تاریخ انتشار : ۳۰ دی ۱۳۹۴ - ۰۸:۵۱  ، 
کد خبر : ۲۸۶۲۶۳

يك ماه ديگر دولت را ساقط مي‌كنند

پایگاه بصیرت / محمدعلي موحد

(ماهنامه زمانه ـ مردادماه 1382 ـ شماره 25 ـ صفحه 20)

تقريباً يك ماه پيش از وقايع مرداد 1332 حسيبي از قول مصدق مي‌نويسد:

مجلس طبق نقشه خارجيان، اگر حالا نباشد يك ماه ديگر، با يك راي غافلگيري وقتي مقدمات مهيا شد دولت را ساقط مي‌كند و به اين ترتيب ملت فداكار را من دست بسته و به يك صورت قانوني تسليم اجانب كرده‌ام.

مصدق دو قرينه قوي در دست داشت كه قطعي شدن قول و قرارهاي بريتانيا و آمريكا را براي ساقط كردن دولت او نشان مي‌داد. اول آنكه «كي.بي.راس كه خود را حاضر به يافتن راه‌حلي معرفي كرده بود و فؤاد روحاني براي ملاقات او فرستاده شد از آمدن به ميعادگاه خودداري كرد». ديگر نامه دولت آمريكا در پاسخ او «كه تا نفت ايران به واسطه با انگليسيها حل نشود آنها نمي‌توانند كمك بكنند». و بويژه ذكر اين مسئله در نامه كه «غرامت هم فقط ارزش مايملك نيست». مصدق به استناد اين دو قرينه مي‌گويد: تمام اينها زمينه اتفاق آنها براي برداشتن دولتي است كه حاضر نيست جزو بلوك غربي شود و آنها اساس سياستشان بودن ايران جزو بلوك غربي است. امري كه به ضروري ايران است.ف

برانداختن دولت نبايد صورت قانوني پيدا كند

روشن است كه مصدق قطع دارد كه دولت او را ساقط خواهند كرد ولي نمي‌خواهد كه اين امر «يك صورت قانوني» پيدا كند و با حفظ ظواهر پارلماني جبنه مشروعيت به خود گيرد. حال كه آمريكا مي‌خواهد با رسن ديو در چاه بيفتد بايد بهاي گزافي براي آن بپردازد. سقوط دولت نبايد با نوعي رضايت ضمني و قبول تقصير از جانب او توام گردد. نبايد گذاشت كه مداخله اجنبي خود را در پرده اقليت و اكثريت و راي‌گيري پارلماني پنهان دارد. پرده‌دري البته خطرناك بود ولي او حاضر بود كه اين خطر را به جان بخرد و مبارزه را به شيوه خاص خود ادامه دهد و چنين بود كه پيش از پايان آن يك ماه كه موعد راي «غافل‌گيري» بود دست به انحلال مجلس زد و دشمنان خود را از امكان توسل به ظاهرسازي محروم گردانيد. اينك كودتاگران راهي نداشتند جز آنكه فرمان عزل او را به امضاي شاه در پناه توپ و تانك به در خانه‌اش بفرستند و قرار بر اين شد كه همزمان با آن زاهدي نيز كه فرمان انتصاب خود را در جيب داشت به ميدان آيد و با همدستان خود مراكز مهم امنيتي را در اختيار گيرد و با توقيف و حبس فعاليان نهضت ملي ايران عملاً كار دولت را آغاز كند اگر دولت مصدق فرمان شاه را مي‌پذيرفت و كنار مي‌رفت ممكن بود حمل بر رضايت ضمني يا اقلا تمكين او بشود اگر هم تمكين نمي‌نمود بازداشت او بعنوان ياغي از سوي دولتي كه عملاً بر اوضاع مسلط شده بود اشكالي پيدا نمي‌كرد. شاه كه در شمال مترصد نشسته بود فوراً به تهران مي‌آمد و چنانكه تعهد كرده بود پشت سر نخست‌وزير خود قرار مي‌گرفت. وضع در 25 مرداد 1332 با آنچه در 31 تير 1331 بود تفاوت زياد داشت. اين بار ديگر نه مجلس بود، و نه آيت‌اله كاشاني و بقايي و مكي علم مخالفت بر مي‌افراشتند. شاه اطمينان كافي از بريتانيا و آمريكا گرفته بود و تزلزل و ترديد به خود راه نمي‌داد.

شاهكار سياسي مصدق

شيوه‌اي كه مصدق در روزهاي آخر دولت خود بكار بست شاهكار سياسي او بود. شگرد توسل به رفراندم براي انحلال مجلس تا آن تاريخ سابقه نداشت و سران منتقذ نهضت با آن مخالفت مي‌نمودند. دادن رسيد با قيد تاريخ و ساعت به فرمان عزل و در همان حال دستور توقيف و خلع سلاح آورنده فرمان حكايت از تسلط عجيب وي بر اعصاب خود دارد. در آن شب 25 مرداد وي هوشيارانه و با اعتماد به نفس كامل تحركات دشمن را زير نظر داشت. دنبال كردن رياحي و فرستادن فوري او به ستاد ارتش بود كه نقشه كودتاي آن شب را به شكست كشانيد. در فاصل 25 تا 28 مرداد با آن موج احساسات كه بالا گرفته بود و فشاري كه ياران نزديكش بر او وارد مي‌آوردند شرط احتياط را فرو نگذاشت و به تغيير رژيم تن درنداد. گويي مسير حوادث را از پيش مي‌دانست و نمي‌خواست گزك به دست كسي بدهد. در ملاقات 27 مرداد با هندرسن ضعف و زبوني از خود نشان نداد و هندرسن را از روحيه خوب و متعادل خويش شگفت‌زده ساخت.

روز 28 مرداد او حتي با نزديكترين ياران در دل نكرد و آنچه را كه مي‌انديشيد به احدي نگفت و تمام بار مسئوليت را خود بر دوش گرفت. چند تن از وفادارترين دوستان كه تا آخرين ساعتهاي آن روز پرماجرا با او بودند كلمه‌اي از او نقل نكرده‌اند جز اينكه مي‌گفت: «من اينجا مي‌مانم. هر چه مي‌شود بشود. بيايند مرا بكشند»

زيرك‌زاده كه از همان ساعتهاي اول 28 مرداد در خانه دكتر مصدق بود مي‌گويد: در حدود ساعت 10 يا 11 خبر حركت دسته‌هايي از جنوب شهر كه زنده‌باد شاه مي‌گفتند به نخست‌وزير مي‌رسيد... به نظر مي‌آمد كه سرتيپ رياحي خود را مسلط بر اوضاع مي‌داند و نگران نيست ولي رفته رفته خبرها بدتر شد و مخصوصاً چند نفر از آقايان حاضر به دكتر مصدق اصرار كردند كه با راديو پيامي بدهد و مردم را دعوت كند كه به كمك او بيايند. امري كه دكتر مصدق حاضر نشد انجام دهد و در طبيعت او هم نبود. همچنانكه در وقايع 30 تير هيچگونه استمدادي از مردم نكرد.

زيرك‌زاده روشن‌تر و پرمعناتر از اين هم مي‌گويد:‌ در آن روز واضح بود كه دكتر مصدق مردم را در صحنه نمي‌خواهد. از همان ساعات اول كه خبر آشوب به نخست‌وزيري رسيد تمام آنهايي كه در آن روز در خانه نخست‌وزير بودند بارها و بارها تك تك و يا دسته جمعي از او خواهش كردند اجازه دهد مردم را به كمك بطلبيم موافقت نكرد و حتي حاضر نشد اجازه دهد با راديو مردم را باخبر سازيم. من هنوز قيافه خشمناك دكتر فاطمي را در خاطر دارم كه پس از آنكه اصرارش براي باخبر كردن مردم به جايي نرسيده بود از اتاق دكتر مصدق خارج شده فرياد زد: «اين پيرمرد آخر همه ما را به كشتن مي‌دهد». مصدق با تقاضاي او براي خبر كردن مردم مخالفت كرده بود. مصدق نقشه خود را داشت و حاضر نبود در آن تغييري بدهد. بر فرض كه او نمي‌خواست مردم را به كمك بطلبد و يا به طغيان كمك كند قاعدتاً نمي‌بايستي از اينكه مردم مطلع شوند جلوگيري نمايد اما اصرار دكتر مصدق از خبر ندادن به مردم به خوبي نشان مي‌دهد كه نمي‌خواست درگيري روي دهد.

و زيرك‌زاده در جايي ديگر مي‌نويسد: در تمام روز 28 مرداد مصدق با سرتيپ رياحي به وسيله تلفن در ارتباط بود ولي متاسفانه هيچ كس از مطالبي كه بين آنها رد و بدل شده اطلاع ندارد و من هم شخصاً هيچوقت نتوانستم از او (سرتيپ رياحي) در اين باره اطلاعي به دست آورم چون هميشه با عصبانيت از طرح وقايع آنروز خودداري مي‌كرد البته نارضايتي خود را از انتصاب سرتيپ دفتري به رياست شهرباني پنهان نمي‌كرد و از اينكه سپر بلا قرار گرفته و همه كاسه كوزه‌ها را بر سر او شكسته‌اند به شدت رنج مي‌برد.

زيرك‌زاده بيهوده اميدوار است كه بتواند حرفي از سرتيپ رياحي دربياورد زيرا كه سرتيپ رياحي حرفي براي گفتن ندارد. زيرك‌زاده مي‌پندارد مصدق رازهايي را كه از نزديكترين و ثابت‌قدم‌ترين ياران در كنار تخت خود مضايقه نموده، بوسيله تلفن با سرتيپ رياحي كه سابقه زيادي با او نداشت ـ و كه طبعاً اعتماد زيادي هم به او نمي‌توانست داشته باشد ـ در ميان گذاشته است، و اين شگفت است.

دو سوال مشخص و متمايز كه در برابر ماجراي 28 مرداد مطرح تواند بود اين است: آيا مصدق در آنروز قصد مقاومت داشت؟ و اگر نداشت چرا؟ پاسخ سوال او ز آنچه در بالا آورده‌ايم روشن است. نجاتي كه گزارشهاي مربوط به 28 مرداد را با دقت پيگيري كرده است مي‌نويسد:

در ساعات قبل از ظهر و بعد از ظهر 28 مرداد هيچگونه اعلاميه‌اي از سوي دولت براي آگاهي مردم و احتمالاً مقابله با عوامل كودتاچيان صادر نشد. راديو تهران برنامه عادي خود را پخش مي‌كرد و خبري درباره آشوب شهر و غارت و حريق ساختمان روزنامه‌ها منتشر نساخت.

اما در پاسخ سوال دوم كه چرا مصدق در آنروز كوششي براي مقاومت نكرد و از فراخوان مردم و استمداد خودداري نمود راهي جز حدس و گمان نداريم. آيا وقايع آنروز چندان ناگهاني و سهمگين بود كه مصدق روحيه خود را باخت و قدرت ابتكار و تحرك را از دست داد؟ ما برآنيم كه قراين موجود اجازه چنان استنتاجي را نمي‌دهد. در واكنشهاي مصدق هم در آن ايام و هم در روزهاي بعد كه به زندان و محاكمه كشيده شد رگه‌هايي قوي از زيركي و حسابگري‌هاي هوشيارانه پديدار است. شكي نيست كه با فراخوان او مردم بي‌شماري توي خيابانها مي‌ريختند و به ناچار دسته‌هاي موافق و مخالف درهم مي‌آويختند و كشت و كشتار بسيار رخ مي‌داد اما اين درگيريها و خونريزيها به سود نهضت ملي ايران تمام نمي‌شد. زيرك‌زاده بر آن است كه «روز 28 مرداد دولت دكتر مصدق به سهولت مي‌توانست كودتاچيان را مغلوب سازد» ولي يك ماه بعد، دو يا چند ماه بعد، «از هر طرف طغياني و در هر شهرستان آشوبي برپا مي‌شد» و دولت مصدق نه پول داشت و نه نيروي انتظامي لازم براي خاموش كردن آتش اين طغيان‌ها و «در اين شرايط دولت محكوم به شكست بود. آنكه از اوضاع ايران آنروز باخبر است و به خود زحمت تامل و تفكر مي‌دهد اين پيشامدها را مي‌تواند حس بزند. ولي براي دكتر مصدق اينها حدس نبود، يقين بود».

ما حتي فكر نمي‌كنيم دكتر مصدق مي‌توانست به آن سهولت كه زيرك‌زاده مي‌گويد كودتاي 28 مرداد را سركوب كند و يك يا چند ماه ديگر دوام بياورد. وضع 28 مرداد 1332 با وضع 30 تير 1331 به كلي متفاوت بود. در 30 تير آيت‌اله كاشاني وزنه سنگيني بود كه هنوز در كنار مصدق قرار داشت.

يك ارزيابي در اسناد انگليسي از شخصيت آيت‌الله كاشاني او را «داراي استعداد بي‌نظير نمايشي و مهارت فوق‌العاده» تصور مي‌كند و مي‌گويد كه كاشاني برخلاف مصدق استفاده از توسل به خشونت و ترورهاي سياسي را جايز مي‌داند، در 30 تير بازيگران ورزيده و پرتواني چون حائري‌زاده و مكي و بقايي نيز در كنار مصدق بودند كه به قول مصدق اقدامات آنها «از جهت مخالفتي بود كه با شخص قوام‌السلطنه داشتند. نمك خوردند و نمكدان را شكستند». مواضع شاه و ارتش هم از 30 تير تا 28 مرداد زمين تا آسمان فرق كرده بود.

تحليل مصدق از امكانات خود

اما نيروهايي كه در 28 مرداد در كنار مصدق باقي مانده بودند؛ بهتر است تحليل خود دكتر مصدق را بشنويم:

اولاً راجع به جبهه ملي و مردم غير مسلح كوچه و خيابان: جبهه ملي حزبي نبود و در مجلست اكثريت نداشت تا بتواند دولت را حفظ كند. جبهه ملي اقليتي بود كه افكار عمومي پشتيبان آن شده بود... و مردم چه كار بيش از آنچه كردند مي‌توانستند بكنند، قدرت و توانايي هر كس همان يك راي بود كه موقع رفراندم به دولت داده بود. ثانيا راجع به نيروهاي مسلح كه اسماً در اختيار دولت قرار داشتند: اگر قواي انتظامي در اختيار من بود چرا روز 9 اسفند رئيس ستاد ارتش دست از كار كشيد و تا پنج بعدازظهر كه من او را از ستاد ارتش خواستم در كاخ سلطنتي به سر مي‌برد؟

چرا ساعت يك بعد از نصف شب 25 مرداد كه عده‌اي از سعادت‌آباد با تانك و افراد مسلح براي دستگيري من و همكارانم حركت نمودند و از همه جا گذشتند فرمانداري نظامي تهران ممانعت ننمود و حتي يك گزارش هم در اين باب به من نداده بود. من با دستگاهي كار مي‌كردم كه زير نفوذ استعمار بود. پس از چند تغيير و تبديل سرتيپ افشار طوس را در راس اداره كل شهرباني گذاردم شايد اصلاحاتي بكند او را از بين بردند... دولت اينجانب با چنين تشكيلاتي در ظرف آن دو روز (از 25 تا 28 مرداد) چه مي‌توانست بكند چونكه ابتكار در دست عمال بيگانه بود و عده‌اي از احزاب چپ نيز معناً مجري نظريات دولت مبارز بودند و قواي انتظامي اعمالشان را نديده مي‌گرفت.

مقصود از «دولت مبارز» در اين عبارت انگلستان است كه با مصدق در مبارزه بود. دكتر مصدق در جاي ديگر هم اين عبارت را تكرار كرده است: «هر دولتي غير از دولت اينجانب در آن روز چه مي‌توانست بكند؟ علي‌الخصوص كه دولت به واسطه همين نقشه‌ها بر قواي نظامي مسلط نبود و عده‌اي اخلالگر هم مجري سياست عمال دولت مبارز بودند و با آنها همكاري مي‌نمودند و به اين جهت قواي نظامي معترض آنها نمي‌شد».

اين بود برآورد مصدق از اوضاع در آنروزها او خود را از چپ و راست در محاصره مي‌ديد. دشمنان و مسلح و از هر گونه امكانات برخوردار بودند و هواداران او يك مشت مردم پريشان و دست خالي بودند كه در مقابله با آنان كاري نمي‌توانستند بكنند. پس اينكه مصدق دم از مقاومت مي‌زند چيست؟ او مي‌نويسد:

با اينكه صلاح و صرفه شخصي من در اين بود آن (فرمان عزل) را بهانه قرار دهم و دست از كار بكشم نظر به اينكه كناره‌جويي من از كار سبب مي‌شد هدف ملت ايران از بين برود. مقاومت كردم و آنرا اجرا ننمودم. مراد از مقاومت در اينجا مقاومت منفي يعني تمكين نكردن به فرمان شاه و پذيرا نشدن آن است نه مقاومت به معني مقابله و زورآزمايي در برابر كودتا كه بنا به تحليل درست و واقع‌بينانه خود مصدق از عهده او خارج بود. برخي از صاحب‌نظران گفته‌اند: «همه‌پرسي بدون آمادگي كافي و دورانديشي درباره پيامدهاي آن صورت گرفت». به گمان آنان مصدق خيال نمي‌كرد كه شاه شهامت آنرا داشته باشد كه با كودتاگران همراهي كند و از اينرو آمادگي مقابله با كودتا را نداشت و عملاً غافلگير شد. نجاتي نيز بر اين باور است كه مصدق «از عمق توطئه‌اي كه در آنروزها در شرف اجرا بود اطلاع نداشت».

ما برآنيم كه اسناد و مدارك حكايت از بي‌اطلاعي يا غافلگير شدن مصدق نمي‌كند و در سطور بالا كوشيديم تا توجيهي قابل قبول‌تر براي واكنش دكتر مصدق در برابر كودتا ارائه دهيم. (به نقل از كتاب خواب آشفته نفت ـ جلد دوم صص 847-854)

ش.د820392ف

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات