یحیی آل اسحاق معتقد است نظام دو میلیارد دلار جیرینگی برایش هزینه کرده تا او تجربه به دست بیاورد، پس در این شرایط هرجا که بتواند دینش را به نظام ادا می کند و شاید گام بعدیاش مجلس باشد.
پایگاه بصیرت: وزیر بازرگانی بوده و بیشتر به عنوان یک چهره اقتصادی شناخته می شود اما کسی که دو سال پیش برای انتخابات ریاست جمهوری اعلام کاندیداتوری کرده بود و پیش از آن هم از اعضای شاخص حزب موتلفه اسلامی بوده است را نمیتوان تنها چهره اقتصادی دانست. یحیی آل اسحاق در کنار فعالیتهای اقتصادی اش، یک فعال سیاسی است و حالا کاندیداتوریاش در مجلس دهم را دستکم رد نمیکند.
او در یکی از روزهای سرد پاییز میهمان خبرآنلاین شد و در کافه خبر به سوالات سه گروه پاسخ داد، سیاسی، اقتصادی و حتی ورزشی. بخش های دوم و سوم این مصاحبه پیشتر منتشر شده و میتوانید آنها را اینجا و اینجا بخوانید. اما بخش عمده این گفت و گو در فضای سیاسی گذشت. آل اسحاق هم از دلایل کاندیداتوری و انصرافش برای به دست گرفتن دولت یازدهم سخن گفت و هم مروری داشت بر آنچه که بر موتلفه گذشته و میگذرد. هنگام سخن از موتلفه به مرحوم عسگراولادی و منش او نیز اشاراتی داشت و خاطرهاش از روزی که با عسگراولادی به دفتر میرحسین موسوی رفته است را بازگو کرد.
آل اسحاق معتقد است، اگر کسی بخواهد در حوزه اقتصادی در سطح ملی در کشور تاثیرگذار باشد نمیتواند به یک حزب یا جریان منتسب باشد چراکه مسائل ملی اجماعی ملی را میطلبد. با همین استدلال از موتلفه جدا شده است. خودش می گوید که در مدیریتش در وزارت بازرگانی حزبی عمل نکرده و معاونانش از همه احزاب بودهاند که این عملکرد مورد اعتراض برخی از اعضای موتلفه قرار گرفته است. اما میگوید اگر نگاه حزبی بر اقتصاد حاکم شود، حتی ایران خودرو نیز کارکرد حزبی پیدا میکند تا اقتصادی.
وزیر بازرگانی در دولت دوم سازندگی، از نزدیک حادثه منا را هم تجربه کرده و شب پیش از حادثه مرحوم رکن آبادی را دیده است.
آنچه میخوانید مشروح گفت و گو با یحیی آل اسحاق، عضو اتاق بازرگانی تهران است.
در اسفند سال 91 شما برای انتخابات ریاست جمهوری در سال 92 اعلام کاندیداتوری کردید. شما تنها نامزد موتلفه اسلامی بودید و جبهه پیروان نیز از شما حمایت کرده بود. در این شرایط چرا انصراف دادید؟
واقعیت این است که من قرار نبود کاندیدا شوم و وظیفه خود را کاندیداتوری نمیدانستم.
پس چرا اعلام کاندیداتوری کردید؟
شرایط کشور بهگونهای بود که ضرورت داشت فضای انتخاباتی حرارت بیشتری داشته باشد. لازم بود فرصتی برای بیان ایدههای مختلف در جامعه ایجاد شود. در حقیقت دو موضوع مرا وادار به ثبت نام کرد یکی بیان دیدگاههای خودم و دیگری دعوت به حضور حداکثری مردم در انتخابات. ما چهار نفر بودیم که با این دوهدف حضور یافتیم و قرار گذاشتیم در لحظه آخر فقط یکی از ما باقی بماند و بقیه به او کمک کنند. من، آقای باهنر، آقای متکی و آقای پورمحمدی با هم بودیم. قرارمان این بود که تا لحظات نزدیک به انتخابات شرکت کنیم و دست آخر در جلسهای با حضور سه نفر دیگر یعنی آقای قالیباف، آقای ولایتی و آقای حدادعادل تصمیم بگیریم که تنها یک نفر از ماه هفت نفر در صحنه بماند، اما در عمل این روند به مشکل برخورد و دیدیم که برخی آمادگی انصراف ندارند لذا ما چهار نفر تصمیم گرفتیم که یک نفر باقی بماند. جلسهای در حضور مرحوم مهدوی کنی برای تصمیم گیری برگزار کردیم و در آن جلسه من اولین نفری بودم که اعلام کردم به نفع دیگران کنار میرویم.
از قبل در ذهن تان این بود که به نفع دیگران کنار بروید؟
بله.
اما در مصاحبه ای در سال 91 با خبرآنلاین گفته بودید که کاندیداتوری شما قطعی است و برای شور انتخابات حضور پیدا نکردید.
به عنوان یک شهروند کوچک تقاضایم از افرادی که به دنبال مسائل انتخابات هستند این است که وضعیت کشور را درک کنند. به نفع همه است که ببینیم امروز کشور چه هست و چه میخواهد. برای یک دوره هم که شده مسائل باندی و حزبی را ملاک اصل تصمیم قرار ندهیم.
بله. اگر فضا آماده میشد، میماندم اما جمع بندی من در آن لحظه این بود که کنار بروم و به عمده هدفم که بیان دیدگاههایم بود رسیدم.
در جلسه ای که با آقای مهدوی کنی داشتید درباره سه کاندیدای دیگر نیز صحبت کردید؟ منظورم آقایان قالیباف، ولایتی و حداد است.
خیر. ما درباره خودمان صحبت کردیم.
پیشنهاد آقای مهدوی کنی درباره اینکه از شما چهار نفر کدامتان باقی بمانید، چه بود؟
ایشان اظهار نظر شخصی نکرد و گفت خودتان یک نفر را انتخاب کنید.
در آن انتخابات شما به چه کسی رای دادید؟
شما منظورتان از این سوال چیست؟ بالاخره رایی دادم دیگر.
می خواهم بدانم کسی که شما به او رای دادید تا چه حد نزدیک بود به کسی که درنهایت انتخاب شد؟
خیلی با هم فرقی نداشتند. کسی که من به او رای دادم در مجموع با کسی که انتخاب شد تفاوت چندانی نداشت.
و اگر کاندیدای مورد نظر شما تشکیل میشد دولتی شبیه به همین دولت تشکیل میشد؟
همین دولت تشکیل میشد.
آقای آل اسحاق، شما همچنان به عنوان یک چهره موتلفهای شناخته میشوید. به عنوان مثال در میان خبرهایی که از حادثه منا منتشر شد، مینوشتند یک عضو موتلفه گم شد یا پیدا شد، ابتدا کمی درباره ابعاد حادثه منا صحبت کنیم و سپس درباره موتلفه؛ شما در آن زمان در منا بودید؟
بله آنجا بودم.
و یک روز گم شده بودید؟
گم نشده بودم. منتها موبایلم را خاموش کرده بودم و برای مدتی در انظار عمومی نبودم و این تصور ایجاد شده بود.
حتی خانوادهتان از شما خبر نداشتند.
با هم بودیم.
فضای منا را شما چگونه دیدید؟ به نظر شما چرا پیدا شدن آقای رکن آبادی این همه معطل شد؟
من با آقای رکن آبادی در یک ساختمان بودم. آقای رکن آبادی چهره شناخته شدهای در منطقه بود، او سفیر ما در لبنان بود. پیام مقام معظم رهبری در آنجا را هم او خواند. خودش هم آدم جسور و انقلابی و همیشه حاضر در صحنه بود.
در شرایطی که عدهای تندرو و عدهای کندرو هستند، کار سختی است که همه طیفهای اصولگرا را زیر پوشش جامعتین به اضافه آقای مصباح بیاورند. اگر موتلفه ای ها بتوانند این کار را انجام دهند، کار بزرگی کرده اند.
جدای از اینکه علت آن حادثه در منا چه بوده است، ولی اتفاق بدی که افتاد جمع کردن پس از حادثه بود، با وجود اینکه از نظر امکانات سخت افزاری امکانات بالایی داشتند و چندین سال است که تمام مسیر با دوربینها رصد میشود و مدیرانی پشت صحنه را مدیریت و نظارت میکنند اما با عدم مدیریت باعث شدند 7 تا 8 هزار کشته شوند. وقتی تمام امکانات را در اختیار داشتند و نتوانستند صحنه را مدیریت کنند اگر نگوییم تعمدی در کار بوده است، کفش این است که بگوییم خیلی بیعرضه بودند. آنها نسبت به جان مردم بیتفاوت بودند. لازم بود فقط به مردم آب میرسانند تا مردم زنده بمانند. آقای صفری، یکی از سفرای سابق ما جزو کسانی بود که در زیر جمعیت مانده بود. خودش میگوید که تشهدش را گفته و آمده رفتن بوده است اما ناگهان یک بطری آب یک لیتری به سمتش پرتاب میشود. آب را میخورد و جان میگیرد و تکانی میخورد و خودش را نجات میدهد. ملاحظه میکنید با یک لیتر آب، یک انسان نجات پیدا کرده است.
البته مدیریت ما هم در حج جای تامل دارد، چراکه ما مدیریت بحران نکردیم. پیش بینی هم نکرده بودیم که در یک محیط غریبه و با حضور فرهنگهای متعدد با حضور حدود دو میلیون نفر، آن هم در کشوری که با ما در تعارض است و شرایط هم بحرانی است، چنین حادثه ای رخ دهد. شرایط سخت و غیرمترقبه، مدیریت بحران را میطلبد و ما باید با مدیریت بحران شرایط را عوض میکردیم. با اطلاع رسانی، تدارک و نیروهای لازم کار را پیش میبردیم. در این مدیریت نیاز به بازنگری داریم. خیلی حادثه بدی بود. خیلی تلخ بود. باید در نظام مدیریت حج ارزیابی کلی شود، چه درباره کارهایی که ما باید انجام دهیم و چه درباره نحوه برخورد با آنها.
بالاخره حادثهای اتفاق افتاد، هزینه فراوانی داشت و کفش این است که از این تجربه در نظام مدیریت خود استفاده کنیم. باید مسائل حقوقی این ماجرا را هم پیگیری کرد. جای تقدیر از مردم ما دارد که با همدردی خود مقداری خانوادههای جان باختگان را آرام کردند. عملکرد دولت هم خوب بود درحالی که برخی کشورها حتی دنبال جنازههایشان هم نرفتند، آنها خیلی بیخاصیت بودند.
فرمودید که با آقای رکن آبادی یک جا بودید، آخرین بار کی ایشان را دیدید؟
شب قبلش بود.
فکر میکنید چرا پیدا کردن ایشان چرا اینقدر طولانی شد. ماجرای سیاسی پشت ماجرا بود یا ماجرا به همان «بی عرضگی» که عنوان کردید، برمیگشت؟
برای قضاوت در این زمینه اطلاعات زیادی لازم است. همه گونه احتمالات هست، ببینید آقای رکن آبادی یک مرکز اطلاعات منطقه بود و حتما اگر موساد و جریانات جاسوسی به ایشان دسترسی پیدا میکردند لقمه چربی و نرمی برایشان بود پس احتمال اینکه در شروع حادثه یا پس از حادثه از این فرصت استفاده کرده باشند، هست. بعضی از گفتهها این است که آقای رکن آبادی را در حین حادثه دیده اند و پس از آن بیمارستان رفتن ایشان را هم دیده اند و یکی از احتمالات این است که ایشان را از بیمارستان برده باشند. یک احتمال دیگر هم این است که همان اتفاقی افتاده باشد که بیان میکنند و ایشان زیر دست و پا مانده باشند و جزو کسانی باشند که دفنشان کرده باشند. احتمالات متعدد است اما سازمانهای رسمی اعلام کردند که براساس دی ان ای گرفته شده، جنازه ای که به ایران آمده پیکر خود ایشان است.
شما را هنوز به عنوان یک چهره حزبی میشناسند و در خبرها به عنوان عضو موتلفه مطرح می شوید، اما شما سالهاست که از این حزب جدا شدهاید. چه شد که دیگر موتلفه را بستر مناسبی برای فعالیتهای خود ندانستید؟
من عضو موتلفه بودم، در شورای مرکزی هم بودم و برای آنها هم احترام قائلم. این حزب سابقه تاریخی خالصی دارد. در حدود 40 و چند سال پیش که این حزب فعالیت خود را آغاز کرد، اهداف الهی، اسلامی و انقلابی داشتند و دست به اقدامات بزرگی از جمله ترور منصور زدند و هزینههای زیادی دادند. زندانهای 15 سال، 20 سال و ابد برای اعضای حزب بریده شد. خصوصیت اعضا این است که این کارها را بدون توقع انجام میدهد و کارهایشان را به عنوان وظیفه انجام میدادند لذا واقعا قابل احترام و تقدیر هستند و آثار فراوانی هم داشتند و یکی از مجموعههایی که امام روی آنها خیلی حساب میکرد و در حوادث 15 خرداد نقش کلیدی داشتند اینها بودند.
و به پیشنهاد امام تشکیل شده بودند.
بله به پیشنهاد ایشان چند هیات به هم پیوستند و موتلفه را تشکیل دادند. گذشته آنها بسیار ارزشمند، محترم، تاثیرگذار و پربار بود و این حرف را تمام مسئولانی که از گذشته بودند، قبول دارند. به مرور حکومت شکل گرفت و اینها خط مشی اصلی اولیه را دنبال میکردند و میگفتند ما به دنبال خدمت هستیم و دنبال مقام نیستیم. از اول هم دنبال همین بودند و اسم خود را انصار گذاشته بودند که ما یاران ولی هستیم و نه منتفعین و بهره بردار. این خط همینطور ادامه داشت و هنوز هم همینطور هستند و میبینید که رسما میگویند برایمان مهم نیست کاندیدای ما باشد یا نباشد و دنبال سهمالشرکه نیستیم. البته کارهای تدارکاتی میکنند و هزینهها را قبول میکنند ولی اینکه سهمیهای داشتند باشند اصلا برایشان ملاک نیست. به همین ترتیب در حزب جمهوری اسلامی جزو ارکان پشت صحنه بودند ولی بروز و ظهوری روی صحنه نداشتند. بعد از مدتی باتوجه به اقتضائاتی که پیش آمد، تصمیم گرفتند هیاتهای موتلفه را به یکی از حزبهای رسمی کشور تبدیل کنند و تبدیل به حزب موتلفه اسلامی شدند و خب، اساسنامه و مرامنامهشان عوض شد و کم کم حس کردند که باید در حکومت هم حضور پیدا کنند. به هر حال یکی از مهمترین وظایف احزاب این است که درباره مسائل حکومتی نیز فکر کند. به دنبال تربیت نیرو برای کادرسازی رفتند ولی باز هم آن روح اولیه بر آنها حاکم بود. وقتی هم آقای عسگراولادی وزیر بازرگانی شدند یا بقیه در مجلس حضور پیدا کردند همین روحیه را حفظ کردند. کم کم کشور به سمت برخوردهای سیاسی رفت و بین مجموعههای سیاسی فاصله افتاد. در اختلافات حزبی و سلیقهای و باندی، برخورد صاف و صادق جا نمیگیرد و باعث شد موتلفه همواره تدارکاتچی باشد بدون اینکه سهمی از قدرت داشته باشد. این روند مورد اعتراض اعضا مخصوصا جوانهای موتلفه قرار گرفت.
در چه دوره ای به این نتیجه رسیدید؟
حدود سه سال قبل که مدیران اجرایی کشور خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم و مباحث اقتصادی مطرح بود. آقا فرمودند مدام ژاپن و اندونزی و مالزی و ترکیه را جلوی چشم ما نکشید که درآمد سرانه آنها اینقدر بود و حالا اینقدر شده است. برای ما مسئله عدالت جزو محورهای اصلی توسعه است. صراحتا هم اعلام کردند که اگر درآمد ما بشود 30هزار دلار اما اختلاف طبقاتی ایجاد شود، اصلا این توسعه را نمیخواهیم.
فکر میکنم دوره مهندس موسوی بود. به این فکر افتادند که کم کم در قدرت حضور داشته باشند اما باز هم به تدریج و به آرامی. من نابترین گروهی که میشد با آنها همراهی کرد و ضرورت هم داشت که در امور سیاسی، حزبی برخورد کرد را موتلفه دیدم. آنها دعوت کردند و من هم قبول کردم و عضو شورای مرکزی موتلفه شدم. پس از آن در سالهای 72 تا 76 وزیر بودم و برخورد من با حکومت به سمت حوزههای اقتصادی رفت. روحیه خود من هم بیشتر اقتصادی است تا سیاسی. و این روحیه که برای رسیدن به اهداف سیاسی هر چیزی مباح است با روحیه من سازگار نبود. بعد از دوران وزارت، تجربیات آن دوران به من کمک کرد که به این نتیجه برسم اگر کسی بخواهد در حوزه اقتصادی در سطح ملی در کشور تاثیرگذار باشد نمیتواند به یک جریان منتسب باشد چراکه مسائل ملی اجماعی ملی را میطلبد و اگر من بخواهم در حوزه اقتصادی چه در حوزههای نظری، چه عملی و چه مدیریتی تاثیرگذار باشم، نمیتوانم حزبی نگاه کنم و یک نهاد اقتصادی را حزبی اداره کنم. جنس اقتصاد با حزب سازگار نیست. اگر بخواهم حزبی فکر کنم باید تمام نیروها برای وزارت بازرگانی را از همان جریان حزبی انتخاب کنم اما من میخواستم روی همه تاثیرگذار باشم و برای این کار، میبایست که همه مرا از آن خود بدانند و دیدگاههای مرا منتسب به یک جریان ندانند تا وقتی سیاستگذاری میکنم همه حامی باشند. از همان اول که وارد وزارت بازرگانی شدم به این نتیجه رسیدم که نمیتوانم حزبی باشم لذا از همه نحلههای فکری در معاونین من دیده میشد. اقای مسعود کرباسچیان که منتسب به جریان تند آن طرف یک معاون من بود. آقای نهاوندیان معاون دیگر من بود، نقره کار شیرازی، آقای حبیبی (دبیرکل کنونی موتلفه) و آقای سعیدلو دیگر معاونان من بودند یعنی از همه جریانات آن روز همکاران من بودند و در روز اولی که با هم کار شروع کردیم گفتم ما اینجا مسئول امور بازرگانی کشور هستیم و وظیفه سنگینی داریم، کشور با بحران و تحریم و کمبود مواجه است و وزارت بازرگانی از جریانات سیاسی بری است و کار ما صرف بازرگانی هستیم. هر چه جلوتر رفتم دیدم این دیدگاه درست است.
بعد از وزرات به این نتیجه رسیدم که اگر بخواهم منشأ اثر کاری باشم ضمن احترام به همه جریانات، باید یک آدم غیرحزبی باشد چون کارم جامعیت همه را میطلبد. اقتصاد کشور یک نگاه جامع میخواهد. بازرگانی برآیند تمامی حوزههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی است. به خصوص در شرایط بحران که همه باید دست به دست هم بدهند، نمیشود تنها یک جریان فکری بر اصلاح امور اقتصادی کشور حاکم باشد. با احترامی که برای همه افراد حزبی قائلم و احترام مخصوصی که برای موتلفه قائلم، با این روحیه اساسا نمیتوانستم یک فرد حزبی باشم. و رسما اعلام کردم که نیستم. من بارها اعلام کردم که عضو موتلفه نیستم اما ظاهرا عده ای منافعشان در این است که مدام مرا به موتلفه منتسب میکنند و من هم دیگر تعمدی بر تکرار ندارم. من دوستان فراوانی در موتلفه و بقیه احزاب دارم.
از اعضای موتلفه به شما اعتراض میکردند که چرا حزبی عمل نمیکنید؟
خیلی... خیلی.
چه کسانی اعتراض میکردند؟
بالاخره بودند دیگر.
اما این انتظار از شما بود؟
بله. خیلی هم مفصل بود. منتها خاصیت اعضای موتلفه این است که نجیب هستند یعنی برخوردهای خشن و خطی نبود. مخصوصا شخص آقای عسگراولادی چنین بودند. شما مکاتبات آقای عسگراولادی را به خاطر میآورید، نصحیتهایش و اینکه همه جا حضور داشتند. جنس رفتارش مبتنی بر نجابت بود.
اما موتلفه در بازار نفوذ میکند و در برخی اتحادیهها میبینیم که موتلفه در جریانات بازار بسیار موثر است. پس آن چنان هم از قدرت فاصله نگرفتند.
بعد از جلسه مرحوم عسگراولادی با مهندس موسوی، آمدیم بیرون که سوار آسانسور شویم ناگهان یک جمع 10 تا 20 نفره بیرون آمدند. آنها از آدمهای شناخته شدهای بودند و معلوم بود در اتاقها نشستهاند و منتظر هستند ببینند چه اتفاقی میافتد. آقای عسگراولادی در آسانسور گفت بیخود آمدهایم. فایده نمیکند. این آدمهایی که من دیدم اجازه نخواهند داد که آقای موسوی تصمیم بگیرد.
بله. نمیشود به اعضای موتلفه گفت که بین فعالیت حزبی و اقتصادی یکی را انتخاب کنید. اعضای موتلفه در اتحادیههای مختلفی هستند. نمیتوان توقع داشت که چون حزبی هستند از همه کارهای دیگر فارغ باشند. آن هم در شرایطی که احزاب وقتی به قدرت میرسند تلاش میکنند از آبدارچی تا بالاترین ردهها را از افراد خودشان منصوب کنند. در همه دولتها همین اتفاق افتاد. اینکه عضو موتلفه عضو یک اتحادیه باشد، خیلی حداقلی است.
به غیر از شما، اعضای دیگری از موتلفه هم وزیر بودند افرادی مثل آقای عسگراولادی یا آقای میرسلیم. آنها هم چنین منشی در انتخابات مدیران رده بعدی داشتند؟
نمیدانم. ولی بقیه کمتر مثل من فکر میکردند. البته معاونان آقای عسگراولادی از یاران مهندس موسوی بودند. عابد جعفری و جراحی معاونانش بودند. ایشان سعه صدر زیادی داشت و همین هم باعث شد که برعلیهاش کم لطفی کنند.
سر ماجرای 99 نفر خیلی به اعضای موتلفه فشار آوردند. با اینکه آن اسامی هیچوقت اعلام نشد، اما در فضای رسانه ای آن زمان این تصور وجود داشت که بسیاری از اعضای موتلفه یا نمایندگانشان در مجلس جزو کسانی هستند که آن نامه را امضا کردند.
به هر صورت برخوردهایی که با ایشان شد، برخوردهای خطی است که اتفاق میافتاد اما موتلفه در هر موردی رعایت نجابت، انصاف، اخلاق و تعهد را تا جایی که امکان داشته، کرده است. ولی خب گاهی آخی هم گفته است. حساب کنید یک نفر را همه جوره جلوی گلوله گذاشته اند در حالی که بیشترین هزینهها را در قبل و بعد از انقلاب کرده است و برای خودش هم حقی قائل نبوده و باز هم هر کسی از راه رسیده یک توگوشی به آن زده است و متهمش کرده است.
شرایط کنونی مدیریت کشور به ویژه در عرصه اقتصادی را چگونه میبینید؟ به نظر نمیرسد که دست اندرکاران کنونی چندان با سیاست مدیریت اقتصادی شما موافق باشند.
متاسفانه دوز مسائل سیاسی در اقتصاد بسیار بالا رفته است. اقتصاد ما سیاست زده است و الان هم یکی از مشکلات اساسی در اقتصاد ما این است که مسائل اقتصادی زیر سایه مسائل سیاسی شکل میگیرد و از اول انقلاب اجازه ندادند که اقتصاد با شاخص و متر خودش عمل کند و همیشه تحت سایه مسائل سیاسی بوده است. اما سیاست و اقتصاد دو مقوله هستند، سیاست به دنبال قدرت است که چگونه رای بگیرند و چگونه رقیب را از صحنه خارج کند و مقاطعش کوتاه مدت است. حوزه اقتصاد، حوزه درآمد است، حوزه بهره وری است. هزینه و فایده است. صادرات و ورادات و قیمت تمام شده است. درست است که یک اورلبی با هم دارند اما اقتصاد بخش عمده ای از قدرت است و جریانات سیاسی نمیتوانند از اقتصاد چشم بپوشند و میخواهند بر آن سلطه پیدا کنند.
همینطور که فرمودید یکی از مشکلات اصلی ما این است که در کشور ما اقتصاد و سیاست به هم گره خوردهاند. این امر میتواند عاملی باشد بر اینکه احزاب در ایران ما مانند کشورهای توسعه یافته پا نمیگیرند؟
بله. همینطور است. بروز و ظهور احزاب در کشور ما بیشتر در شرایط انتخابات است به خصوص یک سال مانده به انتخابات گرم میشوند و حتی برخی احزاب خلق الساعه و انتخاباتی به وجود میآیند و بعد از انتخابات میمیرند تا انتخابات دیگری برگزار شود. یکی از مشکلات ما این است که هنوز حزب واقعی در کشورمان سامان پیدا نکرده است، آن هم در شرایطی که حکومتها از حزب ناچار هستند. حزبها برنامهسازی، کادرسازی و... را انجام میدهند. مثالی از تاثیر حوزه نفوذ اقتصادی بر احزاب را مثال بزنم. ایران خودرو را در نظر بگیرید. این شرکت 10 هزار کارمند دارد بعلاوه جمع کثیری قطعهساز با امکانات مبسوط و در کل یک فضای بزرگ اقتصادی را در دست دارد. اگر با نگاه سیاسی نگاه کنیم، فضای خوبی برای فعالیتهای سیاسی است یعنی اگر یک مدیر سیاسی به عنوان رئیس ایران خودرو بگذاریم، جایی را در اختیار میگیرد که 10 هزار فرصت شغلی در آن هست، یعنی 10هزار نفر از اعضای حزب خود را میتواند در آنجا سر کار ببرد. جایی است که هزاران میلیارد درآمد و هزینه در آن است، جایی است که بر جامعه ملی کشور تاثیرگذار است و... یعنی مجموعه کسانی که با ایران خودرو در ارتباط هستند به همراه خانوادههایشان، دنیای عظیمی از فرصت هستند. پس اگر یک آدم سیاسی مدیر ایران خودرو باشد، مترش سیاسی است و به جای اینکه فکرش این باشد که از ضایعات کم شود، کیفیت بالا رود، برخوردها را منضبط کند، یا از ورشکستگی ایران خودرو جلوگیری کند، میگوید فعلا برای من مسائل انتخاباتی مطرح است. یعنی با این روند میتوانیم ایران خودرو را یکی از احزاب کشور بدانیم. در سایر حوزههای اقتصادی مثل فولاد و پتروشیمی هم همینطور است.
اگر هم بخواهم یک مثال روز بزنم، یارانهها مثال خوبی است. یارانهها از مسائل اساسی اقتصادی کشور است و دولت به دلیل کمبود بودجه، مجبور است از سایر ردیفها قرض کند و پول یارانه را جمع و جور کند. در حالی که همه دست اندر کاران اقتصادی حتی مدیر کنونی دولت، دادن یارانه به صورت عام را تایید نمیکنند. واقعا پزشکی که ماهی 200 میلیون تومان درآمد دارد دور از انصاف است که ماهی 40 هزار تومان هم یارانه بگیرد. ولی دولت تصمیم نمیگیرد که یارانهها را سامان دهد و خودش را به آب و آتش میزند تا پول یارانه را فراهم کند چراکه جریانات سیاسی میگویند اگر یارانه را قطع کنی در رای اثر دارد. میبینید یک برخورد سیاسی تا چه حد بار اقتصادی را برای دولت فراهم میکند.
دولت کنونی دو دایره دارد، یک دایره سیاسیون و یک دایره اقتصادیون. اقتصادیون دولت آدمهای کاربلدی هستند منتها هر طرحی که میدهند با متر سیاسیون اندازه گیری میشود. اصلاح اقتصاد نیاز به جراحی دارد و سیاسیون اجازه این کار را نمیدهند.
در روابط بین الملل هم همینطور است. یعنی سیاست خارجی ما باید با سیاست اقتصادی ما هماهنگ باشد و بالعکس، یعنی یک رابطه دوسویه برای تقویت یکدیگر داشته باشند. ولی چیزی که تا حالا اتفاق افتاده، این است که مسائل اقتصادی همیشه فدایی مسائل سیاست داخلی و خارجی بوده است و این یکی از دردهای عمده اقتصاد است. من پیش تر میگفتم که لطفا اهالی سیاست مدتی سایه مبارک را از سر اقتصاد بردارند اما به تازگی به این نتیجه رسیدم که فایده ای ندارد چراکه اقتصاد یکی از مراکز قدرت است و سیاسیون هم از قدرت دست برنمیدارند. الان میگویم سیاسیهای عزیز اگر میخواهید به اهداف سیاسی خود برسید، باید اقتصاد را سامان دهید.
همین دولت محترم دو دایره دارد، یک دایره سیاسیون و یک دایره اقتصادیون. اقتصادیون دولت آدمهای کاربلدی هستند منتها هر طرحی که میدهند با متر سیاسیون اندازه گیری میشود. اصلاح اقتصاد نیاز به جراحی دارد و سیاسیون اجازه این کار را نمیدهند. الان تنها خواهش من این است که دوباره از صاحبنظران و دست اندرکاران اقتصادی میخواهم اگر مسئولیت اقتصادی میگیرند مخصوصا در سطح ملی، خودشان را از مسائل سیاسی دور کنند. اگر وقتی تصمیمی میگیرند مردم فکر کنند این تصمیم در جهت منافع گروه خاصی است، گاردشان را باز نمیکنند و کسی هم حاضر به سرمایه گذاری نیست چون فکر میکنند برنامه سیاسی کوتاه مدت است. در حالی که برنامه اقتصادی بلندمدت است. منحنی اقتصاد در حوزه امنیت خیلی حساس و تیز است و به مجرد اینکه احساس ناامنی کند، خودش را جمع میکند. جنس اقتصاد اینگونه است که فضای امنی میخواهد و یکی از فاکتورهای امنیت، وجود فضای امن سیاسی است. سرمایه گذار باید مطمئن باشد که مقررات موجود تا مدت قابل اطمینانی ثابت است.
در همه دولتها این وضعیت بوده است؟
بله بوده است. اما کم و زیاد داشته است. امنیت اقتصادی از شعارهای این دولت بوده است و با وجود اینکه تیم اقتصادی درک این مهم را دارند اما جریانات سیاسی مانع آنها میشوند.
از موضوع موتلفه دور شدیم. ماجرای جدایی شما از موتلفه ما را به فضای اقتصادی برد. شما دوره حضور آقای عسگراولادی در حزب موتلفه را تجربه کردید و پس از آن را هم امروز شاهد هستیم. میخواهیم به عنوان ناظری که ارتباط نزدیکی با موتلفه دارد، موتلفه با عسگراولادی و موتلفه بدون عسگراولادی را مقایسه کنید. در صحبتهایتان به نامه نگاریهای آقای عسگر اولادی اشاره کردید. ایشان با اینکه دبیرکل موتلفه بودند اما گاهی نگاهشان در مسائل سیاسی فراجناحی بود حتی تا پیش از درگذشت شان به دلیل موضعی که درباره نامزدهای مغلوب سال 88 گرفتند خیلی مورد انتقاد گرفتند اما معتقد بودند که حرف حق باید زده شود حتی اگر تلخ باشد. و چنین نگاهی را در مرحوم مهدوی کنی هم میدیدیم. الان بعد از درگذشت این دو بزرگوار، در موتلفه و در جامعه روحانیت مبارز همچنان نگاه فراجناحی را میبینید؟
سوال سختی است. اینکه آقای عسگراولادی اینطور بود، قطعی است. اینکه مرحوم مهدوی کنی اینگونه بود، قطعی است. اینکه بعضی از افراد دیگر هستند که اینگونه فکر میکنند هم قطعی است. دو دلیل دارد یکی به دلیل اعتقادات دینی است. بر مبنای اصول اسلامی، حفظ اسلام جزو اوجب واجبات است. یعنی وقتی اصل اسلام در خطر باشد حتی شهادت جزو ضرورتهاست و جان و مال در جهت حفظ اسلام بر همه واجب است. چرا در جنگ هشت ساله، از یک روستایی گرفته تا استاد دانشگاه، پدر خواهش میکرد که بچه اش بتواند به جبهه برود؟ یا هر کسی در حد خودش وظیفه خودش میدانست کمک کند. مثالی از خودم میزنم. در روزهای نزدیک به انقلاب، شاه، حکومت نظامی برقرار کرده بود اما امام دستور دادند که همه به خیابانها بریزند. امام میخواست حکومت نظامی را بشکند. من مریض بودم و عریون گرفته و در خانه بستری بودم و نباید تکان میخوردم. خانه ما هم خیابان خراسان بود. آن روز همه اعضای خانواده به خیابان رفتند و من و مادربزرگ مرحومم در خانه ماندیم. دیدم آمده بالا سر من گریه میکند و مرا صدا میزند که آقا یحیی تا سر کوچه برو که یک وقت نگویند تو از دین خدا حمایت نکردی، نگویند تو مقابل دین خدا ایستادی. چوبی هم در دستش بود. دست مرا این پیرزن گرفت و چوب را هم به دستم داد تا عصایی داشته باشم و مرا تا سر کوچه برد. این اعتقاد یعنی اصل حفظ دین و اصل تبعیت از رهبری باید به گونه ای باشد که همه چیز فدای آن شود. در سیاسیون ما هم عده ای اینگونه فکر میکنند. مجموعه جریانات زندگی آقای مهدوی کنی را ببینید، خیلی جاها موضع داشت اما به مجرد اینکه فکر میکرد با این اصول و مصلحت نظام در تضاد است، همه چیز را کنار میگذاشت. مرحوم عسگراولادی هم با اینکه شم سیاسی داشت و صاحبنظر بود، همینطور بود.
یک جمع چهار نفره و یک جمع سه نفره در انتخابات سال 92 بودیم که تصمیم داشتیم فقط یک نفر از هفت نفرمان باقی بماند اما جمع سه نفره تمایلی به انصراف نداشت و برای همین من با آقایان باهنر، متکی و پورمحمدی خدمت آقای مهدوی کنی رفتیم تا تصمیم بگیریم کداممان بماند و من اولین نفری بودم که انصراف دادم.
خاطره ای نقل کنم تا مشی آقای عسگراولادی روشنتر شود. در سال 88 در جریان همان دعواها به ما گفت که برویم و با آقای موسوی صحبت کنیم گفت من با این عزیز کار کردهام و میشناسمش. پدرش آدم خوبی بوده و خودش هم سابقه خوبی دارد، شاید نصیحت ما در او اثر کند. بنده، به همراه آقایان عسگراولادی، میرسلیم، باهنر و کوهکن به دفتر هنر مهندس موسوی در خیابان ولیعصر رفتیم. آقای عسگراولادی با روحیه پدرانهاش شروع به صحبت کرد و به ایشان گفت که من شما را میشناسم. سابقهات روشن است. نخست وزیر دوران جنگ بودی، امام به تو اعتماد داشت، تو هنوز همان آقای موسوی هستی و ما نگران هستیم که شرایطی پیش آید و شما را به جای دیگری ببرد و آمدهایم به تو بگوییم ما که از دور به عنوان چشم و گوشت نگاه میکنیم میبینیم که مسیر راه کج میروی. شما برای این شرایط حیف هستی. خلاصه نصحیت پدرانه کرد که ریل را عوضی نرو. بقیه آقایان هم هر کدام به نحوی صحبت کردند. من هم گفتم آقای مهندس در حوزه اقتصاد بعد از آن شرایط سخت، کم کم فضای عمومی دنیا به نفع ما تغییر کرده و رای به این بزرگی دارد به حوزه اقتصاد آرامش میدهد. این جریانات، فضای قبلی را زنده میکند و به کشور آسیب میزند، به نظر میرسد که اگر این قائله را جمع کنید به نفع اقتصاد کشور است. آقای مهندس موسوی تشکر کرد و گفت که من خودم بسیجی هستم. برای مقام معظم رهبری احترام قائل هستم و شما نگران من نباشید، من حواسم جمع است، تا لب میروم اما اجازه نمیدهم که به اصل نظام و ولایت ضربهای بخورد ولی در مسئله انتخابات به من ظلم شده است و من باید احقاق حق کنم. برای دوم دوباره سخن شروع شد و گفتیم که اگر فکر میکنی حقی از شما ضایع شده، از آنجا که چارچوب نظام را قبول داری، احقاق حق را از کانال خودش انجام بده. نظام برای احقاق حق راههایی گذاشته است. میتوانی به شورای نگهبان شکایت کنی یا از خود آقا بخواهی، طوری که در خط باشی و اصل نظام را حفظ کنی. اینجا بود که ایشان گفت به حرف من گوش نمیدهند. این صحبتها باز هم تکرار شد و خلاصه بلند شدیم و نسبتی از امیدواری بود که ان شاءالله این حرفها اثر کرده باشد. آمدیم بیرون که سوار آسانسور شویم ناگهان یک جمع 10 تا 20 نفره بیرون آمدند. آنها از آدمهای شناخته شدهای بودند و معلوم بود در اتاقها نشستهاند و منتظر هستند ببینند چه اتفاقی میافتد. آقای عسگراولادی در آسانسور گفت بیخود آمدهایم. فایده نمیکند. این آدمهایی که من دیدم اجازه نخواهند داد که آقای موسوی تصمیم بگیرد.
آنها از جریانات مقابل بودند؟
مقابل تند. رادیکالهای تند وحشتناک.
اسمهایشان را میگویید.
من اصلا یادم نیست اما خب ایشان میشناختشان و گفت بیخود وقتمان تلف شد در حالی که وقتی از اتاق خارج میشدیم ایشان یک الحمداللهی گفت و امیدوار بود که با این وعده ای که آقای موسوی داد از خط خارج نمیشود ولی تا نگاهش به آن جمع افتاد گفت وقتمان را تلف کرده ایم. این آقای عسگراولادی با این خصوصیات به دلیل روحیه اسلامیاش این جمع را برد و حرف زد.
دولت تصمیم نمیگیرد که یارانهها را سامان دهد و خودش را به آب و آتش میزند تا پول یارانه را فراهم کند چراکه جریانات سیاسی میگویند اگر یارانه را قطع کنی در رای اثر دارد. میبینید یک برخورد سیاسی تا چه حد بار اقتصادی را برای دولت فراهم میکند.
پس همانطور که گفتم بحث اول حفظ اسلام است. موضوع دیگر منافع ملی است. تعابیری که از منافع ملی میشود همگن نیستند. در دید یک سری از سیاسیون منافع ملی تنها منافع اقتصادی و مادی کشور است و به نظرشان اگر درآمد سرانه ما از 12هزار دلار بشود 40 هزار دلار بهترین دفاع از منافع ملی ماست گرچه برخی از آرمانهای ما سامان نگیرد، یا بعضی از مسائل انقلابی ما در سایه قرار بگیرد. مهم این است که درآمد سرانه ما افزایش یابد. نگاه دیگر این است که منافع ملی ما با منافع حیاتی و آرمانهای ما عجین است. یعنی کسب درآمد به هر قیمتی امکان پذیر نیست.
فرق منافع حیاتی با منافع ملی این است که یک کشور حاضر است برای منافع حیاتی حتی بجنگد. مثل وقتی که به مرزها حمله کنند شرایط کشور جنگی میشود و حتی جانها برایش فدا میشود. در رابطه با منافع حیاتی برخی تنها مرزهای جغرافیایی را میشناسند اما دید دیگر این است که مرزهای و آرمانی اعتقادی هم جزو منافع حیاتی ماست. امام میفرمودند که اگر اینها به دین ما حمله کنند، ما به تمام دنیایشان حمله میکنیم. مقام معظم رهبری هم همین نگاه را دارند؛ حدود سه سال قبل که مدیران اجرایی کشور خدمت ایشان رسیدیم و مباحث اقتصادی مطرح بود. آقا فرمودند مدام ژاپن و اندونزی و مالزی و ترکیه را جلوی چشم ما نکشید که درآمد سرانه آنها اینقدر بود و حالا اینقدر شده است. برای ما مسئله عدالت جزو محورهای اصلی توسعه است. صراحتا هم اعلام کردند که اگر درآمد ما بشود 30هزار دلار اما اختلاف طبقاتی ایجاد شود، اصلا این توسعه را نمیخواهیم. من توسعه ای را پایدار میگویم که عدالت اقتصادی حاکم باشد و شکاف بین فقیر و غنی ایجاد نشود. عدالت اقتصادی جزو ذات منافع ملی ماست. اما این ماجرا باور عده ای نشده است. تشخیص اینکه مرزهای آرمانی و اعتقادی جزو منافع حیاتی ماست هنوز برای عده ای باور نشده است. در داستان فتنه 88 شعار میدادند نه غزه نه لبنان جانم فدای لبنان. این شعار با باوری که به آن اشاره کردم همخوانی ندارد.
چنین افرادی در موتلفه کنونی حضور دارند؟
موتلفه هنوز هم همان است. مسائل سیاسی را با متر دینی و آرمانی میسنجند.
نگاه فراجناحی مرحوم عسگراولادی هنوز در مدیریت و شورای مرکزی موتلفه دیده میشود؟
به آن شدت نه.
موتلفه الان برای همگرایی اصولگرایان با جبهه پایداری و جمعیت ایثارگران همگام شده است در حالی که قبلا موتلفه در زمین بازی انتخابات با جامعه روحانیت همرده و هم بازی بود و تا سالها اصلا لیست مجزا نمیداد و از لیست جامعه روحانیت حمایت میکرد اما الان میبینیم موتلفه با جریانات نوظهوری همکاسه میشود که اتفاقا در دو انتخابات گذشته بازی بههمزن بودند یعنی با لیستهای مجزایی که میدادند زیر بار وحدت در جریان اصولگرا نمیرفتند. چند ماه پیش حجت الاسلام حسین ابراهیمی اینجا میهمان ما بودند، میگفت آقای مهدوی کنی از دست بعضی از اینها دق کرد از بس که برای وحدت تلاش کرد. مثلا سر انتخابات ریاست جمهوری علیرغم اینکه قول داده بودند به نفع یکی کنار بروند، آقای مهدوی کنی حتی نمیتوانست تلفنی اینها را پیدا کند. به عنوان کسی که قبلا عضو موتلفه بودید، نگران وضعیت این روزهای موتلفه نیستید؟ توصیه شما به یاران قدیمتان در این زمینه چیست؟
هنوز هم ملاک تصمیم گیری موتلفه جامعتین است اما اینکه الان این دست و پاها را میزند که جناحهای مختلف را دور هم جمع کند باز شرطش این است که همه زیر چتر جامعتین بروند. یعنی خط اصولی خود را حفظ کرده است. چراکه همانطور که گفتم فعالیتهای موتلفه بر اساس اعتقاداتش است. دو تا شاخص دارند یکی ولایت است که هر چه بگوید، قبول میکنند و شاخص دوم این است که مصداق اجرایی شاخص اول را در نظام سیاسی در حوزه انتخابات هنوز که هنوز است جامعتین میدانند. الان هم دنبال نقاط مشترک همه اصولگراها هستند. در این جریانات جامعتین دیدند که پایداری به آقای مصباح نزدیک است، گفتند آنها هم باشند که سهگانهای تشکیل شود. سعیشان بر این است که فضا را حفظ کنند اما در شرایطی که عدهای تندرو و عدهای کندرو هستند، کار سختی است که همه طیفها را زیر پوشش جامعتین به اضافه آقای مصباح بیاورند. اگر بتوانند این کار را انجام دهند، کار بزرگی کرده اند.
پس اینکه عده ای معتقد هستند موتلفه با این کارش جایگاه خود را تنزل میدهد قبول ندارید؟
بازی سیاسی است دیگر. من در آن رابطه حرف دیگری دارم که باز هم به حرف اولم برمیگردد. شرایط عمومی کشورمان از نظر اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و منطقه ای در شرایط خاصی است که اگر منصفانه نگاه کنیم در حوزه منطقه ای حتی دشمن هم قبول دارد که ما به اقتداری بیش از قبل رسیدهایم و تاثیرگذاری ما در بازیهای منطقه بیشتر شده است. این فرصتی است. از آن طرف هم تهدیدهای فراوانی داریم. همه منطقه تا بغل گوش ما آتش است و اگر یک غفلت بکنیم، آتش داخل میشود. لذا هم تهدید داریم و هم فرصت. در حوزه اقتصاد واقعیت این است که شرایط خوبی نداریم. شرایط بالقوه ما خوب است اما شرایط بالفعل ما خوب نیست. مثلا در حوزه اشتغال در منطقه خطر قرار داریم. اشتغال ما امسال نسبت به سال گذشته 435 هزار نفر کمتر است. علیرغم همه برنامههای مسکنی، به یک رکود تاریخی بلندمدتی گرفتار شدهایم. وضعیت معیشت مردم اصلا با درآمدشان قابل قیاس نیست. شاخصهای اقتصادی ما دیگر قابل پنهان کردن نیست. البته اگر داستان برجام سرانجامی بگیرد ممکن است 30درصدی وضعیت تغییر کند اما نباید فکر کنیم با برجام همه مشکلات اقتصادی رفع میشود، مشکلات اقتصادی ما ریشه ای و ساختاری است. اگر مسائل اقتصادی سامان پیدا نکند، مسائل اجتماعی مثل دزدی، فحشا، و... را به دنبال دارد. وقتی مسائل اجتماعی بحرانی شد قطعا حوزه اقتصادی ضربه میخورد و مهمترین قربانی، حوزه سیاسی است. ما اگر بخواهیم در حوزههای داخلی و خارجی و حتی در حوزههای آرمانی و اعتقادی خود سامان پیدا کنیم باید فضا را در این مقطع حساس انتخابات سامان دهیم.
اگر کسی بخواهد در حوزه اقتصادی در سطح ملی در کشور تاثیرگذار باشد نمیتواند به یک حزب یا جریان منتسب باشد چراکه مسائل ملی اجماعی ملی را میطلبد. با همین استدلال از موتلفه جدا شدم.
شرایط امروز اقتصاد میطلبد جریانات مجلس آینده با عقلانیت و اعتدال به معنای واقعی و مدیریت معتمد مردم و با برنامههای واقعی اقتصادی سامان بگیرد که از فرصتها بهتر استفاده شود. این شرایط میطلبد که مجلس آینده از جمعی از عقلا و کاربلدها و آدمهایی که ذهنشان به مسائل اساسی کشور با عمل آشنا شده باشد،تشکیل شود تا بتوانند مشکلات اقتصادی را همراه با نظامات اداری و دولت مشکلات را حل کنند.
فکر میکنید حضور چهرههای اقتصادی در مجلس دهم پررنگتر شود؟
من این انتظار را دارم. چون مسئله اصلی ما اقتصاد است انتظار بر این است که چهرههای اقتصادی معتدل کاربلد عاقل منصف روی کار باشند. اگر چنین جریانی جلو بیاید آتیه کشور بهتر خواهد شد. لذا به عنوان یک شهروند کوچک تقاضایم از افرادی که به دنبال مسائل انتخابات هستند این است که وضعیت کشور را درک کنند. به نفع همه است که ببینیم امروز کشور چه هست و چه میخواهد. برای یک دوره هم که شده مسائل باندی و حزبی را ملاک اصل تصمیم قرار ندهیم.
برای رسیدن به این مهم ممکن است خودتان هم کاندیدای مجلس شوید؟
حقیقتش من هنوز فکر نکرده ام ولی نمیدانم چه اتفاقی میافتد. هر جا که فکر میکنم میتوانم نقش داشته باشم وظیفه خودم میدانم آن نقش را ایفا کنم. چون نظام خیلی برای ما هزینه کرده است. خیلی از دوستان به بنده میگویند این حرف را نزن اما من در این زمینه صراحت دارم تا شاید بر دیگرانی که شرایطشان مثل من است اثر کند. میگویم در بانک مرکزی من حداقل 20 میلیارد دلار چک امضا کردم. از صد دلار گرفته تا چند میلیون دلار که الحمدالله یک دانه آنها هم لب پاشوره نخورده است. تازه اینها جدای از تصمیماتی است که من در دولت گرفتهام وقتی دستم را بالا بردهام و کاری انجام شده و دستم را پایین آوردهام و کاری انجام نشده است. در شوراهای عالی بودم و تصمیمات متعدد گرفتهام اما همین امضاهای پولیام 20 میلیارد دلار است. خود من معتقد هستم همین الان اگر بروم جاهای قبلی مثلا وقتی معاون وزیر یا وزیر بودم و تصمیم بگیرم حداقل 10درصد بهتر تصمیم میگیرم. مفهومش این است که دومیلیارد دلار نظام جیرینگی هزینه من کرده است. البته در هر مقطع سعی کردهام که بهترین تصمیمات را بگیرم اما الان فهمم بهتر شده و میفهمم که میشد بهتر از اینها هم تصمیم گرفت. برخی از تصمیماتم اشتباه بود یا میشد تصمیم دیگری گرفت. حالا در نظامی دو میلیارد دلار هزینه من کرده است و نتیجهاش برای من کسب تجربه شده است، میتوانم بروم خانه و بخوابم یا تقاضای بازنشستگی کنم. من نمیتوانم. کف اش این است که هر کاری از دستم بربیاید برای کشور انجام دهم. منت بر کسی نمیگذارم. خودم برای اینکه این هزینه را جبران کنم هر کاری از دستم بربیاید را انجام میدهم منتها باید بفهمم که کار درستی است.
منبع: خبر آنلاین