(روزنامه جامجم ـ 1395/03/13 ـ شماره 4557 ـ صفحه 8)
ایشان به روایتی استناد میکنند که بوضوح زمین و آسمان، ماده و معنا، دنیا و آخرت را به هم میدوزد. «لو دُلّیتم بحبل الی الارضین السفلی لَهَبطتُم علی الله» (اگر با ریسمانی به سوی زمینهای زیرین فرستاده شوید بر خدا فرود میآیید). تصور میکنم براحتی بتوان یک نگرش وحدتگرایانه یا کلگرایی توحیدی یا وحدت در عین کثرت یا به عبارتی تفاوت در عین ربط را از همین روایت استنباط کرد. حضرت امام در جلد سوم تقریرات فلسفه امام خمینی(ره) که به اهتمام مرحوم عبدالغنی اردبیلی تنظیم و تدوین شده است در عبارتی بوضوح هر چه تمام این نگرش ناثنوی را طرح کردهاند:
«عالم از وحدتی برخوردار است، به طوری که اگر یک ذره و پر کاهی از مرتبهای که دارد جا به جا شود یا یک برگی از آن حدی که دارد تجافی بنماید، مستلزم انقلاب در سرتاسر عالم است و نمیشود یک ذره وجودی را قلع کرد، مگر این که انقلاع سراسر نظام اتمّ لازم میآید.»
اما عبارتی که توجهم را جلب کرد این عبارت بود:
«قرآن سرّ است، سرِّ سرّ است، سرِّ مستسر به سرّ است، سرِّ مقنِّع به سرّ است، و باید تنزل کند، بیاید پایین، تا این که برسد به این مرتبه نازله. حتی به قلب خود رسولالله که وارد می شود باز تنزل بود، یک تنزلی کرده بود تا به قلب وارد میشد، بعد هم از آنجا باید نازل بشود تا برسد به آنجا که دیگران هم بفهمند. چنانچه انسان هم این طوری است، انسان هم سرّ و سرِّ سرّ است.
در همین عالم طبیعت هم از سرّ یک مسالهای هست، و آن این است که ما جواهر را نمیتوانیم ادراک کنیم، از اجسام هر چه را ما ادراک کنیم اَعراض است. چشممان این رنگ و این ظواهر را میبیند، گوشمان صدا را میشنود، ذائقهمان مزه را ادراک میکند، دستمان لمس میکند یک ظاهری را، همه اعراض هستند، این جسم کجاست؟ وقتی هم [کسی] میخواهد تعریف کند [مثلا میگوید] «آن عرض و عمق و طول دارد»، عرض و عمق و طول هم از اعراض است... آن که ثقل دارد آن هم از اعراض است، «آن که جاذبه دارد» آن هم از اعراض است. هر چه را بخواهید تعریف بکنید با اوصاف و اعراض تعریف میکنید، پس خود جسم کجاست؟ خود جسم هم سرّ است. ظلّ همان سر است، ظلّ همان احدیت است که اسماء و صفات آن برای ما معلوم میشود، و الا خود عالَم، غیب است، اسماء و صفاتش پیداست. «غیب» و «شهادت» هم شاید یک مرتبهاش همین معنا باشد که همین عالم طبیعت، غیب و شهادت دارد، غیبش آن است که از ما غایب است، ما هیچ نمیتوانیم ادراکش بکنیم.»
ایشان در جایی دیگر و بر خلاف برخی مفسران که تسبیح موجودات را تکوینی میدانند این تسبیح را نطقی و ارادی میدانند:
«بالجمله، دار وجود، اصل حیات و حقیقت علم و شعور است و تسبیح موجودات، تسبیح نطقی شعوری ارادی است، نه تکوینی ذاتی که محجوبان گویند و تمام آنها به حسب حظّی که از وجود دارند به مقام باری ـ جلّت عظمته ـ معرفت دارند.»
تصور بنده این است که حداقل یک شرط برای عدم انزوا و گوشهنشینی و ورود در صحنه سیاسی و اجتماعی، عدم نگاه مذمتگونه و معطوف به پست و کثیف پنداشتن عالم است. اشتباه نشود منظورم هم طراز دانستن دنیا با آخرت و حیات مادی یا رساتر محسوس با حیات معنوی و معقول نیست، اما میتوان بدون گرایش به نگاه دوگانه، با نگاهی سلسله مراتبی این تفاوتها را بهتر تحلیل کرد. ما در زمینه اخلاق هم نگاهی سلسله مراتبی داریم. در زمینه عدالت فردی، ضمن آن که آن را فعلی اخلاقی میدانیم، اما تصریح شده است فعل اخلاقی بخشش و انفاق برتر از عدالت فردی است. به نظر میرسد نگرش عرفانی امام به جسم و طبیعت زمینه بهتری برای ادای مسئولیت اجتماعی و عمران و آبادانی عالم به دست میدهد. عمران و آبادانیای که عوارض مخرب زیست محیطی هم به دلیل فقدان نگرش معنوی و اخروی در بر نداشته باشد.
از طرف دیگر تفسیر ایشان از آیه «صراط الذین انعمت علیهم» نیز به گونه ای، هم مؤید یک نگرش ناثنوی است و هم رسالتی که بر دوش انبیا و اولیای خدا برای هدایت و نجات مردم از گرفتاریهای مادی و معنوی است. صراطی که نه آن چنان غرق در مادیات و خلق میشود که از حق غافل شود و نه آنچنان غرق در معنویات و حق شود که از خلق بماند. به تعبیر امام خمینی(ره): «مقام کمال آنها، برزخیت کبری است که نه خلق حجاب حق شود ـ چون ما محجوبان ـ و نه حق حجاب خلق شود ـ چون واصلان مشتاق و فانیان مجذوب. پس «صراط مستقیم» آنها عبارت از این حالت برزخیت متوسط بین النشأتین است که صراط حق است.»
ملاصدرا نیز در اشراق نهم از شاهد اول از مشهد پنجم شواهدالربوبیه و در بیان این که شخص نبی در حد مشترک مابین معقولات و عالم محسوسات قرار گرفته است، بعد از اشاره به این که خداوند متعال خلایق را به سه دسته آفریده است (ملائکه روحانی که در نهاد آنان فقط عقل قرار دارد، بهایم که در نهاد آنان فقط شهوات قرار دارد و انسان که در نهاد او هم عقل و هم شهوت قرار دارد)، اضافه میکند که بر همین مبنا نوع انسان را نیز به سه گونه آفرید:
«دستهای از آنان مستغرق در بحر معرفت خدا و ملکوت اویند و از ذکر او لذت میبرند... دسته دیگر، آنانند که با تمام وجود خود به شهوات و لذایذ جسمانی روی آورده و خویشتن را در زندان دنیا و در غل و زنجیرهای آنان محبوس داشته و ایشان همگی اهل دنیایند... و دسته دیگر آنانند که در مرز مشترک و حد فاصل مابین عالم معقول و عالم محسوس استقرار یافتهاند.»
ایشان درخصوص دسته سوم مینویسد:
«گاهی با خدا و محبت او سرگرماند و گاهی با خلق خدا مأنوس گشته و با آنان رحمت و شفقت میکنند (و آنان آن چنان در رعایت تناسب با هر دو عالم قوی و مقتدرند) که هر گاه از دربار الوهیت به سوی خلق باز گردند، در سیر و سلوک با آنان مانند یکی از ایشاناند، تا به حدی که گویا خدا و ملکوت او را نمیشناسند و هنگامی که با خدای خویش خلوت میکنند و به ذکر او و عبادت او مشغولند، چنانند که گویا احدی از خلایق را نمیشناسند و این راه و روش انبیا و مرسلین و صدیقین است. زیرا شکی نیست در این که آن کس که جامع هر دو مرتبه و مأنوس با هر دو عالم است، مقام و مرتبه او بالاتر از آن کسی است که به علت ضیق صدر و نداشتن زبان گویا و مبین حقایق، با ارتباط به یکی از دو عالم مذکور از دیگری محجوب و محروم باشد.»
به طور قطع، جمع خدا و خلق و وحدت و کثرت، رسالتی بر دوش عارف و سالک متأله میگذارد که از حال مردم و دردها و مشکلات آنان غافل نباشد و با رسالتی و با پیام و ضابطهای الهی در هدایت و اعتلای آنان کوشا باشد. به تعبیر ملاصدرا، «شخص نبی ناچار باید علوم و معارف را مستقیما از خدا بگیرد و شاگرد مکتب او باشد و آنچه را میگیرد به بندگان ببخشد و به آنان تعلیم دهد و آنان را هدایت کند.» بر همین مبناست که ایشان نسبت نبوت به شریعت را مانند نسبت روح به جسدی میداند که در وی روح باشد و «سیاست عاری از شریعت مانند جسدی است که روح در وی نباشد.»
به علاوه شما در صدر عبارت امام درباره اسرارآمیز بودن جسم و طبیعت میتوانید دو نکته دیگر هم استنباط کنید، یکی این که قرآن برای این که به قلب پیامبر گرامی(ص) برسد باید تنزل کند و این یکی از پاسخهایی است که میتوان به کسانی داد که وحی زدایانه قرآن را تنها به بسط تجربه عرفانی پیامبر نسبت میدهند. هر چند منکر نقش ظرف وجودی و تجربه عرفانی و حتی اجتماعی و ظرفیت بشری پیامبر در درک و دریافت وحی نیستیم، اما فراموش نکنیم که یک سر این تجربه نبوی وحی است که زمامش در اختیار خداست. از سوی دیگر غافل از معجزه هم در این دریافت و درک نشویم.
ملاصدرا در ذیل اشراق دوم از شاهد اول مشهد پنجم شواهدالربوبیه با اشاره به ادراکات سه گانه یعنی قوه احساس، قوه تخیل و قوه تعقل و شروط به کمال رسیدن آن مینویسد:
«و اما خصلت دوم این است که قوه متخیله وی آن چنان قوی باشد تا بدان حد که در عالم بیداری، عالم غیب را به چشم باطنی خویش مشاهده کند و صور مثالیه غایب از انظار مردم در برابر او متمثّل گردد و اصوات و کلمات و جملات محسوسه را از ناحیه عالم ملکوت اوسط در مقام و مرتبه «هور قلیا» یا غیر این مقام و مرتبه به گوش خویش بشنود و این شخص آن صورتی را که مشاهده میکند در نظرش متمثل میگردد، ملکی است حامل وحی (به نام جبرئیل یا با نام دیگری) و آنچه را میشنود از دهان آن ملک، خود کلامی است منظوم و ساخته و پرداخته از ناحیه خداوند یا کتابی است در صحیفه و اوراقی و این مقام، مقامی است مختص به شخص نبی و شخص ولی در این مقام با وی شراکت ندارد.»
نکته دیگر مقامی است که امام برای انسان قائل است. «انسان هم سرّ سر است» و این مقام به عنوان مظهر اسماءالله، تنه به تنه قرآن میزند. البته بنده، نظری راجع به منطق و آهنگ منظومهای و فراگیر قرآن دارم که برای حیات واقعی انسان میتواند بسیار تعیینکننده، امید بخش، دلالت آمیز و عبرتآموز باشد که جای طرحش اینجا نیست. امام با تفسیری عرفانی، قرآن و انسان هر دو را سرّ سر میدانند، اما بحث بنده بحثی اجتماعی و مربوط به تمام ابعاد حیات انسانی است.
به هر حال و در کل به نظر میرسد عرفان امام یک عرفان حضور است. عرفانی با احساس مسئولیت اجتماعی. عرفانی که بدون حضور بین مردم و هدایت آنان به سوی خدا، عرفانی ناتمام است. عرفان امام، عرفانی است که در نگاه طولی خود، هم برای دنیا قرب و منزلت قائل است و هم یک مسئولیت اجتماعی بر دوش خود احساس میکند. لذا تفسیر عرفانی از انقلاب اسلامی به مثابه تجلی مرحله چهارم سلوک عارفانه امام، به نظر تفسیری است که عاری از نشانه نیست و تفسیری صواب است. به نظر بنده حتی نوع نگاه امام به قرآن و روش تفسیری یا به عبارتی تأویل ایشان بیارتباط با یک حضور اجتماعی و مسئولیت آفرین و مآلاً ظهور انقلاب اسلامی نیست، این که هر کسی میتواند به سهم خود توشه بر گیرد، «سفرهای برای همه طبقات». در کل، نگرش عرفانی امام، روش تفسیری ایشان از قرآن کریم، نوع نگاه به طبیعت و دنیا و جسم، جمع خدا و خلق، نوع نگاه به انسان و... همه میتوانند در تحلیل انقلاب اسلامی در کنار سایر عوامل اعدادی مورد بررسی قرار گیرند.
حیفم میآید در آخرین عبارت به تعبیرم از تفسیر سوره حمد ایشان اشاره نکنم، چون آن را برای تحلیل اوضاع کنونی جهان اسلام و برون رفت از مصائب آن بسیار رهگشا میدانم. به تعبیر امام خمینی(ره) تمام قرآن کریم به سوره حمد خلاصه میشود و سوره حمد به بسمالله الرحمن الرحیم، الله با رحمن و رحیم شناخته میشود و رحمن و رحیم هم به رحمت برمیگردد و رحمت خدا هم بر غضب او سبقت دارد (یا من سبقت رحمته غضبه)، اما متأسفانه شاهدیم که در جهان اسلام چه تفسیر غضبناکی از خدا و اسلام به دست داده میشود.
http://press.jamejamonline.ir/Newspreview/2415230379754698113
ش.د9500621