مسئله جنگ و صلح کانونیترین موضوع دانش روابط بین الملل است. بعد از جنگ دوم جهانی و غلبه واقعگرایی بر دیگر نظریهها در فضای تئوریک؛ هنوز هم با وجود به صحنه آمدن نظریه های انتقادی، پست مدرن و سازه انگاری و... ، واقعگرایی از میدان به در نرفته است. رئالیسم در فضای آکادمیک و عرصههای عمل و دولتهای بزرگ هنوز حرف اول را می زند. کشورهایی که در پی بیشینه سازی قدرت خود بوده و زور و فریبکاری مدرن وجهه آمال و عمل آنهاست.
از دیدگاه رئالیسم تهاجمی( offensive realism) سه شکل سیستمی، قاره ای و منطقه ای برای هژمونی متصور است. که دو مورد اول قابلیت حصول ندارند. ولی هژمونی منطقه ای امکان ظهور داشته و دارد. در استراتژی های امنیتی به دو دسته راهکار توجه می شود. 1.افزایش قدرت خود 2. کنترل حریف. در منطقه غرب آسیا مهمترین رکن رفتار استراتژیک آمریکا جلوگیری از رشد کاندیدای مستعد هژمونی یعنی ایران و حمایت از کاندیداهای طرف خود یعنی ابتدا عربستان و سپس ترکیه بوده است .آن ها بطور کلی سه منطقه را در جهان کنونی واجد اهمیت می دانند: 1. آسیا پاسیفیک 2. نیمکره غربی( آتلانتیک)3. خلیج فارس با ارزش نفتی آن
در چین، به غیر از دو استثناء، یعنی مسائل نظامی و امنیتی که کاملاً کمونیستی اداره می شوند، در بقیه امور، سیستمی غیرکمونیستی حاکم است. به هر حال از نظر آمریکایی ها مسئله نگران کننده چین برای آنها بحث بودجه غیر شفاف نظامی و مسئله هسته ای آن است و الاّ در دیگر مسائل، مشکل حادی با چین ندارند. از نظر آن ها در منطقه خلیج فارس تنها قدرت ناهمسو با نظام سلطه، ایران است که 3 چرخ آن به سمت هژمونی میرود: مسائل نظامی، اقتصادی و علمی.
در مباحث تئوریک گفته می شود که دو راهبرد برای مهار یک قدرت ناهمسو وجود دارد: یکم موازنه(balancing ) و دیگری احاله مسئولیت ( buck passing). وقتی امریکا می خواهد از افزایش قدرت ایران و از هژمون شدن ایران در منطقه جلوگیری کند و ایران را مهار کند احاله مسئولیت می دهد به کشوری دیگری که این نقش را هم اکنون عربستان عهده دار شده است.
هیچ قدرتی امکان حرکت به سمت هژمونی و قدرت برتر شدن را ندارد، مگر اینکه از یک قدرت نظامی برتر برخوردار باشد. برای تشکیل یک نیروی نظامی برجسته با ابزارهای پیشرفته، وجود یک سازمان اقتصادی قوی بسیار مهم است که این سازمان اقتصادی باید توان تولید مستقل و بومی ثروت را داشته باشد. همچنین نوآوری های تکنولوژیکی برای تولید ثروت بسیار مهم اند. یک مزیت نسبی دیگر مسئله جمعیت (به لحاظ کمی و کیفی) است که برای قدرت برتر شدن لازم است.
هدفگذاری دشمن روی موضوعاتی از قبیل: توانایی اقتصادی ایران (بوسیله اعمال تحریم های سنگین و شکننده)، قدرت نظامی و موشکی (با قطعنامه های سازمان ملل و نیز تحریم ها)، نوآوری های علمی و فنی (ترور دانشمندان هستهای کشور و اخراج دانشجویان ایرانی از اروپا) همگی با هدف کنترل ایران و جلوگیری از هژمون شدن ایران در منطقه انجام میشود. راهکارهای مقابله با این اهداف دشمن نیز در فرمایشات و دستورات امام خامنه ای مشهود است: اقتصاد مقاومتی، افزایش قدرت موشکی و نظامی، نهضت نرم افزاری تولید علم و فناوری و توجه به افزایش جمعیت کشور.
لازم به ذکر است، در روابط آمریکا و عربستان نیز تاکنون و حتی پس از برجام، هیچ تغییر استراتژیکی به وقوع نپیوسته است. اولویت غرب آسیا هم در سیاست خارجی امریکا تنزل نیافته و چین همچنان اولویتی پایینتر دارد. صحبت از برجام های منطقهای نشانی غلط و برداشت غلط برخی مسئولین داخلی کشور است که آمریکا قصد دارد اینگونه افراد را در نقشه طراحی شده خود به بازی بگیرد. هدف امریکا در منطقه استحکامبخشی به دستاوردهایی است که سالیان طولانی، بالاخص پس از جنگ جهانی دوم به آن رسیدهاند و تا با گرفتن امتیازهای مطمئن در منطقه و کنترل بیبازگشت کشور ایران، دست از منطقه بازنخواهد برداشت. الگوی توافق هسته ای با ایران از نظر آمریکاییها در این حوزه تعریف میشود و به نظر آنها این توافق موفق عمل کرده و توانسته ایران را در برخی مسائل کنترل و کانالیزه کند به همین منظور در صدد توسعه آن به دیگر مسائل هستند.
آمریکا با الگوی فشار- مذاکره سیاسی در صدد است تمام خواسته هایش درباره ایران را محقق کند. دقیقاً به همین منظور است که تقلای تفاله های سعودی پس از برجام بیشتر شده است تا ایران را به پای میز مذاکره برجام های دیگر بکشانند.کوتاه آمدن مقابل عربستان یعنی تن دادن به خواست امریکا. اگر عربستان نتواند نقش خود را به عنوان نایب آمریکا در مقابل ایران خوب بازی کند، آمریکا مجبور خواهد شد با دادن امتیازهای بیشتر، در منطقه نقش تأثیرگذارتری به ایران بدهد
مماشات در برابر سعودی هیچ توجیهی ندارد. احاله مقابله با ایران از طرف آمریکا به سعودی واضح است. تکلیف دولت و وزارت خارجه نیز واضح است؛ آنچه لازم است اقدام و عمل عاقلانه و عزتمندانه از سوی مسئولین کشور میباشد.