تاریخ انتشار : ۲۵ آذر ۱۳۹۴ - ۱۱:۰۹  ، 
کد خبر : ۲۸۴۶۹۲

دگرگشت شخصيت ايراني: سنگ‌بناي توسعه كشور

اشاره: در مقدمه كتاب (عقل و توسعه‌يافتگي» (1372) به خوانندگان قول دادم پس از مدتي تفكر و مطالعه و مشاهده بيشتر، ديدگاهها و آراي خود را كه احيانا مورد بازنگري قرار مي‌گيرد، پيرامون مطالب آن كتاب ارائه كنم. اكنون پس از گذشت نزديك به ده سال و آماده شدن مجموعه‌اي به عنوان «عقلانيت و توسعه‌يافتگي ايران»، ديدگاه خود را در رابطه با نظريه‌هاي قبلي پيرامون توسعه‌يافتگي شرايط لازم براي پيشرفت عمومي كشور و بسط عقلانيت بعنوان پارادايم حاكم بر توسعه‌يافتگي ايران در معرض نقد و بررسي خوانندگان محترم قرار مي‌دهم.
پایگاه بصیرت / دكتر محمود سريع‌القلم
(دوماهنامه اطلاعات سياسي و اقتصادي - مرداد و شهريور 1382 - شماره 191 - 192 - صفحه 12)
در آغاز اين بحث بار ديگر پايه‌ها را مطرح مي‌كنم. موضوع توسعه‌يافتگي از دو بخش كلان تشكيل مي‌شود: نخست اصول ثابت و دوم، الگوهاي گوناگون، به تناسب شرايط كشورها. هر چند توسعه‌يافتگي كشورهايي مانند آلمان، انگلستان، و ژاپن بر اصول ثابتي (دولت حداقل، صنعتي شدن، توجه فراگير به علم و عقلانيت، سياست خارجي مدافع اقتصاد ملي، بخش خصوصي فعال، نظام آموزشي كاربردي، حاكميت كارآمدي در همه سطوح نظام اجتماعي، نخبگان ابزاري منسجم، مردمان پركار و مسئوليت‌‌پذير، دولت پاسخگو و غيره) استوار است اما الگوهايي كه در اين كشورها طي سالها پرورش و تكامل يافته، متفاوت است.

به عبارت ديگر، هر چند همه اين كشور‌ها از چارچوب فكري خاصي بهره‌مندند، ولي به تناسب فرهنگ و تاريخ و مقدورات خود تحت تاثير الگوهاي گوناگون هستند، بنابراين، اصول توسعه‌يافتگي از يك كشور به كشور ديگر متحول نمي‌شود، بلكه بسترهاي كاربردي، و عملي تغيير مي‌يابد. از اين منظر، اصول توسعه‌يافتگي جهانشمول است، در همان حال الگوهاي توسعه‌يافتگي قابليت بومي شدن دارد. براي مثال يك كشور خواهان توسعه نمي‌تواند ميان صنعتي شدن و صنعتي نشدن انتخابي داشته باشد و در حالي كه مي‌تواند در نوع مراحل، چگونگي، شيوه سرمايه‌گذاري و اولويت‌بنديهاي آن برنامه‌ريزي كند و به الگو و استراتژي بومي و ملي خود دست يابد.

اگر يك كشور در حال توسعه يا جهان سومي بخواهد و تصميم بگيرد كه متحول شود و پيشرفت كند، در چارچوب واقعيتها و نظريه‌هاي موجود جهاني، دور هيافت قابل تصور و اجراست: (الف) رهيافت جامعه محور و (ب) رهيافت نخبگان محور، در رهيافت نخست، با تشكل سياسي جامعه و آگاهي آحاد مردم در زمينه گزينشها، فضاي بحث عمومي و آزاد پديد مي‌آيد و از راه سيستم حزبي و رقابتي و نيز با انتخابات آزاد، دولتي به كار گماشته مي‌شود و با نظام قانوني، پاسخگويي به مردم و نقد معقول رسانه‌ها به تدريج خواستهاي جامعه را تحقق مي‌بخشد. اين رهيافت آنگاه موفق خواهد بود كه در يك كشور نظام حزبي وجود داشته باشد، اكثريت مردم از لحاظ منابع مالي به دولت وابسته باشد، اكثريت مردم از لحاظ منابع مالي به دولت وابسته نباشند و رسانه‌ها مستقل از دولت باشند، به عبارت ديگر، مجموعه تشكلهاي حزبي، رسانه‌ها و نظام قانوني، نيرومند از مجموعه حاكميت سياسي و نظام اقتدار يك كشور باشد.

هند تنها كشور جامعه محور در جهان سوم است كه پس از جنگ جهاني دوم و همزمان با دستيابي به استقلال، توانسته است يك نظام سياسي مردمسالار و دموكراتيك ايجاد كند. در واقع، در ميان كشورهاي جهان سوم، نمونه دومي از نظام جامعه محور سراغ نداريم.

رهيافت دوم، نه به عنوان رهيافت، مطلوب يا معقول بلكه به عنوان تنها رهيافت جامع، كارآمد و عملي در كشورهاي جهان سوم و كشورهاي در حال توسعه مطرح است. زيرا، جامعه در جهان سوم ضعيف است، تشكل حزبي در آن پديد نيامده و فرهنگي فردي مثبت (به معناي استقلال راي و خلاقيت) در آغاز راه تكوين است و چون سير تحولات جهاني به كشورها اجازه توقف و سكون نمي‌دهد، نخبگان سياسي (يا ابزاري) يك كشور ناگزير بايد با همراهي نخبگان فكري، «مسئوليت موقت» دستيابي به توسعه را برعهده گيرند.

رهيافت دوم در شرايطي مطرح مي‌شود كه جامعه در حال قوام گرفتن و رشد فرهنگي و تشكل باشد. مالزي، سنگاپور، كره جنوبي، چين، برزيل و آرژانين نمونه‌هاي بارز و موفق رهيافت «نخبگان محور» هستند. اين نكته را فراموش كرد كه توسعه‌يافتگي غرب بي‌برنامه‌ريزي قبلي بوده است، در حالي كه كشورهاي جهان سوم فقط با برنامه‌ريزي مي‌توانند توسعه يابند.

رهيافت نخبه‌گرايانه (برخلاف تصور افراد استاد نديده كه با متون تخصصي علوم سياسي آشنايي ندارند. و از رشته‌هاي فني و دور از علوم انساني و بي‌پشتوانه فكري و تجربه و مشاهدات مقايسه‌اي جهان وارد اين رشته شده‌اند) به معناي نخبه‌سالاري نيست، بلكه به معناي ورود بهترين‌ها، با سوادترين‌ها و سيرترين‌ها به حوزه سياست‌ و تصميم‌گيري براي اداره يك كشور است.

نخبه‌گرايي عين شايسته‌سالاري است و توانمندترين افراد با عنايت به حاكميت روش و منطق علمي به كار مي‌گيرد و با چارچوب حل‌المسائلي (و نه فلسفي) به حل و فصل مسايل يك جامعه مي‌پردازد.

بحث را چند گام فراتر از مجموعه كشورهاي در حال توسعه و جهان سوم برتر مي‌بريم. نخبه‌گرايي، به معناي شايشته‌سالاري همان ستانده و نتيجه‌اي است كه يك نطامهاي مديريت كار آمد در ژاپن، آلمان، انگلستان، كانادا و آمريكا با نخبه‌گرايي يا تكيه بر عقلانيت مبتني بر مسئوليت و ناسيوناليسم (مانند مالزي) پديد آمده است يا براساس عقلانيت استوار بر گردش قدرت و نظام حزبي و انتخابات آزاد (مانند انگلستان).

در رهيافت دوم، به تناسب افزايش سطح آگاهيهاي مردم و شكل‌گيري طبقات اجتماعي و اقتصادي و نيز با افزايش ثروت‌هاي فردي، طبقاتي و ملي، جامعه نيرومندتر مي‌شود و در پي اين، دگرگونيها، توسعه سياسي و گردش قدرت و قدرتمند شدن جامعه در برابر دولت و حاكميت هم ناگزير و به تدريج صورت مي‌گيرد. بنابراين، كشورهاي در حال توسعه بايد استراتژي دوم را انتخاب كنند، زيرا، نخبه‌گرايي، به عنوان استراتژي توسعه، خودبخود، موفقيت به ارمغان نمي‌آورد، بلكه تابع شرايط است كه در همه كشورهاي جهان سوم فراهم نيست. از مقايسه كشورهاي موفق به كشورهاي نيمه موفق و ناموفق، مي‌توان شرايط لازم براي پيشرفت كشورهاي در حال توسعه را دريافت، اين شرايط عبارت است از:

‌1- نظام اقتصادي غير رانتيه؛

‌2- ناسيوناليسم نيرومند نخبگان ابزاري يا دلبستگي چشمگير به توسعه‌يافتگي (رهبران نوساز)،

‌3- فهم مشترك نخبگان ابزاري و فكري از شرايط داخلي و جهاني؛

‌4- پيوندهاي تكنولوژيك و علمي و مديريتي با غرب؛

‌5- سياست خارجي همواركننده راه سرمايه‌گذاري خارجي؛

‌6- فرهنگ اقتصادي سياسي و اجتماعي علاقمند به توسعه‌يافتگي رايج بين‌المللي؛

‌7- محيط امنيتي (داخلي و خارجي) قابل اتكاء و با ثبات

همه اين شرايط در كشورهاي موفق جهان سوم برتر وجود داشته است. اصل سوم، يعني فهم مشترك نخبگان ابزاري و فكري از شرايط داخلي و جهاني، تعيين‌كننده‌ترين عامل در هدايت و شكل‌گيري و تصميم‌گيري نسبت به اصول ديگر است چيني‌ها از سال 1949 (زمان پيروزي انقلاب) تا اواسط دهه 1970 فراز و نشيب‌هاي فكري، سياسي و ايدئولوژيك را مي‌پيمودند تا اينكه در اواسطه دهه 1970 با پديد آمدن اجماع فكري ميان نخبگان، چين رو به پيشرفت نهاد و اميد به زندگي در آن كشور متولد شد. در نتيجه، اكنون چين به عنوان يك قطب مهم اقتصادي و سياسي نه تنها در آسيا، بلكه در سطح جهان مطرح است. ديگر كشورها نيز به تناسب ظرفيتهايشان موفق بوده‌اند. آنچه امروز مي‌توان به نظريه انسجام دروني افزود و سير تكاملي تحول در جهان سوم را جامعتر كرد، با نمودار (الف) قابل ارائه است.

نظريه انسجام دروني، نگاهي به نظام داخلي توسعه‌يافتگي و شرايط هفت‌گانه مورد بحث دارد؛ يعني مجموعه‌اي از «پيش‌زمينه‌ها» كه توسعه‌يافتگي را بالقوه به ارمغان مي‌آورد. در نمود الف، پيش شرطهاي اول و دوم قبلي نظريه انسجام دروني افزوده شده است.

رهيافت نخبه‌گرايانه براي پيشرفت جهان سوم يك پيام‌ مهم در بردارد: نخستين گام در راه پيشرفت، خانه تكاني نهاد دولت است، بايد دانست چه كساني تصميم مي‌گيرند؛ چه كساني مديريت مي‌كنند، اين افراد چگونه مي‌انديشند، تا چه اندازه به كشور و جامعه تعلق دارند، تا چه اندازه جهان را مي‌شناسند؛ تا چه اندازه با سيستم ساختار و قواعد و قوانين آشنايي دارند؛ آيا با تربيت عقلي و خانوادگي و تخصصي وارد عرصه نخبگي شده‌اند يا به گونه تصادفي، في‌البداهه و هيجاني، به عبارت ديگر ماهيت كساني كه حكومت مي‌كنند و اداره دولت و مديريت كشور را به عهده دارند، بسيار كليدي است ملت هوشمند ايران يك بار و براي هميشه بايد مسئله‌اي را در روح و روان خود حل كند: خوب بودن و توانمند بودن دو چيز متفاوت است و نيك آن است كه شخص هر دو ويژگي را با هم داشته باشد.

مردم در برخورد با دولتمردان و انتخاب آنان بايد، به منافع خود دو جامعه بينديشند و توانمندترين‌ها را برگزينند. در كشورهايي كه انتخابات آزاد وجود ندارد؛ چگونگي انتصابها تعيين‌كننده است و در كشورهايي كه شبه انتخاباتي در كار است، چگونگي آگاهيهاي عمومي در انتخاب افراد با صلاحيت و شايسته، روند و دامنه و چگونگي توسعه‌يافتگي را مشخص مي‌كند. در آن دسته از كشورهاي جهان سوم كه هويت ملي، فرهنگ عمومي و ناسيوناليسم منسجم‌تر، جدي‌تر و قاعده‌تر است، وضع توسعه سياسي و اقتصادي روشنتر است و در كشورهاي كه پراكندگي و سردرگمي فرهنگي و نبود اجماع نظر حاكم است، توسعه‌يافتگي جنبه سينوسي دارد.

انسجام و قاعده‌مندي گروههاي سياسي و نخبگان ابزاري همچنين باعث تدوين استراتژي ملي مي‌شود و مسير يك كشور را مشخص مي‌كند؛ در عين اين صورت سير سياسي و فكري يك كشور تابع به قدرت رسيدن گروههاي گوناگون و گرايشها و افكار سياسي آنها خواهد بود. اجماع نخبگان ابزاري و تدوين و تبيين استراتژي ملي مي‌تواند سير و سرنوشت سياسي و اقتصادي يك كشور را مشخص‌تر كند. هر چند «تصميم‌گيري» و «مديريت» در زمينه توسعه‌يافتگي يك كشور جهان سومي امري داخلي است، اما يافتن راه‌حلها و پاسخ‌گويي به مسائل مالي، صنعتي مديريتي، فني و علمي و كاربرد شيوه‌ها و انديشه‌‌ها ضرورتا محلي نيست و از فراگيريها و نوآوريها و روندهاي جهاني اثر مي‌پذيرد.

به عبارت ديگر، راه حلها هميشه محلي نيست. بدون پيوندهاي منطقي فكري و علمي و اقتصادي، كشورهاي در حال توسعه نمي‌توانند از وضع موجود به وضع مطلوب حركت كنند. براي آنكه منظور خود را بهتر مشخص كنم، بحث را كمي مي‌كنم. هفتاد درصد توسعه‌يافتگي به تواناييها برنامه‌ريزيها، انسجام و عقلانيت داخل مربوط شود و سي درصد به پيوندهاي جهاني، اگر درون منسجم نباشد، از بيرون نمي‌توان بهره‌برداري كرد. كشورهايي از روند جهاني شدن بهتر بهره گرفته‌اند كه در درون سامان سياسي و اقتصادي داشته‌اند. در اين مسير، موضوع حاكميت سياسي، موضوعي با حاصل جمع صفر نخواهد بود، بلكه تركيبي است و به تناسب اعتماد به نفس سياسي در درون حاكميت و نخبگان سياسي يك كشور، تنظيم مي‌شود.

توسعه، انسان ويژه‌اي مي‌طلبد. نمي‌توان هم توسعه را خواست و هم نامنظم بود. توسعه‌يافتگي به ذهن علمي و شخصيت‌ كاري و انسان مسئوليت‌پذير و قاعده‌پذير نيازمند است. بي‌سبب نيست كه برخي كشورها با داشتن پول و سرمايه‌، امكانات و توانمنديهاي بسيار، سرزمين گسترده و دسترسي به منابع جهاني (مانند ايران پيش از انقلاب)، الزاما توسعه نمي‌يابند.

ذهنهاي نامتمركز و پراكنده و قاعده‌ناپذير، چه در سطح فردي و چه در سطح جمعي، به جايي نخواهند رسيد. البته مي‌توان به بقا ادامه داد، ولي پيشرفت بسيار دشوار است و كوشش بسيار و تفكر گسترده مي‌خواهد. نكته بسيار تعيين‌كننده در رابطه با ذهن، آزادي در آفريدن و نوآوري است در كشورهاي توسعه‌يافته، انبوه انسانها پيوسته در عرصه‌هاي اقتصاد، هنر، علم معماري، صنعت و توليد در پي نوآوري و گسترش هستند؛ نه فرهنگ مانع آنهاست و نه دولت.

عقلانيت و آينده توسعه‌يافتگي ايران

تاريخ دو سده اخير ايران گوياي اين واقعيت است كه ايرانيان چه مديران و چه روشنفكران، مشكل «تشخيص وضع و موقعيت» داشته‌اند. ما بايد هر چه زودتر ارتباط منطقي ميان سه منبع هويت ديني، ايراني و جهاني خود را روشن كنيم. اعراب حوزه خليج‌فارس تا اندازه قابل توجهي اين كار را انجام داده‌اند؛ زيرا، پيشرفت عادي هم اين سازگاري نياز دارد. چند لايه بودن و نيز پيچيدگي منابع هويت فرهنگي ما، پيوسته‌ اين تمايل را پديد آورده است كه همه اين منابع را همزمان حفظ كنيم و در ضمن از فرصتهاي جهاني هم بهره‌مند شويم. نيرومندي‌ هويت ملي و ديني ايرانيان در برابر منابع هويت جهاني قرار گرفته است.

‌در حالي كه كشورهايي ماند مالزي، چين، كره جنوبي و برزيل توان تطبيق و همگون‌سازي منابع داخلي و بين‌المللي را يافته‌اند، ما اين توانمندي را كسب نكرده‌ايم. در اسلام، كشش براي استقلال فكري و سياسي بسيار نيرومند است از اين ور، هيج جامعه‌اي در خاورميانه دستكم در يك قرن آينده به آن مفهوم عيني و كاربردي كه در غرب مطرح است، سكولار نخواهد شد. به نظر مي‌رسد كه تفكر ديني در منطقه خاورميانه با الگوهاي سياسي و اقتصادي برآمده از سكولاريسم همچنان در تضاد خواهد بود.

در واقع، يك مسلمان وقتي كه به منابع هويتي خود مي‌انديشد، يك انسان بومي است و وقتي مي‌خواهد ساختار اجتماعي مديريت اقتصادي معاش و تكنولوژي خود را سامان دهد، سخت جهاني مي‌شود. با تداوم حاكميت همه‌جانبه غرب بر عرصه‌هاي جهاني، اين تناقض فكري و رفتاري و سرگرداني در گزينش الگو همچنان ادامه خواهد يافت. اعراب توانسته‌اند ميان دين و مليت، نوعي آشتي و شايد يكپارچگي پديد آورند؛ اما ايرانيان به علتهاي گوناگون سياسي و فكري نتوانسته‌اند اين دو منبع هويتي را به صورت معني‌دار تبديل به يك سيستم فكري مشخص و با ثبات كنند. البته خلقيات قبيله‌اي ايراني در حذف غيرخودي، و بيگانه ديدن آن كس كه «صددرصد» با او همراه نيست، در عدم موفقيت اين پيوند نقش اساسي داشته است.

ايدآليسم نيز نقش مهمي در جلوگيري از درست و منطقي انديشيدن داشته و از سوي ديگر، فرهنگ شفاهي و هيجاني در تقويت افكار و رفتار ايدآليستي بسيار تعيين‌كننده بوده است. دريافتن اينكه ما در كجاي تاريخ هستيم جهان پيرامون ما در چه شرايطي است. انطباق اين دو چگونه ممكن است و نيز چگونه مي‌توان آهسته و با مطالعه و به صورت تربيتي و پله‌اي از وضع موجود به سوي وضع مطلوب رفت، حتي در پيچيده‌ترين عناصر سياسي و فكري، بسيار ضعيف بوده است. در واقع، شناخت وضع موجود در منافه خود، فضليت فكري مهمي است زيرا، ديرينه بودن فرهنگ استبدادي و بي‌توجهي به علم و روش و تفكر علمي، از علتهاي مهم ناتواني از درك شرايط و روشهاي دستيابي، به مطلوب‌هاست.

حتي در سالهاي پس از جنگ تحميلي عراق بر ايران، اينكه خواسته‌ايم خصوصي‌سازي اقتصادي كنيم يا به توسعه سياسي دست يابيم حاكي از نوعي توهم و نشناختن واقعيتهاي جامعه و ساختار‌هاي موجود فرهنگي از يك سو و درك غير واقعي از خصوصي‌سازي اقتصادي و توسعه سياسي در بستر تاريخي و غربي آن از سوي ديگر بوده است. بدون آماده‌سازيهاي فرهنگي و تحول شخصيت ايراني، نه خصوصي‌سازي اقتصادي ميسر خواهد بود و نه توسعه سياسي كه در واقع‌ هدفي بس پيچيده‌تر و عميق‌تر است. دست كم گرفتن تلاشها، زحمت‌ها و كوششهاي پيوسته غربيان در دستيابي به اين اصول و شايد درك نادرست اين مباني و متكي بودن به كتابهاي ترجمه شده در داخل كشور، اين ناكاميها را براي مروجان اين جريانهاي فكري كه تجربه‌هاي غربي را در نيافته‌اند در بر داشته است.

شايد ريشه‌اي‌تر از ايدآليسم، مشكل تنبلي در تفكر اصولي باشد. اگر جنگهاي ايران و روسيه رخ نمي‌داد، رجال ايران در عصر قاجار به فكر بازسازي ارتش و بررسي علل سياسي شكست نمي‌افتادند و در سالهاي اخير اگر ضرورت توجه به اهميت نفت و منابع در آمد ملي مطرح نبود و اگر امنيت ملي حكم نمي‌كرد. به فكر بازسازي و روابط با عربستان و اروپا نمي‌افتاديم. چرا در اين حد سينوسي عمل مي‌كنيم؟ چرا پيوسته روش و سياست و گرايشهاي خود را تغيير مي‌دهيم و از اين رو، هنوز دگرگونيهاي بسيار پيش‌رو داريم؟ چرا با داشتن هوش و توانايي و امكانات قابل توجه، هنوز نتوانسته‌ايم يك سيستم اجتماعي منظم و با ثبات ايجاد كنيم؟

براي فهم موضوع توسعه‌نيافتگي ايران، بايد به گونه طبيعي به سراغ علتهاي گوناگون برويم. اما باز بطور طبيعي به سراغ علتهاي گوناگون برويم. اما باز بطور طبيعي نمي‌توانيم مثلا صدوبيست علت را فهرست وار برشماريم بلكه براي اصلاح و بهبود كارها و نيز براي برنامه‌ريزي و پيشرفت و آينده‌نگري بايد به نوعي تمركز علي دست يابيم. بايد در پي يافتن چند علت اساسي باشيم تا بتوانيم اصلاح و برنامه‌ريزي كنيم. از ديدگاه نظري و متدلوژيك، مشكل‌ از دو حال خارج نيست: بحران با در افكار و پارادايم‌ها و نارساييهاي فكري است يا در افراد و شخصيت‌ها و خلقيات و روحيات و طبايع آنها.

در هر دو صورت اينها يا نتايج ساختارهاست يا بر آيند روابط متقابل شهروندان يك جامعه و نظام و ساختارهاي حاكم بر آنها.

از منظري ديگر، انديشه‌ها و گرايشهاي فكري در يك جامعه از ساختارهاي حاكم اثر مي‌پذيرد؛ از اين رو پرسش اساسي در رابطه با ايران اين است كه وقتي مي‌گوييم، بايد ساختارها را متحول كنيم، ترتيب تحول در كدام ساختارها اهميت دارد؟ بحث اساسي اين است كه تا ساختارهاي منتهي به شخصيت را تغيير ندهيم. ساختارهاي سياسي و اقتصادي متحول نخواهد شد. در غرب، ساختارهاي اقتصادي و سياسي، مانند بولدوزر، مردم را با منطق ساختارها منطبق كردند. در كشورهاي در حال توسعه و در ايران ساختاري خاص كه فراگير و پاسخگو باشد، بر پا نكرده‌ايم و اگر كرده‌ايم خلقيات و شخصيت‌ ما را تغيير نداده است. در دو سده گذشته، ساختارهاي اجتماعي و نظام سياسي را پيوسته دگرگون يا به اصطلاح عوض كرده‌ايم، اما شخصيت مخالف توسعه و قبيله‌اي ما همچنان باقي مانده است. در كشور ما هر چند گروههاي گوناگون با افكار گوناگون وجود دارند، اما جالب آن است كه از اين افكار گوناگون، خلقيات و شخصيت‌هاي متفاوت پديد نيامده است.

در واقع، شرايط به گونه‌اي است كه گروههاي مختلف كه شخصيت‌هاي مشترك دارند، با يكديگر رقابت مي‌كنند؛ به عبارت ديگر افكار مدرن است ولي شخصيت غير مدرن. جدلهاي فلسفي به راه انداخته‌ايم ولي اينها همه مانند لباس و عطر، بيشتر مد روز است تا اينكه واقعا به حرفهاي يكديگر گوش فرا دهيم. گفتمانهاي واقعي و نه جريانهاي فكري مبتني بر احساس و برآمده از امواج سياسي، در فضايي ميسر است كه جامعه به معناي واقعي تشكيل شده باشد و حداقلهاي حقوق بشر در آن رعايت شود. در جامعه بي حزب و استراتژي ملي، گفتمان دوام ندارد و در واقع آب در هاون كوبيدن است. در جامعه ما كشش عجيبي براي تبعيت وجود دارد. در واقع، استدلال و منطق فرد مهم نيست بلكه، خود فرد مهم است. خلقيات استبدادي، استدلال و منطق را مي‌بلعد و كنار مي‌زند؛ بنابراين اندكي احترام به ديگران و به استدلال آنها، در فضاي گفتمان ضرورت دارد.

تجربه و پشتوانه مطالعاتي و مشاهده‌اي بنده اين است كه شخصيت‌ و خلقيات افراد از افكار آنها مهمتر است. انسان متحول شده با مطالعه، مشورت، مشاهده و تأمل مي‌تواند افكار خود را تغيير دهد، ولي دگرگوني و تحول شخصيت كه جنس پايدار‌تري دارد، بس دشوار است. بنابراين، براي شناخت يك جامعه، نخست بايد سراغ شخصيت افراد آن جامعه رفت و سپس افكار آنها را شناخت سرمايه ژاپن و آلمان، انسانهاي قاعده‌مند مسئوليت‌پذير، پركار و نوآور است. طبعا مشكل در سرزمين خاك نفت و حتي نفوذ دخالت خارجي‌ها نيست، زيرا پس از انقلاب اسلامي، عناصر خارجي تنظيم سياستهاي كلان و هدايت امور خامعه و نيز در تصميم‌گيريهاي ما نقشي نداشته‌اند.

در مدت بيست و سه سال، كشور از محل صدور نفت بيش از 300 ميليارد دلار در آمد داشته است و در اين دوره افراد گوناگون، از جمله افراد دلسوز و توامند مديريت اجرايي كشور را به عهده داشته‌اند. اگر ريشه‌هاي مشكلات پيش از انقلاب را به بيگانگان و به امپرياليسم نسبت دهيم، مشكلات پس از انقلاب را چگونه بايد علت‌يابي كنيم؟ چرا نمي‌توانيم سيستمي بنا كنيم و چرا مشكلاتمان همچنان پابرجاست؟ آيا مشكل از افكار و گرايشهاي فكري ماست يا اينكه ما ايرانيها نمي‌توانيم با هم كار كنيم، هماهنگ باشيم يكديگر را قبول كنيم، به هم احترام بگذاريم تفاوتهاي يكديگر را بپذيريم وظايف و سهم خود را در كار انجام دهيم، يكديگر را تضعيف نكنيم از هم حمايت كنيم، به بهتر از خود افتخار كنيم نه آنكه او را تخريب كنيم.

بايد بينديشيم كه چرا به حرف هم گوش نمي‌دهيم؛ برداشت درستي از اجتماع، جامعه و جمع نداريم؛ به تندي واكنش نشان مي‌دهيم؛ كسي را كه در گروه و دسته خودمان است، بسيار ارج مي‌نهيم، ولي حق شهروندي افراد پياده را در خيابانها به سادگي ناديده مي‌گيريم؛ به ملايم‌ترين نقدها، واكنش‌هاي كهكشاني نشان مي‌دهيم؛ در تعريف‌ها بيجا، هنرمندترين‌ افراد هستيم؛ بسياري از مسائل را كتمان مي‌كنيم؛ از قبول واقعيت‌ شانه خالي مي‌كنيم؛ موفقيت افراد در ناديده مي‌گيريم؛ خيلي زود خشمگين مي‌شويم در خويشتنداري ضعيف هستيم در دوستي، ارتباط و كار، همه چيز را يكسويه مي‌خواهيم.

با تبلي و بي‌توجهي به ديگران سهم خود را ايفاء نمي‌كنيم؛ در انتقاد از خود، بسيار ضعيف هستيم؛ سخن خود را پيوسته تغيير مي‌دهيم؛ دمدمي مزاج هستيم زياد حرف مي‌زنيم و خيلي كم فكر مي‌كنيم، بسيار با هوش و در عين حال كم تدبير هستيم، پيامد حرفها و كارهايمان را نمي‌سنجيم، خود را بيش از اندازه مهم مي‌دانيم و چندين برابر آنچه هستيم، نشان مي‌دهيم؛ در قضاوت درباره انسانهاي ديگر و پديده‌ها منصف نيستيم يا زياد مي‌گوييم يا كم؛ حوصله نداريم براي رسيدن به نتيجه يك كارده پانزده سال صبر كنيم؛ عموما كساني را كه بيرون از دايره خودمان هستند، سرزنش مي‌كنيم و به رغم اداهاي عرفاني و معنوي، عجيب به مال و مقام و موقعيت و دنيا دلبسته‌ايم و همه چيز را با هم مي‌خواهيم...

آيا اين خلقيات و روحيات، مسايلي فكري است يا شخصيتي و تربيتي؟ آيا اين خلقيات مانع توسعه سياسي يا اقتصادي است يا تقابل گفتمانها؟ هر چند هر يك از اين موارد در افراد مختلف به نسبتهاي گوناگون وجود دارد ولي اين خصايص نسبتا عمومي است و مهمتر اينكه بسيار قديمي است، به عبارت ديگر، با وجود تحولات گسترده در ايران و جهان و نيز دگرگوني نظامهاي سياسي در ايران در چند سده گذشته، اين ويژگيها همچنان پايدار مانده و فرهنگ سياسي ايران و ايرانيان چندان تغيير نكرده است و جالب آنكه اين ويژگيها در ميان عموم گروههاي اجتماعي و حتي عناصر باصطلاح مدرن جامعه وجود دارد.

چه بسا كساني كه درس دموكراسي مي‌دهند يا آنرا ترويج مي‌كنند، ولي فرهنگ و رفتار رضا‌خاني دارند و هيچ كس جرات كوچكترين نقد ملايم از آنها را ندارد. تمدن غرب دو سرمايه عظيم دارد كه نخست فرهنگ ايجاد سيستم و ساختار است و دوم، فرهنگ نقد و تجديدنظر در افكار و روشها و اين هر دو، به نظر نويسنده ريشه‌هاي تربيتي و شخصيتي دارد. اگر قرار بود با بحث و گفتمان و تقابل منطقي در يك جامعه تحولات اساسي رخ دهد، ايران در دوران مشروطه مي‌بايست متحول شده باشد.

اين نويسنده به جرات ادعا مي‌كند كه در سالهاي 1368 تا 1380 در هيچ كشور در حال توسعه‌اي مانند ايران، متون انتقادي توليد نشده است و نيز در هيچ كشوري مانند ايران، افكار جناحهاي گوناگون را تا اين اندازه به نقد نكشيده‌اند، اما جالب آن است كه بسياري از كشورهاي بدون اين متون، به سطح قابل توجهي از شان و احترام رسيده‌اند و توسعه اقتصادي يافته‌اند، در حالي كه بدون در آمد نفت، حيات عمومي ما بسيار شكننده است؛ يعني، مبناي وجودي ما بر حفظ بقاء استوار است تا رشد و انباشت فكري و تمدني و سرمايه‌اي.

با مي‌گرديم به پرسشي كه در 150 سال اخير، هزاران بار از سوي روشنفكران نويسندگان و سياستمداران ايراني مطرح شده است: چه بايد كرد؟

مسئله اول و مهم، تعريف «مشكل» است؛ زيرا، پس از آنكه در تعريف مشكل به اجماع رسيديم، مي‌توانيم به درمان آن بپردازيم. اگر پزشك بيماري را خوب تشخيص ندهد و به اندازه كافي درباره آن مطالعه نكند نمي‌تواند را درمان كند. ما همچنان را بحران تشخيص موضوع و مشكل توسعه‌يافتگي رنج مي‌بريم. مشكل‌ ما تركيبي از بحران، شخصيتي و افكار غير منطقي است. بزرگترين خدمات يك مدير، يا انديشمند يك رئيس‌جمهور يك نماينده مجلس به ايران و ايراني اين است كه به متحول كردن شخصيتي ايرانيان اهتمام ورزد.

ما به يك ايراني تازه نياز داريم، يك ايراني وظيفه‌شناس، مسئوليت‌پذير حدشناس، منصف، پركار، متدين بدون هياهو، با حس وابستگي به سرزمين، قدرشناس، انتقادپذير مطمئن از خود، متكي به خود كم سخن، كم ادعا و خودشناس، افكار متعادل برآيند شخصيت متعادل است و شخصيت نيز مقدم بر افكار است. شخصيت تربيت و اصالت مي‌خواهد افكار قابل تغيير است. خانواده دين و سلامت اقتصادي در ساختن شخصيت نقش كليدي دارد. ويژگي شخصيت متعادل همانا ثبات رفتار است. انسانها بيشتر با شخصيتشان شناخته مي‌شوند تا با افكار‌‌شان، افكار انسانها سيال است و شخصيت آنها پايدار.

كاربردي شدن نظام آموزشي و پرداختن به خلق و خوي ايراني نه تنها مبناي شناخت مشكلات ماست، بلكه مبناي برنامه‌ريزي براي نسلهاي آينده است. ژاپني‌ها رهيافت كاربردي در كشور‌داري و تحول را از 1870 آغاز كردند و در نيمه دوم سده بيستم پاسخ آن را گرفتند. احاله مباحث فلسفي به دانشگاهها تمركز بر تحول تربيتي و شخصيتي ايرانيان مهمترين وظيفه دولتها در ايران است بدون انسانهاي قاعده‌مند نمي‌توان ساختار بر پا كرد. امروز شخصيت‌ و رفتار و افكار او قاعده‌مند نيست، غير قابل مديريت است.

ثبات سياسي و اقتصادي و اجتماعي در قاعده‌مندي است. اگر بخواهيم انسانها را در قالب ساختارهاي منطقي قرار دهيم و تربيت كنيم. آيا مبناي برنامه‌ريزي انسان است يا ساختار يا هر دو و با اولويت كدام يك از اين دو اصل؟ در واقع به هر دو نياز است؛ هم به انسانهاي منطقي و علمي و منصف و قاعده‌مند و هم به ساختارهاي تعريف شده و نقدپذير و در حال تحول؛ اما بي‌اولي، نمي‌توان دومي را بنا كرد و اولي، با فاصله از دومي، در اولويت قرار مي‌گيرد.

سرمايه‌ ژاپن و آلمان، انسانهايي است كه در يك سده گذشته تربيت شده‌اند. با اين انسانهايي است كه در يك سده گذشته تربيت شده‌اند. با اين انسانهاي قاعده‌مند، اين كشورها منزلت سياسي، اجتماعي و اقتصادي يافته‌اند. ژاپني‌ها و آلماني‌ها در ميان خود نهايت لطف و هم فهمي و مدارا دارند؛ به عبارت ديگر، هنر معاشرت، رمز و موفقيت آنهاست. اين در حالي است كه ايراني از نوجواني با مفهوم بي‌اعتمادي و مخفيكاري آشنا مي‌شود و مي‌پذيرد كه براي موفقيت در كار، آن كار بايد فردي ياباندي باشد!

مبناي عقلانيت در قاعده‌مندي رفتار و شخصيت و سپس افكار و گرايشهاي فكري است و هيچ ملتي با هر سابقه تاريخي و ساختار فرهنگي نمي‌تواند براي پيشرفت و توسعه‌يافتگي از اين مبنا فاصله گيرد. عقلانيت جغرافيا نمي‌شناسد؛ دستاورد بشري است. ريشه‌اي‌ترين تعريف عقلانيت به بهره‌برداري از فكر و علم در انجام دادن به هر كار اشاره مي‌كند. راه علاج ‌هيجاني بودن احساساتي بودن، دمدمي مزاج بودن، غيرقابل پيش‌بني بودن و فرد محور بودن، ورود به عرصه فكر و علم و عقلانيت است.

در اين چارچوب، كنشهاي رفتاري ما متعلق به دوره پيش از مدرنيته است؛ از اين رو، با اعتقاد پشت چراغ قرمز نمي‌ايستيم؛ دير رفتن به جلسات براي ما مهم نيست؛ پاسخ تلفن كساني را مي‌دهيم كه مقام مهمي دارند؛ پرچم كشورهاي خارجي را به پشت ماشينمان مي‌چسبانيم؛ احترام به راي انسانهاي ديگر موضوعي جدي دريافت فرهنگي مانيست؛ وقتي اشتباه مي‌كنيم، پوزش نمي‌خواهيم؛ از كارها و دستاوردهايمان بيش از حد مغروريم و هيچ كس را قبول نداريم.

مجموعه اين رفتارها ريشه در فرهنگ قبيله‌اي و استبدادي دارد. پيش از اصلاح اين فرهنگ رفتاري و مباني نادرست شخصيتي، چگونه مي‌توانيم سيستم بسازيم و پيشرفت كنيم؟ بر اين پايه، ما به عصر مدرن هم وارد نشده‌ايم. مدرنيته با ادكلن و شيك‌پوشي به دست نمي‌آيد بلكه به شخصيت با وقار و خلق و خوي عقلايي بسته است، بنابراين، طرح اين پرسش كه توسعه اقتصادي مقدم است يا توسعه سياسي، حاكي از بدفهميدن مشكل توسعه‌نيافتگي ماست. يك انسان معقول هم به غذا نياز دارد و هم به هوا؛ هم به مسكن نياز دارد و هم به پوشاك، هم به اخلاق نياز دارد و هم به مال، هم به دوست نياز دارد و هم به تنهايي، هم بايد گريه كند و هم بايد شاد باشد؛ هم بايد به موسيقي گوش كند و هم بايد مطالعه كند؛ هم بايد تلاش كند و هم به استراحت نياز دارد...

اشتباه نكنيم؛ خط مبحث نشود. ما انسانهاي بسيار مهربان، با محبت و با عاطفه هستيم و گاه فداكاريهاي عجيب مي‌كنيم، اما عاطفي بودن و صنعتي شدن دو موضوعي متفاوت است. محبت و قاعده‌مندي و خوش قول بودن چند مسئله مختلف است. اينها را با يكديگر نياميزيم. محبت و قاعده‌مندي در رفتار دو مسئله متفاوت با دو كاربرد گوناگون است. ويژگيهاي خوب و عاطفي ما متاسفانه ارتباط چنداني با توسعه سياسي، اقتصادي و اجتماعي ندارد. حتي ناسيوناليسم ما به نظر اين نويسنده بيشتر ناسيوناليسم احساسي و هيجاني است تا ناسيوناليسم عقلاني (وابسته بودن به خاك و سرزمين و شوكت و قدرت ملي) كسي كه به كشور خود تعلق عقلي دارد، بي‌گمان از اتومبيل خود، زباله به خيابان نمي‌اندازد و كسي كه تعلق نهادينه شده عقلي به كشور و جامعه خود دارد، سهم خود را در دستيابي به شوكت ملي ادا مي‌كند.

ايران پيش از هر چيز، به يك استراتژي ملي مورد اجماع همه گروههاي مهم سياسي نياز دارد. وزين‌ترين بخش اين استراتژي ملي همانا تحول فرهنگي و گسترش عقلانيت در فرهنگ فردي، عمومي، و دولتي است و بديهي است كه توسعه اقتصادي، سياسي و اجتماعي، و نيز امنيت ملي و سياست خارجي نقش و وزن منطقي خود را دارند. در اين زمينه، شناخت محيط جهاني و بيروني و رسيدن به فهم مشترك در مورد ماهيت نظام جهاني و اجماع نظر در مورد اين ماهيت براي شكل‌گيري استراتژي ملي و اجراي آن اهميت خاص دارد.

توسعه‌يافتگي ايران بدون همكاريهاي بين‌المللي ناممكن است؛ همچنين حل و فصل نشدن تعارض‌هاي فلسفي و سياسي ايران با مجموعه غرب، روند توسعه‌يافتگي را به تاخير مي‌اندازد. بي‌بهره‌گيري از تجارب و دستاوردهاي جهان خارج نيز نمي‌توان عقلانيت را چه در حد فردي و عمومي و چه در حد دولتي گسترش داد و نهادينه كرد. عقلانيت زماني نهادينه مي‌شود كه افكار و رفتارهاي شهروندان و دولتمردان استوار بر علم، مطالعه و منافع جمع باشد. به عبارت ديگر، غرايز انساني كمترين نقش را در شكل‌گيري افكار و رفتار‌ها داشته باشد.

معماي توسعه‌يافتگي ايران در تلفيق منطقي اين ضرورتها نهفته است: حفظ حاكميت ملي؛ حفظ فرهنگ، اخلاق و معنويت ديني؛ حل و فصل اساسي بحران مشروعيت مشاركت قاعده‌مند شهروندان در تعيين سرنوشت كشور، پيشرفت و توسعه اقتصادي پايدار و داشتن روابط معقول و دو طرف با محيط بين‌المللي. طراحي‌هايي كه اين عناصر را در يك شبكه معقول عملي جاي دهد، به انسانهاي توانمند از جهت فكري و شخصيتهاي بزرگ نياز دارد و ورود و خروج نخبگان ابزاري تصادفي، تحقق اين هدف را به تاخير خواهد انداخت. دولتمرد بودن در واقع يك تخصص و حرفه است.

كشورداري يك تخصص است و به انسانهاي فكور نياز دارد؛ از اين رو، دقت مردم در ماهيت و توان كساني كه براي تصدي كارهاي قانون‌گذاري و اجرايي انتخاب مي‌كنند، سرنوشت‌ساز است با توجه به تقسيم‌بنديهاي كه در آغاز اين نوشتار مطرح شد، در شرايط امروز، مسئوليت طرح و اجراي دكترين عقلانيت در ايران با دولت است. اميد است با رشد طبقه متوسط، آگاهيهاي پيچيده‌‌تر عمومي، توان و حق تشكلهاي حزب و فرهنگ جمعي كار كردن ايرانيان، مردم در نيم قرن آينده تدريج جايگاه واقعي‌شان را در كنار نخبگان سياسي به دست آورند. منظور از مردم، احزاب و جامعه مدني است؛ اما يك كشور هميشه به مديريت و همچنين به انرژيهاي انباشته شده نياز دارد.

