مارشال مكلوهان ميگويد: «ما ابزارها را ميسازيم، پس از آن، ابزارها ما را ميسازند.» نيرومندترين ابزاري كه انسان در نيمه دوم سده بيستم اختراع كرده، اينترنت است و ما هنوز كوشش ميكنيم بفهميم اينترنت با ما چه ميكند. اين تكليف سادهاي نيست و كارهاي بسياري پيش رو داريم، چراكه هنوز در نخستين روزهاي دگرديسي محيط ارتباطي خود به سر ميبريم، دگرديسياي كه شبكه آن را ايجاد كرده است. تقريباً 400 سال طول كشيد تا دريابيم آخرين انقلابي كه شبيهِ انقلاب شبكه بود، يعني انقلابي كه گوتنبرگ طلايهدار آن بود، چه سرنوشتي پيدا خواهد كرد و فقط از سال ۱۹۹۳ است كه اينترنت تبديل به يكي از لوازم زندگي روزمره ما شده است. اين مدت زمان كوتاه، در چشمانداز تاريخي لمحهاي بيش نيست.
مشكل اين نيست كه آگاهيمان درباره اين نيروي جديد در زندگي اندك است. برعكس، اين ابزار ما را در خود غرق كرده است. دقيقاً به همين دليل است كه نميدانيم اين پديده چه معنايي دارد. به يك معنا، ما در وضعيتي قرار داريم كه مانوئل كاستلز آن را با تعبيرِ فناناپذيرِ «سردرگمي آگاهانه» توصيف كرده است. قطعاً چيزهايي درباره معناهاي عصر ديجيتال براي اقتصاد و زندگي روزمره ميدانيم اما اين عصر براي خودِ ما چه معنايي دارد؟ در عصر ديجيتال چه اتفاقي براي انسانيتِ ما ميافتد؟
اگر يك سياستگذار عمومي خبره باشيد، براي يافتن پاسخ اين پرسشها به سراغ جامعهشناسان، انسانشناسان و عصبشناسان خواهيد رفت. خير پيش. همانطور كه خانم جين بردي، شخصيت رمان فوقالعاده موريل اسپارك، درباره شيمي گازها ميگويد:«براي كساني كه به چنين چيزهايي علاقه دارند، اين همان چيزي است كه از آن خوششان ميآيد.» من بالشخصه پولم را جاي ديگري خرج ميكنم. از آنجا كه خطاي تخيل ميتواند تبييني براي سردرگمي موجود باشد، احتمالاً رماننويسان و قلمبهدستانِ ادبي ميتوانند راهنماي بهتري در اين زمينه باشند.
برخلاف آنچه تصور ميكنند، اولين كساني كه تصويري از آينده ما، تحت سيطره تكنولوژي، ترسيم كردند، هر دو رمان نويس بودند؛ جرج ارول و جوليان هاكسلي و در دوره اخير، آنچه بهتر از همه توانسته است تصويري از ذهنيت حاكم بر شركتهاي اينترنتي غولآسا را به دست دهد نه آثار ژورناليستهاي برخاسته از سيليكن ولي، بلكه رمان ديو اِگرز به نام حلقه است.
لورنس اسكات نويسندهاي است كه براي مدتها تمامي همِ خود را مصروف دلالتها و معاني تكنولوژي ديجيتال كرده است. او هرگز نميتواند به خاطر آورد كه براي اولين بار كي با مودِم (آن جعبه كوچكي كه جيغ و سوتهاي عجيب و غريبي به راه ميانداخت) به اينترنت وصل شد. اسكات مينويسد: «تقلاهاي وفادارانه مودِم اين احساس را به وجود ميآورد كه گويي در حال نقب زدن به جايي ديگر است و فضايي را براي ما ميگشايد تا در آن ساكن شويم. به محض ورود به اين فضا علايقمان را دنبال ميكرديم، صفحات وب با اكراه خودشان را به صورت نوارهاي پايينرونده تكميل ميكردند و همچنانكه ماجراي خبر يا قطعهاي اروتيك آرام آرام به درون هستي پرتاب ميشد، انواع و اقسامِ حس تعليق را برايمان ايجاد ميكرد.»
آه بله. . . ما اين چيزها خوب يادمان است. البته خُب، شايد فقط بعضي از ما يادشان باشد. روزي روزگاري، فضاي سايبري و فضاي واقعي (جايي كه در آن زندگي واقعي جريان داشت) جهانهايي موازي بودند و پس از آن، اين دو جهان به گونهاي نامحسوس در هم ادغام شدند تا جهاني را بسازند كه اكنون در آن زندگي ميكنيم. جهاني كه آميزه غريبي از امر مجازي و امر واقعي است. عجيب نيست اگر اين جهان جديد براي ما سرگيجه آور است: پيش از اين هرگز اينجور جايي نبودهايم.
ايده بزرگ اسكات، كه در عنوان كتابش نيز آشكار است، اين است كه فضاي سايبري بُعد چهارمي را به انسانيت ما ميافزايد اما بعد چهارم مورد نظر او همان بعد چهارم در نسبيت آينشتاين نيست، بلكه شيوهاي است كه درك ما از خود را از طريق اتصال فراگير اينترنتي دگرگون ساخت.
آدم اين واقعيت را به اشكال بيشمارِ گوناگون هر روز ميبيند: همه در واگن قطار مشغول خواندن مطلبي در تلفن هوشمند خودند؛ گروههايي از نوجوانان كه با هم در خيابان قرار گذاشتهاند، همگي مشغول پيامكزدن با تلفن خود هستند در حالي كه ظاهراً درگير آن چيزي هستند كه ما به گونهاي عجيبوغريب آن را مكالمه چهرهبهچهره ناميدهايم؛ متني كه در فيسبوك بدون كامنت مانده يا «لايك»ي دريافت نكرده، باعث عصبانيت ميشود. هيچ آدمِ زير ۲۵ سالي به خود زحمت نميدهد تا برنامههاي بلندمدت بريزد و قس عليهذا.
اين عناصرِ جزئي حياتِ اجتماعي و خصوصي، به خوبي به كار اسكات ميآيند كه گاه به نحوي بسيار عالي به آنها ميپردازد. كتاب او در اساس بدون ساختار است و سلسلهاي است متوالي از سرفصلهايي كه روي ترجيعبندهايي با شدت و حدت متفاوت قرار گرفته است. اسكات در ميان بزرگترين مضامين (زمان، فضا، انزوا، سكوت و ترس) و كوچكترين اضطرابها در رفت و آمد است. براي نمونه، يكي از اين اضطرابها «سكوت حاصل از يك پيام فرستاده نشده است.»
وي اين كار را با چنان سماجتي انجام ميدهد كه آدم را گاهي به ياد جف دايرمياندازد كه با ولع غرق در عكاسي ميشد و گاهي هم والتر بنيامين را به يادمان ميآورد كه او هم عادت داشت در موضوعي خُرد غرق شود. كاري كه نتيجهاش مبهمكردن طرحهاي بزرگتر بود. آدم فكر ميكند كشكولِ تأملاتِ اسكات متكي بر ايدهاي بزرگتر است و اين مؤيد آن است كه ارزشش را دارد كه به انتظار اين ايده بزرگتر بنشينيم.
http://javanonline.ir/fa/news/804264
ش.د9501714