تاریخ انتشار : ۲۲ دی ۱۳۹۴ - ۱۳:۱۴  ، 
کد خبر : ۲۸۵۹۷۳

تحول استراتژي مبارزه در فلسطين؛ حملات موشكي و جنگ نامتقارن

چكيده: هدف اين مقاله، بررسي تحول استراتژي دفاع و آزادسازي سرزمين فلسطين از سلطۀ صهيونيست‌ها است. اسراييلي‌ها طي جنگ‌هاي متعدد با كشورهاي عربي، با بهره‌گيري از استراتژي جنگ متقارن، همواره پيروز ميدان بوده‌اند. اما گروه‌هاي مبارز فلسطيني راه ديگري را در پيش گرفتند. سؤالي كه درباره اين تغيير استراتژي مطرح مي‌شود اين است كه «استراتژي گروه‌هاي مبارز فلسطيني در جنگ‌هاي 22 و هشت روزه با استراتژي كشورهاي عربي و گروه‌هاي فلسطيني كه طي دهه‌هاي گذشته عليه رژيم صهيونيستي به كار گرفته مي‌شد، چه تفاوتي دارد و استراتژي اخير چگونه توانسته است در مهار توسعه‌طلبي رژيم صهيونيستي مؤثر واقع شود؟» فرضيه قابل طرح اين است كه «گروه‌هاي مبارز فلسطيني با تاسي از حزب‌الله لبنان در جنگ 33 روزه و با پيروي از اصول جنگ نامتقارن، از موشك‌هاي كوتاه‌برد و ميان‌برد استفاده كردند. نبود عمق استراتژيك و ناتواني نظام پدافندي رژيم صهيونيستي براي مقابله با اين استراتژي مبارزاتي، به موفقيت فلسطيني‌ها در جنگ‌هاي 22 و هشت روزه و از ميان رفتن توان بازدارندگي اين رژيم منجر شده است.» اين مقاله براساس نظريه جنگ نامتقارن، تغيير استراتژي مبارزاتي فلسطيني‌ها را تحليل مي‌كند. واژگان كليدي: انتفاضه، جنگ چريكي، جنگ نامتقارن، حمله‌هاي موشكي، عمق استراتژيك، گروه‌هاي مبارز فلسطيني.
پایگاه بصیرت / دكتر ناصر پورحسن/ استاديار علوم سياسي دانشگاه آيت‌الله‌العظمي بروجردي(ره). رايانامه: pourhassann@yahoo.com
(فصلنامه فلسطين ـ زمستان 1391 ـ شماره 19 ـ صفحه 23)

مقدمه

فلسطين فقط يك منطقۀ كوچك در اطلس جغرافيايي جهان نيست بلكه منطقه‌اي است كه به دلايل ديني، جغرافيايي، اقتصادي و ژئوپوليتيك در دنيا همواره اهميت بسياري داشته است. از اواخر قرن نوزدهم كه تئودر هرتصل، «صهيونيسم مذهبي» را به «صهيونيسم سياسي» تبديل كرد و به طور كلي صهيونيسم را از فكر و انديشۀ صرف، به جنبش و سازمان تغيير داد،(1) فلسطين به كانون منازعۀ جهان اسلام و غرب تبديل شد. پس از برگزاري نخستين كنگرۀ صهيونيست‌ها در شهر «بازل1» موج مهاجرت سازمان‌يافته صهيونيست‌ها به سرزمين فلسطين آغاز شد. از آنجا كه فلسطين از مهم‌ترين موقوفات اسلامي به شمار مي‌رود و براساس آيات قرآن كريم سلطۀ غير مسلمانان بر مسلمانان پذيرفته نيست، همزمان با طرح ورود مهاجران صهيونيست از روسيه تزاري و اروپاي شرقي به فلسطين، مقابلۀ مسلمانان نيز با اين سلطه‌طلبي آغاز شد. تا سال 1948 كه متعاقب تصويب قطعنامه ناعادلانه سازمان ملل، سرزمين فلسطين تجزيه شد، مقاومت به شيوۀ جنبش‌هاي جهادي نسبتاً سازمان‌‌نيافته بود.

با اشغال فلسطين، تحولات بسياري رخ داد و از شيوه‌ها و استراتژي‌هاي متفاوتي براي آزادسازي فلسطين استفاده شد. طي دهه‌هاي نخست، چهار جنگ بزرگ (1973 و 1967 و 1956 و 1948) ميان كشورهاي عربي و رژيم صهيونيستي درگرفت. اگر تهاجم اين رژيم به جنوب لبنان و اشغال بخش‌هايي از آن تا سال 2000 و درگيري مستمر با فلسطيني‌ها را محاسبه نكنيم، هر 10 سال، يك جنگ بزرگ رخ داده است. جنگ نخست را كشورهاي عربي [سوريه، مصر، اردن با حمايت كشورهاي عربي ديگر]، عليه رژيم صهيونيستي انجام دادند. جنگ‌هاي سه‌گانۀ بعدي نيز با طراحي كشورهاي مختلف عربي انجام شد. با ناكامي عرب‌ها در آزادسازي فلسطين، كشورهاي عربي روند سازش را در پيش گرفتند و گروه‌هاي فلسطيني استراتژي جنگ چريكي را برگزيدند اما اين استراتژي نيز سرانجام به مذاكره و سازش منجر شد. همزمان با ناكامي در اين استراتژي و پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، «انتفاضه» به معادلۀ منازعۀ خاورميانه وارد شد. براساس اين شيوۀ مبارزه، جنگ حزب‌الله لبنان و رژيم صهيونيستي در سال 2006، جنگ 22 روزه حماس و رژيم صهيونيستي در واپسين روزهاي سال 2008 و روزهاي آغازين سال 2009 و جنگ هشت روزه در سال 2012 رخ داد.

طرف فلسطيني و عربي در جنگ‌هاي چهارگانه يكي پس از ديگري شكست خورد و اتفاقاً شكست آنها در هر جنگي، نسبت به جنگ قبلي سهمگين‌تر بود. اما از جنگ 33 روزه به اين سو، اين معادله تغيير كرد. ماهيت تحولاتي كه از سال 2006، به ويژه پس از جنگ 33 روزه حزب‌الله و رژيم صهيونيستي و متعاقب آن در جنگ‌هاي 22 و هشت روزه در نوار غزه رخ داد، با ماهيت تحولات قبل از آن بسيار متفاوت بود، حتي پيامدهاي اين جنگ‌ها نيز با جنگ‌هاي قبلي تفاوت داشت. نيروهاي مبارز فلسطيني‌ به ويژه حماس، در جنگ‌هاي 22 و هشت روزه توانستند در برابر تجهيزات بسيار پيشرفتۀ رقيب مقاومت كنند و ضربه‌هاي اساسي به آنها بزنند.

سؤال اين است كه «استراتژي گروه‌هاي مبارز فلسطيني‌ كه طي دهه‌هاي گذشته عليه رژيم صهيونيستي به كار گرفته مي‌شد، چه تفاوتي داشته و استراتژي اخير گروه‌هاي مبارز فلسطيني چگونه توانسته است در مهار توسعه‌طلبي رژيم صهيونيستي مؤثر واقع شود؟ فرضيه‌اي كه براي پاسخ به اين سؤال پردازش مي‌شود، اين است كه «گروه‌هاي مبارز فلسطيني با تاسي از حزب‌الله لبنان در جنگ 33 روزه و با پيروي از اصول جنگ نامتقارن، از موشك‌هاي كوتاه‌برد و ميان‌برد استفاده كردند. نبود عمق استراتژيك و ناتواني نظام پدافندي رژيم صهيونيستي براي مقابله با اين استراتژي مبارزاتي، به موفقيت فلسطيني‌ها در جنگ‌هاي 22 و هشت روزه و از ميان رفتن توان بازدارندگي اين رژيم منجر شده است.» در اين مقاله با استفاده از چهارچوب نظريۀ جنگ‌هاي نامتقارن و بررسي شيوه‌هاي سابق مبارزاتي فلسطيني‌ها و استراتژي‌هاي رژيم صهيونيستي در مقابل آنها، كارآمدي استراتژي استفاده از موشك‌ها در منازعه فلسطين و رژيم صهيونيستي بررسي مي‌شود.

الف ـ چيستي مفهوم جنگ نامتقارن

تحول در شيوه و استراتژي دفاع و مبارزه را در فلسطين مي‌توان براساس نظريه‌هاي متفاوتي تحليل و تبيين كرد. با وجود اين، به نظر مي‌رسد «جنگ نامتقارن2» مناسب‌ترين نظريه در اين زمينه است. در يك تقسيم‌بندي كلي، جنگ را مي‌توان به دو دسته جنگ «متفارن» و جنگ «نامتقارن» تقسيم‌بندي كرد. در جنگ متقارن، طرفين در عناصر و مؤلفه‌هاي قدرت، توازن نسبي دارند و تلاش مي‌كنند در عرصۀ نبرد يكديگر را شكست دهند. در بخش عمده‌اي از تاريخ جنگ، به ويژه نسل اول جنگ‌ها كه طرفين در مقابل هم صف‌آرايي مي‌كردند، اصول جنگ متقارن حكمفرما بود. اما بي‌تقارني نيز همواره يكي از شيوه‌هاي جنگيدن بوده است. چون هميشه در ميان طرفين درگير در جنگ، عدم توازن قدرت وجود داشته، طرف ضعيف‌تر تلاش كرده است با استفاده از ضعف‌هاي دشمن و به‌كارگيري شيوه‌هاي كاملاً متفاوت با شيوۀ عمليات نظامي حريف، طرف قوي را مغلوب يا ضعيف كند.

مروري بر تاريخ مكتوب بشر نشان مي‌دهد كه با وجود آنكه در ادوار مختلف تاريخ، قدرت‌هايي ظهور كرده‌اند كه از نظر امكانات تكنولوژيكي، نظامي، سياسي و اقتصادي فاصلۀ بسيار زيادي با رقباي خود داشته‌اند، اين برتري، هميشه به پيروزي آنها منجر نشده است. به بيان ديگر، در شرايطي كه عدم تقارن بين دو رقيب وجود داشت، رقيب ضعيف‌تر با آگاهي از قدرت برتر و مسلط رقيب قوي‌تر و يقين دربارۀ اين موضوع در يك رويارويي متعارف شكست او قطعي خواهد بود، به دنبال راه‌هايي غير از راه‌هاي معمول مي‌گشت تا دشمن خود را شكست دهد يا حداقل از پيروزي آسان او جلوگيري كند.

