(روزنامه ايران - 1394/06/30 - شماره 6033 - صفحه 17)
* جناب دکتر صفوی، به نظر میرسد میل به گفتوگو و پرهیز از خشونت در فرهنگ ما بویژه در ادبیات سیاسی دولتمردان ما بسیار پررنگ است؛ چنانکه در دولت اصلاحات با طرح «گفتوگوی تمدنها» و در دولت یازدهم با نظریه «جهان عاری از خشونت» این روحیه صلحدوستی ایرانیان ابراز و به جهانیان ارائه شد. تحلیل شما در این باره چیست؟ جامعه بینالملل چقدر ما را با این دیدگاه صلحطلبی قضاوت میکند؟
** واقعیت این است که دولت اصلاحات با ایده «گفتوگوی تمدنها» نقش مهمی در بازسازی مثبت چهره جهانی ایران و اسلام ایفا کرد و فرهنگ دیالوگ را گفتمان غالب سیاسی در سپهر فرهنگ سیاسی ایران کرد. هرچند بعد از دولت اصلاحات وقفهای در این طرح ایجاد شد اما مردم بار دیگر معادلات و محاسبات سیاسی را تغییر دادند و با روی کار آوردن دولت اعتدال با شعار «جهان عاری از خشونت» مجدداً وجهه جهانی و داخلی جمهوری اسلامی را بهبود بخشیدند.
لذا میتوان گفت در میان روشنفکران دینی و علمای آزادیخواه ما نظیر طالقانی، بهشتی، موسویاردبیلی، امینی و... «فرهنگ گفتوگو» غالب است. فرهنگ گفتوگو زمانی در جامعه و ملتی ظهور پر رنگی پیدا میکند که «فرهنگ نقدپذیری» در آن جامعه نهادینه شده باشد و کیش شخصیتپرستی از جامعه و ساختار قدرت برچیده شود. برخی حاکمان به غلط فکر میکنند که حق فقط در آستین آنها است و مردم حق انتخاب ندارند. این نگاه باطلی است که هیچ جایگاهی در اندیشه قرآنی و سنت نبوی و علوی ندارد. صلح در جامعه وقتی رخ میدهد که شکاف طبقاتی برچیده و حق اقلیت به رسمیت شناخته شود.
* توافق هستهای و «برجام» را تا چه اندازه در راستای همین طرح فکری دولت اعتدال در طرح «جهان عاری از خشونت» ارزیابی میکنید؟
** توافق هستهای اثباتکننده توانایی دیپلماسی ما برای حل مناقشات بینالمللی است. این توافق نشان داد بدون جنگ نیز میتوان به امنیت رسید و راه صلح و امنیت همیشه از لوله تفنگ نمیگذرد. این توافق غلبه «هنر دیپلماسی خردگرا» بر جنگطلبان نومحافظهکار امریکایی، صهیونیسم جهانی و ارتجاع عرب است.
در عین حال نباید فراموش کنیم که همین توافقنامه ماهیت زیادهطلبی قدرتهای جهانی را بار دیگر اثبات کرد. ما در حالی که هیچ سلاح هستهای نداریم و هیچ مدرکی نیز در اثبات قصد ما برای تولید آن وجود ندارد؛ مقید به پذیرش شروطی شدهایم. اما اسرائیل و قدرتهای جهانی مستثنی شدهاند. در حالی که امریکا است که نخستین بمب هستهای را ساخت و آنها هستند که برای نخستینبار در تاریخ بشر از سلاح هستهای برای نابودی غیرنظامیان استفاده کردند و هزاران ژاپنی غیرنظامی را بیرحمانه قتلعام کردند و هنوز نیز از این جنایت علیه بشریت عذرخواهی نکردهاند.
* «صلح» به عنوان آرمان بشر امروز مورد خوانشهای گوناگونی در فرهنگها و نظامهای اندیشهای مختلف قرار میگیرد. با توجه به صحبتهایی که مطرح شد، مایلیم بدانیم که شما از چه زاویه و خاستگاهی به مفهوم «صلح» مینگرید؟
** صلح از منظر فلسفی و اندیشه سیاسی در ساحتهای مختلف فرد، گروه، جامعه، دولت-ملت، بینالمللی و بینالدولی مطرح میشود و هر یک از این ساحتها با هم در رابطهای دیالکتیکی قرار میگیرند. از طرفی صلح در تمامی این ساحتها قابل تعریف به «عدم» و «ایجاب» است؛ در «تعریف عدمی» صلح به عدم شرایط هشدار و تهدید در روابط بین یک گروه، ملت یا جامعه جهانی و از «منظر ایجابی» به آرامش، تعادل قوا و تعامل سازنده بین واحدها تعریف میشود. این در حالی است که من خود با تعریف ایجابی از صلح، همدلتر هستم و از این زاویه در رابطه با آن حرف میزنم.
از این رو، صلح از منظر متافیزیکی و در ساحت فرد؛ به تعادل قوای درونی آدمی تحت لوای خرد ربانی تعریف میشود. به تعبیری قوای انسان همواره با هم در منازعه هستند تا سرانجام با مدیریت عقل، یکی بر دیگری غلبه کند و به دنبال این امر است که تعادل و آرامش بین قوای درونی میسر شده و سهم هر کدام بر اساس مقتضیات زمان و مکان داده میشود. بر این اساس، صلح یا جنگ در درون آدمی، میتواند انعکاس بیرونی در ساحت واحد خانواده، گروه، جامعه، دولت و جهان داشته باشد. از این رو، مادامی که شرایط صلح در درون آدمی فراهم نشود، منازعات بیرونی همچنان ادامه خواهد داشت.
بر این اساس، ریشه صلح درونی است و با نیروی پلیس بیرونی نمیتوان از منازعات بیرونی ممانعت کرد. صلح در ساحت فردی امری وجودی است و در ساحت بیرونی (یعنی جامعه و جهان) امری قراردادی است.
صلح در ساحت دولت-ملت باید در عمل نوکری مردم را کند نه اربابی مردم و مردم در عمل بر اساس میثاق اجتماعی، از حکومت به اندازه توانش متوقع باشند و ناظر و منتقد فعال عملکرد ساختار قدرت باشند. بر این اساس، صلح «فعل» است نه «لفظ».
صلح از منظر اندیشه سیاسی به صلح موقت و پایدار تقسیم میشود؛ صلح پایدار بر اساس عدالت و رعایت مصالح مشروع طرفین یا کنشگران مختلف است ولی صلح موقت یا صلح مسلح بر اساس عدم توانایی تسلط مطلق یک واحد بر واحد دیگر است.
از این رو، تا روابط ظالمانه اقتصادی بر جامعه و جهان حاکم است و شکاف طبقاتی برقرار است، صلح پایدار میسر نمیشود. واقعیت این است که صلح پایدار از دل مناسبات عادلانه اقتصادی بیرون میآید و آزادی، عدالت و حق (حقوق ذاتی انسان و حقوق ذاتی جامعه) مؤلفههای اصلی آن هستند.
* به بحث شکاف طبقاتی به عنوان یکی از موانع تحقق صلح اشاره کردید، برخی بر این باورند که تا «عدالت»، «رفع فقر»، «گفتوگو» و «باور به تکثرگرایی در تفکر و اندیشه» نهادینه نشود، نمیتوان به تحقق صلح در جهان امیدوار بود. آیا شما هم این چهار مؤلفه را پیشنیاز صلح میدانید؟
** بیشک «عدالت» از مقومات اصلی صلح است. تا وقتی استثمار اقتصادی، شکاف طبقاتی در جامعه و جهان وجود دارد، صلح پایدار برقرار نمیشود. عدالت از اصول مذهب شیعه است و خدا نیز بر اساس عدل عمل میکند نه آنکه هر چه خدا کند، عدل است. این نظریه پیامدهای وسیع در اندیشه سیاسی شیعه و سنی پیدا کرده است. از نظر ما حاکم و حکومت باید بر اساس عدالت و قانون حکومت کنند نه آنکه هر چه آنها کردند، عدل است.
واقعیت این است که در دوره معاصر تئوری «جان رالز» راجع به عدالت اجتماعی به ما نزدیکتر است. او معتقد است که عدالت، مقدمترین فضیلت نظامهای اجتماعی است و فضیلتی است که به هیچ وجه نمیتوان از آن صرف نظر کرد.
حکومتها اعم از غربی و شرقی، سکولار و مذهبی؛ قائل به تکثرگرایی اندیشه و دیالوگ نیستند. به نظر میرسد اکثر حکومتها به مونولوگ معتقد باشند؛ گرچه جهت وادار کردن طرف مقابل به پیروی و اجرای خواستهایشان، شیوههای گوناگون اعمال میکنند و استدلالهای متفاوتی ارائه مینمایند؛ به نام دموکراسی، خدا، خلق، حزب، طبقه، مصالح ملی، امنیت جهانی؛ راه، عقاید و اهداف خود را بر دیگران تحمیل میکنند.
از طرفی یکی از مهمترین افتراقات ذاتی انسان، «افتراق ذاتی اندیشه و معرفت» است. اندیشه آدمی در ذات خود، اقتضای افتراق دارد. این افتراق از سویی حاصل تفاوت ذاتی مراتب معرفت (تجربی، استدلالی، عقلی و عرفانی) است و از دیگر سو حاصل پروسه «هندسه معرفت» است. این پروسه چندضلعی است؛ وقتی اضلاع مختلف «هندسه معرفت» افراد متفاوت باشد، اندیشه تولید شده نیز متفاوت خواهد بود. معرفت تجربی درباره اجزای عالم ماده توضیح میدهد، اما از توضیح تصویر کلی جهان و از آن برتر، کلِّ هستی ناتوان است.
البته این محدودیت اقتضای اهداف، موضوع و روش این دانش است. متقابلاً تلاش فلسفه، کلشناسی عالم طبیعت و هستی است. در حالی که عرفان عهدهدار تبیین باطن آدمی، جامعه، تاریخ، هستی و فراتر از آن چگونگی وصول به اصل خویشتن (Origin) است. طبیعی است که نگاه یک شیمیدان با نگاه یک فیلسوف به انسان، جهان و تاریخ متفاوت است؛ چنانکه نگاه عارف، با نگاه هر دو تفاوت دارد. فیلسوف از قال گوید و عارف از حال. تاریخ اندیشه بشر، بیانگر استمرار اختلاف و افتراق اندیشهها است. چنانکه فلسفه به عنوان یقینیترین معرفت حصولی از سقراط تا به امروز شاهد اختلاف و تفاوت بین فلاسفه است، حتی بین استاد و شاگرد همچون افلاطون و ارسطو، یا میرداماد و ملاصدرا.
برخی حاکمان از آن رو که تفاوت اندیشه را نمیپذیرند؛ اساساً با اعتقاد به مونولوگ، قائل به دیالوگ نیستند. چرا که دیالوگ مبتنی بر پذیرش اصل تفاوت اندیشهها است. قرآن کریم انسانها را به شنیدن اقوال گوناگون و تبعیت از بهترینِ آنها دعوت میکند: «... یستَمِعوُنَ القَول فَیتَّبِعوُنَأَحسَنَه.»(زمر: 18) بدین سان تفاوت اندیشه در فرهنگ قرآنی یک اصل متعارف است. در حوزه روابط اجتماعی نیز حاکمان از آن رو که اختلاف را «ذاتی» میدانند نـه عَـرَضی؛ قائل به گفتوگوهای سازنده، پیش برنده و دینامیک نیستند. زیرا با ایستا دانستن روابط اجتماعی، آن را در چارچوب روابط «ارباب و بنده» تفسیر میکنند.
* به جایگاه فرهنگ گفتوگو در ادبیات سیاسی و دینیِ کشور و نقشی که این فرهنگ در تحقق صلح دارد، اشارهکردید. به زعم شما، در کنار ضرورت حاکمیت فرهنگ گفتوگو، یک جامعه صلحطلب باید واجد چه ویژگیهای دیگری باشد؟ در واقع میخواهیم بدانیم که شما شرایط و الزامات تحقق «صلح پایدار» را در نظام بینالملل چه میدانید؟
** در کنار ضرورت حاکمیت گفتوگو که پیش از این به آن اشاره کردم، معتقدم که یک فرهنگ صلح باید واجد موارد دیگری باشد که عبارتند از:
1- انسان دارای حقوق ذاتی است که هیچ کس این حقوق را تحت عنوان مذهب، امنیت ملی یا امنیت جهانی نمیتواند خلع کند.
2- جامعه دارای حقوق ذاتی است. دو اصل طلایی آن «آزادی» و «عدالت اجتماعی» است.
3- جنگ راه حل مناقشات اجتماعی، منطقهای و جهانی نیست بلکه عامل تداوم بحران به صورت سینوسی است. همچنانکه جنگهای جهانی اول و دوم و جنگهای بین اسرائیل و فلسطینیها نشان دادهاند.
4- بدون وجود عدالت اقتصادی امکان برقراری صلح پایدار در روابط اجتماعی و سیاسی در ساحت دولت-ملت و روابط بینالملل وجود ندارد.
5- تکاثر طلبی و اقتدارگرایی دو عامل اصلی بازدارنده صلح و آتش جنگ هستند. استعمار اقتصادی امپریالسم جهانی عامل اصلی بسیاری از منازعات جهانی است.
* با وجود اینکه امروز نهادهای بینالمللی همچون سازمان ملل برای تحقق صلح تلاش میکنند، اما به نظر میرسد، روندهای خشونتآمیز در عرصه جهانی بویژه با ظهور داعش همچنان ادامه دارد. نظریه پردازان حوزه مطالعات صلح چقدر توانستهاند صلح را تئوریزه کنند و تا به امروز چه توجیهات نظری را برای تحقق آن ارائه کردهاند؟
** متأسفانه از آن جهت که اکثر نهادهای بینالمللی نظیر بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول و سازمان ملل تحت نفوذ امپریالیسم جهانی است، نظریههای متفکران مستقل راجع به صلح امکان عملیشدن پیدا نکردهاند. افرادی نظیر چامسکی (منتقد امپریالیسم و صهیونیسم جهانی)، جان رالز (تئوری عدالت اجتماعی)، حسن روحانی (تئوری جهان عاری از خشونت) و نظریه گفتوگوی تمدنها با وجود ایدههای ممتاز جهانی صدای شان در سیاستگذاریهای جهانی انعکاس پیدا نکرده است.
* موانع برقراری صلح را در جهان چه میبینید و تحلیل شما از آینده روابط در فضای بینالملل چیست و چقدر به تحقق صلح پایدار جهانی امیدوار هستید؟
** معتقدم که روابط ناعادلانه اقتصادی بین کشورهای شمال و جنوب از موانع عمده صلح و امنیت جهانی است. کنترل نهادهای مهم بینالمللی اقتصادی، سیاسی و نظامی از سوی امپریالیستها مانع دوم صلح و امنیت جهانی است که با یکجانبه نگری و ندیدن منافع مشروع کشورها و ملتهای دیگر صلح جهانی را مختل کردهاند. واقعیت این است که صلح عادلانه کالای گرانی است که سرمایهداری جهانی از اساس با آن مخالف است و به نظر میرسد منافع نظام سرمایهداری جهانی، در داغ بودن تنور جنگ و تنشهای منطقهای تأمین میشود. از این رو، افق صلح در عرصه بینالملل را متأسفانه چندان روشن نمیبینم.
http://iran-newspaper.com/newspaper/page/6033/17/86617/0
ش.د9402805