(روزنامه آرمان ـ 1394/11/01 ـ شماره 2956 ـ صفحه 7)
** بنده موسس اين تشكيلات و با اين مسائل آشنا بودم. چون از جواني مطالعات من در همين جهت شكل گرفته بود. به مبارزه، تشكيل گروه انقلابي، مبارزه عليه ظلم و ستم و بيدادگري عليه استعمار و نفوذ خارجي خيلي علاقهمند بودم. تمام اينها جهت مطالعاتي بنده را تعيين كرد. بنابراين از تمام جرياناتي كه در دنيا ميگذشت با اطلاع بودم، يعني از انقلاب فيدل كاسترو در كوبا، انقلاب ويتنام و حركتهاي جنوبشرقي آسيا، لائوس و كامبوج باخبر بودم. حزب ملل اسلامي نخستين حركت سازمانيافته سياسي- نظامي بود. سياسي به اين معنا كه تشكيل حزب بود و نظامي به اين معنا كه خط مشي مبارزه مسلحانه يا استراتژي مبارزه مسلحانه را در پيش گرفته بود. البته تاكتيكهاي مختلفي را براي اجراي مبارزه مسلحانه در پيش گرفته بود و بيشتر نظرش اين بود كه در شهرها، روستاها و جنگل و كوهستان اين جبهه را گسترش دهد و با نيروهاي نظامي درگير شود. اين برنامه حزب بود ولي چون تا آن وقت چنين ادبيات انقلابي به اين رنگ و شكل وجود نداشت، هم براي جامعه ناآشنا بود و هم حكومت ايران غافلگير شد، يعني وقتي افراد حزب ملل را با اين طرز فكر گرفتند خود آنها هم شگفتزده شدند كه چطور يكمرتبه در ايران چنين تشكيلاتي به وجود آمد كه از ديد آنها مخفي مانده است. خيلي ناراحت شده بودند كه چطور نفهميده بودند ما اينهمه كار كرديم و شبكه تشكيل داديم و اينها متوجه نشده بودند.
ما يك ماهنامه به نام ماهنامه «خلق» داشتيم كه درون تشكيلات پخش ميشد. ماهنامه «خلق» فقط بين اعضاي حزب ملل اسلامی پخش ميشد و به بيرون داده نميشد و مخفي بود. در آن ماهنامه يك مقاله تحت عنوان «پس كو ساواك؟» بود. نويسنده نوشته بود «پس كو ساواك؟». اين موضوع ساواك را خيلي ناراحت كرد. خيلي آزردهخاطر شده بودند كه اينهمه آنها را دستكم گرفتهاند و اينها ميگويند پس كو ساواك. چون ساواك خيلي به خودش مينازيد كه ما همهچيز را كنترل ميكنيم و از اين طريق مردم را ميترساندند. ما براي اينكه ترس همه بريزد يك مقاله نوشته بوديم در ماهنامه «خلق» كه عنوانش «پس كو ساواك؟» بود. منظور اينكه اين تشكيلات يك چيز جديد و يك ادبيات نو را در عرصه مبارزه مطرح كرد. مثلا گروه احمدزاده و پويان طرفدار مبارزه مسلحانه در شهر بودند ولي گروه بيژن جزني، از رهبران عمده چريكهاي فدايي خلق، بيشتر طرفدار مبارزه در جنگل و كوه بودند كه جريان سياهكل را به وجود آوردند و شكست خوردند. آنها مبارزه مسلحانه را در جنگل شروع كرده بودند. بعد بيژن جزني دستگير و محكوم به ۱۵ سال حبس شد و در زندان پيش ما آمد. آن وقت ما در زندان بوديم. البته بعدا جرياناتي به وجود آمد كه داستانش مفصل است.
نهايتا رژيم شاه او را اعدام كرد. بيژن جزني به بنده گفت: «تجربه حزب ملل اسلامي براي ما آموزنده بود كه ما هم خط مشي مبارزه مسلحانه را در پيش بگيريم.» جالب اينكه بعد از حزب ملل هر گروهي را كه گرفتند طرفدار مبارزه مسلحانه بود. گروههاي كوچك خيلي زيادي آمدند و همه طرفدار مبارزه مسلحانه بودند. در واقع ميشود گفت مبارزه مسلحانه با حزب ملل آغاز شد. يك مدت گذشت و در ايران سكوت بود، يعني پنج شش سال بعد از ما شروع شد. ديگر همه گروهها با خط مشي مبارزه مسلحانه وارد عمل شدند.
* برنامه شما براي پس از مبارزه چه بود؟ اساسا براي چه مسائلي برنامه داشتيد؟
** حزب ملل اسلامي براي اداره كشور در تمام عرصهها برنامه داشت. براي سياست داخلي و خارجي، اقتصادي، قضائي، ساختار حكومت، و اسلاميت حكومت برنامه داشت.
* اين برنامه را چه كسي نوشته بود؟
** كساني كه در كادر مركزي بودند.
* اين كادر را هم شما دعوت كرده بوديد؟
** بله.
* چه كساني بودند و چطور جذبشان ميكرديد؟
** افرادي بودند كه در همان اوايل كار عضوگيري و انتخاب شده بودند. مانند آقاي مولوي، آقاي سيدمحمودي، آقاي عزيزي، آقاي مظاهر و آقاي ميرمحمدصادقي كه بعدا پيوستند. به هر حال كادر مركزي وجود داشت. كار ما كاملا تشكيلاتي بود، يعني به صورت زنجيرهاي بود. هر كس فقط رابط خود را ميشناخت، نه همه را، يعني اگر دستگير ميشد زير شكنجه فقط ميتوانست رابط و همكلاسياش، كه در حوزه واحدي بودند، را معرفي كند. هر حوزهاي حداكثر سه نفر بودند. از يك نفر شروع ميشد تا به سه نفر رسيد. يك رابط هم بود كه مسئول حوزه بود. بنابراين هر شخص، شخصي خارج از حوزه را نميشناخت. هر چند حوزه يك واحد را تشكيل ميداد و هر دو واحد يك شبكه بود. اين تشكيلات شاخهاي بود و ميتوانست بدون اينكه خطر لورفتن وجود داشته باشد در جامعه خيلي گسترش پيدا كند. ولي ممكن بود يكي زير شكنجه مجبور شود حرف بزند. در نتيجه اين تشكيلات زنجيرهاي طوري بود كه اگر يك رابط بالاتر را مخفي ميكرديد سازمانهاي اطلاعاتي كشور قادر به شناسايي گروههاي ديگر، كه در اين رابطه هستند، نبودند. وقتي يكي را ميگرفتند ميتوانستند رابط او را شناسايي كنند و به تدريج افراد آن زير را كشف كنند ولي به بالا دسترسي نداشتند. تشكيلات خيلي منظمي بود.
* اساسنامه و مرامنامه هم داشتيد؟
** بله. اساسنامه، مرامنامه و نشريات استدلالي وجود داشت. نشرياتي كه بيانكننده خط مشي مبارزه مسلحانه بود و همه دلايلي كه ما دست به اسلحه ميبريم در آن ذكر شده بود. رژيم شاه هم خيلي شدت عمل به خرج داد. يك دادگاه ۵۵نفره تشكيل شد. در آن دادگاه حزب ملل اسلامي ۵۵ نفر متهم داشت. همه را يكجا محاكمه كرد. براي هشت نفر تقاضاي اعدام شده بود و براي ۴۷ نفر بعدي حكم زندان بريدند. بنده هم محكوم به اعدام شدم. بعضيها به ۱۰ سال زندان محكوم شدند و بعضيها چهار سال و شش سال. هر كس متناسب با كارهايي كه كرده بود و با آن درجه تشكيلاتي كه داشت محكوم ميشد. كساني كه برايشان تقاضاي اعدام شده بود جزو كادر مركزي و به اصطلاح كادر بالا بودند. متهم رديف اول بنده بودم كه محكوم به اعدام شدم. برخی اتهامات ديگر هم داشتم كه مجموعا به ۲۳ سال زندان محكوم شدم.