اما به رغم اينكه جنگ نامتقارن در معناي كلي آن در تاريخ بشر ريشه دارد و از زمان نخستين نبردها، به عنوان شيوه‌‌اي از جنگيدن وجود داشته است، با توجه به گسترش تكنولوژي‌هاي نظامي، مي‌توان گفت جنگ نامتقارن پديدۀ جديدي است كه توسط آن، قدرت‌هاي بزرگ به رغم برتري نظامي، در موارد متعددي شكست خورده‌اند.(2) شكست نيروهاي آمريكا در جنگ ويتنام، از بارزترين مصاديق جنگ نامتقارن به شمار مي‌رود. پس از اين واقعه، استراتژيست‌هاي آمريكا دربارۀ جنگ نامتقارن به تأمل جدي پرداختند. بر همين اساس، نيروي زميني اين كشور به تهديد اين نوع جنگ اعتراف و اعلام كرد:

«دشمنان ما ممكن است تلاش كنند تا با استفاده از ضعف‌هاي ما و استفاده از شيوه‌هايي كه با شيوه عمليات نظامي آمريكا متفاوت است، قواي ما را مغلوب يا تضعيف كنند.»(3) ستاد مشترك آمريكا، جنگ نامتقارن را «به كارگيري رويكردي پيش‌بيني‌ناپذير يا غير متعارف براي خنثي كردن يا ضعف قواي دشمن و در عين حال بهره‌برداري از نقاط آسيب‌پذير از طريق فناوري غير منتظره يا مدل‌هاي مبتكرانه»(4) تعريف مي‌كند. ليدل هارت، استراتژيست انگليسي، به جاي به كار بردن اصطلاح جنگ نامتقارن عبارت «رهيافت غير مستقيم» را به كار مي‌برد كه در آن از قوت‌هاي دشمن خودداري و به ضعف‌هاي آن ضربه وارد مي‌شود.(5) مؤسسۀ روابط بين‌الملل و استراتژيك پاريس، جنگ نامتقارن را اين گونه تعريف كرده است: تلاش يكي از طرف‌هاي متخاصم براي بهره‌گيري از تمام ضعف‌هاي دشمن به منظور آسيب رساندن هر چه بيشتر».(6)

براساس اين تعاريف، جنگ نامتقارن نوعي از جنگ است كه طرف‌هاي درگير در آن از نظر فناوري و توانايي‌هاي نظامي و سياسي و دسترسي به امكانات رزمي جنگ، در يك سطح قرار ندارند و به همين دليل ناگزيرند از روش‌هايي متفاوت براي جنگ عليه ديگري استفاده كنند. در اين گونه جنگ‌ها طرف ضعيف از ورود در حوزۀ تقارن قدرت خودداري مي‌كند. ژنرال آنتوني زيني، فرماندۀ وقت نيروي زميني آمريكا در جنگ اول خليج فارس مي‌گويد: «تنها دليلي كه باعث شد عمليات طوفان صحرا موفق شود اين بود كه ما با يگانه ابله جهان جنگيديم كه از حماقت كافي براي رويارويي مستقيم و كلاسيك با ما برخوردار بود.»(7)

در مجموع جنگ نامتقارن را مي‌توان اين گونه تعريف كرد: انديشيدن، سازماندهي و انجام دادن عمليات با هدف افزايش برتري خود و بهره‌برداري از ضعف‌هاي دشمن و پرهيز از رويارويي با قوت‌هاي دشمن و آنچه او انجام مي‌دهد.(8)

به رغم وجود برخي از تفاوت‌ها، ميان جنگ‌هاي نامتقارن شباهت‌ها و ويژگي‌هاي خاصي را نيز مي‌توان ميان آنها مشاهده كرد. برخي از اين ويژگي‌هاي مشترك عبارتند از:

1- جنگ‌هاي نامتقارن در پي دستيابي و شناخت آسيب‌هاي دشمن يا هدف است؛ اين نوع جنگ‌ها معمولاً آسيب‌پذيري‌هاي ناشناخته را هدف قرار مي‌دهند و غافلگيرانه عمل مي‌كنند. حمله در زمان‌هاي غير منتظره و به شيوه‌هاي ناپيوسته از جمله روش‌هايي است كه درجۀ غافلگيري افزايش مي‌دهد.

2- جنگ‌هاي نامتقارن در بيشتر موارد متنوع و چندبعدي هستند؛ اين تهديدها مي‌توانند از زمين، دريا، هوا، زيردريا، فضا و جو باشند و يكي از اهداف را مورد حمله قرار دهند، همچنين عمليات عليه آنها ديگر فقط با جغرافيا مشخص و تعريف نمي‌شود.

3- جنگ نامتقارن معمولاً در پي تضعيف ارادۀ دشمن براي جنگيدن است؛ در اين زمينه جنگ‌هاي نامتقارن با بهره‌گيري از وجوه روان‌شناسانه غافلگيري و با هدف قرار دادن ارادۀ جنگيدن دشمن، توانايي اقدام يا آزادي عمل خود را بيشتر مي‌كنند.

4- در جنگ‌هاي نامتقارن مؤثر بودن هدف و اقدام اهميت بسيار دارد؛ به عبارت ديگر، ‌ميزان تأثيري كه جنگ نامتقارن در دشمن مي‌گذارد، در پيروزي يا شكست، نقش تعيين‌كننده‌اي دارد.

5- يكي از ويژگي‌‌هاي بسيار مهم در جنگ نامتقارن، كسب نتايج راهبردي در تمام سطوح جنگ است. به عبارت ديگر، طرف ضعيف با طراحي تاكتيكي و عملياتي تلاش مي‌كند به منافع سياسي و اهداف خود در رابطه با بازيگر قوي دست يابد.

ب ـ استراتژي‌هاي مبارزه براي آزادسازي فلسطين

اگرچه سرزمين فلسطين رسماً در روز چهاردهم ماه مي 1948 به اشغال صهيونيست‌ها درآمد، روند «دولت ـ سازي3» صهيونيست‌ها در سرزمين فلسطين پس از برگزاري كنگره صهيونيست‌ها در بازل آغاز شد. ورود سازمان‌يافته يهوديان، ايجاد تاسيسات مختلف زيرساختي در حوزه‌هاي نظامي، صنعتي، كشاورزي و حتي علمي و سياسي موجب شد بستر لازم براي ايجاد دولت يهودي فراهم شود. اما با اعلام هشدار علماي اسلامي دربارۀ نيت صهيونيست‌ها، مبارزه با آنها از همان بدو ورود سازمان‌يافته يهوديان و سال‌ها قبل از تشكيل رژيم صهيونيستي آغاز شد. در ادامۀ مقاله، ابتدا به اقدامات مسلمانان در دورۀ قبل از اشغال رسمي فلسطين و پس از آن به استراتژي‌هاي آزادسازي فلسطين پس از اشغال آن در چهارچوب دو استراتژي جنگ متقارن و جنگ نامتقارن پرداخته مي‌شود.

از سال 1897 تا 1948؛ استراتژي جنبش‌هاي جهادي اعتراضي

سرزمين فلسطين در اواخر قرن نوزدهم جزو قلمرو امپراتوري عثماني بود. به همين دليل نخستين كسي كه به اقدام سازمان‌يافته صهيونيست‌ها براي مهاجرت به فلسطين واكنش نشان داد سلطان عثماني بود. وي در پاسخ به درخواست رسمي تئودر هرتصل براي واگذراي فلسطين به يهوديان در قبال پرداخت مبالغ فراوان به صراحت گفت: «به اين يهوديان وقيح بگو؛ من حاضر نيستم داغ ننگ فروختن بيت‌المقدس شريف به آنان و خيانت به امانت مسلمانان را در تاريخ به پيشاني داشته باشم... من نمي‌توانم حتي از يك وجب خاك فلسطين گذشت كنم. اين سرزمين ملك من نيست بلكه ملك [وقف] امت اسلامي است و اين امت در حفظ اين سرزمين تلاش بسياري انجام داده و آن را با خونش آبياري كرده است. ... تا زماني كه من زنده هستم، اگر بدنم تكه تكه شود براي من آسان‌تر از آن است كه ببينم فلسطين از دولت عثماني جدا گشته است و اين امري است كه هرگز محقق نخواهد شد. من هرگز نمي‌توانم راضي شوم كه بدن ما در حالي كه زنده هستيم، تكه تكه شود.»(9)

اما با تضعيف امپراتوري عثماني در جنگ اول جهاني، صهيونيست‌ها به مهاجرت سازمان‌يافته خود ادامه دادند، ‌واگذاري قيموميت فلسطين به انگليس نيز فرصتي تاريخي براي آنها فراهم كرد كه گام‌هاي اساسي را براي تحقق اهداف خود بردارند. به همين دليل مبارزات اسلامي‌اي كه در دهه‌هاي 1920 تا 1940 انجام شده همه عليه حاكمان انگليسي و نمايندگان گروه‌هاي يهودي در فلسطين بود. در آوريل 1929، نخستين تظاهرات سياسي گسترده ضد صهيونيستي در فلسطين برگزار شد. در سال 1929 قيام براق شكل گرفت. در سند قيموميت آمده بود كه وضعيت موجود در عتبات مقدسه بايد به شكل خود باقي بماند ولي يهوديان اين وضعيت را ناديده گرفتند و در شبانگاه 23 سپتامبر 1928 (روز عيد كفاره يهوديان) وسايل جديدي را به اين مكان آوردند و پرده‌اي كه مردها را از زنان جدا مي‌كرد، نصب كردند و در بوق و كرنا دميدند.(10) يهوديان با اين تجاوز آشكار خود وضعيت موجود را نقض كردند آنها با اين كار خود مي‌خواستند مسلمانان را در برابر عمل انجام شده‌اي قرار دهند و ميزان پايبندي آنها را بسنجند. اين اقدام صهيونيست‌ها، مسلمانان را نگران كرد و به اين باور رساند كه يهوديان قصد تصرف و سلطه بر مسجدالاقصي را دارند، از اين رو سراسر فلسطين در هاله‌اي از اضطراب و بيم فرو رفت و در اوت 1929 نبرد سختي در گذرگاه براق بيت‌المقدس درگرفت و حمله به گروه‌هاي مسلح يهودي از سر گرفته شد.

با ادامۀ نبردهاي خياباني، خبر اين قيام به نقاط ديگر فلسطين رسيد. در شهر الخليل نيز درگيري‌هايي روي داد. فلسطيني‌ها به مراكز نظامي انگليس‌ها نيز يورش بردند و نبردهايي در حومۀ الخليل و صفد روي داد كه بر اثر آن انگليسي‌ها نيروهاي كمكي خود را از داخل و خارج فلسطين فراخواندند و از يك اسكادران متشكل از 13 فروند هواپيماي جنگنده نيز استفاده كردند. هواپيماهاي انگليسي به منظور ايجاد رعب و وحشت در ميان فلسطيني‌ها روز جمعه و در حالي كه مسلمانان سرگرم اداي فريضۀ نماز جمعه بودند، بر فراز حرم قدسي به پرواز درآمدند. خيره‌سري انگليسي‌ها براي يهودي‌سازي فلسطين ادامه يافت. آنها با همكاري مقامات فرانسوي، كنترل مرز مشترك سوريه ـ فلسطين را تشديد كردند تا مانع رسيدن هر گونه كمك احتمالي شوند. انگليسي‌ها به اين مقدار اكتفا نكردند و ارتش خود را نيز عليه فلسطيني‌ها وارد عمل كردند. در اين قيام كه پانزده روز زمان برد، 338 فلسطيني و 472 يهودي كشته و مجروح شدند.

به دنبال حوادث ديوار براق، مسلمانان متوجه خطر فزايندۀ صهيونيسم شدند، به ويژه آنكه اين خطر به شكل تهاجمي اشغال‌گرانه، توسعه‌طلبانه و مسلحانه درآمد. همزمان گزارش تقديمي كميتۀ بين‌المللي به جامعۀ ملل كه بر حقانيت مسلمانان را در مالكيت ديوار براق تاكيد كرده بود، سبب شكل‌گيري انديشۀ مشاركت عامۀ مسلمانان در آرمان فلسطين شد. بر همين اساس در تاريخ 27 رجب المرجب 1350 ه.ق يعني شب اسرا و معراج نبي اكرم برابر با دسامبر 1931، همايش جهان اسلام با حضور نمايندگان همۀ كشورهاي اسلامي و عربي در شهر قدس برگزار شد. حاج امين‌الحسيني، مفتي قدس و رئيس شوراي عالي اسلامي فلسطين نيز به عنوان رئيس اين همايش انتخاب شد. در بيانيه پاياني اين همايش ضمن يادآوري قداست براق و محكوميت هر گونه چشمداشت اغيار نسبت به آن، بر حمايت و پشتيباني از آرمان فلسطين تاكيد شد. در اين بيانيه همچنين سياست‌هاي توسعه‌طلبانه بريتانيا و صهيونيسم در فلسطين محكوم شد.(11)

قبل از اشغال رسمي فلسطين توسط صهيونيست‌ها، قيام جهادي مهم ديگري نيز در فلسطين شكل گرفت. اين قيام به رهبري عزالدين قسام انجام شد كه نخستين حركت نظامي عليه استعمار انگليس بود كه از مسجد استقلال در حيفا آغاز شد و با تشكيل گروه‌هاي كوچك به مناطق جنين، طولكرم و نابلس تسري يافت.(12) مخالفت پراكنده مسلمانان با سلطه‌طلبي صهيونيست‌ها تا سال 1948 تداوم يافت. در اين سال، عبدالقادر الحسيني، فرماندۀ سازمان جهاد مقدس پس از 10 سال، مخفيانه وارد بيت‌المقدس شد تا يگان‌هاي جهادي را براي مبارزه عليه انگليسي‌ها و صهيونيست‌ها سازماندهي كند. همزمان كميتۀ نظامي ـ فني (وابسته به اتحاديۀ عرب) يك نيروي نظامي از داوطلبان عرب تشكيل داد و فرماندهي آن را به فوزي القاوقچي واگذار كرد. نخستين ستون نيروهاي داوطلب عرب، تحت عنوان سپاه نجات فلسطين در هشتم ژانويۀ سال 1947، در بخش‌هاي تحت نفوذ عرب‌ها در فلسطين‌ استقرار يافت. اما با توجه به اينكه كميتۀ عالي عرب رهبري عرب‌هاي فلسطيني‌ را بر عهده داشت، در حقيقت اين سازمان جهاد مقدس بود كه ارتش فلسطين محسوب مي‌شد. كه اين ارتش بيش از 3 هزار رزمندۀ مسلمان فلسطيني داشت و فرماندۀ آن نيز در ميان فلسطيني‌ها بسيار محبوب بود.

از يكسو اين نيروها تا پايان ماه مارس سال 1948 به اماكن متعلق به آژانس يهود و صهيونيست‌ها در همه جاي فلسطين حمله كردند. از سوي ديگر هاگانا كه به عنوان ارتش رسمي صهيونيست‌ها، از مدت‌ها پيش عمليات خود را عليه عرب‌ها آغاز كرده بود، تنها يك روز پس از تصويب قطعنامۀ 181، همۀ يهوديان 17 تا 25 ساله را به خدمت نظامي فراخواند. در حالي كه فرستادگان هاگانا به چكسلواكي براي يك معادلۀ هنگفت اسلحه به توافق رسيده بودند، وزارت امور خارجۀ آمريكا در 5 دسامبر، اعمال تحريم تسليحاتي عليه فلسطين و كشورهاي عربي را اعلام كرد. در همين ايام، ايرگون كه حدود سه سال، تمامي انرژي خود را صرف فرسوده كردن حكومت قيموميت كرده بود، بار ديگر حمله‌هاي خود را عليه مسلمانان فلسطيني آغاز كرد. به اين ترتيب، نبرد سختي ميان رزمندگان و مردم فلسطين با هاگانا و ايرگون شروع شد و حدود 5 ماه يعني، تا 14 مه سال 1948 ادامه يافت.(13)

از سال 1948 تا 1973؛ استراتژي جنگ متقارن

هرتصل در نطق افتتاحيۀ كنفرانس بازل گفت: «ما اكنون سنگ پايۀ خانه‌اي را بنا مي‌نهيم كه پناه و حامي ملت يهود خواهد بود.»(14) وي همچنين در خاطرات روزانۀ خود دربارۀ كتاب دولت يهود و تشكيل دولت يهودي مي‌نويسد: «من در بازل، دولت يهود را بنيان گذاشتم... همه شايد در پنج سال و به تحقيق در پنجاه سال به اين مسئله پي ببرند».(15) اين پيش‌بيني هرتصل، دقيقاً پنجاه سال بعد محقق شد. در تحقق اين مسئله عوامل مختلفي دخيل بودند. شكل‌گيري نهادهايي كه هرتصل در كتاب خود پيشنهاد داده بود و حمايت قدرت‌هاي بين‌المللي براي تأسيس رژيم صهيونيستي در اين زمينه نقش به‌سزايي داشتند. متعاقب اقدامات هدفمند صهيونيست‌ها و كمك‌هاي صريح و ضمني دولت‌هاي غربي، بن گوريون با خروج آخرين نظامي انگليسي از فلسطين تشكيل دولت اسراييل را اعلام كرد. در آن دوره، فلسطيني‌ها نه به صورت مستقل بلكه در كنار كشورهاي عربي وارد ميدان شدند و استراتژي جنگ متقارن را براي نابودي اين دولت اشغال‌گر آغاز كردند.

كشورهاي عربي مدت بسيار كوتاهي پس از تشكيل رژيم صهيونيستي به آن حمله كردند. آنها براساس استراتژي جنگ متقارن اين گونه محاسبه كرده بودند كه به راحتي دولت تازه تأسيس صهيونيستي را نابود خواهند كرد. اما آنها نقش نيروهاي بين‌المللي به ويژه اقدام آنها را در آتش‌بس حساب شده براي ورود كمك‌ها به رژيم صهيونيستي و همچنين زيرساخت نظامي مستحكم صهيونيست‌ها را ناديده گرفته بودند. تنها چند روز از تشكيل اين رژيم نگذشته بود كه بن گورين در 26 مه 1948، دستوري مبني بر ادغام همۀ سازمان‌هاي نظامي و شبه‌نظامي هاشومير (نگهبان)، هاگانا (سازمان دفاع يهودي)، پالماخ (نيروهاي هجومي)، ايرگون (سازمان نظامي ملي) و ليحي (رزمندگان راه آزادي اسراييل) در يك سازمان واحد به نام نيروي دفاع اسراييل صادر كرد و بدين ترتيب ارتش رژيم صهيونيستي ايجاد شد. اين وضعيت موجب شد تا يهوديان در سال 1948 60 هزار سرباز را بسيج كنند. اين در حالي است كه وضعيت اقتصادي، اجتماعي و سياسي هفت كشور عربي موجب شد آنها توانايي فرستادن حدود 40 هزار سرباز را به ميدان براي جنگ با اسراييل داشته باشند.(16) اما سرانجام عرب‌ها در جنگ سال 1948 شكست خوردند.

رژيم صهيونيستي با استفاده از تجربه‌هاي سال 1948، در سال 1956 مصر را شكست داد و جنگ 1967 را نيز آن گونه كه خود خواست، آغاز و هدايت كرد و به پايان برد. با ساقط كردن حدود 420 هواپيما ـ 309 فروند از مصر، 60 فروند از سوريه، 29 فروند از اردن، 7 فروند از عراق و يك فروند از لبنان ـ جهان عرب از نظر نظامي در نبرد متقارن زمين‌گير شد. كشته شدن فقط كمتر از يك هزار اسراييلي در مقابل 20 هزار عرب و اشغال 26 هزار مايل مربع از سرزمين‌هاي آنان و آواره شدن 500 هزار فلسطيني(17) از پيامدهاي اين نبرد متقارن بود. پس از شكست 1967، قطعنامۀ 242 سازمان ملل تصويب شد كه در عمل به معناي پذيرش تلويحي اسراييل بود اين قطعنامه را ابتدا مصر و اردن سپس بقيۀ كشورهاي عربي جز ليبي در نشست فاس در سال 1982 پذيرفتند. ساف نيز در سال 1988 آن را پذيرفت.

از سال 1978 تا 2012؛ استراتژي سازش و جنگ نامتقارن

با شكست استراتژي جنگ متقارن، استراتژي كشورهاي عربي و فلسطيني‌ها در مقابل رژيم صهيونيستي وارد دگرديسي خاصي شد و فلسطيني‌ها از اقدامات جهان عرب نااميد شدند. اگرچه انديشۀ اقدام مستقل فلسطيني‌ها براي آزادي فلسطين به دهه‌هاي قبل برمي‌گشت ـ در دهۀ 1950-1960، رويكرد «اول فلسطين4» يا «فلسطيننا» را افرادي مثل خليل الوزير (ابوجهاد) در مقابل پان ناسيوناليسم عربي طرح كرده بودند ـ با ناكامي استراتژي جنگ نامتقارن در لواي انديشۀ پان ناسيوناليسم عربي، استراتژي‌هاي جديد در دستور كار آنها قرار گرفت.(18) در دورۀ هژموني گفتمان پان ناسيوناليسم عربي، ‌اگرچه آزادي فلسطين در ظاهر هدف اصلي كشورهاي ناسيوناليست عرب بود، به دلايل گوناگوني، اين آرمان بهانه‌اي براي حفظ قدرت در عرصۀ سياسي داخلي آن كشورها و رهبري جهان عرب شد. اين گفتۀ جمال عبدالناصر از اولويت فلسطين و مسائل داخلي مصر حكايت مي‌كند: «ما در فلسطين مي‌جنگيديم اما رؤياهايمان در مصر بود. گلوله‌هاي ما دشمني را نشانه گرفته بود كه در سنگرهاي مقابل ما در كمين بود اما قلب‌هايمان بر فراز مام ميهن در دوردست پر مي‌زد.»(19)

پس از ناكامي استراتژي جنگ متقارن، روند سازش كه برخي كشورهاي عربي مخفيانه از سال‌ها پيش آن را آغاز كرده بودند، به نتيجه رسيد. در حالي كه تا آن زمان، مصر رهبر مبارزه با دشمن صهيونيستي بود، نقش خود را به رهبر سازش تغيير داد و انور سادات كه در سال 1973 فرماندۀ عمليات نابودي اسراييل بود، در سال 1979 با سفر به سرزمين‌هاي اشغالي و سخنراني در كنست، پيمان كمپ ديويد را با رژيم صهيونيستي امضاء كرد. روند سازش ميان عرب‌ها و صهيونيست‌ها بيش از سه دهه است كه آغاز شده و مراحل بسياري را پشت سر گذاشته و هنوز هم بسياري از برخي از بازيگران داخل فلسطين و كشورهاي عربي بر تداوم اين استراتژي اصرار مي‌ورزند اما واقعيت آن است كه ياسر عرفات پس از شكست مذاكرات سازش در سال 2000 موسوم به كمپ ديويد دوم متوجه شد رژيم صهيونيستي از طريق مذاكره نه تنها به آزادي فلسطين رضايت نمي‌دهد بلكه از دادن كوچك‌ترين امتيازي به فلسطيني‌ها امتناع خواهد كرد.

از زماني كه فلسطيني‌ها تلاش براي آزادي فلسطين را از بيرون به درون فلسطين انتقال دادند، با آگاهي از نابرابري خود در مؤلفه‌هاي جنگ متقارن با رژيم صهيونيستي، به سوي استراتژي جنگ نامتقارن رفتند. با توجه به ابزارهاي مورد استفاده فلسطيني‌ها، اين استراتژي را مي‌توان در دو مقطع عمليات استشهادي و حملۀ موشكي تحليل كرد.

3-1. عمليات استشهادي

عمليات استشهادي از مهم‌ترين اقدامات فلسطيني‌ها براي آزادسازي سرزمين خود به شمار مي‌رود. اين اقدام مشاجرات فراواني را موجب شده است. محافل سياسي و رسانه‌اي غرب و حتي برخي كشورهاي عربي با يكسان‌انگاري عمليات استشهادي با عمليات انتحاري آن را نوعي خودكشي تلقي كرده‌اند. حال آنكه فلسطيني‌ها با آگاهي از حرمت جان انسان‌ها در انديشۀ اسلامي، عمليات استشهادي را به عنوان آخرين گزينه و كارآمدترين روش در نبرد نامتقارن عليه اشغال‌گران سرزمين فلسطين انتخاب كرده‌اند. ريشه اين اقدام را «بايد در بي‌اعتماد شدن مردم فلسطين نسبت به همه تلاش‌هاي سياسي نظامي در حل مسئلۀ فلسطين دانست.»(20) فلسطيني‌ها در انتفاضۀ اول كه در نهم دسامبر 1987 در پي برخورد يك خودروي اسراييلي با يك شهروند فلسطيني در منطقۀ جباليا واقع در نوار غزه آغاز شد و با عنوان انتفاضۀ سنگ تا سال 1991 تداوم يافت،(21) حتي يك گلوله هم شليك نكردند. اما اسحاق رابين، نخست‌وزير رژيم صهيونيستي با شكستن استخوان‌هاي جوانان فلسطين به آن پاسخ داد. اما از سال 1991 و پس از آنكه نيروهاي صهيونيستي توانستند آثار اين انتفاضه را مهار كنند، نيروهاي مقاومت فلسطين به سلاح متوسل شدند و سربازان اسراييلي را در نوار غزه هدف قرار دادند.

از اين سال فلسطيني‌ها از اتومبيل‌هاي بمب‌گذاري شده استفاده مي‌كردند. در آخرين ماه سال 1992، نيروهاي اشغال‌گر 415 نفر از رهبران جنبش اسلامي فلسطين را به «مرج الزهور» تبعيد كردند. گردان‌هاي قسام هم تصميم گرفتند با شيوۀ عمليات شهادت‌طلبانه به اين اقدام رژيم صهيونيستي پاسخ دهند. در اين مرحله نيز شيوۀ مبارزه، هدايت اتومبيل‌هاي بمب‌گذاري توسط چريك‌هاي فلسطيني بود. «ساهر حمدالله التهام» در تاريخ 16 آوريل 1993 اتومبيل بمب‌گذاري شده‌اي را به سمت «ميگولا» در 15 كيلومتري رود اردن به حركت درآورد. اين اتومبيل در ميان دو كاميون نظامي اسراييل منفجر شد. در آوريل همان سال «سليمان زيدان» اتومبيل ديگري را هدايت كرد كه به يك كاميون نظامي در نزديك شهرك يهودي‌نشين «بيت ايل» در نزديكي رام‌الله برخورد كرد. پس از كشتاري كه در حرم ابراهيمي الخليل در 25 فوريه 1994 اتفاق افتاد ماهيت حمله‌هاي انتقام‌جويانه فلسطيني‌ها تغيير يافت. در 13 آوريل 1994، براي نخستين بار از كمربند انفجاري استفاده شد. قهرمان اين عمليات «عمار عمارنه» بود كه در «خضيره» پنج نفر از جمله چند سرباز اسراييلي را به قتل رساند. عمليات شهادت‌طلبانه بين سال‌هاي 1994 و 1997 يعني از وقوع كشتار در حرم ابراهيمي تا زمان حفر تونلي در زير مسجدالاقصي توسط اسراييليها ادامه يافت. سپس بين سال‌هاي 1998 و 1999 در نتيجه همكاري امنيتي ميان پليس فلسطين و نيروهاي اسراييلي از شدت آن كاسته شد اما، پس از آغاز انتفاضۀ الاقصي در سال 2000 با شدت بيشتري ادامه يافت(22) و به مهم‌ترين استراتژي مبارزاتي گروه‌هاي فلسطيني تبديل شد. رژيم صهيونيستي براي مهار عمليات استشهادي به شيوه‌هاي مختلفي متوسل شد.

استراتژيست‌هاي صهيونيست از اصطلاح «جنگ كم‌شدت5» براي تحليل اين نوع مقاومت فلسطيني‌ها استفاده مي‌كردند. شيوه‌هاي مقابله اين رژيم با انتفاضه بسيار متنوع بود. براي مثال مي‌توان به اعزام يگان‌هاي كماندويي مانند «دودوان6» و «شيمشون7» براي ربودن يا ترور اعضاي معروف گروه‌هاي مقاومت فلسطيني، كشتار هدفمند فلسطيني‌ها توسط هلي‌كوپتر، استفاده از گلوله‌هاي پلاستيكي براي سركوب فلسطيني‌ها، پرتاب «راكت‌هاي گازي8»، تخريب منازل فلسطيني‌هايي كه عمليات استشهادي انجام مي‌دادند، تخريب مزارع، شكستن اعضاي بدن مبارزان فلسطيني‌، ساخت ديوار حائل، محاصره اقتصادي و... اشاره كرد.(23)

3-2. حمله‌هاي موشكي

رژيم صهيونيستي با حمايت زياد بلوك غرب و حتي بلوك شرق توانست در نبرد متقارن، بر كشورهاي عربي غلبه كند. اين رژيم در مذاكرات طولاني سازش نيز به طرف عربي و فلسطيني امتياز ويژه‌اي نداد. همچنين با چشم‌پوشي جامعۀ بين‌المللي و تدابير غير انساني توانست عمليات استشهادي فلسطيني‌ها را در نبرد نامتقارن مهار كند. با اين اوصاف مي‌توان گفت «موشك» عاملي است كه ماهيت معادلات سياسي ـ نظامي آزادسازي فلسطين را تغيير داده است. تهديدات موشكي در سطوح مختلف براي رژيم صهيونيستي خطرآفرين شده است. حمله گروه‌هاي مبارز فلسطيني با موشك‌هاي كوتاه‌برد به دلايلي كه در ادامه مقاله به آن اشاره مي‌شود، اهميت بيشتري يافته است. «باروخ كيمرلينگ9»، تهديدات موشكي عليه اين رژيم را در سه سطح بررسي مي‌كند؛(24)

از منظر تاريخي، حمله‌ها و تهديدهاي موشكي رژيم صهيونيستي از سطح پيراموني به سطح دروني تغيير يافته است. از نظر فني و نظامي ميان حمله‌هاي موشكي در سطوح سه‌گانه تفاوت‌هاي بسياري وجود دارد و هر چه قدر مسافت مكان پرتاب موشك‌ها كمتر باشد، ميزان اقدامات پدافندي رژيم صهيونيستي ضعيف‌تر و آسيب‌پذيري آن بيشتر مي‌شود. از نظر تاريخي مراحل كاربرد موشك عليه رژيم صهيونيستي را مي‌توان به شرح زير بيان كرد.

2-3-1. حمله موشكي عراق

رژيم صهيونيستي اگرچه طي دهۀ 1980، نسبت به حمله‌هاي موشكي سوريه نگران بود، عملاً تا آغاز دهۀ 1990، با هيچ موشكي از سوي دشمنانش روبه‌رو نشد. در دهۀ 1990، تحولاتي در نظام بين‌الملل، به ويژه در منطقۀ خاورميانه رخ داد كه پيامد استراتژيك آنها ابتدا به سود رژيم صهيونيستي بود ولي درون همان تحولات، تهديدهاي جديدي عليه اين رژيم در حال به وجود آمدن بود. مهم‌ترين تحول منطقه‌اي در آغاز دهۀ 1990، حملۀ‌ عراق به كويت بود كه همزمان چالش‌ها و فرصت‌هايي را براي رژيم صهيونيستي ايجاد كرد. در واقع وقوع اين جنگ مصادف شد با فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و آغاز نظم نوين جهاني كه جرج بوش پدر داعيه‌دار آن بود. اضمحلال بلوك شرق، باعث شد كشورهاي عربي، مهم‌ترين حامي خود را از دست بدهند و تعداد زيادي از آنها به نيروهاي ائتلاف بين‌المللي در جنگ عليه عراق بپيوندند كه نتيجۀ آن بروز شكافي بزرگ در جهان عرب بود. در عمليات اخراج نيروهاي عراق از كويت در حالي كه كشورهايي چون سوريه و عربستان به حمايت از آمريكا پرداختند، كشورهايي مانند اردن و افرادي مانند ياسر عرفات از صدام حسين حمايت كردند.

جنگ عراق و كويت يك پيامد بسيار مهم ديگر نيز براي رژيم صهيونيستي داشت زيرا براي نخستين بار سرزمين‌هاي اشغالي توسط يكي از دولتهاي غير همسايه آن مورد حمله موشكي قرار گرفت. دولت صدام حسين 39 فروند موشك اسكاد به سوي سرزمين‌هاي اشغالي پرتاب كرد. تلفات اساسي اين حمله‌هاي موشكي فقط يك نفر بود، در عين حال، اين حمله از نظر استراتژيك براي رژيم صهيونيستي بسيار اهميت داشت.

در دهۀ 1990 استراتژيست‌هاي رژيم صهيونيستي در ارزيابي خطرات و چالش‌هاي امنيتي برخاسته از محيط، بر نظريه‌اي تأكيد مي‌كردند كه حلقه‌هاي متعددي را تشكيل مي‌دادند.

«حلقۀ داخلي10» همانند فلسطيني‌هاي كرانه باختري و نوار غزه، حلقه اول شامل كشورهاي همسايۀ اسراييل و «حلقۀ خارجي11» كه اغلب، در ادبيات استراتژيك به آن «حلقۀ دوم» گفته مي‌شود ـ كشورهاي دورتر از مرزهاي رژيم صهيونيستي را دربرمي‌گرفت.(25) از ويژگي‌هاي دهۀ 1990 كاهش نگراني از تهديد حمله‌هاي زميني كشورهاي حلقۀ اول و افزايش نگراني‌هاي اين رژيم از تهديدهاي موشكي كشورهاي حلقۀ دوم به ويژه عراق بود. به تعبير كيمرلينگ، با پايان جنگ سرد و كاهش تهديدهاي كشورهاي همسايۀ رژيم صهيونيستي، خطر كشور پيراموني عراق افزايش يافت. تهديدهاي موشكي عراق عليه اسراييل ـ كه در حقيقت تاكتيك دولت صدام براي رهايي از انزواي بين‌المللي و جلب افكار مردم منطقه بود ـ چندان تداوم نيافت زيرا بر اثر حملۀ نيروهاي ائتلاف بين‌المللي در سال 1991 و حضور تيم‌هاي بازرسي سازمان ملل، بخش عظيمي از تسليحات و زيرساخت‌هاي تسليحات كشتار جمعي عراق و موشك‌هاي اسكاد آن تحت كنترل قرار گرفت و بدون پرداخت هزينه توسط اسراييل،‌ ضربۀ سنگيني به آن وارد شد. پس از جنگ 1991 دولت صدام حسين تحت تحريم‌هاي شديد قرار گرفت و بسيار ضعيف شد، با وجود اين، صدام دشمني خود را با اسراييل حفظ كرد. اما پس از حملۀ آمريكا به اين كشور در سال 2003، حداقل براي آيندۀ نزديك، خطر عراق براي امنيت اسراييل در ميان كشورهاي حلقه دوم مرتفع شد اما افزايش توان موشكي جمهوري اسلامي و آزمايش موشك‌هاي بالستيك از جمله شهاب 3 و سجيل 2، نگراني جدي و جديدي براي اين رژيم ايجاد كرد.

2-3-2. حملۀ موشكي حزب‌الله

هرچند حمله‌هاي موشكي عراق در سال 1991 بسيار محدود بود و نمي‌توان آن را جنگ ناميد، حمله‌هاي موشكي حزب‌الله به رژيم صهيونيستي در سال 2006، از جمله حمله‌هايي بود كه ماهيت بحران خاورميانه را تغيير داد. حمله پيشگيرانه و جلوگيري از وقوع جنگي احتمالي در داخل سرزمين‌هاي اشغالي كه مهم‌ترين مؤلفه‌هاي دكترين امنيت ملي اين رژيم به ويژه پس از جنگ 1973 بود، ديگر ناكارآمد شده بود. طي جنگ 33 روزه، حزب‌الله توانست 4 هزار و 228 فروند موشك به سوي مناطق شمالي سرزمين‌هاي اشغالي پرتاب كند. حزب‌الله در دو هفتۀ اول، روزانه 100 فروند موشك پرتاب مي‌كرد و به رغم تلاش‌هاي گسترده رژيم صهيونيستي براي توقف اين حمله‌ها، حزب‌الله، در دو هفتۀ بعدي، روزانه 200 فروند و در روز قبل از آتش‌بس 250 فروند پرتاب كرد. اين حمله‌ها باعث شد حدود يك ششم از جمعيت رژيم صهيونيستي در پناهگاه‌ها مخفي شوند و بيش از 250 هزار نفر نيز محل سكونت خود را ترك كنند.

حزب‌الله در اين حمله‌ها از موشك‌هاي زير استفاده كرد:

1- موشك‌هاي كاتيوشاي گراد 122 ميليمتري12، 30 كيلو وزن و 30 كيلومتر برد؛

2- موشك‌هاي ارتقاء يافته گراد 122 ميليمتري با برد 50 كيلومتر؛

3- موشك‌هاي 220 ميليمتري با برد 70 كيلومتر؛

4- موشك‌هاي 175 كيلوگري B302 با برد 100 كيلومتر.(26)

جنگ 33 روزه آغاز تحولي جديد در استراتژي‌هايي بود كه عليه رژيم صهيونيستي به كار مي‌رفت. اين جنگ، نمادي از جنگ نامتقارن بود. از يك سو جنگي بود پرشدت با ابزارهاي پيشرفته، ايجاد زمين سوخته قبل از حمله‌هاي محدود زميني و از سوي ديگر تركيبي بود از ابزارهاي جنگ غير كلاسيك و الگوهاي جنگ چريكي و پارتيزاني، مهارت‌هاي رزمي و شناخت دقيق جغرافيا، استفادۀ مناسب از ابزارهاي نظامي و استحكامات جغرافيايي، ايجاد لايه‌هاي دفاعي روستايي و شهري(27) و از همه مهم‌تر استفادۀ هوشمندانه از موشك‌هاي كوتاه‌برد و ميان‌برد از سكوهاي متحرك كه امكان هدف قرار گرفته شدن آنها توسط اسراييلي‌ها وجود نداشت.

2-3-3. حمله‌هاي موشكي گروه‌هاي فلسطيني

علاوه بر حمله‌هاي موشكي عراق از حوزۀ كشورهاي حلقۀ دوم و حمله‌هاي حزب‌الله از حوزۀ حلقه اول گروه‌هاي مبارز فلسطيني نيز به ويژه حماس در سال‌هاي اخير از حوزۀ داخلي با موشك‌هاي كوتاه‌برد رژيم صهيونيستي را به شدت تهديد كرده‌اند. حمله‌هاي موشكي گروه‌هاي فلسطيني از سال 2001 با ساخت موشك‌هاي دست‌ساز، به سرزمين‌هاي اشغالي 1948 آغاز شد. حماس نام اين موشك‌ها را «قسام»،‌ جهاد اسلامي، «القدس» و فتح «الاقصي» گذاشت. يك سايت رايانه‌اي وابسته به ارتش رژيم صهيونيستي روند حمله‌هاي موشكي فلسطيني‌ها عليه رژيم صهيونيستي را به شرح زير اعلام كرده است:(28)

رديف

سال

تعداد حملات موشكي

1

2001

510

2

2002

661

3

2003

848

4

2004

488

5

2005

1123

6

2006

946

7

2007

2422

8

2008

3278

9

2009

774

10

2010

231

11

2011

627

12

2012

1435

طي جنگ 22 روزه، به رغم تجربه‌هايي كه رژيم صهيونيستي در جنگ 33 روزه به دست آورده بود و تفاوت‌هاي بنياديني كه بين جنوب لبنان و نوار غزه وجود داشت،‌ حمله‌هاي موشكي حماس تا واپسين لحظات جنگ ادامه يافت. حماس حدود 600 موشك گراد و قسام را به عمق سرزمين‌هاي اشغالي (تا 40 كيلومتري) پرتاب كرد. در اين جنگ شهرهاي عسقلان، اشدود، بئرالسبع و «گدرا13» هدف قرار گرفتند و با افزايش برد موشك‌ها، تعداد صهيونيست‌هايي كه امنيت‌شان در خطر قرار گرفته بود از 25 هزار به 250 هزار نفر افزايش يافت.(29)

به رغم آنكه رژيم صهيونيستي دو جنگ 33 و 22 روزه را پشت سر گذاشته بود و پس از جنگ 22 روزه تدابير امنيتي و پدافندي گسترده‌اي عليه حمله‌هاي موشك‌هاي كوتاه‌برد، اتخاذ كرده بود، بار ديگر در سال 2012 و اين بار به مدت 8 روز، در معرض حمله موشكي گروه‌هاي فلسطيني قرار گرفته كه بي‌سابقه بود. اين جنگ با حملۀ هوايي رژيم صهيونيستي به غزه و ترور احمد الجعبري، معاون فرمانده گردان‌هاي عزالدين قسام، شاخۀ نظامي حماس آغاز شد. وي مسئول اصلي ربودن گلعاد شاليت، سرباز اسراييلي و مبادلۀ آن با هزار فلسطيني بود. جنگ هشت روزۀ غزه در نوامبر 2012، دومين رويارويي مهم نظامي بين دو طرف بود. نبرد موشكي حماس عليه رژيم صهيونيستي در اين جنگ وارد مرحلۀ جديدي شد. گروه‌هاي مبارز فلسطين در پرتو تحولات جديد منطقه، علاوه بر موشك‌هاي كوتاه‌برد، از موشك‌هاي جديد «فجرـ5» نيز استفاده كردند. در واقع به رغم آنكه رژيم صهيونيستي پس از جنگ 22 روزه و شناخت آسيب‌پذيري خود، ‌روي ساخت سپر گنبد آهنين سرمايه‌گذاري بيشتري كرده بود، اين بار با حمله‌هاي موشكي با برد 75 كيلومتر روبه‌رو شد. حماس براي نخستين بار به سوي تل‌آويو شليك و تهديد كرد كه ساختمان كنست در بيت‌المقدس را نيز كه كمتر از 75 كيلومتر تا غزه فاصله دارد، هدف قرار خواهد داد.(30)

براي نخستين بار بود كه شهرهاي بزرگ رژيم صهيونيستي از جمله تل‌آويو پايتخت اين رژيم توسط حماس تهديد مي‌شد. افزايش دامنۀ برد موشك‌ها، باعث شده بود بيش از نيمي از جمعيت رژيم صهيونيستي در معرض خطر حمله‌هاي موشكي گروه‌هاي مبارز قرار گيرند. آژير خطر براي نخستين بار به كرات در تل‌آويو به صدا درآمد و حتي وزير جنگ اين رژيم نيز مجبور شد، به پناهگاه برود. رژيم صهيونيستي كه پس از جنگ‌هاي 33 و 22 روزه گزارش‌هاي دقيقي از حمله‌هاي موشكي عليه خود را منتشر كرده بود، پس از جنگ هشت روزه از انتشار چنين گزارش‌هايي خودداري كرد. حتي دربارۀ تعداد موشك‌هاي كوتاه‌بردي كه گنبد آهنين آنها را رهگيري مي‌كرد، نيز اخبار متناقضي منتشر شد. برخي مقامات اين رژيم ادعا مي‌كردند كه گنبد آهنين حدود 90 درصد موشك‌ها را قبل از اصابت به هدف منهدم كرده است اين در حالي است كه مقامات صهيونيستي به شدت براي اعلام آتش‌بس عجله مي‌كردند. علاوه بر اين، ورود پهباد حزب‌الله بر فراز رژيم صهيونيستي نيز ادعاي دقت سيستم دفاعي گنبد آهنين را زير سؤال برد.

ج ـ علل كارآمدي استراتژي نامتقارن موشكي

مهم‌ترين عاملي كه سبب شد استراتژي نامتقارن موشكي مبارزان فلسطيني، بسيار كارآمد باشد عدم عمق استراتژيك رژيم صهيونيستي بود. «عمق استراتژيك14» در ادبيات نظامي به فاصله‌اي گفته مي‌شود كه از «جبهۀ نبرد15» فاصله دارد و دربرگيرنده مراكز حساس جمعيتي، صنعتي و نظامي است. به هر ميزان كه يك كشور از نظر جغرافيايي وسعت بيشتري داشته باشد، عمق استراتژيك آن بيشتر است و مراكز حساس آن از صحنۀ نبرد دورتر هستند. اين اصطلاح به رغم آنكه ريشه در تاريخ طولاني جنگ دارد به معناي امروز آن نخستين بار در جنگ دوم جهاني به كار رفت. زماني كه در سال‌هاي 42-1941 ارتش آلمان به شوروي حمله كرد، ارتش اين كشور توانست تا فاصلۀ بسيار زيادي عقب‌نشيني كند. با گرفتار شدن ارتش آلمان در مناطق يخ‌زدۀ شوروي، ارتش سرخ توانست، آلمان‌ها را شكست دهد. (اين در حالي بود كه نيروهاي لهستان در ژوئن 1941 نتوانستند عقب‌نشيني كنند زيرا ورشو فاصلۀ زيادي با مناطق نبرد نداشت در نتيجه شكست خوردند) از آن زمان، عمق استراتژيك وارد اصطلاحات متعارف علوم نظامي شد و رواج يافت. البته مفهوم عمق استراتژيك امروزه با پيشرفت تكنولوژي‌هاي نظامي بسيار متحول شده، و اصطلاحي كه اكنون به كار مي‌رود «جنگ تمام‌عيار16» است، با وجود اين براي رژيم صهيونيستي، نداشتن عمق استراتژيك همچنان مهم است و دكترين امنيت ملي آن بر اين اساس تدوين مي‌شود.

1. عدم عمق استراتژيك رژيم صهيونيستي

به دليل رابطۀ تنگاتنگ عدم عمق استراتژيك با جنگ نامتقارن موشكي عليه اين رژيم، در اينجا به بررسي مهم‌ترين مولفه‌هاي آن پرداخته مي‌شود.

1-1. سرزمين محدود؛ رژيم صهيونيستي، براساس محاسبۀ طول مرزهايي كه در قراردادهاي آتش‌بس و متاركۀ جنگ 1949 مشخص شد و با احتساب 445 كيلومتر مربع درياچه‌ها و آب‌هاي داخلي، 20 هزار و 700 كيلومتر مربع وسعت دارد. اين رژيم در جنگ 1967، قدس شرقي (با مساحت 70 كيلومتر مربع)، كرانۀ باختري (با مساحت 5879 كيلومتر مربع) و نوار غزه (با مساحت 378 كيلومتر مربع) را تصرف كرد. اكنون ـ بدون احتساب مناطق تحت كنترل تشكيلات خودگردان ـ‌ رژيم صهيونيستي، 22 هزار و 72 كيلومتر مربع وسعت دارد. بيشترين مساحت طولي سرزمين‌هاي اشغالي 422 و بيشترين مساحت عرضي آن 114 كيلومتر است.(31) كل مرزهاي خشكي آن حدود 1006 كيلومتر و مرزهاي ساحلي‌اش 273 كيلومتر است. اين رژيم با سوريه 76، با اردن 238، با لبنان 79، با مصر 255، با كرانۀ باختري 307 و با نوار غزه 51 كيلومتر مرز مشترك دارد(32) و مساحت آن 11 درصد مساحت سوريه و 2 درصد مساحت مصر است. يك هواپيماي جنگنده مي‌تواند طي 4 دقيقه با سرعت مافوق صوت پهناي سرزمين رژيم صهيونيستي را طي كند زيرا فاصلۀ رود اردن تا مديترانه ـ فقط 40 كيلومتر است.(33)

2-1. جمعيت معدود؛ در كنار مساحت، جمعيت نيز از مهم‌ترين عوامل در سنجش عمق استراتژيك كشورهاست. طبيعي است وقتي كشوري، جمعيت زيادي داشته باشد، نسبت به از دست دادن بخشي از آنها در جنگ، نگراني كمتري دارد. بنابراين، جمعيت براي كشورهاي بسيار كم‌جمعيت مثل رژيم صهيونيستي، اهميت زيادي دارد. براساس آماري كه مركز آمار رژيم صهيونيستي در سپتامبر 2012 اعلام كرد، جمعيت اين رژيم 7 ميليون و 993 هزار و 200 نفر است كه پنج ميليون و 978 هزار آن يهودي، يك ميليون و 636 هزار و 600 نفر آن عرب و 318 هزار نفر آن از مليت‌هاي ديگر است.(34) به عبارت ديگر، اين رژيم علاوه بر محدوديت‌ مساحت سرزمين، در زمينۀ جمعيت نيز با مشكل روبه‌رو است، زيرا كشورهاي منطقه يعني مصر، ايران، عراق، سوريه و... ده‌ها برابر آن نيروي انساني دارند. شايان ذكر است كه حتي موازنۀ جمعيتي در داخل سرزمين‌هاي اشغالي (شامل 1948 و 1967) نيز در بلندمدت به ضرر يهوديان تغيير خواهد كرد، در حالي كه ميزان رشد جمعيت يهوديان ساكن سرزمين‌هاي اشغالي كمتر از 2 درصد است، اين ميزان براي فلسطيني‌ها بيش از 4 درصد است و به اين صورت در آينده يهوديان به يك اقليت تبديل خواهند شد.

3-1. متمركز بودن مراكز حساس؛ رژيم صهيونيستي نه تنها سرزمين وسيعي ندارد بلكه مراكز حساس سياسي، اقتصادي، نظامي و جمعيتي آن نيز در بخش محدودي از اين سرزمين متمركز شده و اين مسئله از نظر عمق استراتژيك، اين رژيم را بسيار آسيب‌پذير مي‌كند. بخش عمدۀ جمعيت آن نيز در امتداد دشت ساحلي از عكا تا عسقلان متمركز است. به ترتيب در شهرهاي بيت‌المقدس (747 هزار)، تل‌آويو ـ يافا (390 هزار)، حيفا (270 هزار)، ريشون ليتسون (225 هزار) و اشدود (270 هزار نفر) متمركز شده‌اند.(35) بزرگ‌ترين مراكز سياسي، اقتصادي و نظامي اسراييل نيز در مناطق پرجمعيت آن واقع شده كه اين مسئله نگراني عمده‌اي براي صهيونيست‌ها ايجاد كرده است. به همين دليل از سال 1948 تاكنون تلاش كرده‌اند يهوديان را در مناطق مختلف سرزمين‌هاي اشغالي سكونت دهند. به عبارت ديگر، توزيع يهوديان در شهرك‌هاي مناطق مرزي يكي از راهبردهاي مهم اين رژيم بوده كه طي 6 دهۀ گذشته به شيوه‌هاي گوناگون تداوم يافته است. در همين زمينه دولت رژيم صهيونيستي براي استقرار يهوديان در مناطق حاشيه‌اي، امتيازهاي فراواني از جمله اعطاي وام‌هاي بلاعوض و كم‌بهره، اشتغال و... در نظر گرفته و در بودجه‌هاي سالانه نيز براي ايجاد توازن اقتصادي در مناطق مختلف و كاهش آسيب‌پذيري‌ها، مبالغ زيادي براي توسعۀ زيرساخت‌هاي مناطق مرزي اختصاص داده شده است.(36)

2. ناتواني رژيم صهيونيستي در مقابل حمله‌هاي موشكي

بررسي منازعۀ فلسطيني‌ها نشان مي‌دهد رژيم صهيونيستي از ابتدا با مشكل محدوديت عمق استراتژيك روبه‌رو بوده است. اين رژيم طي 7 دهه گذشته براي مقابله با استراتژي عرب‌ها و فلسطيني‌ها، راه‌هاي گوناگوني رفته است كه تا قبل از استراتژي نامتقارن موشكي، با موفقيت‌ قرين بودند. چه صهيونيست‌ها از ابتداي اشغال سرزمين فلسطين انديشۀ نيل تا فرات، را در سر داشتند اما به دلايل مختلف از جمله مقاومت منطقه‌اي، اين هدف، محقق نشد، البته اين به معناي دست برداشتن آنها از ايدۀ توسعه‌طلبي نيست. دولت يهودي براساس قطعنامۀ سازمان ملل در محدوده خاصي تشكيل شد اما در پايان جنگ اول با عرب‌ها، بخش ديگري يعني خطوط متاركه 1949 را به آن افزود. دولت يهودي تا سال 1967 در اين محدوده فعاليت مي‌كرد. رژيم صهيونيستي در اين دوره به علت محدوديت مساحت و استراتژي كشورهاي عربي كه حملۀ همزمان در همۀ جبهه‌ها بود، با مشكلات عديده‌اي دست به گريبان بود.

مراكز حساس سياسي،‌ اقتصادي، جمعيتي و نظامي آن به راحتي در دسترس كشورهاي عرب بود. چريك‌هاي فلسطيني نيز به كرات وارد سرزمين‌هاي اشغالي مي‌شدند. جنگ‌هاي اول و دوم [كه البته در كانال سوئز محدود بود] در اين دوره رخ داد. تجربه‌ها و آسيب‌پذيري‌هاي رژيم صهيونيستي، به علت نداشتن عمق استراتژيك از سال 1948 تا 1967 باعث شد در آموزه‌هاي امنيت ملي اين رژيم، راهكارهاي بنيادين و بلندمدتي در نظر گرفته شود كه يكي از نتايج آن وقوع جنگ 1967 بود. اين جنگ از منظر عمق استراتژيك، منشاء تحولات بسيار زيادي شد كه تاكنون ادامه يافته است. در جنگ 1967، نظاميان صهيونيستي با تصرف بخش‌هايي از مناطق پيراموني، عمق استراتژيك خود را از نظر كمي و كيفي گسترش دادند. در اين جنگ، صحراي سينا و نوار غزه [كه تا آن مقطع در كنترل مصر بود] از مصر، بلندي‌هاي جولان از سوريه و كرانۀ باختري از اردن به تصرف آنان درآمد و به اين صورت فاصلۀ مراكز حساس تا حدودي با خطوط مرزي بيشتر شد. در نتيجه با توجه به ويژگي‌هاي خاص توپوگرافي مناطق تصرف شده، رژيم صهيونيستي به مرزهاي نسبتاً قابل دفاعي دست يافت و به عمق استراتژيك آن افزوده شد.(37)

از سال 1967 به بعد برخي از مؤلفه‌هاي آموزۀ امنيت ملي رژيم صهيونيستي با توجه به شرايط جديد بازتعريف شد. در اين زمان بود كه به مفاهيمي چون «جنگ پيشگيرانه و پيشدستانه17» توجه بيشتري شد و اين رژيم براي دست يافتن به برتري كيفي در مقابل ويژگي‌هاي كمّي كشورهاي عربي تلاش كرد توانايي‌هاي كيفي خود از جمله نيروي هوايي‌اش را افزايش دهد. صهيونيست‌ها در جنگ 1967 به اهميت نيروهاي هوايي پي بردند و از آن پس، مانع دسترسي و حملۀ كشورهاي عربي به مراكز حساس صنعتي، جمعيتي و سياسي خود شدند. نيروهاي هوايي در اين جنگ توانسته بودند تعداد بسياري از هواپيماهاي مصر، سوريه، اردن و حتي عراق را نابود كند. «ديويد اليعزر18» رئيس وقت ستاد ارتش رژيم صهيونيستي دربارۀ قدرت نيروي اين رژيم گفت: «هدف اوليۀ نيروي هوايي حفاظت از آسمان كشور و تمام نيروهاي رزمي است... من هميشه اعتقاد داشتم كه نيروهاي زميني ما در صورتي كه از حملۀ هوايي دشمن مصون باشند، مي‌توانند در نبردهاي زميني، دشمنان را شكست دهند.»(38)

به طور كلي در آن مقطع رژيم صهيونيستي براي كاهش آسيب‌پذيري‌هاي خود كه نتيجۀ نداشتن عمق استراتژيك بود، دو اصل مهم را در آموزۀ امنيتي خود قرار داد:

الف) جنگ نبايد در قلمرو رژيم صهيونيستي انجام شود و در صورت وقوع، بايد آن را به سرزمين همسايگان انتقال داد.

ب) با عمليات پيشگيرانه و پيشدستانه از وقوع جنگ تمام‌عيار به ويژه در داخل مناطق اشغالي جلوگيري شود.

با تصرف برخي مناطق استراتژيك كشورهاي عربي در جنگ 1967، ارتش‌هاي عربي در سال 1973 مجدداً از محورهاي مختلف به رژيم صهيونيستي حمله كردند و مناطق اشغالي 1967 را در مدت كوتاهي آزاد كردند اما سرانجام شكست خوردند. اما به رغم پيروزي نظاميان رژيم صهيونيستي در اين جنگ، سياستمداران اين رژيم به اين نتيجه رسيدند كه گسترش محدودۀ قلمرو، باعث تحريك عرب‌ها و تداوم حمله عليه آنها خواهد شد. به همين دليل رويۀ خود را تغيير دادند و راه ديگري را در پيش گرفتند كه نتيجۀ آن، انعقاد پيمان صلح با مهم‌ترين كشورهاي عربي در سال‌هاي پاياني دهۀ 1970 بود. مصري‌ها با امضاي كمپ ديويد توانستند، صحراي سينا را آزاد كنند اما در مقابل آن، رژيم صهيونيستي را به رسميت شناختند و براي عدم استفاده از نيروي نظامي عليه آن تضمين‌هايي دادند.

در سال 1994 نيز توافق مشابهي با اردن انجام شد و به اين صورت در بخش عمده‌اي از مرزهاي رژيم صهيونيستي، امنيت برقرار و معضل عدم عمق استراتژيك آن تا حدودي برطرف شد. اما از آنجا كه رژيم صهيونيستي از سوي جبهۀ شمال نيز در معرض تهديد قرار داشت، نيروهاي اين رژيم در بلندي‌هاي جولان مستقر شدند و بخشهايي از لبنان را تصرف كردند تا به اين وسيله، آسيب‌پذيري‌هاي خود را در اين جبهه نيز كاهش دهند. اسحاق شامير، نخست‌وزير رژيم صهيونيستي در سال 1983 دربارۀ حمله به جنوب لبنان گفت: «تنها عمليات الجليل تأمين‌كنندۀ امنيت ساكنان شمالي اسراييل بود. اين عمليات، فرصتي واقعي براي احياي لبنان فراهم كرد تا با حذف عناصري كه در اين كشور پايگاه تربيتي عليه اسراييل و تمام جهان ايجاد كرده بودند، استقلال خود را باز يابد.»(39)

با وجود تغييراتي كه در تفكر استراتژيك رژيم صهيونيستي پس از جنگ 1973 و مذاكرات صلح در آغاز دهه 1990 ايجاد شده بود، فقط در برخي از مرزهايي كه رژيم صهيونيستي با مصر و اردن بر سر آنها توافق كرده بود، امنيت تقريباً برقرار شد اما به گفتۀ يكي از سياستمداران اين رژيم، صلح بهترين امنيت بود.(40) براساس چنين تفكري تأسيس سفارت رژيم صهيونيستي در دمشق براي امنيت اين رژيم اهميت بسياري داشت و مي‌توانست سبب امنيت مرزهاي مورد توافق با سوريه، شود، اما واقعيت اين بود كه، بازگشايي يك سفارتخانه در سوريه و در مقابل از دست دادن بلندي‌هاي جولان و مزاياي نظامي اين منطقه (بازدارندگي دفاعي و هشدار سريع) براي صهيونيست‌ها منطقي و مقرون به صرفه نبود زيرا نزديكي نيروهاي صهيونيستي مستقر در جولان به دمشق، بازدارندگي ايجاد مي‌كرد و آنها مي‌توانستند با حركت به سوي شرق، پايتخت سوريه را تهديد كنند. علاوه بر اين، توپوگرافي جولان به بهترين شكل به رژيم صهيونيستي اجازه مي‌داد در برابر نفوذ نيروهاي زرهي سوريه بايستند.(41) نتيجه آنكه در دورۀ پس از جنگ 1973، بخشي از استراتژي تصرف زمين براي توسعه عمق استراتژيك ادامه يافت و همچنان نيز ادامه دارد.

هرچند گام برداشتن براي برقراري صلح با كشورهاي همسايه براي رژيم صهيونيستي دستاوردهاي مهمي چون انعقاد پيمان صلح با اردن همراه داشت، يكي از پيامدهاي مهمش نيز ايجاد پايگاهي ضد صهيونيستي درون اراضي حكومت خودگردان و در نزديكي مناطق 1948 بود. به عبارت ديگر، در حالي كه رژيم صهيونيستي طي دهه‌هاي گذشته تلاش كرده بود گروه‌هاي مبارز فلسطيني را از مناطق همجوار خود مثل اردن و لبنان به مناطق دوردست‌تري مانند تونس منتقل و از نفوذ آنها به سرزمين‌هاي اشغالي جلوگيري كند، با توافق‌نامۀ اسلو، باعث بازگشت آنها به درون اين سرزمين‌ها شد. بازگشت فلسطيني‌ها به سرزمين‌هاي اشغالي 1967 به شيوه‌هاي مختلف نيز امنيت رژيم صهيونيستي را تهديد و عوارض ناشي از عدم عمق استراتژيك آن را به گونۀ ديگري نمايان كرد. به عبارت ديگر، رژيم صهيونيستي كه از جنگ 1967 به بعد توانسته بود مساحت خود را تا حدودي گسترش دهد، با توافق‌نامۀ اسلو فلسطيني‌ها را به درون همان سرزمين فلسطين بازگرداند و آنها بار ديگر امنيت نسبي اين رژيم را تهديد كردند. در اين زمان بود كه انتفاضه و عمليات استشهادي به عنوان شيوه‌اي براي مبارزه پيشنهاد شد. رژيم صهيونيستي نيز در اين دوره شيوه‌هاي مختلفي براي جبران عدم عمق استراتژيك خود كه اين بار از داخل تهديد مي‌شد، به كار گرفت كه به ميزان زيادي موفق بود.

اما با حمله‌هاي موشكي، معضل آسيب‌پذيري و عدم عمق استراتژيك رژيم صهيونيستي بار ديگر در اولويت قرار گرفت. بر همين اساس در قبال خطرات موشكي كه در سه سطح داخلي، همجوار و منطقه‌اي آن را تهديد مي‌كند، تدابير مختلفي انديشيد و تلاش كرده از ميزان آسيب‌‌پذيري خود بكاهد. اما متوجه شد كه به رغم تهديدهاي قبلي توان بازدارندگي را در اين زمينه ندارد. با وجود اين، در عرصۀ داخلي، تلاش مي‌كند با اقدامات تلافي‌جويانه و سخت‌گيرانه، مانع حملۀ موشكي گروه‌هاي فلسطيني شود. به اين صورت كه علاوه بر مكان احتمالي پرتاب موشك‌ها دست به محاصرۀ نوار غزه و تنبيه دسته‌جمعي همۀ ساكنان آن مي‌زند. در واقع، محاصرۀ غزه به بهانۀ حضور نيروهاي مقاومت و پرتاب موشك توسط آنها انجام شده است. دربارۀ حزب‌الله نيز پس از ناكامي در تحقق «راهبرد ضاحيۀ جنوبي» تلاش كرد با استقرار نيروهاي بين‌المللي، از نظر جغرافيايي فاصلۀ خود را با آنها (حزب‌الله) بيشتر كند تا از خطر موشك‌هاي آن بكاهد. شايان ذكر است كه اين راهبرد بر تخريب گسترده مبتني است.

اما از آنجا كه اين راهكارها كارساز نبود، تصميم گرفت يك سپر دفاعي موشكي ايجاد كند. البته سابقۀ ايجاد چنين سپري به قبل از حملۀ موشكي عراق در سال 1990 باز مي‌گردد. در واقع رژيم صهيونيستي با توجه به آسيب‌پذيري‌اش در قبال حمله‌هاي موشكي، از اواخر دهۀ 1980، موضوع ايجاد يك سپر دفاع موشكي در دكترين امنيت ملي را طرح كرد. اين سپر ابتدا براساس نگراني از تهديد حمله‌هاي موشكي ـ داراي سلاح شيميايي ـ سوريه پيشنهاد شد بر اين اساس، اسحاق رابين، وزير دفاع اسبق رژيم صهيونيستي، پيشنهاد اين رژيم در «طرح ابتكار استراتژيك19» كه بعدها به «جنگ ستارگان» موسوم شد را مطرح كرد. استدلال رابين اين بود كه تهديد موشكي در آينده مهم‌ترين تهديد عليه امنيت ملي رژيم صهيونيستي خواهد بود. بنابراين استقرار سيستمي فعال در مقابل آن واجب است. بر همين اساس وي برنامۀ تحقيق و توسعه (R&D) را آغاز كرد كه سرانجام به برنامۀ «آرو20» منجر شد. با پرتاب 39 موشك اسكاد توسط دولت صدام حسين به سوي سرزمين‌هاي اشغالي در سال 1991، «موشه آرنز21» وزير دفاع رژيم صهيونيستي، به موضوع توسعۀ دفاع ضد هوايي اسراييل و خريد سيستم «پاتريوت 2»22 از آمريكا و تحقق برنامۀ ساخت سيستم آرو پرداخت و آن را دنبال كرد.

سيستم دفاع ضد موشكي آرو از مهم‌ترين تدابير ضد موشكي رژيم صهيونيستي است كه در دهۀ 1990 پيشنهاد شد. اسحاق موردخاي، وزير دفاع وقت اين رژيم در سال 1997 طي سخناني از 5 لايۀ دفاعي دكترين جديد دفاعي اين رژيم خبر داد:

لايۀ اول) پيگيري تلاش‌هاي سياسي و امضاي موافقت‌نامه‌هاي صلح براي پيشگيري از جنگ؛

لايۀ دوم) تلاش براي ايجاد بازدارندگي مطمئن؛

لايۀ سوم) توسعۀ سيستم ضد موشك بالستيك آرو؛

لايۀ چهارم) تلاش براي افزايش توانمندي حمله به موشك‌ها و سكوهاي پرتاب مستقر در خاك دشمن؛

لايۀ پنجم) دفاع غير عامل؛ مجهز كردن شهروندان به ماسك‌هاي ضد مواد شيميايي و ميكروبي و ايجاد پناهگاه‌ها در شهرها، ساختن اتاقهاي مخصوص در خانه‌ها و آپارتمان‌ها كه در مقابل ورود گازهاي كشنده ايمن هستند.(42)

رژيم صهيونيستي برنامۀ ساخت آرو را كه آمريكا نيمي از بودجه آن را متقبل شد، راه‌اندازي كرد. آرو اكنون نيز 3 آتشبار دارد كه هر كدام از آنها 8 سيستم پرتاب‌كننده دارند و هر سيستم پرتاب‌كننده نيز 6 سيستم رهگير دارد. اين رژيم به دنبال ارتقاي اين سيستم به آروي 2 و 3 است. دولت باراك اوباما در سال 2010، 202 ميليون دلار براي ارتقاء اين سيستم كمك كرد و اكنون نيز قرار است سامانۀ پيشرفتۀ راداري X-Band را براي مقابله با موشك‌هاي بالستيك در اختيار اين رژيم قرار دهد.

رژيم صهيونيستي از مشاجرۀ روسيه با آمريكا براي ساخت سپر دفاع موشكي در شرق اروپا نيز بهره برد و تلاش كرد آن را در اختيار حفظ امنيت خود قرار دهد. پس از انصراف آمريكا از ساخت اين سپر در جمهوري چك و لهستان، باراك اوباما ادعا كرد همچنان نسبت به خطر موشك‌هاي ايران نگران است و به همين دليل يك سپر دفاع موشكي منعطف و هوشمند ايجاد خواهد كرد. اين سپر جديد در مكان خاصي مستقر نيست و رادارها و موشك‌هاي رهگير سيار بر عرشۀ ناوهاي آمريكا استقرار مي‌يابند. رژيم صهيونيستي از اين فرصت استفاده كرده و به دنبال آن است تا ناوهاي آمريكايي حامل اين سيستم كه امكان مقابله با حملۀ احتمالي موشكي ايران را داشته باشند، در درياي مديترانه حضور يابند. اين سيستم دفاع موشكي در تركيه مستقر شده است.

اما رزمايش‌هاي موشكي جمهوري اسلامي نشان داد كه از نظر فني، سپر دفاع موشكي رژيم صهيونيستي قابليت دفاع در مقابل اين موشك‌ها را ندارد. پرتاب همزمان صدها موشك از مكان‌هاي مختلف، مهم‌ترين ويژگي سامانۀ موشكي جمهوري اسلامي است كه ابتكار عمل را در مقابل سپر دفاع موشكي حريف خواهد داشت. رژيم صهيونيستي علاوه بر تلاش براي ساخت سپر دفاع موشكي براي مقابله با موشك‌هاي بالستيك، به دنبال ساخت سپر ديگري كه موشك‌هاي كوتاه‌برد و ميان‌برد حزب‌الله و گروه‌هاي فلسطيني را مهار كند نيز است. به همين دليل طي دهۀ اخير توسط طرح‌هايي همچون ايجاد «عصاي جادويي23» و «گنبد آهنين24» است. در ميان طرح‌هاي مختلف، گنبد آهنين اجرايي شده است. به ادعاي مقامات رژيم صهيونيستي، سرعت هدف‌گيري گنبد آهنين بسيار بالاست و پس از دريافت علائم هشداردهنده از سوي سيستم، به سوي موشك پرتاب‌شده شليك و آن را منهدم مي‌كند.

پيش از جنگ 22 روزه، منابع نظامي صهيونيستي اعلام كرده بودند كه يك رادار پيشرفته در نوار غزه مستقر كرده‌اند كه مدلي از نائوتيلوس ـ پيشرفته‌ترين سيستم دفاع موشكي آمريكا ـ است كه آمريكا و اسراييل طي يك دوره ده ساله آن را ساخته‌اند. اين رادار اهداف را همزمان ردگيري و سپس با پرتوهاي قدرتمند ليزري موشك هدف را منهدم مي‌كند. تحليل‌گران مسائل نظامي رژيم صهيونيستي معتقدند، به علت زمان بسيار اندك اوج‌گيري موشك‌هاي كوتاه‌برد (كمتر از 20 ثانيه) و نيز هزينۀ بسيار بالاي سيستم‌هاي ضد موشكي گنبد آهنين، از نظر اقتصادي ساخت سيستم‌هايي دفاعي براي مقابله با موشك‌هاي كوتاه‌برد مقرون به صرفه نيست. جنگ‌هاي 22 و هشت روزه نيز نشان داد اين سيستم فاقد كارآمدي مؤثر است و همين مسئله موفقيت استراتژي نبرد نامتقارن موشكي عليه رژيم صهيونيستي را نشان مي‌دهد.

نتيجه‌گيري

در اين مقاله، به اين فرضيه پرداخته شد كه استراتژي نبرد نامتقارن موشكي گروه‌هاي مبارز فلسطيني، در مقايسه با تاكتيك‌ها و استراتژي‌هايي كه كشورهاي عربي و فلسطيني‌ها طي دهه‌هاي گذشته عليه رژيم صهيونيستي به كار مي‌گرفتند، در مهار توسعه‌طلبي رژيم صهيونيستي مؤثر بوده و آسيب‌هاي جدي به اين رژيم وارد كرده است. دولت‌هاي عربي و به تبع آن، گروهاي فلسطيني، پس از اشغال فلسطين از استراتژي جنگ متقارن استفاده مي‌كردند. آنها جنگ‌هاي چهارگانه را براساس اين استراتژي انجام دادند اما در برابر قدرت متعارف رژيم صهيونيستي شكست خوردند. پس از آن استراتژي جنگ‌هاي چريكي و سازش و حملات شهادت‌طلبانه براي آزادسازي سرزمين فلسطين بكار گرفته شده اما اين استراتژي‌ها نيز نتوانستند به آزادي سرزمين فلسطين منتهي شوند. به اين دليل گروه‌هاي مبارز فلسطيني استراتژي مبارزاتي خود را تغيير دادند و با الهام از حزب‌الله لبنان در جنگ 33 روزه و پيروي از اصول جنگ نامتقارن، از موشك‌هاي كوتاه‌برد و ميان‌برد استفاده كردند.

در واقع عدم عمق استراتژيك رژيم صهيونيستي كه در مؤلفه‌هايي همچون وسعت محدود، جمعيت كم و تمركز مراكز سياسي، اجتماعي و اقتصادي تجلي يافته است، باعث شده كه به رغم كوچك‌تر شدن جبهۀ مبارزان فلسطيني در مقايسه با جبهۀ عرب‌ها در اواخر دهۀ 1940 تا پايان دهۀ 1970 آسيب‌هاي بسيار جدي به اين رژيم وارد شود. ناتواني رژيم صهيونيستي در مقابله با اين استراتژي مبارزاتي باعث موفقيت فلسطيني‌ها در جنگ‌هاي 22 و هشت روزه شد. در حالي كه رژيم صهيونيستي در دهه‌هاي گذشته، بحران نداشتن عمق استراتژيك خود را به شيوه‌هاي مختلف، رفع كرده و در نبردهاي متقارن با كشورهاي عربي، به موفقيت‌هاي بسيار زيادي رسيده بود همچنين در روند هدفمند سازش، باعث تجزيه و تضعيف كشورهاي عربي و حتي فلسطيني‌ها شده بود، در نبرد نامتقارن موشكي گروه‌هاي مبارز فلسطيني ناكام مانده است. اين رژيم در حالي كه در نبردهاي متقارن به پيروزي‌هاي چشمگيري دست يافت،‌ در جنگ‌هاي 33، 22 و هشت روزه و به رغم كمك جامعۀ بين‌المللي فقط توانست با آتش‌بس از افزايش تهديد حمله‌هاي موشكي و گسترش ناامني بكاهد. سرمايه‌گذاري‌هاي فراوان در زمينۀ سپر دفاع موشكي به ويژه گنبد آهنين در برابر حملۀ موشك‌هاي كوتاه‌برد نيز نتوانست مانع اين حمله‌ها شود.

با افزايش دامنۀ‌ برد موشك‌ها، براي نخستين‌ بار در جنگ هشت روزه شهرهاي بزرگ اين رژيم، در وضعيت اضطراري قرار گرفتند و با وجود اينكه رژيم صهيونيستي حدود 70 هزار نيروي احتياط خود را فراخواند و تا پشت مرزهاي غزه نيز لشگركشي كرد، جرئت آغاز حملۀ زميني را نيافت؛ اين در حالي‌ست كه نيروي زميني معمولاً عنصر تعيين‌كننده در جنگ‌ها به شمار مي‌رود. جنگ‌هاي 22 و هشت روزه نشان داد كه اين رژيم ديگر مانند جنگ‌هاي متقارن سابق به راحتي نمي‌تواند جنگ زميني را آغاز كند. بنابراين با توجه به اينكه استراتژي‌هاي رژيم صهيونيستي در مقابل نبرد نامتقارن حملۀ موشكي فلسطيني‌ها ناكام مانده ـ و به احتمال زياد اين ناكامي در مقابل حملۀ موشكي ميان‌برد و دوربرد نيز تكرار خواهد شد ـ اين رژيم تلاش خواهد كرد با بهره‌برداري از تحولات اخير خاورميانه به ويژه سوريه و تغيير نظام سياسي مصر و روابط نزديك حماس و اخوان‌ المسلمين، با شيوه غير نظامي به مهار حماس بپردازد و خود را از خطر بنيادين موشك‌هاي كوتاه‌برد برهاند.

پاورقي‌ها:

1- Basle

2- Asymetric war

3- State-Building

4- Palestine First

5- Low intensify war

6- Duvdvan

7- Shimshon

8- Gas Rocket

9- Baruch Kimmerling

10- The Inner Ring

11- The Outer Ring

12- Grad-type 122mm

13- Gedera

14- Strategic Depth

15- Front Line

16- Total War

17- Preventive and Preemptive War

18- David Elazar

19- Strategic Defensc Initiative= SDI

20- Arrow

21- Moshe Arens

22- Patriot PAC-2

23- Majic Wand

24- Iron Dome

ش.د910049ف

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات