(روزنامه مردمسالاري – 1395/03/08 – شماره 4047 – صفحه 8)
بررسي و تجزيه و تحليل مسئله عدم رابطه طولاني بين ايران و آمريکا که در نيم قرن اخير در روابط بينالملل و سياست خارجي جهان کمسابقه است يکي از پرسشهاي کليدي انديشمندان علوم سياسي و روابط بينالملل است. در اين خصوص سوالات و ابهامات فراواني وجود دارد که هر تحليلگر از ظن خود به بررسي آن ميپردازد.
1- چه موانع و تضادهايي بين ايران و آمريکا وجود دارد؟
2- چرا هيچ شخصيت يا سازمان بينالمللي قادر به حل مسئله عدم رابطه ايران و آمريکا نبوده است؟
3- چرا طي 36 سال گذشته به کرات دو کشور تا مرز جنگ پيش رفتند؟
4- چه عواملي موجب جدايي بين ايران و آمريکا شده است؟
5- آيا عدم رابطه ايران و آمريکا ضررهاي اقتصادي و تبعات سياسي- اجتماعي- فرهنگي براي ايران خواهد داشت؟
6- آيا ايران از عدم رابطه با آمريکا سود خواهد برد يا آمريکا از عدم رابطه با ايران سود ميبرد؟
7- آيا ممکن است در آينده نزديک بين ايران و آمريکا رابطه ديپلماتيک برقرار گردد؟
و سوالات متعدد ديگري که پاسخ به همه اين سوالات در اين نوشتار ميسر نيست اما تا آنجائيکه بتوانيم بطور خلاصه تلاش ميکنيم افقهاي مهم و تاريک اين سوالات را قدري روشن و شفاف کنيم. در اين مجال تحليل تاريخي از دوران قبل از پيروزي انقلاب اسلامي بيشتر مورد توجه و اهميت است. چون رابطه ايران و آمريکا در زمان شاه يک رابطه استعماري بين يک قدرت جهاني و يک کشور عقب مانده جهان سوميبوده که موضوع اساساً متفاوت است و خود به بررسي جداگانه نياز دارد که تقريباً اسناد و منابع تاريخي به اندازه کافي وجود دارد اما براي پاسخ به اين سوالات کليدي و اساسي که ذهن تحليلگران، روشنفکران، خواص و حتي عوام را به خود مشغول و حتي يک از دغدغههاي روزمره همه مردم ايران شده آنقدر اهميت دارد که براي آن کنکاش، تحقيق و جستجو انجام گيرد، عدم رابطه ايران و آمريکا و تنشهاي فيمابين يکي از چالشهاي بزرگ دو کشور در بيش از سه دهه گذشته بوده است تا جايئکه اين تنشهاي دائم ذهن مردم دو کشور را متوجه جنگ کرده و حتي طي 36 سال گذشته به کرات کلمه جنگ يا احتمال جنگ بين ايران و آمريکا جلوي چشم مردم ايران ظاهر شده و ميشود و اين خود يک نوع آمادگي در ضمير ناخودآگاه مردم ايران ايجاد کرده است. تجزيه و تحليل اين واقعه نادر سياسي طي نيم قرن اخير لازم و ضروري است.
در دنيايي که نظامهاي بينالملل بدليل رشد جمعيت و شهرنشيني در رشد فوقالعاده صنعت، تجارت و وابستگي ملل به يکديگر خصوصاً وابستگي شديد ملتها به قدرتهاي اقتصادي و غولهاي صنعتي خصوصاً ايالات متحده آمريکا چگونه ميتوان اين قطع رابطه را توضيح داد به لحاظ هژمونيک بعد از جنگ جهاني دوم آنگاه که همه کشورها بلااستثنا دچار ورشکستگي اقتصادي و بعضاً حتي نابودي زيرساختهاي اقتصادي شدهاند، آمريکا فرصتطلبانه از جنگ بهره برد و از ميان ويرانههاي بجا مانده از جنگ غول آسا سربرآورد و سه چهارم جهان را زير پر و بال خودش و بعضاً زير سلطه اقتصادي و نظاميخود درآورد. در جنگ جهاني دوم آمريکا کانون جذب مغزها و انديشمندان بيشتر کشورهاي افتاده در دام جنگ بود و ثروتهاي فراوان را نيز از نقاط مختلف جهان به سوي خود جذب کرد و هرم ساختار سيطره قدرت خود را نيز طراحي و سازمانهاي بينالمللي را در حيطه حوزه سياسي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي خود درآورده و قوانين مراکز سازمانهاي بينالمللي به نفع خود بازنويسي و اجرايي نمود و هژموني آمريکا بر کل جهان غرب سايه انداخت و بلوکي را به نام بلوک غرب سازماندهي کرد.
هرچند از دل ويرانههاي جنگ جهاني دوم بلوک قدرتمند ديگري به نام بلوک شرق يا هژموني مارکسيستي ظهور کرد که تنها رقيب ايالات متحده آمريکا در عرصه بينالمللي بود و از نيمه دوم قرن بيستم عملاً جهان به دو بلوک غرب و شرق تقسيم شد و نظامهاي بينالمللي بر پايه اين دو نگرش شکل گرفت و بازتعريف ديگري از هيچ نوع نگرش و تفکر براي اين دو قدرت سلطه گر قابل تحمل نبود. اين دو نگرش حاکم بر جهان به طور جداگانه هرکدام داراي ادبيات خاص خود بوده و هرکدام داراي قلمروي وسيع بر هنر، شعر، موسيقي، فلسفه، کلام، عرفان و حتي در حوزه معرفتشناسي داراي جهانبيني خاص خود بودند.
بنيان و شالوده ايالات متحده آمريکا بر اقتصاد آزاد و اقتصاد کاپيتاليستي قرار گرفت و آن دسته از آن نظامهايي را که مبتني بر چنين اقتصادي اداره ميشوند به عنوان کشورهاي اقماري به دور خود جمعآوري کرده و با قدرت هژمونيک، هر کشور تحت سلطه خود را اداره ميکرد و همچنين اتحاد جماهير شوروي نيز با بنيانهايي اقتصادي سوسياليستي نظامهاي سوسياليستي را به عنوان کشورهاي اقماري خود تحت سلطه و کنترل خود داشت و هر دو با سلطه و سيطره بر ثروت ملتها، ابرقدرت بينالمللي را تشکيل دادند و سيستم امنيتي شديدي را جهت کنترل کشورهاي اقماري خود ايجاد کرده و صداي هر مخالفي را در نطفه خفه و هر حرکتي که به مثابه آزاديخواهي بود سرکوب ميکردند.
برخي مداخلات سياسي آمريکا، مانند کودتاي 28 مرداد سرنوشت تاريخي ملت ايران را تغيير داد. بر اين اساس هنگاميکه ايرانيان تحت سيستم استبداد، مشق آزادي، مردمسالاري و استقلال مينوشتند به شدت به ثبات و آرامش نياز داشتند و توانسته بودند با زجر و محنت، اندکي از فشار استبداد کاسته و دولتي برخاسته از ملت بر سر کار آورند. دولت آمريکا فريبکارانه و خصمانه چکمههاي خود را بر سينه ايرانيان گذاشته، آنان را به جان همه انداخته در نهايت با کودتاي 28 مرداد عليه دولت قانوني مصدق اميد آنان را به نااميدي تبديل کرد و بار ديگر تاريکي و استبداد را بر صفحات روشن تاريخ ايران گستراند و بيش از 2 دهه غيرمسئولانه از هر آنچه استبداد شاهنشاهي انجام داد کورکورانه حمايت کرد.
مداخلات آمريکا در ايران در اوج انقلاب اسلاميملت ايران عليه رژيم شاهنشاهي نيز به شدت چهرهنمايي کرد آنجا که ميليونها ايراني هر روز و هفته در خيابانها عليه رژيم فرياد ميزدند و سرنگوني آن را طلب ميکردند، مدعيان آزادي و دموکراسي در آمريکا نه صرفاً با قلم و بيان بلکه با گلوله و سلاح به جنگ ايرانيان آزاديخواه آمدند و آبروي آمريکا را در گرو نجات استبداد گذاشتند و در نهايت هر دو را باهم به گورستان سپردند به گونهاي که آمريکا تا ساليان دراز ديگر نتوانست صراحتاً خود را مدعي آزادي و دموکراسي معرفي کند. حمايت از کودتاهاي مختلف در چند سال اول پيروزي انقلاب توسط باقيمانده امراي ارتش و سياسيون وابسته به ديکتاتوري از ديگر مداخلات آمريکاييها در امور داخلي يک کشور و حکومت مستقل نوپا بود، کاخ سفيدنشينان ميخواستند مجدداً واقعه 28 مرداد را تکرار کرده و يک بار ديگر ملت و کشور ايران با يک عقبگرد فاحش تاريخي مواجه سازند اما با کودتاي نوژه که سرآمد کودتاهاي آمريکايي بود شکست خورد و سرانجام پرونده کودتاي سرخ در ايران بسته شد.
مجموعه ديگري از مداخلات آمريکا سياستهاي غيرمسئولانه و در نهايت خصمانه آن به جنگ رژيم بعث عراق عليه ملت و کشور ايران باز ميگردد. در هنگامه جنگ و در حالي که چيزي نمانده بود که دولت بعثي بر اثر فشارهاي نظاميايرانيان به زير کشيده شود. دولت آمريکا با حمايت هلي کوپترهاي خود در عمليات تصرف مجدد شبه جزيره فاو به کمک عراقيها شتافت، سکوهاي نفتي ايران را در خليج فارس مورد حمله قرار داد و در نهايت براي تکميل کردن فشارهاي خود هواپيماي مسافربري ايران را در سال 1367 از سوي ناو هواپيمابر خود در خليج فارس مورد هدف قرار داد تا از سقوط صدام و حزب بعث جلوگيري نمايد.
از آن زمان تاکنون نيز اقدامات و برنامههاي مختلفي از سوي دولت آمريکا عليه جمهوري اسلاميايران تنظيم و به کار گرفته شده با اين تفاوت که اين بار نوع طرحها و اقدامات پيچيدهتر گرديده است اما پيروزي انقلاب اسلامي همچون سدي در مقابل حاکميت نظام تکقطبي و هژموني جهانيسازي ايالات متحده آمريکا و غرب قرار گرفت. ايران با تحميل تحريمهاي ناعادلانه و همه فشارهاي اقتصادي آمريکا توانست از خود يک قدرت منطقهاي و از نظر فرهنگي همعرض قدرتهاي جهاني به عنوان يک کشور تأثيرگذار خود را به قدرتهاي جهاني تحميل و گفتماني را بنام گفتمان انقلاب اسلاميدر عرصه روابط بينالملل و شکل جديدي از روابط دولت- ملت را تعريف و واژگان مردم سالاري ديني را در مقابل دموکراسي غرب مطرح نمايد.
هم اکنون پس از 36 سال از قطع رابطه هيچکدام از نظريههاي روابط بينالملل نتوانستهاند محدوديتها را رفع و فرمولي ارائه نمايند. هيچ سازماني بينالمللي حتي سازمان ملل متحد نيز بدليل ساختار غربي آن نتوانستهاند راهکاري را براي برقراري رابطه ارائه نمايند. برغم وجود متغيرهاي تنشزا در رابطه ايران و آمريکا به گفته جفري کمپ عضو پيشين شوراي امنيت ملي آمريکا هيچ دو کشوري در جهان وجود ندارد که به اندازه ايران و آمريکا باهم زمينههاي مشترک داشته باشند اما در همان حال باهم هيچ مذاکره و گفتوگويي انجام ندهند.
اهميت ايران از نگاه ايالات متحده ميتواند موارد ذيل باشد:
1- اهميت استراتژيکي تنگه هرمز و خليج فارس به عنوان مهمترين گذرگاه نفتي جهان.
2- اهميت خطير ايران به عنوان دروازه خاورميانه
3- اهميت ايران به لحاظ همسايگي با کشورهاي مشترکالمنافع و روسيه
4- اهميت نفت، گاز و ساير منافع زيرزميني ايران
5- اهميت بازار ايران، خدمات و سرمايه
6- جايگاه و نفوذ ايران در بين کشورهاي منطقه و مبارزه با گروههاي افراطي و تکفيري جهت ثبات امنيت در منطقه
در تعيين رابطه دغدغه و نگراني سياستهاي جديد آمريکا در پي تغيير رفتارهاي سياست خارجي ايران در پنج زمينه بود.
1- حمايت از تروريسم بينالملل
2- تخريب روند صلح خاورميانه با حمايت از گروههاي مخالف روند صلح
3- تلاش براي دستيابي به سلاحهاي کشتار جمعي (هستهاي و بيولوژيکي)
4- تلاش براي دستيابي به سلاحهاي متعارف با هدف تسلط بر منطقه و سرنگوني دولتهاي طرفدار آمريکا در منطقه
5- عدم رعايت موازين حقوق بشر ادعايي در ايران
با در نظر گرفتن اينکه يکي از موانع اصلي و اساسي که باعث دغدغه و نگراني بيشتر کشورهاي غربي و تبليغ ايرانهراسي در عرصه بينالملل که موجب روابط با ايران بود برداشته شد توافق برجام با در نظر گرفتن کاستيها مبين اين است که براي شکستن اين تابوي عدم رابطه به قول مارسل موس (تابوها درست شدهاند که شکسته شوند)، ادامه گفتمان، تنشزدائي و همکاري بين المللي بين دو کشور ميتواند به تدريج اين ديوار بياعتمادي را تخريب کرد و با توجه به پتانسيلها و منافع مشترک دو کشور با حفظ توازن قدرت در منطقه و بررسي و شناخت نظري و عملي از برنامهريزي آمريکا و پرهيز از شعار و ايجاد تنش با يک ديپلماسي قوي و کارآمد ميتوان به آينده فرآيند همکاري دو کشور اميدوار بود. با در نظر داشتن سرعت رشد روزافزون علم و تکنولوژي در جهان ايجاب مينمايد که در راستاي تعاملات اقتصادي و سياسي، همکاريهاي علميرا نيز با آمريکا به عنوان يکي از کشورهاي قدرتمد جهان برقرار کنيم حتي با آگاهي از حيله و نيرنگ و تهديدات، آمريکا را با يک ديپلماسي قوي و شفاف براساس اصل نظريه هزينه- فايده تبديل به فرصتهايي براي اعتلاي منافع ملي خودمان کنيم.
حداقل در 36 سال گذشته اين تجربه را آموختيم که نه ميتوانيم دوست دائميداشته باشيم و نه دشمن دائمي. لذا در روند گفتمان و همکاريها با نظام جهاني و تغيير نگاه حداقل کشورهاي غربي به ايران بعد از توافق به عنوان کشور صلحطلب سعي کنيم با بازي حاصل جمع جبري مثبت غير صفر منافع و اهداف ملي کشورمان را با پتانسيل و توان اقتصادي موجود که مورد توجه جهان است و حضور هيئتهاي عاليرتبه ديپلماتيک و اقتصادي بعضي از کشورهاي دنيا در ايران بعد از توافق برجام، چه در عرصه داخلي و بينالمللي به پيش ببريم و بيشترين استفاده را در شرايط پسابرجام ايجاد کنيم. اساساً آمريکا بدليل ساختار ماهوي خود برتريجو بوده لذا جمهوري اسلامينيز فقط در حالت برتر ميتواند با ديپلماسي قدرتمند بر اثر رشد اقتصادي و تکنولوژي و توازن قدرت در منطقه و وحدت تمام نيروهاي داخلي و در مقابل هژموني برتريجويانه آمريکا مقاومت نمايد و با عملي کردن فرآيند توافق برجام و ابراز حسن و نيت خودش به نظام بينالملل استقلال و منافع همهجانبه خود را تحکيم بخشد.
http://mardomsalari.com/Template1/News.aspx?NID=248450
ش.د9500457