حماسه و جهاد >>  حماسه وجهاد >> اخبار ویژه
تاریخ انتشار : ۲۶ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۰:۴۶  ، 
کد خبر : ۲۹۴۵۱۸
آزاده جانباز در گفت‌وگو با پایگاه بصیرت - 2

هنوز در سنگر اعتقادی با دشمن در حال نبردیم/روز رهایی از اسارت شیرین‌ترین روز زندگی‌ام بود

بعد از ورود به خاک ایران با هواپیما به مقصد تهران پرواز کردیم. زمانی که هواپیما به نزدیکی مرقد مطهر امام رسید به خاطر اینکه اسرا مرقد مطهر را زیارت کرده باشند یک دور به گرد حرم امام(ره) چرخید و غم و اندوه اسرا را دو چندان کرد.
پایگاه بصیرت / مهدی سلطانی

حماسه و جهاد / همزمان با سالروز ورود آزادگان سرافراز و سلحشور به میهن اسلامی، پای صحبت یکی از جاماندگان قافله عشق نشستیم. کسی که علی رغم سن کم در دوران نوجوانی در حالی که ۱۴ سال بیشتر نداشت؛ خود را در کانون تلاطمات سودمند و پر رمز و راز در جبهه‌ها می‌یابد و دست سرنوشت بیش از ۷ سال از زندگی او را در گوشه‌ای از اردوگاه‌های اسرای جنگی در موصل خلاصه می‌کند.
حسن شوندی رزمنده ۸ سال دفاع مقدس، آزاده، جانباز، راوی و نویسنده خاطرات جنگ در گفت‌وگو با پایگاه بصیرت گوشه‌هایی از داستان اسارت رزمنده‌های ایرانی به دست دژخیمان بعثی را با زبانی شیوا و سلیس روایت کرد. وی در این گفت‌وگوی صمیمانه و به دور از هر گونه تکلف، اسارت نیروهای ایرانی در اردوگاه‌های عراقی را از جنبه‌های مختلف بازگو می‌کند. در شماره قبل قسمتی از خاطرات آزاده سرافراز حسن شوندی را با هم مرور کردیم. در این شماره نیز گوشه‌هایی از روایت‌های شیرین و گاها پر درد و رنج این آزاده سرافراز را ورق می‌زنیم.

هنوز در سنگر اعتقادی با دشمن در حال نبردیم/روز رهایی از اسارت شیرین‌ترین روز زندگی‌ام بود

مسئول تبلیغات و فرهنگی

در اردوگاه موصل مسئول تبلیغات و برگزاری نمازهای جماعت بودم. این طور نبود که مثلا کسی این سمت یا وظیفه را به من داده باشد. در آن وضعیت هر کسی که می‌خواست کاری کند که برای جمع سودمند باشد؛ دریغ نمی‌کرد و در این باره منتظر دستور کسی نمی‌شد. به همین خاطر علاوه بر اینکه به قول معروف دلی کار می‌کردیم؛ اما تشکیلات منظم و کارآمدی هم داشتیم. مثلا یکی از اسرا مسئول آشپزی بود؛ دیگری روحانی بود. یکی پزشک بود و دیگری به امور جاری اردوگاه می‌رسید. در این بین من هم تبلیغات و امور فرهنگی را به عهده گرفته بودم.

به قدری تشکیلات اردوگاه را در بین اسرا منظم کرده بودیم که حتی یک افسر عراقی به من گفت که خود شما با اینکه در اینجا اسیر هستید؛ اما یک حکومت جمهوری اسلامی تشکیل داده‌اید! بعدها یکی از اسرا به نام دکتر قاسم جعفری در کتاب‌ خوشه‌های خاطره به بخش‌هایی از این نظم خودساخته اشاره کرد.

نماز جماعت با طعم شلاق

روزنامه‌های معروف آن زمان مانند الثوره و الجمهوریه که با تیرژ بالایی در عراق چاپ می‌شدند؛ به اردوگاه هم می‌رسیدند. در یکی از این روزنامه‌ها ماجرای سفر صدام حسین به عربستان و دیدار با ملک فهد را به صورت تصویر بزرگ چاپ کرده بود و نوشته بود که این دو در مسجد الحرام نماز خوانده‌اند و از این جور استفاده‌های تبلیغاتی. عراقی‌ها که این روزنامه‌ها را در اردوگاه پخش می‌کردند؛ به گونه‌ای می‌خواستند بگویند که مسلمان واقعی که نماز می‌خواند آنها هستند و از این گونه حرف‌ها! تصمیم بر آن شد که ما هم زمانی که در حیاط اردوگاه هستیم یک نماز جماعت مفصل بخوانیم وبه آنها ثابت کنیم که قضییه از چه قرار است. نماز را برگزار کردیم.

افسران عراقی به جان بچه‌ها افتادند و با همان چوب‌ها و باتوم‌هایی که در دست داشتند به استقبال بچه‌ها آمدند. آدم بی‌اختیار یاد داستان کربلا می‌افتاد که چطور این ناجوانمردان با چوب‌های خیزرانی که از اجدادشان به آنها به ارث رسیده است به سر و صورت بچه‌ها در حین نماز خواندن می‌زدند.

هنوز در سنگر اعتقادی با دشمن در حال نبردیم/روز رهایی از اسارت شیرین‌ترین روز زندگی‌ام بود

در مسیر پابوسی حرم

دی ماه سال 66 بود که یک روز به ما خبر دادند؛ فرمانده صدام حسین می‌خواهند که اسرا را به زیارت کربلا و نجف ببرند. ما از همان ابتدا می‌دانستیم که اینها می خواهند از ما استفاده تبلیغاتی کنند. با اینکه دلمان پر می‌کشید برای زیارت قبور مطهر امام علی(ع) و حضرت اباعبدالله الحسین(ع) اما نمی‌خواستیم که این موضوع به ضعف روحیه و ایمان هم‌سنگرانمان در جبهه‌ها منجر شود. به همین خاطر به همفکری بچه‌ها ابتدا قبول نکردیم و شرط و شروط گذاشتیم. عراقی‌ها قبول کردند که این اتفاق نیافتد و ما بدون اینکه برای آنها ابزار تبلیغاتی بشویم؛ به زیارت قبور مطهر این امامان عزیز برویم.

روز اعزام تصویری از امام خمینی را به همراه بردیم که بر روی پارچه بزرگی نقاشی کرده بودیم. خود این موضوع خیلی جالب توجه است. ما در آسایشگاه که بودیم گاها پارچه‌هایی از جنس تترون به ما می‌دادند که مثلا حکم دشداشه عربی را به ما داشت.

این پارچه‌ها و لباس‌ها را آنقدر شسته بودیم که جز یک ورق نازک دیگر چیزی از آنها باقی نمانده بود. به صورتی که وقتی جمع می‌کردیم می‌توانس در درون یک مشت مچاله شود. این تصویر را با خود به کربلا بردیم.

در خیابان‌های کربلا هر جا که ما را می‌بردند ما می‌دیدیم که وقتی مردم کوچه و بازار که شیعه هم بودند به حال ما واقعا ناراحت و اندوهگین می‌شوند. اما از ترس حکومت بعث نمی‌توانند حرفی یا حرکتی بکنند. کودکانشان به ما دست تکان می‌دادند اما بزرگترهایشان از ترس سربازان عراقی جرأت ابراز علاقه نداشتند.

در ابتدای ورود ما به کربلا در مسافرخانه‌ای به نام مسافرخانه حضرت ابوالفضل(ع) اسکان پیدا کردیم. در اولین فرصت یکی از اسرا تصویر بزرگ حضرت امام را که روی پارچه طراحی کرده بود؛ از پنجره رو به خیابانِ مسافرخانه آویزان کرد. ناگهان در خیابان ولوله‌ای به پا شد که نگو و نپرس. اغلب مردم عادی که متوجه این کار شده بودند؛ با حیرت خاصی این تصویر را به یکدیگر با انگشت نشان می‌دادند.

سربازان که تازه متوجه قضیه شده بودند؛ خودشان را سریع از راه پله‌ها به اتاق ما رساندند تا پاسخ سختی به این کارمان بدهند. در همین اوضاع و احوال به سرعت آن تصویر را جمع کردیم و با مچاله کردن توانستیم در زیر برنجی که برای ناهار آورده بودند؛ پنهان کنیم.

تمام ماموران بعثی از خیابان به داخل مسافرخانه ریختند. ولوله‌ای به پا شده بود که نگو و نپرس! تمام ما را به خط کردند و همه جای بندمان، لباس‌هایمان و هر چیزی را که همراه خودمان داشتیم گشتند. اما فکرشان به این نرسید که پارچه را در برنجی که در بشقاب است دفن کرده‌ایم.

به زیارت مرقد شریف حضرت ابوالفضل عباس(ع) و حضرت ابا عبدالله الحسین(ع) رفتیم. بچه‌ها واقعا حال و هوای دیگری داشتند. عده‌ای از اسرا با صورت به روی زمین می‌‌خیزیدند و صورت‌هایشان خون‌آلود شده بود. بعد از آن همه اسارت و درد و رنجی که به ما تحمیل کرده بودند؛ این زیارت صفای عجیبی به ما داد.

هنوز در سنگر اعتقادی با دشمن در حال نبردیم/روز رهایی از اسارت شیرین‌ترین روز زندگی‌ام بود

انتظار برای آزادی

یک روز دراردوگاه، رادیو بغداد خبر نامه صدام به آقای هاشمی در خصوص آزادی اسرا و تحویل دادن آنها به ایران را پخش کرد. ایران قطعنامه 598 را پذیرفته بود. یکی از بندهای این قطعنامه آزادی اسرای جنگی بود که هر دو طرف از همدیگر گرفته بودند. صدام هم بالطبع باید این شروط را می‌پذیرفت و اجرایی می‌کرد. خبر آماده شدن و عزیمت ما به ایران که در اردوگاه پیچید واقعا حال و هوای عجیبی همه ما را فرا گرفت. باید به این نکته هم اشاره کنم که ما خودمان را برای هر شرایطی آماده کرده بودیم. شنیده بودیم که حتی برخی از اسرا را به خاطر اینکه با روح و روان آنها بازی کنند تا پای اتوبوس‌هایی که آماده عزیمت به مرزهای ایران بودند می‌برند و باز می‌گردانند! تنها به این خاطر که روحیه این قهرمان‌ها را تضعیف کنند و آنها را بیشتر از اینکه هستند خراب کنند.

برخی از اسرا را شنیده بودیم حتی تا پای پلکان هواپیما برده‌اند و به دروغ به آنها گفته‌اند که ایران اعلام کرده است که ما چنین اسیری در عراق نداریم! هویت شما در ایران ثبت نشده است و شما کاملا بی‌هویت هستید. شما باید به عراق برگردید و حتی احتمال اعدام شما نیز هست!

ما خودمان را برای نبرد با همه این شرایط و رویدادهایی که ناشی از همان خوی درندگی و شیطانی بعثیان داشت آماده کرده بودیم. کاملا به خودمان این نکته را قبولانده بودیم که اگر حتی ما را تا پای پرواز هم بردند و بازگرداندنمان اصلا نباید ناراحت شویم و یا اخم به چهره‌هایمان بیاید.

ورود به خاک وطن

با اولین گروه از اسرایی که در مرداد 69 آزاد شدند در انتظار بازگشت به ایران قرار گرفتیم. از مرز خسروی و قصر شیرین که وارد خاک ایران شدیم اولین صحنه‌ای که جلوی دیدگان ما را گرفت و غم سنگینی را بر دل‌های ما هموار کرد؛ دیدن چهره مظلوم و رنج‌کشیده‌ی خانواده‌های شهدا و مفقودین بود که همین‌ طور در کنار جاده‌ ایستاده بودند و قاب عکس‌ عزیزانشان را به بغل گرفته بودند. این صحنه‌ها واقعا ما را متاثر کرد و هنوز هم که چندین سال از روزی که آزاد شدیم و به میهن بازگشتیم می‌گذرد؛ به یاد آوردنشان متاثرم می‌کند.

بعد از ورود به خاک ایران با هواپیما به مقصد تهران پرواز کردیم. زمانی که هواپیما به نزدیکی مرقد مطهر امام رسید به خاطر اینکه اسرا مرقد مطهر را زیارت کرده باشند یک دور به گرد حرم امام(ره) چرخید و غم و اندوه اسرا را دو چندان کرد.

پیام اسارت

نکته‌ای که باید در اینجا به آن اشاره کنم این است که ما چه در جنگ و چه در دوران اسارت با تمام توان ایستادگی کردیم و امروز هم اگر نیاز باشد باز هم در صحنه دفاع از انقلاب و رهبری به میدان عمل خواهیم آمد. بسیاری از اسرایی که دیروز در زندان‌های رژیم خونخوار بعث نگهداری می‌شدند امروز پس از آزادی توانسته‌اند در بزرگترین عرصه‌های علمی و پژوهشی حضور داشته باشند. بسیاری از این افراد مدرک پزشکی و مهندسی خود را گرفته‌اند و اکنون در مراکز دانشگاهی و تحقیقاتی به عنوان هیئت علمی مشغول خدمت هستند. خود بنده به عنوان عضو کوچکی از جامعه ایثارگران و آزادگان اکنون به عنوان راوی صحنه‌های عملیات و غرورآفرینی رزمندگان غیورمان درسال‌های دفاع مقدس فعالیت دارم.

این پرچمی است که حضرت امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) به دست ما داده‌اند و ما در هر جا و هر زمان که بتوانیم حقانیت اسلام و درد و رنجی را که اسرای عزیز ما در دوران هشت سال دفاع مقدس به جان خریده‌اند تا این حرکت و این مکتب تا به امروز سر پا بماند و روز به روز بالنده‌‌تر شود؛ بر همگان یادآوری کنیم.

انتهای پیام/
نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات