(روزنامه آفتاب يزد ـ 1394/12/01 ـ شماره 4554 ـ صفحه 8)
** در جوامع انسانی وجود کارناوالها یا شادیهای جمعی به گونه ای نشان دهنده و به منصه ظهور رساننده وفاق اجتماعی در ساحتهای مختلف در یک جامعه است. برای مثال کارناوالهای سیاسی مختلفی در دنیا برپا میشود که هر کدام به گونه ای برگرفته از اسطوره ها، آیین و آداب یک قوم یا چند قوم، ملیت، مذاهب مختلف هستند که ممکن است این اقوام و ملیتها و مذاهب تاریخ و باورهای مشترکی داشتند که در طول تاریخ با موانع و سختی هایی رو به رو بوده، موانع را پشت سر گذاشته و حالا باورها، اساطیر، مسائل فولکوریک در رفتارها یا یک مجموعه موزون مانند رقص و شادی و پایکوبی دسته جمعی به ظهور رسیده است. اگر نگاهی به کارناوالهای معروف دنیا به ویژه در کشورهای آمریکای لاتین بیندازید ظاهرا تنها شامل حرکات موزون و پایکوبی هستند که هیچ زمینه معقول و منطقی ندارند اما اگر تاریخ و پیشینه این کارناوالها مورد توجه قرار گیرد، میبینید اتفاقا در پس این شادیها و جشن ها، صدای رسایی از سوی مردم کشورهایی به گوش میرسد که مثلا زمانی مستعمره پرتغالیها بوده اند، سالها مبارزه کرده و امروز استقلال یافته اند و حال این مبارزات مستمر و به استقلال رسیدن در این کارناوالهای دسته جمعی به صورت نماد و سمبل نشان داده میشود.
البته نباید از این موضوع هم غافل شویم که در طول تاریخ و گذر زمان عناصر و مولفههای بسیاری که ممکن است با تاریخ آن کشور ربط وثیقی نداشته باشد وارد این مراسم شده باشد.
وقتی میخواهیم درباره شادی جمعی به عنوان یک مقوله انسان شناسی یا مردم شناسی و جامعه شناسی نگاه کنیم معمولا ارتباط وثیق و معناداری با باورها، اسطورههای یک قوم یا ملت دارد.
* جایگاه شادی جمعی در جامعه ما چگونه است آن هم با وجود کارناوالهای ملی و مذهبی که در جامعه ما وجود دارد مثل 22بهمن و...؟
** در جامعه ما اگر بخواهیم از بعد تاریخ نگاه کنیم، میبینیم جشنهای بسیاری وجود داشته که اکثر آنها به گونه ای با زیست و وضع و دوره ای که ایرانیان در آن به سر میبردند ارتباط وثیقی داتشه است مثل جشن سده، مهرگان، تیرگان و.. برخی معتقدند ورود اسلام برخی از این جشنها را به حاشیه راند و عده ای میگویند تغییر و تحولاتی که در جامعه ایران اتفاق افتاد -به ویژه طی 20سال اخیر که آرام آرام با ورود مدرنیته شیوه زیست ایرانیان تغییر کرد و از حالت کشاورزی به نیمه صنعتی، صنعتی و فراصنعتی تبدیل شد- بخشی از جشنها و باورها و رسوم خود به خود به حاشیه رانده شدند. حتی اگر جشن نوروز را هم در نظر بگیرید که گفته میشود جشنی هفت هزار ساله است و چندین هزار سال قدمت دارد، اما آنچه امروز در ایران تحت عنوان جشن نوروزی برپا میشود همان چیزی نیست که هفت هزار سال پیش وجود داشته بلکه امروز به یک جشن نوروز «مدرنایز» تبدیل و به گونهای با شرایط زیست شهری ما منطبق شده است. اگر همین امروز به مناطق آسیای مرکزی یا تاجیکستان سفر کنید کاملا متوجه تفاوت میان جشن نوروز در آنجا با آنچه ما در ایران برگزار میکنیم، خواهید شد.
* دلیل این تفاوت چیست؛ چون به همان نسبت که ایران وارد عصر مدرنیته و صنعتی شده، این کشورها هم تحت تاثیر قرار گرفتهاند؟
** یکی از دلایل این موضوع میتواند این باشد که این کشورها چون 80-70 سال زیرسلطه شوروی بوده اند فضای فرهنگی شان متاثر از فرهنگ روس بوده و فرهنگ با هم بودن، جمع شدن در مرکز شهر و... به فرهنگ این جوامع هم نفوذ کرده است، زیرا در اتحاد جماهیر شوروی در همه شهرها و مناطق مسکونی یک میدانی برای گردهمایی مردم وجود داشته و هر گونه تجمع، تظاهرات و اتحاد برای نشاندادن وفاق اجتماعی در این میدانها صورت میگرفت. امروز هم اگر چه آن آرمانها و سوسیالیسم از بین رفته اما آن فضا همچنان باقی است و امروز در این محلها شادمانیهای جمعی با ارجاع به منابع محلی جایگزین آرمانهای قبلی شده است مثلا در تاجیکستان، ازبکستان، آذربایجان و...نوروز در این مراکز و میدانها به صورت دسته جمعی برپا میشود.
علت دیگر هم میتواند این باشد که در ایران طی سه دهه اخیر فرهنگ « پوریتانیستی» رایج شده است یعنی تعصب شدیدی جایگزین بسیاری از باورهای موافق با شادمانی همگانی شده است تا جایی که امروز برخی شادمانی همگانی را امری مذموم میپندارند. باید تاکید کنم ما وقتی صحبت از «ایدئولوژی اسلامگرایی» میکنیم آن را باید از اسلام به عنوان «یک دین» تمییز دهیم.
به عبارت دیگر در ذهن بسیاری از مردم کوچه و بازار ایدئولوژی اسلامگرایی یعنی اسلام در حالی که این تنها یک تلقی و تفسیر از دین اسلام است. حال این طرز تلقی امروز یک جامه حاکمیتی هم به تن کرده و تمامی ساحات زندگی را در ذیل تفسیر اسلامگرایی تبیین و مفهوم سازی میکند ولی واقع امر این است که تفسیر از اسلام میتواند متنوع باشد.
برای اینکه رنگ و بوی مذهبی بیشتری به بحث بدهم به حدیثی از امام رضا(ع) اشاره میکنم. این معصوم(ع) میفرمایند: وقتی میخواهید وقت روزمره تان را تقسیم بندی کنید آن را 4 بخش کنید؛ یک بخش برای عبادت و خلوص با خدا، یک بخش برای تامین معاش، یک بخش برای آمیزش با برادران و کسانی که شما را دوست دارند و یک بخش را هم برای تفریحات و لذایذ خود اختصاص دهید و از مسرت و نشاط ساعت تفریح برای انجام وظایف ساعات دیگر خود قدرت بگیرید.
نکته اساسی مورد چهارم حدیث امام رضا (ع ) است؛ اینکه طبق فرموده این امام معصوم(ع) اگر ساعت مسرت و تفریح را نداشته باشید 3 بخش دیگر یعنی عبادت، امرار معاش و تعاملات اجتماعی را هم نمیتوانید به درستی انجام دهید.
این را هم باید بگویم که « جمهوری اسلامی » به عنوان یک «ایده» در برابر سه ایدئولوژی رقیب متولد شده است؛ لیبرالیسم، سوسیالیسم و ناسیونالیسم.
در ایدئولوژی اسلامیسم در حوزه اقتصاد، ساختار نظام سیاسی و بایدها و نبایدهای اجتماعی تئوری پردازیهای محکم و مستدلی مطرح شده است، اما متاسفانه به برخی نقاط که اتفاقا مسائل مهمی هم هستند توجه نشده است.
از جمله به مسائلی که به شیوه و ساحت زیست باز میگردد و اصلا در این حوزهها تئوری پردازی نشده است و از همین رو هم هست که برای آنکه مقابل امواج تغییر و تحولات و دگرگونیها بایستند به قوه قهریه یا امینه متوسل میشوند.
برای ملموس تر شدن بحث مثالی میزنم. در سالهای نزدیک به انقلاب و سالهای ابتدایی بعد از انقلاب در حوزه تفریح و سرگرمی در اسلام تنها یک کتابچه 30صفحهای در قطع جیبی وجود دارد که نوشته آیت الله شهید بهشتی است. حال این کتابچه را با کتبی که لیبرالیستها یا سوسیالیستها در ارتباط با بحث تفریح و سرگرمی طی 40 سال اخیر ارائه کردهاند، مقایسه کنید. من به جرئت میگویم طی 40سال اخیر بعد از کتابچه شهید بهشتی، کسی در ایران به صورت تئوریک به موضوع و مفهوم اوقات فراغت، تفریح و سرگرمی نپرداخته است.
اگر هم اثری باشد تنها به صورت ظاهر گرایانه احادیث و آیات درباره تفریح و سرگرمی احصا و در قالب حلال بودن یا حرام بودن مطرح شده اند. این یعنی اصلا اوقات فراغت به عنوان یک موضوع و مفهوم جامعهشناسی و مردمشناسی در ذهن و زبان سوژه معاصر ایرانی هیچ جایگاهی ندارد(!) در حالی که میشد در ذیل نظام اسلامیسم هم اوقات فراغت و تفریح داشت وهم به گونهای تئوریپردازی کرد که همزمان با تحولات اجتماعی و ورود عناصر و مولفههای جدید در زیست بوم ایرانی مانند تکنولوژی، فضای مجازی و.. تفریح و شادمانی را در این فضا به گونه ای مطلوب تعبیه کرد.
این یک واقعیت است که در ایران بعد از
انقلاب در حوزه اوقات فراغت و تفریح نه تنها کاری نشده که گاهی اقدامات به صورت
برداشت سلیقهای از منظر منع بوده و هست. در این منظر منع هم تنها قوه ای که میتواند
ورود کند قوه قهریه است. این در حالی است که نظریه پردازان کشور باید حوزه، فضا یا
ساحتی پیش بینی کنند که در آن مولفههای اصلی حضور دارند و در کنار این مولفههای
اصلی و تاثیرگذار در حوزه شادکامی و شادمانی جمعی، عنصر انتظامی و قهریه هم حضور
داشته باشد نه اینکه در دال مرکزی عنصر قهریه باشد و مولفههای اصلی در حاشیه قرار
گرفته باشند. برای نمونه به موضوع «ولنتاین» اشاره میکنم. پیش از آنکه این سوال
پیش بیاید که روزی به نام روز عشق و برگزاری آن، اتفاق خوبی است یا بد، غربی است
یا شرقی، ملی است یا غیرملی باید ابتدا این موضوع مورد بررسی قرار گیرد که این
پدیده چرا در جامعه ما سال به سال بیشتر مورد توجه قرار میگیرد و حتی پای خانوادههای
سنتی و مذهبی را هم به این داستان باز کرده است.
نکته جالب این است که اگر شما روز ولنتاین را در ایران با کشوری مثل انگلیس مقایسه کنید، اصلا چنین شدت و حدت و فراگیری و جامعیتی که در مورد این روز در ایران وجود دارد در انگلیس اصلا دیده نمیشود. در انگلیس نهایتا یک روز آن هم 14 فوریه تنها قشری محدود در فضاهایی محدود آن را برگزار میکنند و در نهایت هم هدیه ای کوچک به هم میدهند در حالی که در ایران یک هفته قبل از 25 بهمن و حتی یک هفته پس از ولنتاین شور و حال این روز در جامعه مشهود است و تمامی ساختارهای جامعه را از بالاترین تا پایینترین سطح درگیر میکند و این در حالی است که هیچ تئوریای هم برای آن وجود ندارد؛ اینجاست که بازمی گردیم به این حرف که کاری که آیت الله بهشتی در زمینه توجه به بحث تفریح و شادی در اسلام آغاز کرد طی 40 سال اخیر ادامه نیافت در نتیجه ما امروز هیچ تئوری از بحث شادی و تفریح جمعی نداریم حتی از تفریح حلال و بلااشکال.
حال این سوال پیش میآید که آیا اصلا ما توانسته ایم ساحت ها، بنیانهای اساسی موضوع تفریح و شادی جمعی را در جامعه فراهم کنیم؟ که باید پاسخ داد متاسفانه ما نه در حوزه نظری به این موضوع ورود کرده ایم و نه ساختارهای شهر ما جز میدان آزادی اصلا قابلیت برپایی کارناوالها و شادیهای جمعی را دارند.
* پس به نوعی علاوه بر دیدگاه مسئولان، ساختار شهر هم بهگونهای شکل گرفته که بدون شک حق شادی جمعی را از جامعه سلب کند؛ به عبارت دیگر قصد و عمدی در کار است؟!
** من این قصد که شما میگویید را اینگونه تعبیر میکنم. وقتی میگوییم قصد و عمدی در کار بوده یعنی عده ای در اتاق فکری دور هم جمع شده اند و به دنبال برنامهریزیهای منسجم و مدونی هستند تا مثلا در حوزه ای محدودیت ایجاد شود و در حوزه دیگری محدودیت از بین برود در حالی که من فکر میکنم اتفاقا فقدان چنین اتاق فکری در جامعه ما موجب شده بحث مهمی چون شادی جمعی به طور کل در جامعه نادیده گرفته شود.
* فقدان این اتاق فکرها به چه دلیل است؟
** هر حاکمیتی برای آیین شهریاری خویش نیازمند مولفه هایی است که این مولفهها را باید به گونه ای تعبیه کند تا بتواند حاکمیت خود را پرنفوذ کند.
وقتی صحبت از شادی جمعی میشود منظور تنها یک عنصر روانی نیست بلکه منظور این است که جامعه به صورت زنده و سیال بتواند دسته جمعی و گروهی فضاهایی را در اختیار داشته باشد که در آن فضاها منِ جمعی خودش را شادمانه متبلور کند و چون این ایده در کشور ما وجود ندارد و گام موثری هم در این زمینه برنداشتهایم دچار روزمرگی شده ایم و چون برنامه مدونی نداریم کارها به صورت مصوب به این ارگان یا آن سازمان سپرده میشود.
واقعیت امر نشان میدهد هر گاه نگاه ما به حوزه سیاستگذاریهای عمومی، نگاه کارمندوارانه باشد، این نگاه فاقد دورنمای جامع و شامل است و چون فاقد است، نمیتواند سیاستگذاری و برنامهریزی موثر کند.
* نتیجه این بیبرنامگی چه میشود؟
** بعضی جامعهشناسان معتقدند برای فهم رفتار انسانها باید قدرت عقلانیت را مدنظر قرارداد، زیرا انسان موجودی است مختار اما بسیاری معتقدند اتفاقا برای فهم رفتار انسانها باید به عنصر تقلید توجه شود یعنی انسانها و جوامع انسانی به بسیاری از مسائل حتی پیش از آنکه نسبت به آن تعقل داشته باشند یا آن را از منظر منطق بسنجند، رفتاری را از روی دیگری یا دیگران کپی میکنند. ما نیز امروز در دنیایی درهم تنیده زیست میکنیم نتیجه این میشود که امروز مشکل ما از نگاه مسئولان ولنتاین است فردا ممکن است تقلید بدتری انجام شود یا آیین جدیدی بین جوانان مد شود. به ویژه با توجه به اینکه به کمک رسانههای دیجیتال و فضاهای مجازی ما خیلی راحتتر از هم تقلید میکنیم بی آنکه حتی تقیدی به این داشته باشیم که این رفتار یا آیین تقلیدی تناسبی با دین، باور ملی یا مذهبی ما دارد یا نه. واقعا مرزهای ملی، مذهبی، قومی و... در حال کمرنگتر شدن است.
* نکتهای دیگر در این میان این است که تقلید آن قدر پررنگ شده که مثلا درست 4 روز بعد از روز ولنتاین، ما روزی به نام عشق در ایران باستان داریم اما کمتر کسی این روز را میشناسد یا به آن توجه میکند.
** بله، درست است. ببینید یکسری آیینها، روابط و ساحتهایی را ما باید تعریف کنیم که در آنها شادی جمعی وجود داشته باشد. نگاه ما به شادی اساساً یک نگاه منفی است یعنی وقتی ما از شادی صحبت میکنیم با وجود اشاره به آیات و احادیثی در این باره اما در عملکرد و شیوه مدیران ارشد جامعه ما نگاه به شادی دستهجمعی نه تنها مثبت نیست بلکه حتی با هم بودن جمعی نوعی تهدید قلمداد میشود.
* علت؟
** چون بنیانهای جامعه مدنی در کشور ما ضعیف است. هنوز هم مسئولان ما با مفهوم جامعه مدنی زاویه دارند و آن را عنصری وارداتی میپندارند که باید مقابلش بایستند تا جایی که عدهای میخواهند در مقابل جامعه مدنی، یک جامعه ایدهآل بسازند درحالی که یک جامعه مدرن به ساختارهایی نیاز دارد تا بتواند به مفهوم ملت و با هم بودن یک معنای مدرن ببخشد.
یکی از مشکلاتی که ما امروز با این نوع نگاه در کشور مواجهیم این است که هنوز نتوانستهایم نسبت و بین عنصر سیال معاصرت و تفریح و شادمانی جمعی معقول ارتباط برقرار کنیم تا جوان معاصر امروزی فقط با ممانعت و ممنوعیت و محدودیت روبهرو نباشد و بداند در فضایی که قرار دارد اجازه شادمانی منطقی و جمعی را دارد. حال چون چنین فضایی در جامعه وجود ندارد، جمع شدنها هم دو قطبی شده است؛ بسیار عرفانی یا بسیار نامناسب... این اصلا اتفاق خوبی نیست. اصولا منطقی این است که بین دو قطب صفر و صد طیفهای دیگری هم وجود داشته باشد که در جامعه ما وجود ندارد و تنوعی در کار نیست.
* میتوانیم نتیجه بگیریم همین منع و محدودیتها در جامعه، مردم را به سمت دو قطب افراط یا تفریط هدایت کرده است.
** بله و من معتقدم یکی از مهمترین دلایلی که این چرخه را ایجاد کرده این است که مدیران یا سیاستگذاران آیین شهریاری در ایران امروز هنوز در ذهن خودشان این موضوع را به صورت منسجم تئوری پردازی نکردهاند که حد، حدود، ثغور و مرز قانونگذاری برای سوژه معاصر ایرانی کجاست، یا عرصه عمومی و خصوصی کجاست، مفهوم تفریح، اوقات فراغت، شادی جمعی در جامعه معاصر ایران چه جایگاهی دارد و...
اساسا یکی از روشهایی که میتوان به این سوالات پاسخ داد یا آن را تبیین کرد مقایسه است، مثلا اینکه بررسی کنیم اوقات فراغت اساسا در نظام سرمایهداری چه جایگاهی دارد. این در حالی است که بیشتر صحبتها، سخنان، راهکارها و حتی سیاستگذاریها در ایران برای یک سوژه فرضی است و حتی نمیدانیم این سوژه فرضی کجای کره زمین قرار دارد، در چه زمانی زیست میکند و در چه ساختار سیاسی، اقتصادی و... حضور دارد.
یک فرد ایرانی که از 8 صبح تا 8 شب در تکاپوی امرار معاش است آن هم 6 یا 7 روز در هفته، این زائیده نظام سرمایهداری به صورت لجام گسیخته است از این رو مسلما برای مسائل دیگر باید به مقایسه با سایر کشورهای زیر سلطه نظام سرمایهداری بپردازیم. البته نظام سرمایهداری که در ایران برقرار است، زمین تا آسمان با آنچه در مثلا سوئد جریان دارد، فرق میکند. هر چند ریشههایشان یکی است.
مثلا در سوئد سوژه متناسب با مسئله «رفاه» تعریف شده اما در ایران سوژه با مفهوم «سود» تعریف شده است؛ آن هم نه سودی که به جیب مردم میرود بلکه سودی که به جیب تنها عده معدودی میرود از همین روست که سوژه ایرانی هم هر روز نحیف و نحیفتر میشود. حال در این فضایی که سوژه نحیف و ضعیف و تهی شده، رجوع به حدیث امام رضا (ع) درباره تفریح این سوال را پیش میآورد که سیاستگذاری مسئولان کشور برای کدام سوژه است؟ و اساسا چه از جان این سوژه میخواهند؟
البته در این میان ممکن است عدهای بگویند ما اعیاد دینی داریم اما در عمل شادی این اعیاد خلاصه شده در مداحیهایی که اشعار روحوضی در آن دستکاری و منقش به نام ائمه و معصومین(ع) شده است که فقط طنز تلخندی را به وجود میآورد چون هر سبکی در موسیقی برای خود چارچوب منطقی دارد حال وقتی این چارچوب نادیده گرفته یا عنصری به آن افزوده شود، نمیتوان نام آن را «اسلامی شدن» بگذاریم بلکه هم مفهوم اسلامی شدن زیر سوال رفته هم آن سبک را از بین بردهایم.
از این رو وقتی از شادی و شادمانی جمعی صحبت میشود بد نیست نگاهی هم به اطراف خود بیندازیم و ببینیم در کشورها و فرهنگهای مختلف این شادمانی و جشن و تفریح دسته جمعی چگونه است. لازم هم نیست کشورها یا فرهنگهای غیرمذهبی را در نظر بگیریم. مثلا هند کشوری فوق العاده مذهبی است و این مذهب حال چه اسلام، چه مسیحیت و... در تمام ارکان زندگی مردم نفوذ کرده اما مردمانش جزء شادترین مردمان دنیا هستند و بیشترین شادیهای جمعی و مذهبی را دارند آن هم با وجود فقر اقتصادی شدید در کشورشان.
بد نیست مسئولان بررسی کنند که آیا در هند، دولت یا حکومت برای سیاستگذاری در حوزه شادی و تفریح به محتوای شادیها ورود کرده یا نه!
متاسفانه مشکلی که در کشور ما وجود دارد این است که عده ای میخواهند محتوای شادی مردم را تغییر بدهند در حالی که کار دولت، حاکمیت یا سیاستگذاران در بهترین حالت میتواند این باشد که سازماندهی شادی جمعی و نهادهای آن را تعیین و بر آن نظارت کند، نه آنکه محتوای شادیها را هم تعیین کند؛ نتیجه این میشود که اقدامی که از نظر یک سیاستگذار با گرایش خاص سیاسی شادی تلقی میشود از دید مردم عادی عین حزن و اندوه است و هیچ رغبتی هم نسبت به آن نشان داده نمیشود.
* یک نتیجه این موضوع هم این میتواند باشد که تفریحات زیرزمینی و غیرقانونی هم رواج مییابد؟
** بحثی وجود دارد به این صورت که میگویند هر متنی حاشیه هایی برای خود درست میکند، حتی یک کتاب چند ده صفحه ای هم که قرار است نوشته شود حواشیای به همراه دارد از این رو اگر قرار است بفهمیم چرا حواشی زیادی در جامعه ما تشکیل میشود باید ببینیم متنی که در جامعه وجود دارد چیست. آیا این متن مناسب با وضعیت جامعه است؟
آیا این متن بایدها و نبایدها را به خوبی تعریف کرده است؟
اگر این موضوعات در متن رعایت نشده باشد حواشی بیشتر و بیشتر میشود در نتیجه اینجا حکومت ناچار است از قوه قهریه کمک بگیرد. مثلا به جای آنکه نگاههای فرهنگی تبیین شود مجبور شوند اماکن را به تک تک مغازههای شهر بفرستند تا مانع مثلا فروش و تبلیغ وسایل ولنتاین شوند. متاسفانه هر چه میگذرد دامنه این گونه اقدامات هم گسترده تر میشود. این در حالی است که هر حاکمیتی در تلاش است اقبال عمومی را به سمت خود جلب کند اما اینگونه اقدامات پلیسی و امنیتی اتفاقا این اقبال را به شدت کاهش میدهد.
* من تصور میکنم 99 درصد مسئولان کشور به این موضوع واقفاند که اقدامات پلیسی و امنیتی اقبال عمومی نسبت به حکومت را کاهش میدهد، اما باز میبینیم این اتفاق همچنان میافتد این یعنی دیگر کنترل غیرپلیسی و امنیتی از دست حاکمیت خارج شده و چاره ای جز برخوردهای سلبی و منعی وجود ندارد؟
** من این گفته شما را به گونه ای دیگر تعبیر میکنم. من طی دو، سه سال اخیر به تئوریای دست یافتهام به این مضمون که ما به جای آنکه باور داشته باشیم سقف تعقل و اندیشه را باید اندیشمندان و اندیشهورزان تعیین کنند، این سقف را سیاستمداران تعیین میکنند. در این حین اتفاق دیگری هم افتاده به این ترتیب که اهل اندیشه هم به این وضعیت عادت کردهاند و به این باور رسیده اند که اگر میخواهند در حوزهای تفکر کنند ابتدا باید ببینند اهل سیاست درباره آن چه میگویند تا طبق نظر آنان، اهل اندیشه هم وارد تفکر و تعقل شود یا پروژهای را آغاز کنند و... این در حالی است که در شرایط نرمال و اپتیمال اهل اندیشه نظر میدهد نه سیاستمدار، زیرا اصولا سیاستمدار اندیشه ورز نیست نه اینکه اندیشه ندارد اما چون ساحتش رجوع به امور واقعی سیاست در یک زندگی جمعی است اصلا نمیتواند وارد حوزه اندیشهورزی شود.
از این رو بین سیاستمداران و اندیشه ورزان حوزه دیگری باید وجود داشته باشد به نام حوزه «سیاستگذاری». به این شکل که وقتی اندیشمندی یا جامعهشناس و فیلسوفی نظری در مورد مثلا موضوع تفریح ارائه میدهد سیاستگذاران سیاستهایی را در این زمینه مدون کرده و بعد این سیاستهای مدون به سیاست گذاران داده میشود اینجاست که سیاستمداران خطوط کلی کشور را تعیین میکنند؛ اینکه مثلا وظیفه هر وزارتخانه در موضوع تفریح چیست و....
اکنون این هرم دقیقا برعکس شده به علاوه اینکه نقش سیاستگذاران به عنوان واسط میان سیاستمداران و اندیشه ورزان هم به طور کلی حذف شده و اهل اندیشه هم به جای اندیشه ورزی منتظر خطوط فکری سیاستمداران هستند تا بعد بر آن اساس بیندیشند. ما حتی شورایی با این هدف داریم که اصولا باید جای اندیشه ورزان باشد اما در عمل میبینیم تعدادی سیاستمدار یا اشخاص اول سیاسی و نظامی و امنیتی مملکت به آن ورود کرده اند در حالی که اگر قرار است حوزهای مختص امر سیاست گذاری باشد کسانی باید در آن حضور داشته باشند که بین سیاستمداران و اهل اندیشه هستند یعنی دارای یک عقلانیت دوگانه یا هیبریدی باشند؛ هم بتوانند امور واقعی را لمس کنند و هم امور ایده آل را درک کنند و در بین این دو طیف دائما همچون یویو بالا و پایین بروند. اما این حلقه امروز در نظام مملکتی ما مفقود است.
* این حلقه باید از بین نخبگان باشد؟
** بله، اما نخبگان زمانی میتوانند حضور پیدا کنند که شرایط ورود و اقبال آنان فراهم شده باشد یعنی مشخص شود اصولا دید و تعریف ما از سیاست و سیاستگذاری چگونه است؟ آیا سیاست را به معنای توبیخ کردن سوژه و تنبیه میدانیم یا ترغیب و تشویق؟ دولت یا حاکمیت که به دنبال سیاست و سیاستگذاری ایدهآل است اساسا باید ظرفیت آن را هم داشته باشد. زندگی جمعی یعنی فضای تزاحمها و درهمتنیدگی و ایجاد مزاحمت برای همدیگر. فردی که در کوهستانی تنها زیست میکند مسلما نه مزاحمی دارد نه مزاحمتی برای کسی ایجاد میکند اما وقتی در فضای محدودی nنفر آدم زندگی میکند حتما تزاحم پیش میآید.از سوی دیگر سیاست عرصه حداقل هاست. حال بر این اساس سیاست یعنی هنر کم کردن تزاحم ها!
* این دقیقا برعکس آن چیزی است که در جامعه در جریان است، زیرا این سیاست است که تزاحم ایجاد میکند!
** بله دقیقا. از این رو هم هست که باید ابتدا مشخص شود مفهوم سیاست در جامعه ما چیست و چه تصوری از سیاست در جامعه ما ابلاغ و چه ابلاغیههایی نهادینه میشود. اگر به این زنجیرها به صورت انتقادی نپردازیم آن وقت به جای آنکه سیاست به هنر تقلیل تزاحم تبدیل شود؛ تنها به دستگاهی تبدیل میشود برای ایجاد تزاحم و فضاهای پرتزاحم.
* شاید بسیاری در پاسخ به اظهارات شما بگویند حوزه سیاستگذاری در جامعه ما مفقود نیست، زیرا ما مجلسی داریم که ماهیتش سیاست گذاری است.
** این پاسخ نشان میدهد در جامعه ما هنوز سیاست مفهوم سازی نشده است. ببینید نه تنها در جامعه بلکه در هیچ دانشگاهی در ایران تا آنجا که اطلاع دارم ما رشتهای به نام سیاستگذاری اجتماعی (socia- policy) نداریم به این ترتیب که برای مثال ما یکسری مولفه داریم که میخواهیم آنها را تبدیل به سیاستگذاریهای منسجم کنیم که هم با چارچوب جامعه همخوانی داشته باشند و هم سیاستمداران وقتی میخواهند حرکتی در جامعه انجام دهند این مولفهها را در نظر گرفته و به آنها توجه کنند. مثلا اگر نگاهی به مسئله اشغال سفارت عربستان کنیم این اتفاق از اینجا نشات میگیرد که ما اصلا در جامعه سیاست گذاریای نداریم و چون نداریم برخی نیروهای بسیار اصیل و انقلابی خبط کنند و نتیجه این خبط یک نتیجه منفی در فضای جهانی شود ولی اگر سیاست گذاری داشته باشیم در شطرنج سیاستگذاری، سیاستمداران چارچوبها و راهکارهایی را که اندیشمندان، جامعهشناسان، فیلسوفان و... تدوین کرده اند، به کار میبندند. برای اینکه اقتصاد کشور بهبود یابد یا زیرساختها تقویت شود و به اهدافمان در منطقه دست پیدا کنیم و برای منکوب دشمنان کشور نیازمند این هستیم که به حوزه سیاست گذاری در کشور توجه شود؛ آن هم سیاست گذاری که در آن همه جنبهها مورد توجه قرار میگیرد مثل فرهنگ، اقتصاد و... و نه فقط سیاست.
ملخص کلام اینکه افقها را باید تغییر داد. با این تغییر است که میتوانیم بفهمیم چه عواملی باعث شده امروز در صدا وسیمای ما مسئله شادی به یک مسئله امنیتی و... تبدیل شود که من معتقدم یکی از علل این موضوع غفلت و تئوری ناپردازی در حوزه شادی و تفریح در جامعه است.
* شاید این سوال کمی بحث را به حاشیه ببرد. آیا همیشه تقلیدکردن از فرهنگهای دیگر اتفاقی ناخوشایند است؟
** ببینید من معتقدم اتفاقا کسانی که از این مسئله صحبت میکنند به گونهای هندسه جهان جدید را درنیافته اند. امروز اگر از یک فرد بپرسید غرب یعنی فرانسه، میگوید بله، بپرسید یعنی آمریکا باز هم میگوید بله، اما جالب است بدانید فرانسویها از اینکه موسیقیهای جدید آمریکا در حال نفوذ در جامعه و ذائقه فرانسویهاست اظهار ناراحتی میکنند تا جایی که اگر یک فیلم آمریکایی یا هالیوودی از تلویزیون فرانسه پخش شود عدهای اعتراض میکنند که باید همزمان یک فیلم فرانسوی هم پخش شود! در خود آمریکا هم اگر نگاه کنید میبینید تمامی عناصر ومولفهها به صورت یکپارچه و یکدست عمل نمیکنند.این یعنی نوع نگاه ما به غرب متاثر از یک نگاه جوهرگرایانه سیاسی است و ما هنوز یک نگاه و برداشت مردم شناسانه از آمریکا یا غرب و اروپا نداریم و به آن حد از پختگی نرسیده ایم. امروز حاکمیت، فقط حاکمیت سیاسی نیست بلکه کارتلهای مختلفی وجود دارد، شرکتهای فراملیتی وجود دارند و گاهی آنقدر قدرتمندند که میتوانند سیاستهای کلان کشورهای غربی و اروپایی را هم تحتتاثیر قرار دهند. به عبارت دیگر امروز وقتی از غرب صحبت میشود مفهوم ما نباید مفهوم جنگسرد یا پیش از جنگ جهانی دوم باشد.
بعد از جنگ جهانی دوم اتفاقات بسیاری برای اروپا و آمریکا افتاد به ویژه بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بالاخص بعد از شکست سیاستهای یکجانبه گرانه آمریکا و البته ظهور اقتصادها و فرهنگها و قدرتهای دیگر در جهان ما در یک فضای چند قطبی قرار گرفتهایم از این رو اینکه بخواهیم فقط روی نفوذ غرب زوم کنیم اشتباه است و موجب غفلت از نفوذ فرهنگی کشورهایی مثل چین، هند و... میشود و اروپاییها و آمریکاییها کم کم در حال رفتن به حاشیه هستند. اگر امروز به کشورهای آسیای مرکزی که مرز مستقیم با چین دارند نگاهی بیندازید متوجه میشوید که کاملا تبدیل به یک منطقه چینزده شده اند. از این رو این روزها دیگر نگرانی از نفوذ فرهنگ غربی و آمریکایی چندان مطرح نیست که اتفاقا خود این کشورها از نفوذ چین در هراساند که متاسفانه این نفوذ به مرزهای ما هم رسیده است. حال برای عبور از این فضا باید نوع نگاه مان به جهان نگاهی جامعه شناسانه و مردم شناسانه باشد، زیرا نوع نگاه جوهرگرایانه یا ذات گرایانه به دیگری یا تقلیل گرایانه به سیاست فضای گفتگو و تعامل را از ما سلب میکند. هیچ کشوری امروز به تنهایی این قدرت را ندارد که بتواند همه امور و مسائل جهانی را حل کند. مثلا در حوزه محیط زیست اگرچه مشکل دریاچه ارومیه مربوط به کشور ماست اما آیا ما به تنهایی میتوانیم این مشکل را حل کنیم، یا گازهای گلخانهای فقط در کشور ما تولید نمیشود، بلکه تولید گاز گلخانهای مثلا در ترکیه و حتی آمریکا میتواند روی محیطزیست ایران اثرگذار باشد.
از این رو جهان امروز داشتن نگاه جهانی و حاکمیت مشارکتمحور را میطلبد برای اینکه بتوانیم به این مرحله برسیم نوع نگاه مدیران ارشد سیاسی در جامعه ما نه تنها باید تحول پیدا کند بلکه به گونهای مردم را هم به این سمت باید سوق بدهند نه اینکه آنان را به سمت نگاههای افراط گرایانه و تقلیل گرایانه سیاسی هل دهند تا بعدا بتوانند بهرههای سیاسی از آن ببرند. ممکن است این نگاهها در کوتاه مدت جواب دهد اما در درازمدت حتما بنیانهای ایده ما را در برابر رقبایمان تضعیف خواهد کرد.
http://aftabeyazd.ir/?newsid=27825
ش.د9405821