درحالیکه در آن جوامع هنوز آتشفشانهای اصلی در مرحله آغازین هستند.
در ترکیه وضع قدری فرق میکند. مرجله جوشش ترکیه در طول زمان با نرمش بیشتری طی شده است. انتخابات اخیر نشان داد ترکها مایل نیستند روند امیدبخش توسعه اقتصادی خودشان را فدای ماجراجوییهای عثمانیوار کنند. جامعه ترکیه از لحاظ فرهنگی و اداری و مشارکت اقتصادی با اغلب کشورهای عربی قابل مقایسه نیست. در کشورهای عربی کوچکی که ثروت بیحد و برنامههای سریع توسعه دارند و در هریک از آنها جمعیت بیگانه، بیش از نیمی از جمعیت محلی است، تحولات فرهنگی با سرعت بیشتری رخ میدهد و سرانجام بهنوعی دموکراسی هدایت شده منجر خواهد شد.
* اما عربستان از نظر جمعیتی و گروههای تحصیلکرده، شرایط قابلقبولی دارد. چرا فشار لازم از سوی این گروهها به آلسعود وارد نمیشود؟
** مشکل بزرگ جامعه بسیار سنتی عربستان با ٣٠ میلیون جمعیت است که عناصر تحصیلکرده و موجی نو از تجددخواهان دارد که در برابر عظمت قشرهای محافظهکارانی که بزرگانشان هنوز زمین را مسطح میپندارند همچنین تفاوتهای اجتماعی دچار تزلزلهای بسیار خواهد شد. به همین دلیل با تقویت و صدور نیروهایی چون داعش و القاعده، خواه توسط برخی شاخههای حکومتی یا حمایت مادی و تدارکاتی مراکز محافظهکار ثروتمند و جذب عناصری از ملل فقیر منطقه، مانند پاکستان و افغانستان میکوشند با گشودن جبهههایی در خارج و ایجاد شرایط فوقالعاده، حکومتهای خارج از زمان خودشان را تا مدتی پوشش دهند و حفظ کنند. به این دلایل است که تصور میکنم غرب ارتباط با ایران تجربهیافته را که به سوی ثبات اجتماعی بیشتری حرکت میکند و واکنشهای عقلانی خواهد داشت بر ساختارهای سیاسی متزلزل منطقهای ترجیح میدهد و البته کشورهای ثروتمند کوچک که خودشان و تحولات اجتماعی آنها کنترل شده و در اختیار هستند، جایگاه سودآور خود را در سیاست آنها حفظ خواهند کرد.
* اعراب با شرایط ایران جدید، چگونه مواجه خواهند شد؟
** دیدگاه اعراب متفاوت است؛ مثلا امارات که در طول سالیان تحریم سود بسیار برده و سود بسیار هم رسانده است، برخلاف کاهش حجم روابط بازرگانی، باز هم بهعنوان یک طرف عمده تجاری ایران باقی خواهد ماند. وجود هزاران شرکت و هزاران کارشناس ایرانی در امارات ادامه روابط را تضمین میکند. عربستان تاکنون ناخشنودی خود را نشان داده است، اما در برابر امر انجامشده نمیتواند با ستیزهزدایی مخالفت کند! احتمال دارد به حملههای زیانبار و نفرتآفرین خود به یمن، فقیرترین کشور عرب، پایان دهد.
عربستان باید درک کند راه بهتر، روابط منطقی و بدون تنش با ایران است. بسیاری از کشورهای عربی دیگر روابط خودشان با عربستان را با توجه به کمکهای دریافتی از آن کشور تنظیم میکنند؛ در یک مورد، تونس، بهعنوان یکی از پیشرفتهترین کشورهای عربی از لحاظ فرهنگی، پس از انفجار تهدیدآمیز و کشتار داعشی در سواحل آن کشور که صنعت توریسم آن کشور را تهدید کرد. نخستین واکنش اعلام حذف ویزا برای گردشگران ایرانی داشت. معنای آن به نظر من فراتر از جلب توریسم است.
* تفاهم هستهای تا چه حد میتواند فضا را برای همکاریهای آینده مهیا کند؟ آیا ایران میتواند از وزن جدید خود نزد ایالاتمتحده برای کاهش تنشها در خاورمیانه، دفاع منطقی از آرمان فلسطین، بهنتیجهرساندن مسئله سوریه و... استفاده کند و به یک میانجی مورد وثوق دو طرف بدل شود؟
** پاسخ من مثبت است. میزان مشارکت ایران بستگی به مهارت دیپلماتیک در کنارهمآوردن گروههای همراه با دولت سوریه با مخالفان مسلح شده غیر از داعش و سلفیون دیگر دارد. اینها باید بدانند که بقای خودشان و کشورشان به نوعی همکاری و ائتلاف واقعی بستگی دارد نه به ائتلاف چندساعته عربی! دفاع از آرمان فلسطین هم میتواند در قالب حمایت از آرمانهای خودشان و اعراب و در قالب آزادی قدس و برای جبران خسارات باشد.
* بههرحال همچنان مواضعی از سوی برخی جریانهای تندرو در دو کشور اتخاذ میشود که احتمال مانعتراشی بر سر گفتوگوهای بیشتر ایران و غرب بهویژه ایالاتمتحده را پررنگ میکند. این جریانها تا چه حد میتوانند اثرگذار باشند؟
** اگر مذاکرات و روابط، محترمانه و متقابل و با حفظ استقلال باشد و سرسپردگی نباشد دلیلی برای مخالفت اصولی باقی نمیماند. البته بهانهجویی همیشه هست و باید به اندازه وزنش با آن کنار آمد.
* به چین و روسیه اشاره کردید. اگر ایران روابط منطقیتری با غرب برقرار کند، تکلیف این دو کشور بهویژه روسیه که در ماجرای بحران اوکراین با اروپا و آمریکا تنش دارد و روابط آنها با ایران چه میشود؟
** با وجود انتقادات تاریخی که به رفتارهای روسیه سرخ و سفید دارم، دلیلی نمیبینم که ایران روابط خود را با این دو قدرت، یا ابرقدرت، جهانی تابع روابط خودش با غرب کند. روسیه بزرگترین، قویترین و ثروتمندترین همسایه ایران است و ایران حق دارد از وجود چنین همسایهای بهرهمند شود و روابط اقتصادی بسیار بیشتری هم داشته باشد. روسها هم باید بدانند همسایه بزرگتری از ایران ندارند. روابط با اوکراین هم برای ایران مهم است و مسائل داخلی و متقابل آنها هم به خودشان مربوط است. ایران در مسئله نفت و گاز رقیب روسیه است و حق دارد در عرصه بازار جهانی سهم خودش را حتی در بازار اوکراین داشته باشد.
* ایران در حوزههایی چون ورود به شورای امنیت سازمان ملل، دبیرکلی اوپک، عضویت در پیمان شانگهای، حضور بهعنوان میهمان در شورای همکاری خلیجفارس و... با کارشکنی برخی همسایگان مواجه است. این مسائل چه زمانی میتواند شرایط عادی به خود بگیرد؟
** بله، ایران باید برای حضور در شورای امنیت از روشی که ایجاد سهمیه کند دفاع کند یعنی طوری باشد که میان ترکیه و ایران و پاکستان هر دوره بهنوبت یکی از آنها از این منطقه حضور داشته باشند همچنان که برای عربها و مناطق اصلی دیگر هم در هر دوره یک کرسی باید تعلق بگیرد. شاید لازم باشد در کشورهای کوچکی که توانایی مشارکت در امور امنیت بینالمللی دارند برپایه وسعت، جمعیت و اقتصاد نوعی محدودیت اعمال شود. عضویت در پیمان شانگهای را نوعی تجمل و بیحاصل میدانم. پیوستن به «بریکس» را برای ایران مفید و مؤثر میدانم. در مورد شورای همکاری خلیجفارس باید بگویم نیازی به اینگونه میهمانیها نداریم و آن شورا برای مقابله با ایران تشکیل شده است و بههرحال باشگاهی مربوط به ثروتمندان عرب است. یمن را هم به جرم فقیربودن، حتی در زمانی که دولتی سازگار با خودشان داشت راه ندادند و اکنون دستهجمعی آن کشور را بهجای رزمایش میکوبند و میکشند. عضویت در چنین باشگاهی حتی بهصورت میهمان برای ایران تحقیرآمیز است.