تحقق هرامري (كارخانه ساختن، موفقيت فرزندان يك خانواده، دانشگاه با كيفيت به پا كردن سازي را آموختن، باغي را آراستن و از همه سختتر، كشوري ديني و نشان دادني ساختن) نيازمند نوعي انرژي مركزي است يعني آنچه در فيزيك «جرم بحراني با اساسي (Critcalmass) خوانده مي‌شود. موفقيت چين عمدتا مرهون اهتمام و دورانديشي و تشكل‌پذيري كساني چون چوئن‌لاي و دنگ شيائوپينگ بوده است؛ موفقيت مالزي تا اندازه زيادي برآيند اهتمام و فكر و عملكرد حزب «ماهاتير محمد» است موفقيت كره جنوبي را بايد ناشي از تمركز انرژي ارتش و بخش خصوصي دانست.

غرب، موفقيت در عرصه سياسي و نيز در عرصه اقتصادي را مديون بورژوازي است. به گفته ديويدلندس، مورخ توسعه غرب، پيشرفت غرب تابع منافع بورژوازي بوده است نه مباحث استدلالي روشنفكران ميزگردها روشنگرانه است. اما منافع است كه عمدتا تاريخ را مي‌سازد. منبع انرژي توسعه ايران در كجاست؟ بخش خصوصي دولت، روحانيت، افرادي خاص، گروههاي سياسي، نيروهاي مسلح، بخش كشاورزي، يا...؟ چندان روشن نيست. اين تمركز انرژي در ايران هنوز صورت نگرفته و اين مشكل ايران است: نبود تجمع و اجماع گروههاي نوساز.

با توجه به بافت جمعيتي ايران و قراگير بودن نقش جوانان، تحول شخصيت‌ جوان ايراني، بيشتر ضرورت مي‌يابد. اجراي دكترين عقلانيت فردي، عمومي و دولتي به معناي تعطيل كردن ديگر فعاليتهاي كشور نيست، بلكه صرفا نوعي اولويت است تا كشور ما را به طرف يك سيستم سوق دهد و فرد در اختيار اين سيستم قرار گيرد. استرتژيهاي مديريت در كشور ما بر منطق بقا دور مي‌زند. در جهان امروز، ملاك انباشت است؛ انباشت در همه زمينه‌هاي علمي، اجتماعي، سياسي، معنوي و اقتصادي، در ربع قرن آينده جمعيت ايران به مرز يكصد ميليون نفر خواهد رسيد. با توجه استقلال سياسي به دست آمده پس از انقلاب اسلامي شايسته است كه دولتمردان ايران در طراحي‌هاي آينده‌نگرانه خود به فكر ارتقاي سطح زندگي مردم يكصد ميليوني در آغاز سده خورشيدي آينده باشند.

در اين چارچوب نظري، فرهنگ سياسي كنوني، مبناي توسعه‌يافتگي و تحول فرهنگ سياسي، رمز توسعه‌يافتگي ماست. مهمترين مشتق اين فرهنگ سياسي، موضوع شخصيت فعلي ماست. مشكل شخصيت ما، طبعا ژنتيك نيست. ساختار‌ها اين شخصيت را ساخته‌اند. شخصيت كنوني ايراني با توسعه مشكل دارد. اسير توهم نباشيم، دولت ايران بيش از نيم قرن دولتي رانتيه بوده است. دولت رانتيه با استدلال و منطق، پاسخگويي را نمي‌پذيرد. در شرايط ما، مسئوليت‌پذيري مهمتر از هر چيز است. ما آنقدر با هم درگير مي‌شويم كه گويي نبايد حكومت و نظم و ساماني وجود داشته باشد. بد هزينه كردن منابع و امكانات و قدورات و «زمان اندك» ايران به سود هيچ گروهي نيست.

آنهايي كه خيلي نزاع مي‌كنند. طبعا كمتر مي‌انديشند و كمتر گوش مي‌دهند و عواقب كار خود را چندان نمي‌سنجند. كسر عقل / غريز مرا بايد به سود عقل تغيير داد. نزاع و درگيري عمدتا در مخرج كسر يا غريزه است نه در صورت و عقل. هنر شناخت مسئوليت و هنر فكر كردن، اوج انسانيت و معنويت است. تفكر استراتژيك در كشور ما كجاست؟ در ذهن آدميان يا در پيوندها و حلقه‌هاي فكري آنان با نهادهايي كه ايجاد كرده‌اند؟ تفكر استراتژيك در سخنراني كاربرد چند ساعته دارد.

تفكر استراتژيك در سخنراني كاربرد چند ساعته دارد. تفكر استراتژيك بايد پل عقلي ميان تصميم‌گيرندگان و عامه مردم باشد. در كشوري كه تفكر استراتژيك نهادينه شده باشد، نيازي به اين همه جلسه نخواهد بود؛ مسئولان مي‌توانند پس از ساعت پنج بعد از ظهر به زندگي شخصي خود بپردازند. فراموش نكنيم كه بيشتر انسانها علاقه‌اي به فيلسوف شدن يا زاهد شدن ندارند. وظيفه حكومت ايجاد امنيت، گسترش آزاديهاي مدني و تامين رفاه اقتصادي است. شهروندان خود بايد به دنبال فرهنگ بروند.

فرهنگ القا شدني نيست، بلكه به انسانها تعلق دارد كه شيفته كشف خود هستند. حكومت از بسته‌بندي كردن فرهنگ و يكسان‌سازي انسانها بايد سخت بپرهيزد. لذت بردن فرهنگي و معنوي و حقيفت خداپرستي در اين است كه انسان خود آن را كشف كند و حكومت فضاي چنين اكتشافي را فراهم آورد. ايران تنها كشور خاورميانه‌اي است كه به معناي دقيق كلمه از استقلال سياسي برخوردار است. اگر اين استقلال صرفا براي بقا باشد، طبعا مطلوبيتي ندارد. اين استقلال بايد در مسير رشد، پيشرفت و انباشت به كار گرفته شود. افزايش سطح عقلانيت به صورت كاربردي در ايران مي‌تواند گامي تعيين‌كننده در راه تحقق اين هدف باشد.

دكترين گسترش عقلانيت فردي، عمومي و دولتي در ايران يك چارچوب اجرايي است كه به مكتب تحول شخصيت ايراني عينيت مي‌بخشد. زير بناهاي فكري مكتب تحول شخصيت‌ ايراني به گونه فشرده چنين است:

‌1. مشكل توسعه‌يافتگي ايران فقط مربوط به اصلاح افكار نيست. بخش قابل توجهي از مسايل ما، به بحران شخصيتي ما باز مي‌گردد. اكنون مانند زمان مشروطه، افكارمان مدرن است، ولي شخصيت و خلقيات ما ريشه در تاريخ استبداد دارد. تا زماني كه اين تحول شخصيتي صورت نگيرد، خيلي فرق نمي‌كند كدام گروه اجتماعي در ايران به قدرت برسد، زيرا، با افكاري متفاوت، عملكرد گذشتگان را تكرار خواهد كرد.

‌2. توسعه‌نيافتگي ما نتيجه خلقيات و شخصيت‌ دير پاي قبيله‌اي عشيره‌اي تبعيتي و استبدادي از يك سو و افكار غير منطقي و غير قابل انطباق با شرايط ايران از سوي ديگر است و هر دو نتيجه ساختارهاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي، تا زماني كه ساختارهاي منتهي به شخصيت را تغايير ندهيم، ساختارهاي اجتماعي، سياسي و اقتصادي دگرگون نخواهند شد.

‌3. مسئوليت اين تحول با كيست؟ با توجه به نبود نظام رقابتي حزبي و در نتيجه وجود جامعه ضعيف، دولت مسئوليت اصلي تحول را در ايران، به عهده دارد. دولت نوساز و حاكميت كارآمد كه نسبت به آينده كشور احساس مسئوليت عميق كند، كليد توسعه‌يافتگي ايران است. اميد است در نيم قرن آينده، جامعه نيرومندتر شود و دولت ايران، دولت رانتيه نباشد و بدين صورت جامعه مدني به معناي دقيق كلمه تحقق يابد. زيرا با وجود دولت رانتيه و فرهنگ شخصيتي تبعيتي، ايجاد جامعه مدني در كوتاه مدت و حتي در ميان مدت نوعي توهم برخاسته از درك نادرست واقعيتهاي ايران و نشناختن مباني جامعه مدني است.

‌4. افزايش آگاهي عمومي نسبت به هر چه پربارتر شدن انتخابات در كشور، وظيفه اصلي نويسندگان و دانشگاهيان است. گزينش سنجيده نمايندگان مجلس و مديران اجرايي كه از تواناييهاي چشمگير فكري، ديد جهاني و شخصيت والا برخوردار باشند، مي‌تواند كيفيت تصميم‌گيريها را سخت بهبود بخشد. مردم بايد از انتخاب نخبگان ابزاري تصادفي به شدت بپرهيزند. در تاريخ، كم نبوده‌اند كساني كه به شجاعت و ژرف‌انديشي ملتي را در مسير شكوفايي فرهنگي، سياسي و اقتصادي قرار داده‌اند.

‌5. هر چه برپايه نظريه انسجام دروني، انتخاب، تصميم‌ برنامه‌ريزي و اهتمام در درون ماست، ولي ما بدون ارتباطات جهاني نمي‌توانيم رشد و توسعه پيدا كنيم و چون فرهنگ اعتقادي ما در جهان حاكم نيست و بلكه با آن تضاد است، براي حفظ لايه‌هاي مختلف فكري‌مان (دين‌داري، ايراني بودن و جهاني‌شدن)، ناچار بايد در هاله‌هايي از ابهام و تناقض عمل كنيم؛ نه اندازه‌اي كه در درون انسجام داشته باشيم، مانند چين مي‌توانيم در درون خود باشيم و در ضمن از بيرون مدبرانه و آگاهانه و هنرمندانه بهره‌برداري كنيم.

‌6. بي‌استراتژي ملي و اجماع گروهها كه نتيجه وابستگي و دلبستگي آنها به اين فرهنگ و سرزمين خواهد بود، نمي‌توانيم هدفهاي مورد بحث را تحقق بخشيم. عناصر تشكيل‌دهنده فرمول شبكه‌اي توسعه‌يافتگي ايران عبارت است از: حفظ حاكميت ملي حفظ فرهنگ و اخلاق و معنويت ديني حل و فصل دائمي بحران مشروعيت، مشاركت قاعده‌مند مردم در تعيين سرنوشت كشور، پيشرفت پيوسته اقتصادي و برقراري روابط معقول و دو طرفه با محيط بين‌المللي طراحي‌هايي كه اين عناصر را در يك شبكه معقول عملي جاي دهد، به انسانهاي توانمند از جهت فكري و به شخصيتهاي بزرگ دنيا دارد.

‌7. منبع انرژي توسعه ايران كجاست؟ بخش خصوصي، گروههاي سياسي، نيروهاي مسلح، بخش كشاورزي، روحانيت افراط خاص...؟ خيلي روشن نيست. اين تمركز انرژي و اجماع نخبگان ابزاري در ايران به دست نيامده است.

‌8. به عنوان يك طرح ميان مدت مهمترين لايه تحول در ايران از جانب دولتهاي كارآمد، تحول فرهنگي خواهد بود. مشتقق مهم اين تحول فرهنگي در فرهنگ سياسي است. ما در اين نظريه مهمترين تحول را تحول شخصيت ايراني و در نتيجه تحول فرهنگ سياسي ايران دانسته‌ايم. دولت كار آمد مي‌تواند در كنار مديريت مسايل روزمره كشور به فكر ايجاد تحول استراتژيك در فرهنگ سياسي و شخصيتي ايرانيان باشد. بي اين تحول فرهنگي، تغيير ديگر ساختار‌ها ميسر نخواهد بود. از زماني كه ايران در معرض تفكرات و روشهاي غربي قرار گرفته است، تفكر و روش شبكه‌اي و استراتژيك را براي «تطبيق معقول» با شرايط جديد جهاني پرورش نداده است.

حكومت نيازمناد تفكر استراتژيك و مغزافزاري است تا مقدورات و واقعيتهاي داخلي را با روندها و تحولات جهاني به سود مردم و افزايش سطح زندگيشان تطبيق دهد. قاعده‌مند شدن تفكرات و روشهاي كشورداري منجر به ايجاد يك سيستم خواهد شد و نقش فرد و استباطهاي فردي سخت كاهش خواهد يافت. در دنياي جديد كه سرعت آن غير قابل تصور است، بدون يك سيسم اجتماعي قاعده‌مند نمي‌توان حكومت كرد. كارآمدترين حكومتها آنهايي هستند كه قواعد بر آنها حاكم است تا افراد و تفاسير فردي.

در دنياي مدرن روشن كنترل بسيار غير مستقيم است و برپايه حفظ روانشناسانه امنيت فرد و گروه و جامعه بنا شده است. با اين تحولات جهاني و واقعيات دروني ما، بسط عقلانيت فردي، عمومي و دولتي مهمترين دستور كار اجرايي ماست كه هم ما را به سمت حكومت كار آمد سوق مي‌دهد و هم ميان شخصيت و افكار شهروندان ايراني، تناقض را به حداقل مي‌رساند. بزرگترين فضليت صاحبان قدرت در شناخت واقعيتها و نوع برنامه‌ريزي براي حركت از وضع موجود به سوي وضع مطلوب است. هر حكومت نيازمند يك ديده‌بان است تا افق را خوب تشخيص دهد. ديده‌بانان حكومتها، نهادهايي هستند كه به فكر آينده‌اند.

‌9. برنامه‌ريزي براي حركت از وضع موجود به وضع مطلوب، وظيفه نهادهايي است كه نخبگان ابزاري آنها را هدايت مي‌كنند. حاكميت فكر و عقلانيت در اين نهادها و نگهباني از مصالح عمومي، عواملي تعيين‌كننده در ساختارسازي منتهي به تحول شخصيتي و نهايتا توسعه‌نيافتگي ايران خواهد بود.

ش.د820418ف

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات