از درب پادگان که وارد میشوی میتوان غربت آن را احساس کرد، سر که میچرخانی همه چیز جلوی چشمانت نظاره میشود خندهها، اشکها، تمرینات بدنی، نجواهای شبانه ، نماز شب ها و......
پادگان دوکوهه به دروازه رزمندگان در زمان جنگ معرف است، پادگانی که در آن میتوان هنوز هم صدای آن نجواهای شبانه را گوش کرد( دوکوههای بهترین محوای من یادت بخیر).
دوکوهه میعادگاه خندهها و اشکها؛ اینجا خوب که نگاه کنی ساختمانهایی وجود دارد که هنوز هم هم حال و هوای جبههها را دارد و بچه هایی که از سراسر کشور با سنین مختلف آمده بودند تا نگذارند دشمن حتی وجبی از خاک میهن را تصرف کند.
ارام ارام وارد پادگان دوکوهه می شوم کمی قدم میزنم و گوشهای مینشیم به ساختمانها خیره می شوم یاده لحظه خداحافظی بچهها میافتم کسانی که با سن کم می خواستند یک شبه راهه صد ساله بروند و با اینکه میدانستند شاید راه برگشتی نباشد با خنده خدا خافظی میکردند.
جلوتر میروم به حسینه حاج همت میرسیم در حوض جلوی این حسینیه وضو میگیرم و دوباره مینشیم خوب به این حوض نگاه میکنم تصویر رزمندگانی را به یاد میآورم که برای آخرین با در این حوض وضو گرفتند.
داخل حوض که نگاه میکنی سنگ قبر شهدای گمنامی را میبینی که روزی جزء همین رزمندگان بودند و در این پادگان آموزش دیدند و امروز گمنامند.
گوشهای مینشینم که کمی استراحت کنم، صدای قطار نظرم را به خودش جلب میکند کمی پیاده روی میکنم به ایستگاه قطار دو کوهه میرسم تصویری تمام نگاه من را به خودش جلب میکند تصویری که نشان میداد قطار ایستاده و رزمندگان از او پیاده میشوند.
از ایستگاه برگشتم روی سکویی نشسته بودم یاد جملهای از بچه ها در مورد گردان تخریب افتادم که در پادگان دوگوهه آموزش میدیدند، داشتم حرفایش را مرور میکردم به آدرسی که داده بود رفتم صحنهای که دیدم ناخودآگاه اشکم را در آورد و بزرگی این رزمندگان را دیدم، کسانی که در شب زیر نور ماه قبرهایی برای خود درست کرده بودند و در آن با خدای خود نجوا میکردند.