سه سال زندان بابت توهين به مقام سلطنت، چهار سال زندان براي قاچاق اسلحه، شش سال زندان براي مقاومت مسلحانه هنگام دستگيري، ۱۰ سال زندان براي تشكيل جمعيتي با مرام و رويه ضدسلطنتي و اعدام براي برهمزدن اساس حكومت و تاج و تخت سلطنت به بنده دادند. اينها تيترهاي قانوني آن وقت بود كه دقيقا با همين عبارات مطرح ميشد و محكوم ميكردند. دادستان به آن هفت نفر بقيه هم اعدام داده بود كه دادگاه به آنها يك درجه تخفيف داد و گفت به دليل جواني يك درجه تخفيف ميدهيم. به آنها حبس ابد دادند. اعدام بنده تاييد شد. چون معمولا براي كسي كه چند محكوميت دارد اشد مجازات را ملاك ميگيرند. اشد مجازات من اعدام بود. چون نميتوانستند ۲۳ سال من را در حبس نگه دارند و بعد اعدام كنند. بنابراين اشد مجازات را مد نظر قرار دادند و در واقع محكوم به اعدام شدم و حكم اعدامم قطعي شد. در دادگاه تجديد نظر نظامي هم مجددا احكام صادره من تاييد شد. آن وقتها پروندههاي سياسي در دادگاههاي نظامي برگزار ميشد، يعني دادرسي ارتش به اين پروندهها رسيدگي ميكرد و با اين ترتيب بنده، هم در دادگاه بدوي نظامي و هم در دادگاه تجديدنظر نظامي محكوم به اعدام شدم. اما بعدا جرياناتي پيش آمد كه يك درجه تخفيف به من دادند.
* كسي وساطت كرد؟
** بله. آقاي آيتا... حكيم و آقاي آيتا... شاهرودي و در واقع همه آيات وساطت كردند. بنده به دلايل خانوادگي مورد محبت و لطف همه علما بودم. همه به شاه توصيه كردند و از او خواستند كه من را اعدام نكند. دانشجويان ايراني خارج از كشور، كه آن وقتها كنفدراسيون داشتند، هم خيلي فعاليت كردند. حتي از كميته حمايت از زندانيان سياسي خواستند نامه بنويسند. فكر ميكنم آن وقتها ژان پل سارتر، كه فيلسوف معروفي بود، در رأس آن كميته قرار داشت. او به حكومت نامه نوشت و تقاضا كرده بود كه رسيدگي شود و گفته بود چرا اين جوانها را اينطور محكوم كردهايد. به دادگاه اعتراض كرده بودند كه چرا دادگاه نظامي است و چرا هيات منصفه نيست؟ چون در قانون آمده بود دادگاه سياسي بايد در دادگستري و حضور هيات منصفه تشكيل شود. در حالي كه ما را به عنوان ضدامنيتي و خرابكار به ارتش برده بودند و در دادرسي ارتش محاكمه ميكردند. اين خلاف قانون بود. آنها اعتراض ميكردند. اقدام ژان پل سارتر هم موثر بود. به هر حال مجموعه اين اقدامات باعث شد كه به بنده يك درجه تخفيف بدهند. بنده حبس ابد شاهی شدم. حبس ابد دو گونه بود؛ يكي حبس ابد دادگاهي كه دادگاه يك درجه تخفيف ميداد و يكي حبس ابد شاهي، يعني حكم اعدام قطعي است منتها شاه يك درجه تخفيف ميدهد و حبس ابد ميشود. اين حبس ابد شاهي پررنگتر از حبس ابد دادگاهي است. چون يك بار به اين شخص عفو خورده و احتمال اينكه بار ديگر عفو بخورد خيلي كم است. آن وقتها بين زندانيان خيلي معروف بود كه حبس ابد شاهي پرمعنيتر است و محكوم را بيشتر در زندان نگه ميدارند.
* اصلا چه شد كه لو رفتيد و چرا حزب ملل نافرجام شد؟
** دليل اولش اين بود كه درست است ما نوشته بوديم «پس كو ساواك» ولي سازمان امنيت كشور قوي بود. ما خيلي مخفيكاري ميكرديم. البته با اينكه آنها قوي بودند ولي ما توانستيم تا حدي جلو بياييم.
* چند سال به اين شكل فعاليت كرديد؟
** از سال ۴۱ تا ۴۴، يعني حداقل سه سال طول كشيد. ما به صورت مخفي كار ميكرديم. نهايتا در پاييز سال ۴۴ ما دستگير شديم.
* ساواك بين اعضاي حزب رسوخ پيدا كرد؟
** نه. اتفاقي كشف شد. يكي از بچههاي ما در شاه عبدالعظيم با يكي از افراد حزب قرار داشت و ميخواست مدارك مربوط به حزب، همين ماهنامه «خلق» و چند نشريه حزبي را تحويل او دهد. متاسفانه محل قرار اينها زيرنظر پليس بود. آنجا قاچاق ردوبدل ميشد و پليسها دنبال قاچاق بودند. وقتي ميبينند يك نفر با كيفي زير بغل ايستاده و منتظر است سوءظن ميبرند. فكر ميكردند اين قاچاق است و در آن کیف مثلا هروئين دارد و ميخواهد دست به دست كند. به او ايست ميدهند. آن وقتها در تمام كوچه پسكوچهها مامور ميايستاد، پاسبخش ميآمد، سوت ميزد و تعرفهشان را امضا ميكرد. خيلي كنترل ميشد. آن وقتها از اين نظر قوي بود. متاسفانه قرار اين آقا هم حدود ساعت ۱۰ شب بود. وقتي به او ايست ميدهند فرار ميكند. اينها سوت مي زنند. شب بود و شبكه نگهبانها در شب برگزار ميشد. او فرار ميكند و دنبالش ميكنند. بعد سوت ميزنند نگهبانهاي ديگر از كوچههاي ديگر او را محاصره ميكنند. او هم كيف را به يك خانه پرت ميكند كه دست اينها نيفتد. كيف به درخت آن خانه گير ميكند. خلاصه او را محاصره ميكنند و ميگيرند. دنبال كيف ميگردند و از بالاي درخت آن را پايين ميآورند. داستانش خيلي مفصل است. كيف را باز ميكنند و ميبينند قاچاقي در آن نيست؛ نوشتهجات است. ولي چون فرار كرده بود كنجكاو ميشوند و ميخوانند. ميبينند نوشته سياسي است. به اطلاعات شهرباني تلفن ميكنند. آنها ميگويند او را نگه داريد تا ما برسيم. خودش ميگفت: «من را در كلانتري خوابانده بودند و تفنگ را روبهرويم گذاشته بودند كه تكان نخورم. تمام مدت اينطوري بودم. تا آمدند و من را تحويل گرفتند.»
از ساواک آمدند او را تحويل گرفتند و زير شكنجه شديد قرار دادند. براي اينكه وقت قرارها نسوزد و لو برود اول خيلي فشار ميآورند و شكنجه ميكنند. ايشان را تحت شكنجه قرار ميدهند. جوان بود و مجبور ميشود اعتراف كند. انسان خوبي بود و خيلي هم مقاومت كرد. ولي مقاومت ميشكند و اعتراف ميكند. از آن به بعد شروع به دستگيركردن ميكنند. ما هم كه بالا و كادر مركزي بوديم هنوز مطلع نشده بوديم.
* چند نفر عضو در كل كشور داشتيد؟
** اينطور كه به ما ميگفتند بيش از ۱۰۰ نفر در كل كشور بود. ولي حدود شصت و خردهاي نفر لو رفتند كه براي ۵۵ نفرشان پرونده تشكيل شد. نتوانستند بقيه را ثابت كنند. حتي افرادي مانند آقاي دكتر باهنر هم دستگير شد.
* پس اينها هم بودند.
** بله. آقاي دكتر باهنر و آقاي دكتر ولايتي هم در تشكيلات ما بودند. حتي آقاي باهنر را دستگير كردند كه دو شب هم زندان بود. آقاي حجتيكرماني، كه به ۱۰ سال زندان محكوم شد و ۱۰ سال با ما زندان بود، همشهري آقاي باهنر و او را عضوگيري كرده بود. منتها اسمها به صورت رمز در دفتر بود. آنها رمز را كشف كردند. در نتيجه از نظر حكومت شاه كساني كه اسمشان در دفتر رمز بود عضو بودند. دنبال آنها كه اسمشان نبود نرفتند.
* توصيهتان به احزابي كه ميخواهند در مسير دموكراسي كار كنند چيست؟
** هر كاري ابزاري ميخواهد. ابزار مردمسالاري تشكيل احزاب است. اگر احزاب نباشد مردمسالاري معنا ندارد، يعني احزاب سازمانهايي براي اداره كشور هستند. اينها با همديگر رقابت ميكنند. هر حزبي يك مانيفست و يك برنامه اقتصادي و سياسي و غيره دارد. اين برنامههاي مختلف به مردم عرضه ميشود و مردم مثلا به فلان حزب رأي ميدهند. مثلا حزبي از قبل ميگويد براي ايجاد اشتغال اين كارها را ميكنم، براي مهاجرت اين سياست را در پيش ميگيرم و براي بالابردن درآمد سرانه مردم اين اقدامات را ميكنم و برنامه ميدهند. شرط موفقيت در يك نظام مردمسالار اين است كه احزاب وجود داشته باشند. همين حالا در برخي كشورها براي آغاز مبارزه انتخاباتي به همه احزاب كمك مالي میشود.
* يعني اينقدر برايشان ارزش قائل است.
** بله. براي اينكه يك حزب نرود از يك سرمايهدار پول بگيرد و عامل آن شود. دولت طبق قانون ميگويد هر حزبي كه فلان قدر طرفدار داشته باشد حكومت ميتواند به آن كمك كند. مقدار كمك مالي هم بايد معين باشد كه به جايي وابسته نشوند و بتوانند رقابت كنند. بعد حكومت براي احزاب، شرايط برابر به وجود ميآورد كه بتوانند رقابت كنند و پيامشان را به مردم برسانند و بگويند ما چه مواضعي داريم و ميخواهيم چه كارهايي بكنيم. خود حزب يك كانون تربيتي است، يعني كادرهايي را براي اداره كشور تربيت ميكند. در واقع مدير تربيت ميكند. احزاب هميشه دولتهاي در سايه هستند، يعني ميدانند اگر در انتخابات پيروز شوند وزير خارجهشان كيست. مثلا شش نفر براي وزارت خارجه و پنج نفر براي وزارت اقتصاد آمادگي دارند. چون كار حزب همين است. حزب تشكيل ميشود كه دولت را در دست بگيرد و جامعه را اداره كند. بنابراين حزب براي جامعه مردمسالار بسيار ضروري است. اصلا مردمسالاري بدون حزب تحقق پيدا نميكند.
* پس چرا يك عده در كشور ما از شكلگرفتن احزاب ميترسند و حتي به احزاب ميدان نميدهند؟
** دليلش اين است كه واقعا طرفدار مردمسالاري نيستند، يعني اينها از اينكه قدرت تقسيم شود و كمي دست مردم قرار بگيرد ميترسند. اين يك ترس موهومي است. تجربه ثابت كرده اتفاقا جلوگيريكردن از اين آزاديها نتيجه عكس ميدهد.
* وضعيت احزاب را در كشورمان چطور ميبينيد؟
** به نظر بنده ايران دارد يك روند پيدا ميكند و به سوي مردمسالاري حركت ميكند، چون بعد از يك گروه انحصارطلب، آقاي روحاني ميآيد. آقاي روحاني انساني دموكرات و آزادانديش است. اين نشاندهنده قدرت مدني ايران است. منظورم قدرت فرهنگياش است، يعني خواه ناخواه فرهنگ ملت ايران يك قدرت مدني به وجود ميآورد. يعني مدنيت به وجود ميآورد. اين آگاهي گسترده ميشود. اين از دستاوردهاي بزرگ انقلاب است كه سهميليون و ۷۰۰هزار دانشجو داريم. زمان شاه ۲۰۰هزار نفر بود. الان چندين برابر شده است. اين از دستاوردهاي بسيار درخشان انقلاب اسلامي است كه ظرفيت ملي را بالا برد. وقتي ظرفيت ملي را بالا ميبريد و اينقدر دانشگاه را زياد ميكنيد خودبهخود قدرت مدني به وجود ميآوريد، يعني فرهنگ مدني و فرهنگ مدنيت به وجود ميآوريد. اين فرهنگ مدنيت دنبال حركتهاي دموكراسيخواهي و رویکردهای معتدل روحاني ميرود. دنبال كساني ميرود كه واقعا ظرفيت لازم براي پذيرفتن دموكراسي و مردمسالاري را دارند.
* امام چقدر به حزب توجه داشت؟
** ما ميخواستيم درباره رویکردها و رهنمودهای امام(ره) كار كنيم. در اين باره بنده با حاجآقا احمد جلسات متعددي داشتم. دو كار انجام دادیم؛ يكي اينكه تمام سخنرانيهاي امام به عربي ترجمه و منتشر شد. ديگر اينكه ميخواستيم راجع به خود امام در دايرهالمعارف بنويسيم. به حاجآقا احمد گفتم. حاجآقا احمد از من پرسيد: «نوآوري امام چيست؟» گفتم: «بزرگترين نوآوري امام اين است كه گفت در اجراي شريعت ملاك رأي مردم است.» حال اين دو تا را چطور ميخواهيد با هم جفت كنيد؟ معنايش اين است كه ما حكومت به سيف نداريم. معنايش اين است كه اگر شما بخواهيد حكومت ديني تشكيل دهيد بايد رأي اكثريت را داشته باشيد. براي اينكه رأي اكثريت را داشته باشيد با مردم مدارا کنید و با آنها حركت كنيد. بايد به خواسته مردم توجه شود. اصلا مشروعيت وابسته به خواست عمومي مردم است. درست است كه امام فرمود شريعت اجرا شود ولي در كنارش هم فرمود ملاك رأي مردم است. ایشان بارها فرمود ملاك رأي مردم است، يعني اگر مردم گفتند نه، ما نميخواهيم اجرا شود، باید پذیرفت. ولي مثلا بنده كه نميتوانم از لحاظ فكري با شما هماهنگ باشم ميروم كار تبليغي ميكنم كه طرفدارهاي بيشتري براي اجراي شريعت پيدا كنم. تا اكثريت را به دست بياورم و بتوانم با سيستم مردمسالاري شريعت را اجرا كنم. به هر حال امام فرمود ما حكومت به سيف نداريم. مهمترين دستاورد ایشان به عنوان فردي كه صلاحيت اين حرف را داشت اين بود، چون ایشان مرجع بود. قبل از اينكه رهبر انقلاب شود مرجع بود. مرجعي صلاحيتدار. او فرمود كه ملاك رأي مردم است، يعني ما حكومت به سيف نداريم. حالا ما چطور شريعت را اجرا كنيم؟ بايد رأي اكثريت را داشته باشيم. پس هميشه بايد مردمي باشيم و هميشه دولت ما بايد مبتني بر خواست مردم باشد.
* راهكار اين مساله توجه به احزاب است؟
** بله، این حرف بدان معناست كه بايد احزاب به وجود بيايد، چون هر چيزي ابزاري دارد. وقتي امام (ره) ميفرماید: ملاك رأي مردم است هم بايد ابزارش را تهيه كنيم و ابزار آن تشكيل احزاب است.
http://www.armandaily.ir/fa/Main/Detail/141265
ش.د9405200